۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

در باره كودتاى 28 مرداد 1332

خم خرده و ناتوان و شمشير شكسته،
زره دريده و بى سپر،
بر جاى ايستاده‏ام، هرچه مى‏خواهى با من بكن
مرا...!!، ولى من تسليم نخواهم شد!"
هنرى لانك فلو

"اگر نوشته هوده‏اى را در بردارد، به زدودن ناروشنائيهائى كه گماشتگان سامانه‏هاى استبدادى در بر رسيدن بوده‏هاى تاريخى - اجتماعى ايران ببار آورده‏اند، آن را به دوست جان باخته، زنده ياد و نام خود، منوچهر مسعودى، پيشكش مى‏كنم.
منوچهر مسعودى، حقوقدان و وابسته به حزب ملت ايران بود. او اولين فرد بود كه نامه‏اى مستدل به "دادستان شهرستان تهران" نوشت و به روزنامه اطلاعات شماره 15506، مورخ 17 ديماه 1356، كه در آن، به دستور "محمد رضا شاه"، به آيةالله خمينى توهين شده بود، اعلام جرم كرد.
منوچهر مسعودى ديدگاه "ملى" داشت و به ارزشهاى "مردمى" باورمند بود. در دوران شاه، تحت پيگرد قرار مى‏گرفت و زندانى مى‏شد. در پى قيام 22 بهمن و استقرار استبداد اسلامى، با كودتاى 1360 بر ضد بنى‏صدر، باز او اولين فردى گشت كه در مقام "مشاور حقوقى رياست جمهورى"، دستگير و سپس تيرباران شد. اينگونه آيةالله خمينى به او پاداش داد! پاداشى چنين از سوى آيةالله خمينى و ديگر استبداديان تاريخ، همواره بهره راه جويان و پويان تندرستى‏ى مردم خواه شده است. رفتار استبداديان بازگوئى اين سخن است كه "مسكين چه كند حنظل اگر تلخ نگويد"؟ و يا تلخ و دردناك نبارد؟

پرسش و پاسخ گوئى پيرامون پنجاهمين سالگرد كودتاى "انگليسى - امريكائى" 28 مرداد 1332، در برنامه‏هاى 17 و 24 اوت 2003، برابر 26 مرداد و دوم شهريور 1382، در راديو بين المللى فرانسه، انجام گرفت. برنامه به همت خانم فرنگيس حبيبى تهيه شده و احمد سلامتيان، پرويز مينا، عبدالمجيد مجيدى، پرويز مجتهد زاده، اردشير زاهدى و حميد احمدى در آن شركت داشتند.
تلخى سخنهاى پاره‏اى از پاسخگويان، نگارنده را بر آن داشت، هر چند بطور موجز، تكيه بر داده‏ها و بر رسيدن "اجتماعى - تاريخى" ى آن زمان، چگونگى زندگى سياسى آن دوران را بر نمايد. هر چند در اين موردهاى "تاريخى - سياسى"، بسيارانى روشنگرى كرده‏اند. از آن جمله است نگارنده در دفترهائى چون "ملى شدن صنعت نفت در سراسر كشور" - "بزرگداشت 29 اسفند و..." و يا ديگر نوشته هائى درج شده در ارگان و روزنامه‏اى.
با توجه به ديدگاه سياسى نگارنده، بايسته آمد كه براى جلوگيرى از درازاى بيشتر گرفتن نوشته، فراگشائى را در "سه رده"، رده بندى كند. بدينگونه: 1 - حميد احمدى - احمد سلامتيان و كاظم علمدارى و 2 - دكتر پرويز مينا كه در سامانه‏ى "استبداد سلطنت وابسته به بيگانه"، مدير كل نفت بوده و، خواه و ناخواه، روند پاسخ دهى‏اش آرايش چهره‏ى كريه كودتاى 28 مرداد را با خود دارد. هر چند بنا بر دانشى كه در پهنه‏ى كار خود دارد، ناگزير، با ميانه روى و ارزش دهى به آن "نهضت" و رهبر آن، بيان مى‏كرد. 3 - اردشير زاهدى - عبدالمجيد مجيدى و پيروز مجتهدزاده‏اند. دو تن اولى تا واژگونى آن سامانه‏ى ضد "ملى مردمى"، از مهره‏هاى آن نظام، در جايگاه‏هائى چون وزارت امور خارجه، سفير ايران در امريكا، رياست سازمان برنامه، وزير كار و... و معاون نخست وزير، بوده‏اند. و ...
سومى از اين رده، استاد دانشگاه تهران بوده و زير نام " پژوهنده "، بگونه‏اى سخن گفته و مى‏گويد كه پايوران "استبداد اسلامى"ى چند بار وحشى‏تر از استبداد پيشين را نرنجاند و خوش آيند اين سامانه‏ى شوم سخن راند.
نوشته روى سخن با سخنان دسته دوم و سوم دارد. فراگشائى بر روى رده اول را بايسته نمى‏داند. چرا كه آنان توانستند، در آن زمان كوتاه، تكيه بر ارزشهاى مردم خواهى و ميهن دوستى‏ى خود، بيان چند و چون "اجتماعى - سياسى" ى كودتا را، كه به زيان مردم ايران و به سود چپاولگران جهانى بود، بنمايند. با اميد كه در لابلاى نوشته، كوشش شود تا آن كاستيهاى تاريخى و يا "اجتماعى - سياسى" جبران شود.
تاريخ و رخدادهاى آن چركى دست نيست كه آسان بتوان با آب شست و اثر سود يا زيان بخش آن، براى ملتى، را اينگونه زدود. گونه كارى كه جاى گرفتگان در رده‏هاى دوم و سوم، بويژه و به ترتيب، اردشير زاهدى، عبدالمجيد مجيدى و پيروز مجتهد زاده، به خيال واهى، با سخنان خود، در مورد كودتاى 28 مرداد، كرده‏اند. نگارنده، بنا بر روش كار خود، در تاريخ و بر رسيدن پديده‏هاى "اجتماعى - سياسى"، كه همواره بر آن بوده‏است، ناگزير نيم نگاهى دارد به دوران پيش از مشروطيت و بر ميوه‏ى شوم استعمار و بر تاراج منابع ملى سرزمينهائى چون ايران و تجاوز به حقوق ملتهاى آن و ساخت گرفتن "بوميانى" كه در خدمت بيگانه، به آب و علوفه‏ى "سياسى - اجتماعى" رسيده‏اند و دارنده‏ى "جاه و مال" شده‏اند.
پاى گرفتن استعمار و سوى‏گيرى آن به ايران در قرن نوزدهم، به دنبال شكستهاى پى در پى ايران در جنگهاى ايران و روس و از دست رفتن سرزمينهاى قفقاز و... و نيز هرات و... با دست اندازى روس و انگليس، نفوذ استعمارى اين دو قدرت بيگانه تاراجگر، همواره، فزونى مى‏گيرد و چهره‏ى سياسى ايران را دگرگون مى‏سازد. دگرگونى از اينگونه كه "حكومت مركزى" براى نگهداشت خود، وارد موازنه‏اى ميان دو قطب استعمارى مى‏گردد. چنانكه اگر امتيازى به يكى داد، ديگرى را نيز با دادن امتيازى مى‏بايست خرسند كند. اين موازنه، موازنه‏ى مثبت نام گرفت. در روند چنين همآوردى كه، بر سر تاراج ايران، ميان دو قدرت استعمارى رخ مى‏دهد، هر يك از اين دو، براى خود، وابستگان درشت و ريز بومى دست و پا مى‏كنند. بوميانى كه به نوكرى در مى‏آيند، بر اثر " نفوذ " اين و آن " ارباب "، به جاه و مالى دست مى‏يابند. مى‏توان گفت كه موازنه‏ى يادشده از دوران ناصر الدين شاه شكل مى‏گيرد. با اين نيت كه از دست اندازى به سرزمين ايران جلوگيرى شود و بنياد سلطنت او آسيب نبيند و با اين امتياز دادنها، بودجه‏اى براى حكومت مركزى بدست آيد.
كار رفتار استعمارى روس و انگليس، در برابر يكديگر، در تاراج منابع ايران و دست اندازى به حقوق ملت، "تاجرگونه" بود. اگر يكى نسبت به ديگرى، امكانى مى‏يافت، در چپاول و بيش برى، پيشى مى‏گرفت. اگر چنين نمى‏شد، بايكديگر منافع را تقسيم مى‏كردند. بوميان وابسته به هريك نيز، اگر بر سر كار بودند، بسود قدرتى كه بر آن متكى و در پناه آن، به آب و علوفه رسيده بودند، نقش خويش را بازى مى‏كردند. يا از پيش اين به نزد آن كشيده مى‏شدند و تكيه گاه تغيير مى‏دادند و كارگرى قدرتى را مى‏كردند كه افسارشان را بدست گرفته بود. اينگونه سامانه گرفتن استبدادى در پناه استعمار، زندگى سياسى‏شان را در چپاول منابع - منافع و تجاوز به حقوق ملت ايران ناچيز مى‏كرد. بازتاب فقر گسترده، جامعه ايران و شخصيتهاى " سياسى - فرهنگى " را به چاره گرى انداخت تا كه خود را از اين برزخ رهائى بخشند. اينسان، خيزشها و واخواهى‏هاى " ملى مردمى " راه به انقلاب مشروطيت مى‏گيرد.
يكى از امتيازها كه پيش از انقلاب ناكام مشروطيت به استعمار داده شده، قرارداد 1901 دارسى است. بنا بر فشرده بودن اين نوشته، از چند و چون دست يابى اين " انگليسى زاده " به قرارداد، چشم پوشى مى‏شود. با وجود اين، اين يادآورى در خور است كه فردى بنام " كتابچى " خان سفير انگليس در فرانسه را از وجود نفت در غرب و جنوب ايران آگاه مى‏سازد. سفير انگليس، " سر هانرى دروموندولف " كه با " ويليام ناكس دارسى " - كه بنا بر اتفاق، از ثروتى بهره‏مند مى‏شود - آشنائى داشته، گزارش كتابچى خان ارمنى را به او يادآور و او را به سرمايه گذارى در استخراج نفت ايران، بر مى‏انگيزد. بر آيند كار اينكه، در 1901، نماينده‏ى دارسى، همراه كتابچى خان ايرانى، براى كسب امتياز، عازم تهران مى‏شوند. وزارت خارجه انگليس به وزير مختار خود، " هاردينگ " پيشنهاد نفت جنوب را مى‏دهد و به نماينده‏ى دارسى يادآور مى‏شود كه پيشنهاد استخراج نفت در " پنج ايالت شمالى " را ندهد تا از برانگيختن روسها به مخالفت جلوگيرى شود. و نيز، از دادن رشوه به دست اندركاران، بقدر بايسته، دريغ نشود!
در تابستان 1903، در " چاه سرخ "، واقع در قصر شيرين، در عمق 507 مترى چاه به نفت مى‏رسد. سپس، دومين چاه به نفت مى‏رسد. در همين سال، دارسى شركتى بوجود مى‏آورد و سهامى كه قرار بود به دولت ايران بدهد را مى‏دهد. او، در حوزه‏ى جنوب، در سال 1908، در مسجد سليمان، به نتيجه‏اى چشم گير دست مى‏يابد و پى مى‏برد كه ايران داراى منابع سرشار نفت است. در سال 1909، شركت " نفت ايران و انگليس"، با سرمايه‏ى دو ميليون ليره‏اى، در لندن، به ثبت مى‏رسد. در سال 1287، از چاه مسجد سليمان، نفت فوران مى‏كند. در آخر همين سال، شركت "نفت ايران و انگليس"، در لندن، ثبت و سرنوشت ايران در گرو قدرت استعمارى انگليس و هم آوردش، روسيه و سپس امپرياليسم امريكا، قرار مى‏گيرد. اين آنچه است كه آگاهان ميهن پرستى را بر آن مى‏داشت تا رهائى ايران را از بند استعمار، وجهه كوشش خود كنند. در پيشاپيش آنان، " مصدق " و يارانش، در " ملى كردن " صنايع نفت، اين رهائى را مى‏جستند. پس از سالهاى سال، بمانندانى چون نامبردگان در " بند سه " و نام برده در " بند دوم " اگر او را كارشناس نفت بداند، نابكارانه، به درهم برهم گوئيهاى آنچنانى مى‏پردازند تا بگونه‏اى خود را تبرئه كنند. اينها كه از كاربدستان " استبداد سلطنت " هستند كه با كودتاى مرداد " امريكا - انگليس" بر قرار شد و يا در ساختار " استبداد اسلامى " گرفتارند كه راه شوم كودتاى 28 مرداد را، بگونه‏اى چندين بار ايران بربادده‏تر از استبداد پيشين خود، ادامه مى‏دهد.
ناآگاه خود فروشان كه نمى‏دانند، در پى تشكيل شركت " نفت ايران و انگليس " در 1912، چرچيل كه وزير دريادارى بود، كميسيون ويژه‏اى را بوجود آورد و به " دتردينگ "، يكى از اعضاى آن، تأكيد مى‏كند به اينكه " نفت يكى از كالاهاى فوق العاده اين جهان است كه فروش آن منوط به استخراج و توليد آنست ". او بر ارزش اين كالا و بى مانند بودن آن در جهان، تأكيد مى‏كند. آگاهى مصدق و ياران او بر اينكه با " ملى كردن صنعت نفت در سراسر كشور"، مى‏توان استخراج و فروش نفت را، زير نظر مردم زحمتكش و دولت " ملى مردمى " ايران، به چرخش درآورد و دست چپاولگران بيگانه و بومى را از منابع ملى، بويژه نفت، كوتاه كرد و بدينسان به خواسته‏هاى تاريخى‏ى ملت ايران تحقق بخشيد، از توجه به همين واقعيت، سرچشمه گرفته است.
گره‏ى كار در اينست كه پاسخ دهندگان پرمدعا، يا دست اندر كار آن سياه روزى شدند كه، با كودتا، براى ملت ايران، فراهم كردند همچون اردشير زاهدى و يا مهره‏ى آن سامانه، يا بى سوادان پژوهشگر خوانده شده، يا توأمان به اين دو پليدى گرفتار بوده‏اند كه ادامه‏ى نوشته به آن مى‏پردازد.
