۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

نکاتی پيرامون تجدد طلبی ، اروپا محوری و مذهب بويژه در ايران


يونس پارسا بناب



تجدد طلبی و جنبش های رفورماسيونی مسيحی
1 – تجدد طلبی که از تاريخ آغاز آن نزديک به پانصد سال می گذرد ، بر پايه نياز و خواست انسان برای رهائی از سنن خرافاتی ، انديشه های متافيزيکی و راه و روش استبدادی بنا شده و در طول تاريخ رشد و توسعه يافته است . اين روند رهائی بخش خواهان آزادی انسان ها از يوغ و محدوديت های استبدادی خانواده ، محل کار در جامعه ، دين و مذهب و بالاخره دولت می باشد . در نتيجه تجدد طلبی انسان را برای استقرار کامل اصل جدائی دين و مذهب از دولت و گسترش عرفيگری ( سکولاريزاسيون ) راديکال آماده ساخته و شرايط را برای رشد شکل های نوين سياست و حکومت در جامعه مهيا می سازد .
2 – بر خلاف حاميان بينش اروپا محور و پسا – مدرنيست ها ، تجدد طلبی ( و دموکراسی و عرفيگری منبعث از آن ) از تبعات و پی آمدهای تحول ( و يا انقلاب ) در تعابير دينی و مذهبی نيستند . بلکه هدف آنهائی که روايت ها و قرائت های متنوع و جديدی از دين و مذهب و ديگر انديشه های متا فيزيکی ارائه می دهند اين است که تعابير خود را با الزامات و ضرورت های تجدد طلبی جاری منطبق سازند . به عبارت ديگر ، جنبش رفورماسيون ( عروج پروتستانيسم ) عامل رشد و توسعه سرمايه داری نبوده و بر عکس معلول و فرآورده توسعه سرمايه داری در آن زمان بوده و عموما نيز در خدمت سرمايه داری قرار داشت . مکس وبر متفکر و جامعه شناس معروف آلمان و طرفداران او معتقد بودند و هنوز هم هستند که رفورماسيون پروتستانی نه تنها عامل کليدی در شکلگيری سرمايه داری در قرون 16 و 17 بوده بلکه ادعا دارند که حتی سرمايه داری رقابتی و انقلاب صنعتی نيز محصول آموزش های کالوينيسم و لوتريسم بودند . لوتريسم و کالوينيسم جنبش های مسيحی پروتستانی در قرن شانزدهم بودند که توده های وسيعی از مردم اروپای شمالی ( انگلستان ، هلند ، بلژيک و کشورهای اسکانديناوی ) را عليه کليسای متوفق کاتوليک و مرجعيت پاپ بسيج نموده و شرايط را برای گسترش بازارهای سرمايه داری و تسخير قدرت مهيا ساختند . کالوينيسم و لوتريسم همراه با ديگر نوگرايان دينی ( پروتستان های متعلق به سکت های مختلف ) مجموعا جنبش رفورماسيون را در اروپای قرن شانزدهم تشکيل می دادند که روايت ها و قرائت های خود از تورات و انجيل را با الزامات و ضرورت های سرمايه داری نوظهور آن دوران وفق داده و تاکنون نيز در خدمت حرکت سرمايه بويژه در آمريکا قرار دارند .
3 – جنبش های رفورماسيون که عموما توسط طبقات مسلط و حاکم در قرون شانزدهم و هفدهم حمايت می گشتند ، با تعبيه و ايجاد نهادهای سرتاسری مذهبی در سطح کشوری ( مثل کليسای انگليکن در انگلستان ، کليسای لوترين در هلند و... ) در خدمت مهيا ساختن شرايط مناسب برای تبانی و وحدت بين بورژوازی نوظهور ، نيروهای سلطنت طلب و کلان ملاکين فئودال و بر عليه خيزش های فرودستان شهری و بويژه دهقانی ، بودند .