۱۳۹۰ آذر ۲۱, دوشنبه

"وقتی که تاریخ را سفارشی می نویسند!"


به نام ایران

"وقتی که تاریخ را سفارشی می نویسند!"

پاسخ به نوشتار دکتر مجتهد زاده در تاریخ 20 شهریور به نگارش در آمد اما به دلیل گرفتاری های شخصی ادیت این نوشتار درآذرماه به پایان رسید و شوربختانه تا این تاریخ نیز کسی به نوشتار ایشان پاسخی نداده است . امیدوارم این قلم ناتوان توانسته باشد در این زمینه روشنگری حداقلی برای افکارعمومی را داشته باشد.و جا دارد از رهنمودهای استاد عزیزم "سرور دکتر بهروز برومند"( از مبارزان دیرپای مکتب پان ایرانیسم و حزب ملت ایران) نیز سپاسگذاری نمایم که با مهر ورزی پدرانه خودموجب رفع کاستی های این نوشتار شدند.
پیش گفتار
در هنگامه ی سالروز کودتای ننگین 28 امرداد، هر سال عده ای در غالب دفاع از این کودتای ننگ آور و ضد میهنی و ضد دموکراسی ازچنبره اندیشه های گرد گرفته و ارتجاعی خود خارج می شوند تا رسالت تاریخی خود یعنی وارونه جلوه دادن حقایق تاریخی را انجام دهند.و برای این ساختار شکنی تاریخی خودهیچ حد و مرزی هم قائل نیستند و تا آنجا پیش می روند که حتا گوششان به اسناد و مدارک منتشر شده ازسوی دولتهای عامل کودتا بدهکار نیست و شبیه صفحه گرامافونی شده اند که سوزنش بر روی یک ملودی بد آهنگ  گیر کرده است.
من اصولا باوری به پرداختن به رویدادهای تاریخی به گونه ی نتیجه گیری در رابطه با کنشهای زمان حال ندارم و بارها نیز گفته و می گویم که تاریخ را باید بدون دشمنی و با دیدآکادمیک بررسی نمود و پرداختن به این رویدادهای تاریخی و کنشگری حول محور این مسائل نه تنها دردی ازهزاران دردمیهن مان را درمان نمی کندبلکه دردی به دردهای آنان خواهد افزود. اما چاره چیست که گاهی شیطنت های آگاهانه ی عده ای برای توجیه نمودن استبداد پیشین ازحد گذشته و باید پاسخی در خور به آنان داد.
وتو گویی همواره زنده و مرده استبدادیان نیازمند عده ای چاپلوس هستند تا روانشان در آرامش باشد و چه کسانی می توانند جز مزدوران استبداد این نقش تاریخی را ایفا کنند؟کسانی که به هر قیمیت حاضرند تا نقش بردگان حلقه به گوش را بازی کرده و سر تعظیم در پیشگاه قدرت های ضد مردمی فرود بیاورند.
چندی پیش سایت خبرآنلاین در ویژه نامه خود به مناسبت کودتای ننگین 28 امرداد مطلبی سراسر تحریف ازشخصی به نام "دکتر پیروز مجتهد زاده" را منتشر می نماید که جدای ازسطحی نگری و تکرار سخنان نادرست، او دچار نوعی بیهوده گویی کینه ورزانه نیز در رابطه با دکتر مصدق و نیروهای ملی شده است.
مجتهد زاده در پسوند علمی خود استاد جغرافیای سیاسی و ژئوپلتیک – مشاور پژوهشی دانشگاه سازمان ملل متحد و مدیر عامل بنیاد پژوهشی یورسیک لندن را یدک می کشد که من پیشنهاد می کنم کرسی "تحریف تاریخ و تئوری پرداز استبداد مثبت و سازنده!و لودگی و هنرپیشگی سیاسی" را نیزدریکی ازدانشگاهای دولت فخیمه بریتانیای کبیر! به او بدهند والبته جایزه اسکار را به دلیل توانایی ایشان در ایفای چندین نقش به صورت همزمان.
بیچاره استبدادیان اگر می دانستند که می توانند با کاشتن چند درخت و ساختن یک پل و چند ساختمان و غیره و غیره در تاریخ این کشور به خوبی ازآنان یاد میشود حتمن با ساختن هر ساختمان و ابنیه ای دهها نفر مخالف وآزدایخواه را به بند می کشیدند. چون توجیه عقلانی این رفتارهای دهشتانک خود را با ساختن جاده و پل و ساختمان می توانستند در تاریخ به نمایش بگذارند واز دیکتاتوری تبری جسته ورفتارهای خودرا به عنوان استبداد مثبت و سازنده به ثبت تاریخ برسانند،و حتمن پزشک احمدی وسر پاس مختاری و شعبان بی مخ هم با این شرایط اسوه های این استبداد سازنده هستند!؟
آقای دکتر مجتهد زاده شوربختانه علارغم مطالعات گسترده دررابطه با تاریخ و جغرافیای ایران گاهی آنچنان به بیراهه و یا بهتر بگویم کژ راهه می رود که هر انسانی را به این  اندیشه فرو میبرد که آیا ممکن است یک انسان در چنین جایگاهی دارای پاذل چند شخصیتی باشد؟
اساسا چگونه میشود که انسان در مقام یک پژوهشگر بتواند چند نقش با زاویه های مختلف سیاسی را بازی کند؟
ایشان گاهی در غالب یک میهن پرست دوآتشه ظاهر میشود و گاهی تئوری پردازحکومت اسلامی و در مقام دفاع ازآن و گاهی هم درکسوت دفاع از رژیم پهلوی و تئوری پرداز استبداد سازنده!
آقای مجتهد زاده در جای جای مطلب خود به دفاع از ستمگران پرداخته و از ستمکاری رژیم پهلوی به عنوان استبداد مثبت یاد کرده است .ایشان اگر باورمند به دموکراسی بودهیچگاه واژه زشت و ضد مردمی "استبدادسازنده" را به کار نمی برد و به صراحت سخن از یک دموکراسی نوین مستبدانه برای ملت ایران نمی کرد که سردمدار این دموکراسی نو ظهور توانسته بود بعد ازسرنگونی حکومت حاکمان بی لیاقت قجر هم برای ایرانیانیان ملت سازی کند و هم اینکه امنیت و دموکراسی دوران مدرن را به ارمغان بیاورد.
با این نوشتار ایشان، من به واقع دچار تردید شده ام که آیا ایشان دارای کرسی استادی در دانشگاه های غربی است و یا می تواند با این سطح ازدانش در رابطه با دموکراسی و تاریخ و مدرنیته مشاور نهادی جهانی مانند سازمان ملل باشد؟
البته در دنیایی که استعمار نوین تلاش می کند تا با دهها ترفند در غالب های " حقوق بشر و حمایت ازدموکراسی های دروغین و تحت کنترل" بر کشورهای جهان سوم و استبداد زده سیطره پیدا کند دور از انتظار نیست که هر کسی درجایگاه اینچنی ظاهر شده و تلاش نماید که باگفتار و نوشتارهای نادرست ملتی را گمراه نماید.
تجربه کشورهایی که بعد از فروپاشی استعمار پیر در چنبره استعمار نوین گرفتارآمده اند نشان گر آن است که اگر استعمار پیر سر زمین های آنان را به تصاحب در می آورد وثروت شان را به یغما می برد استعمار نوین تلاش دارد تا بر اندیشه و ماهیت وجودی آنان برای بهره کشی پنهان بهره ببرد.
حقوق بشر – تاریخ و تمدن- دموکراسی – آزادی خواهی- مدرنیته  آن هم به اشکال تحریف شده بازیچه ای شده است برای نیل به اهداف توسعه طلبانه قدرتهای جهانی.
ساخته و پرداختن شوالیه های گوناگون در حیطه های سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی گوناگون همه و همه برای آن است که بتوانند به راحتی در یک فرایند بلند مدت به نتیجه دلخواه خود که همانا چیرگی اقتصادی و فرهنگی برملتهای تحت ستم است برسند.
اهدای جوایز گوناگون  و شخصیت سازی از انسان های بی مایه ،خروجی  دهها  تینک تنک(اتاق فکر)  است که شبانه روزدر حال بر نامه ریزی برای کشورهایی نظیر کشور ما هستند .