خواننده بياد آورد كه بازتاب اين توسعه‏طلبى‏ها، خيزشهائى شدند كه به صدور فرمان مشروطيت، در 13 مرداد 1285، زمانى پس از آنكه قرارداد دارسى به امضاى مظفرالدين شاه، رسيد، انجاميدند. شايد بتوان ابلاغ " قرارداد 1907"، برابر با اول مهر ماه 1286، از سوى انگليس به دولت ايران را مبنى بر " سه بخش " كردن ايران، بخش شمالى زير نفوذ روسيه و بخش جنوبى زير نفوذ انگليس و بخش مركزى از آن دولت ايران، ناشى از نگرانى دولتهاى استمعارى به اين امر دانست كه با پاى‏گيرى " مشروطيت "، ايران توانائى مى‏يافت از توسعه طلبى دو قدرت استعمارى جلوگيرى كند. چنانكه، دولت نوبنياد مشروطيت در اين زمان، بى درنگ، با پاسخ اعتراض‏آميز خود، يادآور شد كه ايران " استقلال " دارد و كار روندى به خود گرفت كه آن قرارداد به دور انداخته شد.
مشروطيت اگر چه نه آنچنان، ولى روندى تا اندازه‏اى خرسند كننده بخود مى‏گيرد و كم و بيش مى‏تواند در برابر استعمار گران ايستادگى كند و دولتهاى ملى را بر سركار آورد. بمانندانى چون "مصدق" امكان جلوگيرى از چپاول و برقرارى قوانين سالم كننده، بويژه در برابر " وثوق الدوله " و قرارداد شوم شهرت گرفته او به " قرارداد 1919" را كه بسود كامل " انگليس " بود، بايستد. قرارداد بدور انداخته شد و احمد شاه از امضاى آن سرباز زده بود. چرا كه ديگر " روسيه تزارى " وجود نداشت و " شوروى جوان " بر پا شده بود.
گفتنى است كه در پى‏ى مخالفتهاى جانانه‏ى مصدق با اين قرارداد، در "1298"، او به سوئيس مى‏رود و در 12 تير 1299، با برگزينیش به وزارت دادگسترى، در كابينه‏ى مشيرالدوله، به ايران باز گشته و از سوى دولت، والى فارس مى‏شود. شكست در به اجرا درآوردن قرارداد 1919 و پاى گرفتن مشروطيت و انقلاب شوروى، استعمار انگليس را برآن مى‏دارد كودتاى 1299 را تدارك ببيند و با سر كار آوردن " كودتاگران "، خواسته‏هاى خود را به اجرا درآورد. نخست وزيرى كودتا، سيد ضياء الدين طباطبائى، سه ماه و اندى به درازا مى‏كشد و با آمدن پرواى كار بدست احمد شاه، او را بركنار و سپس از ايران بيرون مى‏كند. على رغم تلاش انگلستان براى آنكه " رضا خان ميرپنج " را كه فرد دوم كودتا بشمار مى‏رفت، بجاى اوبنشاند، زير بار نمى‏رود. احمد شاه ابتدا از كسانى چون مشيرالدوله - مستوفى الممالك و... مى‏خواهد كه نخست وزيرى را بپذيرند. و چون نمى‏پذيرند، از احمد قوام السلطنه مى‏خواهد با اين تعهد كه "... تعهد اينست كه در تحت هيچ صورتى تسليم سياست انگليس نشود و روش خود را با دلخواه آنها همآهنگ ننمايد "، نخست وزيرى را بپذيرد. چون قوام السلطنه چنين تعهدى را به احمد شاه مى‏سپارد، به نخست وزيرى برگزيده مى‏شود. در همان روز، بدستور احمد شاه، تمام دستگير شدگان دوران سيد ضياء الدين طباطبائى، آزاد مى‏شوند. مصدق كه بر اثر مخالفت با كودتاى 1299 و سرپيچى از دستور سيد ضياء، در بختيارى بسر مى‏برد، با اختيارات قانونى، وزير دارائى مى‏شود. سپس، در دولت مشيرالدوله، بسببى، وزارت امور خارجه را نمى‏پذيرد.
قوام السلطنه به احمد شاه پاسخ مى‏دهد كه " با نهايت افتخار و سربلندى، اوامر شاهانه را مى‏پذيرم ". ولى گزير كار خود را در اين مى‏بيند كه با از ميان برداشتن " كنترات مستشاران انگليس" در وزارت دارائى - كه به رياست " آرميتاژ اسميت " و در دوران وثوق الدوله بر قرار شده بود، پايان دهد و جاى آنها را به هيأت امريكائى به رياست دكتر " ميلسپو" بسپارد. و نيز، " امتياز نفت شمال " را هم به امريكا بدهد. با اين خيال خام كه با وارد كردن " قدرت سياسى " ى جهانى ديگر، موازنه‏اى با انگليس و شوروى بوجود آورد.
خواننده اگر به زمان بنديهاى رخدادهاى تاريخى توجه كند، در مى‏يابد كه ديدگاه قوام السلطنه، انگليس و شوروى را در برابر امريكا، بسوى يكديگر مى‏كشاند. در همين سال است كه " داويد جرج " انگليسى " سقوط بلشويسم " را " بضرب اسلحه " ممكن نمى‏شناسد و مى‏گويد كه "... من معتقدم كه مى‏توانيم به كمك داد و ستد آن كشور را نجات بخشيم " و در بازرگانى خاصيتى مى‏يابد كه " انسان را هوشيار مى‏سازد ". او بر اين بود كه " تجارت مسلماً بهتر از هر وسيله ديگرى بدرنده خوئى، غارتگرى و خوش باورى بلشويسم پايان خواهد داد ". استعمار انگليس، چنين بينش شيادانه‏اى در باره شوروى، را مى‏پذيرد. و لنين نيز همانند او مى‏گويد: " ما به تجارت محتاجيم، آنها هم محتاجند. ما دلمان مى‏خواهد تجارتى كه مى‏كنيم به نفع مان تمام شود. آنها هم دلشان مى‏خواهد بنفعشان تمام شود. بنا بر اين، نتيجه مبارزه تا حدودى بسته به مهارت ديپلماتهاى ماست...". با بر قرار شدن اينگونه تجارت ميان آنها، لنين نماينده شوروى را به انگلستان مى‏فرستد و كراسين، نماينده او در لندن، موافقت مى‏كند كه " دولت شوروى از تبليغات ضد انگليسى در ايران دست بردارد "!
نگارنده، در " جنبشهاى انقلابى "، در بخش " جنبش جنگل "، به چند و چون اين " برقرارى تجارت" پرداخته است و كژى گرفتن " لنين " و " شوروى جوان " و ميوه تلخى كه براى ايران و جهان ببار مى‏آورد را نمايانده‏است. آنچه را كه راه مى‏گيرد به اندرزگوئيهاى ضد " مردمى "ى " لنين " و ديگران به نمايندگان خود و از ميان مردم برخاسته خواندن " رضا خان " و ادامه آن سياست در دوران استالين و ديگر جانشينان او، تا فروريزى‏اش را روشن كرده‏ام. ادامه همان سياست را که برای همگان روشن است در سياست روسيه امروز، مى‏توان ديد. انگليس " پير استعمار"، با آرام كردن " شوروى جوان "، ادامه راه خود را، در روش كردن " سياست يك طرفه مثبت " مى‏داند. آنچه را كه، بر اثر شكست قرارداد 1919، نتوانست، با تدارك سامانه‏اى خودكامه، با " رضا خان "، فرد دوم كودتا، مى‏خواهد بدست آورد. چه با رساندن او به مقام " رياست جمهورى " و چه با رساندنش به " سلطنت"، در پى بركنارى " احمد شاه " كه حاضر نمى‏شد قرار دادى به زيان " ملت ايران " را امضا كند. پس بر آن مى‏شود سامانه‏اى خودكامه بپا دارد كه بدست او، همه خواستهاى " استعمارى " خود را برآورده سازد. استبدادى را بپا دارد كه از مجلس نمايشى و نمايشيهائى اينگونه هم برخوردار باشد.
گفتنى است نه تنها " قوام السطنه "، يكى از نخست وزيران هوشمند ايران، به برآيند اينگونه چاره گريها نمى‏انديشيد و يا " قدرت " خواهى اينگونه افراد چشم آنها را بر فرجام كار مى‏بست و نمى‏دانستند كه در دام اجراى خواست " قدرت بيگانه " و بيگانگانى قرار گرفته‏اند، بل بسيارى از روشنفكران و برگزيدگان فرهنگى و يا سياسى‏ى پاك باز نيز، نا آشنا، در دام سازمان و دستگاه بيگانگان افتادند. چون " حزب توده" كه مجرى خواستهاى آن " سرمايه دارى دولتى " گشت و سپس افسوس از دست دادن همه امكانات كار و پذيرفتن سخت‏ترين پى آمدهاى ممكن، نظير زندان و شكنجه و تيرباران را بخورد.
ندانستتند كه، بازگذاشتن دست اين قدرتها در تعيين سرنوشت سياسى ايران، - بگونه‏اى كه ذكرش رفت و، در پى، همانندهاى ديگرى نيز آورده مى‏شود - كمر به نابودى " استقلال " ميهن خود بستن و راه چپاول را بروى آنها بازگذاشتن و خود را در زمره " نوكران " و يا " دلال " هاى آنها در آوردن است. نوكران و دلالهائى كه وقتى ديگر به آنها نيازى نيست، همچون كاغذ باطله، در سبد باطله‏ها ريخته مى‏شوند.
كوتاه، به دو داده تاريخى، يكى از زبان " ملك الشعرا بهار" و ديگرى از زبان " مهندس زيرك زاده " كه از " خاطرات خروشف " بيان مى‏كند، توجه كنيم:

1 - ملك الشعرا، در كتاب احزاب سياسى، از رابطه خود با مدرس و شناخت كاملى كه از او داشته‏است، مى‏نويسد و يادآور مى‏شود كه، در ديدارها با وزير مختار دولت شوروى، " داويتيان "، از او سخن بميان مى‏آورده‏است. وزير مختار مدرس را نوكر " انگليس " مى‏خوانده‏است. ملك الشعرا مى‏نويسد: " گفتم شما در اشتباهيد و دلائلى آوردم كه مدرس نه آخوند است و نه اجنبى پرست". در پاسخ، وزير مختار گفته‏است: " هركس كه نوكر ما نباشد ما او را نوكر انگليس مى‏شناسيم "!؟
به خواننده يادآور مى‏شود كه اين " سنجيده گوئى " را، وزير مختار، در سال 1300، در دوران " لنين "، مى‏كند. در دورانى مى‏كند كه در آن، دولت لنين رضا خان را " يك چهره ملى " و از ميان " توده‏ها " برخاسته مى‏خواند. و " سليمان ميرزا " كه به شوروى نزديك بود، در مقام نمايندگى مجلس و سپس در وزارت فرهنگ، بسود رضاخان فراوان كوشش كرد.

2 - زيرك زاده، در خاطرات " خروشف " كه به قلم فرزندش نوشته شده، مى‏خواند: "... نظر استالين در مورد ايران اين بود كه ايران را رها كنيد. منطقه نفوذ انگليسها است ". چنين رهنمودهائى نشانگر آنند كه هر يك " منطقه نفوذ " خود را مى‏شناختند و چشم از " منطقه نفوذ " ديگرى، تا آنجا كه ممكن بود، بر مى‏داشتند. وجود چنين مناسبات جهانى ميان قدرتهاى " استعمارى - امپرياليستى "، سه قدرت " امريكا - انگليس - شوروى" را، در تهديد " ترومن " هم مى‏توان ديد. در پى جنگ جهانى دوم، در رابطه با بيرون نرفتن شوروى از آذربائيجان و واقعه پيشه ورى، بدنبال تهديد ترومن، شوروى، ناگزير و بى درنگ، قواى خود را از ايران تخليه مى‏كند.
بر مورد دوم، مورد ديگرى را مى‏توان افزود: در پى كودتاى 28 مرداد، فضل الله زاهدى، نخست وزير كودتا، از جانشين " استالين " خواست به ايادى خود بگوئيد در مورد دولت من اقدامى نكنند "! به يقين، شوروى نه تنها به افراد " آژانس " خود در ايران، كسانى مانند " كامبخش "، " كيانورى"، " رضا روستا "، " اردشير آوانسيان " و... ، چنين دستورى را داد بل، همانطور كه همه مى‏دانيم، طلاهاى ايران را نيز، به سود دولت كودتا، به ايران باز گرداند. اگر چه افراد حزب توده و سازمان افسرى در زير شكنجه و ميدانهاى اعدام بودند. و خسرو روزبه همان روزى به جوخه آتش بسته شد كه طلاها وارد ايران و به خزانه دولت زاهدى ريخته شدند! آن چيز را كه " حکومت ملى مردمى " مصدق خواستارش بود و شوروى از دادنش به اين دولت سر باز مى‏زد، به دولت شاه - زاهدى داد!؟ استعمار انگليس به بازيگريهاى سياسى خود ادامه داد تا بتواند به رضا خان قدرت تام بخشد و احمد شاه را از تخت سلطنت به زير كشد. ابتدا بازى " جمهورى خواهى " را، به سود او، براه انداخت. و چون با خيزش مردم و مقاومت شخصيتهائى چون " مدرس " در مجلس و نويسندگان و شاعرانى همانند " عشقى " روبرو شد، از آن دست برداشت و بفكر تغيير " سلطنت " از قاجاريه به " پهلوى" افتاد. رخداد جمهورى خواهى رضا خانى، در اسفند 1302، سرانجام، به تشكيل مجلس مؤسسان " انگليس " خواسته، با كوشش كسانى هوچى، از روحانى و جز آن، راه برد. استوار و روشن بين‏ترين برخورد تاريخى را مصدق، در جلسه 9 آبان 1304، كرد. او زيان استبدادى كه در راه بود و پاى گرفتن وابستگى كامل به استعمار انگليس و سياست موازنه مثبت كه برآيند آن " استبداد " مى‏گشت را نشان داد. دست پخت آن مجلس مؤسسان استعمار ساخته را هرگز نبايد از ياد برد. مجلسى كه در آن، بمانندانى چون " آيةالله كاشانى " شركت داشتند و خودكامگى 20 ساله‏اى را بپاداشتند كه تمامى خواسته‏هاى انگليس را به عمل درآورد. جاى " پليس جنوب " را دست آهنين او پر كرد و تمديد قرارداد دارسى، زير نام " قرارداد 1933"، از جمله آن خواسته‏ها بود كه انجام گرفت.
