۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه

xopeshandani Bakuri Kurdistan bo Farzad kamangar

خاطراتی از ماجرای شکست نیروهای امریکایی در طبس


جیمی کارتر


==================
روز يكشنبه چهارم نوامبر 1979 (13 ابان 1358) تاريخي است كه من هرگز آن را فراموش نخواهم كرد. اوايل صبح آن روز برژينسكي گزارش كرد كه سه هزار نفر از افراطيون، اعضاي سفارت آمريكا را در تهران كه تعدادشان پنجاه يا شصت نفر است، دستگير كرده‌اند. پس از آن ونس و من فورا اطمينان خاطر و ضمانت‌هايي كه قبلا از سوي مقامات ايراني براي حفظ جان آمريكائيان به ما رسيده بود، مورد بررسي قرار داديم. ما شديدا نگران و ناراحت بوديم، ولي اطمينان داشتيم كه مقامات ايراني، به زودي اشغال كنندگان سفارت را از محوطه سفارت بيرون مي‌كنند و افراد ما را آزاد خواهند ساخت.

تا جايي كه ما مي‌‌دانستيم هيچ گاه يك دولت ميزبان از كوشش براي حفظ جان ديپلمات‌هاي خارجي كه مورد تهديد واقع شده بودند، كوتاهي نكرده است. نخست‌وزير و وزير خارجه ايران هر دو صراحتا تعهده كرده بودند كه از كادر و اموال ما محافظت كنند.

در يكي دو هفته گذشته حتي نيروهاي آيت‌الله خميني براي متفرق كردن تظاهركنندگان در اطراف سفارت آمريكا كمك و همكاير كرده بودند.
نخست‌وزير بازرگان حداكثر تلاش خود را براي اجراي تعهدات خود به عمل آورد ولي كاري از پيش نبرد و اقدامات او بي نتيجه ماند.

به اين ترتيب نگراني ما رو به فزوني گذاشت. ما با مقامات دولت بازرگان و مقاماتي كه عضو شوراي انقلاب بودند و در آنجا بود كه سياست‌هاي ملي از سوي رهبران سياسي و مذهبي تعيين مي‌شد، تماس حاصل كرديم، ولي تمام كوشش‌هاي ما بي‌ثمر بود. اشغال كنندگان سفارت يك شبه بدل به قهرماناني شده بودند. ايت‌الله خميني از عمل آنها ستايش كرد و هيچ مقام دولتي حاضر نبود كه با آنها مواجه شود. بازرگان و يزدي با حالتي توام با ياس و انضجار استعفائ كردند.

هيچ روشن نبود كه اين مهاجمين چه مي‌خواستند. برداشت من اين بود كه آنها ابتدا نمي‌خواستند بيش از چند ساعت در محوطه اشغال شده سفارت باقي بمانند و يا آمريكائيان دستگير شده را در اسارت طولاني نگه دارند.
معهذا، هنگامي كه انقلابيون هم رزم، آنها را مورد ستايش قرار داند و آيت‌الله خميني از آنها حمايت كرد، آنها عمل غيرقانوني خود را ادامه دادند. گروگان‌گيران، هيچگونه فكر مشخصي درباره اينكه در ازاء آزادي گروگان‌ها چه مي‌خواهند، نداشتند، به جز اينكه بازگشت شاه و استرداد اموال وي را مطالبه كنند.

من روز ششم نوامبر 1979 در دفتر خاطرات خود نوشتم: «ما اقدامات تلافي‌جويانه‌اي را مورد بررسي قرار داده‌ايم، هنوز 570 آمريكايي در ايران داريم. من به شركتهايي كه اين افراد را در استخدام داشتند دستور دادم آنها را از ايران خارج كنند.

ما همچنين از الجزايري‌ها، سوريه‌اي‌ها، تركها، پاكستاني‌ها، ليبيائي‌ها و سازمان رهايي‌بخش فلسطين درخواست كرديم در اين امر مداخله كنند.» البته ما شاه را طبق درخواست آنان به ايران باز نمي‌گردانديم.

اولين هفته ماه نوامبر 1979 من دشوارترين ساعات زندگي خود را مي‌گذراندم. سلامت گروگانهاي آمريكايي در ايران به صورت يك نگراني دائمي در آمده بود. صبح زود در باغچه‌هاي كاخ سفيد مشغول قدم زدن مي‌شدم و شب‌ها خواب به چشمم راه نمي‌يافت.

من همواره در اين انديشه بودم كه براي آزادي گروگانها چه مي‌شود كرد: بدون اينكه احساسات و شرافت ملي خود را لكه‌دار سازيم. من به هر پيشنهادي هرچند كه غيرعقلائي و مسخره به نظر مي‌رسيد گوش مي‌دادم. از جمله پيشنهادهاي مذكور، تحويل دادن شاه به ايران براي محاكمه و نيز بمباران اتمي شهر تهران بود.

گرچه نمي‌توانستيم روش آيت‌الله خميني را حدس بزنيم، ولي ما سعي مي كرديم منطقي رفتار كنيم. پاپ جان پل دوم، با درخواست من مبني بر تماس مستقيم با ايت‌الله خميني موافقت كرد. (گرچه آيت‌الله بعدها در سخنراني خود پاپ را مورد نكوهش قرار داد.) همزمان با اين كوشش‌ها، ما خود را براي هر نوع اقدامي نظامي لازم آماده مي‌كرديم. عكس‌هاي ماهواره‌اي گرفته شد تا موقعيت هواپيماهاي نظامي و مناطق استراتژيك ايران دقيقا مورد بررسي قرار گيرد. من تمايلي به خون‌ريزي نداشتم، اما اگر كوچكترين آسيبي به گروگانها مي‌رسيد، اين عمل اجتناب‌ناپذير بود. ايرانيان به من اطلاع داده بودند در صورت هرگونه اقدام نظامي، افراطيون، گروگان‌ها را خواهند كشت. لذا تفكر درباره هرگونه عمل نظامي نيز بي‌حاصل بود.

روز هشتم نوامبر يعني دو روز پس از اشغال سفارت، كوشش‌هاي ما براي نجات ان گروگان‌ها آغاز شد. اغلب پيشنهاد‌هاي رسيده غيرعملي بود و يا باعث كشته‌ شدن تعداد زيادي از طرفين مي‌گشت.

اينكه سفارت در منطقه مسكوني پرجمعيتي واقع شده ود و غيرقابل دسترسي بودن محوطه سفارت كه در مسافتي بيش از 600 ميل از نزديك‌ترين محل مناسب براي فرود هواپيما بود، از مشكلات اساسي به شمار مي‌رفت. ضمن اينكه با وجود نظارت دائمي ما به محوطه سفارت، اطلاع دقيقي از محل نگهداري گروگان‌ها نداشتيم. افرادي كه از گروگان‌ها محافظت مي‌كردند، در انجام وظيفه خود مصمم و پيوسته در حال آماده‌باش بودند.

ا تصميم گرفتيم كه در صورت محاكمه علني گروگان‌ها كه بارها توسط افراطيون عنوان شده بود، كليه راههاي داد و ستد و تجاري با ايران را از بين ببريم. بدين منظور نقشه‌هاي تفصيلي و وضع ساحلي ايران را مورد بررسي قرار داديم. مين‌گذاري كليه بنادر ايران از نظر من بهترين و مطمئن‌ترين راه مختل‌ كردن هر نوع رفت آ‌مد كشتي‌ها به بنادر ايران بود. چه، خنثي‌ كردن مين‌ها به وسيله ايران و يا حتي كمك گرفتن از حاميان بالقوه ايران تقريبا غيرممكن بود.

محاصره دريايي همانند مين‌گذاري مي‌توانست موثر باشد، لي اين امر موجب درگيري با كشتي هاي متعلق به كشورهاي مختلف مي‌شد. بي‌ترديد برخي از كشتي‌ها آسيب مي‌ديدند و در صورت مقاومت در راه شكستن خط محاصره غرق مي‌شدند.

احتمال ديگري كه وجود داشت اين بود كه ايران گروگان‌ها را مجازات و يا اعدام كند. براي مقابله با اين امر من آماده حمله مستقيم نظامي به ايران بودم. در نتيجه عكس‌هاي هوايي از پالايشگاه‌هاي نفت و ديگر هدفهاي استراتژيكي دقيقا مورد بررسي و مداقه قرار گرفته بود.

شرايط ايران براي رهايي گروگان‌ها عبارت بود از:
_ استرداد شاه به ايران به منظور محاكمه و مجازات كه حتما منجر به اعدام وي مي‌شد.
_ بازگرداندن اموال شاه به ايران.
_ عذرخواهي آمريكا براي جناياتش عليه مردم ايران و پرداخت خسارات ناشي از آن.

من هيچ گاه اين خواست‌ها را جدي تلقي نكردم، زيرا حيثيت و شرافت ملي ما را لكه‌دار مي‌ساخت. در چنين شرايط دشواري وحدت و يكپارچگي ملي ضرور بود و من كوشش داشتم حمايت همگان را به نفع دولت خود بسيج كنم. انتقادات «كيسينجر» در حضور ديپلمات‌هاي خارجي و مطبوعات، نگراني‌هايي را به وجود آورده بود. اظهارات وي به ويژه «ونس» را عصباني مي‌كرد.

