۱۳۹۰ تیر ۱۳, دوشنبه

شاه در پیشگاه تاریخ


شاه در پیشگاه تاریخ

ملاحظاتی در باره‌ی کتاب " شاه"- بخش دوم

چهار شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ - ۰۱ ژوين ۲۰۱۱

فخرالدين عظيمی

fakhraddin-azimi.jpeg
چند نکته در باره ی منابع و زیرنویسها

زندگینامه نویسی نیازمند دستیبابی به منابع دست اول است– نامه ها ، یادداشتها، پیشینه ی پزشکی، و اسناد ومدارکی که در بایگانی های دولتی یا خصوصی یافت می شود. در مورد این کتاب نویسنده به اسناد و مدارکی از اینگونه، که در بایگانی های گوناگون در ایران پراکنده اند، دسترسی نداشته است وبه ناگزیر تا حد زیادی به اسناد بریتانیا و آمریکا تکیه کرده است. اما شیوه استفاده او از این اسناد و طرز ارجاع او به آنها ایرادهای اساسی دارد. بایگانی اسناد بریتانیا مدت هاست دیگر "پی آر او" (PRO) نامیده نمی شود و "بایگانی اسناد ملی بریتانیا" نام دارد. نویسنده میان گزارشهای مختلف سفارت، وزارت خارجه ی بریتانیا، و دایره ها و اشخاص مختلف تفاوتی قائل نشده و هر گزارشی را - صرف نظر از سند یت و اهمیت، و تهیه کنند و گیرنده، و نوع آن- قابل ارجاع تلقی کرده است. از سوی دیگر اینهمه تکیه بر منابع آمریکایی و انگلیسی می بایست با تلاش برای بهره وری ازمنابع موجود فارسی - از مجموعه ی روزنامه ها و مجلات تا انبوه کتاب ها و اسناد منتشر شده - همراه باشد. با توجه به اینکه انگلیسی ها و آمریکایی ها خود درگیر دررویدادهای ایران بودند و نه فقط شاهد و گزارشگر رویدادها، گزارش ها و داوری های آنها را نیز مانند هر گزارش و داوری دیگری می بایست سنجید . نویسنده کوشیده است دسترسی نداشتن به منابع ایرانی را تا حدی با گفتگو هایش با اهل سیاست و آگاهان جبران کند و می گوید بابیش از پانصد نفر مصاحبه کرده است اما تنها نام حدود پنجاه نفر را می توان در زیرنویسها یافت. از سوی دیگر شمار زیادی از نوشته های سودمند و منابع دست اول را که طی سی سال گذشته در ایران و بیرون منتشر شده است یا ندیده یا به آنها ارجاع نداده است. مهم تر از این از تکنگاری ها و تحقیقات دیگر در زمینه ی تاریخ ایران سده ی بیستم که به زندگی و زمانه ی شاه مربوط اند بهره ی چندان نبرده است. در مواردی نیزچنین بر می آید که ازیافته های آنگونه پژوهش ها استفاده کرده ولی از ارجاع به آنها خوداری کرده است. توجه درست و استفاده به جا از نوشته های تحقیقی موجود سبب می شد از بازگفت برخی روایت ها پرهیز شود و نتیجه گیری ها نکته سنجانه تر باشد.

یکی ازبنیادی ترین آداب نگرش و نگارش تاریخی برخورد سنجشگرانه و انتقادی با منابع و طبقه بندی آنهاست است.

همه ی منابع ارزشی یکسان ندارند و هر منبعی را با توجه با عوامل زیاد و مقایسه با منابع دیگرباید سنجید و ارزیابی کرد . نویسنده با درهم آمیختن همه ی منابع این تصور را دامن می زند که ِصرف ارجاع به نوشته ای، یا ادعایی، اعتبار و سندیت سخنی را تایید می کند یا آن را موجه می سازد. هر نوشته ای را که به کارش آمده، صرف نظر از اعتبار و ارزش آن و بی درنگ چندان، به کار گرفته و اغلب موارد منابعی را که با جریان کلی سخنش همخوانی نداشته است نادیده گرفته. از ارجاع به پژوهش هایی که درونمایه ی تحقیقی ِ آنها با نظر او ناهماهنگ است، یا نمی توانسته یافته های آنها را با نظر خود سازگار کند، خوداری کرده است. نویسنده در مواردی به این ترفند دست یازیده که نظر کسی را نقل کند، و به این ترتیب آن را در خور توجه جلوه دهد، بی آنکه به ارزیابی و سنجیدن و پیوند دادن آن نظر با موضوع و زمینه ای که مطرح است بپردازد. چنین بر می آید که از دیدگاه او نوشته های خود شاه، و کتابهای فرمایشی وتبلیغاتی وتوجیهی، عملا همان اندازه معتبراند که سندهای اساسی یا نوشته های پژوهشی. گهگاه جمله ای را با این سخن (از نوشته هایی مانند ماموریت برای وطنم یا پاسخ به تاریخ) می آغازد: "به روایت شاه..." اما باید پرسید این روایت چقدر موجه است و چقدربا تعقل تاریخی و اسناد و آنچه در تاریخ مورد نظر از شاه بر می آمده خواناست. چرا باید ادعاهای توجیهی و بی پایه را با واقعیت های تاریخی یکی قلمداد کرد؟

