۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه

دکتر مصدق ملی بود و به ملت ايران باور داشت، نه به ولايت فقيه !

- منوچهرتقوی بيات


به دليل تداوم حکومت های ضد ملی در چند دهه ی گذشته، در زبان فارسی امروزی ما، واژه ی ملی معنای راستين خود را از دست داده و کاربرد غير ملی و گاهی ضد ملی پيدا کرده است. به بانک ملی که دولتی است بانک ملی می گويند. به شرکت های غيردولتي؛ "مؤسسات ملی" ، گفته می شود. به هرچه در ايران سراسری است نيز ملی می گويند؛ مانند "فدراسيون ملی ورزش های دانشگاهی" و يا "فدراسيون ملی فوتبال".
با پديد آمدن دولت ملی دکتر مصدق در ايران و ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور واژه ی ملی به معنای ميهني؛ يعنی چيزی که متعلق به ملت ايران است و به دست ملت ايران اداره می شود، ملی گفتند و ملی معنای واقعی خود را پيدا کرد. تلاش هايی در اين دوره انجام شد تا مردم مفاهيم ملی و ميهنی را دريابند. به پارچه های ساخت داخل کشور پارچه ی وطنی و يا مصدقی می گفتند. واژه ی ملی برابر با واژه ی فرانسوی و يا انگليسی nation قرار گرفت و آرمان های انقلاب مشروطيت در زندگی مردم معنا پيدا کرد.
با انجام کودتای انگليسی ـ آمريکايی ۲۸ مرداد ( امرداد) طومار حکومت ملی برچيده شد و با برنامه های سياسی و اقتصادی حکومت دست نشانده ی بيگانگان کم کم معنای واژه ی ملی ، وارونه شد. به کودتای انگليسی ـ آمريکايی ۲۸ مرداد ( امرداد) " قيام ملی ۲۸ مرداد" گفتند! جايی که نه حکومت ملی باشد، نه اقتصاد، نه صنعت و نه فرهنگ، واژه ی ملی از محتوا تهی می شود و مردم نيز هويت خود را گم می کنند. با سرگردان شدن ملت ايران بين دين و بی دينی و الغائات عقيدتی راست مذهبی و کمونيستی سوسيال امپرياليستی ، مردم اختيار خود را به شيادان دين فروش دادند.
آقای خمينی در سال ۵۷ در پاريس درباره ی ملی ها به صراحت آنچه را که در سر داشت، گفت. اما چون درک ملی از مسائل سياسی وجود نداشت هيچ کس آن کلمات را نشنيد يا نفهميد. حتا ملی ها و آقای دکتر سنجابی که به آن اعلاميه ی سه ماده ای در پاريس تن در داده بود، نه شنيد و نه خواست بشنود که اين حرف های آقای خمينی به چه معنا و مفهوم است. خمينی درباره ی جبهه ملی و دکتر مصدق گفت: « . . . اينجانب نمی توانم از جبهه ای ها و از بزرگشان اسمی ببرم و ترويجی بکنم؛ راه آن ها با ما مختلف است.»
در نيمه ی دوم سال ۵۸ حکومت "ملی ـ مذهبی" بازرگان با يک کودتای خزنده ساقط شد و اختيار حکومت به دست فداييان اسلام افتاد که شرکای کودتای ۲۸ مرداد ( امرداد) ۱۳۳۲ بودند. فداييان اسلام دشمنان قسم خورده ی حکومت ملی و هرآنچه ملی و ايرانی است، بودند . آقای خمينی فتوا داد: « اينها مرتدند. جبهه ملى از امروز محکوم به ارتداد است.( صحيفه نور ج 15 صفحه 19 تاريخ سخنرانى: 25/3/60)» او نقطه ی پايان را به مسئله ی مليت و ملی ها گذاشت و چنين گفت: « کسانی که می خواهند مليت را احيا کنند مقابل اسلام ايستاده اند : ...در صدد باشد كه احكام اسلام را پياده بكند� نه در صدد اين باشد كه مليت را احيا بكند. آنهائى كه مى گويند ما مليت را مى خواهيم احيا بكنيم� آنها مقابل اسلام ايستاده اند� اسلام آمده است كه اين حرف هاى نا مربوط را از بين ببرد. افراد ملى به درد ما نمى خورند افراد مسلم به درد ما مى خورند. اسلام با مليت مخالف است. معنى مليت اين است كه ما ملت را مى خواهيم و مليت را مى خواهيم و اسلام را نمى خواهيم. آن مرديكه در خارج گفت كه اول من ايرانى هستم� ملى هستم دوم ايرانى هستم سوم اسلام. اين اسلام نيست� تو سوم هم اسلامى نيستى.» ( صحيفه نور ج 12 صفحه 274تاريخ:۱۵/۵/۵۹).
