۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

اشتباه بزرگ غرب پس از سی سال


تحلیلی از انقلاب 1357 ایران
پس از باز شدن پای خاورشناسان اروپایی به ایران تئوری های گوناگونی به استناد «تحقیق و تفحص»! آنان در بارۀ تاریخ و فرهنگ ایران و علل عقب ماندگی این کشور از قافلۀ تمدن ارائه شد. یکی از این تئوری ها این بود که چون «ایرانیان فطرتاٌ مردمانی مذهبی هستند»، از اینرو هر نوع تلاشی برای پیشرفت مردم این مملکت بدون تکیه بر باورهای مذهبی آنان کارساز نخواهد بود. راه حلی هم که برای از بین بردن مشکلات اجتماعی ملت ایران تجویز کردند، این بود که اولاٌ بایستی به باورهای مذهبی این مردم حرمت گذاشت و کاری به آنها نداشت، حتی اگر این باورها صرفاٌ خرافات باشد. ثانیاٌ باید این ملت را به بازگشت به گذشته، یعنی«خویشتن خویش» تشویق و ترغیب کرد. مقصد این بازگشت را هم پیشاپیش تعیین کردند که عبارت باشد از «صدر اسلام». به ظن آنان، در صدر اسلام کشورهای مسلمان در اوج شکوفایی بودند و ایرانیان هم نقش بزرگی در این شکوفایی برعهده داشتند. بنابراین، اگر ایرانیان خواهان رفاه و آسایش و ترقی هستند، بایستی باز گشت به صدر اسلام را در سر لوحۀ برنامه های خود قرار دهند.
در پی این کشف حیرت انگیز و رهنمودهای دلسوزانۀ خاورشناسان، دست پرورده های آنها نیز با نوشتن مقالات و رسالات و کتب متعدد به تأئید و تصدیق نظرات اساتید خود پرداختند. همزمان نیز برای جا انداختن این تئوری، سیل کمک به دکانداران دینی حوزه ها و مدارس مذهبی سرازیر شد. انجمن های اسلامی در داخل و خارج از کشور توسط تحصیلکردهها و آخوندهای جویای نام تاسیس گردید. ساختن مساجد و حسینه ها و تکیه گاهها و حتی امامزاده ها بیش از پیش رونق گرفت. سفرهای دسته جمعی زیارت قبور امامان و انجام مراسم حج عمره مد روز گردید. سفر اندازی و مجالس ختم قرآن و دعا نویسی و غیره نیز باب روز شد.
تا این جای کار همه بر این تصور بودند که خاورشناسان غرب به خاطر ارج نهادن به فرهنگ و تمدن ایران دست به کنکاش در تاریخ گذشته ایران زده اند. اما دم خروس دلسوزی آنان زمانی ظاهر شد که زمامداران غرب از دست تلاشهای پر شتاب ایرانیان که می کوشیدند خود را به کاروان تمدن نوین برسانند، به تنگ آمدند و به فکر چاره اندیشی افتادند. آنجا بود که مردم ایران دیدند که چطور کشورهای غربی به استناد همین کشف خاورشناسان، یک حکومت مذهبی را به مردم ایران تجویز و سپس تحمیل کردند. حکومتی که کاروانسالارش خمینی، بازگشت به گذشته را از سالیان دراز در حوزه های علمیه قم و نجف زمزمه میکرد. ترفندهایی هم که برای تحمیل این حکومت به ملت ایران به کار رفت، همانا باورهای مذهبی مردم بود.
خواب حکومت مذهبی:
آنهایی که خواب حکومت مذهبی را برای مردم ایران دیده و سالیان دراز مزایای آن را به گوش ساده دلان ایرانی خوانده بودند، بهانه هایی هم برای تئوری خود داشتند. یکی از این بهانه ها«کمربند سبز اسلامی» بود که می بایستی با گسترش کمونیسم در میان ملتهای مسلمان مقابله کند. به پندار غرب تنها با دین و مذهب می شد غول سرکش کمونیسم را که وبال گردن غرب سرمایه دار شده بود از پا در آورد. بهانه ای که می توانست برای بسیاری از دکانداران دین و مذهب بویژه آخوندهای مذهب شیعه وسوسه انگیز باشد. مسیحیت در این زمینه پیشقدم گردید و ضربات مهلکی بر پیکر آهنین کمونیسم زد. پاداشی هم که از این بابت دریافت کرد، بازگشایی کلیساها در کشورهای بلوک شرق و کشاندن مردم این کشورها به کلیساها و رونق و اعتبار بخشیدن به آئین مسیحیت بود.
اما آنچه در این دین بازی، نصیب کشورهای مسلمان بویژه مردم شیعه مذهب ایران شد، کاملاٌ خلاف آن چیزی بود که نصیب کلیسا و مسیحیت گردید. عالم اسلام که پس از سرنگونی خلافت عثمانی و برچیده شدن حکومت های دینی تلاش می کرد تا جنبه های خشونت آمیز اسلام را به نوعی رفع و رجوع کند و معنویتی به آن بدهد، با پیدا شدن حکومت دینی و مذهبی ایران، عملاٌ نشان داد که معنویت اسلام فقط به دوران کنار بودن دینکاران از حکومت مربوط می شود. دکانداران دین و مذهب، هر وقت به حکومت و قدرت برسند همان راه و روشی را پیش می گیرند که در گذشته و در زمان اقتدارشان پیموده بودند.
بازی نسنجیده :
زمامداران غرب به توصیه تنی چند از سیاستمداران مغرض و تکیه بر تئوریهای نادرست خاور شناسان، دست به یک بازی نسنجیده و یک قمار خطرناک زدند که به نوعی زمینه ساز جنگ صلیبی پنهان و تازه ای محسوب میشود. جنگی که جنگندگان آن بر خلاف گذشته دیگر حد و مرزی برای خود نمی شناسند و پای بند هیچ یک از اصول انسانی و اخلاقی نیز نمیباشند. اگر برنامه ریزان استفاده از دین و مذهب در مقابله با گسترش کمونیست، فقط به درستی به مسألۀ «جهاد» توجه میکردند، در می یافتند که این حربه مانند چاقوی دو لبه است. یعنی همانطور که با حربه جهاد می شود ارتش شوروی را در افغانستان به زانو در آورد، به همان سادگی هم این حربه میتواند به پیکر سربازان غرب فرو برود. چنانکه این واقعیت را در عراق، افغانستان، عربستان، لبنان و بسیاری از کشورهای دیگر دیدیم و می بینیم..
اشتباه بزرگ غرب :
کشورهای غربی، خمینی، ملا عمر و اسامه بن لادن و امثال آنها را برای رویارویی با شوروی به میدان آوردند. تصور آنها این بود که با در دست داشتن این آدمها، هر موقع به اهداف خود رسیدند، آنان را از صحنه بیرون خواهند انداخت. اما در این بازی خطرناک از چند نکته غافل بودند :
اول از همه، آنها غافل بودند که شیرینی لقمه ای که غرب به خمینی و ملا عمر و بن لادن هدیه داده بودند، به مذاق بسیاری دیگر نیز خوش خواهد آمد. آنهایی هم که بی خبر از دلایل برکشیده شدن این بزرگواران هستند، به دنبال خمینی و ملا عمر و بن لادن شدن خواهند افتاد. چنانچه دیدیم هنوز چند سالی از بر آمدن این حضرات نگذشته بود که دهها نفر به پیروی از آنها در سرتاسر کشورهای اسلامی قد برافراشتند. کسانی که به جان می زنند و جانها را به میدان می فرستند و جانستانی می کنند تا هم صاحب نام و نشان شوند و هم به بهشتی که به آنان وعده داده شده است برسند. دوم این که غرب با شناخت اندکی که از اسلام و بویژه مذهب شیعه داشت، نمی دانست که افراد برگزیدۀ آنها، بنا به اصول شناخته شدۀ دین و مذهب خود، هرگز به طور کامل تابع فرامین و خواسته های آنها نبوده و نخواهند بود.
غربی ها به درستی به مسألۀ «تقیه» و کاربرد آن در اسلام آشنایی نداشتند. آنها نمی دانستند که تقیه تنها در مذهب شیعه نیست که کاربرد دارد، بلکه در میان اهل سنت نیز مورد تأئید و در قرآن هم آمده است. به عبارت دیگر تقیه که پنهان کردن مقاصد باطنی در برابر دشمن است، شامل حال مردمان مسیحی نیز می شود که از دید مسلمانان کافر و دشمن اسلام محسوب میگردند. به زبان دیگر، خمینی و ملا عمر و بن لادن در بده و بستان های خود با غربی ها تقیه پیشه کرده و آنها را به صورت شرعی فریب داده بودند. سوم این که شعار مرگ بر امریکا (شیطان بزرگ)و مرگ بر اسرائیل(شیطان کوچک) که از جانب آخوندهای شیعه ایران باب شد و به سرتاسر جهان اسلام کشیده شد، به باورهای دینی مسلمانان تبدیل گردید.