زمانی می گفتند که تاریخ را قدرت مداران می نویسند و البته به باور من قدرت مداران در کنار دروغ گویان اما این تاریخ نویسی سفارشی در دورانی کنونی به مدد رسانه های گوناگون وآگاهی های غیر قابل کنترل و هدایت فکری انسانها بیشتر به یک سر گرمی و طنز همانند است چون نه تنها خریداری ندارد بلکه مذموم نیز هست و دکان چنین تاریخ نویسی مدتهاست که درش تخته شده، اگر چه کسانی هرازچند گاهی در گوشه کنار برای خودشان بساط تاریخ فروشی پهن می کنند.اما متای این معرکه گیرها دیگر خریداری ندارد و روی دست فروشندگان دوره گردشان خواهد ماند.
آقای دکتر پیروز مجتهده زاده که اگر از انصاف نگذریم توانسته در زمینه هایی چون مسائل حقوق بین الملل وتاریخ و جغرافیای خیلج پارس تالیفات جامع و قابل قبولی را ارائه نماید، با سفارشی نوشتن در رابطه با کودتای 28 امرداد و تاریخ ایران از انقلاب مشروطه تا کنون ،یک نمره منفی دیگر را کارنامه مردودی خوددر پیشگاه ملت به ثبت رسانده است.
"آری غرب پیشرفته است اما ما نباید در رویا رویی با آن دچارخودباختگی شویم"
«واکاوی نوشتار دکترپیروز مجتهدزاده»
در نوشتاری که بدان اشاره شد وی بعد از مروری اجمالی و گزینشی ازتاریخ ایران به صورت غیر مستقیم و زیرکانه از فدرالیسم در ایران حمایت می کند و چندین بار از فدارلیسم به عنوان تئوری مطلوب اداره ایران یاد می کند .
«خیزش جغرافیایی دوباره ایران در شکل یک پادشاهی فدراتیو (نظام شاهنشاهی) پهناور صفوی در دوران پس از اسلام که با گونه نیرومندی از هویت فر هنگی و سر زمینی همراه بود می بایستی تا اوایل قرن 16 میلادی به تاخیر افتد............»
«تا دهه 1920 دست کم 14کشور از جمله حکومت ملت پایه کنونی ایران از دل نظام فدراتیو صفویان سر بر آوردند.»
«نظام حکومتی فدارتیو مانند ولی مقتدر شاه عباسی به سرا شیب ابهام های مربوط به حاکمیت قانون افتاده و زیر عنوان ممالک محروسه رفته رفته به صورت ملوک الطوایفی درآمد.......»
این روزها هر میهن پرستی خوب می داند که دمیدن در واژه فدرالیسم، زمینه چینی برای ازهم گسستگی ایران است.و هرملی گرایی به شدت ازبه کار بردن این واژه نا مانوس برای جغرافیای ایران گریزان و متنفر است.ایران و یکپارچکی سر زمینی آن ریشه در تاریخ چند هزار ساله دارد. اینجا نه آلمان است که با اتحاد چند شاه نشین بوجود آمده باشد نه امریکاست که بعد از چند جنگ داخلی خونین و وحشیانه بین ایالتها به وحدت رسیده باشد. اینجا ایران است سرزمینی که استقلال و یک پارچگی آن خروجی اندیشه چند هزار سال پیش باشندگانش بوده.
آقای دکتر مجتهد زاده به ناگه همه فراز و فرود های تاریخ ایران بعد از حمله اعراب وحشی را به کناری می نهد و به پیدایش عصر صفوی می پردازد.در حالی که در دوران استیلای اعراب بر ایران کشور دچار از هم گسیختگی فرهنگی و جغرافیایی می شود و در هر گوشه ای ازایران حاکمان و سرداران نظامی به سبک و سیاق خود شهر و منطقه ی تحت کنترل خود را اداره می کنند اما با همه این شرایط کلیت ایران هیچگاه دچار خدشه نمی شود و یکپارچگی سر زمینی و جغرافیایی ایران با همه آشوب ها و طغیان های داخلی و اشغال توسط بیگا نگان محفوظ می ماند .
با نگاهی به چرایی و چگونگی پیدایش سلسله صفوی و همچنین اوضاع و شرایط آن زمان ایران، به روشنی می توان دریافت که صفویه توانسته بعد ازسالیان دراز بر آشوب های ملوک الطوایفی  و حکمرانی جنگ سالاران فائق آمده و ساختار سیاسی و جغرافیای ایران را دچار تحول  وانسجام کند.
این نامهربانی در حق تاریخ ایران است که بخواهیم بگوییم در دوران صفویه ایران به استقلال سیاسی و جغرافیایی می رسد چون ایران باآن پیشینه تاریخی و تمدنی ،کشوری تازه تاسیس نبوده که با برآمدن صفویه ها به استقلال برسد . صفویه ایران را قدرتمند، منسجم و یک پارچه کردو به نزاع های داخلی پایان داد. اما استقلال ایران واقعیت تمدن بشری است که این استقلال را مدیون هیچ سلسله و حکومتی نیست.استقلال ایران موهبتی است تاریخی که ناشی از هوشمندی و ازجان گذشتگی  نیاکان ما بوده و برخلاف گفتارهای جناب مجتهد زاده،ایران دوران صفوی هیچگاه به 14 کشور تقسیم نشده بلکه بر اساس قانون اصل فروپاشی سلسله ها و قدرت ها، مخرج مشترک فرو پاشی هر قدرتی در ابتدا هرج و مرج است و خود سری حاکمان استان ها و ایالتها و سرداران سپاه.که به هنگام بروزو ظهور قدرت ملی جدید همه این خرده حاکمان و سرکشان به زیر یک پرچم ملی گرد هم می آمدند.
« دیگر اثری از مردم ایران باقی نماند که بتواند در دوران جدید خمیر مایه ملت ایران را به وجود آورد ....»
خواندن این واژگان در باره ملتی به عظمت ملت ایران چه بار معنایی می تواند داشته باشد جز اینکه بخواهیم هویت ملتی را نادیده بگیریم و ملتی را تحقیرکنیم. چگونه اثری از مردم ایران باقی نماند؟ در حالی که ازویرانه های سلسله صفوی اسطوره ای به نام نادر ظهور می کند که بر زین اسب ، جهانی را وادار به تعظیم در برابر بزرگی ملت ایران می کند. اگر اثری از ملت ایران باقی نمانده بود چگونه نمایندگان این ملت در لوئی جرگه ی دشت مغان برای نخستین باردرتاریخ ایران به صورت انتخابی پادشاه خود را بر می گزینند؟چگونه قدرت های زمانه از عثمانی گرفته تا روسیه تزاری و دول غربی جرات تعدی به حق و حقوق ملت ایران در دوره افشاریه رانداشتند؟ آیا نادر با تبرزین واسبش یک تنه به مبارزه با قدرتهای زمان می رفت یا اینکه پشتیبانی مردمی به نام ملت واحد ایران را با خود داشت؟
به جا بود آقای دکتر مجتهد زاده تاریخ را گزینشی مطالعه و بیان نمی کردند. تاریخ این سر زمین با تمام فراز و فرودها و زیبایی و زشتیهایش متعلق به این ملت است ودر بیان رویدادهای تاریخی نمی توان گزینشی رفتار نمود.
«این وضعیت تا اندازه نا مساعد بود که دیدیم انقلاب مشروطیت "مجلس شورای ملی" را به وجود آورد بی آنکه ملت ی وجود داشته باشد. یعنی انقلاب مشروطیت پیش از آنکه دراندیشه ملت سازی یا کشور سازی باشد در اندیشه پارلمان سازی و وضع قوانین برای مدیریت امور یک کشور یا حکومت ملت پایه بود که هنوز هم وجود نداشت ....»
