۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

29 اسفند و پاداش سنمار؟!


سرباز مى‏زند اما، چندى بعد به دولت كودتاى " آمريكا - انگليس"، سپهبد فضل الله مى‏دهد! اين كار هنگامى‏است كه موج تير بارانها در ميدان... وبر چوبه ى " اعدام اوج خود را مى‏پيمايد و زندانهاهرروز پرتراز روز پيش مى‏گردد، كه وابستگان "حزب توده" از آن جمله‏اند و " خسرو روزبه" هم، آنانى كه تلاش گسترده داشتند به انجام خواسته‏هاى تالانگرانه‏ى" سرمايه دارى دولتى شوروى" در ايران؟! بر اين است كه: "... براى من و كسانى مثل من بيگانه بيگانه است، در هر مرام و مسلكى كه باشد، ولى چه مى‏توان كرد كه هر دسته از عمال بيگانه مى‏خواهند ارباب خود را به اين مملكت مسلط كنند و كسانى مثل من را" از بين ببرند و جائى آنرا از جمله ؛ »... بارقه‏ى مشيت يزدانى در دل آيزنهاور رئيس جمهورى" آمريكا كه مى‏درخشد را ياد مى‏كند و بر مى‏شمرد پى آمدهاى آنرا تا اينكه بتواند" آزادى يك ملتى را با 40 % از سهام كنسرسيوم" بدست آورد دراين سوداى زشت. روشن سازاست كه ؛" دولت آمريكامدافع آزادى و استقلال ايران نبود" و پوچ بهم بافيده هايى بود" جلوگيرى از كمونيسم"، براى پوشش زشتكاريهاى خود! چون گذشته كه آورده شد" گناه" خود رادر " ملى " كردن نفت و راهكارى كه " استقلال و آزادى " پاى گيرد و بر قرارى دادگريهاى اجتماعى در همه‏ى پهنه‏ها بوجود آيد، مى‏داند و اينكه؛"... در زمان تصدى من شاهنشاه مثل يك پادشاه مشروطه در اين مملكت سلطنت مى‏كردند دراين مدت بنابه اطلاعات من سوءاستفاده‏اى نفرمودند" و مى‏افزايد كه "بين شاهنشاه و من اختلاف شخصى نبودكه از تقصيراتم در گذرند و براى اينكه تصور نفرمايند پس از محكوميت در خواست عفو مى‏كنم بمحض اينكه نامه وزير دربار دردادگاه قرائت شد نسبت به اين عفو اظهار تنفر كردم"! از "انقلاب" ناكام مشروطه سخن دارد و چرايى بر پايى آن و جان بازى ميهن پرستانى كه آن نهال رابر پا داشتند و سپس به دست و خواست قدرتها و افرادبيگانه و بومى"كه به كژراهه كشيده مى‏شود. نيز،ازاينكه درآن روزگارتيره و شوم زاى بوجود آمده، آزادگان را زير چه نام هايى سركوب مى‏كردند و چرا سرنوشت زندان، شكنجه وگاه اعدام بهره‏ى آنان بود. بر اين استكه؛ " هركس دم‏ازآزادى و استقلال ميزد چون مخالف استعماربود عمال بيگانه او راافراطى قلمداد و متهم ميكردند بمرام كمونيستى و غيرازاين هم راهى براى اينكه عمال استعمار بتوانند وظائف خود راانجام دهند" نبود. سپس بيان ميدارد كه راهكار" ملى شدن نفت" چون به دستبردهاى آنان پايان ميداد و باز دارنده چپاولگريهاى " دول استعمار"ى مى‏شد، لذا كودتاى 28 مرداد را بپا داشتند و فداكارى " ملت ايران براى ملى شدن صنعت نفت" را هم به هيچ گرفتند. براين شدند تااو را از ادامه كار، باانجام كودتا، بازدارند، چه قدرتهاى استعمارى كه مستقيم در واژگونى دولت او دست داشتند، و چه ديگر و ديگرانى كه با سكوت خود، به‏آن خواست زشت و نامردمى‏يارى رساندند! بيان گرى روشنى‏دارد در همه‏ى گاههايى كه پرواى‏نوشتن وسخن‏گفتن يافته است، چه دردادگاه‏و چه در ديگر جاها به اينكه" مبارزه‏ايكه ملت ايران نمودازنظرتحصيل پول نبود بلكه براى بدست آوردن آزادى و استقلال تام بود و نظربه‏اينكه حل مسأله نفت با شركت انگليس مخالف عقيده‏ى ملت ايران و آزاديخواهان بود كه سالها ابراز شده‏بود از شخص من ساخته نبودكه بازپاى شركت نفت رادر معادن ايران باز كنم و افكارعمومى كشور رانديده بگيرم». سپس ادامه مى‏دهد به گشودن گره‏ى كارآنانى راكه راه حل " نفت" را در پيشنهادات" هندرسن" و يا بانك" بين المللى " دانسته‏اند، كه گشودن گره‏ى بينش توده‏ايهايى هم مى‏تواند باشد، كه هنوز" راه حل" را در رهبرى " انقلابى" مى‏خوانند به دست " حزب توده" و رهنمودهاى پوچ بهم بافته گذشته خود!؟ گره‏ى آنگونه‏ايكه، شاه نيز در سخنان خود آشكار دارد در راه حل‏هاى پيشنهادى" هندرسن" بانك بين‏الملل و ديگر راه حل‏هاى " استعمار پسند" و همواره بر اينگونه پيشنهادات تأييد دارند، تاآشكار و پنهان به مصدق تاختن‏برند،كه مورد شاه، توجيه خيانت خود به ملت ايران را در بر دارد. پاسخ به اينگونه سخنان شاه مى‏گويد؛" چه بسيار از دول كه در آمدى از نفت ندارند ولى از آزادى و استقلال و يك زندگى شرافتمندانه برخوردارند" و فزودن كه؛" پذيرفتن اصل ملى شدن صنعت نفت و بهره بردارى شركت انگليس از معادن نفت دو موضوعى است متضاد كه غير از شخص شاهنشاه هيچ فردى قادرنيست آن دو رابا هم جمع كند"! به شاه و دارندگان چنين بينش هايى مى‏فهماند كه اگر پذيرش اين پيشنهادات بايسته مى‏گرديد، كه چرخش چرخ مى‏بود بر پاشنه‏ى كهنه‏ى پيش از " ملى شدن نفت" و دوران رزم آراو... را باز خاطرشدن و افزودن؛" قرار داد 50 - 50 و بالاتراز آن 75 - 25 كه شاهنشاه آنرا بزرگترين خدمتى ميدانند كه به مملكت فرموده‏اند ارزشى ندارد" چرا كه دولت ملى در بهره‏بردارى دستى نداشت و " كماكان دولت و ملت هردو تحت استيلاى خارجى " باقى بودند و بر شمردن تضاد گويى‏هاى شاهاحمد رنا سی 29 اسفند و پاداش سنمار؟!- قسمت اول « جزاى سنماربه مصدق دادن، لايق شأن ايرانى نيست. آيا ميخواهيم انتقام انگليس ها را از او بكشيم» على اكبر دهخدا نوشته را پيش كش دارم به دوست زنده ياد و نام امير فلامرزى كه در شور آفرينى‏هاى دوران « ملى شدن نفت در سراسر ايران»، رويندگى «اجتماعى - سياسى» اش در « حزب ملت ايران»، بنياد مى‏گيرد. نهالى استوار و سرسخت، پايه گرفته در زمين ارزشهاى » ملى مردمى» كه نه زندانهاى « استبداد شاهى» و نه « استبداد اسلامى» و شكنجه و ديگر شوم آوريهاى استبداديان، نمى‏توانست او را از گزين راهش باز دارد، كه همواره تا آخرين نفس وفاى پيمان داشت، با سر بلندى و غرور. 29 اسفند، روز ملى شدن" صنعت نفت در سراسر كشور" وزاد روز "پروانه" فروهر را، شادمانه بپاداريم و آتش افروزيم، با شمعى و يا هر آنچه را كه «نماد» روشنى گردد در خانه و زيستگاه خود، بويژه در« ميهن» در تاريكى استبداد نشسته مان ايران. سنمار، معمار بى مانند رومى دوران نعمان بن منذر بن امرالقين‏است، كه كاخ پرشكوه و زيباى " خورنق" را، در روبروى " فرات" بپا داشت. او نام گرفته به نعمان دوم و شهرت يافته‏ترين شاهان سلسله‏ى "لخمى"ى حيره، نزديك كوفه است. انوشيروان در سال 592 ميلادى، جانشين پدرش ميخواند، ولى مورد خشم خسرو پرويز قرار مى‏گيرد و بزير فيل افكنده شده و سرنوشت او و تبارش اينگونه پايان مى‏گيرد. خواستار بناى باشكوهى مى‏شود كه بتواند از " بهرام گور" پذيرايى كند كه سنمار بر پا دارندهى چنين كاخى مى‏گردد. با پايان گرفتن و هنگام ديدار از آن بناى، نعمان دستور مى‏دهد كه اورا از بالاى كاخ بزيرافكنند، در پاسخ به چشمان پرسشگر بينندگان اين سرنوشت نامردمى و دژخيم رفتارى، مى‏گويد:«سنمار، كه توانمند بنا سازى چنين كاخ سربلندى است، جز اين جزايى را نمى‏توان او راداشت، چرا كه، او توانا خواهد بود به پرپايى ى كاخى همانند و يا با شكوه‏تر، براى ديگرى!؟» دهخداى