پس از انتشار دو نامه سر گشاده علي اصغر حاج سيد جوادي به معينيان رئيس دفتر شاه , دكتر شريعتي خانه نشين و اززندان آزاد شده بود,نامه ذيل تجليل و قدر داني از وي در آن شرايط حساس بود.
.نامه به علياصغر حاج سيدجوادي1- ترديد كه دربارهي مرگ يا زندگي اين ملت داشتم از ميان رفت.- 2در فرهنگ اسلامي ما- به ويژه شيعه- اصطلاح «حجت» به خصوص در اطلاقش به انسان معني شگفت، عميق و كاملاً بديعي دارد. گمان نميكنم در ديگر فرهنگها معادلي داشته باشد. يك انسان در يك عصر براي يك مكتب، مذهب، نهضت يا ملت به يك «حجت» بدل ميشود. با توجه بمعانياي كه از ريشهي لغوي اين كلمه برميآيد كه مفاهيمي است مطلقاً ذهني و مجرد و ازمقوله مسايل علمي و اصطلاحات صرفاً عقلي و منطقي، تبديل وجودي انسان به آن، نه تنها از تصعيد ذاتي و معراج جوهري انسان در مجالي به وسعت لايتناهي و فراختر و فراتر از «بودن» و حقيقتي شريفتر از آنچه «واقعيت» ميتوان، خبر ميدهد كه مساله «مسووليت انساني» و «وضع» و «نقش» شخصيت و امكانات، تعهدات و به طور مشخصي «عليت فرد» را در جامعه، تاريخ و در سلسله علت و معلول حاكم بر طبيعت و بر انسان، بديعتر و عميقتر و بسيار دقيقتر از تمامي فلسفهها و ايدئولوژيهايي كه از اصالت انسان و مسووليت فكر، اراده، علم، ادبيات و هنر سخن ميگويد طرح كرده است و من با اينكه به عمق و غنا و تازگي اين اصطلاح پي بردهام و با شگفتي و حيرت بسيار به اين كيمياگري در جوهر وجودي آدمي ميانديشم كه در آن «فرد» به «حجت» بدل ميشود، تنها امروز بود كه به راستي معناي آن را دريافتم و مصداق آن را يافتم.3- قرآن- به خلاف آنچه روشنفكران اهل قياس ميپندارند- در متن جهان توحيدي و جهانبيني عيني، به انسان اصالتي خدايي ميبخشد و او را حامل روح خدا، همانند خدا و بالاخره جانشين خدا در طبيعت مادي مينمايد. اما آنچه برايم در عين شگفتي مبهم بود تعبير حيرتانگيز قرآن است از جايگاهي كه يك فرد ميتواند در نردبان تكامل وجود خويش كسب كند. و اين تكامل نه يك تكامل مجرد و منفرد است، كه تكامل وي در رابطه با زمانش و با جامعهاش و به تعبير دقيقتر تكامل نقش اجتماعي و رسالت انساني فرد مقصود است و در يان باره است كه از امكان تبديل «فرد» به «جامعه» سخن ميگويد. شگفتا! فرد از يك سو جانشين خدا ميشود- در طبيعت- و از سوي ديگر جانشين جامعه- در تاريخ-!كان ابراهيم امه قانتامن احياها فكانما احيا الناس جميعاچگونه ميشود! در فلسفه ميفهميم كه فرد با كلي خويش برابر است. اما در انسانشناسي و جامعهشناسي چه ايدئولوژي بوده است كه انسان در ارزش با تمامي انسانها برابر ميگيرد، يك فرد را در ارتقاء وجودي و تحمل بار سنگين مسووليت يك «امت» ميخواند؟! امروز من پاسخ اين سئوالها را دريافتم. ديدم!4- شهيد در فرهنگي اسلامي- به ويژه در تشيع كه تاريخش بر شهادت بنا شده است- هم از نظر لغت و هم معنا خصايصي دارد كه به هيچ زباني ترجمهپذير نيست. معادل آن در فرهنگ غربي و حتي مسيحيت كه تكيهگاهش شهادت