اين تبانی ها و وحدت ها به هيچ روی معلول و محصول رنسانس دينی و يا رفورماسيون های مذهبی نبودند بلکه آنها معلول ضرورت ها و الزامات منطق حرکت سرمايه در آن دوران از تاريخ سرمايه داری ( از آغاز قرن شانزدهم تا ربع اول قرن هفدهم ) بودند . در پروسه اين تبانی ها و وحدت های طبقاتی بود که بورژوازی نوظهور با تطميع و تحديد قدرت دربار و کلان ملاکين رهبری سرکوب وحشيانه خيزش های نسبتا عظيم طبقات فرودست کار و زحمت ( بويژه جنبش های عظيم دهقانی را در ايالات آلمان نشين ، انگلستان و... ) را بدست گرفته و با تحکيم حاکميت سياسی خود در کشور خودی به استعمارگرائی و تاراج کشورهای غير اروپای آتلانتيکی در سرتاسر قرون شانزدهم و هفدهم پرداختند . مراجع و نهادهای کليساهای به اصطلاح ملی و کشوری که در اپوزيسيون به کليسای کاتوليک و پاپ اعظم و در بستر جنبش رفورماسيون پروتستانی قدعلم کرده بودند ، بطور فعال هم در سرکوب خيزش های مربوط به جنبش های طبقات فرودست بويژه دهقانان در کشورهای خودی و هم در پروسه استعمارگری و تاراج مردمان غير اروپائی ( از بوميان آمريکائی گرفته تا آفريقائی ها ، آسيائی ها و بوميان اقيانوسيه و حتی مردم مناطق اروپای شرقی ) خدمت گذاران حرکت سرمايه بودند و تاکنون نيز به ايفای نقش خود در سياست های هژمونی طلبانه راس نظام جهانی سرمايه ( آمريکا ) در جهان وفادار مانده اند .
روند تبانی ها و وحدت ها بين طبقات حاکم در قرن شانزدهم که شخص مارتين لوتر ( پدر معنوی و بنيانگذار جنبش لوتريسم ) آنها را نمايندگی می کرد ، بورژوازی کشورهای انگلستان ، هلند و... را قادر ساخت که خود را از وقوع انقلاب راديکالی که در فرانسه در قرن هيجدهم اتفاق افتاد ، مصون سازند . به عبارت ديگر ، با شکست و تضعيف قدرت کليسای کاتوليک و مقام سياسی پاپ اعظم که يک نوع جهانی گرائی دينی را بين مسيحيان اروپا بدون توجه به آبا و اجداد ( قوميت و تبار ) تبليغ کرده و رواج می داد ، بورژوازی تازه به قدرت رسيده موفق گشت که با استقرار دولت – ملت های سلطنتی موروثی و مشخص بر محور کليساهای ملی ( کشوری ) ناسيوناليسم بر اساس " ملت واحد – کليسای واحد " را قوی ساخته و بدين وسيله شرايط را برای سرکوب جنبش های توده ای – اجتماعی در داخل خود از يک سو و استعمار و تاراج ملل غير اروپائی در قرون هيجدهم و نوزدهم از سوی ديگر آماده سازند .
4 – در همان زمان ( قرون پانزدهم و شانزدهم ميلادی ) جنبش های اصلاحاتی نيز در انگلستان و هلند و ديگر نقاط اروپای آتلانتيک رشد کردند که هدفشان عمدتا خدمت به طبقات فرودست بود . اين فرودستان اولين قربانيانی بودند که دگرديسی اجتماعی منبعث از عروج سرمايه داری نوظهور در آن جوامع بطور روزافزونی بوجود آورده بود . جنبش های اصلاح طلبانه با اينکه نتوانستند ( و يا نخواستند ) که به خواسته های تهيدستان شهری و دهقانان در روستاها پاسخگو باشند ولی زمينه های متعدد و متنوعی را برای شکلگيری و رشد انديشه های راديکال ، سکولار و دموکراتيک در انقلاب کبير فرانسه ( 1789 ) و سپس به گسترش انديشه های سوسياليستی بويژه در نيمه دوم قرن نوزدهم فراهم ساختند . با عروج و گسترش انديشه های راديکال عرفيگری ، دموکراسی و تجددطلبی های سوسياليستی انديشه های تاريک و خرافاتی " سکت ها " ( فرقه های ) متعلق به جنبش های رفورماسيونی پروتستانيسم ( بويژه حلقه های متعلق به کالوينسم و کليسای لوتری ) ضرورتا از بين نرفتند . بلکه آنها با ايجاد شرايط مناسب به باز توليد " سکت های " جديد بنيادگرای مسيحی ( که امروز در آمريکا رو به افزايش هستند ) موفق شدند .
5 – در مبارزه بی امان عليه بنيادگرائی ، نيروهای تجددطلب سوسياليست فقط با بنيادگرايان دينی و مذهبی در گير نيستند بلکه آنها با نيروهای ديگری مثل سکولاريست های ضد چپ نيز درگير هستند . سکولاريست های ضد چپ ( مثل پسا مدرنيست ها ، طرفداران مکتب " تلاقی تمدن ها " ، فرهنگ گرايان گوناگون و... ) با اينکه سکولار هستند ولی شکلگيری و عروج انواع و اقسام بنيادگرائی در جوامع مختلف جهان را ناشی از شکست کامل پروژه های عصر تجددطلبی و مضامين مربوط به آن ( بويژه عرفيگری و دموکراسی ) می دانند . به اعتقاد پسا مدرنيست ها انديشه و پراتيک خرد رهائی در تاريخ پروسه تجددطلبی چيزی به غير از يک " توهم بزرگ " نبوده و بينش انسان محوری ( يا جهان مداری ) واقعيت عينی نمی تواند داشته باشد . آنچه که واقعيت دارد اين است که انسان ها به خاطر تعلق به فرهنگ های مشخص خود که " فراتاريخی " و " ابدی " هستند ، هيچوقت نمی توانند با ژرفا بخشيدن پيگيرانه به پروسه های دموکراسی ، عرفيگری و انتقال از تجددطلبی سرمايه داری به تجددطلبی سوسياليستی به مرحله جهان محوری و انسان مداری برسند . به يک کلام پسا مدرنيست ها نه تنها مبارزات طبقاتی و ملی و اصل خردرهائی را جزو " توهمات " عصر تجددطلبی می دانند بلکه ويژگی ها وتفاوت های فرهنگی جوامع بشری را " ابدی " ، تعيين کننده و " فراتاريخی " در زندگی بشر اعلام می کنند .
6 – برخلاف ادعاهای سکولاريست های ضد چپ و مذهبی های گوناگون ، سکولاريست های سوسياليست بر آن هستند که امروز انگاشت خردرهائی از مرحله گفتمان و بحث قديمی ( تساهل و مصالحه بين دين و خرد ) عبور کرده و به مرحله گفتمان و ميدان کارزار رد دين رسيده است . متفکرين مدرن روزگار ما نه مسيحی ، نه مسلمان ، نه يهودی و... هستند بلکه آنها يا بورژوا و يا سوسياليست هستند . تمدن بورژوائی محصول مسيحيت ، يهوديت و... نيست . برعکس مسيحيت و يهوديت اروپای آتلانتيک بود که در قرون شانزدهم ، هفدهم و هيجدهم خود را طبق الزامات و ضرورت های تمدن سرمايه داری مورد تعديل ساختاری قرار داده و عادات و آداب خود را با شرايط حاکم انطباق دادند . بدون ترديد چپ ها انتظار دارند و مجدانه می خواهند که اسلام نيز مشمول اين امر تاريخی گردد . برای مسلمانان جهان ضروری است که خود را با رهائی از " زندان توهمات دينی و مذهبی " در ساختمان دنيای بهتر فردا سهيم سازند .
تجددطلبی و تئوکراسی اسلامی
1 – تجددطلبی بر اساس اصل " انسان ها سازندگان تاريخ خود هستند " بنا شده است . اين اصل به انسان اين حق را می دهد که هر سنتی را دستخوش تحول قرار داده و يا از آن پيروی نکند . اعلام و پذيرش اين اصل منجر به عبور و گذار انسان از انديشه های دينی و مذهبی متافيزيکی که حاکم بر عقول بشر در عصر پيشا-سرمايه داری بودند ، می گردد. در واقع تجددطلبی با اعلام اين اصل در زندگی بشر در قرن پانزدهم متولد گشته و در قرون بعدی به توسعه و تکامل روندی خود ادامه داده است . در اين راه اروپا و اروپائيان در پانصد سال گذشته به موفقيت های شايان و قابل توجهی نايل گشتند . کشورهائی که ما امروز از آنها به عنوان مناطق در بند پيرامونی ( جهان سومی ) اسم می بريم و کشورهای اسلامی بخش مهم و بزرگی از آن مناطق را تشکيل می دهند ، بطور کلی هيچوقت موفق به گذار از عصر پيشا-مدرنيته به تجددطلبی و مدرنيسم نگشتند و اگر هم در بعضی از آن کشورها در برهه های کوتاه تاريخی امواج تجددطلبی به ظهور پيوستند ، بلافاصله درنطفه خفه گشتند . چرا ؟ آيا اين کشورها هم می توانند در راه تجددطلبی قدم برداشته و مضمون اصلی آن ( خرد رهائی ) را در آن جوامع پياده سازند ؟ بدون ترديد يک بررسی جامع و تحليلی از فعل و انفعالات منطق حرکت سرمايه در جهت اتخاذ سود بيشتر با تکيه بر تبادل و انباشت نابرابر که جهان را بدو بخش لايتجزا و لازم و ملزوم همديگر ( کشورهای مسلط مرکز و کشورهای دربند پيرامونی ) تقسيم کرده است ، می تواند کمک های موثری در ارائه پاسخ های مناسب به اين پرسش های حائز اهميت باشد . از موضع مارکسيست ها وديگر نيروهای برابری طلب نه تنها مردمان کشورهای اسلامی در طول سی سال گذشته بويژه در دوره بعد از پايان " جنگ سرد " ، حتی از جاده تجددطلبی ابتدائی دور گشته اند بلکه در جهت عکس آن بوسيله نيروها و جنبش های بنيادگرائی دينی و مذهبی در زندان های " خانواده توهمات " محبوس گشته اند . در اينجا به نکاتی درباره عواملی که باعث رشد و رواج بنيادگرائی اسلامی در جوامع مسلمان نشين بويژه ايران شده اند ، اشاره می کنيم .
2 – اشتباه بزرگی خواهد بود اگر ما در تحليل های خود تکيه بر اين باور کنيم که ظهور و عروج جنبش های بنيادگرائی بويژه اسلامی ( که قادرند توده های وسيعی از مردمان کشورهای دربند مسلمان نشين را دور شعارهای خود بسيج سازند ) نتيجه ای اجتناب ناپذير طغيان مردمان عقب افتاده سياسی و فرهنگی است که ظرفيت درک و فهم هيچ زبانی به غير از زبان خرافاتی و شبه موهوماتی مذهب را ندارند . اين اشتباه منبعث از رواج گفتمان مسلط و متعصبی از سوی شرق شناسان و ديگر اروپامحوران ( مثل پروفسور برناردلوئيس ) است که پيوسته ادعا می کنند که فقط " غرب " ( اروپای آتلانتيک = آنگلوساکسون ) می تواند تجددطلبی ( مدرنيته ) و رستگاری انسان را تعبيه و " اختراع " نمايد و مردمان کشورهای عقب افتاده " شرق " ( غير اروپائی ها بويژه مسلمانان آسيا و آفريقا ) در دام سنت های فرهنگی " ايستا " و " شرقی " خود افتاده اند و لاجرم قادر به درک و فهمی از اهميت والای دگرديسی و تحول در جامعه انسانی نيستند .
3 – به استنباط من ، خيل وسيعی از توده های مردم بويژه در کشورهای اسلامی ( از اندونزی در آسيای جنوب شرقی گرفته تا نيجريه در آفريقای غربی ) برای رهائی از ستم ، استثمار و بی امنی می خواهند به مبارزه عليه وضع موجود برخيزند . ولی آنها در نبود آلترناتيوهای عينی دموکراتيک و رهائيبخش ملی وطبقاتی و در فقدان بسيار نمايان چپ متحد به دام بنيادگرايان دينی و مذهبی افتاده و خود را در زندان " خانواده توهمات " و اعتقاد به تضادهای کاذب محبوس می کنند .
4 – حاميان بنيادگرائی اسلامی که به نحله های گوناگون سياسی تعلق داشته و قرائت ها و روايت های مختلف از قرآن و تاريخ تحول کشورهای اسلامی را ارائه می دهند جملگی خود را از درگيری در زمينه های فلسفی بويژه در مباحث تئولوژيکی برحذر می دارند . زيرا هدف آنها صرفا تسخير قدرت سياسی ( مثلا در مصر ، اندونزی و... ) و يا ازدياد و گسترش سهم خود در حاکميت ( مثلا در ايران ، ترکيه و... ) است . بنيادگرايان طرفدار ولايت فقيه در ايران که سياست های پرهيزکاری ، امساک و تقوا را در روی زمين ( در اين دنيا ) بر مردم ايران و بويژه زحمتکشان تبليغ و اعمال می کنند و هر آنچه خوب و زيباست را به " آن دنيا " ( بهشت ) حواله می دهند در عمل به هيچ کدام از اين سياست ها وقعی نمی گذارند و منابع طبيعی و انسانی ايران را در اختيار اوليگوپولی های کشورهای جی 8 و چين قرار داده و در آمد آنها را " با يک کوزه آب بالا می کشند" . اين بنيادگرايان فرق چلوکباب با نان و پنير را می فهمند و عليرغم اينکه مردم را به تناول نان و پنير دعوت می کنند ولی خودشان منتظر " بهشت برين در آن دنيا " که وعده اش را به مردم زحمتکش می دهند ، نيستند . آنها ترجيح می دهند که بهشت را برای خودشان در " اين دنيا " و در روی زمين برپا کنند . بنيادگرايان طرفدار ولايت فقيه چه آنهائی که " اصولگرا " و " اصلاح طلب " و چه آنهائی که " کارگزاران " و " تکنوکرات های سازندگی " هستند ، برای اداره زندگی افسانه ای و پر از رفاه و مکنت خود در اين دنيا به اعطای امتيازات به فراملی های امپرياليستی ، يعنی چپاول و تاراج منابع طبيعی و انسانی متعلق به نيروهای کار و زحمت از يک سو و به تحميق مردم و رواج توهمات و تضادهای کاذب در بين آنان از سوی ديگر متوسل می شوند . در يک کلام دشمنی و ترس آنها از حتی از ابتدائی ترين مولفه ها و مضامين تجددطلبی ( سکولاريسم ، آزادی و عدالت اجتماعی ) دردرون ماهيت بنيادگرائی ولايت فقيه آنان نهفته است .
5 – حتی آنهائی که تحت نام " نوگرايان " و طرفدار " رنسانس اسلامی " ادعای " عبور " از انگاشت ولايت فقيه را دارند نيز مبلغان ضد تجددطلب محسوب می شوند . آنهائی که بر قوانين بربرمنشانه قصاص و يا قانون صيغه ( که اصل خردرهائی مضمون اصلی تجددطلبی را رد می کند ) صحه می گذارند نمی توانند از علميت قوانينی که بر اساس بعد اجتماعی ( مبارزات توده ای ) و اصل خردرهائی بنا گشته اند ، حمايت کنند . به نظر نگارنده ، آنها نمايندگان دينی و مذهبی تجددطلبی در ايران نيستند . آنها نه تنها هنوز روی مسائل حداقل تجددطلبی سرمايه داری ( مثلا جدائی دين از دولت و تبديل دين به يک امر وجدانی و خصوصی مردم ) سئوال و بحث داشته و تصميمی اتخاذ نکرده اند بلکه با پذيرش قوانين حاکم بر " بازار آزاد " نئوليبراليسم سرمايه در تضاد آشکار و دشمنی با تجددطلبی سوسياليستی قرار گرفته اند . به ندرت ديده شده که اين " نوگرايان دينی " و حاميان " رنسانس اسلامی " دقيقا مثل طيف های گوناگون بنيادگرايان در ارتباط با مسائل زحمتکشان ايران ( که به تحقيق 80 تا 85 در صد جمعيت ايران را در بر می گيرند ) طرحی ، برنامه ای و يا صحبتی در خورتامل داده باشند . امروز بيش از هر زمانی در گذشته عيان گشته است که تشديد جهانی شدن خصوصی سازی و اعطای معافيت های مالياتی به کمپانی های جی 8 و چين ( که باعث بيکاری مزمن ، تورم نجومی ، ازدياد کودکان خيابانی و روستائی ، افزايش دختران فراری ، رشد و گسترش پورنوگرافی و تن فروشی بين نوجوانان ، رواج مواد مخدر بين جوانان و.... ) بزرگترين موانع و خطراتی هستند که زحمتکشان ايران و ديگر کشورهای اسلامی ( مثل زحمتکشان ديگر کشورهای پيرامونی در بند ) با آنها روبرو هستند .
نتيجه گيری
1 – در تحت اين شرايط روشن است که پروژه های اسلامی های بنيادگرا و اصلاح طلب ، نوگرايان دينی و طرفداران " رنسانس اسلامی " تهی از بعد اجتماعی – سياسی ( بررسی و حل مسئله زحمتکشان ) هستند . اين بعد اجتماعی – سياسی است که بعد از بررسی معضلات بشريت زحمتکش بطور ضروری به پديده دگرديسی ( که خواهان رهائی زحمتکشان از پروژه های فلاکت بار کالا سازی و خصوصی سازی سرمايه داری واقعا موجود در کشورهای پيرامونی دربند منجمله در کشورهای اسلامی است ) مشروعيت می دهد . به کلامی ديگر ، پروژه های متعلق به نيروها و سازمان های اسلامی با قبول منطق حرکت سرمايه نه تنها نمی توانند به کوچکترين و اساسی ترين خواسته های زحمتکشان جامه عمل بپوشانند بلکه به شکل های مختلف ، مديريت نظام جهانی سرمايه را در آن کشورها سهل و آسان می سازند .
2 – بدون ترديد آن نيرو و چالشی که می تواند اين بعد اجتماعی – سياسی را از حيطه نظری به ميدان کارزار " جامعه مدنی " ( زحمتکشان ) انتقال داده و به نيروی مادی تبديل سازد همانا نيروهای چپ و در راس آنها مارکسيست ها هستند که با همبستگی ، همدلی و اتحاد خود قادر خواهند گشت که در حين مبارزه عليه سرمايه داری ، ستون مقاومت در مقابل بنيادگرائی اسلامی را نيز در کشورهای اسلامی مستقر ساخته و توده های ميليونی را از زندان های توهمات و تضادهای کاذب رها سازند .



16 خرداد 1389

خرداد.تبديل روزانه يک هکتار از خاک ايران به کوير


خبرگزاری مهر
پيشکسوتان محيط زيست ايران که از سوی ستاد محيط زيست شهرداری تهران به دليل يک عمر فعاليت زيست محيطی تجليل شدند با ابراز نگرانی از وضعيت محيط زيست کشور نسبت به وضعيت شهر تهران هشدار داده و تاکيد کردند برای نجات محيط زيست بايد کاری اساسی کرد.
به گزارش خبرنگار مهر، مسئولان ستاد محيط زيست شهرداری تهران با حضور در منزل دکتر مه لقاح ملاح سالخورده ترين فعال محيط زيست ايران و رئيس جمعيت زنان مبارزه با آلودگيهای زيست محيطي، دکتر پروين نصرتی دبير انجمن متخصصان ايران و دکتر اسماعيل کهرم فعال محيط زيست و استاد دانشگاه از يک عمر فعاليت آنها در حوزه محيط زيست تجليل کردند و برای مراقبت دائم پزشکی اين پيشکسوتان، پرونده پزشکی تشکيل دادند.

در اين ديدارها که عصر يکشنبه صورت گرفت، رئيس ستاد محيط زيست شهرداری تهران در اولين ديدار و در منزل دکتر مه لقاح ملاح، سالخورده ترين فعال محيط زيست ايران و رئيس جمعيت زنان محيط زيست ايران با تاکيد بر اينکه سرمايه های شهر تهران انسانهای فرهيخته و تاثير گذار هستند، گفت: سرمايه های شهر تهران پلها، بزرگراهها و اماکن نيستند بلکه آدمهايی هستند که عمر خود را برای حفاظت از محيط زيست صرف کرده اند.


هادی حيدرزاده در اين ديدارها که با حضور تيم پزشکي، خبرنگاران و کارشناسان محيط زيست شهرداری تهران صورت گرفت لوح يادبودی به نمايندگی از شهردار تهران و ستاد محيط زيست شهرداری تهران به دکتر مه لقاح ملاح، دکتر پروين نصيری و دکتر اسماعيل کهرم تقديم کرد.


دکتر ملاح در اين ديدار با اشاره به سابقه فعاليتهايش در ساليان دور گفت: با وجود اينکه فعاليتهايی از سوی برخی دستگاهها مثل شهرداری تهران برای مبارزه با آسيبهای زيست محيطی انجام می شود اما نکات ظريف مديريتی در حوزه محيط زيست وجود دارند که از سوی مسئولان ناديده گرفته می شوند.


اين فعال سالخورده محيط زيست که 94 سال سن دارد، افزود: در سال 56 تحقيقاتی انجام دادم و بر اساس آن نسبت به افزايش جمعيت و افزايش آلودگی هوای تهران هشدار دادم که تهران ظرفيت جمعيتی بيشتر از چهار ميليون نفر را ندارد ولی به هيچ وجه جدی گرفته نشد. اکنون بايد پرسيد آيا امروز تهران تحمل دوازده ميليون نفر انسان و اين حجم از آلودگی را دارد؟


ملاح تاکيد کرد: هزار و صد و هفتاد نفر عضو انجمن زنان مبارزه با آلودگيهای زيست محيطی هستند که اين رقم برای جامعه ايران و وضعيت محيط زيست آن وحشتناک است و شرايط نشان می دهد که هيچ کدام از ما نتواسنته ايم محيط زيست را نجات دهيم.


اين فعال محيط زيست با اشاره به آيات قران اظهار داشت: ما همه از خاک هستيم و خاک مورد احترام است از خاک گياهان می رويند و گياهان نفس ما هستند. بايد به خودمان رحم کنيم و به خاک احترام بگذاريم.


رئيس جامعه غير دولتی زنان محيط زيست ايران با اشاره به فعاليتهای شهردار تهران افزود: از قول من به قاليباف بگوييد بايد بلند شد و کاری کرد، جمعيت تهران زياد است بايد کم شود، اقتصاد تهران بايد به حاشيه شهر و روستاهای اطراف برود. چرا بايد 60 هزار روستا از سکنه خالی باشد و تهران از تراکم جمعيت نتواند نفس بکشد؟


ملاح با گلايه از وضعيت ناگوار محيط زيست کشور گفت: با اشک می گويم روزی يک هکتار از خاک ايران کوير می شود. من از چشم يک ديدبان به وطنم نگاه می کنم اين وضعيت دردناک است بايد کاری کرد، صدای يک پيرزن به تنهايی برای نجات محيط زيست ايران کافی نيست.


در ادامه سرکشی از پيشکسوتان محيط زيست تهران، رئيس ستاد محيط زيست شهرداری تهران و هيئت همراه به ديدار دکتر پروين نصرتی استاد دانشگاه و دبير انجمن متخصصان محيط زيست ايران رفتند که در اين ديدار تيم پزشکی اين فعال 61 ساله محيط زيست را نيز معاينه کردند.


اين استاد دانشگاه در اين ديدار صميمانه تاکيد کرد: مشکلات محيط زيست ايران زياد است و اين تنوع مشکلات بر خلاف تنوع کيفيت محيطهای طبيعی است. ايران محيط زيست کم نظيری دارد ولی به دليل نا آگاهی مردم و مسئولان مشکلات زيادی گريبان محيط زيست را گرفته که بايد در اين زمينه آگاهی رسانی کرد.


نصيری با اشاره به وضعيت آگاهی رسانی و شناخت مقوله محيط زيست در رسانه ها و افکار عمومی گفت: در 15 سال گذشته از اين نظر رشد کرده ايم اما بايد اين آگاهی تبديل به عمل شود. البته محيط زيست ديگر از يک مقوله لوکس به يک ضرورت تبديل شده و مردم هم آموزش پذير هستند اما مشکل مسئولانی هستند که از محيط زيست چيزی نمی دانند.


اين متخصص محيط زيست تاکيد کرد: در مورد وضعيت تهران بايد راهکارها را اجرايی کرد چرا که سالهاست مشکلات محيط زيست تهران شناخته شده و حتما راهکارهايی هم ارائه شده که امروز بايد اجرايی شوند تا تهران از اين وضع بيرون بيايد.


نصيری که در حوزه آلودگيهای صوتی فعاليت آموزشی می کند، تاکيد کرد: علاوه بر تدريس محيط زيست در دانشگاه در زمينه آموزش و مشاوره های زيست محيطی فعاليت می کنم.


همچنين در ادامه اين ديدارها، هادی حيدرزاده مشاور شهردار تهران با ابلاغ پيام شهردار تهران به دکتر اسماعيل کهرم استاد دانشگاه و فعال محيط زيست از زحمات ساليان دراز اين پيشکسوت محيط زيست ايران تجليل کرد.


دکتر کهرم در اين ديدار با ستايش از اين اقدام ستاد محيط زيست شهردای تهران از تلاشهای محمد باقر قاليباف در حوزه مديرت شهری و توجه ويژه به مقوله محيط زيست تشکر کرد.






17 خرداد 1389