فرزانه، نادره دوران، پاداش "سنمار" به مصدق دادن را از سوى آن كسانى مى‏خواند،كه هر چنددارنده‏ى شناسنامه ى " ايرانى" و در اين سرزمين به خشت افتاده‏اند، ولى اجراگر" پير استعمار" انگليس و يا ديگر قدرتهاى تاراجگر جهانى، بوده و هستند، و زندان و تبعيد و ناسزاگويى به او را، برخاسته از كار رفتارى آنان مى‏شناسد. پادافره دهى هايى چنين به "مصدق" و ياران او، كه حتى پاره‏اى تير باران و يا دشنه آجين شدند، از سوى به " قدرت" رسيدگان ديروزى و امروزى بوده و مى‏باشد، كه كار ويژه آنان رسيدن به قدرت و نگه داشتن آن، در پناه قدرتهاى تالانگر جهانى بوده و منابع كشور رابه سود خود و اردوگاههاى "قدرت"، به تاراج گرفته‏اند. على اكبر دهخدا" سزاى سنمار" به" مصدق" دادن را، در پى كودتاى" انگليس - آمريكا" ى 28 مرداد، از سوى بر سر" قدرت" آمدگان ميخواند و همه آن كسانى كه در آن رخداد شوم دستى آلوده به خيانت داشتند، چراكه، آن" پير فرزانه" كاخ سر بلند مبارزه با "استعمار" در شرق را پاى نهاد و با " ملى‏كردن صنعت نفت" در سراسر ايران" خورشيد بريتانيا" را كه تاآنگاه غروبى نمى‏شناخت، به " بام غروب" نشايند. چنين سزايى به مصدق و ياران او، به زندان- شكنجه - اعدام و كارد آجين و... كردن و هرزه درايى، گويى و نويسى از سوى وابستگان اردوگاههاى چپاولگر جهانى، از پى كودتاى 28 مرداد تاكنون بوده و اين " حكايت"، شوم، همچنان باقى است. آنچه كه بهره‏ى آزادگان و چهره هايى چون" على اكبر دهخدا" نيز مى‏گردد، از جمله از سوى شاه و گماشته گانى چون" حسين آزموده"، كه يكى از آن موردها، هنگام زيرو رو كردن خانه‏ى اوست و پشت ولاى كتابها را كاويدن تا بيابند كه آيا، حسين فاطمى در آنجاپنهان نگرفته است؟! روشكارهايى زشت از سوى بر قدرت نشستگان دوران" استبداد شاهى" و چند بار شوم آورتر" استبداد اسلامى"، بهره پاداشى بوده‏به " مصدق"، نيز به ياران او، به درجه هايى گوناگون! بنابر خواست و يا در سويه ى سود جهان"استعمار"، و دگرديس شده‏ى آن "امپرياليسم" چه سرمايه‏دارى آزاد و نماد آن «آمريكا» باشد و چه »سرمايه دارى دولتى» كه نمود خود را در «بود» شوروى مى‏يافت و يا بمانند اينگونه گونه سامانه‏هاى »قدرت» كه خود را نمايان ميدارند. كودتاى 28 مرداد رابايست سنگ بناى چنين پاداشى دانست ازآن روى كه « ملى شدن صنعت نفت ايران» تير چرخ چرخش ضداستعمارى و ضد تالانگرى بشمار مى‏آمد، به زيان قدرتهاى چپاولگر جهانى، در سود شرق به تاراج گرفته شده. آتش افروز و معمار چنين مبارزه‏اى راهم، " مصدق" مى‏شناختند، كه «ملى شدن» را پرچم بر افراشته‏اى نموده تا «ملت» پيرامون آن گرد آيد و به جريان اندازداجراى خواست تاريخى خود را، مبنى بر "رهايى" از چنگال بيگانگان و گماشته‏گان آنان! رهايى و ناوابستگى به جهان تارجگر، كه با خود آورنده ديگرنارسايى هايى اجتماعى مى‏باشد، همچون نبود " آزادى " و به هيچ گرفتن دادگريهاى گسترش گرفته در همه‏ى پهنه‏هااست، از سوى «خودگامه» ايكه، دست قدرت و قدرتهاى چيره‏ى جهان رابه پشت خود دارد. بنابرخواست آنها بر اريكه «قدرت» گمارده شده و «بودش» به سود و سوداى آنها بستگى مى‏گيرد. شايد بتوان گفت، كه «مصدق» خود، پيش از هر كس و روشن‏تر از هر روشن‏بينى، به پاداش خود، سخن رانده‏است در دادگاه نظامى‏به اينكه:«... تنها گناه و گناه بزرگ من اين است كه صنعت نفت ايران را ملى كردم و بساط استعمار و اعمال نفوذ سياسى واقتصادى عظيم‏ترين امپراطورى جهان رااز اين مملكت بر چيدم...»! اگر پادش او زندان و تا پايان در »تبعيد» سرنوشت او مى‏شود و...، ولى در مورد «حسين فاطمى» تير باران شدن است، كه از زبان مصدق:«... شادروان دكتر حسين فاطمى يك تقصيرداشت و آن پيشنهادى بود كه در يكى از جلسات جبهه ملى براى ملى شدن صنعت نفت كرده بود و به جزاى خود هم رسيد» و در جايى ديگر اينكه: «.. در جلسه‏ايكه در خانه آقاى نريمان تشكيل گرديد دكتر فاطمى پيشنهاد خودرانمود و مورد موافقت حضار در جلسه قرار گرفت و آنراامضاء نمودند.افراد چپ با اين پيشنهاد مخالف بودند چونكه ملى شدن صنعت نفت را در سراسر كشور مخالف با منافع دولت اتحاد جماهير شوروى مى‏دانستند ولى بعد از مدتى مخالفت ديدند اكثريت قريب به اتفاق ملت ايران با ملى شدن صنعت نفت در سراسر كشور موافقند و از آن دفاع مى‏كنند دست از مخالفت كشيدند و سكوت اختيار" نمودند! ادامه سخنان او درباره چرايى و تاريخ اين رويداد، از « سه بند» سخن دارد كه در كميسيون مخصوص نفت مجلس شوراى ملى « بنام سعادت ملت ايران و بمنظور كمك به تأمين صلح جهانى امضاء كنندگان»، در 26 اسفند 1329 مورد پذيرش قرار مى‏دهند به اينكه:«صنعت نفت ايران در تمام مناطق كشور بدون استثناء ملى اعلام شود، يعنى تمام عمليات اكتشاف، استخراج وبهره‏بردارى دردست » دولت ايران قرار گيرد، و باز ياد آورى دارد كه: «ملى شدن صنعت نفت در سراسر كشور ابتكار دكتر حسين فاطمى» بوده است. از زبان او در بيان ديدگاه روشن « استقلال»، در زندگى سياسى خود اينكه:«... نه فقط با سياست انگليس بلكه با هر دولتى‏كه مى‏خواست كارى بر خلاف مصالح مردم بكند مخالفت كرده‏ام. من‏اول‏كسى‏بودم كه در تبريز با مخالفت شديد قونسل شوروى قرار داد» ايران، اتحاد جماهير شوروى« را در خصوص فسخ كاپى تولسيون اجرا كردم، من با پيشنهاد گافتارادزه» راجع به امتيازنفت شمال مخالفت نمودم و در همان مجلس قانون تحريم امتياز را بتصويب رسانيدم. من باتقاضاى سادچيكف كه مى‏خواست شيلات بحر خزر كماكان در دست عمال شوروى بماند تا بعد قراردادى در اين باره تنظيم شود موافقت ننمودم و روزى كه قرارداد به آخر رسيد بهره بردارى از شيلات ملى گرديد. من با پيشنهاد اصل چهار كه موادى مخاف استقلال‏ايران درآن درج شده بود موافقت ننمودم تا پيشنهاد را تصحيح كردند و بعداًامضاء نمودم...»! او در ادامه ى اين درستى‏ها، در جاى جاى نوشته‏هاى خود، از جمله در دادگاه و پاسخ به گفته و نوشته‏هاى « محمد رضا شاه»، بسيار روشن فاشگويى دارد كه: «سلسله‏پهلوى‏مخلوق‏سياست‏انگليس» بوده است ، بر ميشمرد داده و بوده‏هايى خدشه ناپذيرى را، در چرايى دو كودتاى« سوم اسفند» 1299 و « 28 مرداد» 1332 را، تا چرخش چپاول منافع‏ايران ،به سود چپاولگران بيگانه، به زيان ملت ايران، و با دست و فرمان خودگامان وابسته، به گردش در آيد! روشكاراو در سويه كوتاه‏كردن دست «استعمارگران»، بگونه شايسته‏اى از يك سياستمدار پرهيخته و دلير بخردمند بى‏همتايى است، كه بهنگام‏هاى تاريخى نهايت بهره‏ورى را دارد:«.. تا وقتى كه كافتارادزه به ايران نيامده بود و پيشنهاد امتياز نفت شمال رانداده بودنتوانستم در مجلس حتى يك كلام از قرار داد 1933 صحبت كنم و بعنوان مخالفت باپيشنهاداو بودكه پرده از روى آن برداشتم و بازبراى‏اينكه بتوانم روزى آنراازبين ببريم و مقدمات آزادى و استقلال‏ايران را فراهم كنيم طرح تحريم‏امتياز نفت رادر يكى از جلسات ديگر مجلس دادم و جديت كردم»، كه عليرغم هوچى گريهاى «حزب توده» به انجام مى‏رساند و در مجلس پسين، با