۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه
روابط آلمان و ایران، ‘یگانگی نژاد آریایی’bbc
علی امینی نجفی
پژوهشگر مسائل فرهنگی
آدولف هیتلر
بسیاری از مردم مسلمان، از جمله در ایران، به آدولف هیتلر دل بستند. برخی از روحانیون شیعه تبلیغ میکردند که هیتلر پنهانی اسلام آورده و برای “اعتلای کلمۀ حق” با روس و انگلیس مبارزه میکند
کتابی که به تازگی به عنوان “آلمانیها و ایران” در برلین منتشر شده، در اصل کاوشی در تاریخ روابط سیاسی آلمان با ایران است؛ اما این کتاب بیش از آن که در شناخت تاریخ دیپلماسی آلمان راهگشا باشد، نکات بسیار جالبی را در رابطه با تاریخ سیاسی ایران معاصر مطرح میکند.
نویسنده آن گونه که خود توضیح داده، این کتاب را در پاسخ به یک پرسش اساسی تدوین کرده است. به گمان او در رابطه ایران و آلمان چیزی ناشناخته و مرموز وجود دارد، که درخور کاوش و ژرفش بیشتر است.
او میگوید که در ایران جمهوری اسلامی حکومت میکند، که از نظر موازین حقوق بشر و عرف بینالمللی یکی از بدنامترین رژیمهای جهان است. این رژیم با سرکوب نیروهای آزادیخواه داخلی به مردم خود اعلام جنگ داده است و در عرصۀ بینالمللی با پیروی از سیاستی تهاجمی افکار عمومی جهان را آشفته کرده و کشورهای منطقه را به نگرانی فرو برده است.
دو کشور ایران و آلمان، به رغم تفاوتهای عمیق و اختلافات اساسی، با گذار از جنگها و انقلابات و تحولات سیاسی در طول بیش از صد سال روابطی نزدیک داشتهاند. چرا؟
ماتیاس کونتزل در دیباچهی کتاب یادآور میشود که ایران و آلمان با بندهای آشکار و پنهان، گاه معقول و اغلب نامعقول به هم پیوند خوردهاند. دولتمردان آلمانی به طور سنتی به روابط نزدیک و دوستانه با ایران علاقهمند هستند. آنها هنوز هم تا امروز از اتخاذ سیاستی قاطع علیه برنامه هستهای جمهوری اسلامی طفره میروند.
نویسنده برای حل معمای “دوستی مصیبتبار ایران و آلمان” به پیشینه و زمینههای تاریخی این رابطه نقب میزند، و گاه به نتایجی شگفتانگیز میرسد. او در کندوکاو انتقادی خود، به گنجینهای بزرگ از منابع آرشیوی، آمار و دادههای منتشر نشده تکیه کرده است. او عقیده دارد که بسیاری از مدارک و اسناد این رابطه هنوز به درستی کاویده نشده است. (ص ۱۴)
سرآغاز یک “دوستی”
اصرالدین شاه قاجار اولین زمامدار ایرانی بود که در سال ۱۸۷۳ از برلین دیدن کرد. او بیدرنگ این آرزو را بیان کرد که کشورش با آلمان مناسباتی نزدیک و دوستانه داشته باشد. برای طرف آلمانی این رابطه هنوز جذابیتی نداشت.
آلمان در نیمهی دوم قرن نوزدهم هنوز سرگرم سامان دادن به حاکمیت سیاسی خود بود، و به کشورهای دور عنایت چندانی نداشت؛ اما با به قدرت رسیدن ویلهلم دوم در سال ۱۸۸۸ این کشور سیاست فعالتری در برابر کشورهای خاورزمین در پیش گرفت. قدرت تازه اروپا مدعی بود که در پیشبرد سیاست خارجی خود از تجاوزگریها و آزمندیهای استعماری دور است.
اتحاد با امت اسلام
با رشد قدرت آلمان، این کشور به زودی در رقابت با قدرتهای بزرگ اروپا، به ویژه بریتانیا قرار گرفت. قیصر آلمان بر آن بود که بهترین راه تضعیف امپراتوری بریتانیا، مشغول کردن آن با منازعات استعماری است. به عقیده ویلهلم دوم اگر تمام کشورهای اسلامی در برابر استعمار بریتانیا قیام کنند، این کشور در جبهۀ شرق درگیر میشود و نمیتواند به قلدری در برابر قدرتهای اروپایی ادامه دهد.
ویلهلم دوم در پایان سفر خود به خاورمیانه اعلام کرد: «به ۳۰۰ میلیون مسلمان جهان اطمینان میدهم که قیصر آلمان برای همیشه دوست پیروان محمد خواهد بود.»
