۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه

بينی عقابی دکتر مصدّ ق وبينی قلمی و زيبای احمدی نژاد!


بينی عقابی دکتر مصدّ ق و بينی قلمی و زيبای احمدی نژاد! دوشنبه ۵ مرداد ١٣٨٨ محمد حسيبی پس از پايان گرفتن جنگ دوم جھانی، زنده ياد دکتر محمد مصدق با تکيه بر خواست و نيروی عظيم مردم ايران، عليه بھره برداری خارجيان از منابع ثروت زير زمينی کشورمان قد برافراشت، اما انگليس با اين توھّم که ھمچنان تنھا قدرت امپراتوری جھان است منافع خود را با تکيه بر امتيازنامه ھای يکطرفه و غيرقانونی زمان قاجار از ھرگونه تعرضی مصون می پنداشت. سياستمداران انگليس بر اساس تجارب پيشين خود با درباريان قاجار، گمان می کردند مصدق را نيز دير يا زود با رشوه و زور و ارعاب به خدمت خود خواھند گرفت، اما زمانی که دکتر محمد مصدق به آن ھا ثابت کرد ملت ايران برای رھا ئی گريبان خود از زنجير استعمار عزمی راسخ دارند و او خود را خدمتگزار صادق مردم می داند، به او با چشم يک دشمن خطرناک نگاه می کردند. به اين دليل بود که از آن پس دو ھدف را پيش روی خود نھادند. اول سرنگون کردن و در .« ملی شدن صنعت نفت » صورت لزوم نابود کردن مصدق. دوم منتفی کردن سِر فرانسيس شپرد از سوی وزارت خارجه انگليس در سال ١٩۵١ ميلادی به سفارت انگليس در .« از شرّ مصدق و يارانش در مجلس خلاص کند » تھران گمارده شد تا به اصطلاح کشورش را « نفت، قدرت و اصول » دکتر مصطفی عِلم در صفحه ٣۴٨ کتاب مھم و خواندنی و مستدل (ترجمه غلامحسين صالحيار) نوشته است: شپرد از مصدق نفرت داشت، درست مثل کودکی که از کودک ديگری نفرت » داشته باشد و بخواھد تمام کاسه کوزه ھا را سر او بشکند. او حتی خصوصيات جسمی و رفتار شخصی مصدق را چنين توصيف می کرد: نسبتا بلند قد است، اما پاھای کوتاه و چنبری دارد، به ھمين دليل مثل خرس راه » می رود و يا در واقع تلوتلو می خورد . . . از لحاظ صورت شبيه اسب درشکه است، بعلاوه قدری ھم کر است، از اينرو با اشکال حرف آدم را می فھمد، اما به طور معمول حالت صورتش بدون احساس و بی تفاوت است. معمولا از فاصله ده سانتيمتری با طرف خود حرف می زند، از اينرو ھنگام صحبت بوی ترياک ملايمی از دھانش به مشام ميرسد. معاون وزير خارجه امريکا چنين آمده است که: « جرج مک گی » و در صفحه ٣۴٩ از زبان مصدق مردی است بلند قامت، لاغر، طاس با صورتی باريک و بينی بسيار . . .» بزرگ عقابی . . . . واقع امر اين بود که ھمه می دانستند آنطور که شپرد کوشش کرده وانمود . . . » کند، مصدق ترياک نمی کشيد، اما روبن زيھنر، يعنی ھمان آقائی که به توصيه خانم لمبتون معروف قرار بود برای سرنگونی مصدق از دانشگاه آکسفورد به تھران اعزامش کنند، ترياکی قھار و کھنه کاری بود. وقتی به عنوان پوشش اين مأموريت برای او حکمی به عنوان عضو سفارت انگليس در تھران صادر کردند وبه اين شھر آمد، مرتبا از اعضای ديگر سفارت با اصرار می خواست برای لذت بردن از نشئه ترياک به او ملحق شوند. کيست که نداند: • مصدق به اين دليل که خود را نوکر مردم می دانست و برای کودکان بی بضاعت جنوب شھر که شلوار به پا نداشتند اشکش جاری می شد در نظر سياستمداران متجاوز و دھان مجسّم می شد. و لابد: « بينی بسيار بزرگ عقابی » دريده انگليس و امريکا مردی با • اکنون بينی احمدی نژاد به اين خاطر در نظر سياستمداران انگليس و امريکا و چين و روسيه قلمی و زيبا نمودار می شود که او از يک سوی بر منابع نفت و گاز ايران چوب حراج زده و از ديگر سوی، به اجساد بی کفن بھترين فرزندان مبارز ايران در گوشه زندان اوين لبخند می زند و: • از دھان رھبر ولیّ مطلقه فقيه ھم لابد بوی عطر و عبير تراوش می کند!. According to a sender from Iran on Face Book this picture was secretly taken in Evin prison in Tehran/Iran on Tir 28 (July 19). Witness says that the mass execution was done 4 in the morning. The day before this Khamenehei had visited the prison. چنانچه اين عکس مربوط به کشتار نظام جمھوری ولايت فقيه در زندان اوين نباشد، ماھيت خونريز بسيج و سپاه و لباس شخصی ھای نظام بدون اين عکس ھم قابل انکار نيست.

۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

ای مردم به جرئت می‌گویم، ای مردم! استقلال ایران از دست رفته بود ولی شما با رشادت خود آن را گرفتید.»




































پس از قیام 30 تیر، مصدق پس از تعظیم به فداکاری مردم گفت: «ای مردم به جرئت می‌گویم، ای مردم! استقلال ایران از دست رفته بود ولی شما با رشادت خود آن را گرفتید.»

هر قدر زمان می‌گذرد، بیشتر به اهمیت این گفته مصدق و سفارش او نسبت به استقلال پی می‌بریم. آن چنان که پس از قیام 30 تیر، مصدق پس از تعظیم به فداکاری مردم گفت: «ای مردم به جرئت می‌گویم، ای مردم! استقلال ایران از دست رفته بود ولی شما با رشادت خود آن را گرفتید.» اثر قیام حماسه آفرین و خونبار سی تیر 1331 بر مصدق، تا آخرین روز حیات وی با او همراه بود، به طوری که آرزو داشت در کنار شهدای 30 تیر به خاک سپرده شود. البته شاه با این خواسته شخصی و ابتدائی او هم مخالفت ورزید به طوری که آرامگاه فعلی‌اش در قلعه احمدآباد جنبه آرامگاه موقت پیدا کرده است.
چرا دکتر مصدق قیام 30 تیر را با استقلال کشور گره می‌زند؟ آدمی مثل مصدق نمی‌توانست یک نخست‌وزیر نمادین یا به قولی کارد بی دسته باشد. نخست‌وزیر، رئیس دولت است. طبعا ریاست همه وزراء منجمله وزیر جنگ را هم دارد. تصدی این سمت به غیر نخست‌وزیر آن هم با یک مقام غیرمسئول، با فرهنگ نخست‌وزیری که خود را مستقل می‌داند مغایرت داشت، چه برسد به مصدق که حقوقدان هم بود. اساسا پس از کودتای سوم اسفند و پی‌آمد آن که موجب تغییر سلطنت گردید و مشروطیت تعطیل شد، تا سقوط پهلوی یعنی سال 1357، کشور ایران به استثنای دوران کوتاه حکومت 28 ماهه مصدق،... دارای حکومت مستقل نبود. نخست‌وزیران، یا مستقیما عوامل بیگانه بودند یا با واسطه دربار که سرسپرده بیگانه بود، این سرسپردگی را برخود هموار کرده بودند. حتی دولت نخست‌وزیرانی که شخصا ملی بودند را نمی‌شد حکومت مستقل دانست. مثلا مستوفی‌الممالک اگرچه شخصا عنصری شریف و ملی بود اما چون قادر به تخطی از اوامر شاه نبود، لذا دولت او را نمی‌توان مستقل دانست. از طرف دیگر اگرچه نخست‌وزیرانی چون قوام و امینی هم از دربار پیروی نمی‌کردند، اما از آن جا که عامل بیگانه بودند باز هم نمی‌توان دولت آنان را دولت مستقل دانست. در مورد امینی که دیدیم، شاه بدون خجالت گفت او را امریکا به من تحمیل کرد. قوام هم پس از این که از زندان کودتاچیان سوم اسفند جان به در برد و از دام محاکمه و اعدام به وسیله رضاخان با وساطت نجات یافت، مجبور به عزلت‌گزینی شد، او پس از بازگشت به صحنه سیاست، هم نسبت به خاندان پهلوی و هم نسبت به پشتیبان آن یعنی انگلستان به مخالفت برخاست اما او تنها با جایگزین کردن ارباب جوان و تازه نفس یعنی امریکا می‌توانست با دربار و انگلستان مخالفت کند. اتفاقا احمدشاه هم شرط اعطای مقام نخست‌وزیری به وی را در تعهد او به عدم پیروی‌اش نسبت به سیاست انگلستان قرار داده بود که قوام فورا قبولی خود را با این پیشنهاد شاه اعلام کرد و تا حدود 29 سال بر این موضع باقی ماند (1300 – 1329) پس از اعتراض او به تغییر قانون اساسی در سال 1328 که منجر به مغضوب شدن او و از دست دادن لقب جناب اشرف گردید، توانست با نوشتن نامه‌ای سراپا مشمون از تملق به شاه، با دربار و در نهایت با انگلستان آشتی کند وگرنه هرگز موفق به گرفتن فرمان مقام نخست‌وزیری و جانشینی مصدق نمی‌شد. در گرفتن این فرمان، می‌توان گفت که موضع ضعف دربار و انگلستان در مقابل دکتر مصدق هم بی‌تأثیر نبود. «جولین امری» نماینده حزب محافظه‌کار و متحد استوار چرچیل می‌گوید: «مسئله این بود که آیا ما می‌توانیم دولت مصدق را سرنگون کنیم؟ من به واسطه پدرم وابستگی دیرینه‌ای با ایران داشم. ایرانیانی که با مصدق مخالف بودند، ارتباط خودشان را با من حفظ کرده بودند. یکی از آن‌ها، یعنی بزرگترین و سالخورده‌ترین‌شان، قوام‌السلطنه بود. او چندین بار با من تماس گرفت و گفت اگر تنها دولت انگلستان از او حمایت کند حاضر است کاری انجام دهد. او (قوام) به خانه‌ام در استون اسکوئر آمد و در این مورد با من مذاکره کرد ولی دولت کارگری و حتی دولت چرچیل در آغاز کمی کند عمل کردند.» (1) محتوی سند نشان می‌دهد که ماجرا مربوط به پس از روی کار آمدن حزب محافظه‌کار در انگلستان است که قوام پس از نوشتن آن نامه کذایی به دربار درصدد ایجاد سرپل با انگلستان می‌باشد.
و این کند عمل کردن حزب محافظه‌کار مربوط به بدبینی آن روز انگلستان نسبت به قوام است در حالی که انگلستان در آن روز در به در به دنبال جایگزین مصدق می‌گشت. مشی سیاسی قوام درست نقطه مقابل مصدق بود. او همانند یک جاسوس داوطلبانه برای کسب پشتیبان با سفارت‌خانه‌های خارجی تماس می‌گرفت. اوعلیرغم مصدق پیرو «تز» موازنه مثبت بود و از دادن امتیاز به بیگانه برای جلب پشتیبانی بیگانگان امتناع نداشت. تماس محرمانه 22 مارچ 1946 (2 فروردین 1325) او با سفارت امریکا برای دادن امتیاز نفت بلوچستان به امریکا یکی از ده‌ها لکه ننگ زندگی قوام است. گره زدن پیروزی قیام 30 تیر با استقلال ایران به وسیله دکتر مصدق، نکته ظریفی است که کمتر به آن پرداخته شده است. روزهای پایانی تیرماه 1331 حاوی حساسیت دیگری هم بود. پرونده ایران در دادگاه لاهه مطرح بود و هنوز نسبت به آن تصمیم‌گیری نشده بود. هدف عمده شاه، قوام و در نهایت انگلستان بهره‌گیری از این فرصت بود که قبل از تصمیم‌گیری دادگاه لاهه، قوام اقدام به پس گرفتن دعوی ایران بنماید. آن اعلامیه پر غلاظ و شداد قوام هم به خاطر ارعاب مردم بود که اطمینان داشت با پس گرفتن دعوی لاهه، مردم عکس‌العمل شدید نشان خواهند داد. قوام برای مبادرت به این خیانت، نیاز به یک جو ارعاب داشت.
اگر قوام موفق می‌شد که دعوی مصدق را در دادگاه لاهه پس بگیرد چه می‌شد؟
اولا موضوع ملی کردن صنعت نفت منتفی می‌شد و تمام دستاوردهای مبارزاتی مردم به باد فنا می‌رفت. از آن پس دوباره برای شرکت نفت انگلیس و ایران در بر روی همان پاشنه می‌چرخید. طبعا امتیاز برقرار بود و استقلال کشور مانند پیش نقض می‌گردید. ثانیا، تبلیغ می‌شد که تدبیر قوام باعث جلوگیری از حکم محکومیت ایران شده است. این تدبیر جناب اشرف بود که کشور را از فاجعه تحمل یک شکست و خسارت پیامد آن نجات داد. ثالثا، نه تنها امتیاز جنوب برای سال‌ها تحکیم می‌شد، بلکه تا سال‌های متمادی هیچ کس جرات وارد کردن خدشه‌ای به امتیاز را نداشت و اساسا هر حرکت ملی مدفون می‌شد.