من با كيسينجر ملاقاتي كردم و نياز به حمايت و وحدت همگاني را به او متذكر شدم، و اين ملاقات به درخواست من صورت گرفت. او گفت كه پاره‌اي از انتقادات منتشره از مصاحبه‌هايي استخراج شده است كه قبل از مسئله بحران گروگان‌ها انجام شده بود. عليهذا وي به من اطمينان داد كه طي دوره بحران از ابراز چنين عقايدي خودداري خواهد كرد، گرچه پس از گذشت مدتي كوتاه، اوضاع به گونه سابق برگشت.

ما موفق شده بوديم كه حضور 6 ديپلمات آمريكايي را كه در آن وقت در سفارت كانادا پناهنده شده بودند، مخفي نگه داريم (برخي از سازمان‌هاي خبرگزاري از وضع اين ديپلمات‌ها آگاهي داشتند ولي بر اساس تقاضاي من از افشاي اين اطلاعات خودداري ورزيدند.) در ماه ژانويه (دي و بهمن) كه خيابان‌هاي تهران آرام شده بود، زمان آن نيز رسيده بود كه گروگان‌ها را از آنجا نجات دهيم. اين يك داستان واقعي از عمليات سري بود و عوامل مخفي امريكا براي تمرين و پياده كردن برنامه خروج كانادايي‌ها و آمريكائيان به ايران اعزام شدند. اين عوامل و آنهايي كه بايد آزاد مي‌شدند، بايستي با تغيير قيافه و اسناد جعلي مجهز مي‌شدند و همچنين آنها بايد آموزش لازم را مي‌ديدند تا بتوانند مقامات ايراني را متقاعد كنند كه آنان مسافرين عادي از كشورهاي مختلف هستند.

يكي از عوامل به عنوان تبعه آلمان البته با پاسپورت جعلي اعزام شد. وي يك نام ساختگي كه اسم دوم آن با حرف H شروع مي‌شد، برگزيد. در گمرك، يكي از مامورين جلوي وي را گرفت و گفت كه عجيب است كه در يك پاسپورت آلماني حرف اول به جاي نام كامل به كار برده شود. وي هرگز به موردي مانند آن بر نخورده است. به دليل سوءظن اين مامور، از عامل ما بازجويي بيشتري به عمل آمد. ولي عامل ما كه حضور ذهن خوبي داشت، به وي گفت: «خوب، والدين من وقتي كه من بچه بودم، نام مرا هيتلر گذاشتند و از زمان جنگ تا به امروز به من اجازه داده شده كه نام كامل خود را پنهان كنم.» مامور گمرك به او چشمك زد و با دست به وي اجازه ورود به ايران را داد.

روز 28 ژانويه به من گزارش رسيد كه 6 آمريكايي (پناهندگان سفارت كانادا) از ايران خارج شدند. (در همان روز ابوالحسن بني صدر به رياست جمهوري انتخاب شد.) تا هنگامي كه كانادائي‌ها و عوامل اطلاعاتي ما نيز از ايران خارج نشده بودند، ما نمي‌توانستيم اين خبر را منتشر كنيم كه ماموريت نجات اوليه ما موفقيت‌آميز بود. ولي وقتي كه بالاخره اين خبر در روز 31 ژانويه منتشر شد، «كنت تيلور» سفير كانادا در ايران و ديگر كانادايي‌هاي با شهامت، فورا وجهه‌اي قهرمانانه يافتند.

روز 22 مارس، پس از اينكه تمام تلاش هاي ما براي مذاكره با مقامات ايراني بي‌ثمر مانده بود «ماندل»، «ونسن و من گزارشي از فرماندهان نظامي در مورد آخرين برنامه‌هاي نجات گروگان‌ها دريافت داشتيم كه خيلي موجه‌تر از برنامه‌هايي بود كه در اوايل بحران به ما ارايه شده بود. ولي كار بيشتري لازم بود كه اين برنامه‌ها تكميل شود و من هنوز متقاعد نشده بودم كه بايستي وارد عمل شويم.

يكي از مكان‌هاي احتمالي براي فرود آمدن گروه نجات ما، كوير دور افتاده‌اي بود كه در حدود 200 ميلي جنوب تهران واقع شده است. طبق عكس‌هاي هوايي، اين مكان براي فرود آمدن هواپيماهاي حمل و نقل در شب به حد كافي صاف و مسطح بود، لذا مورد توجه قرار گرفت. من اجازه دادم كه يك هواپيماي كوچك براي بررسي مقدماتي اين منطقه كويري از نزديك، به آنجا پرواز كند و مستقيما استقامت و مسطح بودن آنجا را آزمايش كند. من هنوز تصميم نهايي خود را نگرفته بودم و علاقه داشتم كه عمليات تمريني و برنامه‌ريزي ادامه يابد.

روز دوم آوريل گزارشي به من رسيد مبني بر اينكه هواپيماي كوچك ما در ارتفاعي كوتاه پرواز كرده و در كوير به زمين نشسته است و محوطه‌اي را كه قرار بود عمليات احتمالي نجات گروگان‌ها انجام گيرد، مورد بررسي قرار داده است و جالب اينكه درين عمليات، احدي آنهاد را نديده و شناسايي نشده‌اند. اين هواپيما پس از انجام موريت به سلامت بازگشت. خلبان هواپيما گزارش كرد كه محل مورد نظر جايي است مطلوب، سطح آن مستحكم و صاف و به حد كافي دور افتاده و از جاده‌اي كه در نزديكي آن واقع شده به ندرت استفاده مي‌شود. ما تصميم گرفتيم برنامه ماموريت نجات گروگان‌ها را تكميل كنيم و پس از جمع‌آوري تجهيزات مورد نياز خود، گروه اعزامي را آماده سازيم.

براي من روشن بود كه شوراي انقلاب هيچ كاري در زمينه آزادي گروگان‌ها انجام نخواهد داد. از اين رو تصميم گرفتم وارد عمل شوم. روز 11 آوريل من و مشاورين طراز اولم برنامه نجات گروگان ها را مجدا مرور كرديم. در اتاق كابينه، ماندل، براون، برژينسكي_ كريستوفر و رئيس سازمان اطلاعاتي سيا _ استارفيلد ترنر _ ژنرال ديويد جونز، هاميلتون جوردن و جودي پاول در كنار من نشسته بودند. (ونس به يك مرخصي كه شديدا نياز داشت، رفته بود.)

گروگان‌گيران افراطي تهديد كردند در صورتي كه هرگونه اقدامي براي رهايي گروگان‌ها صورت گيرد، «فورا همه گروگان‌ها را از بين خواهند برد و همين تهديد، ما را مجبور كرد هرگونه عمليات را با حداكثر احتياط طراحي و برنامه‌ريزي كنيم.

ژنرال جونز گفته بود كه كوتاه‌ترين تاريخ براي آماده كردن همه كارها 24 آوريل است. من به همه گفتم زمان آن فرا رسيده است كه گروگان‌هايمان را به خانه برگردانيم، زيرا سلامت و حفظ جان آنها و هم چنين شرافت ملي ما مطرح است.

هنگامي كه ونس از مرخصي بازگشت، نسبت به تصميم من در زمينه نجات گروگان ها اعتراض كرد و تقاضا نمود نظريات خود را در شوراي امنيت ملي مطرح سازد. در جلسه‌اي كه پانزدهم آوريل تشكيل شد، وي استدلال كرد كه ما بايستي صبور باشيم و دست به كاري نزنيم كه زندگي و جان گروگان‌ها را به مخاطره بيندازد ولي افراد ديگر روي نظر پيشين خود ايستادگي كردند.

تما تلاش‌ ما اين بود كه اقدامات مربوط به آزادي گروگان ها مخفي بماند و به افاردي كه اجبارا از رفت و آمد هواپيماها و هلي كوپترها مطلع مي‌شدند، گفته بوديم كه اين حركات مربوط به عمليات مين گذاري است. عصر شانزدهم آوريل براي بررسي كامل عمليات در اتاق بررسي موقعيت (اتاق وضعيت) تشكيل جلسه داديم كه ليه دو ساعت و نيم به طول انجاميد، من مخصوصا تحت تاثير ژنرال جيمزوات، ژنرال فيليپ گاست و سرهنگ چارلز به كويت كه رهبري عمليات را داشتند قرار گرفتم.

در توضيحات دقيقي كه از عمليات دادند، ابهام‌هايي كه در نحوه اجراي طرح وجود داشت، مرتفع شد. از اين رو ضمن قبول و تائيد كامل طرح به آنها دستور دادم كه آن را به مرحله اجراء در آورند و آنها را مطمئن ساختم كه هنگام اجراي طرح هيچگونه دخالتي از جانب كاخ سفيد نخواهد شد.