قیصر آلمان به زودی به ظرفیت بالای اسلام در مبارزه با قدرتهای خارجی پی برد و بر آن شد که از حربۀ “جهاد علیه کفار” بهرهبرداری کند.
ویلهلم دوم در ۲۹ اکتبر ۱۸۹۸ در پیامی به دلجویی از “امت غیور اسلام” پرداخت. او در دمشق به زیارت آرامگاه صلاحالدین ایوبی سردار بزرگ اسلام در مبارزه با اروپائیان، رفت و از جهاد او علیه مهاجمان کافر ستایش کرد.
ویلهلم در پایان سفر خود به خاورمیانه اعلام کرد: «به ۳۰۰ میلیون مسلمان جهان اطمینان میدهم که قیصر آلمان برای همیشه دوست پیروان محمد خواهد بود.» (۲۷)
ویلهلم بخشی از سیاست جنگی خود را چنین بیان کرد: «تمام جهان اسلام باید علیه یوغ انگلستان قیام کند.» او در آستانهی ورود به جنگ جهانی اول در ۱۵ اوت ۱۹۱۴ به متحد خود انور پاشا سلطان عثمانی نوشت: «حضرت سلطان باید مسلمانان را در آسیا، هند، مصر و آفریقا به جهاد فرا بخوانند.»(۲۸)
ندای ویلهلم در دفاع از “جهاد علیه کفار” پژواکی شایسته یافت: برخی از علمای شیعه قیصر آلمان را “ناجی اسلام” خواندند و به او “حاجی ویلهلم محمد” لقب دادند. بسیاری از مسلمانان صادقانه عقیده داشند که خداوند ویلهلم را برای رهایی اسلام از دست کفار روس و انگلیس فرستاده است.
اما روشنفکران آزاداندیش به تبلیغات ویلهلم روی خوش نشان ندادند. در شرایطی که بیداری ملی در ایران و ترکیه نضج میگرفت، روشنفکران سکولار نمیتوانستند با شعار تاکتیکی “جهاد اسلامی” همراهی کنند. آنها “جهاد با مارک آلمانی” را شمشیری دودم میدانستند که به تقویت نیروهای کهنهاندیش و متعصب منجر میشود.
“شمشیر انتقام” از ستمگران
با فرو رفتن نهضت مشروطه در آشوبهای داخلی و دخالتهای خارجی، آزادیخواهان ایرانی برای نجات میهن از چنگ استعمارگران به قدرت آلمان دل بستند. نویسنده در فصل های اول و دوم کتاب ریشههای تاریخی این گرایش را با ذکر نمونهها و شواهد بیشمار نشان میدهد.
نویسندهی کتاب “آلمانیها و ایران” سند میآورد که برخی از روحانیون در قم هیتلر را از اخلاف پیامبر اسلام دانستند و دسته ای از علما تا آنجا پیش رفتند که گفتند هیتلر همان “امام زمان” است که برای “احیای دین محمد” ظهور کرده است!
با شعلهور شدن جنگ جهانی اول، بسیاری از ایرانیان آرزو میکردند که آلمان و متحدانش در جنگ پیروز شوند تا ایران از سلطه بیگانگان نجات یابد.
نویسنده مثال میآورد که حزب دموکرات به رهبری سلیمان میرزا، که برخی از روشنفکران تحولخواه در آن گرد آمده بودند، آشکارا از آلمان هواداری میکرد. به نظر او مأموران آلمانی در تأسیس کمیتۀ “اتحاد اسلام” و تشکیل “دولت مهاجرین” در کرمانشاه (به ریاست رضاقلی خان نظامالسلطنه مافی) نقشی فعال داشتند.
رضاشاه متحد هیتلر
با شکست آلمان در جنگ جهانی اول، احساسات تند ناسیونالیستی با گرایش فاشیستی در این کشور شکل گرفت، که خود زمینهای شد برای رشد حزب ناسیونال سوسیالیسم به رهبر آدولف هیتلر. این حزب تبلیغ میکرد که آلمانیهای اصیل از نژاد آریایی هستند که همان “نژاد برتر” است.
در همین سالها در ایران رضا شاه پهلوی سلطۀ خود را با تکیه بر “میراث ایران باستان” و سرچشمههای اصیل ملت ایران تحکیم میکرد.
رضا شاه که میکوشید پروژهی نوسازی کشور را بدون دخالت استعمارگران پیش ببرد، در آلمان نازی متحدی یافت که میتوانست به رشد ایران کمک کند، و چه بهتر که این متحد خود را از “نژاد آریا” نیز میدانست! آلمان به اطلاع پادشاه ایران رساند که آماده است بدون هیچ چشمداشت استعماری، به رشد و توسعۀ ایران کمک کند. آلمانیها در ازای دریافت نفت و مواد خام، به تأسیس شالودهی صنعتی کشور کمک کردند.