از این رو است که جریان تیر ماه 1331 چیزی فراتر از تعویض نخست‌وزیر و جابجائی دولت و حتی از دست رفتن اختیار فرماندهی ارتش بود.
و از این رو است که در روز 28 تیرماه با اشاره شاه، مجلس شورای ملی بدون حضور نمایندگان فراکسیون نهضت ملی به زمامداری احمدقوام رأی تمایل داد و شاه فرمان نخست‌وزیری را با لقب «جناب اشرف» به نام او صادر کرد. انعکاس کناره‌گیری دکتر مصدق باعث شد که از بعدازظهر روز 26 تیرماه، بیشتر مغازه‌های خیابان‌ها و بازار تهران تعطیل شود. در آن روز نیز فرمانداری نظامی تهران اعلامیه تهدیدآمیزی منتشر کرد و مردم را از هرگونه تظاهرات برحذر داشت. متعاقب آن مأمورین انتظامی و فرمانداری نظامی با تانک و زره‌پوش به خیابان‌ها ریختند و نقاط مهم پایتخت، مانند بازار، دانشگاه و میدان بهارستان را زیرنظر گرفتند. قوام‌السلطنه نیز پس از دریافت فرمان نخست‌وزیری اعلامیه شدیداللحنی منتشر کرد. که اثر سوئی در افکار عمومی به جای گذارد. مقاومت مردم ایران در برابر توطئه برکناری مصدق از روز 26 تیرماه با انتشار اعلامیه نمایندگان جببه ملی و طرفداران آن بدین شرح آغاز شد:
ما امضاء کنندگان ذیل، نمایندگان مجلس شورای ملی، در تأیید سوگندی که برای حفظ مبانی مشروطیت در مجلس شورای ملی یاد کرده‌ایم و به علت این که در شرایط فعلی ادامه نهضت ملی، جز با زمانداری دکتر مصدق میسر نیست، متعهد می‌شویم با تمام قوای خود و وسایل موجود از دکتر مصدق پشتیبانی نمائیم به امضاء: پارسا، صفائی، زیرک زاده، معظمی، شایگان، بقایی، مکی، خلخالی، ناظرزاده کرمانی، حاج سیدجوادی، نریمان، حائری‌زاده، مدرس، کریمی، شبستری، اخگر، انگجی، میلانی، فرزانه حبیی، ناصر قشقائی، خسرو قشقائی، جلالی موسوی، شاپوری، رضوی، مشار، راشد، ملکی و...
سرهنگ غلامرضا مصور رحمانی می‌گوید: «شاه دستور داده بود واحدهای زرهی، هوایی با مهمات جنگی برای منهدم ساختن تظاهرات و متفرق کردن خشونت‌آمیز مردم، آماده عمل شوند. منظور شاه این بود که با شدت عمل و خشونت حساب شده، درس عبرتی به مردم بدهد که متوجه شوند متابعت از دستور سران نهضت ملی برای آن‌ها موجد چه خطرات سنگینی است.» او می‌افزاید: «آن روز یکی از مشکل‌ترین و بحرانی‌ترین روزهای فعالیت سازمان، در واقع روز امتحان سازمان [افسران ناسیونالیست] و بدون اغراق روز سرنوشت برای ملت بود. بی‌طرف ماندن در چنان روزی که سینه‌های برهنه مردم باید هدف گلوله‌های مسلسل قرار می‌گرفت، صورت تبانی خائنانه با شاه را داشت. در آن روز بی‌طرفی در واقع عنوان عوام فریبانه‌ای برای خدمت به شاه و خیانت به ملت بود. پس برای گروه، دو راه بیشتر باز نبود؛ طرفدارای از ملت و مبارزه با شاه یا طرفداری از شاه و مبارزه با ملت. سازمان راه اول را انتخاب کرد.» سرهنگ غلامرضا مصور رحمانی از نگرانی افسران ناسیونالیست از حرکت نیروی هوائی و وارد عمل شدن آن‌ها سخن می‌گوید. اما او که خود افسر نیروی هوایی بود می‌گوید: «من از احساسات دوستانه ملت و صمیمیت اکثر کارکنان نیروی هوایی مطمئن بودم و پس از یکی دو مکالمه تلفنی توانستم فرماندهان واحدهای رزمی را از آن نگرانی آسوده کنم...
شاه در کتاب خودش تحت عنوان [پاسخ به تاریخ] با اشاره به جریان 30تیر چنین می‌نویسد: [چون تظاهرات ادامه پیدا کرد و خطر جنگ داخلی افزایش یافت، من امتناع کردم از این که به سربازانم فرمان آتش بدهم. مجبور شدم مصدق را بخوانم و شرایط او را بپذیرم. او را نخست‌وزیر و وزیر دفاع بکنم].» سرهنگ مصور رحمانی می‌افزاید: «این دروغ محض است. او به واحدهای زمینی فرمان آتش داد تا از مردم چشم‌زهر بگیرد. شاه پس از این که به فکر خود تمام موجبات را فراهم کرده بود، در قصر پای تلفن نشست تا نتیجه مثبت طرح‌های خود را بشنود و مرتب نتیجه انجام امر و عده تلفات را می‌پرسید. موقعی که به او گفتند خلبان‌ها از پرواز خودداری می‌کنند و واحدهای زرهی از اجرای فرمان سرپیچی کرده‌اند، دنیا در نظرش تاریک شد. آن وقت یقین حاصل کرد که کار از کار گذشته و دیگر هیچ وسیله‌ای برای اعمال نظر او باقی نمانده است. پس از مرحله سرپیچی، تنها امر ممکن‌الوقوع بعد، حرکت ادوات زرهی و هوایی علیه خود او بود. او آن وقت، جز تسلیم به مصدق برای خود چاره‌ای ندید. شاه هیچ وقت در دوره سلطنت با چنین صحنه مذلت‌باری روبرو نشده بود. او مجبور شد با کمال خفت فرمان نخست‌وزیری مصدق توأم با عهده‌داری وزارت دفاع را برای او صادر کند.» (2) سرهنگ غلامرضا مصوررحمانی در پی‌نوشت این یادداشت می‌نویسد: «...مشارالیه [شاه] در گفتگویی که در ماه جون 1953 با لوئی هندرسن سفیر امریکا در تهران داشته چنین می‌گوید: تصور نمی‌کنم زاهدی از طریق کودتای نظامی بتواند موفقیتی بدست آورد... من دیگر از ارتش گزارشی دریافت نمی‌کنم و افسران به ملاقاتم نمی‌آیند... اگر وضع به این نحو ادامه یابد در ماه آتیه به کشور سعودی خواهم رفت.» آن اهمیت و تدارکی که شاه برای سرکوب قیام 30تیر تدارک دیده بود نشان می‌داد که جریان 30تیر فراتر از تعویض یک نخست‌وزیر است. همان طور که پیشتر گفته شد در این‌جا استقلال کشور و کل جریان نهضت ملی و ملی‌کردن صنعت نفت مطرح بود که دربار به نمایندگی از انگلستان آمادگی داشت که خیلی بیش از 800 نفر از بهترین فرزندان کشور را به پای منافع استعمار قربانی کند اما موضع مترقی و میهن‌پرستانه افسران ناسیونالیست از تحقق این اقدام خائنانه جلو گرفت. جا دارد از همین جا به روان شهدای 30تیر و سازمان افسران ناسیونالیست سرتیپ محمود افشار طوس، سرتیپ مهدی‌سپه‌پور، سرتیپ محمود امینی، سرتیپ غلامرضا وفا، سرهنگ ممتاز، یاوری، دبیرسیاقی، اشرفی گوهری، مجللی، مصور رحمانی، نجاتی، سرگرد علمیه، انشایی، هاشمی و... درود بفرستیم.
تظاهرات اعتراض‌آمیز مردم، منحصر به شهر تهران نبود، موج اعتراض به تدریج سراسر کشور را در بر گرفته بود. بزرگترین تظاهرات از طرف مردم آبادان ترتیب داده شده بود. سیل تلگراف‌ها و نامه‌ها، مبنی بر اعتراض به زمامداری قوام‌السلطنه و پشتیبانی از دکتر مصدق از اقصی نقاط کشور به سوی پایتخت سرازیر شده بود. در شهر اهواز عده‌ای کشته شدند. کرمانشاه شهر حماسه‌ساز بود. آن‌چنان که در مشهد، کرمان، شیراز، تبریز، اصفهان و... تظاهرت مردم از روز 28 تیرماه، با شدت بی‌مانندی گسترش یافت. در خرمشهر و آبادان، کسبه دست از کار کشیدند و به تظاهرات کنندگان پیوستند. در تأسیسات پالایشگاه و دیگر بخش‌های وابسته به آن، کارگران اعتصاب کردند. در دیگر شهرستان‌ها مردم در تلگراف‌خانه اجتماع نموده و ضمن مخابره حضوری از دکتر مصدق پشتیبانی کردند. در جریان تظاهرات و زدوخورد با مأمورین انتظامی در تهران و شهرستان‌ها عده زیادی مجروح شدند. روز 29 تیرماه شهر تهران به حال تعطیل در آمده بود. کارگران کارخانه‌ها، سیلو، راه‌آهن و سرویس‌های اتوبوسرانی دست از کار کشیدند. مردم در خیابان‌ها و میدان بهارستان، میدان سپه و سبزه میدان به تظاهرات پرداختند. صبح روز سی‌ام تیر شهر تهران یک پارچه تعطیل بود. اولین برخورد، در ساعت هفت صبح در بازار تهران با تیراندازی به جمعیت و مجروح شدن یک جوان آغاز شد. مقارن آن تظاهرات دانشگاه شروع شد.