کتاب روش متعارف یا هماهنگ ویکدستی را در انتقال و تبدیل حروف از فارسی به انگلیسی رعایت نکرده است. مثلا "ق" درکلماتی مانند "قم"، "قاسم"، " اقبال" ، "قزوینی" یا "عاقلی" به g تبدیل شده ولی در مواردی مانند "باقر" یا "بقایی" به gh، و در مورد قوام به q ( این هم البته نه در همه موارد؛ در صفحه ۹۵ قوام یک بار با q و چند سطر زیر تر با g نوشته شده). درنگارش بسیاری کلمات یا تشدید را خذف کرده یا به نادرست به کار برده است. تلفظ شماری از نام ها نا درست است. بی دقتی های فراوانی نیز به زیرنویسها راه یافته است . به ذکر چند نمونه از زیرنویس های مربوط به فصل های یک تا ده بسنده می کنم: ص۴۴۵، محمود محمود مورخ روابط سیاسی ایران و بریتانیا در قرن نوزدهم بود نه مورخ انقلاب مشروطه. دانشنامه زبان و فرهنگ ایران " لغت نامه دهخدا" نام دارد نه "دهخدا". ص۴۵۱، عنوان کتاب باقر
عاقلی "ذکاالملک فروغی و شهریور ۱۳۲۰" را به انگلیسی تبدیل کرده است به "فروغی و ۲۹ شهریور"؛ گذشته ازاین می نویسد: "کتاب به گفته ی مولف خاطراتی است که فروغی برای فرزندش روایت کرده است." چنین نیست! کتاب، به ادعای عاقلی ،حاصل گفتگوی او، یعنی عافلی، با فرزند فروغی (محسن) است. کتابی را در چند جا در تیررس "حوادث" نامیده و در مواردی در تیررس "حادثه" ؛ دومی درست است. در مواردی موضوع با زیرنویسی که به آن ارجاع داده شد ارتباط ندارد: مثلا فصل ۶، زیرنویس ۴. ص ۴۵۳،ترجمه ی عنوان خاطرات مصدق به انگلیسی نادرست است. ص۴۵۶ ،نام مولف کتاب "مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست"، محمد حسین "منظرالاضداد" آمده؛ درست آن منظورالاجداد است؛ ترجمه انگلیسی ِ عنوان کتاب هم درست نیست. ص۴۵۷ ، به کتابی ارجاع شده است با این مشخصات: احمد علی شایگان، "زندگی نامه سیاسی و سخنرانی ها"؛ عنوان درست این است: احمد شایگان (گردآورنده )،" سید علی شایگان: زندگی نامه ی سیاسی، نوشته ها و سخنرانی ها". اینگونه خطاها، که در مرجع های انگلیسی ِ کتاب هم فراوان است ، قابل اجتناب بود و مسئوولیت آن تا حدی نیز متوجه ناشر کتاب، انتشارات "پا لگریو"، است که هنجارهای برتر انتشار را رعایت نکرده است. گزینش حروفی ریز سبب شده خواندن این کتاب چشم را بیازارد؛ زیرنویسها از متن هم ریزتر است. ویرایش و پالایش این کتاب و کاستن از دامنه ی اطناب حاصل را مطلوب تر می کرد .

