۱۳۸۹ اسفند ۱۷, سه‌شنبه

Iran - 8 Mars 2011. Transformation of Tehran to a Millitary Barricade by...

Graphic - Iran Tehran 14 Feb 2011 Protest A protester got shot in his head

در باره كودتاى 28 مرداد 1332:


احمد روناسى


در باره كودتاى 28 مرداد 1332:


»زخم خورده و ناتوان و شمشير شكسته،


زره دريده و بى سپر،


برجاى ايستاده‏ام، هرچه مى‏خواهى با من بكن


مرا...!!، ولى تسليم نخواهم شد!«


هنرى لانك فلو






پرسش و پاسخگوئى پيرامون پنجاهمين سالگرد كودتاى »انگليسى - امريكائى« 28 مرداد، در برنامه‏هاى يك شنبه 17 و 24 اوت 2003، برابر 26 مرداد و دوم شهريور 1382، در راديو بين المللى فرانسه، برگزار شد، به همت خانم فرنگيس حبيبى با »كاظم علمدارى - احمد سلامتيان - پرويز مينا - عبدالمجيد مجيدى - پرويز مجتهد زاده و حميد احمدى، كه برانگيزنده نويسنده به نوشته‏اى شد كه خواننده در پيش چشم دارد.
تلخى‏ى سخنهاى پاره‏اى از پاسخگويان، نگارنده را برآن داشت تا، هر چند موجز،


تكيه بر داده‏ها و بر رسيدن »اجتماعى - تاريخى« ى آن زمان، چگونگى زندگى سياسى آن دوران را بر نمايد. هر چند در اين موردهاى »تاريخى - سياسى«، بسيارانى روشنگرى كرده‏اند. از آن جمله است نگارنده در دفترهائى چون »ملى شدن صنعت نفت در سراسر كشور« - »بزرگداشت 29 اسفند و...« و يا ديگر نوشته هائى درج شده در ارگان و روزنامه‏اى.


با توجه به ديدگاه سياسى نگارنده، بايسته آمد كه براى جلوگيرى از درازاى بيشتر گرفتن نوشته، فراگشائى را در »سه رده«، رده بندى كند. بدينگونه: 1 - حميد احمدى - احمد سلامتيان و كاظم علمدارى و 2 - دكتر پرويز مينا كه در سامانه‏ى »استبداد سلطنت وابسته به بيگانه«، مدير كل نفت بوده و، خواه و ناخواه، روند پاسخ دهى‏اش آرايش چهره‏ى كريه كودتاى 28 مرداد را با خود دارد. هر چند بنا بر دانشى كه در پهنه‏ى كار خود دارد، ناگزير، با ميانه روى و ارزش دهى به آن »نهضت« و رهبر آن، بيان مى‏كرد. 3 - اردشير زاهدى - عبدالمجيد مجيدى و پيروز مجتهدزاده‏اند. دو تن اولى تا واژگونى آن سامانه‏ى ضد »ملى مردمى«، از مهره‏هاى آن نظام، در جايگاه‏هائى چون وزارت امور خارجه، سفير ايران در امريكا، رياست سازمان برنامه، وزير كار و... و معاون نخست وزير، بوده‏اند. و






سومى از اين رده، استاد دانشگاه تهران بوده و زير نام »پژوهنده«، بگونه‏اى سخن گفته و مى‏گويد كه پايوران »استبداد اسلامى«ى چند بار وحشى‏تر از استبداد پيشين را نرنجاند و خوش آيند اين سامانه‏ى شوم سخن راند.






نوشته روى سخن با سخنان دسته دوم و سوم دارد. فراگشائى بر روى رده اول را بايسته نمى‏داند. چرا كه آنان توانستند، در آن زمان كوتاه، تكيه بر ارزشهاى مردم خواهى و ميهن دوستى‏ى خود، بيان چند و چون »اجتماعى - سياسى« ى كودتا را، كه به زيان مردم ايران و به سود چپاولگران جهانى بود، بنمايند. با اميد كه در لابلاى نوشته، كوشش شود تا آن كاستيهاى تاريخى و يا »اجتماعى - سياسى« جبران شود.



تاريخ و رخدادهاى آن چركى دست نيست كه آسان بتوان با آب شست و اثر سود يا زيان بخش آن، براى ملتى، را اينگونه زدود. گونه كارى كه جاى گرفتگان در رده‏هاى دوم و سوم، بويژه و به ترتيب، »اردشير زاهدى« - عبدالمجيد مجيدى و پيروز مجتهد زاده- به خيال واهى، با سخنان خود، در مورد كودتاى 28 مرداد، كرده‏اند. نگارنده، بنا بر روش كار خود، در تاريخ و بر رسيدن پديده‏هاى »اجتماعى - سياسى«، كه همواره بر آن بوده‏است، ناگزير نيم نگاهى دارد به دوران پيش از مشروطيت و بر ميوه‏ى شوم استعمار و بر تاراج منابع ملى سرزمينهائى چون ايران و تجاوز به حقوق ملتهاى آن و ساخت گرفتن »بوميانى« كه در خدمت بيگانه، به آب و علوفه‏ى »سياسى - اجتماعى« رسيده‏اند و دارنده‏ى »جاه و مال« شده‏اند.






پاى گرفتن استعمار و سوى‏گيرى آن به ايران در قرن نوزدهم، به دنبال شكستهاى پى در پى ايران در جنگهاى ايران و روس و از دست رفتن سرزمينهاى قفقاز و... و نيز هرات و... با دست اندازى روس و انگليس، نفوذ استعمارى اين دو قدرت بيگانه تاراجگر، همواره، فزونى مى‏گيرد و چهره‏ى سياسى














ايران را دگرگون مى‏سازد. دگرگونى از اينگونه كه »حكومت مركزى« براى نگهداشت خود، وارد موازنه‏اى ميان دو قطب استعمارى مى‏گردد. چنانكه اگر امتيازى به يكى داد، ديگرى را نيز با دادن امتيازى مى‏بايست خرسند كند. اين موازنه، موازنه‏ى مثبت نام گرفت. در روند چنين همآوردى كه، بر سر تاراج ايران، ميان دو قدرت استعمارى رخ مى‏دهد، هر يك از اين دو، براى خود، وابستگان درشت و ريز بومى دست و پا مى‏كنند. بوميانى كه به نوكرى در مى‏آيند، بر اثر »نفوذ« اين و آن »ارباب«، به جاه و مالى دست مى‏يابند. مى‏توان گفت كه موازنه‏ى يادشده از دوران ناصر الدين شاه شكل مى‏گيرد. با اين نيت كه از دست اندازى به سرزمين ايران جلوگيرى شود و بنياد سلطنت او آسيب نبيند و با اين امتياز دادنها، بودجه‏اى براى حكومت مركزى بدست آيد.