در درازای حکومت جمهوری اسلامی مليت و هرآنچه ملی بود به تاراج رفت. فرهنگ و اقتصاد و ثروت های ملي، جان و مال ملت ايران به دست مشتی عناصر ضد ملی و ضد ايرانی به تاراج رفت. واژه ی ملی هر از گاهي، تنها از روی ناچاری و برای عوام فريبی بکار برده می شد و تا آنجا که می توانستند به نام اسلام تمام مظاهر ايرانی را از بين بردند و شعار و دثار ملی ما را نابود ساختند. واژه ی ملی نيز مصادره شد. واژه ی ملی را از همه ی عرصه های زندگی اجتماعی مردم ما حذف کردند. گاهی واژه ی ملی به گونه ای مسخره و بی ربط بر روی نام مؤسسات دولتی گذاشته شده است، مانند ؛ " کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ايران". واژه ملت که به معنای ساکنان و صاحبان يک سرزمين و دولت در جهان امروزی است، در جمهوری اسلامی زشت و ناپسند جلوه داده شد. تکليف مليت و ملی را نيز رهبر جمهوری اسلامی رسما روشن ساخته بود. به جای واژه ی ملت کلمه ی واپسگرای "امت" باب شد و "مسلمانان مبارز" سرخوش از اين بودند که جبهه ی ملت و فرهنگ ايران را ترک کرده اند و به بدويت ۱۴۰۰ سال پيش باز گشته اند و هويت غيرملی و عربی بخود داده اند.
واژه ی ملت از قران گرفته شده و به معنی دين و کيش است. پس از انقلاب مشروطيت اين واژه برابر با واژه ی فرانسوی و يا انگليسی nation قرار گرفت. لغت نامه می نويسد: « در تئورى کلاسيک ناشى از انقلاب کبير فرانسه ملت عبارت است از شخص حقوقيى که ناشى مى شود از مجموعه افرادى که دولت را تشکيل مى دهند و داراى حق حاکميت مى باشند.». واژه ی "نی شن" به معنای ملت را نخستين بار آدام اسميت در سال ۱۷۷۶ در کتاب " ثروت ملل" به کار برد و پس از آن بود که کاربرد اقتصادی و سياسی پيدا کرد. واژه ی ملت يا به بزبان فرانسه "ناسيون" پس از انقلاب ملی در فرانسه رواج يافت. ويژگی عمده ی اين انقلاب ملی آن بود که قدرت کليسا و ساختار زمين داری فرانسه به نفع صنعت و اقتصاد شهری درهم شکسته شد. پس از آن در اروپا کم کم کشاورزی صنعتی شد و کليسا روز به روز به حاشيه رانده شد و جامعه در کليه ی روابط اجتماعی و سياسی اش سکولار يعنی مبرا از مذهب شد.