در دین اسلام و مذاهب آن، شیطان دشمن خداست و تا روزی که این دشمن از میان نرود، هیچ مسلمانی دست از جهاد با او بر نمی دارد. امروزه دشمنی با امریکا و اسرائیل که به نوعی نماد مسیحیت و یهود شمرده می شوند، به باورهای دینی بسیاری از مسلمانان تبدیل شده است. یعنی خمینی و حکومتش، امریکا و اسرائیل را در جایگاه شیطان نشانده اند. به باور مسلمانان، برای استقرار دین خدا در زمین که از اهداف اولیه اسلام است، می بایستی تا نابودی شیطان های بزرگ و کوچک جهاد کرد. اگر به همین چند نکته اکتفا کنیم، در می یابیم که غرب از پی آمد برنامه نسنجیده خود نا آگاه بود. اکنون هم که با دهها خمینی و ملا عمر و بن لادن در کشورهای مختلف اسلام و حتی در درون خاک خود رو به رو هستند، معلوم نیست عاقبت این بازی نسنجیده به کجا خواهد کشید. .
انقلاب اسلامی :
با این مقدمه نگاهمان را بر میگردانیم به انقلاب اسلامی ایران. انقلابی که جماعتی تحت عنوان «تحلیلگران سیاسی» مدعی هستند، حرکتی مردمی و بدون دخالت و برنامه ریزی خارجی بوده است. کسانی که«تئوری توطئه»را در پیدایش و بثمر رسیدن انقلاب مردود می شمارند، آنهایی هستند که نمی بینند یا توجه ندارند که حکومت بر خاسته از انقلاب، در طول سی سال گذشته تحت حمایت و پشتیبانی مستقیم و غیر مستقیم غرب به حیات خود ادامه میدهد. بگذریم از بازی موش و گربه و جنگ های زرگری میان ایران و جهان غرب که چیزی نیست بجز سرپوش گذاشتن به ماهیت توطئۀ نسنجیده ای که آتش آن به جان ملت ایران افتاده و دودش هم به چشم همۀ مردم جهان رفته است و میرود.
غرب با یک برنامه ریزی نسنجیده خمینی را پیش از ملا عمر و بن لادن علم و به مردم ایران تحمیل کرد. اگر به درستی به عملکرد خمینی در طول حکومت خود و دست پروردگانش پس از وی تأمل کنیم، می بینیم که ماحصل کار آنها به مراتب از عملکرد ملا عمر و بن لادن برای جامعه بشری خطرناکتر و زیانبارتر است. ملا عمر و بن لادن پس از موفقیت در رویارویی با ارتش شوروی در افغانستان، با الگو گرفتن از روش حکومت جمهوری اسلامی به کارزار مبارزه با غرب برآمدند. کاری که خمینی و حکومتش پیش از آنها آغاز و آن را «جهاد مقدس» نامگذاری کرده بود. با این تفاوت که ملا عمر و بن لادن بر خلاف خمینی و حکومتش، علناٌ و مستقیماٌ وارد میدان شده اند..
نگاهی به سازمان حزب الله در لبنان، حماس و جهاد اسلامی در غزه، تشکیلات وابسته به سپاه مهدی، در عراق و دهها سازمان علنی و مخفی دیگر که هر روز مثل قارچ در گوشه و کنار کشورهای اسلامی و غربی پا به عرصه میگذارند، نشان می دهد که همه آنها رویش بذرهایی است که خمینی و رژیم جمهوری اسلامی او در طول سی سال گذشته افشانده اند.
هدف نهایی جمهوری اسلامی :
جهانیان بارها از زبان سردمداران رژیم جمهوری اسلامی شنیده و می شنوند که آنها علاوه بر ایران و کشورهای اسلامی، جهان و تمدن نوین بشریت را هدف می دانند. به گفتۀ آخوندها تا زمانی که حکومت الهی را بر جهان حاکم نکنند از پا نخواهند نشست. اینجاست که سیاستمداران غرب در مقابل بازی نسنجیدۀ خود، بایستی به فکر تدبیری مدبرانه و چاره اندیشی همه جانبه باشند. تا شاید بتوان این غول آزمند قرون وسطایی را که به میدان آورده اند، از نو مهار کنند. در غیر این صورت زهر تلخ حرکات و عملیات خشونت بار آنها، هم دست آوردهای هزاران ساله بشر را معدوم خواهد کرد و هم زندگی را بر انسانها در هر کجای دنیا که باشند تلخ خواهد ساخت.
تجربه نشان داده است که در مقابل یورش بی امان اینگونه حرکات کور و یورشهای بی خردانه، پیش از هر اقدامی باید محل رشد و نمو آنها را نابود کرد. طالبان، القائده، حزب الله، حماس، جهاد اسلامی، سپاه مهدی و غیره ثمرات بذرهایی است که جمهوری اسلامی پراکنده است. خشکاندن مرکز تولید و رشد و نمو آنها نخستین کاری است که میبایستی انجام بگیرد. وگرنه با از میان رفتن هر یک از آنها، دهها ملا عمر و بن لادن و شیخ فضل الله و خالد مشعل و عبدالله شلح و غیره ظهور خواهند کرد و تحت حمایت مادی و معنوی جمهوری اسلام به جان مردم خواهند افتاد.
انتظار بیهوده:
اینک بسیاری از تحلیلگران سیاسی ایرانی میگویند، خود ایرانیان بایستی شر حکومت جمهوری اسلامی را از سر خود کم کنند. گفتن این گونه حرفها از سر نا آگاهی و عدم شناخت اوضاع سیاسی جهان کنونی و انتظار بیهوده از یک ملت در بند است. نخست این که مشکلات حاصل از جمهوری اسلامی تنها به ایران مربوط نمیشود، بلکه مشکلات مشترک جهانی است. دیگر این که رژیم جمهوری اسلامی به خواسته مردم ایران به حکومت نرسیده است که آنها بخواهند و بتوانند به تنهایی آن را برچینند؟ در این میان باید به این نکات نیز توجه داشت که هم اکنون بسیاری از کشورهای جهان، به عناوین مختلف بویژه بخاطر سودهای کلان اقتصادی خود، سعی در نگهداری این رژیم را دارند. خود رژیم نیز با درآمد هنگفتی که از صادرات نفت از غرب و شرق حاصلش می شود، سالیانه میلیاردها دلار صرف هزینه پایدار ماندن خود می کند. با این اوضاع ملت در بند ایران چگونه میتواند به تنهایی و بدون کمک و پشتیبانی دیگران چنین غولی را از پا در آورد..
ملت ایران سی سال تمام بار سنگین ندانمکاری های غرب را با رژیمی که به آنان تحمیل کرده اند به دوش کشیده و بزرگتری ضررها را متحمل شده است. امروز این ملت با صدای بلند فریاد می زند و به آنهایی که تحفه خمینی و رژیم جهل و جنون او را برای ملت ایران پیچیده و تحمیل کرده اند می گوید:
- بس کنید! بیش از این به ملت ایران و مردم جهان ستم نورزید و آسایش و امنیت جهانیان را به پای مصالح اقتصادی خود قربانی نسازید! آنچه در سی سال گذشته از قبل این رژیم برده اید، کافی است! به خاطر بشریت و نسل های آینده به اتفاق تدبیری بیاندیشید و شر این رژیم درنده خو و اعوان و انصار خون آشام آن را از سر مردم ایران و جهان کم کنید!
غرب باید بداند که دامنه فتنه انگیزیهای این رژیم روز بروز بیشتر خواهد شد و هرگز هم دامان آنان را رها نخواهد کرد. اگر هرچه زودتر به فکر چاره اندیشی نباشند، ضررهای بسیار بیشتر از آنچه تا کنون دیده اند، تحمل خواهند کرد. مدارا کردن با رژیمی که سی سال تمام عملاٌ و علناٌ ماهیت فتنه انگیزیش را نشان داده است، نه خردمندانه است و نه عقلانی و با هیچ یک از معیارهای انسانی و اخلاقی و حتی سیاسی و اقتصادی نیز همخوانی ندارد.
پاریس، فروردین 1388 – هوشنگ معین زاده

شاه به روايت بي‌بي‌سى مرضيه توانگر


تلويزيون فارسى بي‌بي‌سى به مباركى و ميمنت كار خود را شروع كرد.