واکاوی انقلاب مشروطه به خوبی نشان می دهد که ملت ایران در یک هم اندیشی و هم آوایی ملی و میهنی در برابر بیداد گری حکام نا لایق قجر سر برون آورده و خیزش آزادی خواهی یک ملت را در ابتدای دوران مدرنیته به نمایش می گذارد. با این سخنان جناب دکتر مجتهد زاده این پرسش پیش می آید که آیا اساسا در علم سیاست می تواند انقلاب یا دگرگونی ساختاری در کشوری بدون پشتیبانی احاد جامعه در غالب ملت روی دهد؟انقلابی به عظمت انقلاب مشروطه چگونه بدون بر خورداری از فهم و درک ملت واحدی می توانسته در برابر حکومت ارتجاعی قجر ها سر برون آورد؟ آیا نادیده انگاشتن حق و حقوق ملتی توسط حاکمان و کوتاه کردن دست مردم از تعین سر نوشتشان توسط حاکم مستبد می تواند به منزله وجود نداشتن ملت واحد تعریف شود؟ ملتی که سالها در بند کار بدستان یک حکومت مستبد بوده چگونه و به چه نحوی باید همبستگی ملی خود را به نمایش می گذاشت؟ اساسا دموکراسی وپارلمان در تعریف ملت چه جایگاهی می تواند داشته باشد؟ٱیا در ادوار گذشته تاریخی نیزباشندگان سرزمین ایران دارای پارلمان و دموکراسی با تعریف مدرن بودند که به عنوان ملت یک پارچه ایران شناخته می شدند؟آیا جز این می تواند باشد که ملت های به تنگ آمده فقط در خیزش های بزرگ ملی می توانند خود را به اثبات برسانند؟ جای شگفتی است که عنوان کنیم ،ملتی نخست باید اثبات کند که یک ملت است و سپس به سمت و سوی دموکراسی و پارلمان برای احقاق خود برود. این مانندآن است که به انسانها بگوییم که نخست باید ماهیت انسانی خودتان را به اثبات برسانید تاسپس حقوق مترتب بر بشر برای شما جاری شود. اگر منابع مورد تاکید شما الگو های غربی است که باز هم به اشتباه رفته اید . چون کشورهایی مانند فرانسه - انگلیس- امریکا نیز نخست اقدام به تاسیس پارلمان کردند تا در سایه پارلمان به مفاهیم دموکراسی و دولت ملت برسند.که این مسئله در مورد ایران به دلیل بر خورداری ازپیشینه تاریخی چند هزار ساله نمی تواند صدق کند و به استناد تاریخ و سنگ نبشته های این سر زمین ،مردمان ساکن ایران ،هماره در غالب یک ملت واحد تعریف شده اند. در حالی که کشورهای نو ظهوربعد ازچندین انقلاب خونین و جنگهای داخلی و خارجی گسترده و دهشتانک به مفهوم ملت و دولت رسیده اند.
«تا آواخر سده نوزدهم ایران از جمله نخستین ملت ها در خاور جهان بود که حرکت چشمگیری را در راستای استقبال ازایده های مدرن "دموکراسی خواهی" و " مشروطه طلبی" تجربه کرد.ولی دموکراسی را روشنفکران سنتی(گروهی که فرهنگ سیاسی توسعه نیافته امروز را برای ما میراث گذاردند)به گونه ای تشریح کرده اند که حاصلش نمی توانست جز دموکراسی گریزی حاکیمت ها و بخش بزرگی از تفکرین جامعه باشد. ....»
نخست آنکه روشنفکر در نفس خود ازواپسگرایی گریزان است و روشنفکر سنتی یک واژه من در آوردی و مغلطه ای بیش نیست همان گونه که این روزها "ترکیب واژه "نا مفهوم و بی معنی " روشنفکری دینی" باب شده است.عده ای نیزبا بکار بردن واژه روشنفکر سنتی تلاش دارند تا دیدگاهی نادرست را بر خوانندگان و شنوندگان القا نمایند.روشنفکر کسی است که به آینده می نگرد و مفاهیم سنت که ریشه در گذشته دارد در نگاه او پل و تکیه گاهی است برای عبور به آینده. همانگونه که نمی توانیم بگوییم روشنفکر مذهبی یا دینی.چون دین و مذهب ریشه در مفاهیم متافیزیکی و عرفانی و معنوی دارند در حالی که روشنفکری تکیه بر علوم تجربی و عقلی دارد و هر پدیده و مفهوم عرفانی و متا فیزیکی در نگاه روشنفکری غیر قابل پذیرش و درک است.و چنین است که نمی توانیم از واژه روشنفکر سنتی نیز در بیان مفاهیم اجتماعی و سیاسی بهره بگیریم.
اما دموکراسی گریزی حاکمان نیز (حاکمیت های استبدادی)امری است فطری و ذاتی که ریشه آن را باید در رفتار شناسی اینگونه حاکمیت ها جستجو کرد نه تعاریف و تشریح دموکراسی از سوی روشنفکران. حاکم اگر ذاتا مستبد باشد با هزار تشریح و تعریف هرمنوتیکی از دموکراسی هم نمی توان او راواداربه پذیرش دموکراسی نمود.جالب است که آقای دکتر مجتهد زاده با زیریکی تمام تلاش دارند تا حتاگناه دموکراسی گریزی دیکتاتور های آن زمان را به پای روشنفکران بنویسند.و رافع مسئولیت های بیداد گرانه دیکتاتورها در برابر ملت و جامعه باشند . چون روشنفکران، به زعم ایشان سنتی! نتوانسته اند مفاهیم دموکراسی را خوب تعریف کنند.
«همگان می دانند که انقلاب مشروطه درآغاز یک انقلاب روشنفکری نبود بلکه یک حرکت اعتراضی بود نسبت به زور و زورگویی و بی قانونی های حکومت وقت و هم نسبت به تجاوز های نظام یافته بیگانگان در نظام کاپیتولاسیون. به همین دلیل مشروطه خواهان در حرکت های اولیه تقاضای تاسیس عدالتخوانه را داشتند تا بتوانند برای ایجاد مساوات در جامعه گام بردارد. بعدها حرکت مشروطه  تعدادی نخبگان جامعه را جذب کرد که به فکر تاسیس پارلمان و وضع قوانین افتادند. با این حال مشخصه بارز این انقلاب و حرکت اعتراضی بر خی سرآمدان جامعه این بود که آن حرکت یک جنبش مردمی نبود. و از سوی مردم =ملت  اغاز نشد و به ملت پایان نگرفت.چون ایران در آن زمان هنوز ملتی نداشت....»
در فرهنگ سیاسی همگان آگاهند که هر حرکت اعتراضی در ماهیت خود ناشی از نا رضایتی قشری از شهروندان می تواند باشد که در نگاه کلی تر این ناراضیان ملت نامیده می شوند و حرکت های اعتراضی که تابع خواست اکثریت جامعه به مفهوم یک تن واحد نباشد به نتیجه نخواهد رسید. این تن واحد اجتماعی همان ملت می تواند تعریف شود .اگر چه شاید در ابعادی با مفهوم nation همگونی نداشته باشد اما در بر گیرنده مفهوم ملت می تواند باشد.در ثانی ملت ستم دیده و بی سواد و ناآگاه ازحقوق شهروندی اگر راهنمایی های روشنفکران وآگاهان جامعه نبوده چگونه می توانسته سخن از عدالت خانه را مطرح نماید؟ آیا جز این است که در، خواست تاسیس عدالتخوانه باید رد پای روشنفکران جامعه را دید؟آیا خشم فرو خفته ملت در برابر چپاول بیگانگان می تواند بدون رهنمود های روشنفکران  و دلسوزان و آرمان گرایان میهنی به عصیان بر خیزد؟
پیشنهاد می شودکه جناب دکتر مجتهد زاده آثار بزرگانی چون احمد کسروی و فریدون آدمیت و دهها روشنفکر دیگر رادر رابطه با انقلاب مشروطه مطالعه کنند تا به واقیعت های تاریخی نظرشان نزدیکتر شود.
«انقلاب مشروطه مجلس شورای ملی را بر پا کرد ولی ملتی در کار نبود که در آن مجلس برای ادره دموکراتیک کشور شور کند وتصمیم بگیرد.کسانی که درمجلس جلوس کرده بودند اشراف قاجاری و اربابان و خانات و زور گویان ایالتی و ولایتی وابسته به قدرت مرکزی بودند. ...»