برهم زدن "قرارداد دارسى"، خواست انگلستان را در برداشت. زيرا، با تمديد 60 ساله، بنا بر " قرارداد 1933"، اين خواست تحقق يافت. قرارداد با كوشش لرد كدمن بسته شد. او در تاج گذارى رضا شاه شركت كرد و در برابر چند صد نفر مهمانان آن جشن سخنرانى كرد. " شاه "، " دلال وار"، بنا بر گفته او "... وسط را گرفت و دستور داد حق الامتياز را به 4 شلينگ در هر تن، قطع نمايند... من به او گفتم: بدون تمديد، كار به انجام نخواهد رسيد و بالاخره او قبول كرد ". " فروغى " و " تقى زاده " هم، ناگزير، به آن دستور " شاهانه "، گردن نهادند. تقى زاده، در مجلس پانزدهم، گفت: " من شخصاً راضى به تمديد مدت نبودم و ديگران هم نبودند و اگر قصورى در اين كار يا اشتباهى بوده، تقصير آلت فعل نبوده بلكه تقصير فاعل بوده كه بدبختانه اشتباهى كرد و نتوانست برگردد ". تقصير " خودكامه " را كه او فاعلش مى‏خواند، مصدق، در دوره چهاردهم، در 7 آبان ماه 1323، گسترده بيان كرد. در آن نطق، نه تنها به آسيب سياسى و وابستگى به استعمار كه - در پايان سخنانش - به سه مورد از زيانهاى اقتصادى كه به ايران وارد شد، روشن اشاره مى‏كند.
تاريخچه نفت ايران را نمى‏توان سرسرى نوشت و نقش استعمارى انگليس را در آن دوره از ياد برد. به ويژه از نقش " چرچيل "، چه پيش و چه پس از " ملى شدن صنعت نفت در ايران "، در كوشش براى بپاداشتن كودتاى 28 مرداد، در گذشت. او، از همان ايام بسته شدن " قرارداد دارسى "، در مقام وزير دريادارى بريتانيا، بر خريدن سهام " شركت نفت ايران و انگليس "، در مجلس انگلستان، اصرار مى‏ورزيد. او، در خريدارى زمينهاى خوزستان از مهره پيشين خود، " شيخ خزعل " - كه سپس بسود منافع استعمارى خود ديدند بدست تازه مهره خود، " رضا خان "، از ميانش بردارند - دست داشت. در آينده، از نقش چرچيل، بويژه در كودتا، بيشتر سخن خواهد رفت. اما از مجلس چهاردهم بدين سو بود كه مصدق پرواى كار بدست آورد و بر آن شد زمينه‏هاى " ملى كردن " نفت و حفظ منابع و تأمين منافع ايران را فراهم سازد و از حقوق ملت ايران، در برابر غارتگران جهانى دفاع كند و " استقلال " را، در همه پهنه‏ها، نهادينه سازد. در اين دوره، مصدق از آزاديهاى نسبى، سود همه جانبه مى‏جست تا هرگونه " موزانه مثبتى " را آشكار كند كه در سود بيگانگان و براى دست برد زدن به حقوق ملت ايران برقرار شده بود. او " موازنه منفى " را بكار گرفت تا ايران استقلال " سياسى - اقتصادى " بازيابد و نابسامانيهاى اجتماعى را به سامان آورد. لذا، بنا بر داده‏هاى تاريخى، از روز "16 اسفند 1322"، دو روز پس از افتتاح دوره چهاردهم، به مخالفت با اعتبارنامه سيد ضياءالدين طباطبائى - كه فرد اول كودتاى 1299 بشمار مى‏رفت -، بر خواست. اگر چه چهره درى او ايران گير مى‏شود، ولى با كمك نمايندگان دربار، از رد شدن اعتبار نامه‏اش، جلوگيرى بعمل مى‏آيد. در رسواسازى اين مهره انگليس، نمايندگان حزب توده با مصدق همراه بودند. همين گونه بود، در بيستم فروردين 1323، كه مصدق " لغو اختيارات ميليسپو"، مستشار امريكائى را، به موجب قانون سيزده ارديبهشت 1322، خواستار شد و پاى فشرد تا در 18 ديماه، خواست او به انجام رسيد. اما با آمدن نماينده شوروى، كافتارادزه، به ايران، براى گرفتن امتياز نفت شمال، مصدق سخت در برابر اين امتياز خواهى، ايستاد. سخنرانى تعيين كننده او، در 7 آبان، راه را بر دادن هر امتيازى به قدرتهاى تاراجگر بست. او هوچى گريهاى وابستگان به " سرمايه دارى دولتى " شوروى را پوچ و بى اساس خواند. بر پايه اين سخنرانى و با پى‏گيرى در نشستهاى پسين مجلس، در 11 آذر، او طرحى قانونى به مجلس تقديم كرد كه به موجب آن، هيچ مقامى نمى‏توانست امتياز نفت دهد و قرارداد ببندد. هر كس كه امتيازى واگذار مى‏كرد، بزهكار خوانده مى‏شد و مى‏بايست به زندان، از 3 تا 8 سال، محكوم و از كار دولتى بركنار شود.
يادآور مى‏شود كه 1 - با كوتاه كردن دست سه نماينده "قدرتهاى سه گانه" ياد شده و رسواكردنشان، او روشن و بى ابهام، " موازنه منفى " را در برابر موازنه‏هاى مثبت يك يا دو و يا سه طرفى روش كرد كه رويه دولتمردان وابسته بود. 2 - با همين طرح قانونى بود كه، پس از نجات آذربائيجان، مجلس پانزدهم به دادن امتياز نفت شمال به شوروى رأى نداد و قوام السلطنه توانست بازى سياسى ماهرانه خود را عملى سازد.
خواننده اگر به نوشته‏هاى "چرچيل"، در كتاب خود، و يا به برخوردهاى آزاديخواهان و روزنامه نگاران انگلستان و سخنرانيهاى مجلس عوام سال 1914، دست يابد، بسيار بوده‏هاى اساسى را بدست مى‏آورد. فشرده آنها را اينگونه مى‏توان بر شمرد: 1 - چرچيل ياد آور است كه در مدت 4 سال جنگ اول جهانى، انگلستان بيشتر از 7/5 ميليون ليره از خريد ارزان نفت ایران سود برده‏است. 2 - در برابر روزنامه نگاران و نمايندگان آزادى خواه انگليس كه بازتاب اينگونه غارتگريها را پديد آمدن اعتراضها و خطر براى انگلستان مى‏دانستند، آشكارا "دندان نشان دادنى" را به ياد آنها مى‏آورد كه انگلستان در جنگ به هم آوردان خود، نشان داده بود. 3 - در همان سال 1914، بودند كسانى چون " رفرى مكدونالد "، رهبر حزب كارگر انگليس، كه سخت به چرچيل مى‏تاخت و روش كار او را " استعمارى " مى‏خواند. بساطى را سخت انتقاد مى‏كرد كه دولت و شركت " نفت ايران و انگليس" براى تالانگرى منابع نفت ايران و تجاوز به حقوق ملت ايران، چيده بودند.
بنا بر آنچه تاكنون، همچون داده‏هاى تاريخى، آورد شد، مصدق و پاره‏اى از ياران او، از مناسبات و تضادهاى موجود ميان قدرتهاى بزرگ جهان، از آن جمله، ميان " امريكا - انگليس" و ميان اين دو با شوروى، آگاه بوده‏اند. در روند اين فراگشائى، به ياران مصدق نيز، اشاره خواهد شد. تضادها رشد مى‏يابند و همسوئى و ناهمسوئيهائى ميان " سه قدرت" جريان مى‏گيرد. اگر امريكا وابستگانى، بگونه و اندازه و با سابقه تاريخى و باديدگاه وابستگان هم آوردان خود، نداشت، ولى درپى راه يافتن در سياست ايران و دخالت در آن بود و براى رسيدن به اين هدف، دست و پا مى‏كرد. ورود امريكا به صحنه سياست ايران، با بازتاب اين و آن گونه، از جمله همبستگى آشكار و پنهان "انگليس - روسيه" روبرو مى‏شد. و نيز، در ميان نيروها و دارندگان ديدگاههاى سياسى‏ى داخل كشور، چه وابسته به اردوگاه "انگليس - شوروى" و چه ناوابسته، كنش و واكنشهائى بوجود مى‏آمد كه بيانگر اين يا آن " موزانه مثبت " بودند و در برابر " موازنه منفى " مصدق و ياران او، قرار مى‏گرفتند. موازنه منفى، در نيروهاى وابسته، شكاف مى‏افكند. روند شكاف افكنى را در منزلگاههائى چند، تا كودتاى 28 مرداد، و پس از آن هم، مى‏توان ديد. يكى از بارزترين آنها " انشعاب تاريخى " در حزب توده به رهبرى " خليل ملكى" است. انشعاب كنندگان به اردوگاه ناوابستگان و پيروان مصدق پيوستند.
موارد بسيار هم آوردى و همسوئى دو " قدرت " انگليس و شوروى را، در برابر امريكا، مى‏توان بياد آورد. از جمله، در رابطه با قرارداد "جم - آلن"، هم راديوهاى انگليسى، به زيان امريكا، استعمارى بودن آن را باز مى‏گفتند و هم سفارت شوروى به چاپ پخش خبر آن دست مى‏زد. و نيز، روزنامه‏هاى وابسته به اين دو قدرت، همداستان با هم، به زيان قوام السطنه تبليغ مى‏كردند و دست اندازيهاى او را در انتخابات، افشا مى‏كردند. از موارد همداستانى بى گسست وابستگان به اين دو استعمار و ارگانهاى آنها، به زيان مصدق و پيروان پيشين و جديد او، بسيار مى‏توان برشمرد. اين همبستگى تا آنجا مى‏رود كه، در "هتل ريتس"، ميان روزنامه نگاران گرد "سيد ضياء الدين طباطبائى"، اين مهره‏هاى انگليسى، و روزنامه نگارهاى "حزب توده"، نشستى، زير عنوان "جبهه مطبوعات ضد ديكتاتورى" بر گذار مى‏شود. اين نشست بگونه‏اى انجام مى‏گير كه هشدارى هم به "شاه" باشد تا از نزديكى به "آمريكا"، بپرهيزد. مى‏خواستند با يك تير دو نشان بزنند!
از باند سيد ضياء، نامهائى چون "مير اشرافى - سيد محمد باقر حجازى - سيد مهدى بشارت و..." و از كادر نويسنده و روزنامه نگاران توده‏اى "، چون "احسان طبرى" را مى‏توان نامبرد. از اقدامات اين پيوند، يقه درانى براى آزادى هرچه فورى‏تر "رضا روستا" بود.
در برابر رشد شكافهاى "اجتماعى - سياسى" ميان افراد و گروههاى درگير كار رفتاريهاى سياسى، دارندگان ديدگاه "موزانه منفى"، روز به روز، انسجام بيشترى مى‏گرفتند. بگونه‏اى كه مى‏توان از پاى گرفتن دو اردوگاه، يكى اردوگاه "وابستگان" و ديگرى اردوگاه "ناوابستگان" سخن گفت. در هر يك از اين دو اردوگاه، شاخه‏هائى وجود داشتند كه به ديدگاههاشان شناخته مى‏شدند.
وابستگان ارودگاه وابسته به شوروى و انگلستان را پديد آورده بودند. هنوز امريكا آن رخنه در افراد را نداشت كه وابستگانش بتوانند با وابستگان آن دو قدرت، پهلو بزنند. جز نزد پاره‏اى، هنوز چهره سياسى امريكا، نزد مردم ايران، آن نامطلوبى را پيدا نكرده بود كه از پى كودتاى 28 مرداد، جست. اردوگاه ناوابستگان را افراد و نيروهاى ملى و يا " ملى مردمى " بوجود آورده بودند. پيرامون مصدق، حزب ايران - شاخه‏هاى پان ايرانيسم - ياران ملكى كه سپس‏تر، با " مظفر بقائى "، "حزب زحمتكشان ملت ايران" را سامان دادند و "حزب مردم ايران" جدا شده از "حزب ايران" و بسيار شخصيتهاى "سياسى - فرهنگى" ديگر، گرد آمده و اين اردوگاه را تشكيل داده بودند. در آينده، تا آنجا كه نوشته اجازه مى‏دهد، به چند و چون اينها پرداخته خواهد شد.
بهنگام روى آوردن به "ملى كردن نفت در سراسر كشور" و پذيرفتن نخست وزيرى، مصدق، به يمن هوشمندى و ديدگاه تندرست "ملى مردمى"ى خود و تكيه بر "درستى و راستى" و ارج نهادن به "قانون" و حقوق ملت ايران و ديگر ملتهاى جهان و بخاطر همه آنچه در درازناى زندگى سياسى، از خود نشان داده بود، نه تنها نزد مردم ايران كه در ميان آزاد انديشان و شخصيتهاى سياسى جهان نيز، پرآوازه گشته بود.
پرداختن به روندى كه كاررفتارى "مصدق" و ياران و پيروان فردى و سازمانى او داشتند و پيشنهاد "ملى كردن نفت" از سوى "حسين فاطمى" - كه مصدق چند بار بر آن تأكيد كرده‏است -، نوشته را به درازا مى‏كشاند. در واقع، نه تنها نگارنده در نوشته‏هاى ديگر، از جمله، در "ملى شدن صنعت نفت در سراسر ايران" و " بزرگداشت 29 اسفند و..." به آن پرداخته است، كه بسيار ديگر كتابها، دفتر و روزنامه و گاهنامه‏ها چنين كرده‏اند. از جمله، مى‏توان ياد آور شد نشريه "انقلاب اسلامى" را كه بمناسبتهاى گوناگون، به نهضت ملى ايران به رهبرى مصدق پرداخته است و " ويژه نامه مصدق"، آزادى "26 و 27"، " يادواره پنجاهمين سال ملى شدن صنعت نفت" در ايران، و شماره "24 و 25" همين گاهنامه كه " گاه شمار" زندگى مصدق و روندى را مى‏آورد كه تا 29 اسفند 1329 پيموده شد. خواننده، براى شناخت بيشتر، مى‏تواند از آنها سود جويد. كوتاه سخن اينكه با بر پائى‏ى " كميسيون مخصوص نفت" كه به رياست مصدق تشكيل شد. سرانجام، "بنام سعادت ملت ايران و بمنظور كمك به تأمين صلح جهانى" در 26 اسفند، ملى كردن صنعت نفت مورد پذيرش امضاء كنندگان قرار گرفت و "صنعت نفت ايران در تمام مناطق كشور، بدون استثناء، ملى گشت و تمام عمليات اكتشاف، استخراج و بهره بردارى در دست دولت ايران" قرار گرفت.
