سرباز مىزند اما، چندى بعد به دولت كودتاى " آمريكا - انگليس"، سپهبد فضل الله مىدهد! اين كار هنگامىاست كه موج تير بارانها در ميدان... وبر چوبه ى " اعدام اوج خود را مىپيمايد و زندانهاهرروز پرتراز روز پيش مىگردد، كه وابستگان "حزب توده" از آن جملهاند و " خسرو روزبه" هم، آنانى كه تلاش گسترده داشتند به انجام خواستههاى تالانگرانهى" سرمايه دارى دولتى شوروى" در ايران؟! بر اين است كه: "... براى من و كسانى مثل من بيگانه بيگانه است، در هر مرام و مسلكى كه باشد، ولى چه مىتوان كرد كه هر دسته از عمال بيگانه مىخواهند ارباب خود را به اين مملكت مسلط كنند و كسانى مثل من را" از بين ببرند و جائى آنرا از جمله ؛ »... بارقهى مشيت يزدانى در دل آيزنهاور رئيس جمهورى" آمريكا كه مىدرخشد را ياد مىكند و بر مىشمرد پى آمدهاى آنرا تا اينكه بتواند" آزادى يك ملتى را با 40 % از سهام كنسرسيوم" بدست آورد دراين سوداى زشت. روشن سازاست كه ؛" دولت آمريكامدافع آزادى و استقلال ايران نبود" و پوچ بهم بافيده هايى بود" جلوگيرى از كمونيسم"، براى پوشش زشتكاريهاى خود! چون گذشته كه آورده شد" گناه" خود رادر " ملى " كردن نفت و راهكارى كه " استقلال و آزادى " پاى گيرد و بر قرارى دادگريهاى اجتماعى در همهى پهنهها بوجود آيد، مىداند و اينكه؛"... در زمان تصدى من شاهنشاه مثل يك پادشاه مشروطه در اين مملكت سلطنت مىكردند دراين مدت بنابه اطلاعات من سوءاستفادهاى نفرمودند" و مىافزايد كه "بين شاهنشاه و من اختلاف شخصى نبودكه از تقصيراتم در گذرند و براى اينكه تصور نفرمايند پس از محكوميت در خواست عفو مىكنم بمحض اينكه نامه وزير دربار دردادگاه قرائت شد نسبت به اين عفو اظهار تنفر كردم"! از "انقلاب" ناكام مشروطه سخن دارد و چرايى بر پايى آن و جان بازى ميهن پرستانى كه آن نهال رابر پا داشتند و سپس به دست و خواست قدرتها و افرادبيگانه و بومى"كه به كژراهه كشيده مىشود. نيز،ازاينكه درآن روزگارتيره و شوم زاى بوجود آمده، آزادگان را زير چه نام هايى سركوب مىكردند و چرا سرنوشت زندان، شكنجه وگاه اعدام بهرهى آنان بود. بر اين استكه؛ " هركس دمازآزادى و استقلال ميزد چون مخالف استعماربود عمال بيگانه او راافراطى قلمداد و متهم ميكردند بمرام كمونيستى و غيرازاين هم راهى براى اينكه عمال استعمار بتوانند وظائف خود راانجام دهند" نبود. سپس بيان ميدارد كه راهكار" ملى شدن نفت" چون به دستبردهاى آنان پايان ميداد و باز دارنده چپاولگريهاى " دول استعمار"ى مىشد، لذا كودتاى 28 مرداد را بپا داشتند و فداكارى " ملت ايران براى ملى شدن صنعت نفت" را هم به هيچ گرفتند. براين شدند تااو را از ادامه كار، باانجام كودتا، بازدارند، چه قدرتهاى استعمارى كه مستقيم در واژگونى دولت او دست داشتند، و چه ديگر و ديگرانى كه با سكوت خود، بهآن خواست زشت و نامردمىيارى رساندند! بيان گرى روشنىدارد در همهى گاههايى كه پرواىنوشتن وسخنگفتن يافته است، چه دردادگاهو چه در ديگر جاها به اينكه" مبارزهايكه ملت ايران نمودازنظرتحصيل پول نبود بلكه براى بدست آوردن آزادى و استقلال تام بود و نظربهاينكه حل مسأله نفت با شركت انگليس مخالف عقيدهى ملت ايران و آزاديخواهان بود كه سالها ابراز شدهبود از شخص من ساخته نبودكه بازپاى شركت نفت رادر معادن ايران باز كنم و افكارعمومى كشور رانديده بگيرم». سپس ادامه مىدهد به گشودن گرهى كارآنانى راكه راه حل " نفت" را در پيشنهادات" هندرسن" و يا بانك" بين المللى " دانستهاند، كه گشودن گرهى بينش تودهايهايى هم مىتواند باشد، كه هنوز" راه حل" را در رهبرى " انقلابى" مىخوانند به دست " حزب توده" و رهنمودهاى پوچ بهم بافته گذشته خود!؟ گرهى آنگونهايكه، شاه نيز در سخنان خود آشكار دارد در راه حلهاى پيشنهادى" هندرسن" بانك بينالملل و ديگر راه حلهاى " استعمار پسند" و همواره بر اينگونه پيشنهادات تأييد دارند، تاآشكار و پنهان به مصدق تاختنبرند،كه مورد شاه، توجيه خيانت خود به ملت ايران را در بر دارد. پاسخ به اينگونه سخنان شاه مىگويد؛" چه بسيار از دول كه در آمدى از نفت ندارند ولى از آزادى و استقلال و يك زندگى شرافتمندانه برخوردارند" و فزودن كه؛" پذيرفتن اصل ملى شدن صنعت نفت و بهره بردارى شركت انگليس از معادن نفت دو موضوعى است متضاد كه غير از شخص شاهنشاه هيچ فردى قادرنيست آن دو رابا هم جمع كند"! به شاه و دارندگان چنين بينش هايى مىفهماند كه اگر پذيرش اين پيشنهادات بايسته مىگرديد، كه چرخش چرخ مىبود بر پاشنهى كهنهى پيش از " ملى شدن نفت" و دوران رزم آراو... را باز خاطرشدن و افزودن؛" قرار داد 50 - 50 و بالاتراز آن 75 - 25 كه شاهنشاه آنرا بزرگترين خدمتى ميدانند كه به مملكت فرمودهاند ارزشى ندارد" چرا كه دولت ملى در بهرهبردارى دستى نداشت و " كماكان دولت و ملت هردو تحت استيلاى خارجى " باقى بودند و بر شمردن تضاد گويىهاى شاهاحمد رنا سی 29 اسفند و پاداش سنمار؟!- قسمت اول « جزاى سنماربه مصدق دادن، لايق شأن ايرانى نيست. آيا ميخواهيم انتقام انگليس ها را از او بكشيم» على اكبر دهخدا نوشته را پيش كش دارم به دوست زنده ياد و نام امير فلامرزى كه در شور آفرينىهاى دوران « ملى شدن نفت در سراسر ايران»، رويندگى «اجتماعى - سياسى» اش در « حزب ملت ايران»، بنياد مىگيرد. نهالى استوار و سرسخت، پايه گرفته در زمين ارزشهاى » ملى مردمى» كه نه زندانهاى « استبداد شاهى» و نه « استبداد اسلامى» و شكنجه و ديگر شوم آوريهاى استبداديان، نمىتوانست او را از گزين راهش باز دارد، كه همواره تا آخرين نفس وفاى پيمان داشت، با سر بلندى و غرور. 29 اسفند، روز ملى شدن" صنعت نفت در سراسر كشور" وزاد روز "پروانه" فروهر را، شادمانه بپاداريم و آتش افروزيم، با شمعى و يا هر آنچه را كه «نماد» روشنى گردد در خانه و زيستگاه خود، بويژه در« ميهن» در تاريكى استبداد نشسته مان ايران. سنمار، معمار بى مانند رومى دوران نعمان بن منذر بن امرالقيناست، كه كاخ پرشكوه و زيباى " خورنق" را، در روبروى " فرات" بپا داشت. او نام گرفته به نعمان دوم و شهرت يافتهترين شاهان سلسلهى "لخمى"ى حيره، نزديك كوفه است. انوشيروان در سال 592 ميلادى، جانشين پدرش ميخواند، ولى مورد خشم خسرو پرويز قرار مىگيرد و بزير فيل افكنده شده و سرنوشت او و تبارش اينگونه پايان مىگيرد. خواستار بناى باشكوهى مىشود كه بتواند از " بهرام گور" پذيرايى كند كه سنمار بر پا دارندهى چنين كاخى مىگردد. با پايان گرفتن و هنگام ديدار از آن بناى، نعمان دستور مىدهد كه اورا از بالاى كاخ بزيرافكنند، در پاسخ به چشمان پرسشگر بينندگان اين سرنوشت نامردمى و دژخيم رفتارى، مىگويد:«سنمار، كه توانمند بنا سازى چنين كاخ سربلندى است، جز اين جزايى را نمىتوان او راداشت، چرا كه، او توانا خواهد بود به پرپايى ى كاخى همانند و يا با شكوهتر، براى ديگرى!؟» دهخداى فرزانه، نادره دوران، پاداش "سنمار" به مصدق دادن را از سوى آن كسانى مىخواند،كه هر