كار رفتار استعمارى روس و انگليس، در برابر يكديگر، در تاراج منابع ايران و دست اندازى به حقوق ملت، »تاجرگونه« بود. اگر يكى نسبت به ديگرى، امكانى مى‏يافت، در چپاول و بيش برى، پيشى مى‏گرفت. اگر چنين نمى‏شد، بايكديگر منافع را تقسيم مى‏كردند. بوميان وابسته به هريك نيز، اگر بر سر كار بودند، بسود قدرتى كه بر آن متكى و در پناه آن، به آب و علوفه رسيده بودند، نقش خويش را بازى مى‏كردند. يا از پيش اين به نزد آن كشيده مى‏شدند و تكيه گاه تغيير مى‏دادند و كارگرى قدرتى را مى‏كردند كه افسارشان را بدست گرفته بود. اينگونه سامانه گرفتن استبدادى در پناه استعمار،






زندگى سياسى‏شان را در چپاول منابع - منافع و تجاوز به حقوق ملت ايران ناچيز مى‏كرد. بازتاب فقر گسترده، جامعه ايران و شخصيتهاى »سياسى - فرهنگى« را به چاره گرى انداخت تا كه خود را از اين برزخ رهائى بخشند. اينسان، خيزشها و واخواهى‏هاى »ملى مردمى« راه به انقلاب مشروطيت مى‏گيرد.






يكى از امتيازها كه پيش از انقلاب ناكام مشروطيت به استعمار داده شده، قرارداد 1901 دارسى است. بنا بر فشرده بودن اين نوشته، از چند و چون دست يابى اين »انگليسى زاده« به قرارداد، چشم پوشى مى‏شود. با وجود اين، اين يادآورى در خور است كه فردى بنام »كتابچى« خان سفير انگليس در فرانسه را از وجود نفت در غرب و جنوب ايران آگاه مى‏سازد. سفير انگليس، »سر هانرى دروموندولف« كه با »ويليام ناكس دارسى« - كه بنا بر اتفاق، از ثروتى بهره‏مند مى‏شود - آشنائى داشته، گزارش كتابچى خان ارمنى را به او يادآور و او را به سرمايه گذارى در استخراج نفت ايران، بر مى‏انگيزد. بر آيند كار اينكه، در 1901، نماينده‏ى دارسى، همراه كتابچى خان ايرانى، براى كسب امتياز، عازم تهران مى‏شوند. وزارت خارجه انگليس به وزير مختار خود، »هاردينگ« پيشنهاد نفت جنوب را مى‏دهد و به نماينده‏ى دارسى يادآور مى‏شود كه پيشنهاد استخراج نفت در »پنج ايالت شمالى« را ندهد تا از برانگيختن روسها به مخالفت جلوگيرى شود. و نيز، از دادن رشوه به دست اندركاران، بقدر بايسته، دريغ نشود!






در تابستان 1903، در »چاه سرخ«، واقع در قصر شيرين، در عمق 507 مترى چاه به نفت مى‏رسد. سپس، دومين چاه به نفت مى‏رسد. در همين سال، دارسى شركتى بوجود مى‏آورد و سهامى كه قرار بود به دولت ايران بدهد را مى‏دهد. او، در حوزه‏ى جنوب، در سال 1908، در مسجد سليمان، به نتيجه‏اى چشم گير دست مى‏يابد و پى مى‏برد كه ايران داراى منابع سرشار نفت است. در سال 1909، شركت »نفت ايران و انگليس«، با سرمايه‏ى دو ميليون ليره‏اى، در لندن، به ثبت مى‏رسد.






در سال 1287، از چاه مسجد سليمان، نفت فوران مى‏كند. در آخر همين سال، شركت »نفت ايران و انگليس«، در لندن، ثبت و سرنوشت ايران در گرو قدرت استعمارى انگليس و هم آوردش، روسيه و سپس امپرياليسم امريكا، قرار مى‏گيرد. اين آنچه است كه آگاهان ميهن پرستى را بر آن مى‏داشت تا رهائى ايران را از بند استعمار، وجهه كوشش خود كنند. در پيشاپيش آنان، »مصدق« و يارانش، در »ملى كردن« صنايع














نفت، اين رهائى را مى‏جستند. پس از سالهاى سال، بمانندانى چون نامبردگان در »بند سه« و نام برده در »بند دوم« اگر او را كارشناس نفت بداند، نابكارانه، به درهم برهم گوئيهاى آنچنانى مى‏پردازند تا بگونه‏اى خود را تبرئه كنند. اينها كه از كاربدستان »استبداد سلطنت« هستند كه با كودتاى مرداد »امريكا - انگليس« بر قرار شد و يا در ساختار »استبداد اسلامى« گرفتارند كه راه شوم كودتاى 28 مرداد را، بگونه‏اى چندين بار ايران بربادده‏تر از استبداد پيشين خود، ادامه






مى‏دهد.






ناآگاه خود فروشان كه نمى‏دانند، در پى تشكيل شركت »نفت ايران و انگليس« در 1912، چرچيل كه وزير دريادارى بود، كميسيون ويژه‏اى را بوجود آورد و به »دتردينگ«، يكى از اعضاى آن، تأكيد مى‏كند به اينكه »نفت يكى از كالاهاى فوق العاده اين جهان است كه فروش آن منوط به استخراج و






توليد آنست«. او بر ارزش اين كالا و بى مانند بودن آن در جهان، تأكيد مى‏كند. آگاهى مصدق و ياران او بر اينكه با »ملى كردن صنعت نفت در سراسر كشور«، مى‏توان استخراج و فروش نفت را، زير نظر مردم زحمتكش و دولت »ملى مردمى« ايران، به چرخش درآورد و دست چپاولگران بيگانه و بومى را از منابع ملى، بويژه نفت، كوتاه كرد و بدينسان به خواسته‏هاى تاريخى‏ى ملت ايران تحقق بخشيد، از توجه به همين واقعيت، سرچشمه گرفته است.






گره‏ى كار در اينست كه پاسخ دهندگان پرمدعا، يا دست اندر كار آن سياه روزى شدند كه، با كودتا، براى ملت ايران، فراهم كردند همچون اردشير زاهدى و يا مهره‏ى آن سامانه، يا بى سوادان پژوهشگر خوانده شده، يا توأمان به اين دو پليدى گرفتار بوده‏اند كه ادامه‏ى نوشته به آن مى‏پردازد.






خواننده بياد آورد كه بازتاب اين توسعه‏طلبى‏ها، خيزشهائى شدند كه به صدور فرمان مشروطيت، در 13 مرداد 1285، زمانى پس از آنكه قرارداد دارسى به امضاى مظفرالدين شاه، رسيد، انجاميدند. شايد بتوان ابلاغ »قرارداد 1907)، برابر با اول مهر ماه 1286، از سوى انگليس به دولت ايران را مبنى بر »سه بخش« كردن ايران، بخش شمالى زير نفوذ روسيه و بخش جنوبى زير نفوذ انگليس و بخش مركزى از آن دولت ايران، ناشى از نگرانى دولتهاى استمعارى به اين امر دانست كه با پاى‏گيرى »مشروطيت«، ايران توانائى مى‏يافت از توسعه طلبى دو قدرت استعمارى جلوگيرى كند. چنانكه، دولت نوبنياد مشروطيت در اين زمان، بى درنگ، با پاسخ اعتراض‏آميز خود، يادآور شد كه ايران »استقلال« دارد و كار روندى به خود گرفت كه آن قرارداد به دور انداخته شد.






مشروطيت اگر چه نه آنچنان، ولى روندى تا اندازه‏اى خرسند كننده بخود مى‏گيرد و كم و بيش مى‏تواند در برابر استعمار گران ايستادگى كند و دولتهاى ملى را بر سركار آورد. بمانندانى چون »مصدق« امكان جلوگيرى از چپاول و برقرارى قوانين سالم كننده، بويژه در برابر »وثوق الدوله« و قرارداد شوم شهرت گرفته او به »قرارداد 1919) را كه بسود كامل »انگليس« بود، بايستد. قرارداد بدور انداخته شد و احمد شاه از امضاى آن سرباز زد كه بسود كامل »انگليس« بود چرا كه ديگر »روسيه تزارى« وجود نداشت و »شوروى جوان« بر پا شده بود.






گفتنى است كه در پى‏ى مخالفتهاى جانانه‏ى مصدق با اين قرارداد، در (1298)، به سوئيس مى‏رود و در 12 تير 1299، با برگزينى او به وزارت دادگسترى، در كابينه‏ى مشيرالدوله، به ايران باز گشته و از سوى دولت، والى فارس مى‏شود. شكست در به اجرا درآوردن قرارداد 1919 و پاى گرفتن مشروطيت و انقلاب شوروى، استعمار انگليس را برآن مى‏دارد كودتاى 1299 را تدارك ببيند و با سر كار آوردن »كودتاگران«، خواسته‏هاى خود را به اجرا درآورد.






نخست وزيرى كودتا، سيد ضياء الدين طباطبائى، سه ماه و اندى به درازا مى‏كشد و با آمدن پرواى كار بدست احمد شاه، او را بركنار و سپس از ايران بيرون مى‏كند. على رغم تلاش انگلستان براى آنكه »رضا خان ميرپنج« را كه فرد دوم كودتا بشمار مى‏رفت، بجاى او بنشاند، زير بار نمى‏رود. احمد شاه ابتدا از كسانى چون مشيرالدوله - مستوفى الممالك و... مى‏خواهد كه نخست وزيرى را بپذيرند. و چون نمى‏پذيرند، از احمد قوام السلطنه مى‏خواهد با اين تعهد كه »... تعهد اينست كه در تحت هيچ صورتى تسليم سياست انگليس نشود و روش خود را با دلخواه آنها همآهنگ ننمايد«، نخست وزيرى را بپذيرد. چون قوام السلطنه چنين تعهدى را به احمد شاه مى‏سپارد، به نخست وزيرى برگزيده مى‏شود. در همان روز، بدستور احمد شاه، تمام دستگير شدگان دوران سيد ضياء الدين طباطبائى، آزاد مى‏شوند. مصدق كه بر اثر مخالفت با كودتاى 1299 و سرپيچى از دستور سيد ضياء، در بختيارى بسر مى‏برد، با اختيارات قانونى، وزير دارائى مى‏شود. سپس، در دولت مشيرالدوله، بسببى، وزارت امور خارجه را نمى‏پذيرد.






قوام السلطنه به احمد شاه پاسخ مى‏دهد كه »با نهايت افتخار و سربلندى، اوامر شاهانه را مى‏پذيرم«. ولى گريز كار خود را در اين مى‏بيند كه با از ميان برداشتن »كنترات مستشاران انگليس« در وزارت دارائى - كه به رياست »آرميتاژ اسميت« و در دوران وثوق الدوله بر قرار شده بود، پايان دهد و جاى آنها را به هيأت امريكائى به رياست دكتر »ميلسپو« بسپارد. و نيز، »امتياز نفت شمال« را هم به امريكا بدهد. با اين خيال خام كه با وارد كردن »قدرت سياسى« ى جهانى ديگر، موازنه‏اى با انگليس و شوروى بوجود آورد.






خواننده اگر به زمان بنديهاى رخدادهاى تاريخى توجه كند، در مى‏يابد كه ديدگاه قوام السلطنه، انگليس و شوروى را در برابر امريكا، بسوى يكديگر مى‏كشاند. در همين سال است كه »داويد جرج« انگليسى »سقوط بلشويسم« را »بضرب اسلحه« ممكن نمى‏شناسد و مى‏گويد كه »... من معتقدم كه مى‏توانيم به كمك داد و ستد آن كشور را نجات بخشيم« و در بازرگانى خاصيتى مى‏يابد كه »انسان را هوشيار مى‏سازد«. او بر اين بود كه »تجارت مسلماً بهتر از هر وسيله ديگرى بدرنده خوئى، غارتگرى و خوش باورى بلشويسم پايان خواهد داد«. استعمار انگليس، چنين بينش شيادانه‏اى در باره شوروى، را مى‏پذيرد. و لنين نيز همانند او مى‏گويد: »ما به تجارت محتاجيم، آنها هم محتاجند. ما دلمان مى‏خواهد تجارتى كه مى‏كنيم به نفع تمام شود. آنها هم دلشان مى‏خواهد بنفعشان تمام شود. بنا بر اين، نتيجه مبارزه تا حدودى بسته به مهارت ديپلماتهاى ماست...«. با بر قرار شدن اينگونه تجارت ميان آنها، لنين نماينده شوروى را به انگلستان مى‏فرستد و كراسين، نماينده او در لندن، موافقت مى‏كند كه »دولت شوروى از تبليغات ضد انگليسى در ايران دست بردارد«!






نگارنده، در »جنبشهاى انقلابى«، در بخش »جنبش جنگل«، به چند و چون اين »برقرارى تجارت« پرداخته است و كژى گرفتن »لنين« و »شوروى جوان« و ميوه تلخى كه براى ايران و جهان ببار مى‏آورد را نمايانده‏است. آنچه را كه راه مى‏گيرد به اندرزگوئيهاى ضد »مردمى«ى »لنين« و ديگران به نمايندگان خود و از ميان مردم برخاسته خواندن »رضا خان« و ادامه آن سياست در دوران استالين و ديگر جانشينان او، تا فروريزى‏اش را روشن كرده‏ام. ادامه همان سياست را در سياست روسيه امروز، مى‏توان ديد. انگليس »پير استعمار«، با آرام كردن »شوروى جوان«، ادامه راه خود را، در روش كردن »سياست يك طرفه مثبت« مى‏داند. آنچه را كه، بر اثر شكست قرارداد 1919، نتوانست، با تدارك سامانه‏اى خودكامه، با »رضا خان«، فرد دوم كودتا، مى‏خواهد بدست آورد. چه با رساندن او به مقام »رياست جمهورى« و چه با رساندنش به »سلطنت«، در پى بركنارى »احمد شاه« كه حاضر نمى‏شد قرار دادى به زيان »ملت ايران« را امضا كند. پس بر آن مى‏شود سامانه‏اى خودكامه بپا دارد كه بدست او، همه خواستهاى »استعمارى« خود را برآورده سازد. استبدادى را بپا دارد كه از مجلس نمايشى و نمايشيهائى اينگونه هم برخوردار باشد.






































در باره كودتاى 28 مرداد 1332 - 2






















«زخم خورده و ناتوان و شمشير شكسته،






زره دريده و بى سپر،






برجا ايستاده‏ام، هرچه مى‏خواهى با من بكن






مرا...!!، ولى تسليم نخواهم شد!»






هنرى لاك فلو














«اگر نوشته هوده‏اى را در بردارد، به زدودن ناروشنائيهائى كه گماشتگان سامانه‏هاى استبدادى در بر رسيدن بوده‏هاى تاريخى - اجتماعى ايران ببار آورده‏اند، آن را به دوست جان باخته، زنده ياد و نام خود، منوچهر مسعودى، پيشكش مى‏كنم.






منوچهر مسعودى، حقوقدان و وابسته به حزب ملت ايران بود. او اولين فرد بود كه نامه‏اى مستدل به «دادستان شهرستان تهران» نوشت و به روزنامه اطلاعات شماره 15506، مورخ 17 ديماه 1356، كه در آن، به دستور «محمد رضا شاه»، به آيةالله خمينى توهين شده بود، اعلام جرم كرد.






منوچهر مسعودى ديدگاه «ملى» داشت و به ارزشهاى «مردمى»، در دوران شاه، تحت پيگرد قرار مى‏گرفت و زندانى مى‏شد. در پى قيام 22 بهمن و استقرار استبداد اسلامى، با كودتاى 1360 بر ضد بنى‏صدر، باز او اولين فردى گشت كه در مقام «مشاور حقوقى رياست جمهورى»، دستگير و سپس تيرباران شد. اينگونه آيةالله خمينى به او پاداش داد! پاداشى چنين از سوى آيةالله خمينى و ديگر استبداديان تاريخ، همواره بهره راه جويان و پويان تندرستى‏ى مردم خواه شده است. رفتار استبداديان بازگوئى اين سخن است كه «مسكين چه كند حنظل اگر تلخ نگويد»؟ و يا تلخ و دردناك نبارد؟






انقلاب اسلامى: پيكش نوشته به شهيد منوچهر مسعودى مى‏بايد در آغاز نوشته مى‏آمد. بخاطر اين فراموشى، پوزش مى‏طلبد.






گفتنى است نه تنها «قوام السطنه»، يكى از نخست وزيران هوشمند ايران، به برآيند اينگونه چاره گريها نمى‏انديشيد و يا «قدرت» خواهى اينگونه افراد چشم آنها را بر فرجام كار مى‏بست و نمى‏دانستند كه در دام اجراى خواست «قدرت بيگانه» و بيگانگانى قرار گرفته‏اند، بل بسيارى از روشنفكران و برگزيدگان فرهنگى و يا سياسى‏ى پاك باز نيز، نا آشنا، در دام سازمان و دستگاه بيگانگان افتادند. چون «حزب توده» كه مجرى خواستهاى آن «سرمايه دارى دولتى» گشت و سپس افسوس از دست دادن همه امكانات كار و پذيرفتن سخت‏ترين پى آمدهاى ممكن، نظير زندان و شكنجه و تيرباران را بخورد.






ندانستتند كه، بازگذاشتن دست اين قدرتها در تعيين سرنوشت سياسى ايران، - بگونه‏اى كه ذكرش رفت و، در پى، همانندهاى ديگرى نيز آورده مى‏شود - كمر به نابودى «استقلال» ميهن خود بستن و راه چپاول را بروى آنها بازگذاشتن و خود را در زمره «نوكران» و يا «دلال» هاى آنها در آوردن است. نوكران و دلالهائى كه وقتى ديگر به آنها نيازى نيست، همچون كاغذ باطله، در سبد باطله‏ها ريخته مى‏شوند.






كوتاه، به دو داده تاريخى، يكى از زبان «ملك الشعرا بهار» و ديگرى از زبان «مهندس زيرك زاده» كه از «خاطرات خروشف» بيان مى‏كند، توجه كنيم:






1 - ملك الشعرا، در كتاب احزاب سياسى، از رابطه خود با مدرس و شناخت كاملى كه از او داشته‏است، مى‏نويسد و يادآور مى‏شود كه، در ديدارها با وزير مختار دولت شوروى، «داويتيان»، از او سخن بميان مى‏آورده‏است. وزير مختار مدرس را نوكر «انگليس» مى‏خوانده‏است. ملك الشعرا مى‏نويسد: «گفتم شما در اشتباهيد و دلائلى آوردم كه مدرس نه آخوند است و نه اجنبى پرست». در پاسخ، وزير مختار گفته‏است: «هركس كه نوكر ما نباشد ما او را نوكر انگليس مى‏شناسيم»!؟






به خواننده يادآور مى‏شود كه اين «سنجيده گوئى» را، وزير مختار، در سال 1300، در دوران «لنين»، مى‏كند. در دورانى مى‏كند كه در آن، دولت لنين رضا خان را «يك چهره ملى» و از ميان «توده‏ها» برخاسته مى‏خواند. و «سليمان ميرزا» كه به شوروى نزديك بود، در مقام نمايندگى مجلس و سپس در وزارت فرهنگ، بسود رضاخان فراوان كوشش كرد.






2 - زيرك زاده، در خاطرات «خروشف» كه به قلم فرزندش نوشته شده، مى‏خواند: «... نظر استالين در مورد ايران اين بود كه ايران را رها كنيد. منطقه نفوذ انگليسها است». چنين رهنمودهائى نشانگر آنند كه هر يك «منطقه نفوذ» خود را مى‏شناختند و چشم از «منطقه نفوذ» ديگرى، تا آنجا كه ممكن بود، بر مى‏داشتند. وجود چنين مناسبات جهانى ميان قدرتهاى «استعمارى - امپرياليستى»، سه قدرت «امريكا - انگليس - شوروى» را، در تهديد «ترومن» هم مى‏توان ديد. در پى جنگ جهانى دوم، در رابطه با بيرون نرفتن شوروى از آذربائيجان و واقعه پيشه ورى، بدنبال تهديد ترومن، شوروى، ناگزير و بى درنگ، قواى خود را از ايران تخليه مى‏كند.






بر مورد دوم، مورد ديگرى را مى‏توان افزود: در پى كودتاى 28 مرداد، فضل الله زاهدى، نخست وزير كودتا، از جانشين «استالين» خواست «به ايادى خود بگوئيد در مورد دولت من اقدامى نكنند»! به يقين، شوروى نه تنها به افراد «آژانس» خود در ايران، كسانى مانند «كامبخش»، «كيانورى»، «رضا روستا»، «اردشير آوانسيان» و...»، چنين دستورى را داد بل، همانطور كه همه مى‏دانيم، طلاهاى ايران را نيز، به سود دولت كودتا، به ايران باز گرداند. اگر چه افراد حزب توده و سازمان افسرى در زير شكنجه و ميدانهاى اعدام بودند. و خسرو روزبه همان روزى به جوخه آتش بسته شد كه طلاها وارد ايران و به خزانه دولت زاهدى ريخته شدند! آن چيز را كه «دولت ملى مردمى» مصدق خواستارش بود و شوروى از دادنش به اين دولت سر باز مى‏زد، به دولت شاه - زاهدى داد!؟






استعمار انگليس به بازيگريهاى سياسى خود ادامه داد تا بتواند به رضا خان قدرت تام بخشد و احمد شاه را از تخت سلطنت به زير كشد. ابتدا بازى «جمهورى خواهى» را، به سود او، براه انداخت. و چون با خيزش مردم و مقاومت شخصيتهائى چون «مدرس» در مجلس و نويسندگان و شاعرانى همانند «عشقى» روبرو شد، از آن دست برداشت و بفكر تغيير «سلطنت» از قاجاريه به «پهلوى» افتاد.






رخداد جمهورى خواهى رضا خانى، در اسفند 1302، سرانجام، به تشكيل مجلس مؤسسان «انگليس» خواسته، با كوشش كسانى هوچى، از روحانى و جز آن، راه برد. استوار و روشن بين‏ترين برخورد تاريخى را مصدق، در جلسه 9 آبان 1304، كرد. او زيان استبدادى كه در راه بود و پاى گرفتن وابستگى كامل به استعمار انگليس و سياست موازنه مثبت كه برآيند آن «استبداد» مى‏گشت را نشان داد. دست پخت آن مجلس مؤسسان استعمار ساخته را هرگز نبايد از ياد برد. مجلسى كه در آن، بمانندانى چون «آيةالله كاشانى» شركت داشتند و خودكامگى 20 ساله‏اى را بپاداشتند كه تمامى خواسته‏هاى انگليس را به عمل درآورد. جاى «پليس جنوب» را دست آهنين او پر كرد و تمديد قرارداد دارسى، زير نام «قرارداد 1933»، از جمله آن خواسته‏ها بود كه انجام گرفت.






برهم زدن «قرارداد دارسى»، خواست انگلستان را در برداشت. زيرا، با تمديد 60 ساله، بنا بر «قرارداد 1933»، اين خواست تحقق يافت. قرارداد با كوشش لرد كدمن بسته شد. او در تاج گذارى رضا شاه شركت كرد و در برابر چند صد نفر مهمانان آن جشن سخنرانى كرد. «شاه»، «دلال وار»، بنا بر گفته او «... وسط را گرفت و دستور داد حق الامتياز را به 4 شلينگ در هر تن، قطع نمايند... من به او گفتم: بدون تمديد، كار به انجام نخواهد رسيد و بالاخره او قبول كرد». «فروغى» و «تقى زاده» هم، ناگزير، به آن دستور «شاهانه»، گردن نهادند. تقى زاده، در مجلس پانزدهم، گفت: «من شخصاً راضى به تمديد مدت نبودم و ديگران هم نبودند و اگر قصورى در اين كار يا اشتباهى بوده، تقصير آلت فعل نبوده بلكه تقصير فاعل بوده كه بدبختانه اشتباهى كرد و نتوانست برگردد». تقصير «خودكامه» را كه او فاعلش مى‏خواند، مصدق، در دوره چهاردهم، در 7 آبان ماه 1323، گسترده بيان كرد. در آن نطق، نه تنها به آسيب سياسى و وابستگى به استعمار كه - در پايان سخنانش - به سه مورد از زيانهاى اقتصادى كه به ايران وارد شد، روشن اشاره مى‏كند.






تاريخچه نفت ايران را نمى‏توان سرسرى نوشت و نقش استعمارى انگليس را در آن دوره از ياد برد. به ويژه از نقش «چرچيل»، چه پيش و چه پس از «ملى شدن صنعت نفت در ايران»، در كوشش براى بپاداشتن كودتاى 28 مرداد، در گذشت. او، از همان ايام بسته شدن «قرارداد دارسى»، در مقام وزير دريادارى بريتانيا، بر خريدن سهام «شركت نفت ايران و انگليس»، در مجلس انگلستان، اصرار مى‏ورزيد. او، در خريدارى زمينهاى خوزستان از مهره پيشين خود، «شيخ خزعل» - كه سپس بسود منافع استعمارى خود ديدند بدست تازه مهره خود، «رضا خان»، از ميانش بردارند - دست داشت. در آينده، از نقش چرچيل، بويژه در كودتا، بيشتر سخن خواهد رفت.






اما از مجلس چهاردهم بدين سو بود كه مصدق پرواى كار بدست آورد و بر آن شد زمينه‏هاى «ملى كردن» نفت و حفظ منابع و تأمين منافع ايران را فراهم سازد و از حقوق ملت ايران، در برابر غارتگران جهانى دفاع كند و «استقلال» را، در همه پهنه‏ها، نهادينه سازد. در اين دوره، مصدق از آزاديهاى نسبى، سود همه جانبه مى‏جست تا هرگونه «موزانه مثبتى» را آشكار كند كه در سود بيگانگان و براى دست برد زدن به حقوق ملت ايران برقرار شده بود. او «موازنه منفى» را بكار گرفت تا ايران استقلال «سياسى - اقتصادى» بازيابد و نابسامانيهاى اجتماعى را به سامان آورد. لذا، بنا بر داده‏هاى تاريخى، از روز «16 اسفند 1322»، دو روز پس از افتتاح دوره چهاردهم، به مخالفت با اعتبارنامه سيد ضياءالدين طباطبائى - كه فرد اول كودتاى 1299 بشمار مى‏رفت -، بر خواست. اگر چه چهره درى او ايران گير مى‏شود، ولى با كمك نمايندگان دربار، از رد شدن اعتبار نامه‏اش، جلوگيرى بعمل مى‏آيد. در رسواسازى اين مهره انگليس، نمايندگان حزب توده با مصدق همراه بودند. همين گونه بود، در بيستم فروردين 1323، كه مصدق «لغو اختيارات ميليسپو»، مستشار امريكائى را، به موجب قانون سيزده ارديبهشت 1322، خواستار شد و پاى فشرد تا در 18 ديماه، خواست او به انجام رسيد. اما با آمدن نماينده شوروى، كافتارادزه، به ايران، براى گرفتن امتياز نفت شمال، مصدق سخت در برابر اين امتياز خواهى، ايستاد. سخنرانى تعيين كننده او، در 7 آبان، راه را بر دادن هر امتيازى به قدرتهاى تاراجگر بست. او هوچى گريهاى وابستگان به «سرمايه دارى دولتى» شوروى را پوچ و بى اساس خواند. بر پايه اين سخنرانى و با پى‏گيرى در نشستهاى پسين مجلس، در 11 آذر، او طرحى قانونى به مجلس تقديم كرد كه به موجب آن، هيچ مقامى نمى‏توانست امتياز نفت دهد و قرارداد ببندد. هر كس كه امتيازى واگذار مى‏كرد، بزهكار خوانده مى‏شد و مى‏بايست به زندان، از 3 تا 8 سال، محكوم و از كار دولتى بركنار شود.






يادآور مى‏شود كه 1 - با كوتاه كردن دست سه نماينده «قدرتهاى سه گانه» ياد شده و رسواكردنشان، او روشن و بى ابهام، «موازنه منفى» را در برابر موازنه‏هاى مثبت يك يا دو و يا سه طرفى روش كرد كه رويه دولتمردان وابسته بود. 2 - با همين طرح قانونى بود كه، پس از نجات آذربائيجان، مجلس پانزدهم به دادن امتياز نفت شمال به شوروى رأى نداد و قوام السلطنه توانست بازى سياسى ماهرانه خود را عملى سازد.






خواننده اگر به نوشته‏هاى «چرچيل»، در كتاب خود، و يا به برخوردهاى آزاديخواهان و روزنامه نگاران انگلستان و سخنرانيهاى مجلس عوام سال 1914، دست يابد، بسيار بوده‏هاى اساسى را بدست مى‏آورد. فشرده آنها را اينگونه مى‏توان بر شمرد: 1 - چرچيل ياد آور است كه در مدت 4 سال جنگ اول جهانى، انگلستان بيشتر از 5/7 ميليون ليره از خريد ارزان نفت سود برده‏است. 2 - در برابر روزنامه نگاران و نمايندگان آزادى خواه انگليس كه بازتاب اينگونه غارتگريها را پديد آمدن اعتراضها و خطر براى انگلستان مى‏دانستند، آشكارا «دندان نشان دادنى» را به ياد آنها مى‏آورد كه انگلستان در جنگ به هم آوردان خود، نشان داده بود. 3 - در همان سال 1914، بودند كسانى چون «رفرى مكدونالد»، رهبر حزب كارگر انگليس، كه سخت به چرچيل مى‏تاخت و روش كار او را «استعمارى» مى‏خواند. بساطى را سخت انتقاد مى‏كرد كه دولت و شركت «نفت ايران و انگليس» براى تالانگرى منابع نفت ايران و تجاوز به حقوق ملت ايران، چيده بودند.






بنا بر آنچه تاكنون، همچون داده‏هاى تاريخى، آورد شد، مصدق و پاره‏اى از ياران او، از مناسبات و تضادهاى موجود ميان قدرتهاى بزرگ جهان، از آن جمله، ميان «امريكا - انگليس» و ميان اين دو با شوروى، آگاه بوده‏اند. در روند اين فراگشائى، به ياران مصدق نيز، اشاره خواهد شد.






تضادها رشد مى‏يابند و همسوئى و ناهمسوئيهائى ميان «سه قدرت» جريان مى‏گيرد. اگر امريكا وابستگانى، بگونه و اندازه و با سابقه تاريخى و باديدگاه وابستگان هم آوردان خود، نداشت، ولى درپى راه يافتن در سياست ايران و دخالت در آن بود و براى رسيدن به اين هدف، دست و پا مى‏كرد. ورود امريكا به صحنه سياست ايران، با بازتاب اين و آن گونه، از جمله همبستگى آشكار و پنهان «انگليس - روسيه» روبرو مى‏شد. و نيز، در ميان نيروها و دارندگان ديدگاههاى سياسى‏ى داخل كشور، چه وابسته به اردوگاه «انگليس - شوروى» و چه ناوابسته، كنش و واكنشهائى بوجود مى‏آمد كه بيانگر اين يا آن «موزانه مثبت» بودند و در برابر «موازنه منفى» مصدق و ياران او، قرار مى‏گرفتند. موازنه منفى، در نيروهاى وابسته، شكاف مى‏افكند. روند شكاف افكنى را در منزلگاههائى چند، تا كودتاى 28 مرداد، و پس از آن هم، مى‏توان ديد. يكى از بارزترين آنها «انشعاب تاريخى» در حزب توده به رهبرى «خليل ملكى» است. انشعاب كنندگان به اردوگاه ناوابستگان و پيروان مصدق پيوستند.






موارد بسيار هم آوردى و همسوئى دو «قدرت» انگليس و شوروى را، در برابر امريكا، مى‏توان بياد آورد. از جمله، در رابطه با قرارداد «جم - آلن»، هم راديوهاى انگليسى، به زيان امريكا، استعمارى بودن آن را باز مى‏گفتند و هم سفارت شوروى به چاپ پخش خبر آن دست مى‏زد. و نيز، روزنامه‏هاى وابسته به اين دو قدرت، همداستان با هم، به زيان قوام السطنه تبليغ مى‏كردند و دست اندازيهاى او را در انتخابات، افشا مى‏كردند. از موارد همداستانى بى گسست وابستگان به اين دو استعمار و ارگانهاى آنها، به زيان مصدق و پيروان پيشين و جديد او، بسيار مى‏توان برشمرد. اين همبستگى تا آنجا مى‏رود كه، در «هتل ريتس»، ميان روزنامه نگاران گرد «سيد ضياء الدين طباطبائى»، اين مهره‏هاى انگليسى، و روزنامه نگارهاى «حزب توده»، نشستى، زير عنوان «جبهه مطبوعات ضد ديكتاتورى» بر گذار مى‏شود. اين نشست بگونه‏اى انجام مى‏گير كه هشدارى هم به «شاه» باشد تا از نزديكى به «آمريكا»، بپرهيزد. مى‏خواستند با يك تير دو نشان بزنند!






از باند سيد ضياء، نامهائى چون «مير اشرافى - سيد محمد باقر حجازى - سيد مهدى بشارت و...» و از كادر نويسنده و روزنامه نگاران «توده‏اى»، چون «احسان طبرى» را مى‏توان نامبرد. از اقدامات اين پيوند، يقه درانى براى آزادى هرچه فورى‏تر «رضا روستا» بود.






در برابر رشد شكافهاى «اجتماعى - سياسى» ميان افراد و گروههاى درگير كار رفتاريهاى سياسى، دارندگان ديدگاه «موزانه منفى»، روز به روز، انسجام بيشترى مى‏گرفتند. بگونه‏اى كه مى‏توان از پاى گرفتن دو اردوگاه، يكى اردوگاه «وابستگان» و ديگرى اردوگاه «ناوابستگان» سخن گفت. در هر يك از اين دو اردوگاه، شاخه‏هائى وجود داشتند كه به ديدگاههاشان شناخته مى‏شدند.






وابستگان ارودگاه وابسته به شوروى و انگلستان را پديد آورده بودند. هنوز امريكا آن رخنه در افراد را نداشت كه وابستگانش بتوانند با وابستگان آن دو قدرت، پهلو بزنند. جز نزد پاره‏اى، هنوز چهره سياسى امريكا، نزد مردم ايران، آن نامطلوبى را پيدا نكرده بود كه از پى كودتاى 28 مرداد، جست.






اردوگاه ناوابستگان را افراد و نيروهاى ملى و يا «ملى مردمى» بوجود آورده بودند. پيرامون مصدق، «حزب ايران - شاخه‏هاى پان ايرانيسم - ياران ملكى كه سپس‏تر، با «مظفر بقائى» «حزب زحمتكشان ملت ايران» را سامان دادند و «حزب مردم ايران» جدا شده از «حزب ايران» و بسيار شخصيتهاى «سياسى - فرهنگى» ديگر، گرد آمده و اين اردوگاه را تشكيل داده بودند. در آينده، تا آنجا كه نوشته اجازه مى‏دهد، به چند و چون اينها پرداخته خواهد شد.






بهنگام روى آوردن به «ملى كردن نفت در سراسر كشور» و پذيرفتن نخست وزيرى، مصدق، به يمن هوشمندى و ديدگاه تندرست «ملى مردمى»ى خود و تكيه بر «درستى و راستى» و ارج نهادن به «قانون» و حقوق ملت ايران و ديگر ملتهاى جهان و بخاطر همه آنچه در درازناى زندگى سياسى، از خود نشان داده بود، نه تنها نزد مردم ايران كه در ميان آزاد انديشان و شخصيتهاى سياسى جهان نيز، پرآوازه گشته بود.






پرداختن به روندى كه كاررفتارى «مصدق» و ياران و پيروان فردى و سازمانى او داشتند و پيشنهاد «ملى كردن نفت» از سوى «حسين فاطمى» - كه مصدق چند بار بر آن تأكيد كرده‏است -، نوشته را به درازا مى‏كشاند. در واقع، نه تنها نگارنده در نوشته‏هاى ديگر، از جمله، در «ملى شدن صنعت نفت در سراسر ايران» و «بزرگداشت 29 اسفند و...» به آن پرداخته است، كه بسيار ديگر كتابها، دفتر و روزنامه و گاهنامه‏ها چنين كرده‏اند. از جمله، مى‏توان ياد آور شد شريه «انقلاب اسلامى» را كه بمناسبتهاى گوناگون، به نهضت ملى ايران به رهبرى مصدق پرداخته است و «ويژه نامه مصدق»، آزادى «26 و 27»، «يادواره پنجاهمين سال ملى شدن صنعت نفت» در ايران، و شماره «24 و 25» همين گاهنامه كه «گاه شمار» زندگى مصدق و روندى را مى‏آورد كه تا 29 اسفند 1329 پيموده شد. خواننده، براى شناخت بيشتر، مى‏تواند از آنها سود جويد. كوتاه سخن اينكه با بر پائى‏ى «كميسيون مخصوص نفت» كه به رياست مصدق تشكيل شد. سرانجام، «بنام سعادت ملت ايران و بمنظور كمك به تأمين صلح جهانى» در 26 اسفند، ملى كردن صنعت نفت مورد پذيرش امضاء كنندگان قرار گرفت و «صنعت نفت ايران در تمام مناطق كشور، بدون استثناء، ملى گشت و تمام عمليات اكتشاف، استخراج و بهره بردارى در دست دولت ايران» قرار گرفت.






با گرفتن رأى از دو مجلس به مصوبه كميسيون نفت و با پذيرفتن پيشنهاد نخست وزيرى، مصدق، با خرمندى و دليرى بى همانندى، از انجام دسيسه‏اى جلوگيرى كرد كه دربار و وابستگان به انگليس چيده بودند. او زمينه تصويب قانون خلع يد و خلع يد از شركت نفت انگليس و ايران را بوجود آورد و بى گسست، با بهره‏گيرى از امكانى كه يافت، در بهمن 1331، شيلات را نيز ملى كرد.






تا به اينجا، مصدق و يارانش، در سايه دليرى و هوشمندى و درستى ديدگاه «ملى مردمى» خود و در پناه دست يارى دهنده ملت، توانستند همه گزيركارهاى «استعمار» خواسته، در رابطه با «نفت ايران»، را كه «بوميان» در پى انجامشان بودند، بى اثر سازند و حقوق مردم ايران را كه تاراج مى‏شد، به مردم بازگردانند.






داده‏هاى تاريخى روشن، يادآور بسيار بوده‏ها از زندگى سياسى‏ى همه رنگ ايرانيان كارگشا براى استعمار گران است. كارگشايانى كه براى بدست آوردن آب و علوفه و يا نگهداشتن قدرت و جاه و مقام، در پناه قدرت بيگانه، دست بهر زشتكارى ممكن زده‏اند. بدين باور خام كه ديده و داورى نمى‏شوند، از امروز به فردا، به آسانى، كت خود را از اين رو به آن رو كرده و پوشيده‏اند.






مى‏توان با تكيه بر داوريها و ارزش گذارييها كه از زبان «دوست و دشمن» ابراز شده‏اند، بر رسيدن و فراگشائى تاريخى‏ى بوده‏هاى «اجتماعى - سياسى» را دنبال كرد. بويژه داورى از زبان «ملت ايران» كه با ديدن كارنامه و سبك و سنگين كردن آن، مثبت يا منفى و ميان اين دو، به هزار گونه ممكن، كارها را ارزش گذارى مى‏كند.






براى نشان دادن پوچى گفته‏هاى «رده‏هاى دوم و سوم»، به سخنان حسين فاطمى، زيرك زاده و نيز مصدق رجوع بايد كرد. ابتدا مى‏توان تكيه كرد بر اين يادآورى تاريخى كه انگليس، در 17 اسفند 1329، روز ترور رزم آرا، بر آن مى‏شود كه دو ناوچه جنگى به خليج فارس بفرستد تا اگر در كار نفت با شكست روبرو شد، به زور متوسل شود. همان تهديد كه چرچيل، در روزهاى پس از امضاى قرارداد دارسى، بعمل آورده و، در مجلس عوام، از آن سخن گفته بود. همان تهديد كه دولت انگلستان، در پى خلع يد، تكرار كرد و مصدق سخت در برابر آن ايستادگى نشان داد.






اما آنچه را كه دكتر حسين فاطمى در يادداشتهاى خود آورده اينست: «... آنهائى كه جريان كودتا را از شب يك شنبه 25، يا از صبح چهارشنبه 28 مرداد تعقيب مى‏كنند، بى اطلاع هستند و يا نخواسته‏اند از واقعيات پرده بردارند». او مى‏افزايد: «... اگر ميزان دقت و كنجكاوى را وسيع‏تر كنيم، از چند ماه بعد از زمامدارى دكتر مصدق، يك چنين نقشه‏اى به موازات تبليغات شديد انگليسها كه در داخل و خارج شاه را از حزب توده مى‏ترساندند، در شرف طرح و انجام بود».






زيرك زاده به اين امر مى‏پردازد كه «انگليسها به ملى شدن صنعت نفت طبق 9 ماده ايكه از مجلس گذشته بود، تن نمى‏دادند» و سخن «استوكس» را مى‏آورد كه مى‏خواسته‏است «قانون ملى شدن... چترى بر روى شركت نفت باشد». و در نهايت، به 50 درصد راضى بودند. بهنگام عمل كردن مصدق را، در اين مى‏داند كه آن زمان «اتلى» از حزب كارگر، به نخست وزيرى انگلستان انتخاب شده بود و او خود در صدد ملى كردن صنايع انگلستان بود و «ترومن» از دموكراتها بر مسند رياست جمهورى امريكا بود. در نوشته‏اش، او مى‏افزايد: «... چرچيل نخست وزير شد و پس از آن، آيزنهاور رئيس جمهور و دالس وزير خارجه امريكا شدند. از همان روز اول اشغال مقام، در صدد برانداختن حكومت مصدق شدند».






مصدق نيز، در نوشته‏ها و دفاعيات خود، دفعاتى را باز مى‏شمارد كه، از همان آغاز كار، «استعمار» پير انگليس، با هميارى مهره‏هاى بومى خود، كه در اركان دولت و دربار و مجلس جاى گرفته بودند، درپى دسيسه چينى براى برانداختن دولت «ملى مردمى» او بودند. ولى شكست مى‏خوردند. مصدق با بر شمردن موردهائى چند، يادآور مى‏شود كه سرانجام به كودتا دست زدند.






چند و چون كودتا در آينده بيان خواهد شد. اما از زبان «تقى زاده»، رئيس مجلس سنا، مى‏آورد كه چند روزى پيش از چهارم مهرماه 1330، سفير انگليس به او مى‏گويد: «در مجلس شوراى ملى اقليت تشكيل شده كه با دولت مخالفت كند» و مى‏پرسد: «چرا چنين اقليتى در سنا بر پا نمى‏داريد؟» و مى‏افزايد: «تا دولت دكتر مصدق بر روى كار است، با ايران وارد مذاكره نمى‏شويم».






توجه خواننده را جلب مى‏كند كه در پى تصويب «قانون ملى شدن صنعت نفت» و پذيرفتن نخست وزيرى از سوى مصدق، دست اندازى ايادى انگليس، با يورشهاى سخت وابستگان به شوروى، شاخه ديگر اردوگاه وابستگى به بيگانه، همراه بوده‏است. اين نمايش شوم، در مجلس با «اقليتى» كه سفير انگليس از آن سخن گفته بود و در بيرون آن، با دربار و...، همآهنگ با روزنامه‏هاى توده‏اى و مهره هاى انگليسى كه بيش از 70 روزنامه و... چاپ پخش مى‏كردند، با هرزه درائى به دولت مصدق، بى گسست، تا كودتاى 28 مرداد 1332، ادامه يافت و كودتاى «امريكائى - انگليسى»، با تحميل نخست وزيرى «فضل زاهدى» از سوى امريكا به انگلستان!، به انجام رسيد.


دنباله دارد.