جنبش اعتراضی در ايران و اپوزيسيون ارتجاعی خارج از کشور*
باقر مرتضوی - اسد سيف
• در هفته های اخير در صف های تظاهراتِ بخشی از ايرانيان در خارج از کشور، گردانندگان به ظاهر وابسته به
اپوزيسيون تظاهرات، از سردادن هرگونه شعار و يا حمل آن بر پرده که خود با آن موافق نيستند، جلوگيری می کنند.
آنان دوست ندارند در نفی نظام حاکم و قوانين جاری بر کشور شعاری شنيده شود. کسانی که بخواهند نظام جمهوری
اسلامی را زير علامت سئوال ببرند، از صف تظاهرکنندگان با يورش و تهديد کنار گذاشته می شوند ...
در سی امين سالگرد حياتِ جمهوری اسلامی سرانجام آهنگِ زندگی بخش آغاز فروپاشی آن در خيابا نهای تهران نواخته
شد. به اين سرودِ شادی مردم بايد اميدوار بود. آن را به جان گرامی داشت و با احساس مسئوليت در فراگيرشدن آن
کوشيد. آهنگِ سقوط اين جمهوری نواخته شده است. اين آهنگ خاموش شدنی نيست، اما می تواند به مارش عزا و يا
سرود پيروزی تبديل شود. وظيفه ماست تا مسئولانه بکوشيم، سرودخوانِ پيروزی گرديم.
در کشوری که نهادهای دمکراسی ممنوع هستند و مردم در خفقان حاکم، هيچ امکانی در ابراز عقيده خود ندارند،
عصيان حق آنان است. جز اين راهی نيست. بهانه ای کوچک لازم است تا کبريتی باشد بر باروت. اعلام نتايج انتخابات
رياست جمهوری در ٢٢ خرداد نيز در همين رابطه قابل تفسير است. آنجا که قوانين مدنی غايب اند، شورش پاسخ
شايسته و ناخواسته مردم است عليه قدرت حاکم. در چنين جوامعی نمی توان به قوانينی متوسل شد که در کشورهای
متمدن جاری ست و نظام حاکم بر ايران با آن بيگانه است. به هيچ گرفتن رأی مردم بهانه ای شد تا مردم فرياد در گلو خفه
شده ساليان را رها کنند.
جنبش اخير، اگرچه در اعتراض به نتيجه انتخابات آغاز شد، اما در کليتِ خويش عصيان عليه دروغ، فريب، رذالت و
تحقير است، شورش عليه به هيچ گرفتن رأی و اراده مردم، شورش عليه خواستِ قدرتِ حاکم است.
جنبش اخير اگرچه ابطال انتخابات را شعار می داد، سرانجام اما آن را پشت سر گذاشت و اکنون دارد خود را برای
خواست های ديگری آماده می کند. در تاريخ جهان کمتر توهينی چنين آشکار به شعور مردم شده است. اين جنبش در
آغاز و هم اکنون نيز کم و بيش، عدالت را از مجرم، کسی که عامل اصلی ب یعدالتی هاست، می طلبد. از نظام
غيرقانونی حاکم نبايد اجرای قانون را انتظار داشت. توهم ها کم کم فرو خواهند ريخت و چشم ها بر واقعيت گشوده می
شوند.
جنبش اخير سرانجام ضعف حاکميت و شکافِ درون "خودی"های حاکم را آشکار نمود و ثابت کرد که بالاي یها ديگر
قادر نيستند چون سابق حکومت کنند. نشان داد که نظام تا بُنِ دندان مسلح حاکم شکا فبردار است و يارای ايستادگی در
برابر خروش مردم ندارد. قداستِ حکومتِ وحشت، نظامی که بر دروغ بنيان گرفته و فريب پرچم آن است، فرو ريخت
و خشم سی ساله مردم فريادی شد که به گوش همه جهان رسيد.
جنبش نشان داد که مردم ديگر نمی خواهند نقش برده های چشم و گوش بسته را برای بالايی ها بازی کنند. آنان فهميده اند
که دين را می توان به خدمت قدرت نيز تأويل کرد و دي نمداران امروز دين سازانی هستند سياست پيشه که سود شخصی
خويش در آن می جويند.