چنددارندهى شناسنامه ى " ايرانى" و در اين سرزمين به خشت افتادهاند، ولى اجراگر" پير استعمار" انگليس و يا ديگر قدرتهاى تاراجگر جهانى، بوده و هستند، و زندان و تبعيد و ناسزاگويى به او را، برخاسته از كار رفتارى آنان مىشناسد. پادافره دهى هايى چنين به "مصدق" و ياران او، كه حتى پارهاى تير باران و يا دشنه آجين شدند، از سوى به " قدرت" رسيدگان ديروزى و امروزى بوده و مىباشد، كه كار ويژه آنان رسيدن به قدرت و نگه داشتن آن، در پناه قدرتهاى تالانگر جهانى بوده و منابع كشور رابه سود خود و اردوگاههاى "قدرت"، به تاراج گرفتهاند. على اكبر دهخدا" سزاى سنمار" به" مصدق" دادن را، در پى كودتاى" انگليس - آمريكا" ى 28 مرداد، از سوى بر سر" قدرت" آمدگان ميخواند و همه آن كسانى كه در آن رخداد شوم دستى آلوده به خيانت داشتند، چراكه، آن" پير فرزانه" كاخ سر بلند مبارزه با "استعمار" در شرق را پاى نهاد و با " ملىكردن صنعت نفت" در سراسر ايران" خورشيد بريتانيا" را كه تاآنگاه غروبى نمىشناخت، به " بام غروب" نشايند. چنين سزايى به مصدق و ياران او، به زندان- شكنجه - اعدام و كارد آجين و... كردن و هرزه درايى، گويى و نويسى از سوى وابستگان اردوگاههاى چپاولگر جهانى، از پى كودتاى 28 مرداد تاكنون بوده و اين " حكايت"، شوم، همچنان باقى است. آنچه كه بهرهى آزادگان و چهره هايى چون" على اكبر دهخدا" نيز مىگردد، از جمله از سوى شاه و گماشته گانى چون" حسين آزموده"، كه يكى از آن موردها، هنگام زيرو رو كردن خانهى اوست و پشت ولاى كتابها را كاويدن تا بيابند كه آيا، حسين فاطمى در آنجاپنهان نگرفته است؟! روشكارهايى زشت از سوى بر قدرت نشستگان دوران" استبداد شاهى" و چند بار شوم آورتر" استبداد اسلامى"، بهره پاداشى بودهبه " مصدق"، نيز به ياران او، به درجه هايى گوناگون! بنابر خواست و يا در سويه ى سود جهان"استعمار"، و دگرديس شدهى آن "امپرياليسم" چه سرمايهدارى آزاد و نماد آن «آمريكا» باشد و چه »سرمايه دارى دولتى» كه نمود خود را در «بود» شوروى مىيافت و يا بمانند اينگونه گونه سامانههاى »قدرت» كه خود را نمايان ميدارند. كودتاى 28 مرداد رابايست سنگ بناى چنين پاداشى دانست ازآن روى كه « ملى شدن صنعت نفت ايران» تير چرخ چرخش ضداستعمارى و ضد تالانگرى بشمار مىآمد، به زيان قدرتهاى چپاولگر جهانى، در سود شرق به تاراج گرفته شده. آتش افروز و معمار چنين مبارزهاى راهم، " مصدق" مىشناختند، كه «ملى شدن» را پرچم بر افراشتهاى نموده تا «ملت» پيرامون آن گرد آيد و به جريان اندازداجراى خواست تاريخى خود را، مبنى بر "رهايى" از چنگال بيگانگان و گماشتهگان آنان! رهايى و ناوابستگى به جهان تارجگر، كه با خود آورنده ديگرنارسايى هايى اجتماعى مىباشد، همچون نبود " آزادى " و به هيچ گرفتن دادگريهاى گسترش گرفته در همهى پهنههااست، از سوى «خودگامه» ايكه، دست قدرت و قدرتهاى چيرهى جهان رابه پشت خود دارد. بنابرخواست آنها بر اريكه «قدرت» گمارده شده و «بودش» به سود و سوداى آنها بستگى مىگيرد. شايد بتوان گفت، كه «مصدق» خود، پيش از هر كس و روشنتر از هر روشنبينى، به پاداش خود، سخن راندهاست در دادگاه نظامىبه اينكه:«... تنها گناه و گناه بزرگ من اين است كه صنعت نفت ايران را ملى كردم و بساط استعمار و اعمال نفوذ سياسى واقتصادى عظيمترين امپراطورى جهان رااز اين مملكت بر چيدم...»! اگر پادش او زندان و تا پايان در »تبعيد» سرنوشت او مىشود و...، ولى در مورد «حسين فاطمى» تير باران شدن است، كه از زبان مصدق:«... شادروان دكتر حسين فاطمى يك تقصيرداشت و آن پيشنهادى بود كه در يكى از جلسات جبهه ملى براى ملى شدن صنعت نفت كرده بود و به جزاى خود هم رسيد» و در جايى ديگر اينكه: «.. در جلسهايكه در خانه آقاى نريمان تشكيل گرديد دكتر فاطمى پيشنهاد خودرانمود و مورد موافقت حضار در جلسه قرار گرفت و آنراامضاء نمودند.افراد چپ با اين پيشنهاد مخالف بودند چونكه ملى شدن صنعت نفت را در سراسر كشور مخالف با منافع دولت اتحاد جماهير شوروى مىدانستند ولى بعد از مدتى مخالفت ديدند اكثريت قريب به اتفاق ملت ايران با ملى شدن صنعت نفت در سراسر كشور موافقند و از آن دفاع مىكنند دست از مخالفت كشيدند و سكوت اختيار" نمودند! ادامه سخنان او درباره چرايى و تاريخ اين رويداد، از « سه بند» سخن دارد كه در كميسيون مخصوص نفت مجلس شوراى ملى « بنام سعادت ملت ايران و بمنظور كمك به تأمين صلح جهانى امضاء كنندگان»، در 26 اسفند 1329 مورد پذيرش قرار مىدهند به اينكه:«صنعت نفت ايران در تمام مناطق كشور بدون استثناء ملى اعلام شود، يعنى تمام عمليات اكتشاف، استخراج وبهرهبردارى دردست » دولت ايران قرار گيرد، و باز ياد آورى دارد كه: «ملى شدن صنعت نفت در سراسر كشور ابتكار دكتر حسين فاطمى» بوده است. از زبان او در بيان ديدگاه روشن « استقلال»، در زندگى سياسى خود اينكه:«... نه فقط با سياست انگليس بلكه با هر دولتىكه مىخواست كارى بر خلاف مصالح مردم بكند مخالفت كردهام. مناولكسىبودم كه در تبريز با مخالفت شديد قونسل شوروى قرار داد» ايران، اتحاد جماهير شوروى« را در خصوص فسخ كاپى تولسيون اجرا كردم، من با پيشنهاد گافتارادزه» راجع به امتيازنفت شمال مخالفت نمودم و در همان مجلس قانون تحريم امتياز را بتصويب رسانيدم. من باتقاضاى سادچيكف كه مىخواست شيلات بحر خزر كماكان در دست عمال شوروى بماند تا بعد قراردادى در اين باره تنظيم شود موافقت ننمودم و روزى كه قرارداد به آخر رسيد بهره بردارى از شيلات ملى گرديد. من با پيشنهاد اصل چهار كه موادى مخاف استقلالايران درآن درج شده بود موافقت ننمودم تا پيشنهاد را تصحيح كردند و بعداًامضاء نمودم...»! او در ادامه ى اين درستىها، در جاى جاى نوشتههاى خود، از جمله در دادگاه و پاسخ به گفته و نوشتههاى « محمد رضا شاه»، بسيار روشن فاشگويى دارد كه: «سلسلهپهلوىمخلوقسياستانگليس» بوده است ، بر ميشمرد داده و بودههايى خدشه ناپذيرى را، در چرايى دو كودتاى« سوم اسفند» 1299 و « 28 مرداد» 1332 را، تا چرخش چپاول منافعايران ،به سود چپاولگران بيگانه، به زيان ملت ايران، و با دست و فرمان خودگامان وابسته، به گردش در آيد! روشكاراو در سويه كوتاهكردن دست «استعمارگران»، بگونه شايستهاى از يك سياستمدار پرهيخته و دلير بخردمند بىهمتايى است، كه بهنگامهاى تاريخى نهايت بهرهورى را دارد:«.. تا وقتى كه كافتارادزه به ايران نيامده بود و پيشنهاد امتياز نفت شمال رانداده بودنتوانستم در مجلس حتى يك كلام از قرار داد 1933 صحبت كنم و بعنوان مخالفت باپيشنهاداو بودكه پرده از روى آن برداشتم و بازبراىاينكه بتوانم روزى آنراازبين ببريم و مقدمات آزادى و استقلالايران را فراهم كنيم طرح تحريمامتياز نفت رادر يكى از جلسات ديگر مجلس دادم و جديت كردم»، كه عليرغم هوچى گريهاى «حزب توده» به انجام مىرساند و در مجلس پسين، با رهنمودهاى خردمندانهاش، نمايندگان دوره پانزدهم، مردم رااز زيانهاى وارد شده آگاه و زمينه سازيهاى بايستهاى را دنبال مىكنند، تا اينكه در 29 اسفند 1339، و در پناه همه جانبهاىازسوى »ملت» مىتواند »صنعت نفت در سراسر كشور» را ملى نمايد! نيز در بهمن ماه 1331 كه نمايندگان «شوروى» خواستار تمديد« شيلات» به دست دولت شوروى مىشوند تا پيمان نامهاى در آينده بسته شود، او پاسخ مىدهد كه چگونه:»دولتى كه امتياز نفت جنوب را قبل ازانقضاى مدت ملى كرد و كارمندان انگليسى شركت نفت را از ايران خارج نمود، مىتواند»قرارداد شيلات را تمديد كند، و در دست دولت شوروى نهد؟! پاسخ پرسش او از سفير شوروى ، پوزشخواهى و پذيرش درستى سخن او را باخود داشت، و در پى آن " ملى شدن شيلات" را بهمراه آورد، ولى:»... بهمين جهت هم بود كه دولت شوروىازتحويل طلاىايران» به دولت او و ادعاهاى ى پوچ او رابه اينكه؛"... چنانچه شاهنشاه با قانون ملى شدن صنعت نفت موافق بودند هرگز با تصميمات جلسهى پايگاه آلپ راجع به كودتا و سقوط من موافقت نمىفرمودند و ميگذاشتند چندى من سركاربمانم تا ملت رنجديده ايران بجاى 50 - 50 عوايد ساختگى به 100 - 100 عوايد حقيقى " دست يابد! پير بسته به زنجير، دليرانه و در جاى جاى سخنان خود مىرساند كه بروميوهى 29 اسفند، با ملى شدن صنعت نفت در سراسر ايران، ادامه ى چه راهى بوده كه آزادگان در "ايران زمين" در سر پرورده داشتند. آنچه با كودتاى سوم اسفند 1299 و ادامه آن در دوران، خودگامگى"ى پهلوى اول و موردهايى چون تمديد قرارداد نفت، زير نام قرار داد 1933، باز دارند"ى آن آرمانها و چرخش گرفتن چرخ وابستگى ايران به " استعمار انگليس" گرديدن و استقلال وآزادى بازيچهى خودكامگى شدن و دادگريهاى اجتماعى نيز، كه به هيچ گرفته مىشود. نمايندن كه، با آمدن" كافتارادزه" به ايران براى دست يابى به نفت شمال، هوچى گريهاى حزب توده و نويسندگان و بينش پردازان آن سازمان آغاز و يورش به مصدق را بر مىگزينند، چراكه امتيازياد شده را همچون امتياز نفت جنوب به زيان" استقلال" ايران مىخواند و سنگاندازى در راه ديگر خواستههاى " تاريخى - اجتماعى" ايرانيان، اينكه او نه تنها باز دارندهى آن امتيازدهى مىگردد، كه بگونهاى تخت پرشى به سوى" ملى كردن نفت" در سراسر كشور مىسازد و ملى كردن "شيلات" را هم امكان ساز و در ادامه ى كار رفتاريهاى خود، پاره مىكند هر آنچه" بندى " را باشد به دست و پاى "آزادى - استقلال و دادگريهاى اجتماعى"، كه پسند ملت ايران مىبود و هست! دريغ و درد، كه دراين دوران نه تنها احسان طبرى ها مىنوشتند كه"...بهمان ترتيب كه مابراى انگليستان درايران منافعى قائليم و بر عليه اين منافع صحبتى نمىكنيم بايد معترف باشيم كه دولت شوروى هم از لحاظ امنيت خود در ايران منافع جدى داردو..." ادامهى اين درهم برهم نويسىها به هرزه درايى گراييدن، كه خليل ملكى هم درشت گويى دارد و هم زبانى با ديگر نويسندگان " توده"اى از جمله در رهبر شماره 423 به اينكه؛" اگر ايران حريم امنيت شوروى يا هندوستان يا تركيه و افغان باشد آيا به امنيت و استقلال ما صدمه مىرسد و آيا آنرا تضمين" مىكند و در پىاين فروهشته نويسىها و به مصدق يورش آوريها، از امتياز نفت شمال، همچون جنوب، به شوروى واگذاركردن، دفاع مىكند!؟ البته، ملكى باگذشت زمان و با پىبرى به ماهيت رهبرى حزب توده و شوروى، سرنوشت سياسى ديگرى گزين دارد، ولى نمىتوان ازياد برد دفاع از" دولت شوروى" را و توجيهكردن كه " شوروى" نمىتواند ماهيت يك كشور استعمارى "داشته باشد را و روى آوردن به نوشتن همان بينش پردازيهاى " حزب توده"، و بمانند هموندان خود" احسان طبرى"، به يورش آورى به مصدق. سخن از »ملى شدن صنعت نفت در سراسر كشور" است و روز خجسته ى 29 اسفند به پيشنهادى حسين فاطمى و با يارى همه جانبه ى ملت ايران كه به سامان مىگيرد، با آوردهاى از على اكبر دهخدا و فرازهايى از مصدق، و انگيزهى گزينآن در سرنوشت و اهميت " تاريخى - اجتماعى " آن، در زندگى ى سياسى ايران، كه مورد فراگشايى قرار مىگيرد. اهميتىآنچنانى كه از آن پس، " ملت ايران" پاى در گذرگاهى ديگر مىنهد و گرهگاه تاريخى بشمار مىآيدآن روز، هر چند باكودتاى 28 مرداد، دشمن، در پوشهاى گوناگون، راه مىبندد به آنچه درون مايه اين »انجام تاريخى» به بر و ميوه شيرين خود بنشيند. درون مايهه آن روز تاريخى، به پاى گرفتن" آزادى - استقلال و دادگريهاى اجتماعى"، كه چون " اميدى" در دل سختى كشيدهى ملتايران، زنده باقى مانده است و تلاش به آن دارد، كه خواستى است" ملى مردمى"! اما، و بنابر سخن مصدق، اگر چه با كودتاى 28 مرداد راه به آن" اميد" و " خواست" بستند، اينكه؛ "... قبل از ملى شدن صنعت نفت دولت ازاين امتياز در حدود شانزده ميليون ليره در سال استفاده مىنمود و اكنون در آمد دولتبهپنجاه ميليون ليرهبالغ شدهاست و رفتار شركت هم با اتباع ايران مثل رفتارى بود كه يك انسان با حيوانى بكند و اكنون فرق كرده است و مثل سابق نيست"!، آنچه را كه" شاه" و ديگران در كودتا شركت داشته، خواسته يا ناخواسته، نفهميدند!؟ رخدهى رويدادى كه اگر با كودتاى 28 مرداد روند آن، با خواست " آمريكا - انگليس" و سكوت" شوروى" باز دارنده نمىشد و همراهى خيانتكارانهه آية اللههايى چون " بهبهانى - كاشانى و..." در كار نبود و پيروان آنها كه حال بر سر قدرت نشستهاند، و نيزبزن بهادرهايى چون " شعبان جعفرى " و سيل دلارهاى كار ساز بوده، نبود، ايران در جهان جايگاهى ديگر داشت. چه توان كرد، دربرابر خيانتكاران" بومى"، در پوششهايى چون " شاه - آية الله" و پيرامونيان آنها و دلارهاى پخش شده ميان معركه گيران سگ از چنبر گذر، وزاغه نشينانى كه فقر آنها را به همه كارى بر مىانگيزاند، بى آنكه بدانند با سرنوشت خود ببازى گرفته شدهاندو كار رفتارى بهم گره خورده شدهى آن، شوم آورى را براى ايرانيان!؟ چهره سزاوار براى " ملت ايران" بخود نگرفتن، آنچه را كه با انجام انديشه ى" ملى شدن نفت"، اميد به آن مىرفت، و به شن نشست كشتى آن" اميد" بدست خيانتكارانى، كه پارهاى از آنها بوجود آورندگان بينش" استبداد" چيرهى كنونى مىباشند، شومزاى تر از "استبداد" پيشين" را پيروان آناناند، بر كرسى قدرت دست يافته! دست آوردى ژرفگونه باهدفمندى آنچنانى كه مىتوانست پايان بخش به سيه روزى شود، كه ملت ايران، بيش از دوران پيش، در دوران" استبداد اسلامى" با آن سروكار دارد. آنچه را كه مىتوانست نه تنها سرنوشت" ملت ايران" را دگرگون ساز باشد، كه به يقين خاورميانه و حتى آموزاننده و يارى دهنده ى همه ملتهايى باشد، كه "استقلال و آزادى" آنها بازيچه تالانگران جهانى واردكهاى دستآموز آنانند، به برپايى راهى سزاوار از زندگى شرافتمندانه ايكه انسانها خواستارند! آنگونه دست آوردهايى را،كه بسيارانى كه حتى خود رااز هواداران" نهضت ملى " دانسته بوده و هستند، ژرفايىآنرا نشناخته و ناآگاه بودند از بنياد و گستره ى هدفمندى را كه" ملى شدن نفت"ز مىتوانست ببارآورد، با بخرد مردى "مصدق" و يارانى چون " حسين فاطمى" كه به آن كار سترك مبادرت كردند. بى جهت نيست كه هنوز كه هنوز است، ناآگاهانى، از سر بى خردى و يا در بينشهاى " استعمار" پسند گرفتار آمده، به مصدق" خرده مىگيرند و راه حل " نفت" را در پيشنهادات" هندرسن - بانك بين الملل و..." از يك سوى و يا ديگر سوى به راه حل " حزب توده" ديده گشوده دارند، كه نمونه هايى چند از اينگونه كسان را، در نوشتههاى چند شمارهاى " مهرگان"، مىتوان ديد! پاسخ چنين نويسندگان، چه در گذشته از زبان قلمى مصدق و حال به اين دارد كه؛" تغيير"« گريدى» سفير آمريكا در ايران كه شخص بىنظر و بيطرفى بود و انتصاب هندرسن، مأمور سابق آمريكا در هندوستان بجاى او كه در انجام وظيفه بىنظر نبود يكى از نتايج مهماين كنفرانس بشمار مىآيدو ايدن در اين كتاب همه جا ازاو قدردانى كرده و مخصوصاً در يكى از خاطرات اينطور اظهار نظر كرده است:« روابط انگليس و آمريكا بواسطه نمايندگى هندرسن در ايران روزبروز بهتر ميشد و او شخصى لايق بود كه اجازه نداد هيچوقت مصدق از اختلافات بين آمريكا و انگليس كمترين استفادهاى بكند. از او كمال تشكر داريم. چنانچه هندرسن در ايران نبود قرار داد 1954 اينبار نفت طبق نظريات ما تمام» نمىشد"! دادهى تاريخى را مصدق از كتاب خاطرات ايدن آورده كه بخش گستردهاى از آن به ايران و ملى شدن نفت و... پرداخته است و از جمله اينكه؛" روزى كه من متصدى وزارت امور خارجه شدم آبادان از دست رفته بود" و در ادامه آن از دست دهى" نفوذ ما در خاورميانه" سخن دارد و روى به تنزل و اشاره به خيزشهايى در سرزمينهايى چون مصر و بسيار ديگر بوده هايى نگران ساز، براى " استعمار انگليس"، در پى بر سركارآمدن " مصدق" تا به آنجا كه از رويداد شوم كودتا؛"... خبر سقوط مصدق وقتى بمن رسيد كه در كشتى و در بحر مديترانه بودم و دوره نقاهتم را با خانم و پسرم در آنجا ميگذرانيدم و در آن شب خواب راحتى" كردم!؟ مورد بانك بين الملل نيز از زبان آن خردمند اينكه؛"... عدم موافقت من با پيشنهاد بانك بين المللى از اين جهت بودكه بانك ميخواست از روى خدعه و تزوير سندى از دولت ايران در نفع شركت سابق تحصيل و ملى شدن صنعت نفت راكه دولتانكليس از طرف خود و شركت صاحب امتياز شناخته بود بى اثر" كند، و در پى نوشته و گفته هايش، بر شمرى دارد به چند وچون" خدعه و تزوير"هاى نمايندگان بانك و ياد آور است كه؛"... به نمايندگان بانك گفتم مرا بخير تو اميد نيست شرمرسان" و آشكارا بر مينماياند كه نمايندگان بانك؛"... براى اين نيامده بودند كه از راه خير خواهى رفع يك اختلاف" كنند. آنچه را كه در پى كودتا، روشن و بى ابهام، ايرانيان ديدند كه نمايندگان برگزار كننده ى قرار داد " كنسرسيوم" همين نمايندگان بانك بودند با هميارى سفيرهايى چون " هندرسن"، كه در كودتا شركت مىجويند! با چشم پوشى از تكيه كردن به واهى نويسى آنان كه پيشنهادات" استعمار خواهانه ى" هندرسن - بانك بين المللى و... را چاره گر مىخوانند، آورده شده در شماره هايى از " مهرگان"، و بر اين اند، كه اگر چنين پيشنهاد هايى را مصدق مىپذيرفت، و نيز روى به همه پرسى نمىآورد...، كودتا رخ نمىداد و...؟!، كه در بخش پيشين، با تكيه به گفته و نوشتههاى" مصدق " اشاره هايى به آنها شد، ديگر ادامه ى آن بايستگى ندارد. اما، نيست گونهتر نوشته ى يكى از پيروان امتياز " نفت شمال" را به شوروى دادن مىباشد، نماينده ى بينش حزب توده كه براين شدند، تا در پناه" ارتش اشغالگر سرخ"، نمايشهاى خيابانى بپا دارند و با كار رفنارهايى چنين، بتوانند خواست نماينده ى استعمار ديگرى را، هنگام ورود" كافتارادزه" به ايران، به اجرا در آورند. او مىنويسد؛"... براى به انجام رساندن آن يك نيروى دموكرات انقلابى لازم بود كه با قاطعيت توطئههاى قدرتهاى استعمارى و استبدادى و ارتجاعى را خنثى كند و تودهها را به حمايت خود در صحنه نبرد نگاه دارد. اتفاقاً اين نيرو در آن زمان وجود داشت و آن حزب توده ايران بود. اما اين حزب نيرومند تودهاى نيز بجاى رهبرى دنباله روى در پيش گرفت وبعلت اينكه در سر بزنگاه زمام امور خود را در بست در اختيار رهبرى مصدق نهاد و گوش بفرمان او نشست در بى عملى مطلق زمين گير شده"؟! سپس مىافزايد كه؛" در بهت و شگفتى همگانى فاجعه بوقوع پيوست."؟! خواننده بنابر آنچه تاكنون نوشته شده است، اهتمام دارد به شناخت از اين نويسندگان، بويژه اينكه، هريك از " ظن" خود، پيشنهادات نمايندگان استعمارى و خواست آن" قدرتها" را به ديده گرفتن،"يارنفت" شدهاند، و بى خبر از "درون مايه ى " خواستى كه پسند "ملت ايران" باشد، به بر آوردنده شدن"استقلال - آزادى و دادگريهاى..."، كه جنبش دنبال داشت! تكيه به سخنان" مصدق" كه از زير چشم گذشت بمناسبتهاى گوناگونى كه هدفمندى" ملى شدن" را ياد آور بود، بويژه در دادگاه و پاسخ به " شاه"، نيز بنابر آنچه را كه سران " حزب توده" در لفافه" و ياآشكار" انتقاد از خود" داشتهاند در نادرستى رفتارهاى سياسى شان در دورانهاى گوناگون، بويژه زمان مصدق و مورد نفت از يك سوى، و از ديگر سوى، با شناخت از دورهايكه نويسنده از آن سخن رانده است، بمانند نمايندهاى از مرده رييگ آن حزب، آنگاه بيشتر پى برى بوجود مىآيد از خام گفتهها وواهى نوشتههاى اينگونه" دموكرات انقلابى"هاى تودهاى هنوز برجاى مانده؟! مسخره نوشته هايى از اين دست كه"حزب نيرومند توده" بتواند تودهها را به دست آوردى ممكن در برابر" استبداد - استعمار - ارتجاع" يارى رساند و نفت و سرنوشت آنرا با " قاطعيت" آنگونه" انقلابى " و صد البته" دموكرات"، به سود مردم ايران به سامان رساند، تا در بهت و شگفتى همگانى فاجعه" اى رخ داده، رخ ندهد!؟ گويى، نويسندهى "...متكى به يك جنبش انقلابى تودهاى "ى اينگونهاى، از سر سختى" تاريخ" پندنگرفته و نياموخته است و رسوايىهاى " حزب توده " و اردوگاه جهانى از آن پيروى داشته، شوروى، و رفتار تالانگرايانه ى قدرت" سرمايه دارى دولتى اش، كه جانشين دوران استعمارى "تزار" مىبود به او اندرز دهنده نبوده است، كه هنوز اينگونه بيهوده گويى مىكند؟! پندنگرفتن از زبان تاريخ، به هم خوابگىهاى ميان استعمار" انگليس- روسيه" ى در پيش و پس از انقلاب " اكتبر"، كه هماره دنبال شددر " چنگال چپاول" به منابع ملتهاى زير ستم، از جمله ايران، بويژه در رابطه با " نفت" و در برابر دولت "ملى مردمى" ى مصدق همسويى بر گزيدن ! فراموش كردن و اينگونه رسوا قلم زدنهايى، رسواتر از استادان خود چون"رادمنش - كامبخش - كيانورى و..." در دوران پس از جنگ جهانى دوم، با ورود كافتارادزه به ايران و پس از آن، و بپا دارى نمايشهاى خيابانى در پناه ارتش اشغالگر سرخ، بيشرمانه نويسيهاى « احسان طبرى»ها كه ايران را « حريم انگليس - شوروى» مىخواندند و...؟! به فراموش سپردن كوششهايى در چپاول نفت و توجيه زشتكارى وابستگى به قدرتى خون ريز و چپاولگر دوران استالين و پس از آن در درون و برون از آن سرزمين، نيز همسويى با"شركت سابق نفت" زير نام مبارزه با "جبههىفاشيست"وروزى خور آن، در »دستگاه استعمارى» شدن را، در همكارى با « مصطفى فاتح» و ارگان مشترك داشتن را، دنبال داشتن، نشانه گر بى شرمى بى اندازه ايست كه در وجود اينگونه كسان وجود دارد. آنانى كه نوچههاى « بقراطى - قاسمى - طبرى و...» بودند، در بپادارى نشستهائى با مهرههاى استعمارى انگليس و در پيروى از دستورات قدرت «استعمارى» شوروى استالينى، در مركزگاههائى چون »هتل ريتس»، و زير نام تدارك « جبهه ى ضد ديكتاتورى»، به همكارى با روزنامه نگاران رسوائى چون « سيد ضياءالدين طباطبائى - محمد باقر حجازى» و ديگر نوچههاى « سيد ضياء» گرد آمده، مىبايست فرموش كار هم باشند! بى مرزى شرم ندارى و پرروئى نويسنده ى « تودهاى» كه در نشريه « مهرگان»، سال سوم شماره 2، تابستان 1373، قلم زدهاست، مىرساند سست و فروهشته نويسى بيشترى را، از آنچه، آن دو پى نوشتهاند، كه « راه حل» نفت را، در پيشنهادات هندرسن - بانك بين المللى و...» خواندهاند. نويسنده كه در نوشته ى خود، فراموش مىكند رفتار رهبران و كار ويژه ى »حزب توده» را، در دوران پيش از 29 اسفند تا اين روز، كه « ملى شدن صنعت نفت در سراسر ايران» با پشتيبانى يكپارچه « ملت ايران» به چرخش درآمد، كه مخالفت كامل داشتند. آنچه بنابر ساختار »سياسى» ى حزب، با « ملى شدن» ادامه ى ستيز داشت و با به چرخش در آمدن آن خواست كه پرچم نويد دهنده ى « استقلال - آزادى و دادگريهاى بنيادين اجتماعى» بود، سر ناسازگارى نشان مىداد. با ايادى »استمعار انگليس»، در همسوئى با خواست « سرمايه دارى دولتى شوروى» همگامى داشت، به سنگ اندازى در راه خواستى »تاريخى - اجتماعى»، كه نهضت ملى به رهبرى « مصدق» و بگونهاى ريشهاى، در آن پاى نهاده بود! نوچه نويسنده ى تودهاى آن روزى و بنمايندگى »دموكرات انقلابى ى توده» اى امروزى قلم زن، فراموش مىكند كه »حزب» او در برابر »ملى شدن صنعت نفت در سراسر ايران»، بيش از »ده شعار»، بباور خود، »انقلابى» مىسازد، در برابر آنچه را كه به « تير چرخ چرخش» مبارزه ى بى امان ضد استعمارى درآمده بود! تير چرخ مبارزه و پرچمى كه زير پر و بال خود، همه ى لايههاى اجتماعى را گرد مىآورد و زبان خواست « ملت» مىگردد، به پروازى در سويه ى رهائى بخش از چنگال استعمارگران و، انجامگيرى سامانهاى، مردمى باور! رنگ بازى رسواگرايانه ى « شعارهاى دهگانه» ايكه دم به دم خود را مىنماياند در برابر آن « پرچم» رهائى آور بنيادين « ملى شدن» در سراسر كشور، و اداره ى آن بدست تواناى ملت ايران. بى رنگى ى آشكار شده ى »شعار»هاى تودهاى چون: « بطلان قرار نفت جنوب...» و حقنه كردن خام گفتارهاى « رادمنش - رزم آرا» هائى، در مخالفت با « ملى شدن» صنعت نفت« به اينكه » ايرانى عرضه ى سوزن سازى و يا لولهنگ ساختن ندارد، چطور مىتواند نفت را اداره كند؟« آنچه كه در دوران طلائى دولت »ملى مردمى» مصدق، كارشناسان و كار گران ايران به اثبات رسانيدند اينگونه بيهوده و واهى سخنان را، و در پى كودتا، نمايندگان « امريكا - انگليس» هم، ناگزير به ابراز كردن داشتند كه صنايع نفت، به دست ايرانيان، در نهايت مهارت و كاردانى اداره شده بود. به يقين، اين نويسنده ى تودهاى فراموش نبايد كرده باشد هرزه درايىهاى " حزب دموكرات و انقلابى " خوانده ى خود را، حتى تا روزهاى كودتاى 28 مرداد به مصدق و همراهان او، جاى گرفته در سراسر روزنامه - هفته نامه و ارگانهاى آن حزب، كه نگارنده به پارهاى از آنها در كتاب " ملى شدن نفت در سراسر ايران" اشاره و به اندازه مورد فراگشايى قرار داده است، راهكارهاى استعمار پسندانه ى آن حزب را، در كنار ديگر كار رفتاريهاى سياسى همانند استعمار پسند، در برابر دولت مصدق و نيروهاى " استقلال - آزادى و دادگرىهاى اجتماعى " خواه نهضت ملى " كه قرار داشت! به يقين، نويسنده ى تودهاى نبايد فراموش كرده باشد، كه از پيروى " حزب توده " اى سخن مىراند، كه كوركورانه از "اردوگاه" دولت شوروى استالينى را دنبال داشت و در باورمندى" پرولتر يزه" خواندن" شوروى" ى زير فرمان " ژوزف استالين" بسر بردن، كه او را " انقلابى كبير " ميخواندند و همانندان خود را انسانهايى از " سرشت ويژه" اى بهرهمند بودن، مىدانستند. سرشت ويژهگى براى كسانى و برآمده از زشت كردارى و رفتارى خون ريزانه، در دوران آن خون ريز بزرگ و جانشينهاى او، كه نه تنها بنابر تكيه داده هايى تاريخى يادشدهى پس از جنگ جهانى دوم، و در رابطه با ايران، در همهى موارد و از جمله " نفت" و آمدن "كافتارادزه" آن رسوايىها را ببار آورده است، كه در دوران مصدق هم، نه بخريد نفت ايران روى نشان ميدهد و نه در لاهه نماينده ى آن به سود مردم زير ستم ايران رأى مىدهد و نه طلاىهاى ايران را به دولت برگزيدهى ملت، مصدق، كه مىتوانست گره گشاى او گردد، در برابر"استعمار - امپرياليسم"هاى" انگليس- آمريكا"!؟ همه آنچه را كه انجام نمىدهد، با آرامش" وجدان انقلابى" داشتهاش، به سود دولت كودتا، فضل الله زاهدى، گزيده ى " آمريكا - انگليس"، و شاه، يك بيك انجام ميدهد!؟ در دورانى كه خيل دستگيرى شكنجه و اعدامهاى در پى كودتا، روزبروز فزونى مىگيرد، و در ميان آنان نه تنها نيروهاى ملى و مردمى باورانى چون" حسين فاطمى، مرتضى كيوان و..." ديده مىشوند، كه حتى "دموكرات انقلابى هايى چون" خسرو روزبه" هم مىباشند!؟ آنهايى كه همراه با "كيانورى"، بوجود آورنده ى " سازمان ترور" بودند و زشتكارى سر به نيست كردن اين و آنرا، دامن زدن، در درون و برون از " حزب توده"، كه نويسنده ى ياد شده نيز، اين شوم زايىها را، حتماً مىبايست در زمره ى " دموكرات انقلابى" بودن خود و حزب اش بشناسد و ياد آورد! نويسنده ى ياد شده، در مهرگان، پس از اين همه رسوايى براى حزب توده و شوروى ببار آمده، بويژه دوران استالين، همواره واژه هايى چون " انقلاب - دموكرات - مردم و..." را دگرگون سازى دارد، از آنچه بار" تاريخى - اجتماعى "دارند و ناسزاوار بكارگيرى مينماياند، با بستگىاش را در پهنه ى سياسى! بنادرستى، بارى را در پيش چشمان مردم مىنهد، كه نمايندگان گوناگون" استبداد اسلامى" هم، بكار گرفتهاند و مىگيرند، آنچه را كه از اينگونه " توده ايها" آموختهاند!؟ همانگونه زبانى را بكار گرفته و بر " مصدق" روا ميدارند كه در دوران"استبداد شاهى" رواج داشت و كنون پايوران خون ريز سامانه ى " استبداد اسلامى" بكار مىآورند! نيز شگفت آينكه براى " درستى" نشان دادن پوچ بهم بافته ى خود، نويسنده در مورد" كودتا" و...، از پدر" فداييان اسلام"كه پيشوايى" آيت الله خمينى را، و رهبر بازمانده ى از او چون" خامنهاى و..." يعنى آيت الله كاشانى"، استمداد دادهاى تاريخى مىگيرد، اگر چه گمان "جعل" آن نوشته و سند را هم سرسرى مىگيرد!؟ سخنگوى " دموكرات انقلابى" ى تودهاى، از خود همان رفتاركينه توزانهاى بروز دارد به مصدق و همراهان او، در همه ى قلم زنى هايش، كه اردوگاه"كمونيسم" روسى و سياست سازان آن نيز بكار آوردند، و همگنان" حزب توده "اى او در هم نوايى با كار بدستان و بر سر قدرت" استبداد اسلامى، نشستگان نيز، دنبال داشتند در پى قيام 22 بهمن، كينه توزيهايى همسويانه از سوى سياست گرانه" سرمايهدارى دولتى" شوروى به زيان مصدق و سود " استبداديان"، چه در پوش " سلطنت" و چه در پوش" اسلام" قرار گرفتگان همواره وجود داشته و حزب توده نيز در پيروى از آن" اردوگاه" وظيفه خود دانسته بود! اين كار رفتارى زشت، تنها و تنها مصدق را هدف قرار نداده، كه ياران نزديكى چون " حسين فاطمى" به او را هم، كه به آن پرداخته مىشود. آنچه را ه، برخاسته بود از قدرتهاى تالانگر جهانى و وابستگان رنگ به رنگ آنها، در همسويى به " پاداش سنمار" دادن به " حسين فاطمى" كه پيشنهاد كنندهى" ملى شدن نفت" مىبود، و سرنوشتى همانند براى "فاطمى" گونه ايهايى كه بگونه ى "بنيادين" دردهاى " اجتماعى - سياسى" سرزمين خود راتاريخى شناخته بودند و روى به درمان ريشهاى آن داشتند! مبارزات تاريخى مردم ايران، پيش و پس از" انقلاب ناكام مشروطه"، در جاى جاى ايران نمايان است، كه در چهرههايى، چه نظامى و چه سياسى و يا توأمان اين دو، رخ نشاندادهاست، در برابر قدرتهاى استعمارى چيرگى گرفته بر اين سرزمين. در پى جنبش مشروطيت مىتوان از نبرد هايى زير نام" جنبش جنگل - پسيان - تنگستان - دشتستان و..."ياد كرد، كه بگونهى مسلحانه گزير رهايى ايران را از چنگال" استعمار"دانسته بودند، كارزارى، بويژه در برابر " استعمار" چيره انگليس، منزلگاه گرفته در جنوب، به چپاول" نفت"، كه در سايه ى" پليس جنوب" زير نظر ژنرال" سايكس" و نيروى مزدور"هندى" روند گرفته بود. سركوب اين جنبشها، بنابر دادههاى تاريخى، گاه در سازش ميان قدرتهاى استعمارگر در جنوب و شمال و... اسكان گرفته انجام مىگرفت، و تقسيم "چپاول" ميان آنها را با خود داشت و يا جز اين. قدرتهايى استعمارى نيز، در پى آن بر مىآمدند تا پارهاى »بومى» را، خدمت گزار انجام خواستههاى خود كنند و در راه خيانت به ميهن خود و جهان مردمى بكشانند. قدرت استعمارى انگليس در آن دوره ى پيش از مشروطه تا آغاز دورهى زمامدارى مصدق، بر هم آورده بود و شاخههاى چند گروهى وابسته به خود داشت، كه بگونه ى فردى - گروهى و خانوادهگى، در همه جاى ايران پايه ى آنها را بر پاساخته بود. دولتها با خواست آن گزيده مىشدند ووزير و نماينده ى مجلس و استاندار و...، همه ى كار بدستان دولتى با رايزنى اش انجام مىگرفت و اينگونه شريانهاى " اقتصادى - سياسى" جامعه را در چنگال خود نگه داشته، داشت. كار گشايان" استعمار" انگليس، بوميان خود فروشى بودند كه درازاى خيانت به ميهن خود به" آب و علوفه " اى ، بنام مرتبهاى كه داشتند در پيش آن، دست مىيافتند. كاررفتارى "جاسوسى" و خدمت گزارى شناخته شدگى داشت كه زير نام" آنگلوفيل"، در برابر" روسوفيل " و ديگر" فيل" نوكرانى، كه قدرتهاى چپاول گر جهانى دست و پا مىكردند! خدمت گزاران و آنگلوفيلهاى چند شاخه و گروهى گاه در مجلس و يا... در برابر يكديگر قرار مىگرفتند، اما از مركزگاه خود، استعمار، شنوايى داشتند چراكه، اگر جز اين مىكردند نان آنها "سنگ" مىشد. انگليس از چند گروهى گماشتگان خود سود فراوان مىبرد و گاهى اين به زيان ديگرى خبر چينى مىكرد، و در نهايت افسار و دهانه ى همهى آنها در دست استعمار بود! استعمار انگليس گردش كار خود را، گونه ايكه فشرده از آن سخن رفت بگونه ديده بود تادر پى جنبش مشروطيت و جنگ جهانى اول، كه سود خود را بوجود آورى " قدرت مقتدر مركزى" مىيابد، اگر چه مىبايست مهره هايى را نيز قربانى كند، و به دست آن، همهى خواستههاى خود را امكان سازنمايد. بنابرچنين راهكارى، در پى قرارداد به شكست نشسته ى 1919 وثوق الدوله و سر سختى كه افراد و شخصيت هاى ميهن دوست از خود نشان دادند و سر پيچى احمد شاه، به امضاء هرگونه قرار داد استعمار پسندانهاى، ابتدا سامان دهنده ى كودتاى 1299 مىگردد، و در پى آن چهره ى " قدرت مركزى" را در ساختار" خود گامگى" به دست" رضاخان" مىسپارد. كهنهترين مهرههاى خود را، در برابر خود كامهاى كه به تخت شاهى مىنشاند، يا به دور مىاندازد و يا به دست او به قربانى شدن است و يا زير دست او و براى خودش، به جاسوسى در آوردن زير گوش" خودكامه" ايكه " پهلوى اول" خوانده مىشود. بمانندانى چون " شيخ خزئل"ها قربانى سيد ضياالدين طباطبايىها دور انداخته و به بيرون از ايران فرستادن،وثوق الدوله، به زير دست خود كامه در آمدن و يا در زندان افكنده شده و به سرنوشت دردناكى كه بهره ى "نصرت الدوله"ها مىگردد، راه كار مىيابد. استعمار در پى كودتاى 1299 و گزيركار خود را گونه ايكه رفت، يافتن، به " خيمه شب بازى" در چهرهى " قانون"، مجلس مؤسسانى بر پاميدارد و با دست برد در "قانون اساسى" رضا خان را " رضا شاه" ميخواند و دست هايى چون دست "آيتالله كاشانى" هايى، در مجلس مؤسسان استعمار پسند، رأى دهنده مىباشند به اين دگرگونيها. در پى شاه شدن" رضا خان"، پاى بپاى خودكامگى شتاب مىگيرد و " مشروطيت" و مردم سالارى برخاسته از آن رنگ مىبازد و چهره هايى چون" مصدق " راهى زندان و يا به گوشه نشينى ناگزير مىگردند. اگر چه بسيار بسيار مهره هايى" آنگلوفيل"، و يا ناوابسته ولى شيفته ى اراده گريهاى رضاخان كه او را در همه ى پهنهها يارى رساندند، تا دست يابىاش به سلطنت، به دستور خود كامگى ى او از ميان برداشته مىشوند و يا همچون" سليمان ميرزا اسكندرى" به چوب هردو سر نجس شدهاى در جامعه در مىآيند، ولى كار و خواست استعمار، به دست " خودكامه"ى به شاهى نشانيده، به گردش در مىآيد كه دست سركوبگراو، ديگر نه نيازى را مىباشد به " پليس جنوب"، و نه آنچنان به چند گروه و شبكهى جاسوس نياز دارد، كه تهيه كننده ى كار براى آنان گردد، در مركز گاههاى سياسى و امور دولتى، تنها و تنها بود جاسوسهايى را كافى ميداند در پيرامون" خودكامه" گماردن تا او دست از پا اگر خواست خطا كند، به تنبيه او بر آيد!؟ راه مىگيرد و همه ى امور استعمار خواهانه به دست " خودكامگى"ى رضا خان، كه از جمله است،" مورد نفت" و تمديد قرار دادى كه به قرار داد 1933 ناميده مىشود وبر پا دارى سامانهاى سياسى ى استبدادى، كه بنا برخواست زمانه، اقدامات امنيتى و آبادانى و... بسيارى راهم، با خود بهمراه داشت، بويژه از اين جهت كه " جغرافياى سياسى" ى ايران، پسند استعمار را در انجام آن اقدامات، بايسته مىديد! بلند شدن ساز جنگ جهانى دوم و رويارويى گرفتن قدرت" هيتلرى " در برابر هم آوردهاىخود كه استعمار انگليس يكى از آنها بود، برانگيزى " رضا شاه" را با خود داشت، با اين پندار، كه در سايه ى ديو" نازيسم" آلمان، بتواند سرپيچى كند از " استعمار انگليس"! بنابر چنين پندارى، زمزمه ى سر پيچى را در خواستار شدن در آمدهاى نفتى و افزايش هايى اين چنين ديد، و اگر چه استعمار به پارهاى از آن خواستهها گردن نهاد، ولى بنابر روشكار استعمارى اش، در جستجوى دست يابى زمانى شد، تا بتواند خود بالا كشيده را بزير آورد، كه با اشغال ايران و بهانه هايى بدست آورده، خواست خود را به اجرا در آورد و دو "قدرت اشغال گر" ديگر را نيز به پيروى از خواست خود رهنمون شد!؟ زشتى و دژخويى جنگ جهانى دوم و اشغال ايران و سياهىهاى برآمده از آن، تنها آوردههاى آن نبود، كه فروپاشى سامانه خودكامگى رضاشاه را هم، در پهنه سياست با خود آورد و آزادى زندانيان و بازگشتن تبعيدشدگان و دگرگون شدن ساختارى كه از آن بوى »آزادى» برمىخواست و چشم اندازى براى كوشندگى ديدگاههاى سياسى گوناگون و هم آوردى ميان آنها. جلوهگر شدن دو اردوگاه « وابسته» و نا « وابسته» ميدان دارى سياسى مىيابند، كه در آغاز كار، اردوگاه وابسته، به دو قدرت « انگليس-شوروى» وابستگى دارند و اجراگر خواست آنها، و سپستر آمريكا نيز، وابستگان خود را مىيابد. در كارزار سياسى پاى گرفته، هم آوردى بنابر روشكار قدرت، ميان قدرتهاى جهانخوار جريان مىگيرد و وابستگان بومى آنها نيز در پيروى از مركزگاه خود، رويارويى و يا همزيستى را، گريز كار خود مىدانند. نيز در اردوگاه ناوابستگان، نا هم آهنگى و رويارويى، و يا همزيستى ميان آنها وجود داشت، بنا بر بينش و يا انديشهايكه، ساختار ديدگاهى آنها را در رابطه با جامعه و به سازيهاى »اجتماعى-سياسى» از يكديگر متمايز مىسازد. بود اين دو اردوگاه و رويارويىهاى چندگانه سياسى بوجود آمده در پهنه ميهن، و بود ستيز و ناسازواريهاى « اجتماعى-سياسى» درون « اردوگاهى»، و يا دو اردوگاه در برابر يكديگر و برداشت ناهمانند حتى « فردى» افرادى كه بوجود آورندگان سازمانها و گروههاى سياسى بودند، در مرتبههاى گوناگون، با خود داشت دگرگونى بود درگاهها و درگيريهايى، كه روز به روز ميان گروههاى سياسى رخ مىداد، بر روى فرد و دستهاى از گروهى به ديگر گروهى راه يافتن و جايگاه سياسى جديدى را گزيدن! بنا بر فشردهء آنچه آورده شد از بود ساختار سياسى پس از شهريور 1320 و دگرگونيهاى بى گسست و گونه بگون، حزب توده، با ديدگاه آنچه را كه در پناه »اردوگاه» وابسته باشد، در پيروى از شوروى پاى مىگيرد، از افراد ناهمگون، كه بن مايه « سوسياليسم»، شناسنامه سياسى آنها را بوجود آور بود، سوسياليسم روسى كه « لنينيسم» نام گرفته مىشود! سازمان بنابر پشتوانه شوروى و آزمونهاى آن، و بوجود آورانش و ديگر بودههايى »اجتماعى-سياسى»، پرقدرتترين نيروى سياسى كشور مىشود با انسجام تشكيلاتى، كه شايد بتوان گفت در خاورميانه بى مانند بود. وابستگان فردى و شبكهاى وابسته به « انگليس»، اگر چه دارنده سازمان نبودند، بمانند حزب توده، ولى بنابر گذشته خود، سرطانوار، ريشه دوانده داشتند در همه نهادهاى « سياسى-اقتصادى» كشور، و در مرتبههاى گوناگون دولتى. ديگر نيرويى از وابسته به اردوگاه وابستگان، فرد و نيرويى به « امپرياليسم» تازه جاى پاى باز كرده در ايران، آمريكا بمانند يك « قدرت»، دوران آغازين خود را داشت. آلمان و طرفداران آن هم، كه زير پيگرد نيروهاى اشغالگر بودند، اگر چه از گذشته، بينش « نازيسم» هيتلرى وجود داشت، ولى دوباره كم و بيش، زمينه رشد مىگيرد. نماد آرايش پهنه سياسى ايران و بازتابهاى آن، مجلس دوره چهاردهم را به يكى از دوران سازترين دورهها بدل مىكند، كه بازيگر بىهمآوردى چون »مصدق» بتواند خواستههاى »تاريخى-اجتماعى» مردم ايران را، كه در پى مشروطيت، در زمان خودكامگى »رضاشاه» به سنگ نشانيده شده بود باز زنده كند! پرواى كار بدست مىآورد در اين بزنگاه، تنها بازمانده انديشمند دلير مشروطيت، به روشن بيان كردن ديدگاه »جنبش» مردم و چرا و در كجا و به دست چه افراد و قدرتى از رفتن به پيش باز مىماند، و برشمرى زيانهاى وابستگى به استعمار، و از رهگذر آن، پديدى شوم « خودكامگى» و آسيبهاى برآمده از آن؟! گره كار تاريخ و ناسازواريهاى ميان افراد و گروههاى وجود داشته و بهنگام از آنها سود جسته، خود را مىيابد در زير پرسش بردن اعتبارنامه « سيدضياالدين طباطبايى» فرد اول كودتاى 1299، مهره انگليس، به چرايى كودتا و...، كه اگر چه با دخالت دربار و...، اعتبارنامه او به تصويب مىرسد، ولى به شاخ »استعمار» هم ترك مىنشيند. دومين پيروزى، با ورود »كافتارادزه» از آرايش پهنه سياسى مجلس سود جستن و «امتياز» دهى نفت شمال و يا... را زيان بار به «استقلال» ايران مىخواند، و با شكست اين خواست استعمارى، بپا مىدارد نهاد ديدگاه « ملى» را استوار در مجلس، در برابر هر دو نيروى وابسته به اردوگاه « استعمارى» و آغاز چرخش چرخ نيروى « ناوابسته»، در برابر هر بينش و گرايشى كه تكيه كند به قدرتهاى جهانخوار! سپس « اعلام جرم» هايى براى سهيلى نخست وزير و سيد محمد تدين، وزير كشور او، در رابطه با دزديها و تباه آوريهاى رخ داده از اين دو نماد تبهكار، در موردهاى گوناگون، و چهره درى از دوران زندگى سياسى اين گونه كسان! گزيده راهكارى ريشه دار، در برابر قدرتهاى استعمارى و دربار، با افشاگريهاى بىابهام، نه تنها تواناييهاى او و ديدگاه و دليريهايش، ايرانگستر مىشود، كه برانگيزى احترام مردم را نيز بوجود مىآورد براى »مجلس دوره چهاردهم» و نمايندگانى كه استوارى نشان مىدهند، به آنچه كه او كار رفتارى گرفته است! فزونى بيشتر مىگيرد بازتابهاى اقدامات به جاى او، بر روى مردم و نمايندگان مجلس و...، با رفتارش در برابر « ميلسپو» كارشناس آمريكايى و به نمايندگان مجلس نمايان نشان دادن و فهمانيدن، كه نماينده بايست از خواست مردم و حقوق آنها سخن براند و نه قدرتهاى « استعمارى» و يا دربار، و اگر چنين كند و از ارزشهاى « ملى مردمى» راه كار خويش گيرد، مورد احترام مردم خواهد بود و در چنين راه و روشى است، كه نماينده مجلس از سوى مردم گزيده شده، خوانده ميشود. ادامه راهكارهاى ملى و مردم خواهانهاش، با كار رفتاريهاى بخردانه و دليرانه و بى گسست او در برون و درون مجلس، با پرآوازهگر شدن دم به دم ميان مردم همراه و بازتابهاى ويژه خود را ببار مىآورد. زودودگى گرفتن، ترس-نااميدى و برانگيزى اميد و گستاخى كار، پيدايى راه ميان مردم و پارهاى از نمايندگان، اميد رهايى از چنگال « استعمار» و تبهكاريهاى وجود داشته، در دربار و نهادهاى دولتى، از آن جمله مىبود! بىاعتمادى جاى خود را به اميد به آينده مىدهد و شكاف در ميان نيروهاى سياسى وابسته بوجود مىآورد و جابهجايى و دگرگونى در آرايش سياسى جامعه، و خون تازه در كالبد مردم و وابستگان به گروههاى سياسى وابسته و ناوابسته جريان مىگيرد، و بازتابهاى آن در مجلس و روزنامهها و... نمايان مىشود. جابجايى و دگرگونى به سود اردوگاه « ناوابستگان» و زخمپذير در اردوگاه همآورد نمايانى دارد و ادامه آن در دوره مجلس پانزدهم، اگر چه او در كسوت نمايندگى نمىباشد، ولى بىگسست دميدن دارد، در انسجامدهى به اردوگاه ناوابسته در برابر هر نيرو و گروه وابستگان و كار و سازى كه، راه به خواستههاى »استقلال-آزادى» گيرد و نهادينه كردن اين دو خواست بنيادين، تكيه به مردم، در بوجودآورى سومين خواست ريشهاى، كه دادگريهاى اجتماعى باشد، در همه زمينههاى ممكن و راه گرفتن به آبادانى و شكوفايى و آنچه را كه سزاوار »ملت ايران» بتوان خواند. نه تنها در فروريزى ساختار موريانه خورده سياسى استعمارپسند در ايران، كوشش دارد، در پى بوجود آورى امكان ساختگيرى دستگاه سياسى گردد، كه از تباهىآورى به دور باشد، و دولت مردانى رشد كنند كه از »حقوق» شهروندى هر ايرانى دفاع كردن را همت خود قرار مىدهند، در برابر هر قدرت تجاوزگرى، چه بيگانه و چه بومى، شهروند دارنده هر آيين-تيره-جنسيت و يا دارنده گرايش سياسى، كه بوده باشد! راهبردى خردمندانه در دفاع از »حقوق» انسانى شهروندان ايرانى، كه همواره دستخوش قدرتهاى استعمارى بوده و بدست دولتهاى برسركار گماشته شدهاى، كه نمونه بارز آن، در پى جنگ جهانى دوم و در زمان سهيلى و سپس قوامالسلطنه ادامه دارد، بازداشت شخصيتهاى سياسى-مذهبى- ارتش- شاعر و نويسنده و كارمند راهآهن، زن يا مرد، بودند، كه نزديك به دويست نفر مىرسيدند! مىتوان، از اين افراد، نمونههايى چون « احمد متين دفترى نخست وزير و استاد دانشگاه-آيتالله كاشانى-سرلشكر و سرهنگ پورزند و صادق فروهر-احمد شاملو-ناصح ناطق و بانوانى چون پيرايش و داراب را نام برد، و كودكى بنام جونى گرين فلد، با پوچ پرونده سازيهايى از سوى قدرتهاى »اشغالگر»، زير نام همكارى با »قدرت» آلمان هيتلرى در ايران؟! گفتنى است، كه مردم، بطور غيابى، دكتر احمد متيندفترى و آيتالله كاشانى را به نمايندگى مجلس برمى گزينند، در حالى كه اين دو نفر آخرين نفراتى بودند كه رهايى مىيابند، نيز سرلشكر پورزند، كه هرگز اجازه نمىدهد به دولت و نمايندگان انگليس، كه از او بازجويى كنند هر چند بر او سختترين نامردمىهايى وارد مىآورند! راهكارهاى اينگونهاى دليرانه و خردمندانه در مجلس چهاردهم، و دوره پسين مجلس پانزدهم در برون از آن، و باز در كسوت نمايندگى مردم تهران در دوره شانزدهم، راه مىبندد به راه كارهاى اردوگاه «وابستگان»، به گشوده شدنهاى بيشترى در چشمانداز مبارزه و مبارزه به آينده روشن! و شكافاندازى در ميان وابستگان جريانهاى سياسى وابسته به بيگانه و ببارآورى زمينههايى، كه انسانهاى ميهندوست و مردمخواه بغلط در آن گروهها جمع گرفته، روى به اردوگاه «ناوابستگان» آرند. گرهگشايى خردمندانهاى، كه بويژه در مجلس دوره شانزدهم بازتاب روشن مىگيرد و نه تنها نمايندگان، كه روزنامهنگاران و در پهنه امور دولتى و ميان شهروندان برخاسته از هر لايه اجتماعى را در بر مىگيرد. زمينهسازيهاى مساعد، تا بنابر خويشكارىاش و خواست زمانه و تكيه به آگاهى، گام به گام به پيش راهى پوييده شود، كه در آن خير «اجتماعى-سياسى» ملت ايران شماره خورد به گونهايكه تاريخى، گردانى چون او پوييدهاند و پويش همواره ادامه دارد! بر و ميوههاى نهال كاشت گرفتهاش، آنچه را است كه در 29 اسفند 1329 ببار شيرين مىنشيند، به اينكه مىتواند در «كميسيون نفت» پيشنهاد ملى شدن نفت در سراسر ايران را، كه پيشنهادى بود دوران ساز از سوى حسين فاطمى، به رأى نمايندگان گذارد و مورد تصويب همگان قرار گيرد. گونه رفتارى خردمندانه، كه همگان ناگزير گردننهى داشتند به اين خواست «ملى»، بىآنكه پارهاى از آن نمايندگان، بويژه در اردوگاه »وابستگان» هنوز جاى گرفته، بيابند كه اول «سحر» است و ندانند كه انجام آن بستر مىگيرد به دست آوردهاى سزاوارى و پرچمى شدن به سوى »استقلال» و پرگشودن «آزادى» و بر آورده شدن «دادگيرى»هاى اجتماعى، كه ملتى شرافتمندانه و سربلند، زندگى گيرد. شورآفرينىهاى مصدق، بنا بر آنچه آمد و زمانه كه هواى تازهاى را دميدن داشت، پيرامون خواستههاى تاريخى نهضت ملى ايرانيان، افراد گوناگون گرايش داشتهاى گرد آمدند به سود «ملى شدن نفت» اقدام ورزيدند، كه پارهاى از آنها با هدف »ضد انگليسى» و يا در نهايت »ضدبيگانه»، ولى تهى از انديشه بنيادين «ضداستعمارى»، كه هدفمندى «مصدق» و پارهاى از ياران او چون »حسين فاطمى»، ريشه گرفته داشت و بوجود آورده بود! آنچه كه، در پيش و پس از سىام نيز خود را كمرنگ دارد! سپس گرد رخدادهاى قتل افشار طوس-نهم اسفند و... سرانجام كودتاى 28 مرداد، گستره نمايان مىگردد!؟ گرايش ضدانگليسى همانندانى چون آيتالله كاشانى-فضلالله زاهدى و...، كه رنجديده اين «قدرت» شده بودند، كه در هنگام پس از اشغال ايران، زير نام ايادى «آلمان» دستگير و زندانى و توهين به آنها وارد شده بود. بوجود آمده جمعى بودند با »فداييان اسلام» و شبكه روحانيت و دربار، كه در تلاش براى »ملى شدن نفت» كوشندگى همه جانبهاى از خود نشان دادند. مصدق، بنا بر روشكار خود و با خردمندى نيروى گستردهاى را، روياروى با ايادى انگليس گرد هم مىآورد. حتى با شكاف اندازى ميان پارهاى از نمايندگان پيرامون «دكتر هادى طاهرى»، آنگلوفيل شهرت داشته، جمع يافته قدرتمندى كه بازيگرى تعيين كنندهاى داشت، در همه دوران نمايندگىاش، از جمله در دوره شانزدهم به سود انگليس، و ديگر شاخههاى انگليسى، به دور جمال امامى و... گرد آمده! مىتوان سركرده نيروى »ضدانگليسى» اين دوره را، تا سىام تير و پس از آن تا كودتا، كه از نهضت ملى كناره مىگيرند و به كودتاگران خدمت مىكنند، بنا بر ماهيت »ضداستعمارى» نداشتن و افزون بر آن، بود »خودخواهى» و بيچارگى »من» خود را بر هر ارزش و دست آوردى، هر چند بزرگ، رجحان و برتر شمردن، كسانى چون، فضلالله زاهدى-مظفر بقايى-آيتالله كاشانى-حايرى زاده-حسين مكى و... دانست، كه به نهضت ملى، بترتيب آورده شده، پشت مىكنند و راه خيانت برمى گزينند، با شركت خود در كودتاى «انگليسى-آمريكايى» 28 مرداد!؟اينانى كه با همراهانى چون « فداييان اسلام» و »شمس قنات آبادى-نادعلى كريمى-سيد مهدى ميراشرافىعلى زهرى-سيد مهدى بشارت و...» گام به گام، بنا بر آنچه آمد، از پيش از سىام تير به خيانت روى مىآورند و كاررفتارى دارند با دربار و »شاه» به تدارك براندازى دولت »ملى مردمى» مصدق! راه يافته در كودتا، به سود »استعمار»، كه پس از كارساز شدن خواست «آمريكا-انگليس» و شاه با « قراداد كنسرسيوم»، هر يك پس از ديگرى به دور افكنده مىشوند!؟ اينانى كه، بدرستى، در زمينه سازى »ملى شدن نفت»، به مصدق و يارانش همراهى فراوان داشتند، بويژه از دوره مجلس پانزدهم، و اقدامات گستردهاى كه مصدق نمود به دفاع از حقوق »آيتالله كاشانى» و ديگرانى چون « فضلالله زاهدى» كه زندانى اشغالگران پس از جنگ جهانى دوم بودند، بويژه بدستور قدرت تعيين كننده «استعمارى» انگليس!؟فراگشايى بخش پسين، به چنين انگيزههايى پيوند مىخورد، كه از سويى، پارهاى چون فاطمى-صديقى-نريمان-معظمى-على اكبر دهخدا-آيتالله زنجانى و... راه را تا نهايت مىپيمايانند، به آنچه خواست ملت ايران بود، و همچون «مصدق» « پاداش سنمار» مىبينند از سوى وابستگان چپاولگر جهانى، و بدست و دستور »محمدرضا شاه» و پيرامونيان او، و از ديگر سوى، كسان يادشده بالا، راه كژ مىگيرند به خيانت و «جزاى چوب هر دو سر نجس» سرنوشت آنها مىگردد!؟
ادامه دارد