۱۳۸۷ مرداد ۲۷, یکشنبه

يکی فرورفته به زمين در رام الله، و يکی به باد و خاک سپرده در البروه - محمد علی اصفهانی


يکی فرورفته به زمين در رام الله،

و يکی به باد و خاک سپرده در البروه

نگاهی به گزارش خانم ميشل سيبونی

محمد علی اصفهانی


و با من گام بردار بر جای پای پدرانم.

آرام، همچون آوای يک نی لبک که می نوازد.

به سوی ابديت من. به بی زمان.

و بر مزار من

گل بنفشه مگُذار

. گل اندوهگينان است گل بنفشه.

به ياد بياور آن همه عاشقان جوان را

که جوان تر از من مردند.

هفت خوشه، گندم سبز.

هفت خوشه، گندم سبز، بر تابوت من بگذار.

و اندکی هم شقايق قرمز که فکر می کنم تو بايد پيدا کنی.


محمود درويش


برای محمود درويش، دو مراسم به خاکسپاری برگزار شد.

يکی مراسم رسمی. در رام الله. با حضور ابومازنِ فراموش شده در جنگ، و محمو عباس ِ پرزيدنت در کرانه ی رود اردن. مراسمی رسمی. پر از شور و اشتياق فلسطينيان. با تابوتی که بر دوش های مردم حمل می شد.

پر از تصوير و صدای محمود درويش.

خالی امّا از خود محمود درويش.


و مراسمی ديگر. بی هيچ گونه رسميّتی. ساده. کوچک. به همان اندازه که قريه ی ˝البروه˝. آنجا که محمود درويش به دنيا آمده بود، ولی اسرائيليان به اتشش کشيدند. در همان سال ۱۹۴۸. سال نکبت.


محمود درويش شش ساله را که دست های مادر، رهايش نمی کرد، ميان دو انتخاب، ˝آزاد˝ گذاشته بودند. آزادِ آزاد. ميان سوختن و خاکستر شدن، و يا گريز به سوی نامعلوم.

ميشل وارشاوسکی و ياران او در AIC و خانم ميشل سيبوني، از سازمان ˝وحدت يهودی فرانسه برای صلح˝ و ˝سازمان وحدت يهودی بين المللی برای صلح˝، و در پيشاپيش همه ی اين ها، اعراب بازمانده از غارت ۱۹۴۸ ترجيح دادند که اگر نه خود محمود درويش را، دستکم خاطره ی او را به خاک های دهکده ی ميلادش بسپارند. به خاک هايی که او از ميان آن ها برخاسته بود و هر تکه اش به جايی پرتاب شده بود. جايی در ناکجای جهان.


و خانم ميشل سيبوني، واقعه را گزارش داده است. به يارانش در ˝وحدت يهودی فرانسه برای صلح˝. و به جهانی که نمی بيند و نمی شنود. چرا که ديدن و شنيدن، آرامش تعطيلات تابستانيش را بر هم می زند. و بعد هم پاييزيش را و آن وقت زمستانيش را و سپس بهاريش را.


گزارش، حالت خبری دارد. و من نمی خواهم کلمه به کلمه ترجمه اش کنم. و فکر می کنم که اين طور بانوی ما ميشل، و شاعر ما محمود را شادمان تر خواهد کرد.


ميشل از ˝زرنگي˝ خودش می گويد که توانسته است در هر دو مراسم شرکت کند. هم در رام الله. و هم در ˝البروه˝ ی ديگر ناموجود. البروه ی سوخته. البروه يی که در زمينی ـ که ديگر نيست ـ نمی تواند باشد، و در زمانی ـ که همچنان هست ـ نمی تواند نباشد. دهکده يی امروز ديگر با نام ˝اهود˝. زمينی به سرقت رفته که در آن فرزندان قاتلان و به آتش کشندگان البروه، کِشت می کنند، و گورستانش را هم آخور و اصطبل و آغل کرده اند:

ـ تمام زمين را دارند صاف می کنند تا باز هم آخور و اصطبل و آغل بيشتری بسازند.