دانشگاهیان تظاهرات را شروع کردند و با شکستن صفوف نیروهای انتظامی به طرف مرکز شهر براه افتادند. قیام لحظه به لحظه گسترش می‌یافت. انبوه مردم، با فریادهای «یا مرگ یا مصدق»، «مصدق پیروز است»، «مرگ بر قوام» با نظامیان و پاسبانان که به سوی آن‌ها تیراندازی می‌کردند درگیر شدند و در نبرد تن به تن خود را به میدان بهارستان رسانیدند. در خیابان اکباتان، مقاومت مردم شدت بیشتری داشت.
در حوالی ظهر زد و خورد در میدان بهارستان، اکباتان، ناصرخسرو و بازار به اوج شدت رسید. گروه کثیری کشته شدند. یک دانشجوی افسری با خون خود زنده باد مصدق نوشت و از پا افتاد. نظامیان درمانده مقارن ساعت 4 بعدازظهر عقب‌نشینی کردند و قوام مجبور به استعفاء شد. ساعت 7، هزاران تن از مردم عازم خانه مصدق شدند. مصدق در حالی که به شدت می‌گریست گفت: «ایکاش مرده بودم و ملت ایران را این طور عزادار نمی‌دیدم. آن گاه کلام تاریخی خود را در مورد هدف عمده‌اش ایراد کرد: «استقلال ایران از دست رفته بود ولی شما با رشادت خود آن را گرفتید.» در شامگاه روز سی‌ام تیر، پیروزی بزرگ دیگری نصیب ملت ایران شد و آن خبر اعلام رأی دیوان دادگستری بین‌المللی، مبنی بر عدم صلاحیت دادگاه مبنی بر حقانیت مصدق و مظلومیت ملت ایران. این رأی پیروزی سی‌ام تیر را کامل ساخت و انعکاس وسیعی در محافل سیاسی و قضایی جهان به وجود آورد.
روز سی‌ویکم تیر، به مناسبت پیروزی مردم ایران در قیام تاریخی 30تیر دمونستراسیون عظیمی با شرکت همه احزاب و دستجات سیاسی تشکیل شد که در آن ده‌ها هزارتن از ساکنان تهران شرکت کردند و چون نیروهای انتظامی و ارتش از شهر خارج شده بودند، مردم انتظامات شهر و عبور و مرور وسائط نقلیه را بر عهده گرفتند. شعار اصلی مردم، اتحاد همه نیروهای ضداستعمار و مبارز علیه دربار به عنوان مرکز اصلی توطئه‌های ضدملی بود.
مجلس شورای ملی در جلسه فوق‌العاده روز دوم مرداد، قیام 30تیر را به نام «قیام مقدس ملی» شناخت و شهدای آن روز را «شهدای ملی» نامید.
قیام 30تیر نمونه یک جنبش خودانگیخته از پائین‌ترین اقشار جامعه بود. پشتیبانی هیچ نیروی فرادست را نداشت در عوض تمام نیروهای استعماری را در روبرو داشت.
قیام 30تیر می‌تواند الگوی یک جنبش خودانگیخته را برای همیشه تاریخ داشته باشد که بدون امیدواری به بامب، بامب، بامب و پشتیبانی مک‌کین، کلینتون، اوباما و سرکوزی به پیروزی برسد.
نمی‌توان از 30‌تیر سخن گفت، نه تنها از 30‌تیر، بلکه نمی‌توان از هیچ جریان سیاسی سال‌های 20 تا 32 سخن به میان آورد و حزب توده را نادیده گرفت. چون اولین حرکت حزب توده در 30 تیر با اعلامیه‌ای آغاز می‌شود که از قلم کیانوری تراوش نموده است، لذا با کیانوری آغاز می‌کنیم. او در خاطراتش می‌نویسد: «تظاهرات 30 تیر به دعودت آیت‌الله کاشانی شروع شد و مردم به حمایت از مصدق به خیابان‌ها ریختند. حزب توده ایران هم از مردم دعوت کرده بود و توده‌ای‌ها فعالانه شرکت کردند.» این که کاشانی اعلامیه مؤکدی به پشتیبانی از مصدق صادر کرد و نقشی مهم در قیام داشت در آن تردیدی نیست اما اگر شرکت حزب در قیام آن چنان بود که کیانوری در این‌جا می‌گوید، می‌توانست آن را به عنوان توجیه مثبت حزب توده در پلنوم چهارم مطرح نماید. سکوت این بهره‌گیر و فرصت‌طلب زبردست از آن جهت بود که می‌دانست این ادعا حقیقت ندارد... برداشت حزب توده از جریان نهضت ملی و شخص مصدق دقیقا همان برداشت گروه کاشانی، هائری‌زاده، بقائی و مکی بود. به این معنی که مصدق انگلستان را از در بیرون می‌کند و امریکا را از پنجره وارد خواهد کرد. منتهی عکس‌العمل این برداشت در این دو گروه متفاوت بود. حزب توده نگران ملی شدن صنعت نفت و افتادن آن به دست امریکا بود اما گروه دیگر خواستار ملی کردن نفت و تحقق این هدف بود. (البته هرکجا که از حزب توده سخن می‌رود منظور از توده‌ای‌های صادق است وگرنه توده‌ای‌های نفوذی و توده نفتی‌ها حساب‌شان جدا است.) از این‌رو در آن روزها، دکتر مصدق سخت مورد حمله حزب توده قرار داشت، به همین جهت حزب توده که در نبردهای خیابانی تجربه داشت موجد ایجاد بحران برای مصدق در روزهای 23 تیر و 7 آبان و 14 آذر و 8 فروردین بود. مردم از 26 تیر که خبر استعفای مصدق پخش شد به پا خاستند اما اولین اعلامیه حزب توده آن هم تنها از جمعیت مبارزه با استعمار آن، در بعدازظهر روز 29 تیر به دست مردم رسید. حسن ارسنجانی معاون سیاسی قوام و رئیس اداره تبلیغات و رادیو می‌نویسد: «معلوم شد حزب توده هنوز مایل به همکاری با جبهه ملی نیست و چندنفر را برای مذاکره با عباس اسکندری معاون پارلمانی قوام، فرستاده‌اند تا تحت شرایط با دولت همکاری کنند.» در کتاب «کارنامه مصدق...» نیز قید است که گروه قوام برای گفتگو با حزب [توده] کسانی را فرستادند و وعده آزاد نهادن آن حزب را می‌دادند.» (3)
این در حالی است که کیانوری می‌گوید: «شب قبل از 30تیر جریان را از اعلامیه آیت‌الله کاشانی اطلاع پیدا کردیم.»
این تأخیر حزب توده در صدور یک اعلامیه پشتیبانی مربوط به دو علت است:
1ـ حزب توده مصدق را دشمن می‌دانست. حتی در همان اعلامیه مبارزه با استعمار نیز با عباراتی نظیر «متأسفانه حکومت جبهه ملی خیلی زود ادعاهای گذشته خود را فراموش کرد.» «ولی دولت جبهه ملی که از نهضت ملی ایران بیشتر می‌ترسد تا از امپریالیست... در راه سرکوب نهضت ملی قدم برداشت و با کمک سیاه‌ترین نیروهای ارتجاعی به قلع و قمع نهضت ملی ایران پرداخت ...خائینین را در مقام خود تثبیت کرد... حتی امکان فعالیت را برای هواداران صلح از بین برد... انتخابات را در محیط ترور غیرقابل تصوری عملی ساخت... در عمل برای جلوگیری از هرگونه پیروزی‌های نمایندگان واقعا ملی با دربار و عمال امپریالیسم انگلیس سازش کرد... راه مماشات و سازش و تسلیم و تبعیت از نظریات امپریالیسم امریکا را در پیش گرفت...» و عباراتی نظیر این، که هیچ کس قادر نباشد با خواندن آن از مصدق دفاع کند. 2- هرگونه تردید در زد و بند پنهانی حزب با قوام را منتفی می‌کند. آن چنان که بقائی نیز در این موقعیت حساس چنین حرکاتی از خود بروز داد. اتفاقا نویسنده این اعلامیه شخص نورالدین کیانوری بود. اما افراد صادق حزبی جنبه‌های منفی اعلامیه را نادیده گرفتند و علیرغم سردرگمی‌یی که رهبری به وجود آورده بود به نیروهای مردم پیوستند.
روزنامه کیهان نوشت: «خیابان اکباتان که روزی فروش روزنامه‌های دست‌چپی در آن مشکل بود، امروز مرکز عناصر افراطی دست‌چپی نیز بود. روزنامه شاهد ارگان حزب زحمتکشان، پرچمدار ارگان پان‌ایرانیست‌ها، جوانان دموکرات و بسوی آینده ارگان چپی‌های افراطی با هم به فروش می‌رفت.» بابک امیرخسروی می‌گوید:
«بسیاری از توده‌ای‌ها با مشکل روانی زیر نیز روبرو بودند. آن‌ها دیروز مبلغ رهنمودهای رهبری حزب بودند که دکتر مصدق را «پیرمرد مکار»، «شعبده‌باز»، «کاریکاتور چانکایچک» و مجری و مددکار امپریالیسم امریکا خطاب می‌کردند. هنوز تا دو روز پیش قوام و مصدق را از یک قماش می‌خواندند. اینک شرکت در جنبشی که شعار آن «یا مرگ یا مصدق» بود کار آسانی نمی‌نمود. ماحصل این که بخشی از رهبری حزب در جریان قیام 30تیر مانند کودتای 28 مرداد چندان موفق به فلج کردن افراد سازمان نشدند.