است، MARTYR، كه از ريشهي MORT به معناي مرگ و فوت و وفات است و شهيد درست برعكس به معناي «حي و حاضر» است. «مارتيز» يك صفت منفي است، يك صفت توصيفي و انفعالي (Passif) است. شهيد، نه تنها به معناي زنده است، نه تنها به معناي حاضر است در برابر مرده و در برابر غايب از صحنه، كه يك صفت فعلي و فاعلي و اثباتي است. گواهي دهنده است. حضرت امير در بيان فلسفه احكام ميگويد: «والجهاد عزالاسلام و الشهادت استظهار اللمجاهدات» جهاد ديگر است، و شهادت ديگر. شهادت يك حكم مستقل است نه حالتي فردي كه بر يك مجاهد ممكن است عارض شود؛ نقش خاص و فلسفهي خاص و هدف خاص خويش دارد. مساله كشتن نيست نوعي انتخاب و نوعي عمل است. «و كذلك جعلنا كم امه وسطا لتكونوا شهدا عليالناس و يكون الرسول عليكم شهيداً». شما را امتي در وسط زمان و زمين و متن صحنه و ميانه درگيريها و رويدادها به حركات جهان و انسان قرار داديم تا شما بر مردم هشيد باشيد و رسول بر شما شهيد باشد. حان دادن يكي از اشكال شهادت است، چه كسي از علي شايستهتر است تا فلسفه اين حكم را تفسير كند؟شهادت، رسواگري، افشاگري و روشنگري و پردهدري و پيداسازي است، عيان كردن و بيان كردن و برملا كردن و آشكار ساختن تمامي آن چيزهايي است كه انكار كردهآند، به فراموشي سپردهاند و از آن سخن نميگويند، قرباني توطئه سكوت كردهاند. كمكم ميخواهند بگويند اساساً چنين چيزي و اين جور چيزها وجود ندارد تا چندي كه گذشت نه تنها ديگر حرفش را نزنند كه فكرش را هم نكنند. و انديشهها به هر چيزي و چيزكي مشغول باشند، درگير باشند و سرگرم سربند باشند، الا آن فاجعهها كه گذشته و ميگذرد، الا آن حقيقتها كه كتمان شده و از ياد ميرود، الا آن دردها، نيازها و آرمانها كه از عمق انديشه و احساس و وجدان جامعه ريشهكن شده و تلفظش و تصورش نيز جرم، و الا آن خواستها كه انسان بودن انسان بدانها است و پنهانكاران و دسيسه بازارن و قدارهبندان و آدمخواران همانها را در نفس انسانها و در نفسانيات جامعهي انساني ميكشند و اين از كشتن انسان و تقل نفس و تقل عام فجيعتر است، و شهادت كه جهاد حق پرست است در عصر نتوانستنها، عصري كه حق خلع سلاح است و خلق زبون و پريشان و خو كرده به ظلمت و ظلم و قرباني خاموشي و فراموشي و لاجرم هر كس پوزه در خاك ميچرد و سر در آخور فرو برده ميخورد و نه تنها «چگونه زيستناش» كه «چگونه بودناش» را نيز هم چون پالان و افسار بر او بار ميكنند و چون معتادي كه زوال و اضمحلال وجودي خويش را ميبيند و به آن عادت كرده و تن به مرگ داده است آزادي و خشم و خروش و رهايي و زندگي و سلامت و سعادت را بر زبان نيز نميآورد و بر خيال نيز نميگذراند.در چنين امنيت سياه و آرامش مرگ و سكوت گروستاني كه هر وجودي تابوتي شده است و هر روحي جنازهاي و تنها متولي قبرستان است كه كرو فر ميكند و عساكرش جنازهكشان و مردهشوران و كفن دوزان و گوركنان و لحدتراشان و تلقيندهندگان و نماز ميتخوانان و گدايان و قاريان و كفتاران، ناگهان يكي تابوتش را بشكند، گورش را برشورد، هستياش را صوري كند و در آن اسرافيلوار بدمد و فريادي در سكوت مرگ بركشد و روح را فراخواند و نام زندگي را بر زبان آورد…، شهيد است.