۱۳۸۶ آذر ۱۷, شنبه

"سه قطره خون" گرانبها، در تاریخ مبارزات ضد استعماری و ضد امپریالیستی




سیما هنربخش
شاه که در مقطع کودتای 28 مرداد به خارج فرار کرده بود، در پی فرجام خونین و موفقیت آمیز آن به تهران باز می گردد. سفیر آمریکا این فرار را «هجرت عارفانه» نام می نهد. شاه هم در اولین دیدارش با سفیر آمریكا می‌گوید: «من تاج و تختم را از بركت خداوند، ملتم، ارتشم و شما دارم». سفیر از او درباره مصدق و فاطمی می‌پرسد، شاه که عملا عصبانی است می گوید: «دكتر فاطمی را اعدام می‌كنم». در سرمقاله‌های روزنامه های وابسته كه مستقیماً از دفتر نخست‌وزیری به مطبوعات می‌آیند، می نویسند : «چیزی عوض نشده است. به علت اشتباه مصدق در میدان‌دادن به كمونیست‌ها، مملكت در خطر بود. مصدق را مردم سرنگون كردند و یكی از وزیران سابق او را بركار گذاشتند تا با آرامی و متانت قانون ملی‌كردن نفت را اجرا كند و مملكت را از قحطی و بیكاری و كمونیسم نجات دهد».«خطر كمونیست‌» که بازی امپریالیست ها برای سرکوب جنبش های رهایی بخش بود، در ایران نیز بهانه ای برای سرکوب مبارزات ضد استعماری و ملی کردن صنعت نفت ایران قرار می گیرد. از میان تمامی کابینه مصدق، دکتر فاطمی بدلیل سیاست های ضد ارتجاع سلطنتی و ضد امپریالیستی اش در دوران وزارت امور خارجه، اعدام می شود. اخبار روزانه حاکی از دستگیری های گسترده « توده ای» هاست که بدلیل مبارزات توامانشان با حکومت سلطنتی و امپریالیست های آمریکایی و انگلیسی مورد کینه شاه و آمریکا قرار دارند. سیدحسن امامی، امام جمعه دستگاه سلطنتی به جان شاه دعا می کند که «مملكت را از شر كمونیست‌های بی‌دین نجات داد» .دولت کودتا اطلاعیه می‌دهد كه مصدق دیونی معادل 18 میلیارد ریال برای ایران باقی گذاشته است و اعلام می کند که :" مصدق در 2 مورد محاكمه خواهد شد: یكی به‌خاطر عملیات خلافی كه در زمان نخست‌وزیری مرتكب شده است و دیگری به اتهام توطئه برضد حكومت قانونی و رژیم مملكت." سکوت مهلکی حاکم می شود. اماآغاز سال تحصيلی اين سكوت را كم كم می شکند و دانشجويان اعتراض را از درون دانشگاه آغاز می کنند. اين اعتراضات در نيمه دوم پاييز به خصوص با آغاز محاكمات دكتر مصدق و يارانش بالا می گیرد. هشتم مهرماه، سخنگوی دولت زاهدی اعلام می کند: "دولت فعلی مصمم است باتوجه به قانون ملی‌شدن صنعت نفت و دقت در قوانین موضوعه مملكتی، به هر وسیله كه شده است نفت ایران را به بازارهای جهانی بفرستد." 20 روز بعد آنتونی ایدن، وزیر خارجه انگلیس، پیام می دهد : "انگلستان بار دیگر دست دوستی به سوی ایران دراز می‌كند و برای تجدید مناسبات سیاسی، همه نوع آمادگی دارد." حکومت نظامی در خوزستان و چند استان دیگر تمدید می شود.روابط ایران و آمریكا به سرعت گسترش می‌یابد. در برخی نقاط مردم دست به تظاهرات محدودی می زنند.سوم آذرماه همانسال، دنیس رایت، كاردار سفارت انگلیس، بی‌سروصدا وارد تهران می‌شود. چند روز بعد اعلام می‌شود كه ریچارد نیكسون، که در آن زمان معاون‌رئیس‌جمهور آمریكا، دوایت آیزنهاور بود، به ایران می آید تا پیام آیزنهاور را که گفته بود " پیروزی سیاسی امیدبخشی در ایران نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و آزادی شده است" را شفاها به شاه ابلاغ نماید.