تنها درخواست من اين بود كه مرا لحظه به لحظه در جريان امر قرار بدهند. كليه برنامه‌ها و تمرين‌هاي مقدماتي اين طرح تكميل شده بود و زمان براي اجرا نيز مناسب بود و من به موفقيت اين طرح كاملا اميدوار بودم.
هواپيماها در مصر و عمان كه دوست ما و همجوار ايران بودند مستقر شده بودند، بدون آنكه رهبران مصر و عمان از نيت اصلي ما اطلاع داشته باشند، طبق گفته ما آنها چنين مي‌پنداشتند كه اين برنامه به منظور كمك‌رساني به مجاهدان افغاني و يا مين گذاري در سواحل ايران است.

بديهي است كه نقشه‌ دقيق ساختمان سفارت ما در ايران در اختيارمان بود. ولي به منظور اطلاع از مكان نگهداري گروگان‌ها احتياج به اطلاعات دقيقي داشتيم كه زنان و سياه پوستان كه قبلا در ايران جزو گروگان‌ها بودند و قبل از عيد مسيجح آزاد شده بودند، در اين زمينه نتوانستند كمكي به ما بكنند و به طور كلي، اطلاعي از محل نگهداري گروگان‌ها نداشتند.

ولي اقبال با ما ياري كرد و براي اولين بار يكي از عوامل ما در ايران (كه به دليل امنيتي از افشاء نام او خودداري مي‌كنم) كه شناخت كاملي از سفارت ما نيز داشت، توانست محل دقيق هر يك از گروگان‌ها _ تعداد محافظين و خصوصيات آنها و برنامه روزانه گروگان‌ها و محافظين را دقيقا در اختيار ما بگذارد.

از طرف ديگر عوامل ما كه قبلا به عناوين متفاوت تجاري و خبرنگاري و ... به ايران رفت و آمد مي‌كردند، اطلاعات دقيقي در زمينه محافظين گروگان‌ها در اختيار ما گذاشته بودند. بر اساس اين اطلاعات از ميزان جديت و دقت در مراقتب از گروگان‌ها و محوطه سفارت توسط دانشجويان كاسته شده بود و يك حمله غافلگيرانه حتما موفقيت‌آميز به نظر مي‌رسيد.

عكس‌هايي كه مرتبا توسط ماهواره‌ها مي‌گرفتيم، به خوبي نشان مي‌داد كه طولاني شدن مدت گروگان‌گيري محافظين را كسل و خسته كرده است و آن شور و هيجان اوليه ديگر وجود ندارد.

در چنين شرايطي نيروي ماهر و آموزش‌ ديده ما مي‌‌توانستند در تاريكي شب و با استفاده از وسايل نورزا افراد ما را از دانشجويان تشخيص دهند و امكان آزادي آنها را فراهم سازند.

بدين منظور ما احتياج به شش هلي‌كوپتر بزرگ داشتيم كه در مركز تهران پرواز كند و گروه نجات را همراه با سه نفر گروگان آمريكايي مستقر در وزارت خارجه و گروگان‌هايي كه در سفارت بودند پس از آزادي به محل امني منتقل سازد.

مشكل اساسي، عبور از دريا و كشورهايي بود كه در مسير قرار داشت تا به مركز تهران برسيم. براي رفع اين مسئله در نظر گرفتيم هشت هليكوپتر بزرگ كه فقط شش فروند آن در عمليات رهاسازي گروگان‌ها شركت مي‌كردند و دو عدد ديگر براي ذخيره در نظر گرفته شده بود، توسط هواپيماي حمل و نقلي كه در عمان داشتيم، به منطقه دور افتاده‌اي كه صحراي شماره يك ناميده شده و قبلا توسط پرواز آزمايشي ما دقيقا مورد بررسي قرار گرفته بود، منتقل كنيم.

تنها نقطه ضعف اين منطقه، جاده فرعي و خاكي بود كه به ندرت براي عبور و مرور مورد استفاده قرار مي‌گرفت. البته در اين زمينه، گروه نجات آمادگي‌ اين را داشت كه در صورت عبور و مروري در اين جاده در حين عمليات، عابرين را توقيف نموده، وسيله نقليه آنها را دور از انظار مخفي كرده و پس از اطمينان از اينكه نمي‌توانند در راه نجات گروگان‌ها اخلالي به وجود آورند، آنها را آزاد سازند. من در اين مورد دستور اكيد داده بودم كه به هيچ عنوان به هيچ عابر بيگناهي نبايد آسيبي برسد و از خونريزي بر حذر باشند.

طبق برنامه، هلي‌كوپترها غروب روز پنجشنبه 24 آوريل ساعت ده و نيم صبح به وقت واشينگتن پرواز مي‌كردند و شش ساعت بعد به محل عمليات مي‌رسيدند. فاصله اين پرواز از بحر عمان تا محل عمليات 600 ميل بود كه حداكثر ظرفين پرواز اين گونه وسايل هوابرد است.

شش فروند هواپيماي 130 _ C كه حامل نود نفر اعضاء گروه نجات، به علاوه سوخت و وسايل و تجهيزات بود، در محل عمليات به هليكوپترها مي‌پيوست، سپس گروه و لوازم از هواپيماهاي 130 _ C هليكوپتر‌ها منتقل مي‌شدند و هواپيماها خاك ايران را ترك مي‌گفتند. آنگاه هليكوپترها به سمت شمال و يكي از كوه‌هاي نزديك به پرواز در مي‌آمدند و ساعت 4 صبح به مقصد مي‌رسيدند و تا روز بعد در همانجا مخفي مي‌ماندند. اين محل، دور افتاده و كاملا خالي از سكنه بود و احتمال شناسايي گروه نجات بسيار كم بود.

ارتباط بين پنتاگون و گروه نجات از طريق ماهواره و ساير وسايل ارتباطي فوري بود. من نيز گزارش‌هاي خود را تلفني از طريق ژنرال جونز و هارولد براون دريافت مي‌كردم.

شب عيد كاميون‌هايي كه توسط عمال ما در تهران خريداري و در انباري در نزديكي تهران نگهداري مي‌شد، به محل اختفاي گروه نجات آمده و آنها را به شهر مي‌آورد. در زماني كه از پيش مشخص شده بود، گروه نجات، هم زمان وارد ساختمان وزارت خارجه و محل سفارت مي‌شد و با انجام عملياتي، گروگان ها را آزاد مي‌كرد. پس با استفاده از ارتباط راديويي كه بين گروه نجات و هليكوپترها بود، هليكوپترها در مكان تعيين شده به زمين مي‌نشست و افراد ما را به فرودگاه متروكي در نزديكي شهر تهران مي‌برد و از آنجا دو فروند هواپيماي C_ 140 آمريكائي‌ها را از طريق پرواز برفراز مناطق كويري عربستان سعودي به جاي امني منتقل مي‌كردند و هلي كوپترها در ايران به جا گذاشته مي‌شدند.

من در نظر داشتم كه پس از پايان موفقيت‌آميز برنامه‌ رهاسازي گروگان‌ها، سعودي‌ها را در جريان امر بگذارم. ونس از خطري كه متوجه جان گروگان ها بود، ابراز نگراني مي‌كرد و در موفقيت اين برنامه ترديد داشت. او همواره ترجيح مِ داد كه در صورتي كه من تصميم مي‌گرفتم، براي نجات جان گروگان‌ها به قوه قهريه متوسل شوم، از مين‌گذاري سواحل ايران استفاده شود و حتي در چند مورد مرا تهديد به استعفا كرده بود. به هر حال، من به نظرياتش ارج مي‌نهادم و در شرايط كنوني محتاج نظريات و خدماتش بودم، از اين رو به كار خود ادامه داد ولي مشروط به اينكه حق اعتراض به پاره‌اي از سياست‌هاي متخذه در مورد ايران پيوسته برايش محفوظ باشد.

يكي از شرايط موفقيت اين طرح كه همواره مرا نگران مي‌كرد اين بود كه تا آخرين مرحله سري باقي بماند. ولي من مجبور شدم اين طرح را با يكي ديگر از سران دول در ميان بگذارم.

منشاء اين فكر از آنجا سرچشمه گرفت كه يك افسر انگليسي كه در خدمت سلطان عمان بود، به لندن گزارش كرده بود كه ما هواپيماهايي مجهز به تجهيزات جنگي براي مجاهدين افغان به عمان فرستاده‌ايم و در نتيجه عماني‌ها و انگليسي‌ها از اين خبر برآشفته بودند و من مجبور شدم «وارن كريستوفر» را براي اداي توضيحات به لندن بفرستم تا با خانم «مارگارت تاچر» نخست وزير و «لرد كارينگتون» وزير امور خارجه انگليس وارد بحث و مذاكره شود و مقصد واقعي ما را از فرستادن اين هواپيماها به عمان براي آنها روشن سازد.

در يك مورد ديگر ما نگران شديم كه خبر درز كرده است و آن داستان يك ماموريت نجات در حوالي مرز عراق بود كه هنگام ضبط برنامه راديويي كه در سراسر ايران پخش مي‌شد، به گوشمان رسيد. ولي خيلي زود متوجه شديم كه اين مطلب چيزي به جز نقل يك داستان تخيلي از روزنامه واشنگتن استار نبوده است.
روز چهارشنبه 23 آوريل (3 ارديبهشت) من آخرين گزارش اطلاعاتي را در مورد آزادي گروگان‌ها از طرف ايران دريافت كردم.