پاورقی:
1ـ جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332 سرهنگ غلامرضا نجاتی، چاپ هشتم 1378 شرکت سهامی انتشار صفحات (225 – 224).
2ـ کهنه سرباز سرهنگ غلامرضا مصور رحمانی چاپ اول پائیز 1366 مؤسسه خدمات فرهنگی رسا. صفحات (222 – 218)
3ـ نقل از کتاب زندگی قوام‌السلطنه تألیف جعفر مهدی‌نیا منقول از بابک امیرخسروی در «نظر از درون به نقش حزب توده ایران» چاپ اول 1375 انتشارات اطلاعات صفحه 317.

۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه

جنبش اعتراضی در ايران و اپوزيسيون ارتجاعی خارج از کشور*

جنبش اعتراضی در ايران و اپوزيسيون ارتجاعی خارج از کشور*
باقر مرتضوی - اسد سيف
• در هفته های اخير در صف های تظاهراتِ بخشی از ايرانيان در خارج از کشور، گردانندگان به ظاهر وابسته به
اپوزيسيون تظاهرات، از سردادن هرگونه شعار و يا حمل آن بر پرده که خود با آن موافق نيستند، جلوگيری می کنند.
آنان دوست ندارند در نفی نظام حاکم و قوانين جاری بر کشور شعاری شنيده شود. کسانی که بخواهند نظام جمهوری
اسلامی را زير علامت سئوال ببرند، از صف تظاهرکنندگان با يورش و تهديد کنار گذاشته می شوند ...
در سی امين سالگرد حياتِ جمهوری اسلامی سرانجام آهنگِ زندگی بخش آغاز فروپاشی آن در خيابا نهای تهران نواخته
شد. به اين سرودِ شادی مردم بايد اميدوار بود. آن را به جان گرامی داشت و با احساس مسئوليت در فراگيرشدن آن
کوشيد. آهنگِ سقوط اين جمهوری نواخته شده است. اين آهنگ خاموش شدنی نيست، اما می تواند به مارش عزا و يا
سرود پيروزی تبديل شود. وظيفه ماست تا مسئولانه بکوشيم، سرودخوانِ پيروزی گرديم.
در کشوری که نهادهای دمکراسی ممنوع هستند و مردم در خفقان حاکم، هيچ امکانی در ابراز عقيده خود ندارند،
عصيان حق آنان است. جز اين راهی نيست. بهانه ای کوچک لازم است تا کبريتی باشد بر باروت. اعلام نتايج انتخابات
رياست جمهوری در ٢٢ خرداد نيز در همين رابطه قابل تفسير است. آنجا که قوانين مدنی غايب اند، شورش پاسخ
شايسته و ناخواسته مردم است عليه قدرت حاکم. در چنين جوامعی نمی توان به قوانينی متوسل شد که در کشورهای
متمدن جاری ست و نظام حاکم بر ايران با آن بيگانه است. به هيچ گرفتن رأی مردم بهانه ای شد تا مردم فرياد در گلو خفه
شده ساليان را رها کنند.
جنبش اخير، اگرچه در اعتراض به نتيجه انتخابات آغاز شد، اما در کليتِ خويش عصيان عليه دروغ، فريب، رذالت و
تحقير است، شورش عليه به هيچ گرفتن رأی و اراده مردم، شورش عليه خواستِ قدرتِ حاکم است.
جنبش اخير اگرچه ابطال انتخابات را شعار می داد، سرانجام اما آن را پشت سر گذاشت و اکنون دارد خود را برای
خواست های ديگری آماده می کند. در تاريخ جهان کمتر توهينی چنين آشکار به شعور مردم شده است. اين جنبش در
آغاز و هم اکنون نيز کم و بيش، عدالت را از مجرم، کسی که عامل اصلی ب یعدالتی هاست، می طلبد. از نظام
غيرقانونی حاکم نبايد اجرای قانون را انتظار داشت. توهم ها کم کم فرو خواهند ريخت و چشم ها بر واقعيت گشوده می
شوند.
جنبش اخير سرانجام ضعف حاکميت و شکافِ درون "خودی"های حاکم را آشکار نمود و ثابت کرد که بالاي یها ديگر
قادر نيستند چون سابق حکومت کنند. نشان داد که نظام تا بُنِ دندان مسلح حاکم شکا فبردار است و يارای ايستادگی در
برابر خروش مردم ندارد. قداستِ حکومتِ وحشت، نظامی که بر دروغ بنيان گرفته و فريب پرچم آن است، فرو ريخت
و خشم سی ساله مردم فريادی شد که به گوش همه جهان رسيد.
جنبش نشان داد که مردم ديگر نمی خواهند نقش برده های چشم و گوش بسته را برای بالايی ها بازی کنند. آنان فهميده اند
که دين را می توان به خدمت قدرت نيز تأويل کرد و دي نمداران امروز دين سازانی هستند سياست پيشه که سود شخصی
خويش در آن می جويند.
حاکميت در اين چندساله آنقدر کشت و در بند کرد و از کشور تاراند که ديگر هيچ نيروی متشکل در برابر خويش نمی
بيند و اينجاست که حکومتی ها در هيئت خودی و غيرخودی نقش موافق و مخالف را خود بازی می کنند و بدينسان در
جنبش مردم اغتشاش ايجاد کرده، صف ها را مخدوش می کنند.
جنبش بهای گرانی بابت جسارت تاريخی خويش پرداخت. ده ها کشته و هزاران زخمی به جا گذاشت. هم اکنون موج
بازداشت ها سراسر کشور را در بر گرفته است. اين تلفات بی نتيجه نخواهد ماند. راه در پيش است. هشياری در اين آغاز
ميمون از ميزان تلفات خواهد کاست.
جنبش در نخستين هفته خويش نشان داد که نه احمد ینژاد، نه نيروهای بسيج و نه حتا هاشمی رفسنجانی نماينده اکثريت
ايرانيان نيستند. اين جنبش به زودی نشان خواهد داد که موسوی ها نيز نمی توانند نماينده مردم باشند. مردم سرانجام بايد
پی ببرند که صف خويش را از "حکومتی ها" (خودی ها و غيرخودی های داخل گردونه حکومت) در کليت خويش جدا
کنند. صف آرايی نهايی بايد بين مردم و حاکميت باشد. در اين صف آرايی جايی برای همه آنانی که از حکومت تغذيه
کرده و به آن نظام پايبندند، نيست. شکاف درون رژيم در برابر ص ف مردم آنگاه عميق تر خواهد شد که همه جناح های
حکومتی پشتيبانی توده ای خود را از دست بدهند.
جنبش نشان داد که بی سازمان است و بی تشکل، و اين بزر گترين ضعف آن است که بايد اميدوار بود در ماه های آينده
تشکل های صنفی و سازمان های سياسی بنيان گيرند. جنبش اگر آگاهانه گام بردارد، در آينده نزديک حتا تشکل های
"خودی"ها را نيز پشتِ سر خواهد گذاشت. بايد منتظر بود تا انجم نهای صنفی فرهنگيان، کارگران، دانشجويان،
کارمندان دولت، زنان، دان شآموزان و... اعلام موجوديت و سرانجام تشک لهای سياسی فعاليت آغاز کنند. نبضِ تپنده
دمکراسی يعنی همين، چيزی که عدم حضور آنان هم اکنون ملموس است.
جنبش نشان داد که بدون خواست هايی مشخص نمی توان خود را متشکل کرد و بدون تشکل نمی توان از فعاليت های
آکسيونی به اعتصابات عمومی رسيد. در حرکت های آکسيونی نيروها و انرژی ها سريع به هدر می روند و در درازمدت
از دامنه آن کاسته می شود، در اعتصابات عمومی اما قدرت حاکم فلج می شود. تظاهرات آکسيونی نمايش در برابر
قدرت است، می خواهد در عرص ههای نفوذناپذير رژيم رخنه کند، ضرب های وارد آورد و آن را متزلزل گرداند.
اعتصاب عمومی نمايش تود های دو جناح است. صف آرايی مردم است در برابر قدرت. همآوردگاهی ست که يکی از دو
طرف بايد در آن تسليم شود. مردم در اين مبارزه اگر به منافع مشترکِ صفِ خويش آگاه نباشند و تشک لهای صنفی و
سياسی جايگاه لازم خويش در آن نيابند، در برابر قدرت شکست خواهند خورد و اين يعنی سرانجامی يأس آور.
جنبش نشان داد که احمدی نژاد را نبايد دست کم گرفت. او با رفتار عوامفريبانه (پوپوليستی) خويش هنوز محبوبِ بسيار
کسان است و پايگاه توده ای او تا کنون شکاف برنداشته است. احمدی نژاد به عنوان نماينده سپاه و بسيج، در ميان
تهيدستان شهر و روستا محبوب است، نماينده "خودی ها"، رهرو راه امام خويش است و بر همان خط می راند. پرچم
دروغينِ عدالت خواهی در برابر "غيرخودی ها"ی فاسد درون حکومت برافراشته و اين خوشآيند قشر تهيدست جامعه
است. با پخش پول نفت و ثروتِ کشور بين هواداران خويش، می کوشد بر محبوبيتِ خود بيفزايد.
در اين جنبش حضور جوانان گسترده است. آنان در اکثريت خويش زاده پس از انقلاب هستند. حضور زنان در آن نمونه
است. کم کم دامنه حمايت نويسندگان، هنرمندان، شخصيت های علمی و فرهنگی گسترده تر می شود. جوانان حاضر در
ميدان نبرد، خلافِ نسل انقلاب سال ۵٧ آرمانگرا نيستند. برای زندگی امروز خويش می جنگند. می خواهند به سان
جوانانِ غرب، در رفتار و پوشش آزاد باشند، کار می خواهند، دوست ندارند زندگ یشان مورد تفتيش دايمی قرار گيرد.
زنان در جامعه مردسالار ايران اما تا کنون پيگيرترين و آگاه ترين گروه در مبارزه عليه قوانين ضدبشری حاکم بوده اند.
حضور زنان در جنبش، در مقايسه با انقلاب سال ۵٧ ، گذشته از کميّت، در کيفيتِ آن نمونه است. زنان از هم اکنون