مژده‌اش را مدت‌ها پيش داده بودند. بودجه‌اش را "آزاديخواهان جهان!" تامين كرده بودند و تيم سازمانده پروژه مدت‌ها بود به استخدام و پرورش كادرهاى لازم مشغول بود. چهره‌هاى جوان و پرانرژى و جويايِ نام و اقامت در انگليس را از ميان انبوه مشتاقان، گزينش و حدوداً با سالى 40000 پوند( كه براى يك جوانِ تنها پول خوبى است) استخدام كرده بودند. كار شروع شد. برنامه‌ها جذابند. چهره‌ها از جوانى و نشاط برق مي‌زنند. همه ايرانى. ريش ندارند يا ريش كثيف ندارند. لباس و هيئتشان فشن فشن است، به صورتى كه جوان معمولى ايرانى آرزو ‌مي‌كند به جاى آنها باشد. تكنيك رسانه‌اى پيشرفته را با علائق جوان‌هاى ايرانى و پشت سرشان افغانى و تاجيكى و ... تلفيق كرده‌اند. شو دارند، از آخرين پيشرفت‌هاى نرم‌افزارى خبر مي‌دهند، فيلم‌هاى مستندشان جذاب است، به فرهنگ و هنر ايرانى علاقه نشان مي‌دهند و برايش هزينه مي‌كنند. دم سال نو، كارى كردند كارستان، طورى كه مردم به جاى ديدن چهرۀ زشت و چرك و دلخراش احمدي‌نژاد و شنيدن دروغ‌هاى تهوع‌آورش سيما بينا را ديدند و صدايش را شنيدند، كامكارها را مشاهده كردند و لذت بردند. آرى پس از سال‌ها سر سال تحويل كمى دلشان تازه شد. بي‌بي‌سى چشم جمهورى اسلامى را درآورده است. اينها هم مي‌دانند چشمشان دارد در مي‌آيد، اما نمي‌توانند كارى كنند.

مگر تشبثاتى مانند تعطيل كردن دفتر بي‌بي‌سى و تعطيل عملى بريتيش كانسيل كه به‌ضرر خودشان است. تازه اين كه چيزى نيست. خبرهاى خوش ديگر نيز در راه است.

قرار است مدت زمان پخش تلويزيون آرام آرام طولاني‌تر شود تا 24 ساعته بشود. دارند فيلم‌هاى سينمايى دوبله مي‌كنند، سريال دوبله مي‌كنند.

خلاصه دارند آشى مي‌پزند كه يك وجب روغن رويش ايستاده است. راستى آش براى كي؟! بي‌بي‌سى البته بي‌بي‌سى است. ظاهراً خيلى با سياست كار ندارد. يعنى كار دارد، اما به صورتى كه اين گروه‌هاى به قول هادى خرسندي،?كوليگرى? ،بگويند طرفدار جمهورى اسلامى است. زياد با حكومت تو جوال نمي‌رود و البته همه، حتى حضار حاكم هم مي‌دانند كه بي‌بي‌سى آمده است تا باز هم رئيس جمهور تعيين كند، دولت تعيين كند و حكومت تعيين كند! چگونه؟ آن طور كه بارها كرده است. خودتان را به آن راه نزنيد. حالا كه مسلح مسلح آمده است.

با يك تلويزيون انشاءالله 24 ساعته. بي‌بي‌سى خوب مي‌داند كه اكثريت قاطع مردم كشور ما جوان هستند( جمعيت بين 15 تا 30 سال، 50 درصد جمعيت كشور را تشكيل مي‌دهند!) و اين جمعيت همان است كه دوره اعليحضرت را درك نكرده است و در دامان جمهورى اسلامى بزرگ شده است و بنابراين آواز دهل سلطنت برايش مي‌تواند بسيار دلنواز باشد و از آن سو تا دلتان بخواهد از وضع و حكومت موجود بيزار است. نه كار دارد نه مي‌تواند تشكيل خانواده بدهد. نه سرپناهى تهيه كند. نه جوانى كند. نه دختر باشد. نه پسر... براى همين هم "بودجه" تعيين شده است.

50 درصد جمعيت يك كشور سوق‌الجيشى بسيار مهم پر از منابع زيرزمينى و انسانى كه همه جوان هستند و ناراضي، چشم به همه جا دارند از جمله به شما، ديگر از اين بهتر مي‌شود؟ آنهم در شرايطى كه به همت و تاييد و حمايت و سكوتِ از جمله انگليس و بي‌بي‌سى يك كارد خون‌بار به نام جنگ 8 ساله با عراق تا دسته در پهلوى مردم فرو رفته و كارد ديگرى كه كشتار همه نيروهاى دگرانديش باشد در پشت آن .

باقى اپوزيسيون هنوز دارند بر سرو كله يكديگر مي‌زنند و هر كارى مي‌كنند، حرفشان فعلاً يا بسيار آشفته است يا هنوز چندان گوش شنوايى ندارد. گفتيم بي‌بي‌سى زياد به سياست كار ندارد. اما نگفتيم اصلاً كارى ندارد.

گربه براى رضاى خدا كه موش نمي‌گيرد. عابد و زاهد هم نمي‌شود. اصلاً هدف اصلى بي‌بي‌سى همين سياست است، وگرنه بايد پذيرفت كه دولت فخيمه انگليس يك‌باره دلش براى تنهايى و بي‌كسى و دلمردگى جوان‌هاى ما سوخته يا جايش را با ميراث فرهنگى عوض كرده است.

اما روش بي‌بي‌سى آن است كه آرام آرام كارش را از پيش ببرد. عجله‌اى ندارد. ابتدا بايد جوان‌ها را به ديدن تلويزيونش معتاد كند، به سبك زندگى انگليسى و اروپايى فريفته سازد كه از جمله به همت جمهورى اسلامى بسياريشان هم‌اكنون نيز فريفته شده‌اند. و آنگاه اندك اندك حرف‌هاى ديگر را نيز به ميان گذارد. تبليغات مدرن حرف‌ها را صريح نمي‌گويند. معتقدند مخاطب از صراحت تبليغ بدش مي‌آيد و آن را توهين به فهم و تشخيص خود مي‌داند.

بايد 90 حرف جالب و قابل تصديق زد و 10 تا هم دروغ( كه هدف اصلى اتفاقاً ميان آنهاست) به آن آميخت. آن‌وقت ممكن است از گلوى طرف پايين برود. دنياى ارتباطات ديگر براى دروغ‌هاى بزرگ گوبلزى اعتبار زيادى قايل نيست. البته منظور حوزۀ اقناع و تاثير‌گذارى است و گرنه آمريكا كه مي‌خواست عراق را اشغال كند، كارى نداشت كه به‌زودى معلوم مي‌شود وجود سلاح‌هاى كشتار جمعى دروغ بزرگى بوده است. بي‌بي‌سى براى پيشبرد منظور خود برنامه گسترده‌اى تدارك ديده است كه بخشى از آن "تاريخ‌سازى" است.