اینکه عوامل فرصت طلب و مواجب بگیران حکومت قجرو سفارت روس و انگلیس ،انقلاب ملتی را به دلیل نا آگاهی ملی به  بیراهه و انحراف بردند آیا می تواند دلیل بر نبودن ملت باشد؟ اینکه عده ای با فریب و اعتماد سوزی جامعه، مجلس شورای ملی را از کار انداختند می تواند به معنای بیهوده بودن انقلاب ملتی تصور شود؟ آیا می توانیم با این توجیه بیان کنیم که نفس انقلاب مشروطه اشتباه بوده چون ملتی وجود نداشته !اگر ملتی وجود نداشت یقین داشته باشید که انقلابی هم در کار نبود. گناه ملت چیست که عده ای فرصت طلب انقلابی را به کژراهه ی اهداف شوم خود کشاندند؟
«چون وضعیت ناقص و نارسایی که پیش آمده بود در عمل نشان داد می بایستی اول ملت سازی شود. می بایستی برای رسیدن به اهداف اولیه دموکراسی کشور سازی شود. برای تاسیس کشور یکپارچه به معنی جدید و ایجاد وحدت ملی جز باز گشت به استبداد راه دیگری وجود نداشت و این استبداد سازنده را یک افسر قزاقبه نام رضا خان میر پنج به وجودآورد.او با توسل به زور توانست روند سرعت گیرنده تجزیه طلبی را متوقف کند و یک پارچگی سر زمینی و وحدت ملی را واقیعت بخشد..»
من متاسف هستم از اینکه نوشتار جناب دکتر مجتهد زابه دلیل نا دیده انگاشتن بدیهی ترین واقیعیت های تاریخی و اجتماعی اینگونه ناآگاهانه و در حد دانش یک آکابر است.ایشان نا شیانه تلاش دارد تا همه ی هست و نیست ملتی به درازای تاریخ را به بر آمدن رضا خان میر پنج نسبت دهد و ملت ایران را به دلیل دارا بودن کشوری به نام ایران وام دار ایشان بکند. عجیب نیست ؟  مگر ملت سازی کار یک سال و چند ده سال است ؟ملتی که ریشه در تاریخ تمدن بشری دارد چگونه توسط کسی که حتا فاقدپیشینه نام خانودگی بوده ساخته می شود؟اساساچگونه استبداد می تواند سازنده باشد؟ این به بازی گرفتن خرد یک ملت است که بخواهیم با تحریف و  مغلطه کردن حقایق را وارونه جلوه دهیم. آیا ممکن است که بتوانیم بگوییم دروغ سازنده؟ دزدی سازنده؟ قتل سازنده؟ شکنجه سازنده؟و...نباید فراموش نمود که پدیده ملت، در یک فرایند تاریخی بلند مدت به وجود می آید نه بر اساس نظامات حکومتی وخواست اشخاص.به اثبات تاریخ رضا خان دست نشانده بیگانگان بودو به اشاره بیگانگان هم در سوم شهریور 1320خاک ایران را ترک نمود.
 استبداد در نفس خود دچار پارادوکس مفهوم عقلانی و بشری است پس چگونه اندیشه استبداد که مانند دروغ و قتل و تجاوز مذموم بشر بوده می تواند سازنده باشد؟این سخن تداعی گر همان تئوری دیکتاتوری روشنفکری علی شریعتی است. (مغلطه ای بی مسما)وباز باید به ایشان یادآوری کنم که علارغم تبلیغات گسترده هواداران نظام پهلوی،ایران در زمان رضا شاه هم دچارتجزیه شد و قصبه فیروزه فقط یکی از چند نمونه تجزیه ایران در دوره زمامدارای ایشان است.و همچنین مسئله پاره نمودن قرارداد نفت  با انگلیس و نوشتن قرار داد دوباره که آن هم به نوبه خود خیانت بزرگ دیگر او بود. این واقیعت تلخ حکومت های غیر مردمی است که به دلیل نداشتن تکیه گاه ملت ناگزیرند بر بیگانگان تکیه داشته باشند.
در کجای مفاهیم مملکت داری نوشته شده که امنیت ملی را می توان با زورو سرنیزه به دست آورد؟ بیچاره " منتسکیو" اگر زنده بود حتمن در نوشتن "روح القوانین" خود تجدید نظر می کرد.
«وی در همان سال (1935)از دنیا خواست که ازآن پس از این کشور جدید به نام باستانیش "ایران" یاد کنند و از بکار گرفتن کلمه پرشیا که در ادبیات سیاسی غرب درآن دوران یادآور امپراتوری فر توت و از هم پاشیده عصر قاجار ی بود خود داری ورزند.همه جهان به این خواسته ایرانی احترام گذاشتند جز" چرچیل" که همچنان ایران را پرشیا می خواند تا کلمه ایران که در نگارش لاتین شباهت زیادی با کلمه عراق کشوری که توسط استعمارسرهم شده ودراختیار استعمار بریتا نیا بود به اشتباه گرفته نشود....»
آقای دکتر مجتهد زاده چنان از کشور جدید سخن می گویند که تو گویی از کشور تازه تاسیسی مانند امریکا یا شیخک نشین های خلیج  پارس صحبت به میان است. شاید هم در اندیشه ایشان چند هزار سال قدمت و عمر چندانی برای تاسیس یک کشور نمی تواند باشد.!  نام ایران در همه ازمنه تاریخ بر این سر زمین بوده . بد نیست نگاهی به گاتا ی زرتشت و یا سنگ نبشته های تخت جمشید و حتا شاهنامه داشته باشند. رومیان و یونانیان باستان در مراودات و نوشتار های خود از ایران به نام پرشیا که بر گرفته ازسر زمین پرس یا پارس بوده بهره می گرفتند که البته پرداختن به نام پرشیا فرصتی چند را می طلبد .اما در تمدن های آسیایی مانند چین ایران همیشه ایران نامیده می شده .و پرشیا نام مورد استفاده دول غرب در رابطه با ایران بوده و چه ربطی می تواند به حکومت قجر ها داشته باشد؟وجناب چرچیل هم به تاسی ازپیشینیان و فرهنگ زبانی خود از واژه پرشیا استفاده می کرده.و نهایت ساده اندیشی خواهد بود که بخواهیم ارتباطی بین نگارش لاتین ایران و عراق را در بیان پرشیا توسط چرچیل بهانه کنیم.
ودر ابعادی دیگر تاکید رضا شاه بر بکار بردن واژه ایران توسط غربیان در جای خود بیشترین ضربه و لطمه را به تاریخ این سر زمین زد . چون تا پیش ازآن ملل غرب با بیان و یادآوری واژه پرشیا، گسترده تمدنی و تاثیر گذار امپرتوری عظیم ایران باستان در اذهانشان تداعی می شد در حالی که پس از این تاکید بی معنا و بی مورد، حتا تا به امروز نیز کشور ایران با کشورهای عربی در بین ملل غربی یکی خوانده می شودو کمتر شناخته شده است.
«بدون تردید آغاز این اقدامات در راستای کشور سازی ایرانی اولین و مهم ترین گامی بوده است که جز از راه زور و استبداد نمی توانست واقیعت یابد. رضا شاه برای ایجاد مفهوم ملت در ایران دریافت که ایجاد حس میهن دوستی شرط اول است.....»
به گواه تاریخ می توان گفت که وجب به وجب این  خاک با خون میهن پرستان و فرزندان ایران زمین رنگین شده و چه جفایی بالاتر از اینکه بخواهیم همه این جانفشانی های تاریخی را نادیده گرفته و چنین سخنانی را بیان داریم.سورنا،آریو برزن،بابک،مازیار،و هزارن میهن پرست دیگرجان پاک خود را دفاع از کیان ایران فدا نمودند و همه این سرداران با اندیشه میهن پرستی چنین رشادت هایی را انجام داده اند . چو اگر جز این بود این همه پایمردی را به چه حساب دیگری می توان گذاشت.!مگر حس میهن دوستی را حکومت و یا شخصی می تواند در یک مقطع زمانی به ملتی تزریق کند. حتا اگر بخواهیم جنگ های ایران و روس را نیز بررسی کنیم به آشکارا می بینیم که ملت ایران علارغم بی لیافتی زمامداران قجر با دست خالی حماسه های بی نظیری را در برابر ارتش متجاوز تزاری از خود در تاریخ به ثبت رساندند. و تبلور عینی میهن پرستی را در همین دوران نیز می توان در ایرانیان مشاهده نمود.
چه اصراری است که تاریخ تمدن یک کشور و ملتی را نادیده بگیریم و آن وقت خود را میهن پرست و ملی گرا هم جا بزنیم؟ چه اصراری است که لازمه پیشبرد هر عملی را در ایران بخواهیم به کمک زور و استبداد توجیه کنیم؟ آیا این توهین به ملت ایران نیست؟ آیا این گونه نگاشتن در رابطه با ملتی جز این است که می خواهیم بگوییم که ملت ایران فاقد فهم و شعور بشری بوده و هستند؟آیا به خوانندگان خود حق نمی دهید که به این موضوع بیاندیشندکه ممکن است شما نیز سهمی در پروژه تحقیر ملی ایرانیان داشته باشید و در مکتب انگل ساکسون ها درس تفرقه آموخته باشید؟
شما بهتر است پاسخ بدهید که شخص رضا شاه آیا خودش با مفهوم ملت به معنای مدرن آن آشنا بوددتا بخواهد برای مردم ایران ملت سازی! کند؟ایشان با کدام دانش و تحصیلات به این آگاهی رسیده بودند؟و اگر نبودند اندیشمندان بزرگی چون محمدعلی فروغی و دیگران،همان چند راه و جاده و پل هم از رضا شاه به یادگار نمی ماندو یکسره راه استبداد مطلق را در پیش می گرفت و روی شاهان قجر را هم سپید می کرد.درثانی همان کارهای اندک عمرانی نیز به اجبار زمانه ساخته شد و یا راه آهنی که ان را برگ زرین حکومت رضا شاهی می دانند در رساتای اهداف بیگانگان بود . بعدها مشخص شد که این راه آهن به مثابه پل پیروزی برای متجاوزین بوده است.در صورتی که اگر به پیشنهاد دکتر مصدق مبنی بر کشیدن راه آهن از شرق به غرب ایران توجه می شد بی گمان دچار چنین سرنوشتی در جنگ جهانی دوم نمی شدیم و این راه آهن به جای انکه پل پیروزی برای بیگانگان محسوب گردد می توانست پل ارتباطی و رفاهی مردم ایران باشد.که پرداختن به این مسئله هنگامه ای دیگر بایسته تر است نه در این نوشتار.
«به فردوسی مقام شامخی در جامعه داده شد و دستور داده شد بر خاک او و دیگر شاعران و دانشمندان بر جسته ایرانی مانند سعدی و حافظ و خیام مقبره های با شکوهی ساخته شود....»
شما اگر در دور افتاده ترین روستاهای ایران نیز بروید مردمی را می بینید که در عین بی سوادی با شاهنامه فردوسی آشنا هستند و اشعار حماسی این شاعر میهنی را برای فرزندانشان می خوانند و حتا شاهنامه در منزل خود دارند.
من باز هم به ایشان توصیه می کنم که تاریخ جهانگشایی های نادر را بخوانند و بدانند که سر بازان ایرانی در جنگ های خود با عثمانیان و عبدالی ها و بیگانگان از اشعارحماسی فردوسی و شاهنامه بهره می گرفتند . بدون آنکه رضا خانی درآن دوران بوده باشد تا مقام شامخی! به فردوسی بدهد. شاهنامه فردوسی در جامعه ایرانی همیشه دارای جایگاه و مقام خاص خودش بوده و در قلوب ملت ایران جای داشته .و این توهین به حضرت فردوسی است که بخواهیم جایگاه او را منحصر به دوره رضا شاه و اقدامات او بکنیم. بزرگانی چون سعدی و حافظ و خیام نیز همچنین در بین مردم ایران شناخته شده بودند و ساختن مقبره و کار گذاشتن سنگ مزار، حداقل کاری بود که رضا شاه برای این بزرگان انجام داد. و اساسا مگر در دوره رضا شاه رسانه های امروزی وجود داشت تا رضا شاه و سازمان تبلیغات او این اقدامات را در سراسر ایران در بوغ و کرنا کنند واینگونه مردم ایران با این بزرگان آشنا شوند؟ این بزرگان نامشان، اشعار وآثارشان صدها سال سینه به سینه در میان مردم ایران بوده و حتا مرزها را در نوردیده و در بطن جامعه ایرانی جای داشتند و چه بسا اینکه خود رضا شاه هم دانسته هایش در باره این بزرگان در حد همان مردم عادی بوده باشد.و اقدامات او علارغم مثبت بودنشان ، نوعی تبلیغات حکومتی و استفاده ابزاری ازنام این بزرگان نیز بوده.
«تعویض نام های موجود شهرها و خیابان ها به نام های باستانی و حذف و تاسیس فرهنگ سرا و تلاش برای تصفیه واژه های بیگانه از زبان فارسی توانست حس ملت بودن را میان ایرانیان تقویت کند....»
همه این اقدامات را به درستی می توان نوعی تقویت حس میهن پرستی در میان مردم ایران تلقی کرد.اما حس ملت یکپارچه بودن در میان ملت ایران بوده و به عنوان نمونه در همین رویداد انقلاب مشروطه بیش ازآنی که مردم پایتخت ایران یعنی تهران در این انقلاب نقش آفرینی کنند مردم وظیفه شناس و میهن دوست آذربایجان ولرستان و گیلان و دیگر نقاط کشور بودند که در انقلاب مشروطه نقش آفرینی کردند و این نشان می دهد که مردم ایران اندامان یک تن واحد بودند که در مواقع بحرانی همبسته می شدند و یا در جنگها ی گوناگون و تهاجم بیگانگان به سر زمینشان، کرد، لر آذری و گیلانی و بلوچ و غیره در کنار هم برای دفاع از تمامیت ارضی سر زمین خود جان فدا می کردند. این گونه پرداختن به مقوله تاریخ و بر جسته نمودن وظایف ذاتی حاکمان،جز کلی گویی و سطحی نگری چیزبیشتری نمی تواند باشد.
«دست زدن به یک سلسله جار و جنجال مرزی و سر زمینی با برخی همسایگان مثلا ادعای حاکمیت و مالکیت بر بحرین سبب ساز بروز حس میهنی نیرومندی میان ایرانیان از اقوام گوناگون. این اقدامات در برابر استعمار بریتانای اثر زرفی در کار ملت سازی ایران داشت. احقاق حقوق ایران در سهم کشور درآمد شر کت نفت انگلیسی و طرح ادعای حاکمیت بر بحرین که توسط استعمار بریتانیا در 1868 از ایران جدا شده بود توانست آتش احساسات ملی ایرانی را شعله ور سازد. .....»
جناب دکتر مجتهده خودشان اعتراف دارند به "جار و جنجال". از فحوای کلام آنگونه که بر می آید ،اینکه این جار و جنجال بوده نه یک اقدام عقلانی و منطقی. چون اگر فلسفه ای مملکت داری و سیاست و دیپلماسی پشتوانه این تلاش ها بود دیگر جار و جنجال نباید عنوان می شد . بلکه رضا شاه به عنوان حاکم وقت باید اقتدار ایران را بر همسایگانش بر مبنای توسعه و ترقی ملت استوار می ساخت و حس، حسن همجواری را در بین همسایگانش بر می انگیخت.اینگونه شیوه های مبتنی بر پروپاگاندای تبلیغاتی عموما شیوه ساختارهای دیکتاتوری است که تلاش دارد تا با ایجاد بحرانهای ساختگی خارجی بر مشکلات داخلی سر پوش گذاشته و به نوعی هم بستگی ملی را دامن زده تا اهداف خود را پیش ببرند.
در رابطه با احقاق حقوق ایران در سهم درآمد شرکت نفت همه اسناد موجود در این رابطه نشان از آن دارد که رضا شاه عملا در راستای منافع شر کت نفت انگلیس گام بر داشته و اگر هم اقدامی بوده در حد همان جار و جنجالی بوده که جناب دکتر مجتهد زاده به آن اذعان دارند  .انداختن قرار داد در بخاری سپس نوشتن قرار داد نکبت بار دیگری با انگلیس ها به مدت نزدیک به یک قرن که تاراج ثروت ملت را در پی داشت در برگ های تاریخی به ثبت رسیده است و همانگونه که عهدنامه های ترکمانچای و گلستان به عنوان ننگین ترین قرارداد شاهان قجر جای برای دفاع ندارند این قرار دادهای نفتی سلسه پهلوی نیز به همان اندازه ضد میهنی و ننگین هستند و جایی برای دفاع ندارند .وگرنه چه نیازی بود چند سال بعد از رضا شاه ملت ایران دوباره نسبت به احقاق حقوق خود در رابطه با شرکت نفت ایران و انگلیس به پا خیزند؟ مقدمه چنینی اینگونه به باور من یک هدف نهایی را از از سوی نگارنده دنبال می کند وآن اینکه حتا پیروزی نهضت ملی ایران در برابر استعمار انگلیس را به پای عملکرد رضا شاه بگذارد و کوشش های نیروهای ملی و محمد مصدق را در این باره کمرنگ و بی ارزش نشان بدهد و عنوان کند که ملی شدن نفت و مبارزات در این راستا توسط خود رضا شاه بنیان گذاری شده بود.اما در رابطه با بحرین که به گواه تاریخ همواره پاره ای از خاک میهن بوده نیز ایشان هیچ گونه عملکرد مثبتی در برابر بریتانیا نداشتند واقداماتشان نیز در حد همان جار و جنجال سر زمینی بوده و ملت ایران چندی بعد شاهدآن بودند که جانشین ایشان در یک اقدام غیر قانونی  به عنوان شاه این مملکت تجزیه و استقلال بحرین را اعلام کرده و به رسمیت می شناسد.و مخالفان این اقدام ضد میهنی و تجزیه ایران از جمله شادروان داریوش فروهررا نیز به زندان می افکند. که این واقعه حتا در اوج تجزیه ایران در دوره قجر ها هم سابقه نداشت . شاهان قجر با همه بی لیاقتی و بی شعوری شان در هنگامه ی تجزیه کشور هیچگاه چنین عملکردی نداشتند.و سلسله پهلوی شوربختانه نتوانسته کارنامه درخشانی از خود در رابطه با حفظ تمامیت ارضی ایران از خود به جای بگذارد.
پرداختن به همه مطالب آقای دکتر مجتهد زاده جز هدر دادن وقت گرانبها هیچ ارزش دیگری نمی تواند داشته باشد . اما برای آگاهی هم میهنان من از تلاش ایشان برای اسطوره سازی از رضا شاه می گذرم و در این رابطه فقط به یک جمله اکتفا می کنم که بر اساس رابطه متقابل فرامان روا با ملت ،وظایفی بر گردن حاکم و فر مانروا سنگینی می کند که حاکم برای انجام دادن وظایف قانونی خود مبنی بر عمران وآبادی و تلاش برای توسعه فرهنگی و اجتماعی و همچنین رفاه عمومی و آزادی های اجتماعی و سیاسی وامنیت ملی نمی تواند منتی بر ملت داشته باشد. انجام این وظایف ازبدیهی ترین مقوله های فرمانروایی است، که رضا شاه علارغم همه تبلیغات گسترده ای که در این باره داشته نتوانسته در پیشگاه ملت ایران سر بلند باشد.خود ملت در پی پیشرفت بودند و مرحله آغاز ترقی خواهی ایران از دوران قجر ها هم شروع شده بود و نمونه بارز آن تاسیس دارالفنون بود که پیش در آمد توسغه و پیشرفت دانش در دوره پهلوی بود.در حالی که رضا خان با تزویر و ریا و تبلیغات گسترده تلاش نمود تا همه سرمایه ملت ایران را به نام خود کندو بی گمان چنین حاکمی نمی تواند میهن پرست و حاکم بر قلوب ملت باشد.
دکتر مجتهد زاده در صدد القای این نکته است که عملکرد های حداقلی و عمرانی رضا شاه شق القمر بوده است....که به هیچ عنوان اینگونه نیست. رضا شاه اگر هم اقداماتی انجام داده باشد وظایف قانونی خود را انجام داده و اگر چه در بسیاری از موارد هم نتوانسته وظایف قانونی خود را به نحو احسن انجام دهد.و به باور بسیاری رضا شاه علارغم همه تبلیغات گسترده ای که در باره اقدامات عمرانی خود داشته نتوانسته در پیشگاه ملت ایران سر بلند باشد.قصد ما در بیان مسائل تاریخی همانگونه که پیشتر عنوان نمودم نباید با دشمنی باشد. نباید با تاریخ جانبدارانه رفتار کرد .تاریخ بایدآینه ای باشد که بتوانیم آینده را در آن ببینیم وگرنه گیر کردن دررویدادهای تاریخی در نهایت نتیجه ای جز فرسایش توان و اندیشه در بر نخواهد داشت.
ایشان با همه ی صغرا، کبرا چیدن ها در نهایت یک هدف را دنبال می کند و آن تخریب نیروهای ملی و مصدقی است.
«حتی آن دسته از محصلین ایرانی که توسط رضا شاه به خارج از کشور اعزام شدند تا با کسب علوم جدید به کشور باز گشته و نظام آموزشی جدید کشور را بسط و توسعه دهند. در باز گشت در لابلای چرخ و دنده انتقامجویی قبیله ای گرفتارآمدند و مانند بسیاری از سران جبهه ملی به جای فرهنگ پروری پهلوی ستیزی را پیشه کردند....»
دکتر مصدق و بسیاری از روشنفکران آن دوره پیش از به قدرت رسیدن رضا شاه برای تحصیل به اروپارفته بود ند و این روند اعزام محصلین تقریبا از دوره احمد شاه آغاز شده بود نه رضا خان.
نمی دانم این چه صیغه ای است که عده ای عادت دارند تا هر گونه اقدامات اینگونه توسط حاکمان را با منت برای مردم باز گو کنند. در سطور بالا بیان داشتم که حاکم وظایفی را نسبت به ملت دارد. و یکی از این وظایف توسعه سیستم آموزشی است. مگر رضا شاه برای اعزام این محصلین به خارج از کشور از جیب خودش هزینه آنان را پرداخته بود؟در ثانی این طبیعی است وقتی دانشجویی وارد دنیای غرب با دموکراسی و موئلفه های الزام آور دنیای مدرن در اینگونه جوامع می شود در بازگشت به میهن دیکتاتور زده خود دچار مشکل شود. چون او همانی را برای ملت خود می خواهد که در مدت اقامتش درجوامع پبشرفته دیده و آن را تجربه کرده. این مشکل حاکم مستبد است که از مدرنیته فقط ظواهرآن را تلاش کرده تا در جامعه پیاده کند در حالی که یکی از پایه های دوران مدرنیته که همانا نهادینه کردن دموکراسی است از سوی رضا شاه تعمدا مغفول مانده بود.و حالا هزار و یک دلیل بیاورید که ملت ما درآن هنگامه ظرفیت دموکراسی را نداشته است و فلان و بهمان..
از کدام انتقام جویی قبیله ای حرف می زنید؟ مگر این دانشجویان اعزامی همه شان از قبیله و شاهزادگان قجر  بودندکه بخواهند چوب لای چرخ حکومت رضا شاه بگذارند؟کدامیک از سران جبهه ملی بد خواه ملت بودند؟ کدامیک جیره و مواجب بگیر بیگانگان بودند؟مگر رضا شاه پشتوانه ی قومی و قبیله ای داشت که قبیله قجر ها بخواهند رو در روی قبیله او قرار بگیرند؟ نمی دانم شاید منظور شما روستای آلاشت زادگاه رضا شاه باشد که ما هر چه جستیم کمتر به این نتیجه رسیدم که هم میهنان آلاشتی ما قوم و  قبیله ای باشند.
«..... در یک لجبازی تاریخی حتا ملی کردن نفت را به صورتی انجام دادند که به شکست سیاسی "انگلیس"انجامید ولی به بهای ارزانی شدن به بریتانیا. هرآنچه از حق و حقوق ایرانی بود در سهام خارجی شر کت نفت ایران و انگلیس که از دارایی داخلی شرکت نفت بیشتر بود و " بی پی" را برای ابد بزرگترین و ثروتمندترین شر کت نفت دنیا ساخت...»
تنها کسانی در رابطه با پیروزی ملت ایران بر امپراتوری انگلیس چنین با شک و شبهه و دروغ پردازی سخن می گویند که دل در گرو ملت نداشته باشند. همه اسناد تاریخی موجود در این رابطه حکایت ازآن دارد که این یک شکست سنگین و تاریخی برای انگلیس بوده و ملی شدن صنعت نفت آنچنان سیلی محکمی به انگلیس و دنیای غرب زد که کینه آنان از ملت ایران در کودتای ننگین 28 امرداد تبلور یافت. اینگونه قضاوت کردن در باره تاریخ را پیش از این فقط می توانستیم درآثار «علی میر فطروس» ببینیم که با دروغ پردازی و وارونه جلوه دادن تاریخ تلاش داشته و دارد تا برای خودش جایگاه یک تاریخ نگار بی طرف را دست و پا کند . سفارشی نویسی، آقای محترم تاریخ نویسی نیست.خودتان اعتراف به شکست سیاسی انگلیس دارید!؟ شکست سیاسی به دنبال خود شکست اقتصادی را نیز در پی داردو این دو مقوله هیچگاه از هم جدا نبوده و نیستند.
«با شکست دادن سیاسی انگلیس و شاد کامی اقتصادی بریتانیا روشنفکران سنتی خود را در مقام قهرمان ملی بی همتایی حس کردند که می توانند قانون اساسی کشور را لگد مال کرده و قوای سه گانه مشروطیت را سرنگون سازند. رهبر ملی این گروه در کودتایی سینه خیز نخست دیوان عالی کشور را تعطیل کرده و قوای قضائیه را سر برید و سپس مجلس سنا را از قانون اساسی کشور حذف نمود.و با تعطیل کردن مجلس شورای در تاریخ 25مرداد 1332قوه مقننه را سر نگون کرد..»
قانون اساسی مشروطه که خون بهای قیام ملت ایران در انقلاب مشروطه بود توسط رضا شاه و جانشین او نادیده گرفته شدو شاه که باید به خواست ملت و نمایندگان ملت احترام می گذاشت در همه امور مملکت دخالت می نمود. روزنامه نگاران و مطبوعات آزاد سر کوب شدند. مخالفان و منقدان رژیم به شدید ترین نحوی از صحنه کشور حذف شدند. و سرکوب و خفقان در کشور نهادینه شد. این شاه مملکت بود که با نادیده گرفتن قانون اساسی مشروطه از قانون تخطی کرده بود نه روشنفکران و نیروهای ملی. چه کسی است که نداند قوه قضاییه در دوران مصدق درخشان ترین و مستقل ترین روزهای خود در ایران را تجربه کرده.هنوز هم بسیاری از قوانین مدنی موجود در سیستم قضایی ایران ناشی از همان تلاش های ایشان است و این بر کسی پوشیده نیست.حذف مجلس سنا را باید برای ملت باز گو می کردید که به چه علت صورت گرفته. این مجلس دست نشانده دیکتاتور چه کارکردی برای ملت داشته؟ جز اینکه سناتورهایی درآن پرورش یافته بودند که روز به روز بر قدرت خود می افزودند و ملت را بیش ازگذشته تحت سیطره خود می گرفتند و اجرا کننده اوامر ملوکانه بودند.؟تعطیلی مجلس شورای ملی نیز درست به همین دلیل بود. مجلسی که باید تامین کننده منافع ملت باشد عملا به کارگزار انگلیس و دول غرب بدل شده بود و جاسوس خانه ای بیش نبود که نمایندگان قلابی آن سردرآخور روس و انگلیس و امریکا داشتند.اتفاقا این از افتخارات کار نامه در خشان مصدق است که مستقیم به سر منشاه گرفتاری های ملت یعنی مجلس شورای ملی قلابی رفت و با تمام قدرت در برابر این مجلس دست نشانده ایستاد.
نخست وزیر وقت با این اقدامات که در قاموس سیاسی هر کشوری کودتا شناخته شده می شود به ریس کشور اجازه داد تا به حکم قانون اساسی مشروطیت در غیاب مجلس شورای ملی دولت بی بهره از مشروعیت پارلمانی را عزل کند. این حکم عزل در نمیه شب 25مرداد 1332 پذیرفته شد ولی آورندگان فرمان روانه زندان شدند و دولت یاغی چند روزی به خود دوام بخشید تا آنکه چند روزی در نتیجه یک ضد کودتا در بعد از ظهر 28 مردادآن سال سر نگون شد....
به گواه اسناد تاریخی ملت ایران توانست در دوره کوتاه مدت زمامداری مصدق طعم واقعی دموکراسی و استقلال کشور را بچشد. هیچ روزنامه ای بسته نشد. هیچ مخالف و منتقدی به زندان نیافتاد. هیچ اعدامی رخ نداد و هیچ وابستگی سیاسی و اقتصادی به غرب و بیگانگان وجود نداشت.کودتا در فرهنگ سیاسی تعریف دارد و از شخصی مانند شما که ادعای داشتن کرسی استادی در دانشگا های غرب را یدک می کشید بعید است که معنی دقیق کودتا را ندانید.مصدق نخست وزیر قانونی کشور بودو اقداما ت او نیز همه بر اساس قانون اساسی مشروطه و تامین کننده منافع ملی بوده. مصدق اگر می خواست کودتا کند می توانست به راحتی حکومت پهلوی را منحل و جمهوری اعلام کند. هم جامعه آماده این رویداد بود و هم اینکه خاندان پهلوی در اوج ضعف قرار داشتند و شاه همیشه چمدان به دست نیز از مملکت گریخته بودو هیچ امیدی هم به ادامه وبقای سلطنت خود نداشت. همه الزامات سر نگونی سلسله پهلوی وجود داشت. اما مصدق چون باورمند به قانون اساسی مشروطه و همچنین تعهد خود نسبت به شاه مبنی بر وفادار بودن به سلطنت بود چنین رفتاری را در پیش نگرفت و گرنه شخصیتی چون دکتر فاطمی بارها و بارهادر این رابطه طرح موضع کرده بود اما مصدق زیر بار اعلان جمهوری نرفت. در ثانی در کجای همان قاموس سیاسی شما آمده که فرمان عزل را با توپ و تانک باید ابلاغ کنند؟ و چرا فرمان عزل به تعریف شما باید توسط یک نظامی  به نام زاهدی به مصدق آن هم با شرایط ویژه و درشب هنگام اعلام می شد؟25 امرداد یک پیش کودتا برای زمینه سازی کودتای بزرگتر 28 امرداد بود. چقدر باید شرم آور باشد که بخواهیم در هنگامه ای که دست اندر کاران کودتای 28 امرداد یعنی امریکا و انگلیس خود اعتراف به دست داشتن در این کودتا را دارندو از ملت ایران رسما پوزش خواهی کرده اند بیان کنیم که نه خیرآقا کودتا نبوده قیام ملی و به تعریف جناب مجتهد زاده ضد کودتا بوده! می گویند کسی که خواب است را می شود بیدار کرد اما کسی که خودش را بخواب زده نمی شود از خواب بیدار کرد. حالا حکایت سفارشی بنویس ها و عمله جات استبداد است که می خواهند در یک تلاش بیهوده حقایق تاریخ را دگرگونه سازند.
«اگر جنبش انتقامجویی طرفداران کودتای 25 {ا}مرداد به انقلاب اسلامی نمی انجامید قطعا بر خورد میان سران جبهه ملی و رهبران گروه های چریکی که در سر انجام مقهور مشت محکم انقلاب اسلامی شدند می توانست موجودیت و یک پارچگی ایران را تهدید کند....»
این چند سطر را چندین بار خواندم و هر چقدر بیشتر خواندم کمتر متوجه منظور نگارنده آن شدم.جز اینکه ایشان خواسته باشند یک سری واژه ها را سر هم بندی کنند و چیزی بنویسد چیز دیگر ی دست گیرم نشد. کودتای 25 امرداد!این سخن مرغ پخته راهم به خنده وا می دارد . در اینگونه مواقع آقایان دست پیش را می گیرند تا عقب نیافتند.
 اما بر خورد میان سران جبهه ملی و رهبران گروههای چریکی هم دیگرازآن حرفهاست. جبهه ملی هیچ گونه ارتباط موافق و یا مخالفی در ابعاد سازمانی با گروههای چریکی نداشت. رهبران این سازمان یا در زندان بودند یا اینکه به دلیل جو خفقان حاکم در کشور که توسط ساواک و نیروهای امنیتی ایجاد شده بود توانایی  انجام فعالیتهای سیاسی به آن معنای تشکیلاتی را نداشتند. اندیشه فعالیت های چریکی و مبارزات مسلحانه هم در هنگامه ای در ایران پدیدار شد که سیستم حاکم تمامی انتقادها و اعتراض های مسالمت آمیز مردمی و سازمان ها و احزاب سیاسی را به شدیت ترین نحو سر کوب می کرد و طبیعی است که در چنین فضایی تشکیلات های سیاسی زیر زمینی پدید می آیدکه مشی مبارزه مسلحانه سر لوحه مبارزات آنان خواهد بود و این اندیشه مبارزات خشونت گرایانه حاصل عملکرد رزیم حاکم بوده . و خوشبختانه نیروهای ملی در هیچ کجای تاریخ شش دهه ای خود خشونت را در کارنامه سیاسی خویش ندارند. و مبارزات آنان هممواره بر اساس روش ها و الگوهای مسالمت آمیز و عقلانی بود. این فرافکنی ها برای این است که اصل ماجرا بر ملت پوشیده ماند.
ایشان در انتهای نوشتار خود نوک تیغ حملات خود را علنی به سمت جبهه ملی ایران می گیرند و نمی توانند کینه خود را از این سازمان سیاسی خوش نام پنهان کند.
«جبهه ملی درآخرین بیانیه اش حمله متفقین به ایران در شهریور 1320را صراحتا واقعه ای مثبت دانسته و نوشته است این رخداد هر خسارتی که برای مردم ما داشت دست کم رژیم خود کامه (منظور رضا شاه)را از ایران بر انداخت و ملت آزاد شد.»
این منطقی است که امروزه مدافعان رژیم پهلوی از جمله آقای علی میرفطروس طرفدارآن هستند و آن را تجویز می کنند نه نیروها و مبارزان ملی . جبهه ملی هیچگاه در بیانیه ی اش در رابطه با شهریور 1320 چنین گفته:
"این رخداد هر خسارتی که برای مردم ما داشت، دستکم آن ر‍ژیم خودکامه را از ایران بر انداخت و ملت آزاد شد".
به این معنا که تجاوز و اشغا ل ایران علارغم همه ادبار و مصیبت هایی که با خود به همراه داشت منجر به سقوط دیکتاتوری رضا خانی شده، در کجای بیانیه ی جبهه ملی اظهار خشنودی نسبت به تجاوز بیگانگان نموده؟
 آری این مسائل واقیعت دردآور و تلخ هر جامعه ای می تواند باشد. بدین سان است که ملت ما در شهریور 1320 کوچکترین مقاومتی در برابر اشغال کشورش از خود نشان نداد. و شاه کشور که باید الگوی رفتار میهن پرستی و ایستادگی ملت خود باشد با همه تبلیغات های چنین و چنانش در رابطه با  ارتش نوین ایران و میهن پرستی! شخص خودش، با کوچکترین مقاومتی تسلیم قوای اشغالگر می شودو ایران را به خواست و اشاره اربان خشمگین ترک می کند.رضا شاه اگر در قلوب ملت ایران جای داشت شک نداشته باشید که ملت ایران با همه ضعفهای نظامی خود، در برابر قوای اشغالگر تا آخرین قطره خونشان ایستادگی می کردند . ما نمونه های اینچنینی از ملت ایران را دررویارویی با دشمنان مهاجم و بیگانه را بارها و بارها در تاریخ این کشور دیده ایم که چگونه در اوج ضعف قوای نظامی حماسه های بزرگ و افسانه ای در برابر دشمنان بزرگ و توامند از خود خلق کردند.
در همان جنگ جهانی دوم کشورهای کوچک و ناتوانی در اروپا نیز بودند که علارغم همه نا توانی های نظامی کشورشان توانستند ماهها در برابر تجاوز قوای نظامی آلمان و متفقین پایداری کنند . و نقطه قوت این ملت ها حاکم نبودن دیکتاتورها در این کشورها بوده که موجبات همبسته شدن آنان را در برابر قوای دشمن فراهم می آورد.
تمام این صغرا و کبرا چیدن های جناب دکتر مجتهد زاده در انتهای نوشتارش خلاصه می شد . یعنی کینه ورزی نسبت به جبهه ملی ایران و مصدق بزرگ.
هر سازمان سیاسی با توجه به اوضاع و احوال زمانه و محدودیت های موجود در کارنامه ی فعالیتش بری از اشتباه نیست. و جبهه ملی و نیروهای ملی نیز برهمین اساس بری از خطا نیستند اما اشتباهات آنان نسبت به خیلی دیگر از جریانات سیاسی ایران کمتر بوده و قابل قیاس نمی تواند باشد و هر هنگامه نیز که به اشتباه خود پی بردند تلاش برای جبران اشتباه را در پیش گرفتند.
جبهه ملی درست است در شرایط کنونی دوران گذار و پوست اندازی و بحران را تجربه و طی می کند اما این سازمان سیاسی با تکیه برآموزه ها و تجربیات تاریخی هرآینه می تواند به انسجام رسیده و روزنه امیدی برای ملت ایران باشدو به ایفای رسالت تاریخی خود بپردازد.
جبهه ملی یک کلیت سیاسی است و اشتباهات مقطعی و کوچک کادرهای آن را نباید به حساب سازمان نوشت.این سازمان با همه نقصان ها و محدودیت های موجودبا تکیه بر منشور و اساسنامه ای که دارد ، بی گمان مبتنی بر دموکرات ترین اندیشه هاست.بیاد بیاوریم که جبهه ملی در دوره ای توانست سرخوردگی ملی ایرانیان را در برابر بیگانگان مبدل به غرور ملی کند و با دستان خالی پنچه در پنچه امپراطوری های زمانه و استعمارگران بیندازد و دکترین مبارزات جهانی را برای کشورها و ملل تحت ستم استعمار و استثمار به ارمغان بیاورد.به گونه ای که بسیاری از کشورهای خاورمیانه و آمریکای لاتین توانستند با الگو قرار دادن ابرمردمیهن پرستی چون پیشوا مصدق بزرگ ومبارزان جبهه ملی ایران به خواستهای تاریخی خود جامه عمل پوشانده و در برابر متجاوزین به حقوقشان ایستادگی نمایند.
"از تاریخ باید درس عبرت گرفت نه اینکه تاریخ را مدار کین خواهی قرار داد"
سلسله پهلوی با تمام شرایطش به تاریخ پیوسته و ما نسل کنونی ایران از این دوره تاریخی بایدبیاموزیم که اگر حاکمیتی بر مدار احقاق حقوق ملتش استوار نگردد با همه قدرتش روزی به زیر کشیده خواهد شد.ما نمی توانیم کینه ای نسبت به تاریخ داشته باشیم اما می توانیم تاریخ را با دیده باز واکاوی کرده وبه آینده اندیشه کنیم. تلاشهای تحریف تاریخ توسط کسانی که باوری به شعور ملت ندارندنیز ره به جایی نخواهد برد جزآنکه لکه ننگی بر کارنامه سیاه آنان بیافزایدو موجبات شادمانی دشمنان این مرز و بوم گردد.باردیگر یاد آوری می کنم که ملت ایران هیچ بدهی به دودمان پهلوی و شخص رضا خان نداشته و نداردو این ملت ایران است که نسبت به بیدادگری هایی که این خاندان  روا داشته اند خود را طلبکار می داند.


پاینده ایران
اشکان رضوی
آذر 1390
   

هیچ نظری موجود نیست: