۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

انس ملاقات با انسان های بزرگ


۴ مهر ۱۳۸۸ | admin

محمد نخشب از مبارزان سال های نخستین حکومت محمدرضا پهلوی تا کودتای سال ۱۳۳۲ است. نخشب در آن سال ها ضمن آشنایی با مکتب های جدید غرب از تفکر مذهبی دفاع می کرد. او اولین ایرانی است که کوشید اسلام را با سوسیالیسم اروپایی تلفیق کند. او از سوسیالیسم منهای ماتریالیسم دفاع می کرد و آن را تنها راه برقراری عدالت اجتماعی می دانست. کتاب های او تحت عناوین «بشر مادی»، «نزاع کلیسا و ماتریالیسم»، «حزب چیست؟»، «ایران در آستانه یک تحول بزرگ»، «فرهنگ واژه های اجتماعی» و کتاب «قانون و اخلاق» در همان زمان منتشرشد. نخشب و دوستانش، مجله یی با عنوان برای ترقی ایران، نیز راه انداختند.

پروین بختیارنژاد
اعتماد

محمد نخشب از مبارزان سال های نخستین حکومت محمدرضا پهلوی تا کودتای سال ۱۳۳۲ است. نخشب در آن سال ها ضمن آشنایی با مکتب های جدید غرب از تفکر مذهبی دفاع می کرد. او اولین ایرانی است که کوشید اسلام را با سوسیالیسم اروپایی تلفیق کند. او از سوسیالیسم منهای ماتریالیسم دفاع می کرد و آن را تنها راه برقراری عدالت اجتماعی می دانست. کتاب های او تحت عناوین «بشر مادی»، «نزاع کلیسا و ماتریالیسم»، «حزب چیست؟»، «ایران در آستانه یک تحول بزرگ»، «فرهنگ واژه های اجتماعی» و کتاب «قانون و اخلاق» در همان زمان منتشرشد. نخشب و دوستانش، مجله یی با عنوان برای ترقی ایران، نیز راه انداختند.

وی پس از مدتی دستگیر شد. اما پس از آزادی از زندان وطن را به سمت امریکا برای همیشه ترک گفت. وی در آنجا در سازمان ملل مشغول به کار شد. نخشب در خارج کشور در ایجاد کنفدراسیون دانشجویان ایرانی شرکت داشت. اما پس از آنکه این کنفدراسیون، در اختیار مارکسیست ها و مائوئیست ها قرار گرفت، از آن خارج شد. وی در همان دوران که در امریکا می زیست، همچنان به باورهای مذهبی- سوسیالیستی خود پایبند بود تا اینکه در سال ۱۳۵۵ در نیویورک درگذشت. در زیر گزارش گفت وگو با همسر محمد نخشب را می خوانید.

نهضت خداپرستان سوسیالیست با نام محمد نخشب عجین شده است. امکان ندارد یاد این جریان بیفتیم و بخواهیم در مورد آن مطالعه کنیم و از نقش محمد نخشب غافل شویم. او جریانی با تلاش فراوان به راه انداخت و واژه سوسیالیسم را برای اولین بار وارد ادبیات و اندیشه روشنفکران مذهبی و نیز جامعه مذهبی ایران کرد. اندیشمندانی چون شریعتی تحت تاثیر آموزه های محمد نخشب در جامعه ایرانی ظهور کردند.

چند سالی است که در روزهای پایانی شهریور که سالگرد درگذشت محمد نخشب است به بهانه کشف گوشه گوشه زندگی او پای صحبت بزرگانی نشسته ام که از نزدیک با محمد نخشب کار کرده بودند. آنها خاطراتی شنیدنی از نحوه فعالیت، شخصیت و منش او فراوان گفتند. گفت وگوهایی که در سال های اخیر در این مورد داشتم و حداقل برای خودم دلنشین بود، گفت وگو با حسین شاه حسینی و نیز دکتر مرجایی (همسر خواهر محمد نخشب) که خود نیز از اعضای خداپرستان سوسیالیست بود و نیز ناهید نخشب خواهر محمد نخشب از آن جمله بود.