گزارش حاكي از اين بود كه امكان آزادي گروگان‌ها ظرف پنج يا شش ماه آينده بعيد است، از طرف ديگر عوامل ما در ايران نسبت به موفقيت و طرح آزادي گروگان ها بسيار خوشبين بودند.
روز بعد كه روز اجراي عمليات بود، دلم مي‌خواست كه تمام لحظاتم را به دريافت گزارش پيشرفت كار گروه نجات بگذرانم، ولي براي نايكه نشان داده شود كه هيچ واقعه غيرعادي وجود ندارد، مجبور بودم برنامه عادي روزانه خود را طبق معمول دنبال كنم. روي اين اصل، از برژينسكي خواستم كه لحظه به لحظه توسط يادداشت مرا در جريان امر قرار دهد و كوشش مي‌كردم نشان دهم كه حواسم متوجه وظايف جاري از جمله ملاقات خصوصي با رهبر حزب كارگر اسرائيل «شيمون پرز» و ملاقات با گروهي از رهبران آمريكاي لاتين در زمينه برنامه مبارزه با تورم است.

يلا برخي از يادداشت‌هاي برژينسكي در روز اجراي عمليات كه نظريات من نيز در حاشيه آن اضافه شده بود، نقل مي‌كنم (ساعات نقل گزارش‌ها به وقت واشنگتن است):

ساعت 35/10_ آخرين گزارش اطلاعاتي در زمينه مراحل اوليه. پرواز طبق برنامه انجام مي‌شود.
ساعت 12_ صرف ناهار با حضور ونس _ معاون او _ براون‌_ برژينسكي_ جودي پاول.
گزارش نخست حالي از اين است كه احتمالا هلي كوپتر‌ها مجبور خواهند شد كه در جايي نرسيده به محل تعيني شده قبلي فرود آيند. با وجوديكه اداره هواشناسي هوا را خوب گزارش داده بود، ولي هليكوپترها به هواپيماي باري حامل بازگشته است كه به علت نقص فني ديگر قابل استفاده براي ادامه ماموريت نيست و ديگري در صحراي جنوب منطقه عمليات رها شده است. (در طول اين مدت ما مطلع نشديم كه سرنشينان هلي‌كوپتر رها شده، چه سرنوشتي پيدا كرده‌اند و اين مسئله بسيار ما را نگران كرده بود.)

يكي از ديده‌باني‌هاي ايراني متوجه پرواز دو هواپيماي ما كه بدون چراغ و در ارتفاع كم پرواز مي‌كنند، شده است. (فرستنده جاسوسي ما در ايران، فرستنده‌هاي راديويي را در سراسرايران ضبط مي‌كرد)

ساعت 15/15 دقيقه نيروي دريايي تصور مي‌كند، دو هليكوپتري كه از كار افتاده‌اند، به وسيله بقيه هلي‌كوپتر‌ها كه بر زمين نشسته‌اند، از زمين برداشته شده‌اند و فعلا 6 هليكوپتر در راه اجراي ماموريت هستند. قرار است ظرف نيم ساعت وضعيت صحرايي شماره يك به ما گزارش شود.

خبري از آژير هوايي ژاندارمري كه دو هواپيماي ما را ديده بودند، نيست (ايرانيها پاسگاه‌هاي كوچكي در شهرها و روستاها دارند كه ما بدون هيچ مشكلي از كنار آنها گذاشتيم.)

تمام هواپيماهاي C_ 130 به زمين نشستند. در اين فاصله به اولين مسئله برخورد كرديم. زيرا بلافاصله پس از به زمين نشستن هواپيماها، يك اتبوس كه حدود 40 تا 44 نفر سرنشين دارد، يك كاميون سوخت و سپس يك وانت از آنجا عبور كردند. دو وسيله آخر به نظر رسيد متعلق به قاچاقچيان بنزين باشد و هر دو راننده به محض مشاهده ما، به وسيله وانت فرار كردند و بعيد است كه به پليس اطلاع دهند.

سرهنگ «بك وات» بر اين عقيده است كه اين رانندگان فكر كرده‌اند گروه ما پليس ايران است ولي بايستي مسافرين اتوبوس را كه توقيف كرده‌ايم، از هرگونه اقدامي كه منجر به دادن اطلاعاتي به پليس شود، باز داريم. اين واقعه صرفا يك بدشانسي غيرمترقبه است. ما اين محل را هفته‌ها تحت نظر داشتيم و رفت و آمد در اين جاده فرعي به ندرت به چشم مي‌خورد.

براون و برژينسكي بر اين عقيده‌اند دليلي براي متوقف كردن عمليات در شرايط فعلي وجود ندارد، نتايج مشورت و گزارش‌هاي بعدي توسط برژينسكي به رئيس جمهوري اطلاع و كسب دستور خواهد شد. در حاشيه من با پيشنهاد انتقال سرنشينان اتوبوس به وسيله هواپيماي C_ 130 تا پايان برنامه نجات گروگان‌ها موافقت كردم، تا پس از خاتمه ماموريت به ايران باز گردانده شوند.

21/16 _ ژنرال جونز به وسيله ژنرال وات ( كه در مصر بود و عمليات را فرماندهي مي‌كرد) مطلع شده شده كه همه چيز در محل صحراي شماره يك تحت كنترل است. هيچ كس زخمي يا كشته نشده است. وسيله نقليه‌اي كه با دو راننده فرار كرده بودند، به شهري كه در 15 ميلي محل واقع شده بود و در آنجا يك پست ژاندارمري كه شب ها خالي است، رفته است. چهار هليكوپتر، ساعت چهار به وقت محلي سوخت‌گيري كرده بود و دو فروند ديگر در حال سوخت‌گيري بود (يكي از اين دو هليكوپتر موقتا به علت گردباد ؟ مجبور شده بود به زمين بنشيند، ولي بعدا با تلاشي كه به عمل آورده بود، به ديگران پيوست و اين امر باعث تاخير در برنامه شد، ولي اين امر، مسئله مهمي نبود.)

وات انتظار دارد كه همه‌چيز ظرف 40 دقيقه با موفقيت به پايان برسد. وي گزارشي دريافت كرده است كه علامت سبز داده شده است.

45/16_ براون به برژينسكي اظهار داشت: من فكر مي‌كنم مليات به وضعيتي رسيده است كه بايستي متوقف شود. يكي از هليكوپترها با مشكل فني مواجه شده است (اشكال هيدروليك) و بدين ترتيب ما كمتر از 6 هليكوپتر مورد نياز در اختيار داريم.

براي باز گرداندن گروه نجات از هواپيماهاي C_ 130 استفاده خواهد شد. از رئيس جمهور درخواست مي‌شود كه ظرف چند دقيقه براي لغو ماموريت اتخاذ تصميم كند (با توجه به اينكه عمليات بايستي در طول شب پايان پذيرد.)

50/16_ پس از دريافت گزارش كامل از برژينسكي، رئيس جمهوري تقاضاي اطلاعات كامل از براون وجونز نمود. خاصه در اين زمينه خواهان توصيه فرمانده زميني شد (بكوارت و وات در مصر هر دو با توجه به برنامه عمليات كه نيازمند به حداقل 6 هليكوپتر بود، توصيه كردند كه عمليات لغو شود.)

57/16_ رئيس جمهوري خطاب براون گفت: بهتر است با پيشنهاد موافقت كنيم، ماموريت لغو مي‌گردد.

در اين موقع، معاونت رياست جمهوري _ كريستوفر _ پاول و جردن در اتاق مطالعه كوچك من به من و برژينسكي پيوستند، ونس و براون نيز بعدا به آنجا آمدند. گرچه به سبب شكست ماموريت، ما متاثر و غمگين بوديم، ولي خدا را شكر مي‌كرديم كه تلفات جاني نداشته‌ايم.

18/17_ براوان به رئيس جمهوري اطلاع مي‌دهد كه معلوم نيست چه بر سر يكي از هليكوپترها و سرنشينان آن آمده است.

32/17_ رئيس جمهوري با يك تلفن مطمئن با جونز تماس مي‌گيرد و اطلاع حاصل مي‌كند كه كليه خدمه از هليكوپتر خارج نشده‌اند. وي دستور داد كه از هرگونه اقدامات نظامي بيهوده جلوگيري شود و با استفاده از پوشش هوايي براي رهايي جان خدمه بدون هيچ برخوردي اقدام كنند.

در صورت حمله هوايي از طرف ايران قبل از حمله مستقيم و سرنگوني هواپيماهاي ايراني، اقدام به يك نمايش قدرت بكنند (پيش بيني اين عمليات به منظور حفظ جان خدمه هليكوپتري بود كه تصور مي‌كردم در صحراي ايران رها شده بود) من آماده بودم تا در صورت لزوم، نيروي هوابرد نظامي را براي حفظ جان خدمه هليكوپتر به محل اعزام دارم. (منابع جاسوسي ما گزارش كردند كه هليكوپتري كه در صحرا به زمين نشسته است، دارد علامت مي‌دهد)

با توجه به لغو انجام ماموريت گروه نجات، بحثي در زمينه چگونگي توجيه ماموريت و لغو آن براي ايران و مردم آمريكا در گرفت. (من درين فكر بودم كه پس از خروج گروه نجات از ايران، لازم است ايرانيان را تسكين دهم.)

58/ 17_ جونز با استفاده از خط ويژه به رئيس جمهوري اطلاع داد كه يكي از هليكوپترها با هواپيماي C_130 تصادف كرد و منجر به از بين رفتن تعدادي از افراد شده است و ممكن است وضع از اين هم ناگوارتر شود. سرنشينان اين هواپيما به هواپيماي C_130 ديگري منتقل شدند. (از فرط ناراحتي حالم به هم خورد. هر تاخير جزئي از آن طرف در رساندن خبر برايم ساعت‌ها به طول مي‌انجاميد و همچنان كه منتظر گزارش‌هاي دقيق‌تر در مورد تعداد كشته شدگان بودم، فقط دعا مي‌كردم).

21/18_ رئيس جمهوري از طريق جونز اطلاع حاصل مي‌كند كه تعدادي از افراد بر اثر تصادف كشته شده‌اند. اين افراد شامل خدمه هواپيما _ خلبان هواپيماي C_130 و تعدادي از اعضاء گروه نجات بودند. بقيه افراد به وسيله يكي ديگر از هواپيماها از محل خارج مي‌شوند. (هنگام آماده شدن براي پرواز بر اثر ايجاد گرد و غبار ناشي از حركت پروانه هليكوپتر و كم شدن ديد خلبان يكي از هليكوپترها با قسمت جلوي هواپيما برخورد كرده و منجر به سوختن هر دو وسيله مي‌گردد، به نحوي كه خارج كردن اجساد كشته شدگان را غيرممكن مي‌سازد) بقيه افراد با پنج هواپيماي C_ 130 عازم مصيره، كه جزيره كوچكي در درياي عمان است، حركت مي‌كنند. مدت توقف افراد ما در صحران سه ساعت است.

05/19
_ جونز اطلاع داد. كه حداقل 6 نفر كشته شده‌اند.
گروه نجات ساعت ده بعد از ظهر به مصيره مي‌رسيد.
45/19_ گروهي كه در اتاق كابينه بدون حضور رياست جمهوري گرد هم آمده بودند، مشغول تهيه بيانيه‌ها و اطلاعيه‌هاي لازم در اين زمينه بودند.

(من به تنهايي در دفتر كوچك خود نشسته بودم و مشغول تهيه فهرستي از تمام كارهايي بودم كه بايستي انجام شود. از جمله اينكه به گروگان‌هاي ما صدمه اي وارد نشود، عوامل ما در تهران مصون بمانند. رهبران ساير دول منطقه را از آنچه گذشته است، آگاه سازم. برخي از رهبران آمريكا را در جريان واقعه قرار دهم و نهايتا جريان را به اطلاع افكار عموي برسانم ولي در وهله اول بايستي گروه نجات را بدون اينكه شناخته شوند، از ايران خارج مي‌كرديم.)

5/20_ رئيس جمهوري به جمع گروهي كه در اتاق كابينه تشكيل جلسه داده بودند پيوست (من به دنبال رئيس سازمان سيا فرستادم تا معلوم كند چه مدت وقت لازم است تا گروه نجات از ايران خارج شود.)

05/11_ ترنر به گروه مي‌پيوندد. بحث در زمينه موقعيت در ايران و بازتاب بيانيه‌هاي مورد نظر انجام مي‌گيرد اما مدت طولاني در مورد تيني زمان صدور اعلاميه‌ها صرف كرديم. ضرورت داشت تا خروج كامل گروه عمليات ما از ايران، از اعلام هر خبري در اين زمنيه خودداري شود. و سپس در اولين فرصت لازم بود با اعلاميه و بيانيه‌هاي خود هر نوع واكنش شديد ايرانيان را تعديل كنيم و از اينكه ماموريت گروه نجات به شكل اغراق‌آميزي به صورت يك حمله تمام عيار نظامي تلقي شود، جلوگيري به عمل آوريم. چه، در غير اين صورت احتمال داشت به گروگان‌ آسيب برسد. از طرفي بايد به افراد خود در تهران كه داراي كاميون، تجهيزات راديويي و ديگر وسايل مورد طوءظن بودند اطلاع مي‌داديم تا فرصت حفاظت از جان خود را به دست مي‌آوردند.)

05/23_ براون گزارش جامع‌تري ارايه داد. شمارش تمام كاركنان هليكوپتر انجام شد_ 8 نفر آنها كشته و 3 نفرشان سوخته بودند.

_ رئيس جمهوري تصميم مي‌گيرد كه بيانيه‌ها و اعلاميه‌ها را ساعت 2 صبح صادر كند. سپس وقت را به ساعت يك صبح تغيير مي‌دهد. تماس با اعضاي كنگره فورا شروع مي‌شود. ماموريت ما به علت يك سري وقايع غيرقابل پيش‌بيني و ناگوار لغو شد.

ولي احتمال زيادي براي كسب توفيق وجود داشت _ هيچگونه زنگ خطري تا پس از دو تا سه ساعت بعد از خروج افراد ما از ايران به صدا در نيامد. هنوز هم از يادآوري خاطرات آن روز ازرده خاطر مي‌شويم، اميد موفقيت زياد بود، ولي وقايع ناگوار و عجيب، شهامت گروه نجات، شرمساري ناشي از شكست و بالاتر از همه مرگ فاجعه‌آميز افراد ما در كوير همه و همه در خاطرم نقش بسته است. من براي چند ساعت موفق شدم بخوابم و صبح زود آماده شدم تا از طريق تلويزيون آنچه را كه رخ داده بود، براي مردم آمريكا تشريح كنم. من تمام مسئوليت را شخاص به عهده گرفتم.
آنچه را كه روي داده بود، تشريح كردم و دلايل خود را براي اين تلاش شرح دادم. من عملي را كه ايران مركب شده بود به دنيا يادآوري كردم و داوطلباني را كه با شهامتي بي‌نظير، زندگي خود را از دست داده بودند، مورد ستايش قرار دادم.

من مي‌خواستم به مجرد بازگشت اعضاي گروه نجات، آنها را ملاقات كنم. از اين رو بدون اطلاع‌رسانه‌هاي گروهي، روز يكشنبه 27 آوريل (7 ارديبهشت) براي ديدن آنها به محلي مخفي پرواز كردم. هويت اعضاي گروه سري نگه داشته شده بود، هنگامي كه از هليكوپتر پياده شدم، سرهنگ بكويت منتظرم بود، هنگامي كه از هليكوپتر پياده شدم، سرهنگ بكويت منتظرم بود، او واقعا يك فرد محكم و قوي بود و سابقا در تيم فوتبال دانشگاه جورجيا بازي مي‌كرد و دوران كودكي خود را در فاصله چند ميلي پلينز (نام شهر كوچي در آمريكا) گذرانده بود. او با وارد شدن به ارتش و به مخاطره انداختن جان خود در كليه كارهاي پرمخاطره خويشتن را وقف ميهنش كرده بود. جانه او مي‌لرزيد و اشك از گونه‌هايش سرازير شده بود. او را در آغوش كشيدم و هر دو گريستيم.

وي گفت: آقاي رئيس جمهوري! من متاسفم. شما را مايوس كردم. من با تمام وجودم از تلاش او و افرادش قدرداني كردم.

وي سپس ادامه داد:
_ آيا اجازه خواهيد داد ما بار ديگر به محل برگرديم و ماموريت را انجام دهيم؟

به او گفتم البته در صورت ضرورت يقينا مانند گذشته روي گروه او حساب خواهم كرد.
بكويت به من اظهار داشت: پس از اينكه آخرين هليكوپتر در كوير از كار افتاد، فورا تصميم گرفت توصيه كند عقب‌‌نشيني شود ولي هيچ شك و ترديدي نداشت كه تصميم وي درست بوده است.

من پرسيدم: چرا بقيه هليكوپترها را از بين نبرده بودند؟ وي توضيح داد كه هليكوپترها پر از مواد منفجره بودند و هر نوع آتش يا انفجار براي هواپيماي C_ 130 كه زندگي آنان به آن بستگي داشت، مخاطره‌انگيز بود.

من همچنين با پنج نفر از ايرانياني كه در اين ماموريت‌ ما را ياري داده بودند، ملاقات كردم. آنها نيز ابراز علاقه مي‌كردند كه برگردند و به ما كمك كنند. من دور زدم و با يك يك افراد مذاكره كردم و از سوي ملت آمريكا، از كار قهرمانانه آنا قدرداني به عمل آوردم. آنها در كار خود ماهر و استاد بودند و من درنگ نمي‌كردم كه زندگي خود را به دست آنها بسپارم.

از آن پس ما با اخبار جعلي و نادرستي در مورد عمليات مواجه شديم كه مجبور بوديم به آنها پاسخ گوئيم. يكي از اين اخبار مربوط به اتهامي بود كه شايع كردند و گفتند كه من دستور داده‌ام برنامه آزادي گروگان ها لغو شود و آن را غيرعملي ساخته بودم در صورتي كه سرهنگ بكويت و افرادش مايل بودند مامويت را ادامه دهند و ان را به مرحله اجراء در آورند.