حاکميت در اين چندساله آنقدر کشت و در بند کرد و از کشور تاراند که ديگر هيچ نيروی متشکل در برابر خويش نمی
بيند و اينجاست که حکومتی ها در هيئت خودی و غيرخودی نقش موافق و مخالف را خود بازی می کنند و بدينسان در
جنبش مردم اغتشاش ايجاد کرده، صف ها را مخدوش می کنند.
جنبش بهای گرانی بابت جسارت تاريخی خويش پرداخت. ده ها کشته و هزاران زخمی به جا گذاشت. هم اکنون موج
بازداشت ها سراسر کشور را در بر گرفته است. اين تلفات بی نتيجه نخواهد ماند. راه در پيش است. هشياری در اين آغاز
ميمون از ميزان تلفات خواهد کاست.
جنبش در نخستين هفته خويش نشان داد که نه احمد ینژاد، نه نيروهای بسيج و نه حتا هاشمی رفسنجانی نماينده اکثريت
ايرانيان نيستند. اين جنبش به زودی نشان خواهد داد که موسوی ها نيز نمی توانند نماينده مردم باشند. مردم سرانجام بايد
پی ببرند که صف خويش را از "حکومتی ها" (خودی ها و غيرخودی های داخل گردونه حکومت) در کليت خويش جدا
کنند. صف آرايی نهايی بايد بين مردم و حاکميت باشد. در اين صف آرايی جايی برای همه آنانی که از حکومت تغذيه
کرده و به آن نظام پايبندند، نيست. شکاف درون رژيم در برابر ص ف مردم آنگاه عميق تر خواهد شد که همه جناح های
حکومتی پشتيبانی توده ای خود را از دست بدهند.
جنبش نشان داد که بی سازمان است و بی تشکل، و اين بزر گترين ضعف آن است که بايد اميدوار بود در ماه های آينده
تشکل های صنفی و سازمان های سياسی بنيان گيرند. جنبش اگر آگاهانه گام بردارد، در آينده نزديک حتا تشکل های
"خودی"ها را نيز پشتِ سر خواهد گذاشت. بايد منتظر بود تا انجم نهای صنفی فرهنگيان، کارگران، دانشجويان،
کارمندان دولت، زنان، دان شآموزان و... اعلام موجوديت و سرانجام تشک لهای سياسی فعاليت آغاز کنند. نبضِ تپنده
دمکراسی يعنی همين، چيزی که عدم حضور آنان هم اکنون ملموس است.
جنبش نشان داد که بدون خواست هايی مشخص نمی توان خود را متشکل کرد و بدون تشکل نمی توان از فعاليت های
آکسيونی به اعتصابات عمومی رسيد. در حرکت های آکسيونی نيروها و انرژی ها سريع به هدر می روند و در درازمدت
از دامنه آن کاسته می شود، در اعتصابات عمومی اما قدرت حاکم فلج می شود. تظاهرات آکسيونی نمايش در برابر
قدرت است، می خواهد در عرص ههای نفوذناپذير رژيم رخنه کند، ضرب های وارد آورد و آن را متزلزل گرداند.
اعتصاب عمومی نمايش تود های دو جناح است. صف آرايی مردم است در برابر قدرت. همآوردگاهی ست که يکی از دو
طرف بايد در آن تسليم شود. مردم در اين مبارزه اگر به منافع مشترکِ صفِ خويش آگاه نباشند و تشک لهای صنفی و
سياسی جايگاه لازم خويش در آن نيابند، در برابر قدرت شکست خواهند خورد و اين يعنی سرانجامی يأس آور.
جنبش نشان داد که احمدی نژاد را نبايد دست کم گرفت. او با رفتار عوامفريبانه (پوپوليستی) خويش هنوز محبوبِ بسيار
کسان است و پايگاه توده ای او تا کنون شکاف برنداشته است. احمدی نژاد به عنوان نماينده سپاه و بسيج، در ميان
تهيدستان شهر و روستا محبوب است، نماينده "خودی ها"، رهرو راه امام خويش است و بر همان خط می راند. پرچم
دروغينِ عدالت خواهی در برابر "غيرخودی ها"ی فاسد درون حکومت برافراشته و اين خوشآيند قشر تهيدست جامعه
است. با پخش پول نفت و ثروتِ کشور بين هواداران خويش، می کوشد بر محبوبيتِ خود بيفزايد.
در اين جنبش حضور جوانان گسترده است. آنان در اکثريت خويش زاده پس از انقلاب هستند. حضور زنان در آن نمونه
است. کم کم دامنه حمايت نويسندگان، هنرمندان، شخصيت های علمی و فرهنگی گسترده تر می شود. جوانان حاضر در
ميدان نبرد، خلافِ نسل انقلاب سال ۵٧ آرمانگرا نيستند. برای زندگی امروز خويش می جنگند. می خواهند به سان
جوانانِ غرب، در رفتار و پوشش آزاد باشند، کار می خواهند، دوست ندارند زندگ یشان مورد تفتيش دايمی قرار گيرد.
زنان در جامعه مردسالار ايران اما تا کنون پيگيرترين و آگاه ترين گروه در مبارزه عليه قوانين ضدبشری حاکم بوده اند.
حضور زنان در جنبش، در مقايسه با انقلاب سال ۵٧ ، گذشته از کميّت، در کيفيتِ آن نمونه است. زنان از هم اکنون
خواست های مستقل خويش را در کنار خواس تهای عام، اعلام داشت هاند. و اين خود پيشرفتی ست که مرهون فعاليت های
مستقلِ زنان در اين چندساله می باشد.
آزادی پوشش، رفتار، انديشه و بيان، آزادی در چاپ و نشر، آزادی در انتخاب دين و مذهب، در خواندن و نوشتن به
زبان مادری، و...هرکدام به تنهايی لازم است و در دستيابی به آن بايد کوشيد، اما به ياد داشته باشيم که تمامی آنها در
کنار هم مفهوم آزادی را کامل می کند. تحقق بخشی از آن و يا تنها دفاع از يک مورد آن، نقض دمکراسی ست. حذف
يکی از آنها يعنی ناديده گرفتن مفهوم کامل آن، يعنی فراهم آوردن زمينه ای برای زايش، توليد و تداوم خودکامگی و
سانسور و ديکتاتوری.
در جنبش اخير نقش ارتباطات الکترونيکی بی مانند و بسيار موثر است. با حضور گسترده سانسور، تنها از اين طريق
بود که صدای اعتراضاتِ مردم جهانی شد و ابعاد وسيع تری به خود گرفت. به حتم در آينده بايد از آن استفاده
سازمان يافته تری کرد.
جنبش هنوز در شوق شعار های تهيجی به سر می برد. بايد اميدوار بود که اندک اندک زمان آن فرا رسد که خواست های
عمومی جانشين شعارهای سطحی شوند.
جنبش از همان نخستين روز اعتبار جهانی کسب کرد. بربريت نظام از طريق فيلم های ارسالی از ايران در صفحات
اينترنتی، در اندک مدت پشتيبانی شخصيت های علمی، ادبی، فرهنگی، سياسی و در نهايت تمامی نيروهای مترقی جهان
را به خود جلب کرد. دولت های غربی حمايت خويش را از مردم معترض اعلام داشتند و از دولت ايران خواستند تا
هرچه زودتر به اين روند خاتمه داده، موازين حقوق بشر را رعايت کند. در تاريخ سی ساله عمر حکومت جمهوری
اسلامی چنين پشتيبانی گسترده ای در عرصه جهان نداشت هايم.
جنبش نشان داد که هنوز در ناآگاهی گام بر می داريم. انگار به تجربه سی ساله خويش باور نداريم و درنيافت هايم که در
چهارچوب اين نظام و اين قانون اساسی، هر دولتی در نهايت خويش به جباريت خواهد رسيد. ما متأسفانه هنوز
درنيافته ايم که خواس تهای خويش را حتا در رابطه با اعلاميه جهانی حقوق بشر مطرح نمائيم. شعارهای "حقوق
شهروندی" را جانشين شعارهای امروز خود کنيم، جدايی دين از دولت و لغو حکم اعدام را پيش کشيم و از اين طريق
از جامعه جهانی و نهادها و شخصيت های دمکرات بخواهيم تا در اين راه با تحت فشار قرار دادن و اعتراض به
جمهوری اسلامی ما را ياری کنند. مشکل ما پيش از آن که شخص احمد ینژاد و يا ولی فقيه باشد، قانونی ست که وجود و
حضور آنان را توجيه می کند و حامی آنان است. در نفی اين قوانين بايد کوشيد.