رهنمودهاى خردمندانه‏اش، نمايندگان دوره پانزدهم، مردم رااز زيانهاى وارد شده آگاه و زمينه سازيهاى بايسته‏اى را دنبال مى‏كنند، تا اينكه در 29 اسفند 1339، و در پناه همه جانبه‏اى‏ازسوى »ملت» مى‏تواند »صنعت نفت در سراسر كشور» را ملى نمايد! نيز در بهمن ماه 1331 كه نمايندگان «شوروى» خواستار تمديد« شيلات» به دست دولت شوروى مى‏شوند تا پيمان نامه‏اى در آينده بسته شود، او پاسخ مى‏دهد كه چگونه:»دولتى كه امتياز نفت جنوب را قبل ازانقضاى مدت ملى كرد و كارمندان انگليسى شركت نفت را از ايران خارج نمود، مى‏تواند»قرارداد شيلات را تمديد كند، و در دست دولت شوروى نهد؟! پاسخ پرسش او از سفير شوروى ، پوزش‏خواهى و پذيرش درستى سخن او را باخود داشت، و در پى آن " ملى شدن شيلات" را بهمراه آورد، ولى:»... بهمين جهت هم بود كه دولت شوروى‏ازتحويل طلاى‏ايران» به دولت او و ادعاهاى ى پوچ او رابه اينكه؛"... چنانچه شاهنشاه با قانون ملى شدن صنعت نفت موافق بودند هرگز با تصميمات جلسه‏ى پايگاه آلپ راجع به كودتا و سقوط من موافقت نمى‏فرمودند و ميگذاشتند چندى من سركاربمانم تا ملت رنجديده ايران بجاى 50 - 50 عوايد ساختگى به 100 - 100 عوايد حقيقى " دست يابد! پير بسته به زنجير، دليرانه و در جاى جاى سخنان خود مى‏رساند كه بروميوه‏ى 29 اسفند، با ملى شدن صنعت نفت در سراسر ايران، ادامه ى چه راهى بوده كه آزادگان در "ايران زمين" در سر پرورده داشتند. آنچه با كودتاى سوم اسفند 1299 و ادامه آن در دوران، خودگامگى"ى پهلوى اول و موردهايى چون تمديد قرارداد نفت، زير نام قرار داد 1933، باز دارند"ى آن آرمانها و چرخش گرفتن چرخ وابستگى ايران به " استعمار انگليس" گرديدن و استقلال وآزادى بازيچه‏ى خودكامگى شدن و دادگريهاى اجتماعى نيز، كه به هيچ گرفته مى‏شود. نمايندن كه، با آمدن" كافتارادزه" به ايران براى دست يابى به نفت شمال، هوچى گريهاى حزب توده و نويسندگان و بينش پردازان آن سازمان آغاز و يورش به مصدق را بر مى‏گزينند، چراكه امتيازياد شده را همچون امتياز نفت جنوب به زيان" استقلال" ايران مى‏خواند و سنگ‏اندازى در راه ديگر خواسته‏هاى " تاريخى - اجتماعى" ايرانيان، اينكه او نه تنها باز دارنده‏ى آن امتيازدهى مى‏گردد، كه بگونه‏اى تخت پرشى به سوى" ملى كردن نفت" در سراسر كشور مى‏سازد و ملى كردن "شيلات" را هم امكان ساز و در ادامه ى كار رفتاريهاى خود، پاره مى‏كند هر آنچه" بندى " را باشد به دست و پاى "آزادى - استقلال و دادگريهاى اجتماعى"، كه پسند ملت ايران مى‏بود و هست! دريغ و درد، كه دراين دوران نه تنها احسان طبرى ها مى‏نوشتند كه"...بهمان ترتيب كه مابراى انگليستان درايران منافعى قائليم و بر عليه اين منافع صحبتى نمى‏كنيم بايد معترف باشيم كه دولت شوروى هم از لحاظ امنيت خود در ايران منافع جدى داردو..." ادامه‏ى اين درهم برهم نويسى‏ها به هرزه درايى گراييدن، كه خليل ملكى هم درشت گويى دارد و هم زبانى با ديگر نويسندگان " توده"اى از جمله در رهبر شماره 423 به اينكه؛" اگر ايران حريم امنيت شوروى يا هندوستان يا تركيه و افغان باشد آيا به امنيت و استقلال ما صدمه مى‏رسد و آيا آنرا تضمين" مى‏كند و در پى‏اين فروهشته نويسى‏ها و به مصدق يورش آوريها، از امتياز نفت شمال، همچون جنوب، به شوروى واگذاركردن، دفاع مى‏كند!؟ البته، ملكى باگذشت زمان و با پى‏برى به ماهيت رهبرى حزب توده و شوروى، سرنوشت سياسى ديگرى گزين دارد، ولى نمى‏توان ازياد برد دفاع از" دولت شوروى" را و توجيه‏كردن كه " شوروى" نمى‏تواند ماهيت يك كشور استعمارى "داشته باشد را و روى آوردن به نوشتن همان بينش پردازيهاى " حزب توده"، و بمانند هموندان خود" احسان طبرى"، به يورش آورى به مصدق. سخن از »ملى شدن صنعت نفت در سراسر كشور" است و روز خجسته ى 29 اسفند به پيشنهادى حسين فاطمى و با يارى همه جانبه ى ملت ايران كه به سامان مى‏گيرد، با آورده‏اى از على اكبر دهخدا و فرازهايى از مصدق، و انگيزه‏ى گزين‏آن در سرنوشت و اهميت " تاريخى - اجتماعى " آن، در زندگى ى سياسى ايران، كه مورد فراگشايى قرار مى‏گيرد. اهميتى‏آنچنانى كه از آن پس، " ملت ايران" پاى در گذرگاهى ديگر مى‏نهد و گره‏گاه تاريخى بشمار مى‏آيدآن روز، هر چند باكودتاى 28 مرداد، دشمن، در پوش‏هاى گوناگون، راه مى‏بندد به آنچه درون مايه اين »انجام تاريخى» به بر و ميوه شيرين خود بنشيند. درون مايهه آن روز تاريخى، به پاى گرفتن" آزادى - استقلال و دادگريهاى اجتماعى"، كه چون " اميدى" در دل سختى كشيده‏ى ملت‏ايران، زنده باقى مانده است و تلاش به آن دارد، كه خواستى است" ملى مردمى"! اما، و بنابر سخن مصدق، اگر چه با كودتاى 28 مرداد راه به آن" اميد" و " خواست" بستند، اينكه؛ "... قبل از ملى شدن صنعت نفت دولت ازاين امتياز در حدود شانزده ميليون ليره در سال استفاده مى‏نمود و اكنون در آمد دولت‏به‏پنجاه ميليون ليره‏بالغ شده‏است و رفتار شركت هم با اتباع ايران مثل رفتارى بود كه يك انسان با حيوانى بكند و اكنون فرق كرده است و مثل سابق نيست"!، آنچه را كه" شاه" و ديگران در كودتا شركت داشته، خواسته يا ناخواسته، نفهميدند!؟ رخدهى رويدادى كه اگر با كودتاى 28 مرداد روند آن، با خواست " آمريكا - انگليس" و سكوت" شوروى" باز دارنده نمى‏شد و همراهى خيانتكارانه‏ه آية الله‏هايى چون " بهبهانى - كاشانى و..." در كار نبود و پيروان آنها كه حال بر سر قدرت نشسته‏اند، و نيزبزن بهادرهايى چون " شعبان جعفرى " و سيل دلارهاى كار ساز بوده، نبود، ايران در جهان جايگاهى ديگر داشت. چه توان كرد، دربرابر خيانتكاران" بومى"، در پوششهايى چون " شاه - آية الله" و پيرامونيان آنها و دلارهاى پخش شده ميان معركه گيران سگ از چنبر گذر، وزاغه نشينانى كه فقر آنها را به همه كارى بر مى‏انگيزاند، بى آنكه بدانند با سرنوشت خود ببازى گرفته شده‏اندو كار رفتارى بهم گره خورده شده‏ى آن، شوم آورى را براى ايرانيان!؟ چهره سزاوار براى " ملت ايران" بخود نگرفتن، آنچه را كه با انجام انديشه ى" ملى شدن نفت"، اميد به آن مى‏رفت، و به شن نشست كشتى آن" اميد" بدست خيانتكارانى، كه پاره‏اى از آنها بوجود آورندگان بينش" استبداد" چيره‏ى كنونى مى‏باشند، شوم‏زاى تر از "استبداد" پيشين" را پيروان آنان‏اند، بر كرسى قدرت دست يافته! دست آوردى ژرفگونه باهدفمندى آنچنانى كه مى‏توانست پايان بخش به سيه روزى شود، كه ملت ايران، بيش از دوران پيش، در دوران" استبداد اسلامى" با آن سروكار دارد. آنچه را كه مى‏توانست نه تنها سرنوشت" ملت ايران" را دگرگون ساز باشد، كه به يقين خاورميانه و حتى آموزاننده و يارى دهنده ى همه ملتهايى باشد، كه "استقلال و آزادى" آنها بازيچه تالانگران جهانى واردك‏هاى دست‏آموز آنانند، به برپايى راهى سزاوار از زندگى شرافتمندانه ايكه انسانها خواستارند! آنگونه دست آوردهايى را،كه بسيارانى كه حتى خود رااز هواداران" نهضت ملى " دانسته بوده و هستند، ژرفايى‏آنرا نشناخته و ناآگاه بودند از بنياد و گستره ى هدفمندى را كه" ملى شدن نفت"ز