ولي علي رغم اعتراضات آنان، من دستور لغو آن را صادر كرده بودم. براون از بكويت خواسته بود كه به برخي از پرسش‌هاي روزنامه‌نگاران پاسخ بدهد، ولي بكويت عادت كرده بود كه هويت خود را مخفي نگهدارد. اما تحت شرايط موجود بكويت اصرار داشت مرا ببيند و توضيح دهد كه چرا اكنون برخلاف گذشته تمايل پيدا كرده است كه نظرياتش را علني سازد. هنگامي كه وي در دفتر رياست جمهوري حضور داشت تعريفي از من كرد كه فكر مي‌كنم هر گز از آن برتر نخواهم شنيد. او با شرمندگي گفت: _ من و افرادم به اين نتيجه رسيده‌ايم كه رياست جمهوري كشورمان همچون فولاد، سخت و قوي است.

يكي از مشكل ترين وظايفي كه به عنوان رئيس جمهوير با آن رو به رو بودم، مجلس ترحيمي بود كه روز 9 ماه مه در قرستان ملي «آرلينگتن» براي 8 نفر نظامي كه در ايران كشته شده بودند، برگزار شد. قرار بود همه خانواده كشته‌شدگان در اين مراسم شركت داشته باشند و من با تمام وجود غم آنان را احساس مي‌كردم.

من مي‌خواستم به آنها تسليت بگويم و از آنان تشكر كنم. ولي نگران بودم كه برخي از آنها ممكن است به سبب اينكه من كسي بودم كه دستور اجراي ماموريت نجات را صادر كرده بودم با من برخوردي توهين آميز داشته باشند.
هنگاميكه «روزالين» و من وارد اتاق انتظار شديم، من همسران و كودكان و پدران و مادران مرداني كه شجاعت آنان را مشاهد كرده بوديم، ديديم. يكي از همسران جوان پيش آمد و دستانش را به سوي من دراز كرد. او را در آغوش گرفتم.

به نظر مي‌رسد هم آنان بيشتر نگران احساسات من بودند تا غم خودشان. احساسي عميق از سپاس و قدرشناسي نسبت به مرداني شجاع كه از دست رفته بودند و خانواده‌هايشان كه اطراف من بودند، تمام وجودم را در بر گرفت. حساسيت و شهامت آرام آنان به صورتي خاص جلوه‌اي بود از فداكاري داوطلبانه و شرافت مردان و زناني كه در نيروهاي مسلح مشغول انجام وظيفه بودند و خود را وقف حفظ و نگهداري آزادي براي همه كرده بودند.

منبع: رجانیوز

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

Samad Behrangi - Samad Dar Ghalbe Man Ast (1)

Samad Behrangi رفیق صمد بهرنگی معلم ما راه صمد راه ما

Samad Behrangi - Samad Dar Ghalbe Man Ast (2)

عترافات گالیله در دادگاه کشیشان


The Crime of Galileo:
Indictment and Abjuration of 1633

Whereas you, Galileo, son of the late Vincenzio Galilei, of Florence, aged seventy years, were denounced in 1615, to this Holy Office, for holding as true a false doctrine taught by many, namely, that the sun is immovable in the center of the world, and that the earth moves, and also with a diurnal motion; also, for having pupils whom you instructed in the same opinions; also, for maintaining a correspondence on the same with some German mathematicians; also for publishing certain letters on the sun-spots, in which you developed the same doctrine as true; also, for answering the objections which were continually produced from the Holy Scriptures, by glozing the said Scriptures according to your own meaning; and whereas thereupon was produced the copy of a writing, in form of a letter professedly written by you to a person formerly your pupil, in which, following the hypothesis of Copernicus, you include several propositions contrary to the true sense and authority of the Holy Scriptures; therefore (this Holy Tribunal being desirous of providing against the disorder and mischief which were thence proceeding and increasing to the detriment of the Holy Faith) by the desire of his Holiness and the Most Emminent Lords, Cardinals of this supreme and universal Inquisition, the two propositions of the stability of the sun, and the motion of the earth, were qualified by the Theological Qualifiers as follows:

  1. The proposition that the sun is in the center of the world and immovable from its place is absurd, philosophically false, and formally heretical; because it is expressly contrary to Holy Scriptures.
  2. The proposition that the earth is not the center of the world, nor immovable, but that it moves, and also with a diurnal action, is also absurd, philosophically false, and, theologically considered, at least erroneous in faith.

Therefore . . . , invoking the most holy name of our Lord Jesus Christ and of His Most Glorious Mother Mary, We pronounce this Our final sentence: We pronounce, judge, and declare, that you, the said Galileo . . . have rendered yourself vehemently suspected by this Holy Office of heresy, that is, of having believed and held the doctrine (which is false and contrary to the Holy and Divine Scriptures) that the sun is the center of the world, and that it does not move from east to west, and that the earth does move, and is not the center of the world; also, that an opinion can be held and supported as probable, after it has been declared and finally decreed contrary to the Holy Scripture, and, consequently, that you have incurred all the censures and penalties enjoined and promulgated in the sacred canons and other general and particular constituents against delinquents of this description. From which it is Our pleasure that you be absolved, provided that with a sincere heart and unfeigned faith, in Our presence, you abjure, curse, and detest, the said error and heresies, and every other error and heresy contrary to the Catholic and Apostolic Church of Rome.

1630 A.D. [See note below. The date should be 1633]


The following are excerpted portions from the

Sentence of the Tribunal of the Supreme Inquisition against Galileo Galilei, given the 22nd day of June of the year 1633

"It being the case that thou, Galileo, son of the late Vincenzio Galilei, a Florentine, now aged 70, wast denounced in this Holy Office in 1615:

"That thou heldest as true the false doctrine taught by many, that the Sun was the centre of the universe and immoveable, and that the Earth moved, and had also a diurnal motion: That on this same matter thou didst hold a correspondence with certain German mathematicians....

"That the Sun is the centre of the universe and doth not move from his place is a proposition absurd and false in philosophy, and formerly heretical; being expressly contrary to Holy Writ: That the Earth is not the centre of the universe nor immoveable, but that it moves, even with a diurnal motion, is likewise a proposition absurd and false in philosophy, and considered in theology ad minus erroneous in faith.....

"Invoking then the Most Holy Name of Our Lord Jesus Christ, and of His most glorious Mother Mary, ever Virgin, for this Our definite sentence, the which sitting pro tribunali, by the counsel and opinion of the Reverent Masters of theology and doctors of both laws, Our Counsellors, we present in these writings, in the cause and causes currently before Us, between the magnificent Carlo Sinceri, doctor of both laws, procurator fiscal of this Holy Office on the one part, and thou Galileo Galilei, guilty, here present, confessed and judged, on the other part:

"We say, pronounce, sentence, and declare, that thou, the said Galileo, by the things deduced during this trial, and by thee confessed as above, hast rendered thyself vehemently suspected of heresy by this Holy Office, that is, of having believed and held a doctrine which is false, and contrary to the Holy Scriptures, to wit: that the Sun is the centre of the universe, and that it does not move from east to west, and that the Earth moves and is not the centre of the universe: and that an opinion may be held and defended as probable after having been declared and defined as contrary to Holy Scripture; and in consequence thou hast incurred all the censures and penalties of the Sacred Canons, and other Decrees both general and particular, against such offenders imposed and promulgated. From the which We are content that thou shouldst be absolved, if, first of all, with a sincere heart and unfeigned faith, thou dost before Us abjure, curse, and detest the above-mentioned errors and heresies and any other error and heresy contrary to the Catholic and Apostolic Roman Church, after the manner that We shall require of thee.

"And to the end that this thy grave error and transgression remain not entirely unpunished, and that thou mayst be more cautious in the future, and an example to others to abstain from and avoid similar offences,

"We order that by a public edict the book of DIALOGUES OF GALILEO GALILEI be prohibited, and We condemn thee to the prison of this Holy Office during Our will and pleasure; and as a salutary penance We enjoin on thee that for the space of three years thou shalt recite once a week the Seven Penitential Psalms, reserving to Ourselves the faculty of moderating, changing, or taking from, all other or part of the above-mentioned pains and penalties.

"And thus We say, pronounce, declare, order, condemn, and reserve in this and in any other better way and form which by right We can and ought.

Ita pronunciamus nos Cardinalis infrascripti.

F. Cardinalis de Asculo.
G. Cardinalis Bentivolius
D. Cardinalis de Cremona.
A. Cardinalis S. Honuphri.
B. Cardinalis Gypsius.
F. Cardinalis Verospius.
M. Cardinalis Ginettus.

GALILEO'S ABJURATION.

I, Galileo Galilei, son of the late Vincenzio Galilei of Florence, aged 70 years, tried personally by this court, and kneeling before You, the most Eminent and Reverend Lord Cardinals, Inquisitors-General throughout the Christian Republic against heretical depravity, having before my eyes the Most Holy Gospels, and laying on them my own hands; I swear that I have always believed, I believe now, and with God's help I will in future believe all which the Holy Catholic and Apostolic Church doth hold, preach, and teach.

But since I, after having been admonished by this Holy Office entirely to abandon the false opinion that the Sun was the centre of the universe and immoveable, and that the Earth was not the centre of the same and that it moved, and that I was neither to hold, defend, nor teach in any manner whatever, either orally or in writing, the said false doctrine; and after having received a notification that the said doctrine is contrary to Holy Writ, I did write and cause to be printed a book in which I treat of the said already condemned doctrine, and bring forward arguments of much efficacy in its favour, without arriving at any solution: I have been judged vehemently suspected of heresy, that is, of having held and believed that the Sun is the centre of the universe and immoveable, and that the Earth is not the centre of the same, and that it does move.

Nevertheless, wishing to remove from the minds of your Eminences and all faithful Christians this vehement suspicion reasonably conceived against me, I abjure with sincere heart and unfeigned faith, I curse and detest the said errors and heresies, and generally all and every error and sect contrary to the Holy Catholic Church. And I swear that for the future I will neither say nor assert in speaking or writing such things as may bring upon me similar suspicion; and if I know any heretic, or one suspected of heresy, I will denounce him to this Holy Office, or to the Inquisitor and Ordinary of the place in which I may be.

I also swear and promise to adopt and observe entirely all the penances which have been or may be by this Holy Office imposed on me. And if I contravene any of these said promises, protests, or oaths, (which God forbid!) I submit myself to all the pains and penalties which by the Sacred Canons and other Decrees general and particular are against such offenders imposed and promulgated. So help me God and the Holy Gospels, which I touch with my own hands.

I Galileo Galilei aforesaid have abjured, sworn, and promised, and hold
myself bound as above; and in token of the truth, with my own hand have
subscribed the present schedule of my abjuration, and have recited it word
by word. In Rome, at the Convent della Minerva, this 22nd day of June,
1633.

I, GALILEO GALILEI, have abjured as above, with my own hand.


Source
© Paul Halsall, July 1998, rev. January 1999
:

************************************************************************



من، گالیلئو گالیله، فرزند وینچنزو گالیله اهل فلورانس، در سن هفتادسالگی، در حضور دادگاه عادل، در برابر شما زانو زده و در برابر کتاب مقدس که در برابر من است سوگند یاد می‌کنم که همواره به جمله جمله این کتاب و آنچه پاپ مقدس و كشيشان كليساي كاتوليك مي گويند اعتقاد داشته و به لطف خداوند متعال در آینده نیز اعتقاد خواهم داشت.

اعلام می‌کنم که نظر من در مورد اینکه خورشید ثابت است و زمین به دور آن می‌چرخد، یک تفکر باطل، الحادي و نادرست و گمراه کننده بود که نمی‌بایست در هیچ جا،تدریس شود، مورد بحث قرار گرفته یا مورد استناد قرار گیرد.

واقعیت مشخص و روشن این است که زمین مسطح و ثابت است و همانگونه که هر کسی میداند و هرروز می‌بیند، این خورشید و تمام ستارگان هستند که به دور زمین می‌چرخند. اين اعتقاد من است و در آينده نيز از اين اعتقاد برنخواهم گشت.

می‌خواهم در برابر شما اعلام کنم که در خلوت خود ، نور حقیقت در دل من راه یافته و به خوبی درک کردم که آنچه قبلاً گفته بودم اشتباه بوده و از کرده خود پشیمانم و هر محکومیت و جزایی که برای من تعیین شود با خوشحالی پذیرا خواهم شد و امیدوارم به سزای خود در گمراهی بخش زیادی از جامعه برسم.

در صورتی که از هر یک از موارد فوق تخطی کرده و در آينده به تفکر نادرست خویش بازگردم، مسئولیت و تبعات این خطای نابخشودنی را به طور کامل می‌پذیرم. من برای اینکه از صحت و دقت اعترافات خود مطمئن باشم همه چیز را از قبل روی این برگه نوشته و برای شما خواندم و اعلام می‌کنم که این برگه، رسم الخط خود من و ذهنیات و اعتقادات شخصی من بوده و بدون هرگونه فشار و تأثیری از بیرون، نگاشته شده است....

یادی از آوتيس ميکائيليان (حبیب سلطان زاده) که در تصفیه های استالین سربه نیست شد.


آ آ

جنبش کارگري و کمونيستي ايران با نام و زندگي بسياري از فرزندان خود ازجمله رفيق سلطانزاده هنوز ناآشناست. آنها بسيارند! آوتيس فرزند رنج وکار دريک خانواده دهقاني ارمني درمراغه درسال 1268 متولد شد. نام مستعار سلطانزاده را بعدها به ياد نام پدرش سلطان و مراغه را با خاطره زادگاهش براي خود انتخاب نمود. درنوجواني زماني که دوازده ساله بود براي تحصيل راهي روسيه شد و در18 سالگي در جنبش سوسيال دموکرات قفقاز شرکت و 7 سال بعد در 23 سالگي يعني درسال 1913به عضويت حزب سوسيال دموکرات کارگري روسيه ( بلشويک ) درآمد. از بنيانگذاران حزب عدالت بود و دراولين کنگره حزب کمونيست ايران درسال 1920 (معروف به کنگره انزلي ) به نمايندگي از سوي ايرانيان مقيم ترکستان ( لازم به يادآوري است که درآن زمان گفته مي شد که 7 هزار کمونيست ايراني در نخستين کنفرانس حزبي تاشکند در تشکيلات حزبي سازمان داده شده بودند واين کنفرانس زمينه اي براي برگزاري نخستين کنگره حزب کمونيست ايران به حساب مي آيد. )شرکت داشت. درکنگره اول حزب ، اسناد کنگره و خط مشي سياسي حزب که بر اساس نظرات سلطانزاده تدوين گرديده بودند مورد تاييد اکثريت اعضاي شرکت کننده درکنگره قرارگرفت ودرانتخابات رهبري حزب به دبيراولي آن انتخاب شد. بعد از کنگره اول ، سلطان زاده همراه با کريم نيک بين وعوض زاده به عنوان نمايندگان حزب دردومين کنگره کمينترن شرکت مي کنند. سلطانزاده باارزيابي از جنبش بورژوازي ملي درايران براين نظر بود که درايران مبارزه انقلابي مي بايد از سطح ملي به سطح مبارزه اجتماعي طبقاتي انتقال يابد و گسترش مبارزات کمونيستي دردستور کارقرار گيرد. از آن جا که اين نظرات مورد موافقت و تاييد خط سياسي دفتر بلشويک ماوراقفقاز و حزب کمونيست آذربايجان قرار نداشت دوماه ونيم بعد از تاريخ کنگره اول حزب درسال 1920 ، طي يک اقدام کودتايي 12 نفر از 15 نفر اعضاي کميته مرکزي منتخب کنگره انزلي از جمله سلطان زاده از ترکيب رهبري حزب اخراج مي گردند و سلطان زاده به مسکو منتقل مي گردد. چنين مداخله اي نه تنها از سوي کميته مرکزي منتخب کنگره اول پذيرفته نمي شود بلکه آنها بر موجوديت قانوني خود پافشاري مي نمايند. ايستادگي درمقابل دخالت حزب کمونيست آذربايجان درامور داخلي حزب کمونيست ايران منجر به شکل گيري جناحي وابسته به آنها درحزب مي گردد که کميته مرکزي جديدي را توطئه گرانه منتصب مي کنند. سلطا نزاده به خاطر دانش و اطلاعات گسترده خود به عضويت هيات اجراييه کمينترن درمي آيد. در سال 1921 در مقام يکي از مشاوران نزديک لنين به رياست اداره خاورنزديک در کميسرهاي امورخارجه درمسکو برگزيده مي گردد و طي سال هاي 1923 تا 1927 دربخش ايجاد انستيتوي بانکداري شوروي و سردبيري مجله بانکداري شوروي به کار مشغول مي گردد . در 25 ژانويه 1922 هيات اجراييه کمينترن تصميم به تغييراتي در کادر رهبري حزب کمونيست ايران زده ودرترکيب جديد رهبري سلطان زاده بعنوان نماينده حزب درکمينترن تعيين مي شود. دراين دوره وي با خط غالب سياسي درحزب کمونيست ايران که درهماهنگي با شوروي از رضاخان حمايت مي کرد درمي افتد و با صراحت بااين سياست مخالفت مي نمايد و با نوشتن مقالات متعددي نسبت به اين سياست زيان بار با مسئولين حزبي شوروي دست به روشنگري مي زند. دراين دوره حداقل 7 کتاب از وي به رشته تحرير درمي آيد که مي توان از مهم ترين آنها به نام هاي ايران معاصر ، امپرياليسم انگليس درايران ، نفت وذغال سنگ و کارگران نام برد. هعمچنين چندين کتاب مارکسيستي از جمله مزد،بها،سود، کار و سرمايه و مانيفست کمونيست تحت سرپرستي او به فارسي برگردانده مي شود. درششمين کنگره کمينترن درسال 1928 سلطان زاده درگير بحث شديدي با هيلفردينگ دوميناتون و بوخارين بر سر نقش سرمايه مالي مي گردد. سلطان زاده نظرات آنها را که برتري سرمايه بانکي برسرمايه صنعتي را قبول نداشتند مورد نقد قرار مي دهد و دررابطه با مساله نهضت هاي انقلابي درمستعمرات اعلام مي دارد که مهم اين نيست که مباحثات ما حول اين مساله انجام شود که آيا کشور معيني چون ايران مي تواند از مرحله توسعه سرمايه داري بگذرد يا نه ؟ يا اين که بايد يک رژيم شورايي را فورا تاسيس کرد ويا بايستي به جاي آن يک ديکتاتوري دموکراتيک پرولتاريا ودهقانان را پس از پيروزي انقلاب جايگزين نمود بلکه بايد بپذيريم که درعصر امپرياليسم و انقلاب هاي پرولتاريايي ، هيچ انقلاب بورژوادموکراتيکي نمي تواند بدون رهبري طبقه کارگر پيروز شود و اين بايد در محور ارزيابي هاي ما قرار داشته باشد. سلطانزاده با همين منطق مخالف يکي دانستن تحولات درکشورهاي ايران ، سوريه ، هند و چين بوده و آنها را دريک طبقه بندي نهادن عملي خطا مي دانست چراکه دربسياري از اين کشورها بالاترين شکل زندگي اجتماعي همراه با عقب مانده ترين جلوه هاي آن وجود داشت و نظريه انقلاب درمستعمرات بايد اهميت استراتژيک اين سرزمين ها را هميشه مورد نظر داشته باشد. سلطان زاده همچنين براين نظر بود که اصولا بورژوازي مايل به اتحاد با پرولتاريا ودهقانان نيست و سعي مي کند که با مالکان و امپرياليست هاي خارجي متحد شود و خرده بورژوازي نيز نمي تواند به عنوان يک رکن انقلاب دهقاني کارموثري انجام دهد به اين ترتيب پرولتاريا و دهقانان ازطريق سازمان يافتن درحزب کمونيست ايران به صورت دونيرويي باقي مي مانند که قابليت فعاليت انقلابي دارند.