یکی دو ارزیابی ِ کلی

میلانی، بر خلاف منقبت سرایان متعارف شاهان، می داند که شاه را در پیشگاه تاریخ باید آزمود نه تاریخ را در پیشگاه شاه. او نیزبا توجه به هنجارهای متعارف پژوهشگری کوشیده است خود را ازاحساساتی که درجرگه ی شیفتگان، یا صف بیزاران، شاه غالب است برکنار نگاه دارد. نگاه او به شاه همدلانه است اما خرده گیرانه هم هست؛ این از دامنه ی خشکی ِ نوشته ی او می کاهد و برگیرایی های آن می افزاید. او در عین حال با آمیخته ای از زبان آوری و اشارات ادبی وتاکید بر اینکه نیک وبد هر دو را می نویسد می خواهد خودرا فراتر از درگیری های سیاسی نشان دهد. اما گزینش آنچه درزندگی و زمانه ی شاه در خور تاکید است و آنچه نیست ازملاحظاتی سیاسی برکنار نیست. با اینکه این زندگینامه به مسائل شخصی و خصوصی فراوان پرداخته است اما در اساس زندگینامه ای سیاسی است و خواه ناخواه به بازگفت بخش های مهمی از تاریخ ایران پرداخته است. اما این بخش ها، یا جنبه های زیادی از آن، را دیگران نیز بررسی کرده اند و میلانی کمترکوشیده است دانسته ها ویافته های تحلیلی ِ موجود را بازتاب دهد و نکته های درخورتاملی را برآنها بیفزاید. آمیختگی ِ مباحث مربوط به قلمروهای خصوصی و سیاسی ِ زندگی شاه نیز به شیوه ای انجام شده که نه پیوند رویدادها همیشه آشکار است ونه نتیجه گیری ها همیشه بر داده ها تکیه دارد. پیوند داستان ها با روایت های پیش و پس وبا طرح کلی زندگینامه نیز در همه ی موارد روشن نیست. گویی نویسنده پروای آن را نداشته است که کتاب جُنگی به نظر آید انباشته از نکته ها و داستانهایی که همیشه باهم پیوندی ندارند ولی شاید کسی را به کار آیند. این کاربه ساختار روایی کتاب و انسجام و تسلسل آن آسیب رسانده است.

معیار اهمیت مباحث هم در این کتاب چندان مشخص نیست. میهمانی و عروسی و لباس و آرایش همان اندازه محل توجه اند که برخورد و رقابت و تلاش و ترفند. جریان رویدادها کمابیش در نوعی تسلسل ادامه می یابد ولی هدف اصلی ارائه ی تحلیل هایی نیست که ذهن های باریک اندیش و ژرفا نگر را سیراب کند. کتاب برای اهل فن نوشته نشده ولی از اهل تفنن غافل نمانده است. شاید این کتاب بیش از همه کسانی را در نظر داشته است که کنجکاو زندگی های مجلل شهریارانه و هالیوودی اند و دل نگران شور و شر ها یا سختی ها و تراژدی های کاخ نشینان . کنجکاوی در باره ی زیر و بم زندگی ِ شاهان و شاهزادگان و هنر پیشگان همه جا میان توده های مردم هواداردارد. در مورد ایران توجه به اینگونه موضوع ها با حسرت ها و نوستالژی های برخی غربت زدگان در می آمیزد و آنها را دامن هم می زند. نویسنده در برشمردن رویدادهای زندگی ِ خصوصی زبردست است. می تواند همانند یک روزنامه نگارحرفه ای توجه واحساس و هیجان خوانندگان را دامن زند. هر وقت در این زمینه می نویسد می تواند خواننده را با خود همراه کند ولی هنگامی که به سراغ تبیین و تحلیل می رود خوانندگان نکته سنج ازاو فاصله می گیرند؛ کیفیت نثرش هم افت می کند. ترفندهای داستان سرایانه وهنر نویسنده در شرح گوشه ها ی زندگی ِ خصوصی ِ شاه و لایه های خوی او، و سبک اودر روایت پردازی های شبه ادبی ِ توده پسند، از توانایی او درتبیین مسائل و بررسی ِ پویای درگیری ها و تحلیل تاریخی-جامعه شناختی فراتر است. بیش از آنکه در بند این گونه تحلیل ها، و گشودن افقی به سوی درک استدلالی وتفسیرروشنگرانه باشد، در پی شرح هایی است که با چاشنی هایی کنجکاوی انگیز در می آمیزد و خواننده را بر می انگیزاند یا سرگرم می کند.

تاریخ از دیدگاه نویسنده آوردگاه سرنوشت وکاستی ها و انتخاب های تراژیک است؛ ساخته ی افراد و پی آمد مقاصد و غرض ها و بازی ها و بازیگری ها وتصورات و واهمه ها ی آنهاست. او، به همین سبب، به بخت وکم و کاست اراده و تصمیم بسیار بیشتر توجه دارد تا به ساختارها و نهادها، و پدیده هایی فراتر از روابط شخصی ِ انسانی؛ یا به تنش میان کنشگری و ساختارها، وآرمان ها و منافع. نگرش او تاریخ نگاری را به زندگی نامه نویسی فرو می کاهد؛ درخت یا درخت ها را نشان می دهد اما نه جنگل را. توجه او به نقش قدرتمندانی است که گرفتار کاستی های خلق و خوی شخصی اند و ترکیبی از غریزه ها، آرزوها و خواست های متضاد؛ دست به گریبان با وسوسه ها، تردیدها، توهمات ، معما ها، جاسوس ها، بی وفایی ها و ناسازگاری ها. این گونه نگرش به تاریخ می تواند شم و شهود تاریخی ِ خواننده را بیفزاید اما اغلب بیشتر به سرگرمی و برانگیختن احساس ها می انجامد تا فراخواندن به تامل. خواننده ی هشیار خواهان آنست که بردامنه ی درک خود از رابطه ی قدرت و مسئوولیت بیفزاید و بیاموزد که رهبران سیاسی چقدر می توانند از تنگنای خوی و سرشت خود فراتر روند و رفتاری دیگرداشته باشند .