اين برنامه به شدت دنبال مي‌شود و فيلم دوساعته‌اى كه در ابتداى شروع به كار تلويزيون بي‌بي‌سى در دو قسمت از آن پخش و تكرار نيز شد، از اين جمله است. اين فيلم تحت عنوان "سقوط يك شاه" به دلايل سقوط محمد رضا شاه مي‌پردازد و مي‌كوشد با استفاده از تكنيك‌هاى مدرن تهيه فيلم‌هاى مستند، تاثيرى جدى بر مخاطب باقى گذارد و البته مخاطب نيز كسى نيست جز همان 35 ميليون جوان ايرانى كه از آن‌ها ياد كرديم. كسى كه به دقت اين فيلم را بررسى كند، هدف مشخصى را كه بي‌بي‌سى در سراسر آن دنبال مي‌كند، متوجه خواهد شد. محورهاى اصلى مورد نظر بي‌بي‌سى كه مي‌بايست به كمك تكنيك پيشرفتۀ تبليغاتي، مخاطب را تحت تاثير قرار دهد و او را در دل با خود همراه كند، عبارتند از: ? انگليس حامى شاه نبود و مورد خشم شاه قرار داشت. انگليس از آقاى خمينى حمايت كرد و در رساندن آن به قدرت نقش موثرى داشت. ? شاه و سلطنت به طور كلى مقولات محترم و مقدسى هستند كه به كشور قوام و هويت مي‌دهند.

? شاه فردى بسيار محبوب بود و عاشق كشورش، اما آن‌چه او را از محبوبيت انداخت و ساقط كرد، جنون عظمت‌طلبى و نخوت او بود. شايد بسيارى تصور كنند اين‌ حرف‌ها ارزش بحث و بررسى ندارد و همه مي‌دانند كه بسيارى از اين محورها كذب محض يا بسيار يك‌جانبه‌اند و بنابراين بي‌بي‌سى عِرض خود مي‌برد... اما اگر چنين فكر مي‌كنيد، اشتباه شما درست همين‌جاست. بي‌بي‌سى اهميتى نمي‌دهد كه نزد شما آبرويى داشته باشد، اما او با اين كار، زحمت بسيارى فراهم خواهد آورد! اگر توجه داشته باشيد كه اين مطالب محورهاى اصلى تفكر و سمت‌گيرى تبليغاتى غرب و بريتانيا را در مورد تاريخ معاصر ايران تشكيل مي‌دهند و بر اساس ارزيابى جدى تفكر و گرايش‌هاى مخاطبين طراحى شده‌اند و روى ذره‌ذره آنها و تك تك سئوالات و انتخاب مصاحبه‌شوندگان دقيقاً فكر شده است و فيلم در واقع يك سناريوى به دقت تدوين شده است و مضمون آن پيام اصلى بي‌بي‌سى فارسى و بودجه‌هاى كلانى را تشكيل مي‌دهند كه غرب و به نمايندگى آن، دولت انگليس و بنگاه سخن‌پراكنيش دنبال مي‌كنند، اهميت آنها را دست‌كم نخواهيد گرفت. چه تصور كرده‌ايد، بنشينيد و سيما بينا و كامكارها را ببينيد و فيلم و سريال تماشا كنيد و بعد هم به انگليس دشنام بدهيد؟! بياييد ببينيم كه بي‌بي‌سى و كارگردانش چگونه اين اهداف را از پيش مي‌برند. انگليس حامى شاه نبود! مهم نيست كه شما، كه تاريخى ورق زده‌ايد، از گذشته اين مملكت بي‌اطلاع نيستيد يا حتى جوانى هستيد كه چيزهايى از نقش شومى كه دولت بريتانيا و سفارت اين كشور در تاريخ معاصر ما بازى كرده‌‌اند، شنيده‌ايد، اين مطلب را بپذيريد. بي‌بي‌سى با شما كارى ندارد و براى قضاوت شما نيز اهميتى قائل نيست. او فقط مي‌خواهد مخاطبين جوان و خامى كه پاى بي‌بي‌سى فارسى مي‌نشينند و برنامه‌هاى مورد علاقه‌شان را تماشا مي‌كنند، ته دلشان با انگليس كمى صاف‌تر شود. فيلم همه‌جا مي‌كوشد تا آمريكا و سيا را حامى شاه معرفى كند و از كنار انگليس به آرامى بگذرد. راوى( كارگردان يا بي‌بي‌سى) در مورد كودتاى 28 مرداد مي‌گويد:

"در 28 مرداد 32، مصدق در كودتايى به كمك سيا و هواداران شاه سرنگون شد". كارگردان براى تكميل اين تك‌مضراب، چندين بار در سراسر فيلم تلاش مي‌كند وانمود كند كه شاه با بريتانيا خوب نبود: راوى: "هر چند شاه در اولين سفرش در سال 1327 به انگليس همواره لبخند به لب داشت، اما از انگليس خشمگين بود. او بعدها در مصاحبه‌اى گفت كه چقدر از دولت بريتانيا به خاطر بلايى كه بر سر پدرش و ايران آورده بودند، خشمگين است". ( از مصاحبۀ شاه درباره ورود ارتش انگليس و شوروى به ايران) چيزى كه تاسفش را مي‌خورم اين است كه چرا پدرم ميدان‌هاى نفتى را مين‌گذارى نكرد و به شما نگفت كه اگر وارد خاك من شويد، همه‌چيز را منفجر مي‌كنم. اشغال ايران پيامدهاى شوم فراوانى داشت، از جمله ظهور دوبارۀ ستون پنجم و خوانين و قدرت ارتجاعى روحانيون". و درباره مقاله‌اى كه به دستور شاه عليه آقاى خمينى در اطلاعات چاپ شد، گفته مي‌شود كه شاه بريتانيا را دشمن و حامى آقاى خمينى مي‌دانست: راوى: در اين مقاله"( مقالۀ احمد رشيدى مطلق كه از طرف شاه و عليه آقاى خمينى در اطلاعات چاپ شد) از خمينى به عنوان فردى مرتجع نام برده شده بود كه با حمايت حكومت بريتانيا به مخالفت با انقلاب سفيد شاه برخاسته است". انگليس از آقاى خمينى حمايت مي‌كرد، آمريكا از شاه بي‌بي‌سى در اين فيلم به تصريح و تلويح تلقين مي‌كند كه دولت بريتانيا و بي‌بي‌سى بودند كه از آقاى خمينى و روحانيت در رسيدن به قدرت حمايت كردند و نقش آنها در اين زمينه تعيين كننده بوده است و از آن‌جايى كه بالاخره كسى باور نمي‌كند شاه در پيشبرد سياست‌هاى ضدمردميش حامى نداشته است، همه‌جا آمريكا را به عنوان تنها حامى شاه معرفى مي‌كند و البته چون دروغگو دشمن خداست و بالاخره نقش انگليس حداقل براى بسيارى از روشنفكران ايرانى آشكار است، از زبان گرى سيك اشاره‌اى هم به انگليس مي‌شود: گرى سيك: سيا و ام‌آي‌شش باهم شاه را به حكومت برگرداندند(!) و فكر مي‌كنيد اگر از جوانان ايرانى مخاطب بي‌بي‌سى نظرخواهى شود، چند درصد مي‌توانند بگويند "ام‌آي‌شش" كدام يك از جانوران است؟! همان‌طور كه در آخرين نقل قول از راوى دربارۀ مقاله شاه عليه آقاى خمينى ديديد، راوى به بيننده مي‌گويد كه شاه معتقد بود "خمينى با حمايت حكومت بريتانيا به مخالفت با انقلاب سفيد برخاسته است". در بخش‌هاى آغازين فيلم در توصيف انقلاب ايران گفته مي‌شود: راوى: اولين انقلاب مذهبى در جهان معاصر و اولين انقلابى بود كه بر امواج راديويى و نوارهاى صوتى تكيه داشت. كه آشكارا به پخش مداوم و بي‌دريغ پيام‌ها و سخنراني‌هاى آقاى خمينى از بي‌بي‌سى اشاره دارد. هم‌چنين هنگامى كه از انتخاب يك كشور ديگر به‌جاى عراق براى عزيمت آقاى خمينى سخن به ميان مي‌آيد، بي‌بي‌سى از زبان يزدى كه بررسى كشورهاى مختلف را در آن هنگام تشريح مي‌كند، مي‌گويد: يزدى( با خنده): انگليس مي‌رفتيم كه خيلى بد بود، به خاطر سابقۀ ارتباط روحانيت با انگليس‌ها! در تمام فيلم تنها هنگامى نقش بريتانيا به طور جدى مطرح مي‌شود كه سخن بر سر كنار رفتن شاه است. راوى: در نيمۀ دي‌ماه 57 در گوادلوپ در درياى كارائيب، آمريكا، فرانسه، بريتانيا و آلمان توافق كردند كه (شاه برود و) ... حكومت جديدى كه در ايران بر سر كار مي‌آيد، در دراز مدت طرفدار غرب و ضد كمونيست خواهد بود. كه در نتيجۀ اين اقدام يزدى: آيت‌الله تريبونى به دست آورده بود كه حتى در ايران هم نمي‌توانست داشته باشد. اما كارگردان آزاد است آمريكا را حامى شاه بنامد. راوى: جيمى كارتر سال نوى مسيحى را در ايران بود. اين اولين بار در تاريخ آمريكا بود كه رئيس جمهورى سال نو را در خارج از آمريكا مي‌گذراند. شاه و كارتر به افتخار يكديگر نوشيدند و كارتر گفت: به خاطر رهبرى شاه است كه ايران جزيرۀ ثبات در يكى از بي‌ثبات‌ترين مناطق جهان است. عبدى: ذهنيت ما اين بود كه آمريكا، درست يا غلط(!) حامى شاه است و به واسطۀ اين حمايت است كه اين قدرت را از خود نشان مي‌دهد. راوى: خمينى حكومت شاه را كه آمريكا پشتيبانش بود، سرنگون مي‌كند. راوى( در توضيح سرنگون شدن مصدق به دست آمريكايي‌ها): از نظر آمريكا مصدق دست كمونيست‌ها را بيش از حد باز گذاشته بود و روش او نهايتاً به برقرارى يك حكومت كمونيستى منجر مي‌شد. شاه و سلطنت، مقدس و محبوب فيلم دوساعته سقوط يك شاه به گونه‌اى طراحى شده است كه در دل بيننده نسبت به سلطنت و شاه همدلى و علاقه‌مندى برانگيزد. شاه با قدرت، سطوت و اتوريته و علاقه‌مند به رفاه و پيشرفت كشور ترسيم مي‌شود. بيش‌ترين كسى كه دوربين به سراغ او مي‌رود، شاه است. اما شاهى كه با آن‌چه مردم مي‌شناختند، تفاوت بسيار دارد. شاه به صورت كلوز‌آپ، با چهره‌ و هيئتى سرشار از آرامش و اعتماد به نفس و آراستگى به نمايش درمي‌آيد. او همه‌اش از كشورش، مردمش، آرزوهاى خود براى آنها سخن مي‌گويد. نگاهش ملايم و چشمانش پر از ملاطفت و گيرا و نمناك هستند. از آن نگاه‌هاى خوفناك كه مخالفان و معترضانش را تهديد مي‌كرد و به دنبالش اخبار اعدام‌ها و دستگيري‌ها و شكنجه‌ها و سركوب‌ها به گوش مي‌رسيد، اصلاً خبرى نيست. دوربين به داخل كميتۀ مشترك و اوين نمي‌رود. از اشرف و فساد فراگير در خانوادۀ سلطنتى اصلاً سخنى در ميان نيست. اگر شاه تشرى مي‌زند به مردم نيست، به غرب است كه مي‌گويد اگر همين‌طور ادامه دهند بايد به غارنشينى بپردازند، اگر سخن نفت است، اصلاً سخن از غارت نفت و بازگرداندن پول آنها به حساب بانك‌ها و شركت‌هاى غارتگر غربى نيست، اصلاً از قرارداد اسارت‌بار و تحقيرآميز كنسرسيوم كه شاه و انگليس و آمريكا فاتحانه بر روى ويرانه‌هاى جنبش ملى منعقد كردند، سخنى در ميان نيست. نصايح شاه به غرب است كه نفت را نبايد سوزاند. مگر نمي‌دانيد از آن چقدر مواد مختلف مي‌توان استخراج كرد؟! "سقوط يك شاه" تمامى تلاش خود را به خرج داده تا آن‌جا كه ممكن است سلطنت را تلطيف كند. همه‌اش تصاوير حسرت‌آور به نمايش درمي‌آيد. ثرياى زيبا بارها به نمايش درمي‌آيد، عروسى با فرح ، تولد وليعهد، گشت و گذار "خانوادۀ گرم" سلطنتى در كنار دريا و نقاط زيبا. دوربين لابه‌لاى قطعاتى كه از شاه پخش مي‌كند، بيش از ده بار به سراغ فرح ديبا و بيش از ده بار به سراغ داريوش همايون مي‌رود تا صحنه را تكميل كند، تا آنها از اعليحضرت و آرزوهايش براى كشورش بگويند. فقط بي‌بي‌سى و راويش(نويسنده، پژوهشگر، تهيه‌كننده و كارگردان همه‌يك‌جا) مي‌توانند صحنۀ فرار شاه را به يك صحنه سوزناك و دلخراش تبديل كنند. يك ملت اين غده را از دل و جانشان بيرون مي‌كشيدند، شب و روز در خيابان بودند و كشته مي‌دادند تا پس از تحمل 37 سال زجرِ بودنش، لذت نبودنش را حس كنند و آن‌وقت بي‌بي‌سى اين صحنه را براى جوان همه‌جا بي‌خبر امروزي، به يك تراژدى بزرگ و سوزناك تبديل مي‌كند و تمامى تلاش خود را به خرج مي‌دهد تا همه به‌همراه شاه و بي‌بي‌سى در پاى پلكان هواپيما گريه كنند! دوربين بعد به سراغ فرح مي‌رود تا هدف را تكميل كند: او كه تمام عمر و زندگيش را در راه مملكتش گذاشته، با اون حالت بخواهد برود، سرزمينش، آن‌جا كه دنيا آمده، دوستانش و تعلقاتش را بگذارد و برود و نداند كه آيا بازگشتى هست يا نه. اما اوج "شاهكار" كارگردان و بي‌بي‌سى را بايد سكانس پايانى فيلم دانست كه در آن شاه و فرح در كنار يكديگر در مصر به نمايش درمي‌آيند. در مقابل آنها، جمع انبوه خبرنگاران به عنوان افكار عمومى جهان ناظر اين زوج سلطنتي‌اند. شاه با برآشفتگى و اندوه دست‌هايش را تكان مي‌دهد و مي‌گويد: معلوم است كه دلم خون است. اين كل زندگى من است. من 37 سال تمام براى كشورم زحمت كشيدم و آن را به جايى رساندم كه بود و مي‌توانست باشد. حالا اين وضع ماست. سپس فرح بازوى او را مي‌گيرد و هر دو در يك باغ مصفا در ميان درختان پرميوه در راه باريكى كه پس‌زمينۀ سبز و انبوهى راه را دنبال مي‌كند، به راه مي‌افتند و دور مي‌شوند و در اين‌جا هم كارگردان همه هنر خود را به خرج مي‌دهد تا دل بينندۀ ناغافل را كه از "بغض معاويه" به تماشاى او نشسته است، به شاه و شهبانو سنجاق كند و با آنها ببرد. راوى سپس با اعلام درگذشت شاه در سال 1359 تراژدى را تكميل مي‌كند. واقعاً كه! فيلم بي‌بي‌سى مي‌كوشد سلطنت و شاه را يك امر مقدس جلوه‌گر سازد. بي‌بي‌سى همان تفكرى را كه در اروپا در مورد خاندان‌هاى سلطنتى نمادين در كشورهاى اروپايى و ميان مردم اروپايى وجود دارد، عيناً در مورد شاه نيز تقويت مي‌كند. شاه: بعضى اوقات فكر مي‌كنم اگر براى من اتفاقى بيفتد، بر سر مملكت چه خواهد آمد. و اين تلويحاً اشاره‌اى است به آن‌چه كه روى داد، امرى كه براى جوان ايرانى با پوست و گوشتش قابل لمس است. هويدا: ما به شاه نيرومندى نياز داريم كه همۀ مردم را گردهم بياورد. فيلم بارها به زبان افراد گوناگون و راوي، از شاه به عنوان"پدر تاجدار ملت ايران" و اين‌كه شعار نظاميان ايران "خدا، شاه، ميهن" بوده است، ياد مي‌كند و از اعتقاد موجود به "خداگونگى" شاه سخن به ميان مي‌آورد : همايون: شاه واقعاً به اصلاحات معتقد بود و واقعاً معتقد بود كه سلطنت بر يك مشت آدم فقير و گرسنه افتخارى نيست راوى: شاه مي‌خواست ايران را از جامعه‌اى عقب‌افتاده و تحت نفوذ روحانيون به جامعه‌اى مدرن تبديل كند كه روحانيت در آن قدرتى نداشته باشد. اين سايۀ خدا و شاه قدرقدرت هميشه در فكر مردم بود و اين مخالفين بودند كه او را از رسيدن به تمدن بزرگ باز‌مي‌داشتند. بشنويد: راوى: اوايل دهه 40 شاه به اين نتيجه رسيد كه مخالفانش مهار شده‌اند و او مي‌تواند به اصلاح كشور بپردازد. انقلاب سفيد، دادن حق راى به زنان، اصلاحات ارضى و پايان دادن به دوران فئوداليسم. شاه قصد داشت از طريق اين اصلاحات ايران را از يك جامعۀ عقب افتاده و زير نفوذ روحانيون به جامعه‌اى صنعتى و مدرن تبديل كند كه روحانيت در آن قدرتى نداشته باشد. اهداى سندهاى مالكيت زمين از اوايل دهه 40 به مراسمى براى به رخ كشيدن قدرت و محبوبيت شاه به مخالفانش تبديل شد. اما چرا چنين نشد؟ چرا شاهى كه در اوج محبوبيت و همه‌اش به فكر مردمش بود، شاه نيرومندى كه معتقد بود سلطنت بر يك مشت آدم فقير و گرسنه افتخار نيست، شاهى كه زير دوربين بي‌بي‌سى در اوج اعتماد به‌نفس و قدرت بود و نام مردم را كه بر زبان مي‌آورد، چشمش مرطوب مي‌شد، دائماً مردم را مي‌كشت و به زندان مي‌انداخت و مرتب از كشور مي‌گريخت و سرانجام كار را به جايى رساند كه پس از آن‌كه كشتار مردم نتيجه نداد و ارتش رو به فروپاشى رفت، لرزان، آشفته و مضطرب در تلويزيون ظاهر شد و گفت پيام انقلابتان را شنيدم ( كه البته در فيلم بي‌بي‌سى ديده نمي‌شود)و چندى بعد نيز با عجله نزديك‌ترين يارانش را به زندان انداخت و چون باز هم‌نتيجه نداد، دمش را روى كولش گذاشت و براى آخرين بار گريخت؟ پاسخ بي‌بي‌سى و كارگردانش به اين پرسش، آن است كه شاه را "نخوت" از بين برد. شاه را نخوت از بين برد بي‌بي‌سى بدين طريق پروندۀ شاه را ظاهراً با مهارت مي‌بندد. فردى كه "هوش سرشارش دچار جنون عظمت شده است"، "اعتماد به نفسش به نخوت تبديل" شده است، "ديوانه" شده است، جز "حتماً قربان، بله قربان" حرف ديگرى را نمي‌شنود، "با رشد بيماريش، رفتارش غيرعادي‌تر شده" است. "دچار توهم است و اين توهمات مانع از رسيدن به هدف‌هايش شد"، "شاهى كه دوستان اندكى داشت و نمي‌دانست كه دشمنان واقعيش چه كسانى هستند و همين در نهايت منجر به سقوطش شد"، مي‌كوشد سئوال بزرگى را كه در ذهن مخاطب نقش بسته است، پاك كند. اما... بي‌بي‌سى از تبليغ و ترويج محورهاى بعضاً متعارض فوق چه هدف‌هايى را تعقيب مي‌كند؟ ? دولت بريتانيا و بنگاه سخن‌پراكنيش مي‌كوشند با تبليغ اين امر كه انگليس حامى آقاى خمينى بوده و هميشه با روحانيت پيوند داشته است و شاه به اين دليل و دلايل ديگر نسبت به انگليس خشمگين بوده است، راه را براى تاثيرگذارى بر جريانات داخلى نظام حاكم هموار كند و از تقابل شديد با نظام حاكم و دستگاه‌هاى گوناگون آن احتراز نمايد. بيشك بي‌بي‌سى و غرب ترجيح مي‌دهند نظامى كه مورد نظر آنهاست از درون همين حاكميت كنونى بيرون آيد كه هم هزينه‌هاى كم‌ترى دربر دارد و هم عدم‌اطمينان نسبت به پيامد تحولات در يك نظام استبدادى را به حداقل مي‌رساند. ? برخورد محبت‌آميز با شاه و سلطنت و برخورد با فرح پهلوى به عنوان يك ملكه و توجيه اين‌كه علت سقوط شاه، ويژگي‌هاى اخلاقى و شخصيتى او نظير نخوت و جاه‌طلبى بود( بدون آن‌كه دلايل نضج گرفتن و ظهور اين ويژگي‌ها تحليل شود) راه را براى يك آلترناتيو احتمالي، يعنى شاهى بدون نخوت، دمكرات و فاقد جاه‌طلبى( مثلاً رضا نيم پهلوى كه در آب‌نمك خوابيده است) باز مي‌گذارد. خبر بد اين است كه فاجعه‌اى كه زمامداران جمهورى اسلامى در اين كشور به بار آورده‌اند، حتى موميايى سلطنت را نيز به حركت درآورده است. بي‌بي‌سى به همين دليل نيم‌نگاهى نيز به اين موميايى دارد! ? تداوم زهرپاشي‌ نسبت به نيروهاى ملى و مترقى كشور كه شاه و آمريكا و انگليس و جمهورى اسلامى نسبت به آنها موضع واحد دارند و از هر گونه تبليغ، سركوب و ترور( فكرى و فيزيكى) آنها دريغ نداشته‌اند. بي‌بي‌سى با اين هم‌سويى قاطع با شاه و جمهورى اسلامى نسبت به نيروهاى ملى و مترقى به مخاطب هشدار مي‌دهد كه حتى فكر آنها را نيز از سر بيرون كنند و گرنه... دربارۀ شخصيت