خواست های مستقل خويش را در کنار خواس تهای عام، اعلام داشت هاند. و اين خود پيشرفتی ست که مرهون فعاليت های
مستقلِ زنان در اين چندساله می باشد.
آزادی پوشش، رفتار، انديشه و بيان، آزادی در چاپ و نشر، آزادی در انتخاب دين و مذهب، در خواندن و نوشتن به
زبان مادری، و...هرکدام به تنهايی لازم است و در دستيابی به آن بايد کوشيد، اما به ياد داشته باشيم که تمامی آنها در
کنار هم مفهوم آزادی را کامل می کند. تحقق بخشی از آن و يا تنها دفاع از يک مورد آن، نقض دمکراسی ست. حذف
يکی از آنها يعنی ناديده گرفتن مفهوم کامل آن، يعنی فراهم آوردن زمينه ای برای زايش، توليد و تداوم خودکامگی و
سانسور و ديکتاتوری.
در جنبش اخير نقش ارتباطات الکترونيکی بی مانند و بسيار موثر است. با حضور گسترده سانسور، تنها از اين طريق
بود که صدای اعتراضاتِ مردم جهانی شد و ابعاد وسيع تری به خود گرفت. به حتم در آينده بايد از آن استفاده
سازمان يافته تری کرد.
جنبش هنوز در شوق شعار های تهيجی به سر می برد. بايد اميدوار بود که اندک اندک زمان آن فرا رسد که خواست های
عمومی جانشين شعارهای سطحی شوند.
جنبش از همان نخستين روز اعتبار جهانی کسب کرد. بربريت نظام از طريق فيلم های ارسالی از ايران در صفحات
اينترنتی، در اندک مدت پشتيبانی شخصيت های علمی، ادبی، فرهنگی، سياسی و در نهايت تمامی نيروهای مترقی جهان
را به خود جلب کرد. دولت های غربی حمايت خويش را از مردم معترض اعلام داشتند و از دولت ايران خواستند تا
هرچه زودتر به اين روند خاتمه داده، موازين حقوق بشر را رعايت کند. در تاريخ سی ساله عمر حکومت جمهوری
اسلامی چنين پشتيبانی گسترده ای در عرصه جهان نداشت هايم.
جنبش نشان داد که هنوز در ناآگاهی گام بر می داريم. انگار به تجربه سی ساله خويش باور نداريم و درنيافت هايم که در
چهارچوب اين نظام و اين قانون اساسی، هر دولتی در نهايت خويش به جباريت خواهد رسيد. ما متأسفانه هنوز
درنيافته ايم که خواس تهای خويش را حتا در رابطه با اعلاميه جهانی حقوق بشر مطرح نمائيم. شعارهای "حقوق
شهروندی" را جانشين شعارهای امروز خود کنيم، جدايی دين از دولت و لغو حکم اعدام را پيش کشيم و از اين طريق
از جامعه جهانی و نهادها و شخصيت های دمکرات بخواهيم تا در اين راه با تحت فشار قرار دادن و اعتراض به
جمهوری اسلامی ما را ياری کنند. مشکل ما پيش از آن که شخص احمد ینژاد و يا ولی فقيه باشد، قانونی ست که وجود و
حضور آنان را توجيه می کند و حامی آنان است. در نفی اين قوانين بايد کوشيد.
رهبران کنونی جنبش می کوشند تا از آن به عنوان "يک اختلاف خانوادگی" نام ببرند. آنان همصدا با جناح حاکم سعی
دارند از طريق مارک هايی چون اجنبی و ايرانی، مذهبی و غيرمذهبی، انقلابی و ضدانقلابی، صف ها را مخدوش کرده،
در اپوزيسيون شکاف اندازند. هدف اين است که خصلت "دمکراسی طلبی" جامعه ناديده گرفته شود و به خيابان آمده ها
شعارهای بنيادی را فراموش کنند. می خواهند بر آنان بباورانند که مشکل در قوانين اسلامی جاری بر کشور نيست.
مردم اما به هر حال خواهند فهميد که در دستيابی به حقوق دمکراتيک، بايد دنيای سنت را پشتِ سر گذاشته، گام به راه
عصر جديد، دوران مدرنيته بگذارند. بحث اسلامی و غيراسلامی در اين رابطه خلط مبحث است و عوامفريبی.
مقاومت و به موازات آن نافرمانی مدنی در دنيای معاصر يعنی مسلح شدن به مدنيت است، اين که آزادی و دمکراسی را
بشناسيم و در نهادينه کردن آن بکوشيم. برای دست يافتن به آن اما قبل از همه بايد خود در رفتار آزاد و دمکرات باشيم.
جنبش نشان داد که ناآگاه هستيم و ناآگاهی ما به اندک غفلت می تواند به فاجعه ختم گردد.
جنبش و اپوزيسيون
آن ايرانی که در غرب زندگی می کند، اگر آگاه باشد، اقرار خواهد کرد که در نهايت پشتيبان جنبش یست که در کشور
جريان دارد. دخالت در زندگی مردم ايران وظيفه ما نيست. آنان خود برای زندگی خويش تصميم خواهند گرفت.
انتخابات در ايران با زندگی مردمی در رابطه است که ساکن آن کشورند. آنان خود راه های مبارزه را انتخاب می کنند و
پيش می برند. اين اما بدان معنا نيست که ايرانيان خارج از کشور، به ويژه تبعيديان سياسی، حق بحث و بررسی مسائل
ايران و آينده آن را ندارد. از آنجا که در محيط آزادتری زندگی می کنيم و در کليتِ خويش تجرب های گرانبار از گذشته
خود داريم، بايد از هر فرصتی استفاده نمود و بحث های روشنگرانه را در باره ايران ديروز، امروز و فردا پيش کشيد.
ما تا ندانيم چه می خواهيم، در بهترين شرايطِ ممکن، انقلاب سال ۵٧ را تکرار خواهيم کرد و اين يعنی فاجعه.
جنبش نشان داد که ما اپوزيسيون ايرانی هنوز گيج و منگ گذشته هستيم. بخش وسيعی از ما هنوز عقب مانده تر از توده
مردمی هستند که در ايران صدای اعتراض بلند کرده اند و ما در جهان غرب ناآگاه تر از آنها لنگ لنگان در پس آنان
روان هستيم. فاجعه گاه آنقدر اسفناک است که شک می کنی صف های به ظاهر اعتراض از آنِ اپوزيسيون باشد.
بخش وسيعی از اپوزيسيون احساس مسئوليت نمی کند. می خواهد سريع به نتيجه برسد، رژيمی را براندازد، بی آن که
بداند چه بايد جايگزين آن کند. عده ای در اين عرصه دنيای خويش را دارند. بی حضور مردم و رأی آنان، رئيس جمهور،
دولت و کابينه تشکيل داد هاند که در واقع شکل ديگری ست از توهين به شعور اجتماعی همه ايرانيان. بخشی از هم اکنون
استقرار حکومت های ايدئولوژيک و يا موروثی ديگری را شعار می دهند و پرچم های گوناگونی را به اهتزاز
درآورده اند. بخشی نيز ناظر است و هنوز در انتظار.
در تظاهرات همبستگی با جنبش داخل کشور و يا اعتراض به دولت احمد ینژاد، در خارج از کشور برای نخستين بار
ايرانيانی به خيابان آمدند که تا کنون در هيچ حرکت اعتراضی بر عليه نظام جمهوری اسلامی شرکت نداشتند. تظاهرات
در کليت خويش از نظر فکری عقب مانده تر از جنبش داخل کشور بود. چه بسيار کسان که ترجيح می دادند صف
تظاهرات را ترک کرده، به جمع ناظران بپيونند.
ما شيفته کمّيت شده ايم. فکر می کنيم صف ميليونی، حقانيت داشته، فکر والاتری دارد. در ذهنِ ما نمی گنجد که کمّيتِ
بی کيفيت می تواند راه به ناکجاآباد داشته باشد. ذوق زده شده ايم از اي نکه صف های تظاهرات در خارج از کشور به
چندين هزار نفر بالغ شده است. به کيفيت اين تظاهرات نمی خواهيم بينديشيم. ما مقهور "توده" شده ايم و به "توده گرايی"
فرو غلتيده ايم.
کشتن انسان به هر بهانه ای جنايت است. "مرگ بر جمهوری اسلامی" اما کشتن کسی نيست، آرزوی مرگِ يک نظام
جبار است، آرزوی مرگِ ديکتاتوری، فاشيسم و يک حکومت توتاليتر در عصر حاضر است. به اين شعار بايد از همين
زاويه نگريست. عوام فريبی و خلطِ مبحث است که اين شعار را در کنار "لغو حکم اعدام" و کشتن انسان، با آن بسنجيم و
از آن، جنايت را نتيجه بگيريم.
حق طبيعی هر کسی ست که تظاهراتی را سازمان دهد و حرف خويش و يا سخن جمعی را بيان دارد. هر کس حق دارد
در تظاهراتی شرکت کند و يا از حضور در آن دوری گزيند. جز چند تظاهرات که بيشتر از سوی دانشجويان
سازماندهی شده بود، نخستين ضعف بيشتر تظاهرات در بی هويتی آنان بود. برای نخستين بار در خارج از کشور،
همزمان در چندين شهر از کشورهای غربی فراخوانِ اعتراض به نتيجه انتخابات با امضای "جمعی از ايرانيان..."
منتشر شد. هويت فراخوان دهندگان بر کسی معلوم نيست. شعارها و قطعنامه ها واحد بودند. گردانندگان اجازه نمی دادند
شعاری عليه جمهوری اسلامی، عليه ولايت فقيه و يا قانون اساسی داده شود. به هيچ پرچم و يا شعاری جز شعارهای
خويش اجازه حضور نمی دادند. شعارهای انتخاب شده خودشان، از ميان بی بو و ب یخاصيت ترين شعارهای داخل کشور
انتخاب شده بود. سازماندهندگان در شرايطی که در داخل کشور مردم عکس های خامنه ای را به آتش می کشيدند، حتا
حاضر نبودند صفت ديکتاتوری را برای او به عنوان ولی فقيه به کار گيرند. ديکتاتور برای آنان برابر بود با
احمدی نژاد. آيا نبايد شک کرد بر اين رفتار؟