در چهاردهم آذر هم، بیانیه مشترك ایران و انگلیس منتشر می‌شود. دو دولت ضمن وعده به برقراری روابط در سطح وزرا، اعلام می‌كنند كه:"در نزدیك‌ترین موقعی كه مورد توافق طرفین باشد»، درباره «حل اختلاف مربوط به نفت» مذاكره خواهند كرد." در اعتراض به سفر نیکسون، که قرار است 18 آذر به تهران وارد شود، از روز شنبه 14 آذر ، تظاهراتی برگزار می شود. روز دوشنبه 16 آذر 32، دانشجویانی كه در دانشگاه تهران، نوار مشكی به بازو بسته و قصد داشتند به تظاهرات اعتراضی خود مانند دو روز گذشته ادامه دهند، با محاصره دانشگاه از سوی نظامیان روبرو می‌شوند.شاه به ارتشیان دستور داده بود که :"این بی‌سروپاها را درست و حسابی ادب كنید." و در عین حال به وزیر دربار، اعلم نیز گفته بود:" نمی‌دانم چرا در این دانشگاه‌ها خرابكار از همه‌جا بیشتر است؟!"دانشجویان محتاتانه به سر کلاس ها می روند . دانشگاه همچنان مملو از ارتشیان است.ساعت اول کلاس ها تمام می‌شود. ارتشیان به داخل دانشكده‌های داروسازی، علوم و حقوق هجوم می‌برند. دستگیرشدگان را به جلوی دانشگاه هنر می‌برند و در آنجا از آنان بازجویی می‌كنند. سوالات بر مبنای آنست که چه کسانی رهبری تظاهرات در دو روز گذشته را بر علیه آمدن نیکسون بعهده داشته اند. حتی استادان دانشگاه را هم به زیر بازجویی می کشند.زنگ ساعت دوم كلاس‌ها می‌خورد. دانشجویان ‌سر كلاس می‌روند. مستخدم دانشکده به یکی از كلاس‌های درس دانشكده فنی که کلاس دكتر شمس ملك‌آرا بوده و نقشه‌برداری درس می داد، می رود و چیزی در گوش استاد می‌گوید. دكتر ملك‌آرا می‌گوید :«نه، نمی‌شود. بگویید پیش رئیس دانشكده بروند». مستخدم می‌رود و این‌بار سربازی مسلسل‌ به‌دست همراه او برمی‌گردد. سرباز دو نفر از دانشجوها را نشان می‌دهد و تهدیدشان می‌كند كه همراهش بروند. سرباز می گوید :" به ما می‌خندید، هان؟" دكتر ملك‌آرا سریع به دفتر مهندس خلیلی، رئیس دانشكده، می دود و ماجرا را خبر می دهد. مهندس خلیلی و معاونش، دكتر عابدی، تصمیم می‌گیرند زنگ تعطیلی كلاس‌ها را بزنند و از دانشجوها بخواهند كه سریع‌تر دانشگاه را ترك كنند. زنگ تعطیلی كلاس‌ها به جای ساعت 12 ، ساعت 10:15 می‌خورد.دانشجویان با حیرت از كلاس‌ها به كریدور ورودی می‌آیند كه با هجوم سربازها از در اصلی روبه‌رو می‌شوند. دانشجوها به سمت راهروهای جنوبی فرار می‌كنند. از آن طرف هم دسته‌ای سرباز می‌آید. دانشجوها نمی‌دانند چه كار كنند. یكی صدا می‌زند «دست نظامیان از دانشگاه كوتاه!» و سربازها انگار كه منتظر همین بوده‌اند، به طرف دانشجوها شلیك می‌كنند. آن‌طور كه دكتر عابدی تعریف می‌كند، تا سال‌ها بعد، جای 68 گلوله بر دیوارهای دانشكده باقی می‌ماند. بعد از پایان شلیک سربازان صدای ناله مجروحان بلند شد. تعداد مجروحان را خود رژیم شاه 65 نفر اعلام كرد. این وضعیت تا 2 ساعت ادامه داشت. 2 ساعت بعد سربازها رفتند و مجروحان و كشته‌شدگان را هم با خودشان بردند.هنوز كسی نمی‌دانست چند نفر كشته شده‌اند. برخی دانشجویان مخفی شدند و تا ساعت ها بعد در مخفی گاه بودند. خبر كشته‌شدن دانشجوها به سرعت در شهر پیچید. دولت، شبانه روزنامه‌هایی كه این خبر را در صفحات‌شان منتشر كرده بودند، از چاپخانه بیرون كشید. روز 17 آذر، فقط روزنامه «اطلاعات» منتشر شد كه آن هم گزارش‌اش از حوادث دانشگاه این‌طور بود:" گروهی از دانشجویان وابسته به حزب توده قصد جنجال در دانشگاه را داشته‌اند و سربازان بنا به خواهش رئیس دانشگاه، به آنجا می‌روند و با حمله دانشجوها كه می‌خواسته‌اند سلاح‌هایشان را بگیرند، مواجه می‌شوند." نماینده‌ای از دربار به خانواده‌های آنها اطلاع داد كه شاه به جبران خون فرزندان‌شان 200 هزار تومان به آنها پرداخت می‌كند، مشروط بر آنكه هیچ برنامه ختمی برای فرزندان‌شان نگیرند. خانواده‌ها قبول نكردند.19 آذر – سوم شهدای دانشگاه – درحالی كه دانشجوها برای رفتن به سر خاك رفقایشان در امامزاده عبدالله با مأموران نظامی مواجه بودند، نیكسون بی‌سروصدا به دانشكده حقوق دانشگاه تهران رفت و در همان دانشگاهی كه هنوز خون دانشجویان از در و دیوارش پاك نشده بود، دكترای افتخاری حقوق گرفت. دانشجوها تا چهلم شهدا اعتصاب كردند و سر كلاس‌هایشان نرفتند.رئیس دانشكده فنی – مهندس عبدالحسین خلیلی- كه از طرفداران شاه بود ، بعد از این ماجرا به جرگه مخالفین شاه پیوست و تا آخر عمرش، دیگر از كریدور اصلی دانشكده فنی گذر نکرد.موضوع بسیار عجیب در مورد شهدای همیشه جاودان 16 آذر 32، اینست که این سه نفر با هم رفاقت ویژه ای نداشتند، اما درست یکماه قبل از شهید شدنشان با هم یک عکس سه نفری گرفته بودند. مصطفی بزرگ‌نیا، که دانشجوی سال اول بود از اراک به تهران آمده بود و در زمان شهادتش 19 ساله بود. او را كمتر كسی می‌شناخت و برای همین، جسدش خیلی دیر شناسایی شد. احمد قندچی، که اهل خانی آباد تهران بود، 20 ساله بود. قندچی پس از مجروح شدن، مدتی زنده می ماند.مهدی شریعت رضوی، یار دیگر، 22 ساله و از اهالی مشهد بود و سال دوم مكانیك را می‌گذراند. او برادر پوران شریعت رضوی ، همسر دکتر شریعتی بوده است.پزشكی قانونی در گزارشی كه چند روز بعد منتشر می کند، علت مرگ سه قربانی اين حادثه را چنين توضیح می دهد:"1- مصطفي بزرگ نيا دانشجوی دانشكده فنی بر اثر يك گلوله كه از طرف راست سينه وارد شده و از زير بغل چپ او خارج گرديده فوت كرده است. بر اثر اين گلوله استخوان بازوی وی به كلی خرد شده و خونريزی زياد باعث مرگ وی گرديده است. بر پشت شانه راست مقتول نيز اثر زخم سرنيزه ديده می‌شود كه تا 15 سانتيمتر زير پوست فرو رفته بود.2-شريعت رضوي دانشجوی مقتول ديگر فقط به علت زخم سرنيزه فوت كرده است. سرنيزه استخوان ران راست وي را به كلی خرد كرده و شريانها را پاره نموده و در نتيجه‌ی خونريزی زياد مجروح درگذشته است. يك گلوله نيز به دست راست وی اصابت كرده كه جلدی بوده و نمی‌توانسته باعث مرگ باشد.3-مقتول ديگر احمد قندچی نام دارد و به علت اصابت گلوله‌اي كه وارد شكم وی گرديده و احشا داخلی را پاره نموده درگذشته است.»خبر واقعه 16 آذر به سرعت در تمام تهران پخش شد. در روز 17 آذر تمام دانشگاه‏هاى تهران و اغلب شهرستان‏ها در اعتصاب كامل به سر بردند. حتى بسيارى از دبيرستان‏ها هم با تعطيل كردن مدرسه خود هم دوش دانشگاهيان در تظاهرات عليه واقعه 16 آذر و سفر نيكسون به تهران شركت كردند. تشيع جنازه دو تن از سه دانشجوی دانشكده فنی دانشگاه تهران، شريعت رضوی و بزرگ ‌نيا در 18 آذر در امامزاده عبدالله برگزار شد. جنازه احمد قندچي ابتدا در مسگرآباد دفن شد ولی بعد از مدتی او را هم در همان امامزاده عبدالله در کنار دو یار دیگرش به خاک سپردند. صبح ورود نيكسون به تهران يكى از روزنامه‏ها در سر مقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشاده‏اى به نيكسون می نویسد. در اين نامه سرگشاده ابتدا به سنت قديم ما ايرانى‏ها اشاره شده بود كه «هرگاه دوستى از سفر مى‏آيد يا كسى از زيارت باز مى گردد و يا شخصيتى بزرگ وارد مى‏شود ما ايرانيان به فراخور حال در قدم او گاوى و گوسفندى قربانى مى‏كنيم. آنگاه خطاب به نيكسون گفته شده بود كه «آقاى نيكسون! وجود شما آن قدر گرامى و عزيز بود كه در قدوم شما سه نفر از بهترين جوانان اين كشور يعنى دانشجويان دانشگاه را قربانى كردند.»