سلطان زاده درآستانه برگزاري کنگره دوم حزب کمونيست ايران درسال 1929 در اروميه نظر خود را نسبت به حکومت جديد رضاخان در مقاله اي چنين ابراز مي دارد : حزب درفاصله 7 سال از برگزاري اولين و دومين کنگره توانسته است تلاش هاي دولت را براي انحلال حزبي بي اثر سازد. اولين هدف کنگره حزب ، مبارزه با امپرياليسم بريتانيا و سلسله قاجاريه بود و همان مبارزه درسال 1927 نيز ضرورت دارد بااين تفاوت که مراتب سلسله قاجاريه جاي خود را به سلسله پهلوي داده است. اين که با پايان سلطه بريتانيا ايران به آزادي کامل خواهد رسيد حرفي است از سرخوش خيالي زيرا رژيم رضاشاه توسط مالکان و فئودال ها حمايت مي شود واين افراد مانع بزرگي درآزادساختن ايران مي باشند و خروج نيروهاي انگليسي از ايران به هيچ وجه به سلطه بريتانيا پايان نداد بلکه انگليسي ها شگرد خود را تغيير دادند. رضا شاه هيچ گونه مبارزه اساسي با امپرياليسم بريتانيا و مالکان فئودال نکرده است. باتوجه به اين استدلال کنگره حزب بايد به بحث بي ثمر درباره نقش آزادي بخش ملي رضاشاه و ماهيت بورژوايي حکومت کودتا ( سوم اسفند 1299 ) خاتمه دهد. همچنين ثابت شد که رضاشاه نه تنها به نهضت آزادي بخش ملي کشور کمکي نکرد بلکه درمدت کوتاهي خود به صورت يک مالک بزرگ درآمد و مناسبات خويش را بااشراف فئودال درزمينه هاي مختلف استوارترساخت.... فرق نظر ما با دموکرات ها و مشروطه چي هاي ايران آن است که درهمان حال که براي آنها پارلمان مقصد اصلي است ، براي ما پارلمان فقط وسيله است. آنها به قوه انقلابي توده ها اعتقاد نداشته و به همين جهت پلتيک سازش با حکومت ورژيم امروزه ويا گوشه گيري ومنفي بافي هاي فيلسوفانه را پيش کشيده اند. ولي ما درهيچ يک از فرونت ها مبارزه را ترک نکرده تا محونکردن رژيم کنوني و نرسيدن به مقصد اصلي اسلحه را برزمين نخواهيم گذاشت. تاکتيک کمونيست ها اين نيست که بايد درانتخابات شرکت کرده وبلوک ( اتحاد ) عمومي با کليه مخالفين حکومت حاضره تشکيل داد و از تشکيلات غيرعلني و مبارزه انقلابي و شورش مسلحانه صرف نظر کرد.

متاسفانه از کارهاي نوشتاري سلطانزاده به جز مقالاتي متفرق و نقل قول هايي در اين يا آن کتاب ، اسنادي دراختيار نيست و آن چه نيز که در تاريخ کتبي ناقص و تحريف شده جنبش کمونيستي ايران به جاي مانده است نمي تواند ملاک نظرات و انديشه سلطانزاده باشد. بااين اميد که روزي اين تجربيات از آرشيوهاي ممنوعه و حذف شده حزب کمونيست شوروي سابق وحزب توده ايران بتواند به بيرون درزکرده و دراختيار جنبش قرارگيرد.رفيق سلطانزاده درکنار تمامي اعضاي رهبري و کادرهاي حزب کمونيست ايران درجريان تصفيه هاي خونين دهه 30 ( 1937-1938 )دوران استالين از ميان رفتند. دربرخي از نوشته ها تاريخ تيرباران او 16 ژانويه 1938 بوده است.

==================

درتاريخ بهت انگیز و غیرقابل دفاع ترورهاي استاليني نام بسیاری از کادرهاي برجسته جنبش بين المللي کمونيستي به چشم مي خورد که حبیب سلطانزاده (آوتيس ميکائيليان) رجل برجسته جنبش آزادی ایران و نویسنده «پايه های اجتماعی اقتصادی سلطنت رضاشاه پهلوی»، یکی از آن بسياران بود.

نام برخی از قربانیان:

یحیی مولا

محمد علی مناف زاده (ثابت تبريزی، نويسنده، نمايشنامه نويس، روزنامه نگار، دوست نزديک ابوالقاسم لاهوتی)، اﺑﻮاﻟﻘﺎﺳﻢ ﺳﺠﺎدی (ذره)،

کريم نيک بين (زردشت)،

عبدالحسين حسابی (دهزاد)،

نصرالله اصلانی (کامران قزوینی)

مرتضی علوی(برادر بزرگ علوی)

حسين شرقی (رضایف)

داش بنيازاد،

علی اکبرزاده،

حمدالله حسن زاده،

ملابابا هاشم زاده،

اکبر نصيب زاده،

...آشوری،

جعفر کنگاوری،

رضا پاشازاده،

علی حسين زاده،

احسان الله خان دوستدار،

لادبن (رضا) اسفندياری (برادر نيما يوشيج)...

حبيب سلطانزاده (آوتيس ميکائيليان)

آیا سربه‌نیست کردن حبیب سلطانزاده برای این بود که ماهیت استعمارگرایانه‌ی رضا شاه را افشا می‌کرد؟ و جانبداری حکومت شوروی را از او تا سرکوب نیروهای مترقی کشور، زیر سئوال می‌بُرد؟!

آیا می‌بایست همانند دولت شوروی و امثال ایوانف، رضا شاه را «تبلور آرزوهای بورژوازی ملی ایران» معرفی کند و نقش «آزادگرانه»ی کودتایش را ستایش کند تا تصفیه های استالینی راحت‌ش بگذارد؟!

============

از وبلاگ بینش رادیکال:

پايه های اجتماعی اقتصادی سلطنت رضاشاه پهلوی حبيب سلطانزاده (آوتيس ميکائيليان)

19 صفحه

اسلام و پان اسلاميزم حبيب سلطانزاده (آوتيس ميکائيليان)

18 صفحه

کوشش های اوليه برای تشکيل اتحاديه های کارگری در ايران حبيب سلطانزاده (آوتيس ميکائيليان)

8 صفحه

جنبش سنديکايی در ايران حبيب سلطانزاده (آوتيس ميکائيليان)7 صفحه

موقعيت زن ايرانی حبيب سلطانزاده (آوتيس ميکائيليان)

4 صفحه

اولين حزب کمونيست شرق حبيب سلطانزاده (آوتيس ميکائيليان)

4 صفحه

اعلاميه ی اولين حزب کمونيست ايران به مناسبت اول ماه مه حبيب سلطانزاده (آوتيس ميکائيليان)

3 صفحه

آثار آوتيس ميکائيليان (سلطان زاده) (سند تاريخی) 3 صفحه

منبع: تاريخ جنبش کمونيستي درايران ( سپهر ذبيح ) ، اتحاديه هاي کارگري ( ويلم فلور)، خاطرات ايرج اسکندري ، خاطرات آوانسيان, اتحاد کار, مقاله همنشین بها