وزارت تبلیغات آلمان نازی به رهبری گوبلز میکوشید با برنامهای سنجیده، نظریات برتری نژادی و عقاید ضدسامی را در ایران گسترش دهد. فرستندهی فارسیزبان “رادیو برلین” تبلیغ میکرد که آلمانیها و ایرانیان از یک نژاد هستند و باید در جبههای متحد علیه استعمار مبارزه کنند. بسیاری از عوام باور داشتند که آلمانیها یا اهالی قوم “ژرمن” در اصل اهل استان کرمان بودهاند!(۵۲)
نویسنده یادآور میشود که نظریهپردازان اصلی ناسیونال سوسیالیسم، مانند آلفرد روزنبرگ، معتقد بودند که ایرانیان امروزی با “نژاد آریایی” هیچ ارتباطی ندارند، اما در عین حال بهرهگیری از عواطف ایرانیان را برای پیشرفت مقاصد خود سودمند میدیدند.
اتحاد آریاییتباران
هنگامی که در آلمان حزب نازی به قدرتهای جهانی اعلام جنگ داد، این سیاست به کام بسیاری از مردم ستمزده شرق، از جمله مردم ایران، شیرین آمد. بار دیگر تاکتیک اتحاد بر ضد “دشمن مشترک” در خاطرۀ جمعی مردم زنده شد.
بسیاری از مردم مسلمان، از جمله در ایران، به آدولف هیتلر، پیشوای حزب نازی دل بستند. برای توجیه و تحکیم این گرایش، افسانهها و شایعات بسیاری بر سر زبانها افتاد. گفته میشود که برخی از ملایان شیعه تبلیغ میکردند که هیتلر پنهانی اسلام آورده و برای “اعتلای کلمۀ حق” با روس و انگلیس مبارزه میکند!
هیتلر و “امام زمان”
نویسندهی کتاب “آلمانیها و ایران” سند میآورد که برخی از ملایان در قم هیتلر را از اخلاف پیامبر اسلام دانستند و دسته ای از علما تا آنجا پیش رفتند که گفتند هیتلر همان “امام زمان” است که برای “احیای دین محمد” ظهور کرده است.
یک سند جالب گزارشی است که اروین اتل، سفیر آلمان در تهران در فوریه ۱۹۴۱ به مقامات برلین فرستاده است. آقای سفیر مینویسد: «سفارت ما از چند ماه پیش از منابع گوناگون مطلع شده است که برخی از ملایان در سراسر کشور بالای منبر از پدیدهای تازه سخن میگویند، دال بر این که خداوند امام زمان را در هیئت آدولف هیتلر به زمین فرستاده است. در سراسر کشور، و بدون هیچ دخالتی از جانب سفارتخانهی ما، شایع شده است که پیشوای آلمان برای نجات این کشور آمده است… در تهران یک ناشر عکسهایی از پیشوا (هیتلر) و امام علی، امام اول شیعیان، را چاپ کرده است. این عکسهای بزرگ تا چند ماه در طرف راست و چپ ورودی چاپخانه چسبیده بود. این عکسها پیام روشنی داشتند: علی امام اول است و پیشوا امام آخر.»(۵۲)
نویسنده روابط آلمان و ایران را در دوران سی سالهی جمهوری اسلامی ردیابی میکند و نشان میدهد که به رغم برخی “ناملایمات گذرا” مانند فتوای آیتالله خمینی به کشتن سلمان رشدی، قتل روشنفکران وفعالان ایرانی در “رستوران میکونوس” یا ماجرای “کنفرانس برلین” این دوستی پایدار مانده است.
نویسندهی کتاب “آلمانیها و ایران” شرح میدهد که پیش از اشغال ایران توسط متفقین، شایعات عجیبی درباره هیتلر بر سر زبانها افتاده بود. برخی از ملایان موعظه میکردند که هیتلر از اخلاف پیامبر اسلام است و زیر پیراهن خود عکسی از امام علی را با خود دارد. در برابر عدۀ دیگری عقیده داشتند که هیتلر از اول مسلمان نبوده، بلکه به دنبال مطالعه و تحقیق به اسلام گرویده است.
رادیو برلین در تبلیغ اسلام
بهرام شاهرخ گویندهی معروف “رادیو برلین” تفسیرهای ایدئولوژیک خود را اغلب با آیههایی از قرآن همراه میکرد.
نازیها تبلیغ میکردند که ریشهی تمام آفتها استعمار انگلستان است، و هدایت این دستگاه را یهودیان به دست گرفتهاند.
آنها در توجیه سیاست ضدیهودی نازیان به آیات قران متوسل میشدند، و عملیات ضدیهودی هیتلر را با غزوات محمد علیه طوایف یهودی مقایسه میکردند.
وابستهی فرهنگی سفارت آلمان دربارهی کارآیی این تبلیغات نیرنگآمیز به رؤسای خود لاف زده بود که با «درآمیختن تبلیغات سیاسی با باورهای دینی ایرانیان” به موفقیت فراوانی دست یافته است. (۵۴)
اروین اتل سفیر آلمان در تهران نیز در نامهای کارپایهی تبلیغاتی خود را چنین توضیح میدهد: «تنها اگر بتوانیم روحانیت کشور را با تبلیغات آلمانی همراه کنیم، آنگاه شکی نیست که تودههای وسیع مردم ایران را در کنار خود خواهیم داشت.»(۵۵)
حمله متفقین به ایران در شهریور ۱۳۲۰ به “پیوندهای اقتصادی و ایدئولوژیک” آلمان نازی و ایران رضا شاه پایان داد.
دوستی پایدار
نویسنده در فصل سوم کتاب به عنوان “انقلاب خمینی از تئوری تا عمل” به تفصیل به انقلاب سال ۱۳۵۷ میپردازد و پایههای بیگانهستیزی و به ویژه یهودیستیزی حاکمیت برآمده از انقلاب را نشان میدهد.
نویسنده در بسیاری موارد سیاست خارجی آلمان را در قبال ایران نادرست و غیراصولی میداند، که به سادگی میثاقهای بینالمللی و موازین حقوق بشر را زیر پا میگذارد. نویسنده برای ارائۀ نمونهای نزدیک به “کنفرانس برلین” اشاره میکند و آن را فضیحتی آشکار میخواند.
در فصلهای چهارم و پنجم کتاب، نویسنده روابط آلمان و ایران را در دوران سی سالهی جمهوری اسلامی ردیابی میکند. او نشان میدهد که به رغم برخی “ناملایمات گذرا” مانند فتوای آیتالله خمینی به کشتن سلمان رشدی، قتل روشنفکران وفعالان ایرانی در “رستوران میکونوس” یا ماجرای “کنفرانس برلین” این دوستی پایدار مانده است.
نویسنده در بسیاری موارد سیاست خارجی آلمان را در قبال ایران نادرست و غیراصولی میداند، که به سادگی میثاقهای بینالمللی و موازین حقوق بشر را زیر پا میگذارد. نویسنده برای ارائۀ نمونهای نزدیک به “کنفرانس برلین” اشاره میکند و آن را فضیحتی آشکار میخواند.
ماتیاس کونتزل شرح میدهد که در سال ۲۰۰۰ بنیاد هاینریش بل (مؤسسۀ فرهنگی وابسته به حزب سبزهای آلمان) هفده روشنفکر ایرانی از اردوی اصلاحطلبان را به برلین دعوت کرد تا در کنفرانسی دربارهی راهبرد اصلاحات در ایران گفتوگو کنند. شرکتکنندگان در کنفرانس پس از بازگشت به میهن دستگیر شدند و در برابر دادگاه انقلاب قرار گرفتند. آنها متهم شدند که امنیت کشور را به خطر انداخته و با “دین حق” محاربه کردهاند.
شرکتکنندگان در کنفرانس به مجازاتهای شدیدی در ایران محکوم شدند. در برابر یوشکا فیشر، وزیر خارجه که خود از حزب سبزها بود، در برابر این بیعدالتی آشکار سکوت کرد.
و امروز…
نویسندهی کتاب عقیده دارد که انتخابات دورۀ دهم ریاست جمهوری نه تنها ایران را به بحران سیاسی فرو برد، بلکه به همراه آن “روابط آلمان و ایران” را نیز با چالشی جدی روبرو کرد. به نظر نویسنده «مردم این کشور را دیگر نمیتوان ملتی یگانه سرگرم مبارزه با شاه و آمریکا و اسرائیل جلوه داد. انتخابات ریاست جمهوری این تصویر را درهم شکست و کشور را به دو اردوی متخاصم تقسیم کرد. اینک هر کشوری در جهان در برابر این پرسش قرار گرفته است: با کدام اردو قصد همکاری دارید: با اردوی پیشرفت و آزادی یا با اردوی اختناق و عقبماندگی؟» (ص ۱۲)
کتاب آقای کونتزل سیاست کنونی آلمان در رابطه با ایران را سیاستی ناسنجیده و کوتهبینانه میداند، که منافع واقعی مردم دو کشور در آن گم شده است. نویسنده امیدوار است که این سیاست بر پایههایی استوار و خردمندانه، و در راستای حمایت از جنبش آزادیخواهی مردم ایران تصحیح شود.
شناسنامه کتاب:
Die Deutschen und der Iran
Geschichte und Gegenwart einer verhängnisvollen Freundschaft Matthias Küntzel