شاه از دروغ‌پردازي‌هاى هدفدار بي‌بي‌سى كه بگذريم، بد نيست نگاهى به اين موضوع بيندازيم كه شاه واقعاً كه بود، چه شخصيتى داشت، چگونه گام به گام از نردبان قدرت بالا رفت، ادعاى خدايى كرد، دچار جنون عظمت شد و سپس به جايى رسيد كه همه ملت خواهان مرگ او شدند. ما سعى مي‌كنيم از روى همان اسناد و مداركى كه بي‌بي‌سى نمي‌تواند آنها را منكر شود، نگاهى به اين موضوع بيندازيم. آري، فقط از روى اسناد و مدارك خود آمريكايي‌ها و انگليس‌ها، مي‌توان شخصيت شاه را به‌خوبى شناخت، شخصيتى كه علاوه بر جنون خودبزرگ‌بيني، عُجب و خودپسندى بي‌پايانش، يك وجه مهم ديگر هم داشت. شاه يكى از بي‌شخصيت‌ترين زمام‌داران تاريخ كشور ما بود كه بزرگ‌ترين محرم و نقطه اتكايش را سفرا و عوامل دولت‌هاى آمريكا و انگليس تشكيل مي‌دادند و براى آنكه بتواند آن جنون خودبزرگ‌بينيش را ارضا كند، خود و قدرت و كشورش را دربست در اختيار آنها قرار داد و بدون صوابديد آنها آب نخورد. شاه از سرنوشت پدرش خيلى مي‌ترسيد و به همين منظور در مقابل نمايندگان مورد بحث دست از پا خطا نمي‌كرد. در همين فيلم مورد بحث، گرى سيك در مورد شاه مي‌گويد: شاه بيش از حد لزوم از قدرت سيا مي‌ترسيد. اما اشتباه او آن بود كه فكر مي‌كرد چون در مقابل آنها تسليم محض است، پس زمامداريش ابدمدت است. او نمي‌دانست كه هنگامى كه مردم بگويند "برو"، آنها نيز نمي‌توانند و نمي‌خواهند كه بگويند "بمان". همين نمايندگان خارجى شخصيت شاه را خوب شناخته بودند و در گزارش‌هاى خود منعكس مي‌كردند. هندرسن سفير مكار آمريكا دربارۀ بي‌ارادگي، تزلزل و بي‌شخصيتى او چنين گزارش مي‌دهد: اگر چه ممكن است شاه تشخيص دهد زمانى فرا رسيده است كه وى بايد به اقدامى دست زند. بى اندازه ترديد دارم كه او جسارت انجام دادن كارى واقعا سازنده را داشته باشد. من هر چه بيشتر با او آشنا مى شوم بيش از اين متقاعد مى گردم كه او فاقد شجاعت و قاطعيت است و ديگر آنكه وى از ضعف خود آگاه است و تمايل دارد با يافتن بهانه هايى براى نافعال بودن و حتى انداختن تقصير اشتباهات گذشته به گردن اطرافيان خود شخصيت واقعى خويش را پنهان دارد . هندرسن در سند شمارۀ 328 كتاب اسناد روابط خارجى در گزارش مهمى به وزارت امور خارجه آمريكا، جريان ملاقاتش را با شاه كه طى آن پيام چرچيل را به او ابلاغ و قرارو مدارهاى پس از سرنگونى مصدق را با او مرور و قطعى كرد، تصوير جالبى از شخصيت شاه ارائه مي‌دهد. "از سفير در ايران به وزارت خارجه به كلى سرى- فورى- تهران 30 مه 1953 ساعت 1 بعدازظهر (9 خرداد 1332) 1- مذاكرات امروز صبح من با شاه هشتاد دقيقه به طول انجاميد. براى اينكه مذاكرات محرمانه بماند ملاقات در باغ كاخ صورت گرفت ... 2- پس از تبادل تعارفات مقدماتى به شاه گفتم كه استنباط من اين است كه او درباره نظر انگليسى ها نسبت به خودش مطمئن نيست. بنابراين به خودم اجازه داده ام كه در اين زمينه كاشف بعمل آورم و مى توانم اظهار نظر كنم كه آقاى چرچيل به من اجازه داده است بگويم كه اگر شاه اختياراتش را از دست بدهد يا كناره گيرى كند يا بيرون انداخته شود انگليسى ها بسيار متأسف خواهند شد. به نظر مي‌رسيد كه شاه با شنيدن اين سخنان خيلى خاطر جمع شد... 3- به شاه گفتم كه مايلم نظرش را بدون رودربايستى درباره نامزد شدن سرلشگر زاهدى به سمت نخست وزيرى بيان كند. آيا سرلشگر زاهدى مورد قبول شاه هست يا نيست؟ .. 4- به شاه گفتم كه احساس من اين است كه انگليسى ها با روى كارآمدن يك دولت جديد به سرپرستى زاهدى موافقت خواهند كرد، مشروط براينكه مطئمن شوند شاه از زاهدى پشتيبانى كامل و مستمر خواهد كرد... اگر آمريكا و انگليس دست به كار حمايت از زاهدى شوند و در دقيقه آخر بفهمند كه راى شاه عوض شده است و از پشتيبانى زاهدى دست كشيده است، براى ايران مصيبت بار خواهد بود. شاه اصرار ورزيد كه نظرش را تغيير نخواهد داد .. شاه گفت يقين دارد امينى كفيل وزير دربار در خصوص گفتگوهاى امروز از وى پرسش خواهد كرد. او به امينى خواهد گفت كه من درباره مسافرتم به كراچى و همچنين درباره اينكه مسئله نفت ديگر مطرح نيست توضيحاتى داده ام . شاه گفت مضافاَ به امينى خواهد گفت كه به سفير آمريكا گفته است به عقيده او حل مسئله نفت با خود دكتر مصدق به مراتب آسان تر انجام پذيراست تا دولت بعدى و اميدوار است هرگونه تلاشى در اين خصوص بعمل آيد. همچنين به امينى خواهد گفت كه اميد خود را ابراز داشته ولو اينكه راه حلى براى مسئله نفت يافت نشود. ايالات متحدكمك اقتصادى و مالى خود را به ايران عرضه خواهد كرد تا بتواند بحران فعلى را به نحوى از سر بگذراند. هندرسن" هندرسن گزارش تفصيلى اين مذاكرات را در گزارش مورخه 30 مارس جهت بايرود فرستاد. خوب، تفسير اين مطالب كه دشوار نيست. هست؟ سفير يك قدرت مداخله‌گر خارجى به ديدار اعليحضرت مي‌رود و به ايشان اطمينان مي‌دهد كه يك كشور بزرگ مداخله‌گر ديگر،" هر چند در امور سياسى ايران دخالت نخواهد كرد"(!)، اما قوياً از ايشان حمايت خواهد كرد! در ضمن به نمايندگى از هر دو كشور( يعنى انگليس و آمريكا) نخست‌وزير آيندۀ كشور را كه پس از سرنگونى نخست‌وزير قانونى فعلى بر سر كار خواهد آمد، به او ديكته مي‌كنند و تاييد او را مي‌گيرند و به او اخطار مي‌كنند كه اگر ترس و لرز و تزلزل او ادامه پيدا كند و يكدفعه در دقيقه آخر بفهمند كه رأى شاه عوض شده است و از پشتيبانى زاهدى دست كشيده است، براى وى مصيبت بار خواهد بود. سپس اعليحضرت با سفير يك كشور مداخله‌گر خارجى به تبانى مي‌پردازد كه به وزير دربارش( امينى)( توجه مي‌كنيد؟ به وزير دربارش كه معمولاً از همه به شاه نزديك‌تر است و به او وزير اندرونى مي‌گفتند) چه بگويد كه وقتى مصدق از او سئوال مي‌كند و او پاسخ مي‌دهد، مصدق را فريب بدهند و ... آيا بيهوده بود كه مردم شعار مي‌دادند،" شاه به اين بي‌غيرتي، هرگز نديده ملتى"؟! براى اين‌كه منظره كشور و مداخلات دولت‌هاى خارجي، به ويژه انگليس را تكميل كنيم، باز هم به هندرسن روى مي‌آوريم. هندرسن پس از انحلال مجلس ملاقاتى با مصدق داشته است كه گزارش آن را به وزارت خارجه فرستاده است. در اين گزارش از جمله آمده است: "سرى- تهران 18 اوت 1953 ساعت 10 بعداز ظهر 6- آنگاه مصدق رئوس وقايعى كه به انحلال مجلس انجاميده بود برشمرد. روايت او به طور كلى با اطلاعاتى كه از جانب سفارت به وزارت خارجه داده شده است تطبيق مى كرد. افزون بر آن اظهار داشت كه 30 نفر از نمايندگان مجلس آشكارا توسط انگليسى ها خريدارى شده اند و تنها 40 رأى خريدارى نشده باقى است. ده ر‌أى از اين 40 رأى نيز مى توانستند به سادگى به بهاى هر يك صدهزارتومان خريدارى شوند و هنگامى كه شنيده است كه مذاكراتى در جهت خريدارى آنها در جريان است ، تصميم گرفته كه مجلس دست نشانده انگليس ، در جهت منافع مردم ايران نيست و بايد منحل شوند,. نتيجه چه شد؟ مصدق را سرنگون و دستگير كردند و پس از بريدن سر گروهى از افسران توده‌اى و نيز فاطمي، قرارداد به معناى واقعى اسارت‌بار كنسرسيوم را منعقد كردند. آنگاه به توصيه رئيس سيا به شاه، ابتهاج را بر سر سازمان برنامه گماردند تا همان مبلغى را هم كه سهم ايران مي‌‌شد از طريق انعقاد قراردادهاى نجومى و يك‌طرفه به شركت‌هاى پيمانكارى بزرگ انگليسى و آمريكايى بازگردانند. بعد از مدتي، شاه به اين نتيجه رسيد كه دوستان خارجيش براى او كافيند و به اتكاى آنها همه مدعيان داخلى را كنار زد و ابتهاج و امينى و حتى عامرى را نيز تحمل نكردو حزب رستاخيز به‌هم زد و اطرافش را پر كرد از علم و اقبال و هويدا و كه حتماً جلوى او به خاك بيفتند و دستش را محكم ببوسند و ببويند و فقط بله قربان و حتماً قربان بگويند و ... و دربارۀ بي‌بي‌سى اما در مورد بي‌بي‌سى بايد گفت كه علي‌رغم دعاوى رايج گردانندگان اين بنگاه سخن‌پراكني، سياست‌هاى حاكم بر بي‌بي‌سى همواره با سياست‌هاى دولت انگليس و غرب و در رأس آنها آمريكا، هماهنگ و در لحظات حساس حتماً از سوى آنها ديكته مي‌شده است. همين وضعيت در دوران تلاش آمريكا و انگليس براى سرنگونى مصدق صادق بود. نام سرفرانسيس شپرد را شايد شنيده باشيد كه جانشين سرريدر بولارد سفير انگلستان شده بود، از آن انگليسى هاى پرنخوت بود كه انگلستان را كشورى مي‌دانست كه آفتاب نبايد در سرزمين هايش غروب كند. او خود را همه جا بالاتر از سفير آمريكا قرار مى داد و عنوان اشرافى سِر به رفتار و سكنات اين ديپلمات تام الاختيار انگليس ابهت يك فرمانرواى مطلق را مى بخشيد. او توقع داشت كه دكتر مصدق نيز مانند نخست وزيران قبلى و شاه و رجال ايرانى در مقابلش با لباس تمام رسمى و مطيعانه ظاهر شود. براى او ملاقات با مصدق در روى تختخواب فلزى و ملبس به پيژامه و شلوار و زير پتو چندش آور بود. او معتقد بود كه امپراتورى انگليس بايد ايرانيان را تحت تعليم و تربيت قرار دهد و آنها را براى يك رنسانس در قرن بيستم آماده كند. از نظر اين سفير متفرعن، نهضت عظيم ملى كردن صنعت شر و فساد و ويرانگرى بود كه بايد جلوى آن گرفته شود. او ايرانيان را مردمى با خصلت?هاى كاهلى و حقه بازى اعلام مي‌كرد كه قصد چلاندن هر چه بيشتر شركت نفت را داشتند، و همه اين نهضت را در ضديت با شركت نفت و پالايشگاه آبادان مى دانست كه مايه فخر و ثروت انگلستان بود. بنابراين جزو وظايف اصلى و الهى و مقدس خود مى دانست كه با همراهى تعدادى از ايرانيان با فرهنگ كه روابط دوستانه اى با انگلستان داشتند، شر مصدق ديوانه را كم كند و او را به گور بفرستد. اين خلاصه اى از تصورات احمقانه?ى اين سفير بود كه خود را نماينده جهان متمدن مى دانست. از نظر او و انگليسى ها تنها يك نفر مسئول اين وضع اسف بار بود و آن محمد مصدق. سرفرانسيس شپرد كه از مارس 1950 (اسفند 1328) در خلال بحران 1951 به عنوان سفير در ايران به خدمت پرداخت، مصدق را كمى بيش از يك "ديوانه" (واژه اى كه در تلگرام هاى او زياد به كار مى رفت) يا دستكم يك ,دلقك, مى دانست. او ايرانيان را نمونه اى از انحطاط شرقى و مصدق را يك شخصيت شرقى مى دانست كه مذاكره و گفتگو با او دشوار است. شپرد نه تنها به وزارت خارجه انگليس در مورد حملاتى كه بايد انجام شود خط مى داد، بلكه دستورات خود را مستقيماً براى بي‌بي‌سى مى فرستاد. در اين دستورات شپرد توصيه مى كرد كه به خاطر محبوبيتى كه مصدق از آن برخوردار است، فعلا صلاح نيست حملات متوجه شخص او باشد و به جاى آن به ايرانى ها بايد گفته شود كه با پيروى از سياست ملى كردن نفت، ايران از حمايت انگليس محروم خواهد شد و بدون اين حمايت، ايران به دامان هرج و مرج و كمونيسم سقوط خواهد كرد و ضمنا روى اين نكته بايد انگشت گذارد كه پيشنهادهاى كمپانى نفت به ايران بسيار سخاوتمندانه است. همكار انگليسى شپرد به نام فورلانگ به شپرد اطلاع داد كه هفته اى دو بار با تنظيم كنندگان برنامه هاى فارسى بي‌بي‌سى جلسه دارد و هر گاه لازم باشد كه بي‌بي‌سى خط تازه اى در اين مورد دنبال كند حدود آن را برايش مشخص مى كند و مى افزايد كه بي‌بي‌سى بسيار خوشحال خواهد شد كه از طرف شما راهنمايى شود. فورلانگ مى نويسد كه برنامه فارسى بى بى سي، دولت كنونى ايران را به صورت دولتى احمق و كله شق معرفى خواهد كرد و در حالى كه بي‌بي‌سى روى ترس ايران از روسيه انگشت خواهد گذاشت، احتمالا اين حدس و گمان را در شنوندگان تقويت خواهد كرد كه پس از اعلام آتش بس در جنگ كره نقطه اى كه روس ها به آن ضربه خواهند زد، ايران خواهد بود. فورلانگ همچنين خاطرنشان مى كرد كه در برنامه هاى بي‌بي‌سى از حمله به هيئت حاكمه ايران و طبقات ذى نفوذ كشور خوددارى خواهد شد چه احتمال دارد پس از سقوط مصدق ما ناگزير باشيم با دولتى كه از همين طبقات برخاسته است وارد معامله شويم. شپرد هم كه از نظريات وزارت خارجه به وجد آمده بود به تنظيم رهنمودهايى براى بي‌بي‌سى پرداخت و براى اين رسانه خوراك تهيه مى كرد. ميدلتون كاردار سفارت انگليس نيز دو برنامه جانشين ديگر كه ضمنا با يک ديگر تضاد داشتند برای بي‌بي‌سي‌ در نظر گرفته بود. در يک برنامه می کوشيد با طرح اين مسئله که مصدق به طور خصوصی با انگليس بند وبست و معامله کرده است اعتبار شخصی وی را خدشه دار نمايند. خدا آخر و عاقبت ما را با طرح‌هاى جديد و توطئه‌هاى جديد بي‌بي‌سى و حاميان جهانخوارش به خير كند. اين همان بي‌بي‌سى است، منتها بسيار باتجربه و مكارتر. ديگر از اردوگاه شرق نيز خبرى نيست كه مصدق حضور آن را در صحنۀ سياست ايران موجب نجات روزگار ايران از تباهى مي‌‌دانست. مي‌نشينند پشت ميز و نظم نوين جهانى طراحى مي‌كنند. آن‌قدر وقيح‌اند كه همگى چون يك‌دسته گرگ به كشورها لشكركشى مي‌كنند و به آنها "آزادى" مي‌دهند و در عوضش چاه‌هاى نفتشان را مي‌گيرند! ما دايي‌جان‌ناپلئون نيستيم، اما خامى است تكاپوى پرتلاش و بودجه‌هاى كلان آنها را نبينيم. به همين دليل هم اين گزارش شايد كمى بيش‌تر از آن‌چه بايد به درازا كشيد، زيرا هنوز هستند كسانى ميان روشنفكران ميهن‌دوست ما كه حداقل به فعاليت‌ها و برنامه‌هاى بي‌بي‌سى به ديده اغماض مي‌نگرند و آن را براى تعديل حاكميت فعلى كشور ما مفيد مي‌دانند. بايد دانست كه يك طرح بزرگ در ميان است، تقسيم‌كارى هست و با جديت نيز دنبال مي‌شود. بايد هشيار بود و جوان‌هاى مخاطب بي‌بي‌سى را نيز هشيار كرد. مرضيه توانگر 11/2/88