رهبران کنونی جنبش می کوشند تا از آن به عنوان "يک اختلاف خانوادگی" نام ببرند. آنان همصدا با جناح حاکم سعی
دارند از طريق مارک هايی چون اجنبی و ايرانی، مذهبی و غيرمذهبی، انقلابی و ضدانقلابی، صف ها را مخدوش کرده،
در اپوزيسيون شکاف اندازند. هدف اين است که خصلت "دمکراسی طلبی" جامعه ناديده گرفته شود و به خيابان آمده ها
شعارهای بنيادی را فراموش کنند. می خواهند بر آنان بباورانند که مشکل در قوانين اسلامی جاری بر کشور نيست.
مردم اما به هر حال خواهند فهميد که در دستيابی به حقوق دمکراتيک، بايد دنيای سنت را پشتِ سر گذاشته، گام به راه
عصر جديد، دوران مدرنيته بگذارند. بحث اسلامی و غيراسلامی در اين رابطه خلط مبحث است و عوامفريبی.
مقاومت و به موازات آن نافرمانی مدنی در دنيای معاصر يعنی مسلح شدن به مدنيت است، اين که آزادی و دمکراسی را
بشناسيم و در نهادينه کردن آن بکوشيم. برای دست يافتن به آن اما قبل از همه بايد خود در رفتار آزاد و دمکرات باشيم.
جنبش نشان داد که ناآگاه هستيم و ناآگاهی ما به اندک غفلت می تواند به فاجعه ختم گردد.
جنبش و اپوزيسيون
آن ايرانی که در غرب زندگی می کند، اگر آگاه باشد، اقرار خواهد کرد که در نهايت پشتيبان جنبش یست که در کشور
جريان دارد. دخالت در زندگی مردم ايران وظيفه ما نيست. آنان خود برای زندگی خويش تصميم خواهند گرفت.
انتخابات در ايران با زندگی مردمی در رابطه است که ساکن آن کشورند. آنان خود راه های مبارزه را انتخاب می کنند و
پيش می برند. اين اما بدان معنا نيست که ايرانيان خارج از کشور، به ويژه تبعيديان سياسی، حق بحث و بررسی مسائل
ايران و آينده آن را ندارد. از آنجا که در محيط آزادتری زندگی می کنيم و در کليتِ خويش تجرب های گرانبار از گذشته
خود داريم، بايد از هر فرصتی استفاده نمود و بحث های روشنگرانه را در باره ايران ديروز، امروز و فردا پيش کشيد.
ما تا ندانيم چه می خواهيم، در بهترين شرايطِ ممکن، انقلاب سال ۵٧ را تکرار خواهيم کرد و اين يعنی فاجعه.
جنبش نشان داد که ما اپوزيسيون ايرانی هنوز گيج و منگ گذشته هستيم. بخش وسيعی از ما هنوز عقب مانده تر از توده
مردمی هستند که در ايران صدای اعتراض بلند کرده اند و ما در جهان غرب ناآگاه تر از آنها لنگ لنگان در پس آنان
روان هستيم. فاجعه گاه آنقدر اسفناک است که شک می کنی صف های به ظاهر اعتراض از آنِ اپوزيسيون باشد.
بخش وسيعی از اپوزيسيون احساس مسئوليت نمی کند. می خواهد سريع به نتيجه برسد، رژيمی را براندازد، بی آن که
بداند چه بايد جايگزين آن کند. عده ای در اين عرصه دنيای خويش را دارند. بی حضور مردم و رأی آنان، رئيس جمهور،
دولت و کابينه تشکيل داد هاند که در واقع شکل ديگری ست از توهين به شعور اجتماعی همه ايرانيان. بخشی از هم اکنون
استقرار حکومت های ايدئولوژيک و يا موروثی ديگری را شعار می دهند و پرچم های گوناگونی را به اهتزاز
درآورده اند. بخشی نيز ناظر است و هنوز در انتظار.
در تظاهرات همبستگی با جنبش داخل کشور و يا اعتراض به دولت احمد ینژاد، در خارج از کشور برای نخستين بار
ايرانيانی به خيابان آمدند که تا کنون در هيچ حرکت اعتراضی بر عليه نظام جمهوری اسلامی شرکت نداشتند. تظاهرات
در کليت خويش از نظر فکری عقب مانده تر از جنبش داخل کشور بود. چه بسيار کسان که ترجيح می دادند صف
تظاهرات را ترک کرده، به جمع ناظران بپيونند.