ميشل از ديوار بلند جداسازی می نويسد. از پست های بازرسی در هر اندک فاصله يی. و از قاتلانی که در لباس نظامی خويش، همچنان در حين انجام خدمت نسل کشي، با يکديگر می گويند و می خندند. و از مردمانی که بر گرد ابراهيم، جمع آمده اند. ابراهيم را همين يک هفته پيش، سربازان سرخوش و خندان امروز، دستگير کرده بودند. او به عنوان يک اسير در دست هاشان بود. افتاده برخاک فلسطين. در زير پوتين های آن ها. و بعد، يکی از آن ها، همين طوری برای خودش، شايد برای سرگرمی خودش، شايد برای خالی کردن خودش، و شايد هم برای شوخي، حتماً، حتماً برای شوخي، ران او را نشانه گرفته است و متلاشی ساخته است. ابراهيم بر روی صندلی چرخدار خودش، به تشييع محمود آمده است. محمود درويش... و حالا ميشل، ميشل زرنگ و چابک ما رام الله را ترک کرده است و در اينجاست:

* اينجا که محمود درويش به ذرّات ناپيدای خاکی سپرده می شود که از محل تولد او دزديده شده است و به پشت زمان رفته است. دور از دوربين های تلويزيونی و مطبوعاتی. دور از آدم هايی که می کوشند تا خودشان را در افق دوربين ها جا دهند. دور از ديپلمات ها. دور. دور. دور از همه چيز به جز همه چيز.


اندکی مکث می کند. و بعد می گويد، يا می نويسد، يا به خاطر می سپارد تا بنويسد: ـ اينجا، در البروه ی سوخته ی ناموجود، در مراسم خاکسپاری محمود درويشی که در رام الله به خاکش سپرده اند و رفته اند، فلسطينی های سال ۴۸، فلسطينی های سال اشغال فلسطين، فلسطينی های سال دربدری های پيش از سال های دربدري، فلسطينی های سال نکبت، دارند يک پيام سياسی به جهان می فرستند. دارند جايگاه خود را در مقاومت، نه همينطور که هست، بلکه همانطور که بايد باشد نشان می دهند. جايگاهی دور از آن گوری که ابومازن، در رام الله، بر آن ماله می کشيد.


عرب های ۴۸ ـ اين طور می گويد بانوی ما ميشل ـ می خواهند فرزند خودشان محمود را به سرزمين خودش برگردانند. به الجليل. و اين همه، با يک پيام ساده: شاعر ما، مثل همه ی مردم آواره شده و پناهنده ی فلسطين، حق دارد به سرزمين خودش برگردد!


۲۶ مرداد ۱۳۸۷ ۱۶ اوت۲۰۰۸

براندازى (فصل نهم)

براندازى OVERTHROW قرن آمريكائى تغيير رژيم ها از هاوائى تا عراق

استيفن كينزر STEPHEN KINZER

مترجم فريدون گيلانى FREIDOUN GILANI

gilani@f-gilani.com www.f-gilani.com

فصل نهم بوی گورستان يكی از افسران سی آی ا به نام , ايب , ، از نخستين كسانی بود كه پس از وارد شدن نام , آتلی فيليپس , در فهرست ستاد , لانگلی , ی ويرجينيا، در پائيز سال ۱۹۷٠ با او ملاقات كرد. فيليپس كه از ماموران كاركشته ی عمليات پنهانی بود، در ستاد لانگلی انتخاب شده بود تا در كارزار عليه سالوادورآلنده رئيس جمهوری منتخب شيلي، موتور سی آی ا را به حركت در آورد. برای پاشيدن تخم نفاق و ايجاد بحران ظرف چند هفته، و به اين اميد كه انقلاب يا كودتای نظامی واقع شود، خود ايب نام او را در نقشه منظور كرده بود. فيليپس كه در شيلی سردبير يكی از روزنامه ها بود و كشور را خوب می شناخت، گفت نسبت به عاقلانه بودن كوشش برای جلوگيری از به قدرت رسيدن آلنده، ترديد دارد. ضمنا، فكر نمی كند كه انجام چنين طرحی عملی باشد. و با كمال تعجب ديد كه ايب با نظر او موافق است. فيليپس گفت "من نمی فهمم چرا بايد دست به چنين كاری بزنيم ، تازه در حالی كه خودمان هم می دانيم كارساز نخواهد بود؟" ايب در پاسخ دادن تعلل كرد، و فقط گفت "فهم ؟ " بعد عينك دو ديدش را از چشم برداشت، با دستمال تميزش كرد، كمی به فكر فرو رفت و گفت : "چندی پيش، با "ديك هلمز" از ملاقاتی در شهر برمی گشتيم. در بازگشت، تقريبا نيم ساعت پشت راه بندان مانديم. فرصتی بود تا در باره ماموريت تازه ای كه به من داده بود حرف بزنيم. در پايان گفت و گو، به هلمز گفتم من نمی فهمم. می دانی هلمز چه جوابی به من داد؟ نگاهی به من كرد و گفت: ايب ، من آموخته ام كه فقط يك چيز را بفهمم. من بايد ياد می گرفتم كه رئيس جمهوری را بفهمم. بنابراين، تا زمانی كه بفهمی رئيس جمهوری چه دستوری داده است، فكر می كنم ضرورتی نداشته باشد چيز ديگری را بفهمی., كودتا در ايران، گواتمالا، ويتنام جنوبی و شيلي، جملگی , اقدامی بودند كه دستورشان را رئيس جمهوری صادر كرده بود. , هيچ يك از اين عمليات پنهاني، مبتنی بر مشورت و تصميم جمعی صورت نپذيرفتند. رئيس جمهوري، وزرای كابينه، مشاوران شورای امنيت ملي، و مديران سی آی ا ، اين عمليات را تصويب كرده بودند. مجوز موافقت آن ها را هم قانون ۱۹٤۷ كه بر اساس آن سازمان اطلاعات مركزی ايالات متحده ( CIA ) تشكيل شده بود ، به آنان می داد . بنا به اين قانون، چنين اقداماتی , وظايف مرتبط با اطلاعاتی كه شورای امنيت ملی را تحت تاثير قرار می داد. , تلقی می شدند. بنابراين، نه قاچاقی بود ، نه نيازی به مشورت عمومي، اطلاع ملی و تصميم جمعی داشت. اولين چيزی كه وجه مشترك اين كودتا ها بود، آن بود كه رهبران آمريكائي، عمليات را آگاهانه، با كمال ميل، به صورت عمدي، و مطابق با قوانين ايالات متحده به پيش بردند. سناتور , بری گولد واتر , نماينده آريزونا، پس از آن كه كوس رسوائی سی آی ا را به خاطر انجام اين كودتاها در كوی و برزن زدند، گفت , انگشت اشاره را بايد به سمت رئيس جمهوری دراز كرد، نه گروه های اطلاعاتی . ,

دنباله۰۰۰

از تجربه خونين کودتای 28 مرداد بياموزيم - توفان


به مناسبت پنجاه و پنجمين سالگرد کودتای ننگين 1332 از تجربه خونين کودتای 28 مرداد بياموزيم بمناسبت پنجاه و پنجمين سالگرد کودتای ننگين 1332 بزودی پنجاه و پنجمين سالگرد کودتای سياه ايران فرا ميرسد. نخستين کودتای تاريخ پس از جنگ سرد توسط امپرياليستها درايران انجام گرفت. نمونه تجربه شده ايران را امپرياليسم آمريکا در ساير ممالک ازجمله اندونزی و شيلی نيز بکاربرد و عليرغم وجود تجربه تلخ درآن توطئه ها نيز موفق از کاردر آمد. ايران، کشورما خرگوش آزمايشگاهی يک دسيسه آموزی بزرگ برای سلطه امپرياليسم بعد از جنگ بود. هوادران سلطنت ننگين پهلوي، دوستداران امپرياليسم آمريکا، پاره ای آشفته فکران که به مراحم امپرياليستها دل بسته اند و بزعم خودشان برای رفع بيکاری و دلمشغولی برای جامعه لائيک و مدرن سينه می زنند و آنرا برای فريب مردم از خصلت طبقاتيش تهی ميکنند. آنها در مورد فاجعه 28 مرداد سکوت می کنند و آنرا زير سبيلی رد ميکنند و يا دکتر مصدق رهبر برجسته مبارزه برای ملی شدن صنعت نفت را به باد انتقاد ناجوانمردانه و خائنانه می گيرند که گويا وی بعلت اشتباهتش دربرخورد با شاه و روحانيت و مکی و بقائی و نظاير آنها کنار نيامدنش با آنها و در اثر لجبازی و کله شقي، بختها و فرصتهای فراوانی را که می توانست دست دردست شان جوانبخت به ثمر رساند، برباد داد. برخی از اين انتقادات بقدری مسخره است که تکرار آنها برای دانستن خوانندگان خالی از لطف نخواهد بود. يکی ازمدعيان تاريخنگاری " بيطرفانه" مدعی است که مصدق با برکنار کردن پاره ای از قضات بد نام و فاسد دادگستري، با درگيری با روحانيت و سلطنت، جبهه داخلی مبارزه برای ملی کردن صنعت نفت را تضعيف کرد. توگوئی اخراج قضات بدنام و مرتجع، ارتشيان رشوه خوار و بی فرهنگ و قلدر و نوکرصفت و خاطی و روحانيتی که ماهيتش امروز برهمه کس و حتی بر همه ناکسان روشن است به تضعيف نيروی ملی منجر می شود. اين ازهمان نوع تئوريهای من در آوردی خمينی است. يعنی همان تئوری معروف " همه با هم" که مرزميان دوست و دشمن رامخدوش می کرد و درسايه ديوار لالائی اين تئوری خوفناک دشنه های اسلام ناب محمدی را برای بريدن گردن آن خوشخيالانی که به مکر خمينی تسليم شده بودند صيقل می داد. اين تکرار تاريخی است که ديد ضد کمونيستی و بورژوائی اجازه نمی دهد چيزی از آن برای راه آينده آموخت. حزب ما بمناسبت پنجاهمين سالگرد کودتای خونين 28 مرداد جمعبندی ارزنده و آموزنده ای از تجربه اين کودتا در توفان شماره 43 مهر ماه 1382 انتشار داده که مورد استقبال بسياری از خوانندگان و مبارزين قرارگرفت و اکنون به مناسبت پنجاه و پنجمين سالگر اين کودتا به انتشار مجدد آن مواضع مبادرت می ورزد: "از تجربه خونين 28 مرداد بياموزيم" تجربه 28 مرداد نشان ميدهد که نبايد به خاندان ننگين سلطنت پهلوی اعتماد کرد. تجربه 28 مرداد نشان ميدهد که آمريکا و انگليس ماهيتا سرمايه داری امپرياليستی بوده و اختلافاتشان بر سر غارت غنايم نبايد منجر به خطا درتحليل از ماهيت امپرياليستی آنها گردد. تجربه 28 مرداد می آموزد که امپرياليستها از هرقماشی دشمنان مردم ايران و جهان هستند. امپرياليسم خوب و بد ندارد. تجربه 28 مرداد می آموزد که روحانيت که مهيتا ارتجاعيست همواره درروند مبارزه درکنار امپرياليسم و ارتجاع داخلی قرار ميگيرد. تجربه 28 مرداد می آموزد که بورژوازی ملی دريک کشور نيمه مستعمره نيمه فئودال خصلت دوگانه دارد و دلبستن به معجزات بورژوازی ملی برای قطع کامل دست امپرياليسم و سپردن رهبری بدست وی نادرست می باشد. تجربه 28 مرداد به ما می آموزد که دريک کشور نيمه فئودال و نيمه مستعمره فقط با تکيه بر تقسيم انقلابی ارضی و بسيج دهقانان برهبری طبقه کارگر که درحزب کمونيستی متشکل است امکان پيروزی انقلاب دمکراتيک نوين ميسر است. تجربه 28 مرداد به ما می آموزد که برای مقابله با امپرياليسم بايد به تصفيه جبهه داخلی توسل جست و درون را ازدشمنان و متحدين بالقوه امپرياليسم پاک کرد. با تکيه به ارتجاع داخلی هرگز نمی توان يک مبارزه موفق ضد امپرياليستی را به پيش برد.تجربه 28 مرداد به ما می آموزد که بايد برای پيگيری و قاطعيت در امر مبارزه ضد امپرياليستی به طبقه کارگر تکيه کرد، دهقانان را بسيج نمود و برای بهبود شرايط زندگی آنها اقدام کرد. تجربه 28 مرداد می آموزد که مبارزه ضد امپرياليستی بدون مبارزه برای دموکراسي، بدون برسميت شناختن حقوق مساوی خلقهای ايران ميسر نيست. تجربه 28 مرداد می آموزد که با آزادی حزب طبقه کارگر، اتحاديه های کارگري، سازمانهای دموکراتيک زنان، دانش آموزان، جوانان جمعيتهای ضد استعمار و صلح نبايد به مخالفت برخاست و مرزهای فعاليت توده های مردم را محدود کرد. اين امر فقط به نفع امپرياليسم و ارتجاع تمام می شود که از آمدن توده مردم به خيابانها هراس دارد. تجربه 28 مرداد نشان داد که با قيام مردم بازی شدو بی برنامگی و سردرگمی رهبران حزب توده مانع از آن شد که تحولات 25 مرداد به يک جمهوری دموکراتيک بدل گردد. تجربه 28 مرداد نشان داد که نبايد فريب ماموران رنگارنگ و مارصفت امپرياليستها راخورد. ماموران استعمار و امپرياليسم به هر نام و نشانی که باشند مامور استعماريند و برای منافع امپرياليسم کار می کنند.. هندرسن با شوارتسکف، با مک گی و سرپرسی ساکس فرقی ندارند. ماموران امپرياليسم و استعمار را نمی توان به خوب و بد تقسيم کرد. تجربه 28 مرداد نشان داد مه طبقه بورژوازی ملی ايران ازقدرت گرفتن کمونيستها و حضور طبقه کارگر درصحنه و هراس از اينکه رهبری مبارزه را ازدست بدهد به عقب نشينی مبادرت کرد و صحنه مبارزه را خالی نمود. تجربه 28 مرداد نشان داد که حتی دردوران دولت دکتر مصدق عليرغم آزاديهای نسبی به کف آمده نمی توانست بعلت قدرت ارتجاع داخلي، دربار، روحانيت، فئودالها، قدرت و نفوذ سران قوای سرکوب نظير ارتش1 و قوای انتظامی هرگز انتخابات آزادی صورت بگيرد. حزب توده ايران کماکان غيرقانونی و تحت تعقيب بود، قانون سياه 1310 که مبارزه برضد کمونيسم و انقلاب را بر پيشانی خود نوشته بود برعليه کمونيستها بکار می رفت، چماقداران پا ايرانيست و سومکا و آريا و زحمتکشان دکتر بقائی و خليل ملکی هر روز و هفته کمونيستهای " پيراهن سفيد" را به قتل می رساندند و مانند همين لباس شخصيها و چماقداران حزب الهی به نمايشات عظيم کارگری حمله می کردند و هرگز تحت تعقيب نيز قرار نمی گرفتند. اين تجربه آموخت که آزادی و دموکراسی ماهيتا طبقاتی است و برای حمايت از اين دستآورد ها بايد برای کسب و تعميق آن پيکارکرد. تجربه 28 مرداد نشان داد که رهبری حزب توده ايران يک رهبری کار آزموده نبود، به بورژوازی ملی دلبسته بود، نقش مستقل خودرا دررهبری انقلابی به فراموشی سپرده بود و در لحظات حساس تاريخ ايران به دنباله روی از بورژوازی ملی پرداخته بود و سياست مستقل خويش را فراموش کرده بود. راست روی اين رهبری در آنجا بروز کرد که پس از شکست 28 مرداد درطی انتشار کتابی اعلام داشتند که شکست نهضت ملی ايران محتوم بود زيرا اين حق بورژوازی ملی است که درمرحله انقلاب دموکراتيک رهبری را بدست بگيرد و با اين کار خودرا از نظر روحی خلع سلاح کرد. تجربه 28 مرداد نشان داد که ما برای پيروزی به يک حزب يکپارچه مارکسيستی لنينيستی نياز داريم، پس بکوشيم تا دير نشده همه نيروی خويش را دراين راه متحد کنيم. تجربه 28 مرداد نشان داد که دربار کانون فساد و توطئه باقی می ماند که ادعای " مظهر هويت ملی" آن وسيله تحميق عمومی است. بايد اين بت سنگی را درهم شکست و از ريشه مانند خاندان تزار ها کند و به خاکروبه تاريخ افکند. نقل از توفان الکترونيکی شماره 24 مرداد 1387

toufan@toufan.org www.toufan.org