در ايران که اسير سرمايه داری وابسته است وهنوز سرمايه داری ملی در آن حاکم نشده است، واژه ی ملي، می تواند به معنای پيش از سرمايه داری آن يعنی ميهنی باشد. واژه ی ملی به معنای ناسيونال يا ناسيوناليست، مخصوص کشورهای سرمايه داری پيشرفته است که حکومت همه ی افراد ملت يعنی ناسيون؛ به معنای مدرن، بر کشور فرمانروايی می کند. در ايران ، در دويست سال گذشته اين روند صنعتی و ملی شدن جامعه و حکومت به دليل دخالت های انگلستان ( کودتاهای سوم اسفند ۱۲۹۹ ، ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ و کودتای خزنده ی ۱۳۵۸ )، انجام نگرفته است. در درازای سال های پس از ۱۲۹۹ تا به امروز به جای آن که اقتصاد و صنعت ملی رشد کند، از يک سو با فروش نفت و ورود کالاهای وارداتي، انبوهی از مردم شهری واسطه و دلال شده اند و از سوی ديگر به کمک حکومت های وابسته روز به روز بر قدرت و اهميت آخوندها افزوده شده است. در ايران امروز دو گروه اجتماعی کشور را اداره می کنند آخوندها و واسطه ها ( رانت خواران ). توده های مردم نيز حقوق بگير پول نفت هستند و مصرف کننده ی کالا های وارداتی.
به جای رشد طبقه ی شهری ملی و توليد کننده ، ازيک سو واسطه ها رشد کردند و از سوی ديگر، آخوندها برزندگی مردم ما مسلط شدند. در دويست سال گذشته چگونگی رشد شبکه ی آخوندها به اين صورت بوده که انگليس ها پس از تصرف حاکم نشين "اود" در هندوستان به موقوفات اود که برای کمک به طلاب شيعه اختصاص يافته بود دست يافتند و با فرستادن هدفمند وجوهات اود به شهرهای مذهبی عراق و ايران به سازمان دادن طلاب و آخوندهای ايرانی پرداختند.
شرکت آخوندها و زمين داران در انقلاب مشروطيت ايران موجب انحراف در سمت يابی انقلاب ملی ايران شد. انگيزه ی آن "دو سيد جليل القدر" در پشتيبانی از انقلاب مشروطيت هرچه بوده، می توان گفت که سکولار نبوده است. انقلاب ملی ايران برخلاف انقلاب کبير فرانسه نتوانست از نفوذ آخوندها و زمين داران بکاهد و سکولار بماند. با وقوع کودتای ۱۲۹۹ رضاخان و سيد ضياء طباطبايي؛ انقلاب مشروطيت از محتوای ملی تهی گشت و حکومت کودتا راه مدرن کردن جامعه ی ايران را از طريق اقتصاد تک محصولی و صنعت وابسته ، در پيش گرفت. رضاخان روزنامه نگاران ، روشنفکران و شخصيت های ملی را زندانی کرد و برخی را نيز کشت. در عوض او خرافات و سينه زنی و روضه خوانی و دعای به جان اعليحضرت را گسترش داد.
در جريان نخست وزيری دکتر مصدق و ملی شدن صنعت نفت، فداييان اسلام و آخوندهای وابسته به سياست خارجی مانند نواب صفوی( شاگرد و مريد روح الله خمينی که به دستور خمينی در سال ۱۳۲۵ احمد کسروی را کشت)، شمس قنات آبادي، امام جمعه ی تهران، کاشاني، بهبهانی و ديگر آخوندهای وابسته تلاش کردند تا در کار دولت ملی اخلال کنند. چون تلاش های دولت انگليس و عوامل داخلی اش برای سقوط حکومت ملی به جايی نرسيد، انگليس ها برای انجام کودتا دست به دامن آمريکايی ها شدند. می توان گفت در سال های پس از کودتای ۱۲۹۹، به دليل رشد اقتصاد دلالی و ناتوان بودن اقتصاد ملی شهر نشينی و ضعف کمی و کيفی طبقه ی شهر نشين ملي، تعادل نيروهای داخلی به زيان ملی ها رشد کرده بود. دستگاه جاسوسی انگليس و سازمان جاسوسی سيا به کمک زمين داران و آخوندها و فداييان اسلام در ۲۸ مرداد ( امرداد) سال ۱۳۳۲ حکومت ملی دکتر مصدق را سرنگون کردند. با انجام اين کودتا اقتصاد و سياست استعماری تک محصولی و وابستگی اقتصادی را بيشتر توسعه دادند. سازمان امنيت از يک سو شبکه ی مذهبی هيئت های عزاداری ، انجمن های حجتيه و از اين دست و شبکه ی آخوندی وابسته به حکومت را توسعه می داد و از سوی ديگر سازمان های سياسی ، کمونيست ها ، نويسندگان و روشنفکران را قلع و قمع می ساخت.
در دوران پهلوي؛ حکومت ملی ، اقتصاد ملی و تفکر ملی سرکوب گرديد و در مقابل، قدرت و امکانات دلال ها ، آخوندها و مذهبی ها افزايش يافت. اين سياست ها در نهايت منجر به روی کار آمدن حکومت جمهوری اسلامی گرديد. آن دسته از جوانان ساده انديش و بی اطلاعی که اجازه نداشتند در نهادهای سياسی و دموکراتيک پرورش يابند بر پايه ی نوشته های عوام فريبانه ی علی شريعتی و گروه های مذهبی که مثل قارچ رشد می کردند، مفتون اسلام ناب محمدی شدند. "ملی ـ مذهبی ها" هم به هوای افسانه ی خيالی عدل اسلامی از ملی بودن خود دست کشيدند و به سادگی طعمه ی سياست های ضد ملی و ضد انسانی جمهوری اسلامی شدند. صادق ترين و صميمی ترين آن مسلمان های "ملی ـ مذهبی" مانند دکتر کاظم سامی به فتوای ولی فقيه کشته شدند. کمونيست ها نيز به پيش کسوتی حزب توده به زير عبای آخوندها خزيدند و همان راهی را رفتند که در دوران شکوفايی نهضت ملی رفتند که البته آن ها هم به فتوای ولی فقيه به سزای اعمال خود رسيدند. آنچه می بايد در اين ميان از بين می رفت و تکفير می شد ملت ايران و منافع ملی مردم ايران بود.
به نام دين، هستی ملت ايران مصادره شد. دين ورزان بر خلاف خردورزان و دانشمندان همه چيز را در راه باورهای خيالی و خشک خود قربانی و مصادره می کنند و حال آن که انديشه ی خردورزان با دگرگونی پديده های جهان دگرگون می شود. مذهبی ها بويژه آخوند های شيعه ، با هرگونه مساوات و آزادی و پيشرفت مخالف هستند. آخوند هراندازه هم که خوب باشد به دليل تفکر مذهبي، عقب مانده و ضد ملی است. تاريخ وتجربه ی سی سال گذشته به ما نشان داده است که هم آخوندهای عمامه به سر و هم آخوندهای بی عمامه در جريان انقلاب سال ۵۷ بر ضد مصالح ملی ملت ايران ، جبهه ی مبارزات ملی را ترک کردند و به اردوی آخوندهای ضد ملی پيوستند. خمينی را امام ناميدند، مصدق را تکفير کردند و ملی ها را مرتد ناميدند.
پس از کشتارها و ستم های فراوان به نام دين و انقلاب ناگهان گروهی به فکر اصلاحات افتادند. مردم را به دام انتخاب بين بد و بدتر انداختند و با فريب مردم، بيست و دوميليون رأی برای خاتمی فراهم کردند همان کسی که از آغاز حکومت اسلامی پست های حساس داشت و در تمام جنايات شريک بود. شگفت آن که برای گمراه کردن مردم و بزرگ نشان دادن رييس جمهور گماشته شده از سوی ولی فقيه او را با دکتر مصدق مقايسه کرده و اورا هم تراز و مانند دکتر مصدق دانستند. حجت الاسلام والمسلمين محمد خاتمی کجا و دکتر محمد مصدق کجا؟ دکتر مصدق گماشته ی هيچ کس صاحب قدرتی نبود، او به گفته ی خودش نوکر ملت ايران بود. او يک بار در ارديبهشت ماه ۱۳۳۰ در داخل مجلس از سوی نمايندگان با اکثريت مطلق آراء به نخست وزيری انتخاب شد و شاه مجبور شد حکم او را امضاء کند و يک بار هم در سی ام تير سال ۱۳۳۱ در خيابان های کشور با قيام مردم به نخست وزيری تعيين و به دربار تحميل شد. دکتر مصدق به دليل جايگاه اجتماعی و چگونگی آموزش و پرورشی که داشت نه تنها به هيچ آخوندی شباهت ندارد بلکه با هيچ يک از روشنفکران و فعالان سياسی و انقلابی ايران قابل سنجش و مقايسه نيست. دکتر مصدق نه تنها در هيچ مدرسه و يا مکتب ساخته و پرداخته ی استعمار آموزش نديده بوده بلکه تحصيلات ابتدايی ودانش اندوزی خودرا در کانون خانواده ای ايران دوست، آگاه و بيگانه ستيز انجام داده بود. او نه در حوزه های آنچنانی جيره خواری کرده بود و نه در دبستان و دبيرستان و دانشگاهی که کودتاچيان ۱۲۹۹ و ۱۳۳۲ برنامه ی درسی اش را ريخته بودند، درس خوانده بود تا به روشنفکری سطحی و ساده انديش مبدل شود. او دارای فرهنگ و خرد ايرانی بود و ايرانی می انديشيد. او يک شخصيت ملی به معنای واقعی کلمه بود. هر ايرانی را بصرف ايرانی بودن نمی توان فردی ملی ناميد. کسی که بر ضد ملت جاسوسی می کند نمی تواند ملی باشد. کسانی که عقيده ی اسلامی و امتی دارند، مانند آقای خمينی و مقلدانش که به "جمهوری اسلامی نه يک کلمه کمتر و نه يک کلمه بيشتر" عقيده دارند، نمی توانند ملی باشند. کسی که دست او به خون جوانان ميهن ما آلوده باشد نمی تواند ملی باشد. به زبان ساده تر هر گردويی گرد هست اما هر گردی گردو نيست. ملی بودن يک شيوه انديشه و رفتار اجتماعی ـ سياسی است. کسی که کودتای ۲۸ مرداد ( امرداد ) را قيام ملی می داند با هيچ ترفندی نمی تواند خود را ملی بنامد زيرا اسناد منتشر شده ی بسياری و نيز صاحب نظران بين المللی آن را کودتای ضد ملی می دانند.
مقايسه ی دکتر مصدق با حجت الاسلام خاتمی و يا هريک از سردمداران جمهوری اسلامی به دلايل بسياری نادرست و گم راه کننده است:
1. دکتر مصدق ملی بود و به ملت ايران باور داشت. در حالی که خاتمی ظاهرا به ولايت فقيه و آل عبا اعتقاد دارد.
2. دکتر مصدق ملی و سکولار بود و ملی و سکولار نيز عمل می کرد. هنگامی که يک مأمور ماليه ی يهودی را به تبريز اعزام کرده بود به او گفتند در تبريز هيچ يهودی نيست شما چرا يک مأمور ماليه ی يهودی به تبريز فرستاده ايد مردم از اين کار ناراحت می شوند. در پاسخ می گويد: « من يک متخصص به تبريز فرستاده ام پيشنماز که نفرستاده ام». در حالی که خاتمی نه يک سکولار نيست بلکه يک آخوند شيعه و متعصب است.
3. دکتر مصدق از يک خانواده ی ايرانی ، مشروطه خواه و ميهن دوست بود. خاتمی در يک محيط اسلامی و مشروعه طلب رشد يافته است.
4. دکتر مصدق برنامه ی تحصيلی خود را خودش برنامه ريزی کرده بود. تحصيلات دکتر مصدق ايرانی بود و در اروپا هم خودش تعيين می کرد چه بخواند و خودش خرج تحصيل خويش را می پرداخت. در حالی که خاتمی درس حوزوی و اسلامی خوانده است و در دانشگاهی که برنامه ريزی آن را وزيران يک حکومت وابسته ريخته بودند، کارشناس ارشد شده است.
5. دکتر مصدق ملت ايران را ولينعمت خود می دانست و در جلسه ی ۴ خرداد ۱۳۲۹ مجلس شورايملی گفت: « ما نوکر اين ملت هستيم . . . مملکت مال مردم است.». در حالی که خاتمی مقلد و گماشته ی خامنه ای است؛ کسی که آيت الله منتظری او را واجد صلاحيت فقهی نمی دانست.
6. دکتر مصدق از محل اموال و املاک خانوادگی اش امرار معاش می کرد و هرگز از دولت و يا مردم حقوق و يا وجهی دريافت نکرد. در حالی که خاتمی هم از وجوهات مردم می خورد و هم از محل حکومت، درآمدهای فراوان داشته است.
7. دکتر مصدق در ۲۸ ماه نخست وزيری خود مطبوعات و احزاب را آزاد گذاشت و به شهربانی نوشت اگر کسی به من اهانت کرد متعرض او نشويد. در حالی که در زمان زمامداری خاتمی تنها مطبوعات خودی و آن هم به شرط خارج نشدن از خط امام اجازه ی انتشار داشتند و مطبوعات غيرخودی به سادگی تعطيل می شدند. زندان ها همچنان از فعالان سياسی پُر بود و دانشجويان را در ۱۸ تير کشتند، قلع و قمع، زندانی و شکنجه کردند و او که رييس دولت بود مسئول تمام کارهای غيرقانونی انجام شده است.
8. دکتر مصدق هرگز به قتل کسی فتوا نداد و پس از آن که نيروهای انتظامی شاه در سی ام تير سال ۱۳۳۱ عده ای از مردم را بی گناه در خيابان ها کشتند ، دکتر مصدق در سخنرانی خود گريست و گفت: « کاش ميمردم و شما را باين روز نمی ديدم. شما مردم نشان داديد که لايق آزادی هستيد...». در حالی که در دوران حکومت خاتمی شاهد قتل وحشيانه داريوش و پروانه فروهر، محمد مختاري، محمدجعفر پوينده و بسياری از دگرانديشان بوديم و خاتمی هرگز اعتراف به مسئوليت غير مستقم خود به عنوان رئيس قوه ی مجريه ننمود و حقايق واقعی انجام اين قتل ها را فاش نساخت.
9. حکومت دکتر مصدق با اصلاحات عملی همراه بود و صورتجلسه های مجلس شورای ملی گواه اين امر است و حکومت او را دشمنان مردم ايران سرنگون کردند. در حالی که حکومت خاتمی به حرف گذشت و بهبود چندانی در اوضاع کشور حادث نشد و او با بی عملی خود حکومت را به" اصول گرايان" و دشمنان مردم واگذاشت.
10. دکتر مصدق به مردم راست می گفت و کارهای دولت را از راديو به مردم گزارش می کرد و کسی را به جرم فاش نمودن اسرار دولتی دستگير و زندانی نمی کرد. در حالی که خاتمی به مردم دروغ می گفت و دانشجويان پس از ۱۸ تير از وی نا اميد و به او بد گمان شدند.
11. دکتر مصدق عاشق مردم بود. در حالی که در دوران حکومت خاتمی آن که به حساب نمی آمد مردم بودند.
اگر بخواهيم تفاوت های سياسی و اجتماعی و عمل کرد زمامداری دکتر مصدق و حجت الاسلام خاتمی را با هم بسنجيم ، شمار تفاوت ها سر به بی نهايت می زند. يک حکومت ملی که همه ی جهانيان به استقلال و بزرگی آن اعتراف کردند ، با يک حکومت وابسته ی تک محصولي، غيرملی و مذهبی از زمين تا آسمان تفاوت دارد.
با آرزوی پيروزی ملت ايران
منوچهرتقوی بيات
استکهلم ـ چهارم دی ماه ۱۳۸۸ خورشيدی برابر با ۲۵ دسامبر ۲۰۰۹ ميلادی

5 دی 1388 21:24