ما شيفته کمّيت شده ايم. فکر می کنيم صف ميليونی، حقانيت داشته، فکر والاتری دارد. در ذهنِ ما نمی گنجد که کمّيتِ
بی کيفيت می تواند راه به ناکجاآباد داشته باشد. ذوق زده شده ايم از اي نکه صف های تظاهرات در خارج از کشور به
چندين هزار نفر بالغ شده است. به کيفيت اين تظاهرات نمی خواهيم بينديشيم. ما مقهور "توده" شده ايم و به "توده گرايی"
فرو غلتيده ايم.
کشتن انسان به هر بهانه ای جنايت است. "مرگ بر جمهوری اسلامی" اما کشتن کسی نيست، آرزوی مرگِ يک نظام
جبار است، آرزوی مرگِ ديکتاتوری، فاشيسم و يک حکومت توتاليتر در عصر حاضر است. به اين شعار بايد از همين
زاويه نگريست. عوام فريبی و خلطِ مبحث است که اين شعار را در کنار "لغو حکم اعدام" و کشتن انسان، با آن بسنجيم و
از آن، جنايت را نتيجه بگيريم.
حق طبيعی هر کسی ست که تظاهراتی را سازمان دهد و حرف خويش و يا سخن جمعی را بيان دارد. هر کس حق دارد
در تظاهراتی شرکت کند و يا از حضور در آن دوری گزيند. جز چند تظاهرات که بيشتر از سوی دانشجويان
سازماندهی شده بود، نخستين ضعف بيشتر تظاهرات در بی هويتی آنان بود. برای نخستين بار در خارج از کشور،
همزمان در چندين شهر از کشورهای غربی فراخوانِ اعتراض به نتيجه انتخابات با امضای "جمعی از ايرانيان..."
منتشر شد. هويت فراخوان دهندگان بر کسی معلوم نيست. شعارها و قطعنامه ها واحد بودند. گردانندگان اجازه نمی دادند
شعاری عليه جمهوری اسلامی، عليه ولايت فقيه و يا قانون اساسی داده شود. به هيچ پرچم و يا شعاری جز شعارهای
خويش اجازه حضور نمی دادند. شعارهای انتخاب شده خودشان، از ميان بی بو و ب یخاصيت ترين شعارهای داخل کشور
انتخاب شده بود. سازماندهندگان در شرايطی که در داخل کشور مردم عکس های خامنه ای را به آتش می کشيدند، حتا
حاضر نبودند صفت ديکتاتوری را برای او به عنوان ولی فقيه به کار گيرند. ديکتاتور برای آنان برابر بود با
احمدی نژاد. آيا نبايد شک کرد بر اين رفتار؟
سازمان دهندگان به ظاهر می خواستند وحدت را عمومی کنند و شعار "همه با هم" را جاری گردانند، غافل از اين که هر
حرکت آنان خود نشانی از گرايش های خاص سياسی داشت، گرايشی که در نهايت خويش با سياس تهای جمهوری
اسلامی هم خوان بود.
آن که شهامتِ مدنی لازم در اعلام هويت خويش ندارد و می کوشد با توطئه، با نا مهايی جعلی، به نام جنبش حرکت
اعتراضی سازمان دهد، در نهايت خويش رفتار و فرهنگی را تکرار می کند که نظام جمهوری اسلامی هم اکنون آن را
نمايندگی می کند.
اين فاجعه است که از واژه اتحاد تعبيری خودخواسته ارايه می داريم. اين تعبير با دمکراسی هيچ هم خوانی ندارد.
"اتحاد"، "وحدت" و "صف واحد" در جامعه مدرن يعنی جمع اضداد، يعنی اي نکه کسانی و يا سازمان هايی با حفظ
هويت خويش پيرامون اقدامی مشترک گردهم می آيند. ما اما می کوشيم ابتدا از افراد و سازمان ها سلب هويت کنيم تا
سپس هويتی ديگر برايشان تدارک ببينيم. اعلام می دارند تا از آوردن پرچم و نشان و شعار خودداری گردد تا همه با هم
عمل کرده باشند. اما فکر نمی کنيم اتحاد از کنار هم قرار گرفتن داوطلبانه هوي تهای مختلف سر بر می آورد. دمکراسی
و فرهنگ چندصدايی همين است. هر چه خارج از اين باشد، تحميل اراده است، همان است که بر رفتار جمهوری
اسلامی حاکم است. همان "وحدت کلمه" است که خمينی شعار می داد و در واقع از آن فاشيسم سر برآورد.