با گرفتن رأى از دو مجلس به مصوبه كميسيون نفت و با پذيرفتن پيشنهاد نخست وزيرى، مصدق، با خردمندى و دليرى بى همانندى، از انجام دسيسه‏اى جلوگيرى كرد كه دربار و وابستگان به انگليس چيده بودند. او زمينه تصويب قانون خلع يد و خلع يد از شركت نفت انگليس و ايران را بوجود آورد و بى گسست، با بهره‏گيرى از امكانى كه يافت، در بهمن 1331، شيلات را نيز ملى كرد.
تا به اينجا، مصدق و يارانش، در سايه دليرى و هوشمندى و درستى ديدگاه "ملى مردمى" خود و در پناه دست يارى دهنده ملت، توانستند همه گزيركارهاى "استعمار" خواسته، در رابطه با "نفت ايران"، را كه " بوميان " در پى انجامشان بودند، بى اثر سازند و حقوق مردم ايران را كه تاراج مى‏شد، به مردم بازگردانند. داده‏هاى تاريخى روشن، يادآور بسيار بوده‏ها از زندگى سياسى‏ى همه رنگ ايرانيان كارگشا براى استعمار گران است. كارگشايانى كه براى بدست آوردن آب و علوفه و يا نگهداشتن قدرت و جاه و مقام، در پناه قدرت بيگانه، دست بهر زشتكارى ممكن زده‏اند. بدين باور خام كه ديده و داورى نمى‏شوند، از امروز به فردا، به آسانى، كت خود را از اين رو به آن رو كرده و پوشيده‏اند.
مى‏توان با تكيه بر داوريها و ارزش گذارييها كه از زبان "دوست و دشمن" ابراز شده‏اند، بر رسيدن و فراگشائى تاريخى‏ى بوده‏هاى "اجتماعى - سياسى" را دنبال كرد. بويژه داورى از زبان "ملت ايران" كه با ديدن كارنامه و سبك و سنگين كردن آن، مثبت يا منفى و ميان اين دو، به هزار گونه ممكن، كارها را ارزش گذارى مى‏كند. براى نشان دادن پوچى گفته‏هاى "رده‏هاى دوم و سوم"، به سخنان حسين فاطمى، زيرك زاده و نيز مصدق رجوع بايد كرد. ابتدا مى‏توان تكيه كرد بر اين يادآورى تاريخى كه انگليس، در 17 اسفند 1329، روز ترور رزم آرا، بر آن مى‏شود كه دو ناوچه جنگى به خليج فارس بفرستد تا اگر در كار نفت با شكست روبرو شد، به زور متوسل شود. همان تهديد كه چرچيل، در روزهاى پس از امضاى قرارداد دارسى، بعمل آورده و، در مجلس عوام، از آن سخن گفته بود. همان تهديد كه دولت انگلستان، در پى خلع يد، تكرار كرد و مصدق سخت در برابر آن ايستادگى نشان داد.
اما آنچه را كه دكتر حسين فاطمى در يادداشتهاى خود آورده اينست: "... آنهائى كه جريان كودتا را از شب يك شنبه 25، يا از صبح چهارشنبه 28 مرداد تعقيب مى‏كنند، بى اطلاع هستند و يا نخواسته‏اند از واقعيات پرده بردارند". او مى‏افزايد: "... اگر ميزان دقت و كنجكاوى را وسيع‏تر كنيم، از چند ماه بعد از زمامدارى دكتر مصدق، يك چنين نقشه‏اى به موازات تبليغات شديد انگليسها كه در داخل و خارج شاه را از حزب توده مى‏ترساندند، در شرف طرح و انجام بود".
زيرك زاده به اين امر مى‏پردازد كه "انگليسها به ملى شدن صنعت نفت طبق 9 ماده ايكه از مجلس گذشته بود، تن نمى‏دادند" و سخن "استوكس" را مى‏آورد كه مى‏خواسته‏است "قانون ملى شدن... چترى بر روى شركت نفت باشد". و در نهايت، به 50 درصد راضى بودند. بهنگام عمل كردن مصدق را، در اين مى‏داند كه آن زمان "اتلى" از حزب كارگر، به نخست وزيرى انگلستان انتخاب شده بود و او خود در صدد ملى كردن صنايع انگلستان بود و "ترومن" از دموكراتها بر مسند رياست جمهورى امريكا بود. در نوشته‏اش، او مى‏افزايد: "... چرچيل نخست وزير شد و پس از آن، آيزنهاور رئيس جمهور و دالس وزير خارجه امريكا شدند. از همان روز اول اشغال مقام، در صدد برانداختن حكومت مصدق شدند".
مصدق نيز، در نوشته‏ها و دفاعيات خود، دفعاتى را باز مى‏شمارد كه، از همان آغاز كار، "استعمار" پير انگليس، با هميارى مهره‏هاى بومى خود، كه در اركان دولت و دربار و مجلس جاى گرفته بودند، درپى دسيسه چينى براى برانداختن دولت "ملى مردمى" او بودند. ولى شكست مى‏خوردند. مصدق با بر شمردن موردهائى چند، يادآور مى‏شود كه سرانجام به كودتا دست زدند.
چند و چون كودتا در آينده بيان خواهد شد. اما از زبان "تقى زاده"، رئيس مجلس سنا، مى‏آورد كه چند روزى پيش از چهارم مهرماه 1330، سفير انگليس به او مى‏گويد: " در مجلس شوراى ملى اقليت تشكيل شده كه با دولت مخالفت كند" و مى‏پرسد: " چرا چنين اقليتى در سنا بر پا نمى‏داريد؟" و مى‏افزايد: " تا دولت دكتر مصدق بر روى كار است، با ايران وارد مذاكره نمى‏شويم".
توجه خواننده را جلب مى‏كند كه در پى تصويب "قانون ملى شدن صنعت نفت" و پذيرفتن نخست وزيرى از سوى مصدق، دست اندازى ايادى انگليس، با يورشهاى سخت وابستگان به شوروى، شاخه ديگر اردوگاه وابستگى به بيگانه، همراه بوده‏است. اين نمايش شوم، در مجلس با "اقليتى" كه سفير انگليس از آن سخن گفته بود و در بيرون آن، با دربار و...، همآهنگ با روزنامه‏هاى توده‏اى و مهره هاى انگليسى كه بيش از 70 روزنامه و... چاپ پخش مى‏كردند، با هرزه درائى به دولت مصدق، بى گسست، تا كودتاى 28 مرداد 1332، ادامه يافت و كودتاى "امريكائى - انگليسى"، با تحميل نخست وزيرى "فضل زاهدى" از سوى امريكا به انگلستان!، به انجام رسيد.
بجاست، هرچند فشرده، شخصيت زاهدى، از زبان " فيتز روى مك له "، مأمور پيشين انگلستان در مسكو و... و ايران و نماينده مجلس عوام انگليس، از حزب محافظه كار، معرفى شود. بنا بر قول او، زاهدى به خواست ژنرال "شوراتسكف"، "دوست پيشين او و شاه"، براى نخست وزيرى، برگزيده مى‏شود تا بدنبال كودتا بر ضد مصدق، بر سركار آيد. اين مأمور انگليسى، در دوران جنگ جهانى دوم در ايران، مأمور دستگيرى زاهدى مى‏شود. او را در رابطه با همكاريش با "آلمان هيتلرى" دستگير مى‏كند. در كتاب خود، از چند و چون دستگيرى زاهدى مى‏نويسد. از جمله اينكه ".. مى‏دانيم كه زاهدى از بدترين سوء استفاده چيهاى كشور است. مقادير عظيمى گندم احتكار كرده‏است..." و جاى دستگيرى و چگونگى آن را شرح مى‏كند: "... در اتاق سرلشگر، مقدارى اسلحه خودكار ساخت آلمان، چند دست لباس زير ابريشمى و ترياك و آلبومى از عكسهاى فاحشه‏هاى اصفهان و نامه و كاغذ يافتم و آنها را با خود، به كنسولگرى، بردم..."
خواننده اگر به شخصيت مأمور انگليسى توجه كند، مى‏بيند او از حزب محافظه كار است. از حزبى است كه رهبرانش، " لردها "، " اسقف‏ها"، " دوكها " و بمانندانى چون "چرچيل" و "ايدن" و... هستند. در واقع، بينش و كاررفتارى همانند آيزنهاور، نيكسون، بوش پدر و بوش پسر دارند و با بينش "مذهبى" به سياست و شخصيت افراد توجه مى‏كنند. لذا، براى اينان، "آلبوم فاحشه و ترياك و..." بيشتر نكوهش برانگيز است تا براى وابستگان به دو حزب هم آورد آنها در انگليس و امريكا (حزب كارگر و حزب دموكرات) كه به ارزشهاى مردمى و به انسانهاى داراى سجاياى مردم خواهى و ميهن دوستى، بيشتر مى‏بايست اعتبار دهند.
بهنگام بر رسيدن پديده كودتا، به اين امر پرداخته مى‏شود كه چرا، على رغم همه كوششهاى دولت انگليس، "ترومن" رئيس جمهورى، از حزب دموكرات امريكا، به همكارى در براندازى قهرآميز دولت قانونى و "ملى مردمى" مصدق تن نمى‏دهد؟ و نيز، مداراى حزب كارگر انگليس و نخست وزير برگزيده‏اش، "اتلى"، با ملى شدن نفت در ايران، با توجه به فراگشائى كه تا كنون شده‏است، مطالعه خواهد شد.
بنا بر گفته‏ها و نوشته‏هاى بسيارانى چون "حسين فاطمى"، "زيرك زاده" و بويژه "مصدق"، - در جاى جاى گفته هايش، در دوران نخست وزيرى و دادگاه و "خاطرات و تألمات"، در مقام پاسخ دادن به درهم بر هم گوئيهاى شاه و دادگاه ساخت "امريكا و انگليس" - تمام پيشنهادهائى كه در مورد "نفت" به او شده بودند، به خواست "انگليس"، بگونه‏اى تهيه شده بودند كه، به گوهر "ملى شدن صنعت نفت در سراسر ايران"، آسيب وارد شود. بر "حقوق ملت ايران" و استقلال آن در همه پهنه‏هاى "اجتماعى - سياسى" آن، لطمه وارد آيد.
آنچه را كه كارشناسان و خبرگان، از جمله "فئواد روحانى، مصطفى علم و... گسترده مطالعه كرده‏اند - كه مى‏توان اشاره كرد به اثر ارزنده " نفت، قدرت و اصول " مصطفى علم كه بر بودار بودن همه پيشنهادهاى آنها اشاره دارد -، نشان مى‏دهد كه چگونه مصدق بر روى "اصول"، پافشارى مى‏كرد و آگاه از شگردهاى نمايندگان "استعمار" و بوميانى كه برده "قدرت" و جاه و مال شده بودند، تن به برآوردن خواست آنها نمى‏داد. حاضر نمى‏شد قانون "ملى شدن نفت در سراسر ايران" را خدشه دار كند. مصطفى علم مى‏نويسد: "نمايندگان بانك بين المللى حاضر نشدند ملى شدن صنعت نفت ايران را كتباً اعلام دارند". سپس مى‏افزايد: "مواد مختلف اين پيشنهاد آنها به وسيله انگليسها تهيه شده بود." و نتيجه مى‏گيرد: "آنها خلع يد را نمى‏خواستند". همان را مى‏خواستند كه، در پى كودتا، كاربدستان "كنسرسيوم"، همين نمايندگان بانك، تحميل كردند.
و او پرده بر مى‏دارد از نامه "استوكس" به "موريسون"، وزير خارجه وقت انگليس. استوكس مى‏نويسد: " برآنست تأسيس شركتى را به دولت ايران بقبولاند كه صد در صد شركت نفت انگليس باشد اما تحت نام جديد"! و نيز، فراموش نشود كه على رغم احترامى كه " ترومن "، بهنگام ديدار، به مصدق نهاد و با وجود استقبال گرم روزنامه نگاران و شخصيتهاى آزاديخواه و مترقى از اقدام او و شيفتگى از اين بابت كه مصدق ملى كردن صنعت نفت در ايران را آزمونى براى ملتهاى غارت شده ديگر، از جمله امريكاى جنوبى مى‏دانست و از اين نظر كه خيزشها در ونزوئلا و ديگر كشورها، به زيان امريكا مى‏گشت، امريكا پيروزى كامل او را نمى‏خواست. هوچى گريهاى انگليس در جهان و بوميان آن استعمار در ايران، با دست آويز كردن "خطر كمونيسم"، و بر انگيختن شك و كژ رفتارى، از جمله در ترومن و دموكراتهاى ديگر، از اين نقطه ضعف امريكا مايه مى‏گرفتند. در اين باره، بر دو امر تاريخى مى‏توان انگشت نهاد:

1 - گفت و شنود "آچسن"، وزير خارجه امريكا و ديگر شخصيتهاى سياسى آن كه از مصدق و ملى كردن نفت خشنودى نشان مى‏دادند. ولى مى‏افزودند كه مى‏تواند تجربه‏اى تلخ براى منافع امريكا بگردد!

2 - در گفت و شنودى كه در پى سركار آمدن "چرچيل" با او انجام مى‏دهد، از شخصيت مصدق و دموكرات و ميهن پرست و مردم خواه بودنش سخن مى‏راند و چرچيل، در پاسخ، سخنان آچسن در باره مصدق را تصديق مى‏كند و مى‏گويد: "ولى مصدق براى منافع انگليس خطرناك است"!
بنا بر بسيار داده‏هاى تاريخى، پير استعمارگر هم نفسى و همپايى داشت با "كمونيسم روسى" در تالانگرى و تقسيم چپاول و آسيب به "حقوق ملتهاى" زير ستم جهان، از جمله ايران، كه به پاره‏اى موارد آن، اشاره شد. اما يورش آورى بى گسست به "حقوق ملتها"، از جمله ملت ايران، و نپذيرفتن ملى شدن صنعت نفت، با هول افكندن در دل سياست سازان امريكائى و بكژى كشاندن آنها، همراه مى‏كرد. زير نام "خطر كمونيسم" در ايران، برپا بودن "دولت مصدق" را برنتافتن و تنها راه بركناريش را "كودتا" دانستن و تحميل كردن، روشى بود كه حكومتهاى چرچيل و ايدن برگزيدند.