آسمان شو، ابر شو باران ببار ناوادان آبش نميآيد بكارآب باران باغ صد رنگ آورد ناودان همسايه در جنگ آوردهان كه اسرافيل عصري اي عزيز رستخيزي كن تو پيش از رستخيزاو چه بميرد و چه زنده ماند شهيد است و من امروز معناي شگفت و شكوهمند اين توصيف پيامبر را از يك صحابياش دانستم كه گفت: «هركس دوست دارد در چهرهي شهيدي كه زنده در خاك گام برميدارد بنگرد در چهرهي وي بنگرد!»5- و نيز امرو دانستم كه «افضل الجهاد…» چيست و چرا؟ امروز رمق به دست و پايم آمد، نه تنها دلگرم كه پشت گرم شدم؛ احساس ميكنم كه ديگر تنها و بيكس و غريب زندگي نميكنيم، گمنام و خاموش و پنهان نخواهيم مرد. زبان داريم، وكيل مدافع داريم، با نام و ناموس و جان و مالمان با تفنن، خاطر جمعي و بوالهوسي بازي نخواهند كرد. دستت مريزاد! «سوگند بر مركب و به قلم و به آنچه مينويسند»، كه سخن پيامبر ما راست است كه «مركب انسان آگاه از خون شهيد قيمتيتر است»، راست گفت ابوبكر: «تا وقتي كه در ميان اين امت، چون تو اي بيادب جسور، اي مسلمان، كساني باشند كه خليفه را هنگامي كه كج ميرود با شمشير خويش راستش كنند، امت محمد به ذلت و ضلالت نخواهد افتاد، نخواهد مرد». آفرين امت و من و آفرين تو- «وجود بيارزش و آلودهي تو»- كه يك امت شدي.و اما من! خدا، زمان، زندگي، و آنها كه به جاي عقده شعور دارند و عمله آماتور ظلمه نميشوند، از من دفاع خواهند كرد.
.نامه به علياصغر حاج سيدجوادي1- ترديد كه دربارهي مرگ يا زندگي اين ملت داشتم از ميان رفت.- 2در فرهنگ اسلامي ما- به ويژه شيعه- اصطلاح «حجت» به خصوص در اطلاقش به انسان معني شگفت، عميق و كاملاً بديعي دارد. گمان نميكنم در ديگر فرهنگها معادلي داشته باشد. يك انسان در يك عصر براي يك مكتب، مذهب، نهضت يا ملت به يك «حجت» بدل ميشود. با توجه بمعانياي كه از ريشهي لغوي اين كلمه برميآيد كه مفاهيمي است مطلقاً ذهني و مجرد و ازمقوله مسايل علمي و اصطلاحات صرفاً عقلي و منطقي، تبديل وجودي انسان به آن، نه تنها از تصعيد ذاتي و معراج جوهري انسان در مجالي به وسعت لايتناهي و فراختر و فراتر از «بودن» و حقيقتي شريفتر از آنچه «واقعيت» ميتوان، خبر ميدهد كه مساله «مسووليت انساني» و «وضع» و «نقش» شخصيت و امكانات، تعهدات و به طور مشخصي «عليت فرد» را در جامعه، تاريخ و در سلسله علت و معلول حاكم بر طبيعت و بر انسان، بديعتر و عميقتر و بسيار دقيقتر از تمامي فلسفهها و ايدئولوژيهايي كه از اصالت انسان و مسووليت فكر، اراده، علم، ادبيات و هنر سخن ميگويد طرح كرده است و من با اينكه به عمق و غنا و تازگي اين اصطلاح پي بردهام و با شگفتي و حيرت بسيار به اين كيمياگري در جوهر وجودي آدمي ميانديشم كه در آن «فرد» به «حجت» بدل ميشود، تنها امروز بود كه به راستي معناي آن را دريافتم و مصداق آن