تمرين دمکراسی را به هر حال بايد روزی آغاز کنيم ولی جهت اين کار ابتدا بايد خود در سر دمکرات باشيم، هويت
افراد و سازمان ها را بپذيريم و با حفظ هويت ها گام مشترک برداريم. آن که در اين تظاهرات از آشکار شدن هويت
خويش وحشت دارد و يا از آن شرم می کند، در واقع دارد هويت پنهان خويش را رياکارانه بر جمع تحميل می کند.
امروزه ديگر آشکار است که "نشانه گرايی" خود می تواند نقش زبان را داشته باشد. هر علامت و يا نشان و شعاری می
تواند بيانگر تفکری خاص نيز باشد. اگر قرار است هويت ها از تظاهرات حذف شوند، پس چرا سازمان دهندگان سرود و
شعار خويش بر جمع تحميل می کنند. جالب اي نکه عده ای از سازمان دهندگان را می توان به عنوان مسئولين بعضی از
سازمان های سياسی در جمع بازشناخت. آيا با چنين پنهانکاری می توان نام اپوزيسيون بر خود نهاد؟ چه تضمينی ست در
اين که، اين افراد از جمهوری اسلامی تغذيه نمی شوند. آن که از جهنم جمهوری اسلامی به خارج از کشور گريخته،
طبيعی ست رهبری ولی فقيه را برنتابد، قانون اساسی کشور را نپذيرد، حال چرا بايد در خارج از کشور شهامت اعلام
آن نداشته باشد. آن کس که امروز پس از سی سال، نه با تکيه بر علم، به تجربه نيز درنيافته، در چهارچوب اين نظام،
دمکراسی کوچک ترين روزنه ای ندارد و در سايه اين قانون اساسی هيچ نسيمی از آزادی نخواهد وزيد، بايد بر عقل و يا
صداقت او شک کرد.
تظاهرات در خارج از کشور يا به حمايت از جنبش داخل کشور صورت می گيرد و يا برای جلب پشتيبانی افکار
عمومی غرب نسبت به آن. در هر دو مورد، بخشی از تظاهرات ما در خارج از کشور ارتجاع ی بود. عقب مانده تر از
جنبش داخل کشور است و افکار عمومی غرب. و در اين ميان موض عگيری های دولت های غربی به مراتب مترقی تر و
پيشرفته تر از آن است. آيا ما از خود هيچ پرسيده ايم، چرا در خيابان های غرب به تظاهرات برخاست هايم؟
در سال ۵٧ ، در ميان آتش و خون و شور و شعار جاری بر خيابان های ايران، حزب الله با شعار "بحث پس از مرگ
شاه"، با خشونت تمام از هرگونه گفت و گو در حلق ههای بحث جلوگيری می کرد. انقلابيون ديروز در کليت خويش می
پذيرفتند که بحث را به پس از سقوط حکومت شاه منتقل کنند و بدينسان بر رفتار حزب الله ميدان می دادند. آن نگاه به
فاجعه ختم شد. در هفته های اخير در صف های تظاهراتِ بخشی از ايرانيان در خارج از کشور، گردانندگان به ظاهر
وابسته به اپوزيسيون تظاهرات، از سردادن هرگونه شعار و يا حمل آن بر پرده که خود با آن موافق نيستند، جلوگيری
می کنند. آنان دوست ندارند در نفی نظام حاکم و قوانين جاری بر کشور شعاری شنيده شود. کسانی که بخواهند نظام
جمهوری اسلامی را زير علامت سئوال ببرند، از صف تظاهرکنندگان با يورش و تهديد کنار گذاشته می شوند.
سبزپوشانِ اجازه نمی دهند سخنی خلافِ نظر آنان بر زبان جاری گردد. پنداری حزب الله ديروز، امروز در لباس
اپوزيسيون، در خارج از کشور "هل من مبارز" می طلبد.
از هر ايرانی اگر پرسيده شود پارچه و يا شال سبز نشانگر چيست، بی هيچ ترديد خواهد گفت اسلام و يا "رنگِ سبزِ
سيدی". اين سمبل آنقدر آشکار است که بحث بر آن بيهوده است. اين که اپوزيسيون داخل کشور ابتکار به خرج می دهد
و از آن به عنوان سمبل مخالفت با احمدی نژاد، در حمايت از موسوی بهره می برد، قابل درک است، اما ما اپوزيسيون
خارج از کشور کاسه داغ تر از آش شده ايم. چنان خود را در شال و عبا و غبای سبز می پيچيم که انگار امام زمان ظهور
کرده است. ناآگاهانه از آن به عنوان سمبل خيزش مردم استفاده می کنيم و می کوشيم به غرب بباورانيم که شال سبز
همسان با اعتراضات رنگينی ست که در سال های اخير در جهان مرسوم شده. اسفناک تر اين که حتا فرزندان خويش را
نيز به ماهيت اين رنگ آگاه نمی کنيم. جالب اين که موسوی خود در بيانيه خويش از آن به عنوان "رنگ سبزی که ما را
به اهل بيت نور" پيوند می دهد، نام می برد که البته مراد او از نور همان نور و هاله رهبانی ست.
بخش وسيعی از اپوزيسيون خارج از کشور همزبان با دوستان خويش در داخل کشور تحت شعار عوامفريبانه "انتخاب
بين بد و بدتر" اميدی در مردم نسبت به انتخاب موسوی برانگيختند و عملاً در انديشه بر راه های ديگر انتخاب سد ايجاد
کردند. اين افراد بهتر از هر کس می دانستند که در طول حيات جمهوری اسلامی هيچگاه انتخابات آزاد برگزار نشده
است، حتا در زمان صدارت آقای موسوی. حال چگونه گربه جمهوری اسلامی اين بار عابد خواهد شد، پرسش یست که
بايد صادرکنندگان چنين توهمی بر آن پاسخ گويند.
همين اپوزيسيون چند سال پيش شعار عوامفريبانه "ببخش اما فراموش نکن" را بر زبا نها جاری کرد که قرار بود
جنايت های يک رژيم از شکل تاريخی خويش خارج شده، شخصی گردند. در بحث بر اين شعار متأسفانه کسی نگفت؛ در
جامعه مدرن، امر جنايتِ به وقوع پيوسته به قانون واگذار می شود. اگر مدعی خصوصی مجرم را ببخشد، قانون حق
بخشيدن ندارد. اين شعار در واقع می بايست به اين شکل تصحيح می شد؛ به قانون بسپار و فراموش نکن. توده فاقد
آگاهی تاريخی ست، حافظه تاريخی ندارد، فراموشکار است. "من" اما با اين شعار آگاهانه بر چشم تاريخ خاک پاشانده ام.
حق هر کسی ست که در انتخابات شرکت کند و يا از شرکت در آن دوری گُزيند. "من" اما به عنوان روشنفکر نسخه
بلاهت برای تاريخ پيچيده ام. موسوی از سازندگان همين جمهوری جنايت است. اگر جنبش دمکراسی طلبی در ايران
پيروز گردد، او در شمار نخستين کسانی است که در دادگاه تاريخ بايد پاسخگوی هزاران جنايتی باشد که در زمان
صدارت او در کشور واقع شد. من حق ندارم او را ببخشم. رفتار او نه به من به عنوان مدعی خصوصی، بل که با تاريخ
اجتماعی يک کشور در رابطه است. سخن ياو ه ای ست که "ببخش و فراموش نکن". عده ای رذيلانه می خواهند بدينوسيله
قانون را از زندگی مدنی جامعه حذف کنند. جای تأسف است که منِ اپوزيسيون خارج از کشور در سيمای يک جانی
قهرمان ديده ام و عکس او را در کنار مصدق قرار می دهم. اين يک اغتشاش فکری است که اميدواريم عمومی نشود.
با اين همه بايد سپاسگزار همه آنانی باشيم که با نگاهی ديگر به پديده جنبش داخلی امروز ايران می نگرند، ابتکار به کار
می گيرند و می کوشند با تظاهرات و ديگرحرک تهای اعتراضی، با شعارها و خواست هايی ديگر به حمايت از آن
برخيزند.
پانزدهم يولی ٢٠٠٩
*اين متن به هيچ وجه نخواسته حکمی صادر کند. کوشيده است پرسشی فردی را عمومی گرداند، به اين اميد که بحثی
دامن زده شود. اگر اين مسائل بتواند مورد بحثِ عمومی قرار گيرد، ما به هدف خويش رسيده ايم.
۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه
اشتراک در:
پستها (Atom)