اما راستش هرگز فکر نمی کردم روزی سفری به ینگه دنیا پیش بیاید و من بتوانم شبی را در خانه محمد نخشب در شهر آسینینگ در حومه نیویورک بگذرانم و گفت وگویی لذت بخش با ثمینه نخشب همسر محمد نخشب داشته باشم. ولی این اتفاق افتاد، امکانی پیش آمد که توانستم شبی را در خانه یی که محمد نخشب سال ها در آن زندگی کرده بود، بگذرانم. او جلسات بسیاری با مسلمانان ساکن امریکا در آن خانه برگزار کرده بود و پس از این همه سال ثمینه نخشب زن سوری الاصلی که در امریکا بزرگ شده بود آن خانه را همچون یادگاری عزیز حفظ کرده است تا هر سال در روز سالگرد درگذشت نخشب همه دوستان و کسانی که او را می شناسند در همان خانه دور هم جمع شوند و یاد نخشب را بزرگ دارند و از تلاش های او حرف بزنند و ثمینه گوشش را به خاطرات دوستان نخشب بسپارد و چشمش را به چهره مهربان نخشب که در قاب عکس دیوار اتاق محصور شده است، بدوزد. ساعت نزدیک ۹ شب بود که به خانه محمد نخشب رسیدم. از ماشین که پیاده شدم اول خوب این خانه و نما و فضایش را برانداز کردم، سپس وارد خانه شدم. ثمینه در نگاه اول زنی قوی، با اعتماد به نفس و دلنشین به نظرم رسید. خانه اش با یک چیدمان شرقی پر از روح زندگی بود. پس از پذیرایی و گپ و گفتی که از هر دری بود از نیمه شب تازه گفت وگوی جدی من با خانم نخشب در مورد محمد نخشب شروع شد. اولین سوالم از او این بود که چطور با محمد نخشب آشنا شدید؟ او هم گفت؛ «بین سال های ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۰ من در دانشگاه کلمبیا در رشته مددکاری تحصیل می کردم ولی امکان تهیه اتاق و آپارتمان را نداشتم که متوجه شدم بهزیستی وابسته به شهرداری نیویورک برای بچه هایی که به هر دلیل از خانه خارج شده اند و فاقد جا و مکان هستند مرکزی را ایجاد کرده که آن بچه ها در آن محل زندگی می کردند و اگر دانشجویی قبول می کرد در هفته ۱۵ ساعت در آن مرکز کار کند به او یک اتاق شخصی در آن مکان می داد. من هم که رشته ام مددکاری اجتماعی بود و از طرفی خانه هم نداشتم از این فرصت استفاده کردم. محمد هم که قرار بود بورسیه دانشگاه نیویورک شود و فرم بورسیه اش گم شده و نتوانسته بود مکانی برای زندگی پیدا کند با همین مشکل مواجه شده و او هم به همان مرکز بهزیستی آمده بود و هفته یی ۱۵ ساعت در بخش اداری مرکز کار می کرد. من هم روی بچه ها کار می کردم. در آن مرکز ما با هم آشنا شدیم البته آن ساختمان الان تبدیل به موزه شده است.

ناگفته نماند که من در آن سال نامزد یک مرد امریکایی بودم و دو سال آخر او در ژاپن بود و من هم گفته بودم تا دوره فوق لیسانسم را نگذرانم، آماده ازدواج نیستم.

من و محمد در کافه آن مرکز بهزیستی همدیگر را می دیدیم و فرصت شد با هم فراوان صحبت کنیم. ساعت های طولانی در مورد زندگی اش، گذشته سیاسی و کارهای آینده اش با هم صحبت کردیم و من تصمیمم را گرفته بودم که با محمد ازدواج کنم البته تصمیم مشکلی بود.»

از او پرسیدم در مورد این ازدواج خانواده شما مشکل نداشتند؟ ثمینه هم لبخندی زد و گفت؛ «بله، مشکلات زیاد بود زیرا خانواده ام خصوصاً پدرم راضی به این ازدواج نبود. بعد از فارغ التحصیلی به اهایو که خانواده ام در آنجا زندگی می کردند، رفتم تا آنها را راضی کنم. بالاخره با اصرار و پافشاری من و وساطت برادر بزرگ ترم پدرم به این ازدواج رضایت داد و من زمستان به نیویورک برگشتم تا با محمد ازدواج کنم. البته قبل از آن نامه یی به نامزد امریکایی ام نوشتم و به او گفتم من می خواهم با کس دیگری ازدواج کنم. بالاخره با محمد ازدواج کردم و با او هم زندگی خوبی داشتم. وقتی پدرم دید من از زندگی خود راضی هستم از من معذرت خواهی کرد و همه چیز به خوبی پیش می رفت.»

خانم نخشب در مورد ادامه فعالیت های محمد نخشب نیز گفت؛ «نخشب همیشه نگران ایران بود و تاکید داشت باید در ایران کار و فعالیت ادامه داشته باشد و شرایط ناهنجار ایران همیشه از نگرانی های جدی او بود. در امریکا هم فعالیت های دانشجویی را شروع کرد. جلسات زیادی در آپارتمان یک اتاقه ما برگزار شد. من از کارهایش حمایت می کردم، تا جایی که می توانستم با او همراهی می کردم و آماده بودم با او به ایران برگردم.»

از همسر محمد نخشب سوال کردم نخشب بعد از مهاجرت به امریکا در مورد مذهب چه نظری داشت؟ او هم در پاسخ من گفت؛ «مذهب و معنویت در زندگی محمد نقش جدی و پررنگی داشت. در امریکا به این نکته رسیده بود که مسلمانان برای فهم عقاید متفاوت مذهبی باید تحمل خود را بالا ببرند تا بتوانند ائتلافی بین خود ایجاد کنند. البته بین مسلمانان نیویورک، نیوجرسی، کانوتی، پنسیلوانیا و چند شهر دیگر هم این ائتلاف ایجاد شده بود و تاکید محمد بر این نکته بود که مسلمانان باید روی نقاط مشترک یکدیگر تکیه کنند. او می گفت مسلمانان باید با هم اتحاد فهم ها و اتحادی بر اساس درک متقابل ایجاد کنند.

به دلیل این برنامه هایی که داشت، سرش خیلی شلوغ بود. تمام وقت کار می کرد و در ضمن دوره دکترای خود را نیز به پایان می رساند. من هم تمام وقت به عنوان مددکار اجتماعی کار می کردم.»

از ثمینه نخشب سوال می کنم مهاجرت مرحوم نخشب به امریکا او را همچنان به سوسیالیسم وفادار نگه داشته بود یا آنکه نظراتش دچار تغییر شده بود؟ ثمینه نخشب گفت؛ «عدالت اجتماعی همیشه برایش یک دغدغه مهم و جدی بود. در همین رابطه به خاطر اینکه فعالیتش را بیشتر کند، سالن هتلی را گرفتیم و در آنجا بین نخشب و مارکسیست ها بحث و گفت وگوی زیادی درگرفت و آن چیزی که مهم بود، اینکه او می توانست رابطه اش را با افراد ادامه دهد، در حالی که با آنها اختلاف عقیده داشته باشد. با فلسفه مادی کاملاً آشنا بود و با آن خیلی مساله داشت و می گفت معنویت در زندگی انسان ها از جایگاه ویژه یی برخوردار است و آنها هم با اینکه با نخشب مخالف بودند ولی رابطه دوستی شان را با محمد حفظ می کردند.

البته محمد معتقد بود جزم اندیشی دینی مردم را از هم جدا می کند و از این مساله بسیار ناراحت بود. نگاهش به دین خیلی خاص بود.

به مسجد می رفت، به کلیسا می رفت، او علاقه مند به دیالوگ و گفت وگو بین مذاهب بود.»

پاسی از شب گذشته بود و من که مهمان ناخوانده یی بودم و ثمینه نخشب را با خود به چندین دهه قبل برده بودم، به او گفتم خانم نخشب حالا که با من به سال های پیش برگشته اید و خاطرات خوش زندگی تان با نخشب را مرور کردید، به من اجازه دهید سرکی به زندگی خصوصی شما بکشم و به او گفتم کم نیستند روشنفکرانی که وقتی می خواهند وارد خانه شوند، روشنفکری را پشت در خانه می گذارند و وارد خانه می شوند. محمد نخشب چگونه بود؟

خانم نخشب بلافاصله سرش را برای رد حرف من تکان داد و گفت؛ «محمد برای خانم ها احترام زیادی قائل بود و معتقد بود دین اسلام پتانسیل رهایی زنان را بسیار دارد و فرقی بین زن و مرد قائل نیست.

کارهای خانه را با هم می کردیم. او قلباً به مناسبات برابری اعتقاد داشت و همیشه می گفت توانایی و قابلیت هر فرد در شرایط باز و برابر قابل شکوفایی و رشد است. محمد نگاهش به زنان اینچنین بود.»

یک بار دیگر از او سوال می کنم آیا شما را وادار به کاری نمی کرد که قبولش نداشته باشید یا بهتر بگویم از شما کاری را نمی خواست که دوست نداشته باشید انجام دهید؟ او مکثی کرد و گفت؛ «نه، البته در آن موقع آقای حائری یزدی که فردی روحانی بود زیاد به خانه ما می آمد. فقط زمانی که او می آمد از من می خواست حجاب مخصوصی داشته باشم و دیگر هیچ مورد دیگری پیش نیامد.»

من سوال کردم شما هم این کار را انجام دادید؟ گفت؛ «بله، برخلاف میلم انجام می دادم ولی دیگر هیچ مورد دیگری وجود نداشت. او انسانی مهربان و دارای افکاری باز بود و در یکی از روزهای سپتامبر در حالی که روزه بود در یکی از ایستگاه های مترو نیویورک دچار سکته قلبی شد و برای همیشه رفت.»

لحظاتی سکوت بر ما حاکم شد و هر یک به نقطه یی خیره شدیم. بعد از چند لحظه خانم نخشب با ریختن یک چای تازه دم نگذاشت غم چندساله او، گفت وگوی شیرین ما را تلخ کند.

پس از یک استراحت کوتاه و خوردن صبحانه آماده برگشت شدم. خانم نخشب به اتاقش رفت و کتابی از خالد حسینی را به رسم یادگاری به من داد و من نیز تسبیح فیروزه یی ام را که بسیار دوستش داشتم به او دادم و شادمان از این ملاقات به طرف نیویورک به راه افتادم. همین طور که از آن خانه دور می شدم یاد حرف شریعتی افتادم که می گفت؛ «یکی از شانس های بزرگ در زندگی هر کس ملاقات با انسان های بزرگ که دارای روح های بزرگ هستند، است.» درست می گفت شریعتی، دیدار با این انسان ها می تواند تاثیراتی برای تمام عمر روی آدمی بگذارد و طعم شیرینش با یادآوری کوچک ترین خاطره یی از آن دیدار برای همیشه در وجودت زنده شود.