کاوش نویسنده در قلمرو زندگی سیاسی ِ شاه برپیوند مشروعیت قدرت سیاسی و مشروطیت تاکید نمی کند و زمینه ی گسترده ی تلاش های مشروطه خواهانه و مبارزات اجتماعی ومدنی برای جامعه ای بهتررا نمی کاود. واقعیت کوبنده و تلخی که می بایست درمحور این بررسی قرارداشته باشد این است که مردی در راس کارها قرار گرفت که، به رغم توانایی ها یا ناتوانی ها، نمی بایست در چنان موقعیتی باشد. بنا نبود سرنوشت ملت ایران با سرشت یک شخص در آمیزد. تلاش های مشروطه خواهانه هدفی مهم تر ازجلوگیری از این در آمیختگی نداشت. اما نویسنده اغلب به گونه ای می نویسد که گویی این تلاش ها بیش از حاشیه ای بر متنی نبوده است؛ گفت وگویی نبوده است که باید چندان جدی گرفته شود؛ معیاری نبوده است که بر اساس آن می بایست رفتارهایی سنجیده شود. مشروطیت که مهم ترین زمینه ی بحث در باره ی پادشاهی ِ مشروطه و طبعا پادشاه "مشروطه " است در نوشته ی میلانی بی رنگ است. شاید نمودار نمادین گویایی از بی توجهی او به مشروطیت همین باشد که تاریخ تدوین قانون اساسی را همه جا ۱۹۰۵ نوشته است. زمینه ی گسترده تر قدرت شاه، نهاد سلطنت، طبقه ی فرادست، و آن پدیده های ساختاری که او را - به رغم ضعف های شخصی- توانا کردند تا به چنان قدرتی دست یابد، نیز موضوع اصلی ِ توجه او نیست. او به چگونگی ِ زیست شاه بسیار بیشتر از چرایی های آن توجه دارد و می داند که خواننده ی متعارف چه چیزهایی را بیشتر می پسندد.

در فصل هایی که به دورا ن پیش ازمرداد ۱۳۳۲ اختصاص دارد نویسنده کمابیش همه جا ناخشنود بودن شاه را از نقش سیاسی ِ خود طبیعی انگاشته و تلاش او در افزایش قدرت خود را، چون عادی می شمارد، نیازمند تبیین نمی پندارد. لحن او در بر شمردن چند و چون زندگی شاه چنان است که همدلی ِ خواننده با گزینه های ظاهرا دشواری که شاه با آنها روبربود جلب شود. به رغم احساسات دوگانه ای که نسبت به شاه دارد شرح مربوط به مواقعی را که شاه احساس می کرد کارها بر وفق مرادش نیست به گونه ای نوشته است که خواننده شاه را کسی می پندارد که برای حصول آنچه به حق می بایست از آن بهره ور باشد تلاش می کرد و قربانی جاه طلبی ها، دشمنی ها، و مانع تراشی های این و آن بود نه قدرت خواهی و بلند پروازی های خود. لحن اونسبت به شاه میان همدلی ِ نیمه پنهان و ناهمدلی ِ نیمه آشکار در نوسان است. چون درکمتر موردی دلیل موجهی می یابد که بی پرده شاه را بستاید به پرسشگری در باره ی اعتبارو صداقت و نیک خواهی ِ رقیبان و چالشگران و منتقدان او دست می یازد؛ انگیزه ها و آرمانهای مخالفان او را فرو می کاهد و در صمیمیت بسیاری تردید می کند.

همانگونه که گفتیم، صفتی را که نویسنده مکررا در توصیف مقاصد سیاستگرانی مانند قوام به کار می برد "جاه طلب" یا "بسیار جاه طلب" است -صفتی که در کاربرد او جنبه ای منفی و آسیب شناختی دارد . در کارکسانی مانند قوام انگیزه ها، ارزشها، و ملاحظات مهم دیگری نمی بیند – این را که مثلا معتقد بودند نخست وزیر باید اقتدار داشته باشد و بتواند کشور را اداره کند و نیازمنذ تکیه به در بار نباشد. زندگی ِ اغلب دولتمردان مخالف شاه را یک بعدی جلوه می دهد و رفتار آنها را تنها از دیدگاه تنش با شاه می نگرد و چالشی که متوجه اوکردند. اما در مورد رفتار شاه گستره ای از انگیزه ها و احساس ها و دلبستگی ها را می بیند. در جایی این واقعیت آشکار و آشنا را تکرار می کند که شاه در دهه ی نخست سلطنتش نیز در بند مشروطیت نبود ولی بعد به گونه ای می نویسد که هر کس با شاه بر سر این موضوع به ستیز برخواست "دشمن" او یا خاندانش بود. این روش تلویحا حرکت های شاه را در حوزه ی سیاسی متعارف و به هنجار جلوه می دهد. او را رهبری می نمایاند که درگیری های سیاسیش منطق و مشروعیت خاص خود را داشت. نویسنده نمی تواند تخطی ِ پی گیر شاه از قانون اساسی را نادیده بگیرد ولی آن قانون را هر جا بتواند از آن به سود توجیه رفتار شاه بهره برداری کند- مانند برکناری ِ مصدق پس از رفراندم- مورد تاکید قرار می دهد. اگر در باره ی نفوذ و دخالت های بریتانیا گهگاه لحنی سرزنش آمیز به کار می گیرد در باره ی مشروعیت رفتار و سیاست های آمریکا، یا در گیری پیچیده ی سفارت آن کشور در امور ایران، پرسشی در پیش نمی نهد و آن را عادی، و درقصد و بنیاد، نیک خواهانه می شمارد. گزارشهای کارگزاران سفارت را ارزیابی های ناظرانی بی طرف یا با حسن نیت وانمود می کند. از مقتضیات جنگ سرد آگاه است، و باانگیزه ها و زمینه ی فکری آن همدل، به این سبب کمونیسم ستیزی را عملا اقدامی عادی و متعارف می انگارد.

لوئیس نیمیر (Namier) مورخ برجسته ی بریتانیایی بر آن بود که تاریخ پژوه حرفه ای باید به موضوع پژوهش خود بیش ازخود بیندیشد؛ باید بیش ازهرچیز در بند واقعیت و حقیقت باشد؛ دل به ناموری نسپرد؛ و خود را از وسوسه ی بازاری کردن دانشوری و خشنود کردن این وآن و درخشش های ساختگی ِ زودگذر فراتر نگاه دارد. بی گمان این برداشت پارسا منشانه از ویژگی های مورخ با واقعیت های زندگی ِ دانشگاهی ِ امروزین چندان سازگار نیست - عصری که، به پشتوانه ی رسانه ها، دیدن و شنیدن کارآمدتر از خواندن و اندیشیدن شده است. با اینهمه هنوز ، و شاید بیشتر از همیشه، هنجارهای حرفه ای تاریخنگاری چیزی جز بیشترین سخت گیری در بازتاب درست واقعیت را بر نمی تابد.

هیچ کتابی نیست که، به رغم تلاشهای مولف آن، ازسهو و خطا یکسره برکنار باشد؛ چیزی که زبان را به شکوه می گشاید دامنه ی اینگونه کاستی هاست. اشتباه اگرحاصل دسترسی نداشتن به اطلاعات یا آسان گیری نباشد پی آمد بی دقتی است وبی دقتی در تاریخنگاری چیزی نیست که بتوان آن را سهل انگارانه نادیده گرفت. بازتولید بی دقتی ها در حوزه ی تاریخ پدیده ای را که فریدون آدمیت "آشفتگی در فکر تاریخی" نامید دامنه دارترو سهمگین تر می کند وحافظه ی تاریخی ِ جمعی را آسیب پذیر تر می سازد. اشتباهات یک اثر اعتماد خواننده ی آگاه را سلب می کند و خواننده ی بی خبر را گمراه. خطا ها ی یک کتاب، حتی اگر محدود به ثبت درست اسم ها یا جزئیات رویدادها و کارنامه های افراد هم باشد، درست خوانی ِ سندها، رعایت امانت در نقل آنها، صحت استنباط ها، وموجه بودن نتیجه گیری ها را هم مشکوک می کند. میلانی نویسنده ی باذوق و سخت کوشی است که به پشتوانه ی آموخته ها و تجربه ها سخنی برای گفتن دارد. این سخن در حوزه ی تاریخ نگاری نمی بایست تا این میزان از خدشه ی آسان گیری آسیب ببیند. بی گمان اگر او در بررسی ِ منابع و تحقیقات موجود شکیبایی ِ بیشتری نشان داده بود وهوشمندی ِ خوانندگانش را هم دست کم نگرفته بود می توانست از بوته ی ورود به جرگه ی تاریخ پژوهان سرفراز تر بیرون آید.

کتاب به حمید مقدم اهدا شده است- "اومانیستی" که "تجسم تلاش ایران برای دستیابی به دموکراسی و سربلندی " است. چنین ادعایی در مورد مقدم، بازرگان ایرانی تبار ساکن سانفرانسیسکو، برای کسانی که او را نمی شناسند نیازمند توجیه است، حتی اگرمراد از این سخن اقدام مقدم در به راه انداختن موسسه ی ایران شناسی ای باشد که میلانی مدیر آنست. میلانی در سال ۲۰۰۱ به موسسه ی هووردراستنفورد پیوست. پیوستن اوبه این موسسه ی دست راستی، در گیر شدن درطرح های آمریکا برای "پیشبرد دموکراسی" در ایران، ودل سپردن به مشربی هماهنگ با فضای فکری ِ موسسه ی هوور، طبعا برخی آشنایان او را، که هنوز در بند ارزشهای چپ بوده اند شگفت زده کرد. برخی نیز این دگرگشت را نمودار تحول فکری و پختگی پنداشتند. اما میلانی بی آنکه پروای توجه به منتقدان خودرا داشته باشد خودرا با موقعیت و نقش تازه ی خویش در موسسه ی یاد شده منطبق تر کرد، در مقام تفسیرگر امور مربوط به ایران در رسانه ها حضوری فعال یافت، و کوشید تصویری تجدید نظر خواهانه ازتاریخ روابط آمریکا با ایران ارائه دهد. او نوشته های جدی تر خودرا هم در همین حال و هوای فکری پی گرفت. بررسی ِ پیوند میان گرایشهای ایدئولوژیکی ِ میلانی و کا رهایی که او در زمینه ی تاریخ کرده است از قلمرو این نوشتار فراتر است. بی گمان جهان بینی ِ هر نویسنده ای با گزینش موضوع تحقیق مورد نظر او و شیوه پیشبرد آن مربوط است. اما درستی یا نادرستی واقعیت ها ی به کارگرفته شده امردیگری است. هر نویسنده ای می تواند چشم انداز نظری ِ خودرا برگزیند ولی نه واقعیت های دلخواه خودرا؛ نمی تواند واقعیت هایی را نادیده بگیرد یا در انعکاس درست آنها سهال انگار باشد؛ نمی تواند خود را در برابر هنجارهای نگرش وروش پژوهش تاریخی آسان گیر نشان دهد.

ایران سرزمینی است که مرده ریگ تاریخ بر دوش مردم آن سنگینی ِ محسوس تری دارد در حالی که دانش تاریخی در بسیاری حوزه ها همچنان ناچیز مانده است. در این شرایط بررسی ِ درست واقعیت های گذشته، بازتاب هرچه روشمند تر و دقیق تر و تحلیلی تر آنها، وارزیابی ِ سنجشگرانه ی حاصل کار اهمیتی سترگ دارد. این کار هم بازشناخت مسؤولیت در برابر گذشتگان است و هم در برابر مردم حال و آینده. اندیشیدن بر پایه ی دانسته های نادرست یا مخدوش در باره ی گذشته راهیابی برای آینده را دشوار می کند. اندیشیدن مدرن چیزی جز تاریخی اندیشی نیست و تاریخی اندیشی در گرو آگاهی درست است از آنچه رخ داده است.

هنجار تا کنون براین بوده است که نویسندگان از ستودن نوشته ی خود بپرهیزند و تقریظ نویسی را به دیگران واگذارند.
میلانی گویا گسست از این سنت را روا دانسته نوشته است کتاب او "حفره ی فراخی (gaping hole) را در فهم پر می کند..." (ص.۴۴۱). این کتاب، دست کم به سبب ملاحظاتی که به برخی از آنها اشاره شد، پرسش های تازه ای را دامن می زند و در نتیجه کاربازنگری و درک زندگی و نقش یکی از مناقشه انگیز ترین چهره های سیاسی ِ تاریخ ایران را به پیش خواهد برد. با این همه بهتر آن بود که اینگونه داوری ها به خوانندگان واگذار شود نه آنکه عطار بگوید.
____________________________


* فخرالدین عظیمی استاد تاریخ دانشگاه کانتیکت (Connecticut) در آمریکاست. تازه ترین کتاب او:
The Quest for Democracy in Iran: a Century of Struggle against Authoritarian Rule (Harvard University Press, 2008, 2010
"در پی مردم‌سالاری: کشاکش صد ساله با خودکامگی در ایران" است. این کتاب برنده‌ ی جایزه‌ ی بنیاد مصدق در ژنو بوده است که هر دو سال یک‌بار اعطاء می‌شود. جایزه‌ ی " انجمن بین‌المللی ایران‌شناسی" برای بهترین کتابی که در مباحث ایران‌شناسی در طی سال‌های ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ منتشر شده است نيز به اين كتاب تعلق گرفته است.

The Fire Temple of Baku




The History of an Atashgah rooted in the time of the Sassanid’s
Wednesday 2 June 2010, by Farroukh ALIEV
In the Absheron peninsula of Azerbaijan, there are many places where the fire comes up from the underground. The earliest mentions of this phenomenon were noted by Priscus in 5th century, by Al-Istakhri and Mas’udi in the 7th-10th centuries. Zoroastrians lived in the Transcaucasia from the Achaemenian times and worshiped these forever burning flames and built the fire temples. One of these temples is called Atashgah (“Place of Fire”) and survives to our days in the Surakhane village, 15 km far from Baku.

JPEG - 6 kb
Eternal fire
The History of Atashgah is rooted in the time of the Sassanid’s, when Zoroastrianism was the dominant religion in this region. But in 643 there was the turning point: the territory of the Caucasus was invaded by the army of the Arab Caliphate, which brought Islam to this region. Fire temples fell into decay. Some Zoroastrians, who did not accept Islam, eventually had to go to India, where the history of the religion of Fire continued. Part of the population of Transcaucasia remained as Zoroastrians some time after the Arabian invasion. Al-Istahri (10th century) wrote that not far from Baku (i.e., on the Absheron Peninsula) lived fire worshippers. This was confirmed by Moses Kalankatuatsi in his reference of the province of Bhagavan — “Fields of the gods” (i.e., Fire Gods), as well as archaeological data.
Centuries passed. In the Middle Ages, trade and the Silk Road connected Hindu merchants from the Punjabi city of Kangar with an abandoned Zoroastrian temple in Surakhane.
JPEG - 16.9 kb
The guest room
So called balakhaneh (بالاخانه) is placed above the entrance of the complex of the temple Atashgah.
The temple complex consists of a pentagonal courtyard with a toothed outer wall and the entrance portal (balakhane, بالاخانه). In the centre of the courtyard stands a quadrangular rotunda which is the main fire temple, with the eternal fire inside. The ancient masters so carefully adjusted the amount of gas that the flame did not fade during the fierce winds of the Caspian Sea and it was burning for hundreds of years with the same intensity.
Since the sixteenth century, Hindus travelled here on pilgrimage. The German traveller Kaempfer (Kämpfer), who visited Atashgah in 1683 mentioned that Hindus began to find the permanent settlements near the Fire Temple. The earliest constructions near the temple were stables, which were built in 1713.
During the 18th century, around the sanctuary there were chapels, cells and a caravanserai.
JPEG - 39.7 kb
Chahar-Taqi
Atashgah, view from balakhaneh. Above the arch chahar-taqi (چهارطاقی) mounted stove of merchant Kanchanagar. Trident trishul is in the upper part.
The central altar was built in the Iranian architectural style of the Chahar-tagi (چهارطاقی, four arches facing the four corners of the earth). The altar has the trishul (trident) and an inscription in Sanskrit which are attributes of the Hindu religion. As it reads from the inscription adorned with a swastika, the altar was restored by means of the merchant Kanchanagar in 1866 of the Vikramaditya epoch (Indian chronology), i.e. in 1810 AD.
JPEG - 15.4 kb
Fire Temple Atashgah with a “small” fire (at the left). In the background — the cells.
At the beginning of the 19th century, the Fire temple looks very much like it does today. It consisted of a central altar, guest rooms and 26 cells.
JPEG - 5.8 kb
The courtyard of the Fire Temple complex
At right is the balakhaneh (بالاخانه).
Above the entrance portal is arranged the traditional Absheron guest room – balakhaneh (بالاخانه).
In the cells of the walls are carved inscriptions of the Indian letters Nagrik, Devanagari and Gurmukhi. From the tablets with inscriptions of verses (“Shlokas”) it is clear that the Hindus used Atashgah as a temple of the Hindu goddess of fire Jvalaji. Also, at one of the plates there is an inscription in the Sikh Punjabi language.
According to de Chardin, the Fire Temple in Surakhane during the 60’s period of the 17th century was visited by Zoroastrians. This confirms the Persian handwriting Naskh (نسخ) inscription over the entrance aperture of one of the cells, which speaks about the visit of Zoroastrians from Isfahan:
JPEG - 7.2 kb
The Persian inscription
The Persian inscription above the entrance to one of the cells: آتشی صف کشیده همچون دک جیی بِوانی رسیده تا بادک سال نو نُزل مبارک باد گفت خانۀ شد رو سنامد (؟) سنة ۱۱۵٨
ātaši saf kešide hamčon dak
jey be vāni reside tā bādak
sāl-e nav-e nozl mobārak bād goft
xāne šod ru *sombole sane-ye hazār-o-sad-o-panjāh-o-haštom
Fire worshippers stand in line, like naked (trees?)
Isfahani came from Vani to Badak
«Blessed the lavish New Year», he said
The house was built in the month of Ear in 1158nd year.
The 1158 year corresponds to 1745 AD. Van is implied as the Shirvan region or Bhagavan. The word Badak is used as a diminutive of Badkube (بادکوبه) — the name of Baku. (The name of Baku in the sources of the 17th and 18th centuries was Bad-e Kube. It was written as a Bad-e cubed). At the end of the reference is the constellation of Sombole (سمبل) which is Virgo, the sixth month of the Zoroastrian calendar and the modern Shahrivar (شهریور) month (August-September). In the name of the month the master mistakenly shifted the “l” and “h” at the end of the word. According to Zoroastrian Qadimi calendar New Year in 1745 AD was in August (now Iranian Zoroastrians use Fasli Calendar with Nowruz in March).
Very interesting is the use of words in the inscription “jey” (جی, “isfahani” — اصفهانی), “dak” (دک), “sad” (ساد) and the name of Baku — Van (Bhagavan) and others. Among the remaining inscriptions on the territory of Transcaucasia’s epigraphic monuments such words cannot be found. Perhaps words of this kind are stored in the language of Zoroastrians in Iran.
This inscription indicates that the Zoroastrians did not forget their fire temple, and through many centuries, continued to visit it, despite the fact that the temple was transformed into a Hindu temple.
According to 1767/68 records in the Punjab district, which included the shopping centre city of Multan, the number of Zoroastrians numbered 465 people. In the fortress of Baku city is preserved a caravanserai called Multan. Perhaps the Zoroastrians of India also visited Baku. The English traveller James Bryce referred to this in 1876. He mentioned that the Parsis of Bombay provided a presence of their superintendent in Atashgah.
The Atashgah interested many prominent people who visited Absheron. Among them we can identify such people as Russian Tsar Alexander II, the orientalists Dorn and Berezin, writer Alexander Dumas père, chemist Mendeleev, artists Vereshchagin and Ivanov, and a French traveller Wieland.
At the beginning of the 20th century the English traveller A. Jackson visited Atashgah, and then he published a slightly different English translation of the Persian inscriptions (Jackson, From Constantinople, pp. 53, 54, picture 2, footnote 2):
A fire has been drawn up like the array of a mountain,
Who can reach up to its crest?
«May the New Year of the abode be blessed»
He said The house has become radiant (? lit light-spear) from it.
In 1855, with the development of oil and gas industries, there was built the first oil and gas plant, and natural lights began to weaken. In 1883 the last Hindu priest went to India.
Interesting information about Zoroastrian from Baku mentioned by Karaite Abraham Firkovich in his Abne Zikkaron. He wrote about his meeting in Darband in 1840 with fireworshiper from Baku. Russian officer mistakenly introduced the fireworshipper to Firkowicz as the “Bramin”. Firkowicz asked him: «Why do you worship fire?» Fireworshiper replied that they do not worship fire at all, but the Creator, which is not a person, but rather a “matter” (abstraction) called Q’rţ’, and symbolized by fire. Term Q’rţ’ (“kirdar”) means in Pahlavi and Zoroastrian Persian “one who does”, “creator”.
In 1925, at the invitation of the Society for the Survey and Study of Azerbaijan, the famous Bombay Zoroastrian scholar and professor J. J. Modi visited the Azerbaijan Soviet Socialist Republic. Modi claimed that in the ancient Parsi texts there are references about fire temples on the shores of the Khazar (Caspian) Sea. It should be noted that Modi was unable to read the Persian inscription in the Atashgah and did not see in its architecture of Chahar-tags (چهارطاقی), a specific feature of a fire temple of the Sassanid period. He believed that the Atashgah was exclusively a Hindu temple, and the name of the village Surakhane translated as sho’le-khaneh (شعله‌خانه, “House of fire balls”). During his visit to Baku, Modi spent his time on another surviving Zoroastrian temple — the so-called Maiden Tower (قلعۀ دختر, Giz galasi in Azeri Turkic), which he called Atashkade (آتشکده) and rightly considered one of the ancient temples of fire.
In 1975, after restoration work, the Atashgah was opened to the public as a branch of the State Historical and Architectural Museum “Shirvanshah’s Palace”. Fires are burning again, and today the Atashgah is both a place of worship and a museum. Now it is one of the most visited monuments, enjoying great attention.
JPEG - 57.5 kb
Religious ceremony
Religious ceremony of Iranian Zoroastrians in Atashgah directed by Moobed Kurosh Niknam (مؤبد کوروش نیکنام).
Except Surakhani in Absheron, in Baku there are so called Yanar Dag (“burning mountains”). G. Gmelin in 18th century mentioned the Atashgah in the Alov-Tawa (“Place of flame”), now it is in the city of Baku. Another half-ruined Fire Temple still remains near the village of Hinalug, albeit without the appropriate building. In the literature of the beginning of 19th century it is said that this temple is also visited by worshippers.