را يافتم.3- قرآن- به خلاف آنچه روشنفكران اهل قياس ميپندارند- در متن جهان توحيدي و جهانبيني عيني، به انسان اصالتي خدايي ميبخشد و او را حامل روح خدا، همانند خدا و بالاخره جانشين خدا در طبيعت مادي مينمايد. اما آنچه برايم در عين شگفتي مبهم بود تعبير حيرتانگيز قرآن است از جايگاهي كه يك فرد ميتواند در نردبان تكامل وجود خويش كسب كند. و اين تكامل نه يك تكامل مجرد و منفرد است، كه تكامل وي در رابطه با زمانش و با جامعهاش و به تعبير دقيقتر تكامل نقش اجتماعي و رسالت انساني فرد مقصود است و در يان باره است كه از امكان تبديل «فرد» به «جامعه» سخن ميگويد. شگفتا! فرد از يك سو جانشين خدا ميشود- در طبيعت- و از سوي ديگر جانشين جامعه- در تاريخ-!كان ابراهيم امه قانتامن احياها فكانما احيا الناس جميعاچگونه ميشود! در فلسفه ميفهميم كه فرد با كلي خويش برابر است. اما در انسانشناسي و جامعهشناسي چه ايدئولوژي بوده است كه انسان در ارزش با تمامي انسانها برابر ميگيرد، يك فرد را در ارتقاء وجودي و تحمل بار سنگين مسووليت يك «امت» ميخواند؟! امروز من پاسخ اين سئوالها را دريافتم. ديدم!4- شهيد در فرهنگي اسلامي- به ويژه در تشيع كه تاريخش بر شهادت بنا شده است- هم از نظر لغت و هم معنا خصايصي دارد كه به هيچ زباني ترجمهپذير نيست. معادل آن در فرهنگ غربي و حتي مسيحيت كه تكيهگاهش شهادت است، MARTYR، كه از ريشهي MORT به معناي مرگ و فوت و وفات است و شهيد درست برعكس به معناي «حي و حاضر» است. «مارتيز» يك صفت منفي است، يك صفت توصيفي و انفعالي (Passif) است. شهيد، نه تنها به معناي زنده است، نه تنها به معناي حاضر است در برابر مرده و در برابر غايب از صحنه، كه يك صفت فعلي و فاعلي و اثباتي است. گواهي دهنده است. حضرت امير در بيان فلسفه احكام ميگويد: «والجهاد عزالاسلام و الشهادت استظهار اللمجاهدات» جهاد ديگر است، و شهادت ديگر. شهادت يك حكم مستقل است نه حالتي فردي كه بر يك مجاهد ممكن است عارض شود؛ نقش خاص و فلسفهي خاص و هدف خاص خويش دارد. مساله كشتن نيست نوعي انتخاب و نوعي عمل است. «و كذلك جعلنا كم امه وسطا لتكونوا شهدا عليالناس و يكون الرسول عليكم شهيداً». شما را امتي در وسط زمان و زمين و متن صحنه و ميانه درگيريها و رويدادها به حركات جهان و انسان قرار داديم تا شما بر مردم هشيد باشيد و رسول بر شما شهيد باشد. حان دادن يكي از اشكال شهادت است، چه كسي از علي شايستهتر است تا فلسفه اين حكم را تفسير كند؟شهادت، رسواگري، افشاگري و روشنگري و پردهدري و پيداسازي است، عيان كردن و بيان كردن و برملا كردن و آشكار ساختن تمامي آن چيزهايي است كه انكار كردهآند، به فراموشي سپردهاند و از آن سخن نميگويند، قرباني توطئه سكوت كردهاند. كمكم ميخواهند بگويند اساساً چنين چيزي و اين جور چيزها وجود ندارد تا چندي كه گذشت نه تنها ديگر حرفش را نزنند كه فكرش را هم نكنند. و انديشهها به هر چيزي و چيزكي مشغول باشند، درگير باشند و سرگرم سربند باشند، الا آن فاجعهها كه گذشته و ميگذرد، الا آن حقيقتها كه كتمان شده و از ياد ميرود، الا آن دردها، نيازها و آرمانها كه از عمق انديشه و احساس و وجدان جامعه ريشهكن شده و تلفظش و تصورش نيز جرم، و الا آن خواستها كه انسان بودن انسان بدانها است و پنهانكاران و دسيسه بازارن و قدارهبندان و آدمخواران همانها را در نفس انسانها و در نفسانيات جامعهي انساني ميكشند و اين از كشتن انسان و تقل نفس و تقل عام فجيعتر است، و شهادت كه جهاد حق پرست است در عصر نتوانستنها، عصري كه حق خلع سلاح است و خلق زبون و پريشان و خو كرده به ظلمت و ظلم و قرباني خاموشي و فراموشي و لاجرم هر كس پوزه در خاك ميچرد و سر در آخور فرو برده ميخورد و نه تنها «چگونه زيستناش» كه «چگونه بودناش» را نيز هم چون پالان و افسار بر او بار ميكنند و چون معتادي كه زوال و اضمحلال وجودي خويش را ميبيند و به آن عادت كرده و تن به مرگ داده است آزادي و خشم و خروش و رهايي و زندگي و سلامت و سعادت را بر زبان نيز نميآورد و بر خيال نيز نميگذراند.در چنين امنيت سياه و آرامش مرگ و سكوت گروستاني كه هر وجودي تابوتي شده است و هر روحي جنازهاي و تنها متولي قبرستان است كه كرو فر ميكند و عساكرش جنازهكشان و مردهشوران و كفن دوزان و گوركنان و لحدتراشان و تلقيندهندگان و نماز ميتخوانان و گدايان و قاريان و كفتاران، ناگهان يكي تابوتش را بشكند، گورش را برشورد، هستياش را صوري كند و در آن اسرافيلوار بدمد و فريادي در سكوت مرگ بركشد و روح را فراخواند و نام زندگي را بر زبان آورد…، شهيد است.آسمان شو، ابر شو باران ببار ناوادان آبش نميآيد بكارآب باران باغ صد رنگ آورد ناودان همسايه در جنگ آوردهان كه اسرافيل عصري اي عزيز رستخيزي كن تو پيش از رستخيزاو چه بميرد و چه زنده ماند شهيد است و من امروز معناي شگفت و شكوهمند اين توصيف پيامبر را از يك صحابياش دانستم كه گفت: «هركس دوست دارد در چهرهي شهيدي كه زنده در خاك گام برميدارد بنگرد در چهرهي وي بنگرد!»5- و نيز امرو دانستم كه «افضل الجهاد…» چيست و چرا؟ امروز رمق به دست و پايم آمد، نه تنها دلگرم كه پشت گرم شدم؛ احساس ميكنم كه ديگر تنها و بيكس و غريب زندگي نميكنيم، گمنام و خاموش و پنهان نخواهيم مرد. زبان داريم، وكيل مدافع داريم، با نام و ناموس و جان و مالمان با تفنن، خاطر جمعي و بوالهوسي بازي نخواهند كرد. دستت مريزاد! «سوگند بر مركب و به قلم و به آنچه مينويسند»، كه سخن پيامبر ما راست است كه «مركب انسان آگاه از خون شهيد قيمتيتر است»، راست گفت ابوبكر: «تا وقتي كه در ميان اين امت، چون تو اي بيادب جسور، اي مسلمان، كساني باشند كه خليفه را هنگامي كه كج ميرود با شمشير خويش راستش كنند، امت محمد به ذلت و ضلالت نخواهد افتاد، نخواهد مرد». آفرين امت و من و آفرين تو- «وجود بيارزش و آلودهي تو»- كه يك امت شدي.و اما من! خدا، زمان، زندگي، و آنها كه به جاي عقده شعور دارند و عمله آماتور ظلمه نميشوند، از من دفاع خواهند كرد.