كاررفتارى چنين بيشرمانه‏اى را دنبال كردند تا زمانى كه رياست جمهورى از آن "آيزنهاور" شد و جان فوستر دالس، وزير خارجه و آلن دالس رئيس سيا گشتند. ضد "كمونيسم" بودن اينها تا بدانجا بود كه "بى طرفى در برابر كمونيسم را عملى ضد اخلاقى" مى‏شناختند. با داشتن چنين بينشى، دنباله روى از "استعمار انگليس" را بايسته شمردند. صد البته بشرط برآورده شدن خواستهاى امپرياليستى خود كه، انگليس نيز، ناگزير به آن تن داد. در دنباله اين مطالعه، به اين امر پرداخته خواهد شد.
مصدق، خود، به چند و چون پيشنهادهاى استعمار طلب و آگاهى‏اش از آنچه در پشت پرده مى‏گذشت، در مناسبتهاى مختلف، بطور گسترده، پرداخته است. ولى بسيار بودند و هستند بى خردان و ناآگاهان و يا كسانى كه گفتار و كردارى بودار داشتند، هر يك، يكى از اين پيشنهادها را چاره گر مى‏خواندند و به حکومت "ملى مردمى" خرده مى‏گرفتند كه چرا از پذيرفتن آن پيشنهاد سر باز زده‏است؟! او هم بر پيشنهاد "ترومن - چرچيل" و يا هندرسن و بانك جهانى و... انگشت مى‏نهاد و هم سياست انگلستان را پا به پاى، دنبال مى‏كرد. سياستى كه سرانجام امريكا را به راه انگلستان كشاند، بر نيروى وابستگان بوميش افزود و فريب خوردگان و بردگان "قدرت" و جاه و مال را به سوى اين دو قدرت كشاند و سرانجام، نهضت ملى و دولت مردمى و قانونى ايران را از پاى درآورد.
او از نقش "هندرسن"، سفيرى كه آيزنهاور تازه به ايران فرستاده بود و... سخن مى‏گويد. از نخست وزير شدن چرچيل و اثرش، از خاطرات ايدن و ابراز شادمانى او از سقوط دولت مصدق و سپاسگزاريش از "هندرسن"، ياد مى‏كند. ايدن از هندرسن سپاسگزارى مى‏كند بدين خاطر كه "روابط انگليس و امريكا، بواسطه نمايندگى هندرسن در ايران، روز به روز، بهتر مى‏شد و او شخصى لايق بود كه اجازه نداد هيچوقت مصدق از اختلافات ميان امريكا و انگليس استفاده كند. و چنانچه هندرسن در ايران نبود، قرارداد 1954 "كنسرسيوم" بسته نمى‏شد و اين بار، كار نفت، طبق نظريات ما، تمام نمى‏شد".
اين سخنان "پندآموز" و بسيار ديگر از اينگونه را ايدن در خاطرات خود آورده‏است. چنين سخنانى از نمايندگان "استعمار - امپرياليسم" انگليس و امريكا كه آورده شد - و در آينده نيز يكچند از اين سخنان آورده خواهد شد - به روشنى كامل گوياى آنند كه چرا كودتاى 28 مرداد انجام گرفت.
از زمان پياده كردن نيروى نظامى انگليس در خليج فارس، با ترور شدن رزم آرا و نخست وزير گشتن مصدق در پايانه اسفند ماه 1329، تا كودتاى 28 مرداد، بر ضد نهضت ملى به رهبرى مصدق و ياران او كه دست پشتيبان ملت بر پشت حکومت قانونى و "ملى مردمى" بود، بسيار دسيسه‏ها را مى‏توان بر شمرد كه از پى هم انجام مى‏گرفتند. دسيسه ها كه وابستگان به بيگانه، در داخل، و استعمار انگليس و همراهانش در خارج مى‏چيدند، همه، با شكست روبرو مى‏شدند. از جمله كودتاى اول، روز 25 مرداد. به پاره‏اى از اين دسيسه‏ها، به اساسى‏ترين آنها اشاره مى‏شود و سپس به اين پرسش كه چرا كودتا انجام گرفت، پاسخ داده مى‏شود.
دوره ياد شده را مى‏توان به دو گاه مشخص تقسيم و هريك از اين دو گاه را، بمدد رخدادها، بگونه‏اى مطالعه كرد كه خواننده روند روشنى را در پيش چشم بيابد و بتواند سره را از ناسره جدا كند و داورى درستى بيابد از آنچه روى مى‏دهد تا به كودتاى 28 مرداد مى‏انجامد.
دوره اول تا سى ام تير 1331 و جنبش مردم سراسر كشور و ناگزير كردن بركنارى دولت قوام السلطنه و خبر شادى بخش ديگرى كه پيروزى "ملت ايران" در دادگاه لاهه و شكست انگلستان شد:
كارها به سود جنبش ملت ايران، با همبستگى آنانى پيش مى‏رود كه از پى سى تير، از مردم و حکومت مصدق روى بر مى‏گردانند و سرانجام، در كودتا شركت و از پشت به مردم ايران و خواسته‏هاى "تاريخى - اجتماعى" آنها خنجر مى‏زنند. در اين دوره، على رغم كارشكنى‏ها و حادثه آفرينى‏ها، در مجلس و خيابانهاى پايتخت و شهرها، برغم تازيدن روزنامه‏ها و...، همه از سوى اردوگاه وابستگان به انگليس و شوروى، پيروزيهاى چشم‏گيرى به دست مى‏آيد. هنوز آية الله "كاشانى، بقائى، حائرى زاده، مكى"، با همدستى فدائيان اسلام و شمس قنات آبادى و...، به نهضت پشت نكرده‏اند. در سيزدهم خرداد 1330، "نواب صفوى"، رهبر تروريستهائى كه فدائيان اسلام بودند، دستگير و زندانى مى‏شود و در 27 تير ماه، سرلشگر بقائى و چند روز پس از آن، سرلشگر زاهدى از رياست شهربانى و وزارت كشور بركنار مى‏شوند و نهضت ملى همچنان قوت مى‏گيرد. داده‏هاى تاريخى روشن مى‏سازند كه اين دو و گروه فدائيان اسلام از دوستان و نزديكان سياسى جمعى بشمار مى‏آيند كه - در بالا نام برده شدند - از سى‏ام تير ببعد، از نهضت ملى روى گردان مى‏شوند و كاررفتارى كارشكنانه را دنبال مى‏كنند: شركت فعال در همه حادثه آفرينى‏ها و همبسته با سرلشگر زاهدى و فدائيان اسلام تا بر پايى كودتاى 28 مرداد.
كارهاى مصدق: بدست آوردن رأى قاطع دو مجلس، به اجرا درآوردن "قانون ملى شدن صنعت نفت"، "اصلاح قانون انتخابات" مجلس و شهرداريها، ديدار از زندانهاو تقديم لايحه عفو زندانيان، گزينش هيأت 5 نفرى از دو مجلس براى اجراى قانون ملى شدن صنايع نفت، گزيدن حسين فاطمى به مقام معاونت نخست وزيرى، بر افراشتن پرچم ايران بر فراز "شركت سابق نفت"، در خرمشهر و شهرهاى ايران، پيامها به دانشجويان برون از مرز و كارگران و كاركنان منطقه‏هاى نفت خيز، گزارش خلع يد به مردم و استقرار هيأت خلع يد در خوزستان و كارهاى بسيار ديگر از اين نوع، در داخل كشور، موجب جسارت مردم در برابر استعمار و پيروان آنها، يعنى كسانى مى‏شود كه همواره براى مردم "آيه"هاى يأس و ناتوانى در برابر بيگانگان مى‏خوانند.
او و يارانش، همه راههاى سود جوئى استعمار و بوميان وابسته را مى‏بست. آنها، با رد پيشنهادهاى هيأت جكسون، از مديران شركت سابق نفت، و بيان چرائى آن، با اطمينان دادن به كاركنان خارجى در مورد دستمزدهاشان و... در صورت ماندن بر سر كار، بمانند كارمندان و كارگران دولت و صنعت نفت ملى شده ايران، با پيام به ترومن، در باره دسيسه‏هاى انگليس و با گفت و شنود با روزنامه‏هاى خارج، با بيان هدف از ملى كردن صنايع نفت و پخش پيامهاى راديوئى خطاب به ملت ايران و بازتاب كوششهايشان در ارگانهاى بين المللى، نهضت ملى را به پيش مى‏برند.
مصدق از سوى ترومن پيام دريافت مى‏كند. در پى آن، او نماينده خود، "اورل هريمن"، را در 23 تير ماه 1330، به ايران مى‏فرستد. حزب توده دست به نمايشات خيابانى مى‏زند و زد و خورد بپا و چند تن كشته و تعدادى زخمى مى‏شوند. در پى آن، سرلشگر بقائى و سرلشگر زاهدى بر كنار مى‏شوند و بوميانى چون "جمال امامى"، بهانه بدست مى‏آورند و كاررفتارى حزب توده را دست آويز حمله به دولت مى‏كنند. با وجود آنكه فرهنگ "استعمارى" كالبد سياسى همه اركان دولتى را جويده‏است، حکومت ملى، به همت يارانى كه به ماهيت استعمار آشنا هستند و با پشتيبانى ملتى كه سالها از غارتگران جهانى سيلى خورده‏است، از حداقل امكانات پس از جنگ جهانى دوم سود مى‏جويد و از وجود ناسازگاريها ميان "سه قدرت"، نهايت بهره ورى را مى‏كند تا "حقوق" مورد تجاوز قرار گرفته "ملت ايران" را، در عين احترام به "قوانين جهانى" و در جوى "آزاد" و مردم سالار، به اين ملت بازگرداند و سامانه‏اى سزاوار ايرانيان تدارك كند.
در اين راه پر سنگلاخ و پر از حادثه آفرينى‏ها از درون و برون از ايران، دولت به پيش مى‏رود. مصدق، در رأس هيأتى، براى شركت در شوراى امنيت سازمان ملل متحد و نقش بر آب كردن شكايت انگلستان، به امريكا مى‏رود. با ترومن ملاقات مى‏كند. او را از نيات ملت ستمديده ايران آگاه مى‏كند و تالانگريهاى استعمار انگليس، از جمله در مورد نفت، را برايش شرح مى‏دهد. توضيح مى‏دهد كه در راهى گام نهاده است كه به "سعادت مردم ايران" و "صلح جهانى" مى‏انجامد. با زبانى فرهيخته و دموكرات پسند، به ترومن خاطر نشان مى‏كند كه اگر امريكا خواهان آزادى و رفاه مردم جهان است، نبايد به نهضت مردم ايران آسيب رساند و بايد از انگلستان حمايت ننمايد.
نهضت ملى ايران، پله پله، همه بند و خطر و سدها را پشت سر مى‏نهد. نه افزودن بر كشتيهاى جنگى انگلستان در خليج فارس و نه توقيف ارزهاى ايران در بانكهاى خارج و نه راهزنى‏هاى اين دزدان دريائى،)راه بستن بر كشتيهاى نفتكش خريدارى شده از ايران(، نه برپائى باشگاه و حزب سازى سيد ضياءالدين طباطبائى و نه زشتكارى دانشجويان وابسته به حزب توده در زندانى كردن استادان دانشگاه، در پى تظاهرات نابجاى خود در هفتم آبان و سپس در 14 آذر، در ميدان فوزيه، نه واكنشهاى روز 17 آذر عبدالقدير آزاد، آشتيانى، جمال امامى و... در مجلس - كه كشته شدن "سرهنگ نورى شاد" را بهانه كرده بودند و مى‏گفتند "مصدق" در دست كمونيستها گرفتار شده‏است، نه ...، هيچيك، نتوانست دولت ملى را از پيشروى باز دارد.
مصدق و یارانش ، توانمندانه، در مجلس و در میان مردم، هوچی گریهای جمال امامی و دیگر درباریان را، بر سر اموری چون " قتل عام 23 تیر " ، شناساندند و دستهای خونین سرلشگر بقائی ، رئیس شهربانی منصوب شاه و سرلشگر زاهدی را نمایان می سازند. و نیز، نمایشهای حزب توده را در جهت خواست بیگانگان، افشا می کنند. تکیه به ملت ، با برقراری آزدایهای فردی و اجتماعی و به یمن سلاح قانون، گره از مشکلها می گشایند.
روز 7 خرداد، مصدق به لاهه می رود و در دادگاه لاهه شرکت می کند. قضات آن دادگاه بین المللی را اینگونه مورد خطاب قرار می دهد: " ملت ایران به ریشه های بدبختی های خود پی برده است و بر اینست که، برای همیشه، تباهی را ریشه کن و با تکیه بر تجربیات تاریخی خود و جهان، دست بیگانگان را از دخالت در امور خود، کوتاه کند " و، با زبانی اثر گذار، او از حقوق مردم ایران دفاع می کند. روز دوم تیر ماه به ایران باز می گردد. باز گشت مصدق از لاهه و گذاشتن دکتر کریم سنجابی، در دادگاه، بعنوان قاضی ایران، نشانگر آنست که پیر فرزانه پیروزی ملت ایران را گوئی پیش بینی کرده است. علی رغم تمام امکانات جهانی که انگلستان دارد و دسیسه هائی که می چیند، ملت ایران پیروزمی شود.
درخور یادآوری است که قاضی با شرف انگلیسی به حقانیت " ملت ایران " و به زیان خواست "دولت استعمارگر"، رأی می دهد و جهانی را شیفته دادگری خود می کند. تا آنجا که روزنامه نگاران از وکیل "انگلیسی" - که از دولت استعماری خود دفاع می کرد - پرسش می کنند چرا قاضی هم میهن او چنین رأی داده است؟ در پاسخ روزنامه نگاران، وکیل یادآور می شود که اگر منهم در جایگاه قضاوت نشسته بودم، به ایران رأی می دادم.
باز هم از سخنان این قاضی با شرف انگلیسی و از نشانه های وجدان کاری او اینکه، یکبار، دکتر غلامحسین مصدق را در انگلستان، در ایستگاه اتوبوس، برحسب اتفاق، می بیند. پس از ابراز آشنائی، از سجایای مردمی و ارزشهای میهن پرستانه ی پدر او سخن می راند. قدرشناسی و سخن راندن او از خدمتی که آن پیر فرزانه به مردم ستم زده ایران و جهان کرد، اندرزی در بر دارد برای فرزند و ایرانیان .
قول قاضی انگلیسی را که نگارنده نقل به معنی کرد، در جهان زیر ستم، رهبران جنبشها، چون احمد سوکارنو، ناصر، لومومبا، فانون، چگوارا و... نیز باز گفته اند و پیشگامی مصدق و خدمتی که به جنبشهای رهائی بخش نمود را بازشناخته اند. ولی دریغ ! ما ایرانیان ...
بهر روی، گرد دوران ساز باز می گردد و جبهه ای دیگر می گشاید. به نمایاندن هرچه بیشترچهره ی وابستگان به بیگانگان و گرفتن فرماندهی ارتش از دست شاه می پردازد تا که همچون "رضا شاه " آن را ابزار سرکوب نکند.
مخالفین توانسته اند مجلس را ، با ریاست سید حسن امامی ، امام جمعه تهران، در برابر حکومت ملی ، آرایش دهند. اما مصدق با شگردهای " ملی مردمی " بر دشمن چیره می گردد. امام جمعه بر کنار و به اروپا سفر می کند. مصدق بمدت 6 ماه از اختیارات بهره مند می شود. به رأی مجلس، برای به سازی امور مالی و قضائی و اداری و استخدامی و... شخص دکتر مصدق اختیار پیدا می کند. سپس بر آن می شود که اختیار وزارت دفاع ملی را از شاه بگیرد و ارتش را وزارت دفاع ملی اداره کند که وزیر آن را نخست وزیر و مجلس معین کرده باشند و نه شاه.
خواستی بجا و درخور سامانه ای مردم سالار و موافق قوانین مشروطیت که شاه را مقامی غیر مسئول بشمار می آورد. چون تصدی وزارت جنگ را خود برعهده می گیرد و شاه نمی پذیرد، استعفا می کند. در 29 و 30 تیر سال 1331، مردم بپا می خیزند. قوام السلطنه، علی رغم اعلامیه شدید الحن خود و صدور دستور تیر اندازی ، به خواست و همرائی با شاه، شکست می خورد و برکناری او از نخست وزیری ، اعلان می شود. روز سی تیر نه تنها روز پیروزی مردم بپاخاسته بر " شاه - قوام السلطنه " می شود، بل فردای این پیروزی، رأی دادگاه بین المللی لاهه نیز - 9 رآی در برابر 5 رأی - بسود ایران اعلام می شود.
برکناری را ، در آن روزهای سرنوشت ساز، مصدق نادرست و بر خود، بخاطر آن، خرده می گیرد: ممکن بود خشونت و سرکوب مردم را از خیزش باز می داشت و حکومت قوام السلطنه، پیش از اعلام رأی دادگاه، شتابان ، با انگلستان، بر سر سرنوشت " نفت ملی شده " ی ایران، کنار می آمد و رشته ها، همه، پنبه می گشتند.
آثار رخنه گری سیاست سازان استعمار، با همکوششی شاه و درباریان، درمیان کسانی بمانند مظفر بقائی، حائری زاده، آیة الله کاشانی ، مکی و... ، در پی پیروزی سی ام تیر و رأی دادگاه لاهه ، نمایان می شود.
دو باره به نخست وزیری رسیدن مصدق، با رأی اعتماد دو مجلس ، به او امکان می دهد اجرای برنامه خویش را پی بگیرد: با بستن بانک شاهنشاهی - امتیاز 60 ساله اش که در دست انگلیس بود، تمام می شد - ملی کردن شیلات و به سازیها در همه پهنه های قضائی، اداری، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و...، با استفاده از قانون اختیارات.
اولین نمایش رودرروئی پشت کنندگان به نهضت ملی، با حکومت ملی مصدق، در مجلس، بر سر مصادره ی اموال قوام و " مفسد فی الارض " خواندن او و نیز تقدیم " ماده واحده " به مجلس برای عفو و آزادی خلیل طهماسبی، قاتل رزم آرا، به صحنه می آید.
پشت کنندگان از سوی شاه و دربار و زاهدی تحریک و حمایت می شوند. بقائی و کاشانی و حائری زاده و مکی و دیگرانی چون شمس قنات آبادی و فدائیان اسلام همسوئی می جویند و آهسته آهسته، نمایندگان وابسته به استعمار انگلیس و دربار با اینان در برابر حکومت ملی ، هم آوا می شوند. هم تلاش می شوند تا مصدق را که در دیگر پهنه های داخلی و خارجی پیروز گشته است، از پا درآورند. نظامی که مصدق بپا می دارد، بیانگر مشروطیت و مردم سالاری است. شاه از مسئولیت مبری می شود تا به تباهی روی نیاورد و دست خویش را به خیانت و جنایت آلوده نگرداند. این معنی را مصدق مرتبه ای به شاه یاد آور می شود: " تا آنجا که به یاد " می آورد، اعلیحضرت، در دوران نخست وزیری اینجانب، "دستی در فساد آلوده نداشته است" . بهتر گفته شود، نمی توانسته است دستی به فساد آلوده کند. زیرا مصدق نه تنها شاه و دربار را از سوء استفاده دور نگه می دارد، بلکه ترتیب اخراج اشرف، خواهر دوقلوی شاه، را از ایران می دهد. چرا که در کارهای مملکتی، دخالتهای نابجا می کرده و دستورهای فضول مآبانه می داده است. همینطور از زیاده رویهای مادر شاه و یا برادران و خواهران دیگر و درباریان او جلوگیری می کند. جلوی سفارش نامه ها و دستورهای آیة الله کاشانی و دیگر آیات الله و زادگان آنها و دیگر دست اندارکاران سیاسی را سخت می گیرد. این اشخاص ، به تکیه بر مرتبه خود، به جامعه آفت و زیان می رساندند. توقع های نا بجا دارند و اینگونه بهره وریها می کنند.
همه آنچه را حکومت مصدق انجام می دهد، بنابر " قانون " و در بود آزادی است. آزادی که در ایران همه جانبه گسترش می گیرد. عمل کرد حکومت را همواره از رسانه های رادیوئی و روزنامه ای و ... به گوش مردم می رساند . بویژه ، مردم را از آنچه مربوط به " ملی کردن نفت" و گفت و شنودها بر سر آن با قدرتهای خارجی می شود، آگاه می کند و هیچ چیز را پنهان نگاه نمی دارد.
اگر چه این به سازیها در تندرستی جامعه اثر چشم گیر دارد، ولی " فرهنگ استعماری " سالها در سرهای زمامداران دولت، بویژه ارتشیان و سیاست بازان و مجلس نشینان و صد البته درباریان، ته نشسته و ناسازگاریهائی را بوجود آورده است که در بازتابهای این افراد و دستجات آنها، بروز می کنند. از جمله آشکار شدن روابط سرلشگر حجازی و سرلشگر زاهدی با برادران رشیدیان و با سفارت بیگانه و روی آوردنشان به دسیسه و تحریک .
پاره ای از دسیسه چینان دستگیر و آنهائی که مصونیت پارلمانی دارند، از " قانون " سوء استفاده می کنند و از دستگیر شدن رهائی می یابند. از آنها، مظفر بقائی، در نشستهای حزبی ، روی به درشت گوئی می نهد . تا آنجا که خلیل ملکی و همراهانش از او جدائی میگیرند و پایه ریز حزب " زحمتکشان ملت ایران ، نیروی سوم " می شوند. با دریغ و اندوه می توان گفت " قانون "، در دوران حکومت " ملی مردمی " ، بگونه ی چشم اسفندیار، در آمده است. چنانکه شاه ، آیة الله ها، وابسته گان به استعمار و دیگر زیان رسانها به دست آوردهای نهضت ملی ایران، می توانستند و می توانند، از آن، نابجا، بهره برداری کنند و زیان ببار آورند. این کار رفتاری نادرست و آسیب رسان دنبال می شود و کسانی چون ایة الله کاشانی ، بقائی ، حائری زاده ، مکی ، شمس قنات آبادی ، نادعلی کریمی و... با کسان دیگری که نماینده ی دو مجلس بودند و وابستگان به دربار و استعمار، همراه می شوند و می توانند فرد دسیسه گری، چون زاهدی، را مصونیت پارلمانی بدهند و یا از قوه مقننه برای سنگ اندازی به و کارشکنی در کار حکومت ملی، سود جویند. کارهائی چون " مفسد فی الارض " خواندن قوام و عفو خلیل طهماسبی و هوچی گریهای جمال امامی و... در مجلس ، چند برابر می شوند. شاه و دربارش بر آتش این ابراز ناسازگاریها با نهضت ملی ایران، بنزین می پاشند. دسیسه چینی ها اوج می گیرند: دسیسه نهم اسفند که دسیسه قتل مصدق است و در دربار چیده می شود و نیز ربودن رئیس شهربانی حکومت ملی، سرتیپ محمود افشارطوس، در سوم اردیبهشت 1332 . جسد او در غاری نزدیک " تلو" ، واقع در تپه های لشگرگ یافت می شود. بقائی ، یکی از دست اندرکاران این قتل، مصونیت پارلمانی دارد. دیگری، فضل الله زاهدی در مجلس متحصن است. تحصن را آیة الله کاشانی و دستیاران او، میر اشرافی و قنات آبادی، برایش تدارک دیده اند.
با جلوگیری از دستگیری و سپس پنهان کردن زاهدی بوسیله همان کسان و جاسوسان امریکا و انگلیس و درباریان و افسران فاسد تصفیه شده ، به زاهدی فرصت می دهد ، آلت کودتا، از درون ایران ، با سودجوئی نابجا از " قانون " ، بگردد.
اکنون که نهم اسفند 1331 می باشد، امریکا بسوی انگلستان میل کرده است. از دوران ترومن، امریکا، با ندادن وام به مصدق، آهسته آهسته جانب انگلستان را می گیرد. دم چرچیل ، که به نخست وزیری انگلستان می رسد، در امریکای تحت ریاست آیزنهاور، اثر می کند و حکومت او را همدست انگلستان می گرداند.
در 19 شهریور 1331، الهیار صالح، بعنوان سفیر، به امریکا فرستاده می شود. با وجود اعتبار و احترامی که امریکائیان برای او قائلند، حضورش در واشنکتن، چاره گر نمی شود. آیة الله کاشانی و بقائی و دیگر پشت کنندگان به نهضت ملی با شاه و دربار و روحانیانی که با استعمار سر وسری دارند، چون بهبهانی ها و جمال امامی ها (فرزند امام جمعه خوئی) و... بهم نزدیک شده اند و جنایت و قتل تدارک می بینند تا بتوانند خیانت (سرنگونی حکومت ملی) خویش را به انجام رسانند.
افشار طوس ، رئیس شهربانی کل کشور، که با تمام وجود از بپاداری ﺁشوبهای خیابانی به زیان دولت، جلوگیری میکرد، با نقشۀ بقائی و فضل الله زاهدی، توسط افسران بازنشسته ایکه از بستگان و دوستان زاهدی بودند، نظیر افشار قاسملو، نصرالله زاهدی ، نادر افشار و...، ربوده میشود و بگونه ای وحشیانه، به قتل میرسد. امری که "M6
" ، دستگاه جاسوسی انگلستان و نیز قاتلان به وقوعش اعتراف میکنند. تا کنون، حکومت مصدق ، با هوشیاری و تندرستی سیاسی ، با تکیه به مردم، توانسته است همه ی سختیها و سدهای اجتماعی - سیاسی درون و برون ایران را بر طرف سازد. با "قرضه ملی" و قناعت بیمانند مردم ، به بهسازیها، در همه ی پهنه ها، روی ﺁورد و دسیسه هائی چون یاغیگریهایی که انگلستان به راه می اندازد، بمانند یاغیگری ابوالقاسم بختیاری و بلوای قم و... را پایان می بخشد و زمینه را برای خرید نفت، از سوی خریداران، فراهم می ﺁورد... اما توطئه نهم اسفند و قتل افشارطوس و... بر ﺁرامش جامعه ، زیانی چند بار بیش از گذشته، وارد میکند. از یک سو، دست ﺁوردهای حکومت در پهنه ملی مردمی و حاصل کوششهای مردم زحمتکش، بویژه ، کارگران و کارشناسان ایرانی در ﺁبادان، - که دستگاههای از کار افتاده پالایشگاه را به کار می اندازند و روغن موتور و بشکه ها و دیگر فرﺁورده های پالایشگاه را، با بهترین کیفیت، به بازار عرضه میکنند - و از دیگر سو، از درون ایران، بومیان خیانتکاری چون شاه ، ﺁیةالله کاشانی ، بقائیها ، سرلشگر زاهدی ها و... دسیسه از پی دسیسه می چینند و در مجلس، در ارکان دولت، در دربار، در پایتخت و شهرها ... به عمل در می ﺁورند. حزب توده هم، گوش به فرمان "سرمایه داری دولتی شوروی" - که وجود دولت مقتدر ملی مردمی را در کنار مرزهای خود، در ایران ، تاب نمی ﺁورد - از حادثه ﺁفرینی و بهانه تراشی برای دشمن، دمی ﺁرام نمی گیرد.
به واقع، همه دستهای انگلیس و امریکا ، چه در دوران اتلی - ترومن و چه در دوران چرچیل - ﺁیزنهاور و دیگر سیاست سازان این دو قدرت در ایران و پهنای جهان را از کار می اندازد. با تکیه بر قانون و با احترام به حقوق ملتها ، حکومت ملی، حکومت ملی میتواند خطر از این سو را رفع کند. همه ﺁسیبهائی از اینگونه را که از سوی سرمایه داری غرب، کارتلهای نفتی و حتی شوروی تدارک می بینند، بر طرف میکند . اما دسیسه های بومیهای جنایتکار ، سرانجام، کارگر می افتند و خیانتشان بسود بیگانگان موفق میشود.
اینست ﺁنچه که مهره های سامانه استبداد سلطنتی، وابسته به بیگانه، با همدستی نان خوران در نظام استبداد اسلامی ای دهها بار وحشی تر و خیانتکارتر از نظام پیشین خود، این پایوران شاگرد ﺁیات اللهی چون کاشانی ، بهبهانی، خمینی و... و گروههائی چون فدائیان اسلام و... کودتا را به نتیجه میرسانند. اینک بازماندگان استبداد سلطنتی واژگون شده و پایوران استبداد اسلامی میکوشند، با دروغ و نادرست گوئی و پوچ بهم بافتن ، چهره کودتا را دیگرگونه نشان دهند و بسا قیام بشناسانند . تلاششان بر اینست که، با وارونه نمائی و واژگونه گوئی، واقعیت را پنهان و خیانت را کاری درخور بنمایانند.
باید دانست که روز سی ام تیر، فضل الله زاهدی با یاری ﺁیت الله کاشانی و میر اشرافی و...، از مجلس، پنهانی، به مخفی گاهی می برند که برایش در نظر گرفته اند. سوم مرداد، اشرف پهلوی ، پنهان و بی روادید، وارد ایران میشود ، با پیامی از مراکز سیا و انتلیجنت سرویس، برای برادرش ، محمد رضا شاه. سه روز بعد، اخراج میشود. یازدهم مرداد، ژنرال شوراتسکف به ایران میﺁید . او که، سابق بر ﺁن، مستشار امریکائی ژاندارمری بود، به بهانه پوچ جهانگردی و با جامه دانی پر از دلار، به ایران میﺁید. با شاه و زاهدی ، در پنهانگاه، دیدار میکند. این کارها، همه، پیش از روی ﺁوردن حکومت ملی به "همه پرسی " انجام میشوند. همه پرسی در 12 و 19مرداد ، در تهران و سراسر ایران انجام میگیرد و مردم به انحلال مجلس ، مرکز توطئه های ﺁیة الله کاشانی ، دربار، بقائی، جمال امامی، و... بسود استعمار، رأی میدهند. با وجود این روی دادها، چگونه میتوان ادعا کرد رفراندوم سبب ساز کودتا بود؟ و چگونه بتوان این ادعا را باور کرد؟ ﺁنچه تاریخ به درستی بیان میکند اینست که در پایان سال 1331، در امریکا، ﺁیزنهاور ریاست جمهوری می یابد و دالس وزیر خارجه و برادر او، ﺁلن دالس، رئیس سیا می شوند. اینان میتوانند دو چیز را به سیاست سازان انگلیس بقبولانند: 1 - پذیرفتن فضل الله زاهدی که بعنوان نخست وزیر جانشین مصدق شود و 2 - در پی واژگون شدن حکومت ملی ، از نفت ایران، 45 درصد سهم هر یک از امریکا و انگلیس و 10 درصد سهم فرانسه و هلند بگردد. انگلستان میپذیرد و از پرونده زاهدی در دستگاه جاسوسی خود، (طرفداری از ﺁلمان هیتلری و احتکار گندم و...) چشم میپوشد همانطور که از 55 درصد نفت ایران در می گذرد تا بتواند امریکا را در براندازی حکومت ملی مردمی مصدق، همراه خود کند.
صد البته امریکا بر گردن میگیرد مخارج کودتا و کمکهای بایسته به دولت کودتا و دست نشانده را ، در صورتی که رهبری کودتا را سیا داشته و از همکاری انتلیجنت سرویس برخوردار باشد، بپردازد. بنا بر این قرار و مدار است که در 28 تیر، کرمیت روزولت، مأمور سیا، را از مرز عراق وارد ایران میکنند. پیش از ﺁن وارد ایران میشود که سرلشگر زاهدی ، به کمک ﺁیة الله کاشانی و... به پنهانگاه برده شود و اشرف پهلوی و نیز شوراتسکف، دوست قدیمی زاهدی به ایران ﺁیند.
ﺁیا نوشته روزولت در این باره که چگونه زاهدی را به پنهانگاه میبرد و چسان او ، خوابیده بر کف اتوموبیل، دیرگاه شب، به کاخ شاه برده میشود و گرفتن دو کاغذ سفید امضاء از شاه، یکی برای نوشتن فرمان برکناری مصدق و دیگری برای نصب زاهدی به نخست وزیری و...، نادرست است؟ ﺁیا نوشته های اینگونه نخست وزیر سازان دروغ هستند؟ ﺁیا دروغ مینویسد که شاه بزدل باور نمیکند و " پس از رمز کلیدی که از زبان ﺁیزنهاور میشنود، مطمئن میشود امریکا با کودتا همراه است، ترسش می ریزد و تن به شرکت در کودتا می دهد" این امری نادرست است؟ ﺁیا نظرات وزارتخارجه انگلستان، پیرامون ﺁینده این قدرت استعماری با شاه و ترس از بی اعتبار شدن او نزد مردم که در تلگرامی از لندن به سفیر این کشور در واشنگتن، ابراز می شود، نادرست است؟ ﺁیا در ﺁن ابراز نظر نمی ﺁید که "شاه بدون کمترین توجه به شأن و مقامش فرار کرد" ؟ و ناباورانه پرسیده نمیشود که، در چنین حالتی، پیام او به مردم "چگونه میتواند تأثیر مثبت داشته باشد"؟ ﺁیا، با نا امیدی، از ﺁینده او زیر پرسش نمی رود و "درخواست راهنمائی در باره اینکه شاه پس از ترک ایران چه باید بکند" راست نیست؟ ترک ایران، با ﺁن حالتی که مصور رحمانی در کتاب خود توصیف کرده است، در فرودگاه بغداد، با جورابهای تابتا برپا، نادرست است؟ ﺁیا خاطرات اشرف پهلوی که، در ﺁن، اقرار میکند حامل پیامی برای شاه در باره کودتا بوده و اینکه برادرش از سرنوشت پدرش - که به دست انگلیسها از ایران اخراج شد - میترسد لذا به امریکا روی میﺁورد و... دروغ است؟ ﺁیا سخنان ﺁیة الله کاشانی و فدائیان اسلام، در "نبرد ملت"، ارگان فدائیان، راست نیست و ﺁتش به سردبیری سید مهدی میر اشرافی و یا روزنامه های عربی، "اخبار الیوم" ، "المصور" و دیگر روزنامه ها و هفته نامه ها و...
ی ﺁن دوران نادرست نوشته اند؟ تعریف و تمجید از کودتای شاه - زاهدی و از زبان نه تنها ﺁیات الله کاشانی و بهبهانی و فدائیان اسلام که بقائی و حائری زاده و شمس قنات ﺁبادی و مکی و... هم دروغ هستند؟ ﺁیا عکسهای دسته جمعی با زاهدی ، عمیدی نوری ، فلسفی ، کاشانی ، فرزانگان و... در جشن و عزا، در تکیه گاهها و مساجد و خانه طیب حاج رضائی ، در روزنامه ها ، در حال شنیدن سخنان شعبان جعفری و ﺁواز ذبیحی و نوشیدن چای و شیرینی ، همه و همه، دروغ هستند؟ ﺁیا دروغ است که به دستور شاه و زاهدی، در روزهای اول پس از کودتا، برای خشنود کردن ﺁیةالله ها ئی چون کاشانی ، بهبهانی و...که در کودتا شرکت داشته اند، مرکز عبادی بهائیان را، باتمانقلیج و تیمور بختیار و... کلنگ بدست ویران ساختند؟ باری اینها همه بوده (امرهای واقع) تاریخی نیستند که از کودتای 28 مرداد پرده بر می دارند، کودتائی که با دست امریکا و انگلیس و بومیان وابسته به ﺁنها ، برخاسته از لایه ها و جایگاههای گوناگون اجتماعی و مذهبی و سیاسی انجام گرفت؟ این بخش کوچک از ﺁن واقعیتها بیانگر ﺁن نیست که، سرانجام، از درون جامعه و با همکاری ﺁنها که به نهضت ملی ایران پشت کردند، خواست بیگانگان برﺁورده میشود یا بهتر گفته شود، این خائنان کار را به نتیجه میرسانند چرا که نقشه سیا - انتلیجنت سرویس، با دستیاری شاه و زاهدی و... روز 25 مرداد، با شکست روبرو میشود و این ﺁیت الله ها هستند که با هم پیمانهای خود، امثال بقائی، و صد البته با همکاری برادران رشیدیان و با پخش دلارها میان کسانی چون طیب ، رمضان یخی، محمود مسگر، کوچک ابدالهای شعبان جعفری و... کودتای شکست خورده ، در روز 28 مرداد، موفق میشود و امریکا و انگلیس و شاه و زاهدی از ناامیدی واضطراب بدر می ﺁیند؟ ﺁندره تالی جریان کودتا را از زبان ﺁیزنهاور و... می نویسد. او ، در جائی، به روشنی یادﺁور میشود که "برخی ایرانیان، به یکباره، خود را ثروتمند یافتند ... شوراتسکف، ظرف چند روز، 10 میلیون دلار از کیسه سیا خرج کرد..."
قابل ذکر است که این دلارها که ﺁیة الله ها پخش میکردند، تنها معرکه گیران و کباده کشان و زاغه نشینان جنوب شهر و... نمی برند . بخش کلان ﺁن را جاسوسان و بومیان این دو قدرت ، به ترتیب ، شاه و زاهدی ، خواهران و برادران محمد رضا شاه و... میبرند. در بسیاری از گزارشهای خبری ﺁن زمان ، سهم فضل الله زاهدی را حداقل 1 میلیون دلار ذکر میشود. و نیز، بنا بر نوشتهﺁیزنهاور، "بخاطر نامه ای که، در اوت، از ژنرال زاهدی دریافت کردم" ، در ﺁن سال، حداقل کمک امریکا به ایران را به 85 میلیون دلار رساندم. این دلارها علاوه بر دلارهائی (10 میلیون ) است که شوراتسکف خرج میکند.
بنا بر نوشته خود امریکائیها و ﺁیزنهاور، مرد برگزیده او زاهدی است . زاهدی برگزیده ﺁیزنهاور و شوراتسکف، پس از ﺁنکه وظیفه اش را انجام میدهد، بنا بر خواست شاه ، دور انداخته میشود. امریکا هم چون او را ، در برابر شاه، مهره ای میداند که میباید سوزاند، لب به اعتراض نمیگشاید. پیش از ﺁنکه خود به دور انداخته شود، به خواست شاه ، با ﺁیت الله کاشانی و بقائی و... بدرفتاری در پیش میگیرد. بدستور او، سرتیپ فرزانگان، وزیر پست و تلگراف و سخنگوی حکومتش، ﺁیت الله کاشانی را "شخص مجهول الهویه ای بنام سید کاشی " که قصد تحریک و ایجاد بلوا دارد ، خطاب میکند !
نه تنها افراد سبک سری چون اردشیر زاهدی هنوز نیاموخته اند که زمانه زرشناس و نقادی هوشیار است ، ﺁن زمان نیز چند دوزه بازانی چون ﺁیت الله کاشانی ، بقائی ، مکی و... نیاموخته بودند زمانه نقاد و زرشناسی هوشیار است. ﺁنها زندگی خود را با بدنامی حاصل از خیانت بسر ﺁوردند.
حسین مکی ، پس از انجام خیانت و همچون "کهنه باطله"ای بدور انداخته شدن زاهدی را خاطر نشان میکند و عاقبت او را "... مانند اشرف افغان" میخواند و ، در پی سروده عبرت ﺁموزی، می نویسد: "از اشخاص موثق شنیدم که زاهدی ، در سالهای ﺁخر عمر، موازنه عقلی خود را از دست میدهد" . هم او یادﺁور میشود که چگونه شاه با او رفتاری توهین ﺁمیز میکند. و در جائی دیگر می نویسد: "... زاهدی که خود از عوامل استعمار بوده است و در تجدید رابطه با انگلستان، بزرگ ترین خیانتها را به ملت ایران نموده است..."
اگر حسین مکی از شاه و زاهدی و حتی بقائی، در خاطرات سیاسی خود، خرده میگیرد و کم و بیش به ﺁنها میتازد و به هریک به اندازه ای که میزانش بدست خود او است، با سرودی ، اندرز میدهد، نقش زمانه را باز میگوید. اما ﺁیا زشت کاری خود را در پشت کردن به نهضت ملی و مصدق از یاد میبرد و نمی داند که به دست زمانه سپرده است و زمانه از او به زشتی یاد میکند؟ گذشته ای که همسو شدن است با کودتاگران ، در سپردن دوباره نفت به چپاول بیگانگان - که انگلستان یکی از ﺁنها است - ، با دادن اندک پول به زاغه نشینان جنوب شهر - که در بیغوله های تو در تو و عفونت بار، در هم میلولند و بدبختی و بیماری و ﺁلودگی به مواد مخدر برﺁنها حکم میراند - محو شدنی نیست.
گذشته ای که او و ﺁیةالله ها به دستیاری بزن بهادرهائی چون شعبان جعفری و پااندازانی چون محمد مسگر ساختند همان است که روزنامه تایمز (22 مارس) ترازنامه ﺁن روزهای شوم او، کسی را که "شعبان بی مخ" شهرت یافته است، اینگونه ﺁورده است: "... در پایان روز سراسر عملیات، شعبان در کافه ای روی یک مبل لمید و دستور بستنی داد. ترازنامه عملیات دو روزه وی ، پنجاه بستری، "اغلب کمونیست" بود. وی میگفت: "اگر هم ارتش و شهربانی را رویهم بگذاری، تازه ما از هر دو شان بهتر کار کرده ایم" . اردشیر زاهدی، فرزند نخست وزیر، میگفت: "من میدانم که شعبان کمی خشن است اما او... مخالف کمونیستها است"! این گذشته ﺁنها را رها نمیکند.
بنا بر ﺁنچه ﺁمد و با تکیه بر سخن پروین اعصامی، "گیرم که خلق را به دروغی فریفتی" ، روی سخنم با چهار نفر از دو رده دو و سوم است:
1 - اگر خطر تهدید از سوی "کارتلهای نفتی " چه هفت خواهرانی که پرویز مینا از ﺁن یاد میکند و چه عبدالمجید مجیدی که شماره "هشت" را بکار میگیرد، از میان نرفته بود و ﺁنها تهدید میکردند، با "قوانین بین المللی"، ایران را از پای درﺁورند و یا تهدیدهائی چون تهدید انگلستان به پیاده کردن نیروی نظامی بر جا بود، چه نیاز به کودتا بود؟ اگر این تهدیدها، بنا بر داده های تاریخی که بخش ناچیزی از ﺁنها از نظرخوانندگان گذشت، بی وجه شده بودند، پس دروغ گفتن و مردم فریفتن چرا؟ پس از چاپ و پحش بیشمار کارها که در ﺁنها، حتی کار بدستان امریکا و انگلیس به این واقعیتها اعتراف میکنند، دروغ گفته به چه کار می ﺁید؟ نیز، از پرویز مینا که می گوید: "ملی شدن صنعت نفت ، بصورت واقعی ، درست بمدت 20 سال به تعویق می افتد" ، این پرسشها جا دارد 1 - ﺁیا به یاد نمی ﺁورد که علی رغم کودتا و... هر ﺁنجه بدست ﺁمد، دست ﺁورد ملی شدن صنعت نفت بود ؟ مصدق، در پاسخ شاه که ﺁن را به ضرر ایران میخواند، در حاطرات و تألمات ، ننوشت : " به ضرر من صحیح است چونکه هرچه داشتم بغارت رفت و... ولی به ضرر ایران صحیح نیست چونکه قبل از ملی شدن صنعت نفت ، دولت از این امتیاز حدود 16 میلیون لیره در سال استفاده می نمود و اکنون درﺁمد دولت به پنجاه میلیون لیره بالغ شده است و رفتار شرکت هم با اتباع ایران مثل رفتاری بود که یک انسان با حیوان می کند و... " و در جائی دیگر، پاسخ نمی دهد که " ... اگر در ﺁن روز این کار صورت نمیگرفت و صنعت نفت در سراسر کشور ملی نمیشد، ملت ایران نمیتوانست با دو دولت قوی که نفع مشترک داشتند مبارزه کند..." ؟ افزون بر این، کودتا را شاه و زاهدی و... کردند چرا باید زیان خیانت ﺁنها را به جساب ملی کردن صنعت نفت گذاشت؟ و بالاخره، سلطنت هر دو پهلوی دست ساخت انگلیس بود. اولی را انگلیسها با ﺁن خواری از ایران بیرون راندند و مصدق انگلیسها را از ایران بیرون راند و پهلوی دوم پای ﺁن استعمارگر را دوباره به ایران گشود.

2 -- "ملی شدن بگونه واقعی" چگونه صورت گرفت وقتی درﺁمدهای هنگفت ﺁن جز به چپاول و ریخت و پاشهائی با ارقام سرسام ﺁور، راه نبرد و زاغه نشینان و... از ﺁن فلاکت رهائی نیافتند ؟ در سایه " نبوغ اعلیحضرت" و ریاست سازمان برنامه، وزارت کار، ...، معاون نخست وزیر و... بمانندانی چون عبدالمجید مجیدی، برﺁیند ﺁن "نبوغ" و کار اینگونه پیروان و کاربدستان، از زبان صاحب "نبوغ" ، در ﺁذر ما 1355، این شد: "... اما اگر پولی اضافه بیاید، دیگر ﺁتش نخواهیم زد . کسر بودجه مان 3 میلیارد دلار است که باید جبران شود..." . در همان سال، که بنا بود این "نبوغ" که ایران را به "دروازه تمدن بزرگ" برساند و در زمره 5" قدرت صنعتی جهان" بشود ، تخفیف میدهد و رسیدن ﺁن را 10 سال به عقب می اندازد!
ﺁیا اندک "وجدان" ملی و یا مردمی نزد اینگونه پاسخ دهندگان و کاربدستان سامانه واژگون شده ، استبداد سلطنتی وابسته به بیگانه، وجود دارد تا هم سنجی کند کارنامه 27 ماهه حکومت ملی مردمی مصدق را با پس از کودتای 28 مرداد، در همه پهنه ها ی اجتماعی - سیاسی تا بیابد معنای ملی بودن و داشتن دلیری و خرد در امر رهبری کشوری و بدر بردنش از تنگناهای گوناگون را . تا درک کند معنی سیاست اقتصادی و گرفتن تدبیرهای سیاسی مردمی را ؟ برﺁیند 25 سال سلطنت استبدادی وابسته خیزشهای پیش از قیام 22 بهمن 1357، و این قیام و واژگون شدن تخت و تاج ﺁن "نبوغ" و سرگردانی او و پیروان او است.
اگر در میان اینگونه کسان چنین "وجدانی" می بود ، در می یافتند چگونه حکومت ملی، با تکیه بر ارزشهای مردمی و به یمن روش کارش، از سال 1330، با وجود نبود دریافتهای ارزی نفت، تا ﺁنجا موفقیت دارد که در ﺁغاز و نیمه اول سال 1332، میزان صادرات بر واردات، بگونه ای چشم گیر، فزونی میگیرد و مردم از تنگناهای روزانه رهایند. اگر وجدانی میبود، در می
یافت که از صادر شدن گندم و دیگر فرﺁورده های مورد نیاز مردم خودداری شد و کالاهائی چون سم و روده گوسفند و پوست خشخاش و... صادر گشت . بر واردات کالاهائی که مورد نیاز مردم بودند، حقوق و عوارض گمرکی اندک و بر کالاهای غیر ضرور برای همه مردم ، حقوق و عوارض بیشتر وضع شد و بدین گونه، تدابیر و با تکیه به مردم و قرضه هائی که ملت به دولت ملی خود میپرداخت، توانست نبردی تاریخی را پی بگیرد که با استعمار ﺁغاز شده بود.
بوده هائی چنین را زنده یاد داریوش فروهر در دادگاه نظامی - بر پا شده در سال 1344 - ، دلیرانه بر می شمرد و تفاوت حکومت ملی ایران را با دولتهائی نشان میدهد که پس از کودتا بر سر کار ﺁمدند و با فروش نفت به مقادیر بزرگ، درﺁمدهای ﺁن و کمکهای امریکا را صرف چند برابر کردن واردات کردند و فزونی واردات را بر صادرات چند برابر کردند. او در پیش چشم دادگاه می ﺁورد ﺁنچه را بر میهن ستم زده، بدست رژیم کودتا میرفت. ولی کجا بود گوش شنوا و دارنده وجدان ملی !
شاه در پاسخ به روزنامه المصور که درخواندنیها (4 مهر ماه 32) ﺁمده است، میگوید: "نقشه ای کشیده بودیم که کاملاً مطالعه شده بود و احتمالات مختلف را پیش بینی کرده بودیم و میدانستیم در مقابل نقشه های معکوس چه کنیم... " سپس، او از "من" سخن میگوید و "پرواز" از کشور را که سفیر انگلیس فرار کسی میخواند که از "مقام" خود ﺁگاه نیست و خواستار "راهنمائی و توصیه" که حال که کشور را ترک گفته، چه باید بکند، دم از " نقشه کاملاً مطالعه شده" میزند! حال پرسیدنی است که چه کسانی نقشه را کشیده بودند و پیش بینی فرار او را هم کرده بودند!؟
ﺁیا پیروان این "دائی جان ناپلئون" و ﺁن "استاد دانشگاه و پژوهشگر" وجدان ﺁن را دارند که به استناد بیشمار داده های تاریخی، نه تنها این "نابغه" را وابسته به بیگانه بشمارند که ﺁیت الله کاشانی و قوام السلطنه و ... را هم برده قدرت بخوانند تا ﺁنجا که از بیگانگان پیروی کردند و نقشه امریکا و انگلیس را به اجرا گذاشتند؟ و اگر دارند - که ندارند - میپذیرند که ﺁنچه با کودتای 28 مرداد بر سر ایران ﺁوردند و ﺁن خیانتها و جنایتها ناشی از "اختلافات شخصی" نبوده است و مصدق و یارانش را اهورائی و بمانندانی چون ﺁیات الله بهبهانی و کاشانی و سرلشگر زاهدی و جمال امامی و مظفر بقائی و محمد رضا شاه و... را اهریمنیی باید خواند؟ تاریخ سیاه و سفید را از هم جدا کرده است و اگر داوری تاریخ را میپذیرند، "استاد دانشگاه و پژوهشگر" یاد شده باید بپیذیرد که، در این دوران، چهره پایوران "استبداد اسلامی" حتی از ﺁن "استبداد" و استادان خود، کاشانی و خمینی ، چهره اهریمنی و سیاه تری از خود نشان داده اند.
از اردشیر زاهدی، نمی پرسم که وجدان ملی یا مردمی دارد یا ندارد. از او می پرسم: ﺁیا همین درهم برهم گوئیهای از خود او و "سواد" او است یا از دیگری، از روزنامه نگاری است که بنا بر وابستگی خویشاوندی، برایش "روزنامه" نوشته است؟ او ، پیش از قیام 22 بهمن، به دستور محمد رضا شاه نوشت: مصدق ، صدیقی ، فروهر و... "سنگواره های سیاسی و مردمان گذشته اند و بازماندگان گذشته های تاریک" . و حال، در پی واژگونی ﺁن رژیم استبدادی و تباهی ببار ﺁور، بنا بر سرشت ابن الوقتی و رسم این "زمانه فضیلت سوز"، اینجا و ﺁنجا، اینگونه و ﺁنگونه مینویسد و میگوید. بسیار امور دیگر نیز می باشد که از نوشتنشان چشم میپوشد.
پرسشی چنین از اردشیر زاهدی، مستند به جلد پنجم "خاطرات اسدالله علم" است. او ﺁورده است که "...شاهنشاه فرمودند این پدر سوخته از همه چیز خبر دارد. شرح مفصلی از پرگوئی و مزخرف گوئی اردشیر فرمودند و معلوم شد هنوز خیلی عصبانی هستند. عرض کرده نطقهای او را در
Woodro w. Wilson International Center for Shelars خواندم . بد نبود. فقط همین اشتباه را کرده. فرمودند: ﺁخر معلوماتی که ندارد ، گنده گوزی میکند که جلب توجه کند".
نگارنده، با خواندن سخنان "گوهر بار" اعلیحضرت این ﺁقایان، بویژه در باره اردشیر زاهدی، بیاد سخنان سرلشگر زاهدی ، نخست وزیر کودتا و پدر اردشیر زاهدی افتادم. در مجلس سنا، در پاسخ سناتور رضا علی دیوان بیگی که با قرار داد کنسرسیوم مخالفت کرد، او گفت: "... با تمدید مدت قرارداد، در واقع، کلاه سر انگلیسها و امریکائیها رفته. برای اینکه تا هفت ، هشت سال دیگر، نیروی اتم جای سوخت نفت را در دنیا میگیرد و ذخائر نفت ایران بی مصرف می ماند. در این صورت، پس از ده سال، هرچه از کنسرسیوم بگیریم ، وجهی است بازیافتنی و..." این فرمایشات، در ﺁن سالها، در روزنامه های چاپ و جزوه گشت و میان مردم پخش شد.
اردشیر زاهدی از کودتای 28 مرداد، رستاخیز می سازد ، از " پس از اینکه مصدق فرار کرد" می نویسد، نام می برد زنده یاد، الهیار صالح را در ردیف کسانی چون حائری زاده ، بقائی ، کاشانی ... که "دیگر پشتیبانی از مصدق نکردند " و یا در مقام انکار کودتا در ﺁن روز شوم، از مگر "با پنجاه ، شصت هزار دلار خرج کردن " چنین کاری شدنی بود و " در واقع کاخ سفید و امریکائیها، دارلینگشان، ﺁقای مصدق بود"، و یا بگاه اشاره به دکتر غلامحسین مصدق، او را "فامیل بنده" میخواند تا ثابت کند گفته هایش همه راست هستند.
او میتوانست سرتیپ محمد دفتری را هم که رئیس شهربانی کودتا گشت، نام ببرد . به این عنوان که او هم از بستگان مصدق بود که به او پشت کرد و فروهشته گوئیهای خود را بیشتر کند...
در پایان، بد نیست به سخنانی از الهیار صالح توجه شد چرا که گویای میزان وفاداریش به مصدق است. همانگونه که گذشت، در شهریور 1331، صالح که از نزدیکان و در زمره یکی از با وفا ترین یاران روشن مصدق بود، سفیر ایران در امریکا گشت تا بتواند نقش خرابکارانه استعمار انگلیس را بر ﺁب سازد. در همان دقایق اول، پس از شنیدن خبر کودتا، نه تنها به سیاست سازان امریکا و وزارت خارجه ﺁن تمایلی ابراز نمیکند که اصرار شاه و زاهدی را بر ماندن در مقام خود نیز، به چیزی نمیگیرد . چنانچه پس از ﺁن نیز ، نخست وزیری و یا سرپرستی پسر شاه را که چند بار به او پیشنهاد شد، نمی پذیرد.
با وقوع کودتا، صالح استعفاء می کند و به ایران باز می گردد. او میگوید: " در قبال ابراز تمایل و اصرار وزارت خارجه امریکا به ادامه کار تا تعیین تکلیف، من به ﺁنها حالی کردم که ، با اعتقاد به اصالت و حقانیت مصدق، بارها پله های وزارت خارجه را پیموده ام و راجع به ایران مذاکره کرده ام ، حالا چگونه همین پله ها را بالا و پائین کنم و از حکومت منفور کودتا که ماهیت گردانندگانش را میشناسم، جانبداری کنم!"
همانند این سخنان او را روزنامه های ﺁن زمان ، از جمله ، خواندنیهای شماره 27 درج کرده اند: "... دولت فعلی به من پیشنهاد کرد بود در پست سفارت ایران در واشنگتن باقی بمانم. ولی چون به دکتر مصدق وفادار بودم حاضر نشدم این شغل را بپذیرم".
این سخنان صالح تقارن زمانی دارد با قرائت حکم دادگاه نظامی در باره مصدق، در پی روزها محاکمه که در ﺁنها، گرد دوران ساز، در دادگاه بگونه ای سخن میگفت که گوئی او است که دارد "استبداد - استعمار - ارتجاع" را محاکمه میکند.
اردشیر زاهدی ، در پاسخهای خود به پرسشها، بر اینست که در روز 28 مرداد، بسود مصدق، مردم "هیچ عملی از خود نشان ندادند" و می افزاید: " قضاوت درست تری" را به زمانی که "ایران عزیز برای ایرانی " نگهداشته شود، می گذارد. گوئی فراموش کرده و می کند و یا خود را به نشنیدن و ندیدن ﺁتش مصدق میزند که همواره زبانه میکشد . در جای جای ایران و میان همه ﺁزادگان گیتی همگان سروده شاعرهای ملی مردمی که 28 مرداد را " شب بد، شب دد، شب اهرمن ..." خواندند و راه و رسم مصدق را "موج روشنائی مشرق" گفتند و " در سوگ ﺁن "درخت تناور" گریستند و فرزانگیهای او را بر شمردند و ننگ را از ﺁن ﺁنانی دانستند که "... رنج بی حساب او را دردا چون هیچ" میخواهند بشمار ﺁرند. ولی در مرگ سرلشگر زاهدی، در سوئیس، با ﺁنکه نخست وزیر کودتا و... بود، نه تنها کسی نرفت همت کند و جنازه او را از زمین بردارد و چند گامی بدرقه کند، که مردم ایران نیز با شنیدن خبر مرگ او، در ایران، در سال 1343، می خواندند که : "زاهدی مرد، گور او گم باد..." ؟؟؟...!


"ﺁنجا که نمیتوانی سربلند زیست کنی، سربلند بمیر"!؟ داستایوسکی.

احمد رناسى