مى‏توانست ببارآورد، با بخرد مردى "مصدق" و يارانى چون " حسين فاطمى" كه به آن كار سترك مبادرت كردند. بى جهت نيست كه هنوز كه هنوز است، ناآگاهانى، از سر بى خردى و يا در بينش‏هاى " استعمار" پسند گرفتار آمده، به مصدق" خرده مى‏گيرند و راه حل " نفت" را در پيشنهادات" هندرسن - بانك بين الملل و..." از يك سوى و يا ديگر سوى به راه حل " حزب توده" ديده گشوده دارند، كه نمونه هايى چند از اينگونه كسان را، در نوشته‏هاى چند شماره‏اى " مهرگان"، مى‏توان ديد! پاسخ چنين نويسندگان، چه در گذشته از زبان قلمى مصدق و حال به اين دارد كه؛" تغيير"« گريدى» سفير آمريكا در ايران كه شخص بى‏نظر و بيطرفى بود و انتصاب هندرسن، مأمور سابق آمريكا در هندوستان بجاى او كه در انجام وظيفه بى‏نظر نبود يكى از نتايج مهم‏اين كنفرانس بشمار مى‏آيدو ايدن در اين كتاب همه جا ازاو قدردانى كرده و مخصوصاً در يكى از خاطرات اينطور اظهار نظر كرده است:« روابط انگليس و آمريكا بواسطه نمايندگى هندرسن در ايران روزبروز بهتر ميشد و او شخصى لايق بود كه اجازه نداد هيچوقت مصدق از اختلافات بين آمريكا و انگليس كمترين استفاده‏اى بكند. از او كمال تشكر داريم. چنانچه هندرسن در ايران نبود قرار داد 1954 اينبار نفت طبق نظريات ما تمام» نمى‏شد"! داده‏ى تاريخى را مصدق از كتاب خاطرات ايدن آورده كه بخش گسترده‏اى از آن به ايران و ملى شدن نفت و... پرداخته است و از جمله اينكه؛" روزى كه من متصدى وزارت امور خارجه شدم آبادان از دست رفته بود" و در ادامه آن از دست دهى" نفوذ ما در خاورميانه" سخن دارد و روى به تنزل و اشاره به خيزشهايى در سرزمينهايى چون مصر و بسيار ديگر بوده هايى نگران ساز، براى " استعمار انگليس"، در پى بر سركارآمدن " مصدق" تا به آنجا كه از رويداد شوم كودتا؛"... خبر سقوط مصدق وقتى بمن رسيد كه در كشتى و در بحر مديترانه بودم و دوره نقاهتم را با خانم و پسرم در آنجا ميگذرانيدم و در آن شب خواب راحتى" كردم!؟ مورد بانك بين الملل نيز از زبان آن خردمند اينكه؛"... عدم موافقت من با پيشنهاد بانك بين المللى از اين جهت بودكه بانك ميخواست از روى خدعه و تزوير سندى از دولت ايران در نفع شركت سابق تحصيل و ملى شدن صنعت نفت راكه دولت‏انكليس از طرف خود و شركت صاحب امتياز شناخته بود بى اثر" كند، و در پى نوشته و گفته هايش، بر شمرى دارد به چند وچون" خدعه و تزوير"هاى نمايندگان بانك و ياد آور است كه؛"... به نمايندگان بانك گفتم مرا بخير تو اميد نيست شرمرسان" و آشكارا بر مينماياند كه نمايندگان بانك؛"... براى اين نيامده بودند كه از راه خير خواهى رفع يك اختلاف" كنند. آنچه را كه در پى كودتا، روشن و بى ابهام، ايرانيان ديدند كه نمايندگان برگزار كننده ى قرار داد " كنسرسيوم" همين نمايندگان بانك بودند با هميارى سفيرهايى چون " هندرسن"، كه در كودتا شركت مى‏جويند! با چشم پوشى از تكيه كردن به واهى نويسى آنان كه پيشنهادات" استعمار خواهانه ى" هندرسن - بانك بين المللى و... را چاره گر مى‏خوانند، آورده شده در شماره هايى از " مهرگان"، و بر اين اند، كه اگر چنين پيشنهاد هايى را مصدق مى‏پذيرفت، و نيز روى به همه پرسى نمى‏آورد...، كودتا رخ نمى‏داد و...؟!، كه در بخش پيشين، با تكيه به گفته و نوشته‏هاى" مصدق " اشاره هايى به آنها شد، ديگر ادامه ى آن بايستگى ندارد. اما، نيست گونه‏تر نوشته ى يكى از پيروان امتياز " نفت شمال" را به شوروى دادن مى‏باشد، نماينده ى بينش حزب توده كه براين شدند، تا در پناه" ارتش اشغالگر سرخ"، نمايش‏هاى خيابانى بپا دارند و با كار رفنارهايى چنين، بتوانند خواست نماينده ى استعمار ديگرى را، هنگام ورود" كافتارادزه" به ايران، به اجرا در آورند. او مى‏نويسد؛"... براى به انجام رساندن آن يك نيروى دموكرات انقلابى لازم بود كه با قاطعيت توطئه‏هاى قدرتهاى استعمارى و استبدادى و ارتجاعى را خنثى كند و توده‏ها را به حمايت خود در صحنه نبرد نگاه دارد. اتفاقاً اين نيرو در آن زمان وجود داشت و آن حزب توده ايران بود. اما اين حزب نيرومند توده‏اى نيز بجاى رهبرى دنباله روى در پيش گرفت وبعلت اينكه در سر بزنگاه زمام امور خود را در بست در اختيار رهبرى مصدق نهاد و گوش بفرمان او نشست در بى عملى مطلق زمين گير شده"؟! سپس مى‏افزايد كه؛" در بهت و شگفتى همگانى فاجعه بوقوع پيوست."؟! خواننده بنابر آنچه تاكنون نوشته شده است، اهتمام دارد به شناخت از اين نويسندگان، بويژه اينكه، هريك از " ظن" خود، پيشنهادات نمايندگان استعمارى و خواست آن" قدرتها" را به ديده گرفتن،"يارنفت" شده‏اند، و بى خبر از "درون مايه ى " خواستى كه پسند "ملت ايران" باشد، به بر آوردنده شدن"استقلال - آزادى و دادگريهاى..."، كه جنبش دنبال داشت! تكيه به سخنان" مصدق" كه از زير چشم گذشت بمناسبتهاى گوناگونى كه هدفمندى" ملى شدن" را ياد آور بود، بويژه در دادگاه و پاسخ به " شاه"، نيز بنابر آنچه را كه سران " حزب توده" در لفافه" و ياآشكار" انتقاد از خود" داشته‏اند در نادرستى رفتارهاى سياسى شان در دورانهاى گوناگون، بويژه زمان مصدق و مورد نفت از يك سوى، و از ديگر سوى، با شناخت از دوره‏ايكه نويسنده از آن سخن رانده است، بمانند نماينده‏اى از مرده رييگ آن حزب، آنگاه بيشتر پى برى بوجود مى‏آيد از خام گفته‏ها وواهى نوشته‏هاى اينگونه" دموكرات انقلابى"هاى توده‏اى هنوز برجاى مانده؟! مسخره نوشته هايى از اين دست كه"حزب نيرومند توده" بتواند توده‏ها را به دست آوردى ممكن در برابر" استبداد - استعمار - ارتجاع" يارى رساند و نفت و سرنوشت آنرا با " قاطعيت" آنگونه" انقلابى " و صد البته" دموكرات"، به سود مردم ايران به سامان رساند، تا در بهت و شگفتى همگانى فاجعه" اى رخ داده، رخ ندهد!؟ گويى، نويسنده‏ى "...متكى به يك جنبش انقلابى توده‏اى "ى اينگونه‏اى، از سر سختى" تاريخ" پندنگرفته و نياموخته است و رسوايى‏هاى " حزب توده " و اردوگاه جهانى از آن پيروى داشته، شوروى، و رفتار تالانگرايانه ى قدرت" سرمايه دارى دولتى اش، كه جانشين دوران استعمارى "تزار" مى‏بود به او اندرز دهنده نبوده است، كه هنوز اينگونه بيهوده گويى مى‏كند؟! پندنگرفتن از زبان تاريخ، به هم خوابگى‏هاى ميان استعمار" انگليس- روسيه" ى در پيش و پس از انقلاب " اكتبر"، كه هماره دنبال شددر " چنگال چپاول" به منابع ملتهاى زير ستم، از جمله ايران، بويژه در رابطه با " نفت" و در برابر دولت "ملى مردمى" ى مصدق همسويى بر گزيدن ! فراموش كردن و اينگونه رسوا قلم زدنهايى، رسواتر از استادان خود چون"رادمنش - كامبخش - كيانورى و..." در دوران پس از جنگ جهانى دوم، با ورود كافتارادزه به ايران و پس از آن، و بپا دارى نمايشهاى خيابانى در پناه ارتش اشغالگر سرخ، بيشرمانه نويسيهاى « احسان طبرى»ها كه ايران را « حريم انگليس - شوروى» مى‏خواندند و...؟! به فراموش سپردن كوششهايى در چپاول نفت و توجيه زشتكارى وابستگى به قدرتى خون ريز و چپاولگر دوران استالين و پس از آن در درون و برون از آن سرزمين، نيز همسويى با"شركت سابق نفت" زير نام مبارزه با "جبهه‏ى‏فاشيست"وروزى خور آن، در »دستگاه استعمارى» شدن را، در همكارى با « مصطفى فاتح» و ارگان مشترك داشتن را، دنبال داشتن، نشانه گر بى شرمى بى اندازه ايست كه در وجود اينگونه كسان وجود دارد. آنانى كه نوچه‏هاى « بقراطى - قاسمى - طبرى و...» بودند، در بپادارى نشستهائى با مهره‏هاى استعمارى انگليس و در پيروى از دستورات قدرت «استعمارى» شوروى استالينى، در مركزگاههائى چون »هتل ريتس»، و زير نام تدارك « جبهه ى ضد ديكتاتورى»، به همكارى با روزنامه نگاران رسوائى چون « سيد ضياءالدين طباطبائى - محمد باقر حجازى» و ديگر نوچه‏هاى « سيد ضياء» گرد آمده، مى‏بايست فرموش كار هم باشند! بى مرزى شرم ندارى و پرروئى نويسنده ى « توده‏اى» كه در نشريه « مهرگان»، سال سوم شماره 2، تابستان 1373، قلم زده‏است، مى‏رساند سست و فروهشته نويسى بيشترى را، از آنچه، آن دو پى نوشته‏اند، كه « راه حل» نفت را، در پيشنهادات هندرسن - بانك بين المللى و...» خوانده‏اند. نويسنده كه در نوشته ى خود، فراموش مى‏كند رفتار رهبران و كار ويژه ى »حزب توده» را، در دوران پيش از 29 اسفند تا اين روز، كه « ملى شدن صنعت نفت در سراسر ايران» با پشتيبانى يكپارچه « ملت ايران» به چرخش درآمد، كه مخالفت كامل داشتند. آنچه بنابر ساختار »سياسى» ى حزب، با « ملى شدن» ادامه ى ستيز داشت و با به چرخش در آمدن آن خواست كه پرچم نويد دهنده ى « استقلال - آزادى و دادگريهاى بنيادين اجتماعى» بود، سر ناسازگارى نشان مى‏داد. با ايادى »استمعار انگليس»، در همسوئى با خواست « سرمايه دارى دولتى شوروى» همگامى داشت، به سنگ اندازى در راه خواستى »تاريخى - اجتماعى»، كه نهضت ملى به رهبرى « مصدق» و بگونه‏اى ريشه‏اى، در آن پاى نهاده بود! نوچه نويسنده ى توده‏اى آن روزى و بنمايندگى »دموكرات انقلابى ى توده» اى امروزى قلم زن، فراموش مى‏كند كه »حزب» او در برابر »ملى شدن صنعت نفت در سراسر ايران»، بيش از »ده شعار»، بباور خود، »انقلابى» مى‏سازد، در برابر آنچه را كه به « تير چرخ چرخش» مبارزه ى بى امان ضد استعمارى درآمده بود! تير چرخ مبارزه و پرچمى كه زير پر و بال خود، همه ى لايه‏هاى اجتماعى را گرد مى‏آورد و زبان خواست « ملت» مى‏گردد، به پروازى در سويه ى رهائى بخش از چنگال استعمارگران و، انجام‏گيرى سامانه‏اى، مردمى باور! رنگ بازى رسواگرايانه ى « شعارهاى دهگانه» ايكه دم به دم خود را مى‏نماياند در برابر آن « پرچم» رهائى آور بنيادين « ملى شدن» در سراسر كشور، و اداره ى آن بدست تواناى ملت ايران. بى رنگى ى آشكار شده ى »شعار»هاى توده‏اى چون: « بطلان قرار نفت جنوب...» و حقنه كردن خام گفتارهاى « رادمنش - رزم آرا» هائى، در مخالفت با « ملى شدن» صنعت نفت« به اينكه » ايرانى عرضه ى سوزن سازى و يا لولهنگ ساختن ندارد، چطور مى‏تواند نفت را اداره كند؟« آنچه كه در دوران طلائى دولت »ملى مردمى» مصدق، كارشناسان و كار گران ايران به اثبات رسانيدند اينگونه بيهوده و واهى سخنان را، و در پى كودتا، نمايندگان « امريكا - انگليس» هم، ناگزير به ابراز كردن داشتند كه صنايع نفت، به دست ايرانيان، در نهايت مهارت و كاردانى اداره شده بود. به يقين، اين نويسنده ى توده‏اى فراموش نبايد كرده باشد هرزه درايى‏هاى " حزب دموكرات و انقلابى " خوانده ى خود را، حتى تا روزهاى كودتاى 28 مرداد به مصدق و همراهان او، جاى گرفته در سراسر روزنامه - هفته نامه و ارگانهاى آن حزب، كه نگارنده به پاره‏اى از آنها در كتاب " ملى شدن نفت در سراسر ايران" اشاره و به اندازه مورد فراگشايى قرار داده است، راهكارهاى استعمار پسندانه ى آن حزب را، در كنار ديگر كار رفتاريهاى سياسى همانند استعمار پسند، در برابر دولت مصدق و نيروهاى " استقلال - آزادى و دادگرى‏هاى اجتماعى " خواه نهضت ملى " كه قرار داشت! به يقين، نويسنده ى توده‏اى نبايد فراموش كرده باشد، كه از پيروى " حزب توده " اى سخن مى‏راند، كه كوركورانه از "اردوگاه" دولت شوروى استالينى را دنبال داشت و در باورمندى" پرولتر يزه" خواندن" شوروى" ى زير فرمان " ژوزف استالين" بسر بردن، كه او را " انقلابى كبير " ميخواندند و همانندان خود را انسانهايى از " سرشت ويژه" اى بهره‏مند بودن، مى‏دانستند. سرشت ويژه‏گى براى كسانى و برآمده از زشت كردارى و رفتارى خون ريزانه، در دوران آن خون ريز بزرگ و جانشين‏هاى او، كه نه تنها بنابر تكيه داده هايى تاريخى يادشده‏ى پس از جنگ جهانى دوم، و در رابطه با ايران، در همه‏ى موارد و از جمله " نفت" و آمدن "كافتارادزه" آن رسوايى‏ها را ببار آورده است، كه در دوران مصدق هم، نه بخريد نفت ايران روى نشان ميدهد و نه در لاهه نماينده ى آن به سود مردم زير ستم ايران رأى مى‏دهد و نه طلاى‏هاى ايران را به دولت برگزيده‏ى ملت، مصدق، كه مى‏توانست گره گشاى او گردد، در برابر"استعمار - امپرياليسم"هاى" انگليس- آمريكا"!؟ همه آنچه را كه انجام نمى‏دهد، با آرامش" وجدان انقلابى" داشته‏اش، به سود دولت كودتا، فضل الله زاهدى، گزيده ى " آمريكا - انگليس"، و شاه، يك بيك انجام ميدهد!؟ در دورانى كه خيل دستگيرى شكنجه و اعدام‏هاى در پى كودتا، روزبروز فزونى مى‏گيرد، و در ميان آنان نه تنها نيروهاى ملى و مردمى باورانى چون" حسين فاطمى، مرتضى كيوان و..." ديده مى‏شوند، كه حتى "دموكرات انقلابى هايى چون" خسرو روزبه" هم مى‏باشند!؟ آنهايى كه همراه با "كيانورى"، بوجود آورنده ى " سازمان ترور" بودند و زشتكارى سر به نيست كردن اين و آنرا، دامن زدن، در درون و برون از " حزب توده"، كه نويسنده ى ياد شده نيز، اين شوم زايى‏ها را، حتماً مى‏بايست در زمره ى " دموكرات انقلابى" بودن خود و حزب اش بشناسد و ياد آورد! نويسنده ى ياد شده، در مهرگان، پس از اين همه رسوايى براى حزب توده و شوروى ببار آمده، بويژه دوران استالين، همواره واژه هايى چون " انقلاب - دموكرات - مردم و..." را دگرگون سازى دارد، از آنچه بار" تاريخى - اجتماعى "دارند و ناسزاوار بكارگيرى مينماياند، با بستگى‏اش را در پهنه ى سياسى! بنادرستى، بارى را در پيش چشمان مردم مى‏نهد، كه نمايندگان گوناگون" استبداد اسلامى" هم، بكار گرفته‏اند و مى‏گيرند، آنچه را كه از اينگونه " توده ايها" آموخته‏اند!؟ همانگونه زبانى را بكار گرفته و بر " مصدق" روا ميدارند كه در دوران"استبداد شاهى" رواج داشت و كنون پايوران خون ريز سامانه ى " استبداد اسلامى" بكار مى‏آورند! نيز شگفت آينكه براى " درستى" نشان دادن پوچ بهم بافته ى خود، نويسنده در مورد" كودتا" و...، از پدر" فداييان اسلام"كه پيشوايى" آيت الله خمينى را، و رهبر بازمانده ى از او چون" خامنه‏اى و..." يعنى آيت الله كاشانى"، استمداد داده‏اى تاريخى مى‏گيرد، اگر چه گمان "جعل" آن نوشته و سند را هم سرسرى مى‏گيرد!؟ سخنگوى " دموكرات انقلابى" ى توده‏اى، از خود همان رفتاركينه توزانه‏اى بروز دارد به مصدق و همراهان او، در همه ى قلم زنى هايش، كه اردوگاه"كمونيسم" روسى و سياست سازان آن نيز بكار آوردند، و همگنان" حزب توده "اى او در هم نوايى با كار بدستان و بر سر قدرت" استبداد اسلامى، نشستگان نيز، دنبال داشتند در پى قيام 22 بهمن، كينه توزيهايى همسويانه از سوى سياست گرانه" سرمايه‏دارى دولتى" شوروى به زيان مصدق و سود " استبداديان"، چه در پوش " سلطنت" و چه در پوش" اسلام" قرار گرفتگان همواره وجود داشته و حزب توده نيز در پيروى از آن" اردوگاه" وظيفه خود دانسته بود! اين كار رفتارى زشت، تنها و تنها مصدق را هدف قرار نداده، كه ياران نزديكى چون " حسين فاطمى" به او را هم، كه به آن پرداخته مى‏شود. آنچه را ه، برخاسته بود از قدرتهاى تالانگر جهانى و وابستگان رنگ به رنگ آنها، در همسويى به " پاداش سنمار" دادن به " حسين فاطمى" كه پيشنهاد كننده‏ى" ملى شدن نفت" مى‏بود، و سرنوشتى همانند براى "فاطمى" گونه ايهايى كه بگونه ى "بنيادين" دردهاى " اجتماعى - سياسى" سرزمين خود راتاريخى شناخته بودند و روى به درمان ريشه‏اى آن داشتند! مبارزات تاريخى مردم ايران، پيش و پس از" انقلاب ناكام مشروطه"، در جاى جاى ايران نمايان است، كه در چهره‏هايى، چه نظامى و چه سياسى و يا توأمان اين دو، رخ نشانداده‏است، در برابر قدرتهاى استعمارى چيرگى گرفته بر اين سرزمين. در پى جنبش مشروطيت مى‏توان از نبرد هايى زير نام" جنبش جنگل - پسيان - تنگستان - دشتستان و..."ياد كرد، كه بگونه‏ى مسلحانه گزير رهايى ايران را از چنگال" استعمار"دانسته بودند، كارزارى، بويژه در برابر " استعمار" چيره انگليس، منزلگاه گرفته در جنوب، به چپاول" نفت"، كه در سايه ى" پليس جنوب" زير نظر ژنرال" سايكس" و نيروى مزدور"هندى" روند گرفته بود. سركوب اين جنبش‏ها، بنابر داده‏هاى تاريخى، گاه در سازش ميان قدرتهاى استعمارگر در جنوب و شمال و... اسكان گرفته انجام مى‏گرفت، و تقسيم "چپاول" ميان آنها را با خود داشت و يا جز اين. قدرتهايى استعمارى نيز، در پى آن بر مى‏آمدند تا پاره‏اى »بومى» را، خدمت گزار انجام خواسته‏هاى خود كنند و در راه خيانت به ميهن خود و جهان مردمى بكشانند. قدرت استعمارى انگليس در آن دوره ى پيش از مشروطه تا آغاز دوره‏ى زمامدارى مصدق، بر هم آورده بود و شاخه‏هاى چند گروهى وابسته به خود داشت، كه بگونه ى فردى - گروهى و خانواده‏گى، در همه جاى ايران پايه ى آنها را بر پاساخته بود. دولتها با خواست آن گزيده مى‏شدند ووزير و نماينده ى مجلس و استاندار و...، همه ى كار بدستان دولتى با رايزنى اش انجام مى‏گرفت و اينگونه شريانهاى " اقتصادى - سياسى" جامعه را در چنگال خود نگه داشته، داشت. كار گشايان" استعمار" انگليس، بوميان خود فروشى بودند كه درازاى خيانت به ميهن خود به" آب و علوفه " اى ، بنام مرتبه‏اى كه داشتند در پيش آن، دست مى‏يافتند. كاررفتارى "جاسوسى" و خدمت گزارى شناخته شدگى داشت كه زير نام" آنگلوفيل"، در برابر" روسوفيل " و ديگر" فيل" نوكرانى، كه قدرتهاى چپاول گر جهانى دست و پا مى‏كردند! خدمت گزاران و آنگلوفيل‏هاى چند شاخه و گروهى گاه در مجلس و يا... در برابر يكديگر قرار مى‏گرفتند، اما از مركزگاه خود، استعمار، شنوايى داشتند چراكه، اگر جز اين مى‏كردند نان آنها "سنگ" مى‏شد. انگليس از چند گروهى گماشتگان خود سود فراوان مى‏برد و گاهى اين به زيان ديگرى خبر چينى مى‏كرد، و در نهايت افسار و دهانه ى همه‏ى آنها در دست استعمار بود! استعمار انگليس گردش كار خود را، گونه ايكه فشرده از آن سخن رفت بگونه ديده بود تادر پى جنبش مشروطيت و جنگ جهانى اول، كه سود خود را بوجود آورى " قدرت مقتدر مركزى" مى‏يابد، اگر چه مى‏بايست مهره هايى را نيز قربانى كند، و به دست آن، همه‏ى خواسته‏هاى خود را امكان سازنمايد. بنابرچنين راهكارى، در پى قرارداد به شكست نشسته ى 1919 وثوق الدوله و سر سختى كه افراد و شخصيت هاى ميهن دوست از خود نشان دادند و سر پيچى احمد شاه، به امضاء هرگونه قرار داد استعمار پسندانه‏اى، ابتدا سامان دهنده ى كودتاى 1299 مى‏گردد، و در پى آن چهره ى " قدرت مركزى" را در ساختار" خود گامگى" به دست" رضاخان" مى‏سپارد. كهنه‏ترين مهره‏هاى خود را، در برابر خود كامه‏اى كه به تخت شاهى مى‏نشاند، يا به دور مى‏اندازد و يا به دست او به قربانى شدن است و يا زير دست او و براى خودش، به جاسوسى در آوردن زير گوش" خودكامه" ايكه " پهلوى اول" خوانده مى‏شود. بمانندانى چون " شيخ خزئل"ها قربانى سيد ضياالدين طباطبايى‏ها دور انداخته و به بيرون از ايران فرستادن،وثوق الدوله، به زير دست خود كامه در آمدن و يا در زندان افكنده شده و به سرنوشت دردناكى كه بهره ى "نصرت الدوله"ها مى‏گردد، راه كار مى‏يابد. استعمار در پى كودتاى 1299 و گزيركار خود را گونه ايكه رفت، يافتن، به " خيمه شب بازى" در چهره‏ى " قانون"، مجلس مؤسسانى بر پاميدارد و با دست برد در "قانون اساسى" رضا خان را " رضا شاه" ميخواند و دست هايى چون دست "آيت‏الله كاشانى" هايى، در مجلس مؤسسان استعمار پسند، رأى دهنده مى‏باشند به اين دگرگونيها. در پى شاه شدن" رضا خان"، پاى بپاى خودكامگى شتاب مى‏گيرد و " مشروطيت" و مردم سالارى برخاسته از آن رنگ مى‏بازد و چهره هايى چون" مصدق " راهى زندان و يا به گوشه نشينى ناگزير مى‏گردند. اگر چه بسيار بسيار مهره هايى" آنگلوفيل"، و يا ناوابسته ولى شيفته ى اراده گريهاى رضاخان كه او را در همه ى پهنه‏ها يارى رساندند، تا دست يابى‏اش به سلطنت، به دستور خود كامگى ى او از ميان برداشته مى‏شوند و يا همچون" سليمان ميرزا اسكندرى" به چوب هردو سر نجس شده‏اى در جامعه در مى‏آيند، ولى كار و خواست استعمار، به دست " خودكامه"ى به شاهى نشانيده، به گردش در مى‏آيد كه دست سركوبگراو، ديگر نه نيازى را مى‏باشد به " پليس جنوب"، و نه آنچنان به چند گروه و شبكه‏ى جاسوس نياز دارد، كه تهيه كننده ى كار براى آنان گردد، در مركز گاههاى سياسى و امور دولتى، تنها و تنها بود جاسوسهايى را كافى ميداند در پيرامون" خودكامه" گماردن تا او دست از پا اگر خواست خطا كند، به تنبيه او بر آيد!؟ راه مى‏گيرد و همه ى امور استعمار خواهانه به دست " خودكامگى"ى رضا خان، كه از جمله است،" مورد نفت" و تمديد قرار دادى كه به قرار داد 1933 ناميده مى‏شود وبر پا دارى سامانه‏اى سياسى ى استبدادى، كه بنا برخواست زمانه، اقدامات امنيتى و آبادانى و... بسيارى راهم، با خود بهمراه داشت، بويژه از اين جهت كه " جغرافياى سياسى" ى ايران، پسند استعمار را در انجام آن اقدامات، بايسته مى‏ديد! بلند شدن ساز جنگ جهانى دوم و رويارويى گرفتن قدرت" هيتلرى " در برابر هم آوردهاى‏خود كه استعمار انگليس يكى از آنها بود، برانگيزى " رضا شاه" را با خود داشت، با اين پندار، كه در سايه ى ديو" نازيسم" آلمان، بتواند سرپيچى كند از " استعمار انگليس"! بنابر چنين پندارى، زمزمه ى سر پيچى را در خواستار شدن در آمدهاى نفتى و افزايش هايى اين چنين ديد، و اگر چه استعمار به پاره‏اى از آن خواسته‏ها گردن نهاد، ولى بنابر روشكار استعمارى اش، در جستجوى دست يابى زمانى شد، تا بتواند خود بالا كشيده را بزير آورد، كه با اشغال ايران و بهانه هايى بدست آورده، خواست خود را به اجرا در آورد و دو "قدرت اشغال گر" ديگر را نيز به پيروى از خواست خود رهنمون شد!؟ زشتى و دژخويى جنگ جهانى دوم و اشغال ايران و سياهى‏هاى برآمده از آن، تنها آورده‏هاى آن نبود، كه فروپاشى سامانه خودكامگى رضاشاه را هم، در پهنه سياست با خود آورد و آزادى زندانيان و بازگشتن تبعيدشدگان و دگرگون شدن ساختارى كه از آن بوى »آزادى» برمى‏خواست و چشم اندازى براى كوشندگى ديدگاههاى سياسى گوناگون و هم آوردى ميان آنها. جلوه‏گر شدن دو اردوگاه « وابسته» و نا « وابسته» ميدان دارى سياسى مى‏يابند، كه در آغاز كار، اردوگاه وابسته، به دو قدرت « انگليس-شوروى» وابستگى دارند و اجراگر خواست آنها، و سپس‏تر آمريكا نيز، وابستگان خود را مى‏يابد. در كارزار سياسى پاى گرفته، هم آوردى بنابر روشكار قدرت، ميان قدرتهاى جهان‏خوار جريان مى‏گيرد و وابستگان بومى آنها نيز در پيروى از مركزگاه خود، رويارويى و يا همزيستى را، گريز كار خود مى‏دانند. نيز در اردوگاه ناوابستگان، نا هم آهنگى و رويارويى، و يا همزيستى ميان آنها وجود داشت، بنا بر بينش و يا انديشه‏ايكه، ساختار ديدگاهى آنها را در رابطه با جامعه و به سازيهاى »اجتماعى-سياسى» از يكديگر متمايز مى‏سازد. بود اين دو اردوگاه و رويارويى‏هاى چندگانه سياسى بوجود آمده در پهنه ميهن، و بود ستيز و ناسازواريهاى « اجتماعى-سياسى» درون « اردوگاهى»، و يا دو اردوگاه در برابر يكديگر و برداشت ناهمانند حتى « فردى» افرادى كه بوجود آورندگان سازمانها و گروههاى سياسى بودند، در مرتبه‏هاى گوناگون، با خود داشت دگرگونى بود درگاه‏ها و درگيريهايى، كه روز به روز ميان گروههاى سياسى رخ مى‏داد، بر روى فرد و دسته‏اى از گروهى به ديگر گروهى راه يافتن و جايگاه سياسى جديدى را گزيدن! بنا بر فشردهء آنچه آورده شد از بود ساختار سياسى پس از شهريور 1320 و دگرگونيهاى بى گسست و گونه بگون، حزب توده، با ديدگاه آنچه را كه در پناه »اردوگاه» وابسته باشد، در پيروى از شوروى پاى مى‏گيرد، از افراد ناهمگون، كه بن مايه « سوسياليسم»، شناسنامه سياسى آنها را بوجود آور بود، سوسياليسم روسى كه « لنينيسم» نام گرفته مى‏شود! سازمان بنابر پشتوانه شوروى و آزمونهاى آن، و بوجود آورانش و ديگر بوده‏هايى »اجتماعى-سياسى»، پرقدرت‏ترين نيروى سياسى كشور مى‏شود با انسجام تشكيلاتى، كه شايد بتوان گفت در خاورميانه بى مانند بود. وابستگان فردى و شبكه‏اى وابسته به « انگليس»، اگر چه دارنده سازمان نبودند، بمانند حزب توده، ولى بنابر گذشته خود، سرطان‏وار، ريشه دوانده داشتند در همه نهادهاى « سياسى-اقتصادى» كشور، و در مرتبه‏هاى گوناگون دولتى. ديگر نيرويى از وابسته به اردوگاه وابستگان، فرد و نيرويى به « امپرياليسم» تازه جاى پاى باز كرده در ايران، آمريكا بمانند يك « قدرت»، دوران آغازين خود را داشت. آلمان و طرفداران آن هم، كه زير پيگرد نيروهاى اشغالگر بودند، اگر چه از گذشته، بينش « نازيسم» هيتلرى وجود داشت، ولى دوباره كم و بيش، زمينه رشد مى‏گيرد. نماد آرايش پهنه سياسى ايران و بازتابهاى آن، مجلس دوره چهاردهم را به يكى از دوران سازترين دوره‏ها بدل مى‏كند، كه بازيگر بى‏هم‏آوردى چون »مصدق» بتواند خواسته‏هاى »تاريخى-اجتماعى» مردم ايران را، كه در پى مشروطيت، در زمان خودكامگى »رضاشاه» به سنگ نشانيده شده بود باز زنده كند! پرواى كار بدست مى‏آورد در اين بزنگاه، تنها بازمانده انديشمند دلير مشروطيت، به روشن بيان كردن ديدگاه »جنبش» مردم و چرا و در كجا و به دست چه افراد و قدرتى از رفتن به پيش باز مى‏ماند، و برشمرى زيانهاى وابستگى به استعمار، و از رهگذر آن، پديدى شوم « خودكامگى» و آسيب‏هاى برآمده از آن؟! گره كار تاريخ و ناسازواريهاى ميان افراد و گروههاى وجود داشته و بهنگام از آنها سود جسته، خود را مى‏يابد در زير پرسش بردن اعتبارنامه « سيدضياالدين طباطبايى» فرد اول كودتاى 1299، مهره انگليس، به چرايى كودتا و...، كه اگر چه با دخالت دربار و...، اعتبارنامه او به تصويب مى‏رسد، ولى به شاخ »استعمار» هم ترك مى‏نشيند. دومين پيروزى، با ورود »كافتارادزه» از آرايش پهنه سياسى مجلس سود جستن و «امتياز» دهى نفت شمال و يا... را زيان بار به «استقلال» ايران مى‏خواند، و با شكست اين خواست استعمارى، بپا مى‏دارد نهاد ديدگاه « ملى» را استوار در مجلس، در برابر هر دو نيروى وابسته به اردوگاه « استعمارى» و آغاز چرخش چرخ نيروى « ناوابسته»، در برابر هر بينش و گرايشى كه تكيه كند به قدرتهاى جهان‏خوار! سپس « اعلام جرم» هايى براى سهيلى نخست وزير و سيد محمد تدين، وزير كشور او، در رابطه با دزديها و تباه آوريهاى رخ داده از اين دو نماد تبهكار، در موردهاى گوناگون، و چهره درى از دوران زندگى سياسى اين گونه كسان! گزيده راهكارى ريشه دار، در برابر قدرتهاى استعمارى و دربار، با افشاگريهاى بى‏ابهام، نه تنها تواناييهاى او و ديدگاه و دليريهايش، ايران‏گستر مى‏شود، كه برانگيزى احترام مردم را نيز بوجود مى‏آورد براى »مجلس دوره چهاردهم» و نمايندگانى كه استوارى نشان مى‏دهند، به آنچه كه او كار رفتارى گرفته است! فزونى بيشتر مى‏گيرد بازتابهاى اقدامات به جاى او، بر روى مردم و نمايندگان مجلس و...، با رفتارش در برابر « ميلسپو» كارشناس آمريكايى و به نمايندگان مجلس نمايان نشان دادن و فهمانيدن، كه نماينده بايست از خواست مردم و حقوق آنها سخن براند و نه قدرتهاى « استعمارى» و يا دربار، و اگر چنين كند و از ارزشهاى « ملى مردمى» راه كار خويش گيرد، مورد احترام مردم خواهد بود و در چنين راه و روشى است، كه نماينده مجلس از سوى مردم گزيده شده، خوانده ميشود. ادامه راهكارهاى ملى و مردم خواهانه‏اش، با كار رفتاريهاى بخردانه و دليرانه و بى گسست او در برون و درون مجلس، با پرآوازه‏گر شدن دم به دم ميان مردم همراه و بازتابهاى ويژه خود را ببار مى‏آورد. زودودگى گرفتن، ترس-نااميدى و برانگيزى اميد و گستاخى كار، پيدايى راه ميان مردم و پاره‏اى از نمايندگان، اميد رهايى از چنگال « استعمار» و تبهكاريهاى وجود داشته، در دربار و نهادهاى دولتى، از آن جمله مى‏بود! بى‏اعتمادى جاى خود را به اميد به آينده مى‏دهد و شكاف در ميان نيروهاى سياسى وابسته بوجود مى‏آورد و جابه‏جايى و دگرگونى در آرايش سياسى جامعه، و خون تازه در كالبد مردم و وابستگان به گروههاى سياسى وابسته و ناوابسته جريان مى‏گيرد، و بازتابهاى آن در مجلس و روزنامه‏ها و... نمايان مى‏شود. جابجايى و دگرگونى به سود اردوگاه « ناوابستگان» و زخم‏پذير در اردوگاه هم‏آورد نمايانى دارد و ادامه آن در دوره مجلس پانزدهم، اگر چه او در كسوت نمايندگى نمى‏باشد، ولى بى‏گسست دميدن دارد، در انسجام‏دهى به اردوگاه ناوابسته در برابر هر نيرو و گروه وابستگان و كار و سازى كه، راه به خواسته‏هاى »استقلال-آزادى» گيرد و نهادينه كردن اين دو خواست بنيادين، تكيه به مردم، در بوجودآورى سومين خواست ريشه‏اى، كه دادگريهاى اجتماعى باشد، در همه زمينه‏هاى ممكن و راه گرفتن به آبادانى و شكوفايى و آنچه را كه سزاوار »ملت ايران» بتوان خواند. نه تنها در فروريزى ساختار موريانه خورده سياسى استعمارپسند در ايران، كوشش دارد، در پى بوجود آورى امكان ساخت‏گيرى دستگاه سياسى گردد، كه از تباهى‏آورى به دور باشد، و دولت مردانى رشد كنند كه از »حقوق» شهروندى هر ايرانى دفاع كردن را همت خود قرار مى‏دهند، در برابر هر قدرت تجاوزگرى، چه بيگانه و چه بومى، شهروند دارنده هر آيين-تيره-جنسيت و يا دارنده گرايش سياسى، كه بوده باشد! راهبردى خردمندانه در دفاع از »حقوق» انسانى شهروندان ايرانى، كه همواره دستخوش قدرتهاى استعمارى بوده و بدست دولتهاى برسركار گماشته شده‏اى، كه نمونه بارز آن، در پى جنگ جهانى دوم و در زمان سهيلى و سپس قوام‏السلطنه ادامه دارد، بازداشت شخصيتهاى سياسى-مذهبى- ارتش- شاعر و نويسنده و كارمند راه‏آهن، زن يا مرد، بودند، كه نزديك به دويست نفر مى‏رسيدند! مى‏توان، از اين افراد، نمونه‏هايى چون « احمد متين دفترى نخست وزير و استاد دانشگاه-آيت‏الله كاشانى-سرلشكر و سرهنگ پورزند و صادق فروهر-احمد شاملو-ناصح ناطق و بانوانى چون پيرايش و داراب را نام برد، و كودكى بنام جونى گرين فلد، با پوچ پرونده سازيهايى از سوى قدرتهاى »اشغالگر»، زير نام همكارى با »قدرت» آلمان هيتلرى در ايران؟! گفتنى است، كه مردم، بطور غيابى، دكتر احمد متين‏دفترى و آيت‏الله كاشانى را به نمايندگى مجلس برمى گزينند، در حالى كه اين دو نفر آخرين نفراتى بودند كه رهايى مى‏يابند، نيز سرلشكر پورزند، كه هرگز اجازه نمى‏دهد به دولت و نمايندگان انگليس، كه از او بازجويى كنند هر چند بر او سخت‏ترين نامردمى‏هايى وارد مى‏آورند! راهكارهاى اينگونه‏اى دليرانه و خردمندانه در مجلس چهاردهم، و دوره پسين مجلس پانزدهم در برون از آن، و باز در كسوت نمايندگى مردم تهران در دوره شانزدهم، راه مى‏بندد به راه كارهاى اردوگاه «وابستگان»، به گشوده شدنهاى بيشترى در چشم‏انداز مبارزه و مبارزه به آينده روشن! و شكاف‏اندازى در ميان وابستگان جريانهاى سياسى وابسته به بيگانه و ببارآورى زمينه‏هايى، كه انسانهاى ميهن‏دوست و مردم‏خواه بغلط در آن گروهها جمع گرفته، روى به اردوگاه «ناوابستگان» آرند. گره‏گشايى خردمندانه‏اى، كه بويژه در مجلس دوره شانزدهم بازتاب روشن مى‏گيرد و نه تنها نمايندگان، كه روزنامه‏نگاران و در پهنه امور دولتى و ميان شهروندان برخاسته از هر لايه اجتماعى را در بر مى‏گيرد. زمينه‏سازيهاى مساعد، تا بنابر خويشكارى‏اش و خواست زمانه و تكيه به آگاهى، گام به گام به پيش راهى پوييده شود، كه در آن خير «اجتماعى-سياسى» ملت ايران شماره خورد به گونه‏ايكه تاريخى، گردانى چون او پوييده‏اند و پويش همواره ادامه دارد! بر و ميوه‏هاى نهال كاشت گرفته‏اش، آنچه را است كه در 29 اسفند 1329 ببار شيرين مى‏نشيند، به اينكه مى‏تواند در «كميسيون نفت» پيشنهاد ملى شدن نفت در سراسر ايران را، كه پيشنهادى بود دوران ساز از سوى حسين فاطمى، به رأى نمايندگان گذارد و مورد تصويب همگان قرار گيرد. گونه رفتارى خردمندانه، كه همگان ناگزير گردن‏نهى داشتند به اين خواست «ملى»، بى‏آنكه پاره‏اى از آن نمايندگان، بويژه در اردوگاه »وابستگان» هنوز جاى گرفته، بيابند كه اول «سحر» است و ندانند كه انجام آن بستر مى‏گيرد به دست آوردهاى سزاوارى و پرچمى شدن به سوى »استقلال» و پرگشودن «آزادى» و بر آورده شدن «دادگيرى»هاى اجتماعى، كه ملتى شرافتمندانه و سربلند، زندگى گيرد. شورآفرينى‏هاى مصدق، بنا بر آنچه آمد و زمانه كه هواى تازه‏اى را دميدن داشت، پيرامون خواسته‏هاى تاريخى نهضت ملى ايرانيان، افراد گوناگون گرايش داشته‏اى گرد آمدند به سود «ملى شدن نفت» اقدام ورزيدند، كه پاره‏اى از آنها با هدف »ضد انگليسى» و يا در نهايت »ضدبيگانه»، ولى تهى از انديشه بنيادين «ضداستعمارى»، كه هدفمندى «مصدق» و پاره‏اى از ياران او چون »حسين فاطمى»، ريشه گرفته داشت و بوجود آورده بود! آنچه كه، در پيش و پس از سى‏ام نيز خود را كمرنگ دارد! سپس گرد رخدادهاى قتل افشار طوس-نهم اسفند و... سرانجام كودتاى 28 مرداد، گستره نمايان مى‏گردد!؟ گرايش ضدانگليسى همانندانى چون آيت‏الله كاشانى-فضل‏الله زاهدى و...، كه رنجديده اين «قدرت» شده بودند، كه در هنگام پس از اشغال ايران، زير نام ايادى «آلمان» دستگير و زندانى و توهين به آنها وارد شده بود. بوجود آمده جمعى بودند با »فداييان اسلام» و شبكه روحانيت و دربار، كه در تلاش براى »ملى شدن نفت» كوشندگى همه جانبه‏اى از خود نشان دادند. مصدق، بنا بر روشكار خود و با خردمندى نيروى گسترده‏اى را، روياروى با ايادى انگليس گرد هم مى‏آورد. حتى با شكاف اندازى ميان پاره‏اى از نمايندگان پيرامون «دكتر هادى طاهرى»، آنگلوفيل شهرت داشته، جمع يافته قدرتمندى كه بازيگرى تعيين كننده‏اى داشت، در همه دوران نمايندگى‏اش، از جمله در دوره شانزدهم به سود انگليس، و ديگر شاخه‏هاى انگليسى، به دور جمال امامى و... گرد آمده! مى‏توان سركرده نيروى »ضدانگليسى» اين دوره را، تا سى‏ام تير و پس از آن تا كودتا، كه از نهضت ملى كناره مى‏گيرند و به كودتاگران خدمت مى‏كنند، بنا بر ماهيت »ضداستعمارى» نداشتن و افزون بر آن، بود »خودخواهى» و بيچارگى »من» خود را بر هر ارزش و دست آوردى، هر چند بزرگ، رجحان و برتر شمردن، كسانى چون، فضل‏الله زاهدى-مظفر بقايى-آيت‏الله كاشانى-حايرى زاده-حسين مكى و... دانست، كه به نهضت ملى، بترتيب آورده شده، پشت مى‏كنند و راه خيانت برمى گزينند، با شركت خود در كودتاى «انگليسى-آمريكايى» 28 مرداد!؟اينانى كه با همراهانى چون « فداييان اسلام» و »شمس قنات آبادى-نادعلى كريمى-سيد مهدى ميراشرافى‏على زهرى-سيد مهدى بشارت و...» گام به گام، بنا بر آنچه آمد، از پيش از سى‏ام تير به خيانت روى مى‏آورند و كاررفتارى دارند با دربار و »شاه» به تدارك براندازى دولت »ملى مردمى» مصدق! راه يافته در كودتا، به سود »استعمار»، كه پس از كارساز شدن خواست «آمريكا-انگليس» و شاه با « قراداد كنسرسيوم»، هر يك پس از ديگرى به دور افكنده مى‏شوند!؟ اينانى كه، بدرستى، در زمينه سازى »ملى شدن نفت»، به مصدق و يارانش همراهى فراوان داشتند، بويژه از دوره مجلس پانزدهم، و اقدامات گسترده‏اى كه مصدق نمود به دفاع از حقوق »آيت‏الله كاشانى» و ديگرانى چون « فضل‏الله زاهدى» كه زندانى اشغالگران پس از جنگ جهانى دوم بودند، بويژه بدستور قدرت تعيين كننده «استعمارى» انگليس!؟فراگشايى بخش پسين، به چنين انگيزه‏هايى پيوند مى‏خورد، كه از سويى، پاره‏اى چون فاطمى-صديقى-نريمان-معظمى-على اكبر دهخدا-آيت‏الله زنجانى و... راه را تا نهايت مى‏پيمايانند، به آنچه خواست ملت ايران بود، و همچون «مصدق» « پاداش سنمار» مى‏بينند از سوى وابستگان چپاولگر جهانى، و بدست و دستور »محمدرضا شاه» و پيرامونيان او، و از ديگر سوى، كسان يادشده بالا، راه كژ مى‏گيرند به خيانت و «جزاى چوب هر دو سر نجس» سرنوشت آنها مى‏گردد!؟

ادامه دارد