سازمان دهندگان به ظاهر می خواستند وحدت را عمومی کنند و شعار "همه با هم" را جاری گردانند، غافل از اين که هر
حرکت آنان خود نشانی از گرايش های خاص سياسی داشت، گرايشی که در نهايت خويش با سياس تهای جمهوری
اسلامی هم خوان بود.
آن که شهامتِ مدنی لازم در اعلام هويت خويش ندارد و می کوشد با توطئه، با نا مهايی جعلی، به نام جنبش حرکت
اعتراضی سازمان دهد، در نهايت خويش رفتار و فرهنگی را تکرار می کند که نظام جمهوری اسلامی هم اکنون آن را
نمايندگی می کند.
اين فاجعه است که از واژه اتحاد تعبيری خودخواسته ارايه می داريم. اين تعبير با دمکراسی هيچ هم خوانی ندارد.
"اتحاد"، "وحدت" و "صف واحد" در جامعه مدرن يعنی جمع اضداد، يعنی اي نکه کسانی و يا سازمان هايی با حفظ
هويت خويش پيرامون اقدامی مشترک گردهم می آيند. ما اما می کوشيم ابتدا از افراد و سازمان ها سلب هويت کنيم تا
سپس هويتی ديگر برايشان تدارک ببينيم. اعلام می دارند تا از آوردن پرچم و نشان و شعار خودداری گردد تا همه با هم
عمل کرده باشند. اما فکر نمی کنيم اتحاد از کنار هم قرار گرفتن داوطلبانه هوي تهای مختلف سر بر می آورد. دمکراسی
و فرهنگ چندصدايی همين است. هر چه خارج از اين باشد، تحميل اراده است، همان است که بر رفتار جمهوری
اسلامی حاکم است. همان "وحدت کلمه" است که خمينی شعار می داد و در واقع از آن فاشيسم سر برآورد.
تمرين دمکراسی را به هر حال بايد روزی آغاز کنيم ولی جهت اين کار ابتدا بايد خود در سر دمکرات باشيم، هويت
افراد و سازمان ها را بپذيريم و با حفظ هويت ها گام مشترک برداريم. آن که در اين تظاهرات از آشکار شدن هويت
خويش وحشت دارد و يا از آن شرم می کند، در واقع دارد هويت پنهان خويش را رياکارانه بر جمع تحميل می کند.
امروزه ديگر آشکار است که "نشانه گرايی" خود می تواند نقش زبان را داشته باشد. هر علامت و يا نشان و شعاری می
تواند بيانگر تفکری خاص نيز باشد. اگر قرار است هويت ها از تظاهرات حذف شوند، پس چرا سازمان دهندگان سرود و
شعار خويش بر جمع تحميل می کنند. جالب اي نکه عده ای از سازمان دهندگان را می توان به عنوان مسئولين بعضی از
سازمان های سياسی در جمع بازشناخت. آيا با چنين پنهانکاری می توان نام اپوزيسيون بر خود نهاد؟ چه تضمينی ست در
اين که، اين افراد از جمهوری اسلامی تغذيه نمی شوند. آن که از جهنم جمهوری اسلامی به خارج از کشور گريخته،
طبيعی ست رهبری ولی فقيه را برنتابد، قانون اساسی کشور را نپذيرد، حال چرا بايد در خارج از کشور شهامت اعلام
آن نداشته باشد. آن کس که امروز پس از سی سال، نه با تکيه بر علم، به تجربه نيز درنيافته، در چهارچوب اين نظام،
دمکراسی کوچک ترين روزنه ای ندارد و در سايه اين قانون اساسی هيچ نسيمی از آزادی نخواهد وزيد، بايد بر عقل و يا
صداقت او شک کرد.
تظاهرات در خارج از کشور يا به حمايت از جنبش داخل کشور صورت می گيرد و يا برای جلب پشتيبانی افکار
عمومی غرب نسبت به آن. در هر دو مورد، بخشی از تظاهرات ما در خارج از کشور ارتجاع ی بود. عقب مانده تر از
جنبش داخل کشور است و افکار عمومی غرب. و در اين ميان موض عگيری های دولت های غربی به مراتب مترقی تر و
پيشرفته تر از آن است. آيا ما از خود هيچ پرسيده ايم، چرا در خيابان های غرب به تظاهرات برخاست هايم؟
در سال ۵٧ ، در ميان آتش و خون و شور و شعار جاری بر خيابان های ايران، حزب الله با شعار "بحث پس از مرگ
شاه"، با خشونت تمام از هرگونه گفت و گو در حلق ههای بحث جلوگيری می کرد. انقلابيون ديروز در کليت خويش می
پذيرفتند که بحث را به پس از سقوط حکومت شاه منتقل کنند و بدينسان بر رفتار حزب الله ميدان می دادند. آن نگاه به
فاجعه ختم شد. در هفته های اخير در صف های تظاهراتِ بخشی از ايرانيان در خارج از کشور، گردانندگان به ظاهر
وابسته به اپوزيسيون تظاهرات، از سردادن هرگونه شعار و يا حمل آن بر پرده که خود با آن موافق نيستند، جلوگيری
می کنند. آنان دوست ندارند در نفی نظام حاکم و قوانين جاری بر کشور شعاری شنيده شود. کسانی که بخواهند نظام
جمهوری اسلامی را زير علامت سئوال ببرند، از صف تظاهرکنندگان با يورش و تهديد کنار گذاشته می شوند.
سبزپوشانِ اجازه نمی دهند سخنی خلافِ نظر آنان بر زبان جاری گردد. پنداری حزب الله ديروز، امروز در لباس
اپوزيسيون، در خارج از کشور "هل من مبارز" می طلبد.
از هر ايرانی اگر پرسيده شود پارچه و يا شال سبز نشانگر چيست، بی هيچ ترديد خواهد گفت اسلام و يا "رنگِ سبزِ
سيدی". اين سمبل آنقدر آشکار است که بحث بر آن بيهوده است. اين که اپوزيسيون داخل کشور ابتکار به خرج می دهد
و از آن به عنوان سمبل مخالفت با احمدی نژاد، در حمايت از موسوی بهره می برد، قابل درک است، اما ما اپوزيسيون
خارج از کشور کاسه داغ تر از آش شده ايم. چنان خود را در شال و عبا و غبای سبز می پيچيم که انگار امام زمان ظهور
کرده است. ناآگاهانه از آن به عنوان سمبل خيزش مردم استفاده می کنيم و می کوشيم به غرب بباورانيم که شال سبز
همسان با اعتراضات رنگينی ست که در سال های اخير در جهان مرسوم شده. اسفناک تر اين که حتا فرزندان خويش را
نيز به ماهيت اين رنگ آگاه نمی کنيم. جالب اين که موسوی خود در بيانيه خويش از آن به عنوان "رنگ سبزی که ما را
به اهل بيت نور" پيوند می دهد، نام می برد که البته مراد او از نور همان نور و هاله رهبانی ست.
بخش وسيعی از اپوزيسيون خارج از کشور همزبان با دوستان خويش در داخل کشور تحت شعار عوامفريبانه "انتخاب
بين بد و بدتر" اميدی در مردم نسبت به انتخاب موسوی برانگيختند و عملاً در انديشه بر راه های ديگر انتخاب سد ايجاد
کردند. اين افراد بهتر از هر کس می دانستند که در طول حيات جمهوری اسلامی هيچگاه انتخابات آزاد برگزار نشده
است، حتا در زمان صدارت آقای موسوی. حال چگونه گربه جمهوری اسلامی اين بار عابد خواهد شد، پرسش یست که
بايد صادرکنندگان چنين توهمی بر آن پاسخ گويند.
همين اپوزيسيون چند سال پيش شعار عوامفريبانه "ببخش اما فراموش نکن" را بر زبا نها جاری کرد که قرار بود
جنايت های يک رژيم از شکل تاريخی خويش خارج شده، شخصی گردند. در بحث بر اين شعار متأسفانه کسی نگفت؛ در
جامعه مدرن، امر جنايتِ به وقوع پيوسته به قانون واگذار می شود. اگر مدعی خصوصی مجرم را ببخشد، قانون حق
بخشيدن ندارد. اين شعار در واقع می بايست به اين شکل تصحيح می شد؛ به قانون بسپار و فراموش نکن. توده فاقد
آگاهی تاريخی ست، حافظه تاريخی ندارد، فراموشکار است. "من" اما با اين شعار آگاهانه بر چشم تاريخ خاک پاشانده ام.
حق هر کسی ست که در انتخابات شرکت کند و يا از شرکت در آن دوری گُزيند. "من" اما به عنوان روشنفکر نسخه
بلاهت برای تاريخ پيچيده ام. موسوی از سازندگان همين جمهوری جنايت است. اگر جنبش دمکراسی طلبی در ايران
پيروز گردد، او در شمار نخستين کسانی است که در دادگاه تاريخ بايد پاسخگوی هزاران جنايتی باشد که در زمان
صدارت او در کشور واقع شد. من حق ندارم او را ببخشم. رفتار او نه به من به عنوان مدعی خصوصی، بل که با تاريخ
اجتماعی يک کشور در رابطه است. سخن ياو ه ای ست که "ببخش و فراموش نکن". عده ای رذيلانه می خواهند بدينوسيله
قانون را از زندگی مدنی جامعه حذف کنند. جای تأسف است که منِ اپوزيسيون خارج از کشور در سيمای يک جانی
قهرمان ديده ام و عکس او را در کنار مصدق قرار می دهم. اين يک اغتشاش فکری است که اميدواريم عمومی نشود.
با اين همه بايد سپاسگزار همه آنانی باشيم که با نگاهی ديگر به پديده جنبش داخلی امروز ايران می نگرند، ابتکار به کار
می گيرند و می کوشند با تظاهرات و ديگرحرک تهای اعتراضی، با شعارها و خواست هايی ديگر به حمايت از آن
برخيزند.
پانزدهم يولی ٢٠٠٩
*اين متن به هيچ وجه نخواسته حکمی صادر کند. کوشيده است پرسشی فردی را عمومی گرداند، به اين اميد که بحثی
دامن زده شود. اگر اين مسائل بتواند مورد بحثِ عمومی قرار گيرد، ما به هدف خويش رسيده ايم.

گالری عکس

۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه

گزارش تشریحی - تصویری از مرگ دریاچه پریشان

در اين سر زمين بلا زده
گزارش تشریحی - تصویری از مرگ دریاچه پریشان

خبرگزاری مهر- گروه اجتماعی: پریشان بالاخره مرد. هفتمین تالاب بین المللی جهان نه به مرگ طبیعی که به دستان ما خشکید، ما مسئول خشکیده شدن زیباترین دریاچه آب شیرین ایران هستیم.
به گزارش خبرنگار مهر، یک فعال محیط زیست در کازرون خشک شدن دریاچه پریشان را فاجعه ای برای حیات منطقه به خصوص کشاورزان و جامعه انسانی اطراف این دریاچه دانست. دریاچه پریشان یکبار در دهه 40 به طور کامل خشک شد و تا امروز دریاچه پریشان منبع اصلی آبیاری زمینهای کشاورزی بوده است.
محسن عباسپور فعال محیط زیست با اعلام این مطلب به خبرنگار مهر گفت: زمانی که در هر اکوسیستم مشکلی برای گونه های جانوری، پرنده ها و گیاهان به وجود آید حیات انسانی نیز دچار مشکلات جدید می شود چرا که زندگی انسان به طور مستقیم با طبیعیت در ارتباط و متاثر از وضعیتهای به وجود آمده است.
عضو انجمن غیر دولتی هم اندیشان جوان با اشاره به زنگ خطر خشک شدن دریاچه پریشان برای اهالی روستاهای حاشیه دریاچه افزود: کشاورزی منطقه پریشان که نقش بسیار مهمی در اقتصاد منطقه و کشور دارد متاثر از وضعیت بی آبی و خشکی دریاچه است.
عباسپور تاکید کرد: متاسفانه در یکی دو سال اخیر با توجه به تمام هشدارهای محیط زیستی این مباحث از سوی مسئولان مختلف استان جدی گرفته نشد و خیلی ها حساسیتهای طبیعی دلسوزان و کارشناسان و متخصصان محیط زیست را در منطقه جدی نگرفتند و الان دریاچه پریشان به روزی افتاده که نباید می افتاد.
این فعال محیط زیست با انتقاد از مسببان اتفاقات سالهای اخیر در دریاچه پریشان اضافه کرد: دیگر حیات لاک پشت ها، پرندگان و ماهیان و ... مطرح نیست .الان مسئله اصلی حیات انسانی است که در معرض خطر جدی قرار گرفته است. چند هزار نفر ساکن اطراف دریاچه پریشان به طور مستقیم و غیر مستقیم با دریاچه پریشان در ارتباط هستند و خاک خشکی دریاچه اولین بار به چشم ساکنان و جوامع محلی خواهد رفت.
محسن عباسپور عضو انجمن غیر دولتی هم اندیشان جوان، افت شدید وضعیت کشاورزی را مهمترین چالش ماههای آینده در پریشان دانست و عمده دلیل خشک شدن دریاچه را وجود چاههای متعدد و فقدان مدیریت منابع آبی عنوان کرد. با این حال این اظهارات که کاهش بارندگی در سالهای اخیر عامل خشکسالی دریاچه است را مورد انتقاد قرار داد و گفت: شدت بارندگی بی تاثیر در وضعیت پویای دریاچه نبوده اما سفره های آب زیر زمینی و چشمه های جاری از این سفره ها، مهمترین منابع تغذیه کننده دریاچه پریشان هستند که امروزه به دلیل برداشت بی رویه آب از طریق چاه ها خشک شده اند.



این فعال محیط زیست تنها چشمه باقی مانده از چشمه های تغذیه کننده دریاچه را چشمه" دنگ" نامید و افزود: تمام چشمه های دریاچه خشک شده اند و این چشمه تنها چند متر مربع جلوتر از خود را نمناک می کند و به صورت جوی کوچکی درآمده است که در نیمه شمال غربی دریاچه واقع است. با این حال چند چشمه ها مورد هجوم راهسازان در مراحل راهسازی بوده است.
از طرف دیگر معاون محیط طبیعی سازمان محیط زیست استان فارس کاهش 60 درصدی بارندگی در دو سال گذشته را دلیل اصلی کاهش آب دریاچه و سپس خشک شدن کامل دریاچه دانست و گفت: در دو سال گذشته به نسبت میانگین 30 ساله کمترین بارشها را داشته ایم و به نسبت اب دریاچه در فصلهای مختلف کاهش پیدا کرد با این حال تبخیر زیاد و گرمایش زمستان مزید بر علت شد تا دریاچه به خشکی کامل نزدیک شد.


حمیضلع شمال غربی دریاچه پریشان زمانی که آب داشت

حمید ظهرابی با رد این موضوع که چشمه ها تامین کننده اصلی منابع آبی دریاچه پریشان هستند د ظهرابی با رد این موضوع که چشمه ها تامین کننده اصلی منابع آبی دریاچه پریشان هستند تاکید کرد: از بهار 87 تا بهار 88 چاهها رشد چندانی نداشته اند و با اینکه 60 درصد کاهش بارندگی داشتیم اما باز دریاچه آب داشت. از طرف دیگر دریاچه سابقه خشک شدن دارد و در دهه 40 یکبار به همین شکل به طور کامل خشک شد در حالی که در ان سالها چاهی در اطراف دریاچه وجود نداشته است.
این کارشناس مسئول محیط زیست با تاکید بر اینکه به نظر کارشناسان و متخصصان محیط زیست احترام می گذاریم اما دلیل خشکی دریاچه را چاههای و راهسازی در مسیر چشمه ها نمی دانیم اضافه کرد: در تلاش هستیم کمیته بررسی اثرات برداشت آب از منابع آبی دریاچه را مورد بررسی قرار دهیم .
ظهرابی همچنین اظهار امیدواری کرد راهسازان از این فرصت برای راهسازی استفاده نمی کنند اما با خشک شدن دریاچه آسیبهای زیست محیطی مثل انتشار گرد و غبار در آسمان، افت سطح آبهای زیر زمینی و کاهش کیفیت کشاورزی در منطقه از پیامدهای خشک شدن دریاچه پریشان است.

تصاويری از زمانی که درياجه پريشان آب داشت


۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

مأموران سركوبگر نيروى انتظامى در وحشت از پيوستن مردم به اين حركت اعتراضى، آنها را محاصره كردند























اسامى تعدادى از بازداشت شدگان روز18تير توسط نيروهاى سركوبگر انتظامى و لباس شخصى به قرار زير مىباشد:
1- محمدرضا محمودى 24ساله ليسانس شيمى در امير آباد بازداشت شده
2- سارا يدالهى 26ساله ديپلم در انقلاب بازداشت شده
3- بهاره باقرپناه 23ساله فوق ديپلم كامپيوتر در خيابان 16آذر بازداشت شده
4- وحيد مددى 21ساله دانشجوى تاريخ در انقلاب بازداشت شده
5- سينا محمدى 19ساله ديپلم در كارگر شمالى بازداشت شده
6- صادق احمدى 28ساله ليسانس عمران در انقلاب بازداشت شده
7- حشمت شريفى 23ساله ديپلم و شغل آزاد در جمالزاده بازداشت شده
8- محمد آزادى 21ساله دانشجو در امير آباد بازداشت شده
9- محسن كريمى 18ساله محصل در امير آباد بازداشت شده
10- مينا رستگار 22ساله منشى در ولى عصر بازداشت شده
11- احد وفازاد 31ساله شغل آزاد (كتابفروش) در انقلاب بازداشت شده
12- مرتضى تاكستانى 26ساله ليبسانس رياضى محض، كارمند در خيابان وصال بازداشت شده
13- رضا يونسى 29ساله ليسانس شيمى شغل آزاد در انقلاب بازداشت شده
14- بهادر كلاهى 24ساله ليسانس حسابدارى كارمند شركت خصوصى در اميرآباد بازداشت شده
15- مختار قاسمى 23ساله فوق ديپلم عمران در انقلاب بازداشت شده
16- حامد ميرزاخانى 22ساله فوق ديپلم كامپيوتر (طراحى) در امير آباد بازداشت شده
17- سعيد صباغى 19ساله محصل
18- جلال نورى 30ساله شغل آزاد در خيابان كارون بازداشت شده
19- آيدين ميرزايى 25ساله شغل آزاد ديپلم در كارگر بازداشت شده
20- حسين صفرى 20ساله دانشجودر انقلاب بازداشت شده
21- فرزانه ابوالقاسمى 24ساله ليسانس روانشناسى در امير آباد بازداشت شده
22- ايمان جلالى جعفرى 22ساله دانشجو
23- اميد محمدى 26ساله شغل آزاد در انقلاب بازداشت شده
24- نادر عباسى 27ساله ليسانس كشاورزى در امير آباد بازداشت شده
25- وحيد شاهدى 22ساله شغل آزاد در خيابان 16آذر بارداشت شده
26- عبدالحميد باغبانى 32ساله فوق ديپلم برق در كارگر بازداشت شده
27- معين منصورى 22ساله فوق ديپلم در كارگر بازداشت شده
28- سيد متين حسينى 19ساله دانشجو و طراح در انقلاب بازداشت شده
29- عرفان عليداش 25ساله ليسانس رياضى و كتاب فروش در انقلاب بازداشت شده
30- حسين حسنى 26ساله ليسانس ادبيت عرب در خيابان ابوريحان بازداشت شده
31- محمدرضا پاشايى 26ساله ديپلم شغل آزاد در امير آباد بازداشت شده
32- عليرضا حسامى 23ساله فوق ديپلم كامپيوتر
33- مصطفى مجيدى 27ساله ليسانس مديريت در انقلاب بازداشت شده
34- آرش رادپور 29ساله شغل آزاد در جمالزاده بازداشت شده
35- مسعود قاضى 20ساله شغل آزاد در امير آباد بازداشت شده
36- محمد امير امينى 26ساله در انقلاب بازداشت شده
37- محمدرضا فرضى متولد 1358 فرزند ابراهيم.


روستای قلعه نو در نزدیکی شهر زابل ...



۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

دانشجویان دانشگاه صنعتی شیراز در بامداد 18 تیر یاد شهدای 18 تیر 78 را گرامی داشتند.

خبرنامه امیرکبیر:



دانشجویان شیراز در ساعات بامدادی و به یاد دانشجویانی که شبانه مورد حمله نیروهای انصار و لباس شخصی در سال 78 قرار گرفتند، در محوطه خوابگاه حضور پیدا کرده و شمع هایی روشن کردند.

دانشجویان در حالیکه سرود یار دبستانی و برخی سرودهای دیگر را با یکدیگر می خواندند، هتک حرمت به ساحت مقدس دانشگاه و دانشجو را در حوادث 18‌ام تیرماه سال 78 و همچنین حمله‌های اخیر به خوابگاه‌های دانشجویی در دانشگاه‌های تهران، شیراز، صنعتی اصفهان و... را محکوم کردند.

به گزارش خبرنامه امیرکبیر دانشجویان همچنین دقایقی با سکوت و خواندن فاتحه برای شهید کوی دانشگاه، عزت‌ا... ابراهیم‌نژاد و شهدای حوادث پس‌ از 23‌ خرداد ماه امسال، یاد تمامی شهدا را گرامی داشته و با تمامی خانواده های داغدیدگان ابراز همدردی کردند.




۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه

*کاری تازه از شهرام ناظری در همدلی با جنبش اعتراضی مردم ايران



ايران کهن
*کاری تازه از شهرام ناظری در همدلی با جنبش اعتراضی مردم ايران
اى خشم به جان تاخته، توفان شرر شو
اى بغض گل انداخته،
فرياد خطر شو


روشنگری: به دنبال اعتراض محمد رضا شجريان به صدا و سيمای جمهوری اسلامی, عليرغم فشار شديد سرکوب و حملات تند دستگاههای تبليغاتی رژيم به هنرمندان همسو و حامی جنبش اعتراضی مردم, شهرام ناظری نيز کاری منتشر نشده از خويش به نام "ايران کهن" را در يوتيوب قرار داد. شعر اثر جديد شهرام ناظری از زنده ياد فريدون مشيری است. آهنگساز پژمان طاهری است. متن شعر اين است: ----------------------------------------------------------------- اى خشم به جان تاخته، توفان شرر شو اى بغض گل انداخته، فرياد خطر شو اى روى برافروخته, خود پرچم ره باش اى مشت برافراخته, افراخته ترشو اى حافظ جان وطن، از خانه برون آى از خانه برون چيست كه از خويش به در شو گر شعله فرو ريزد، بشتاب و مينديش ور تيغ فرو بارد، اى سينه سپر شو خاك پدران است كه دست دگران است هان اى پسرم، خانه نگهدار پدر شو ديوار مصيبت كده ى حوصله بشكن شرم آيدم از اين همه صبر تو، ظفر شو تا خود جگر روبهكان را بدرانى چون شير درين بيشه سراپاى،جگر شو مسپار وطن را به قضا و قدر اى دوست خود بر سر آن، تن به قضا داده، قدر شو فرياد به فرياد بيفزاى، كه وقت است در يك نفس تازه اثرهاست، اثر شو ايرانى آزاده! جهان چشم به راه است ايران كهن در خطر افتاده، خبر شو مشتى خس و خارند، به يك شعله بسوزان بر ظلمت اين شام سيه فام، سحر شو ------------------------------------------ برای شنيدن "ايران کهن" به لينک زير در يوتيوب کليک کنيد:

http://www.youtube.com/watch?v=5UIAvggGI30

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه