۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

«تحريف تاريخ، دروغ و برچسب بجای گفتگوی سياسی و ديدگاهی





کند وکاوی در کتاب نيمهء پنهان، دربارهء شريعتمداری و حزب خلق مسلمان/ بخش سوم


حسين منتظرحقيقی




در بخش اول اين نوشتهء به دوموضوع کتاب«نيمه پنهان» اشاره کردم. يکی مهاجرت آية الله شريعتمداری در زمانی که فرقهء دمکرات آذربايجان در تبريز شکل گرفت و دوم مسافرت محمد رضا شاه به تبريز و باز ديد او از مدرسهء طالبيه و گفتگوی وی با حجج اسلام آن سامان از جمله مرحوم آية الله شريعتمداری.( 1)


در بخش دوم به بررسی مواردی از حوادث سالهای بعد از وقايع انجمن های ايالتی و ولايتی پرداختم که حذف يک انديشه دموکراتيک و جايگزينی انديشهء باز سازی شدهء حکومت فردی و استبدادی و طبيعتا" در قالب واژه های دينی را هدف قرار داده است.


درست است که موضوع کار من در اين نوشته ها ، کند و کاوی در کتاب نيمهء پنهان است ولی مفيد خواهد بود اگر بخش سوم نوشتهء خود را که در ادامهء بخش دوم و در راستای نشان دادن چگونگی حذف يک انديشهء دموکراتيک آنهم با هر شيوه ای از جمله تهمت و برچسب می باشد، با فرازی از کتاب « نا گفته ها ، خاطرات شهيد حاج مهدی عراقی ، پاريس - پائيز 1978 - 1357 » ، يکی از مشاوران نزديک آية الله خمينی ، آغاز کرده وسپس به متن کتاب نيمهء پنهان باز گردم. زيرا اين فراز از کتاب مرحوم حاج مهدی عراقی ، بيانگر تفکر « همه با من » آية الله خمينی و عدم پايبندی ايشان به رعايت اصول کار جمعی است که با اقدامات غير بهداشتی همراه می گردد.


مرحوم حاج مهدی عراقی می گويد « ... ولی مسأله ای که در اينجا مطرح بود ، مسأله ای بود که قرار شده بود حاج آقا يک اعلاميه به مناسبت 15 خرداد صادر کند. سه يا چهار روز به 15 خرداد مانده بود ، حاج آقا فرستاد عقب يکی دو تا از بچه ها ، وقتی رفتند آنجا گفت که يک چيزی من نوشته ام پيش مصطفی است برويد ببينيد. ما رفتيم ديديم دو تا اعلاميه نوشته شده، يکی از آنها خيلی تند است و يکی از آنها هم نسبتا" سطح آن پائين تر است از جهت حاد بودن. و بعد گفتند که من اين اعلاميه را نوشتم دادم بردند و آقايان هيچکدام حاضر نشده اند امضاء بکنند و دومی را هم نوشته ام باز هم حاضر نشده اند ، نمی دانم چکار کنم.... »(1) (تأکيد از حسين منتظر حقيقی است )


خوب معلوم شد، آية الله خمينی متن اعلاميه ای را نوشته اند و ديگر مراجع آنرا امضاء نکرده اند و در اين حالت « ايشان نمی داند چکار بکند ». سؤال اينست که انتظار آية الله خمينی از ديگر مراجع آن زمان برای امضای متن اعلاميه ای که ايشان رأسا" تصميم به نوشتن و انتشار آن گرفته اند بر چه پايه ای بوده است؟ و آيا اين انتظار ، انتظار بجائی بوده است يا نه ؟


تا آنجا که من می دانم اين انتظار بر اساسی بوده است بدين شرح : تمهيداتی که با اطلاعات کنونی من حد اقل بوسيلهء دو گروه که از وجود يکديگرهم بی اطلاع بودند ، بصورت موازی صورت گرفته بود ، فراهم گرديده بود که آقايان مراجع قم ، هفته ای يکبار در منزل يکی از آنان گرد هم آيند تا انعکاس بيرونی آن گرد همائی ها ، حکايت از همدلی و مشورت و دوستی اين حضرات با يکديگر نمايد. يکی از اين دو گروه ، تعدادی از جوانان تهرانی و با گرايش به تفکرات جبههء ملی ايران و زنده ياد دکتر محمد مصدق بود که نويسنده اين سطور يکی از آنان بوده است.


بعد از آنکه حزب زحمتکشان ملت ايران به رهبری دکتر مظفر بقائی کرمانی ، در يکی از جلسات شورای مرکزی حزب ، مصوبه ای را به تصويب رساند که آية الله العظمی روح الله خمينی را به عنوان تنها مرجع تقليد شيعيان جهان معرفی کرده و در اين رابطه يک جزوه ای تحليلی منتشر ساخت ، اين گروه جوان مصدقی ، اقدام اين حزب را درراستای خيانت های قبلی دکتر مظفر بقائی در ضربه زدن به حکومت ملی و قانونی دکتر محمد مصدق به نفع انگليس و امريکا ودربار پهلوی وارتجاع داخلی و سرکوب آزادی ها و زير پا گذاشتن قانون اساسی ايران از يک سو و در جهت به انحراف کشاندن مبارزات مردم از خواست حاکميت قانون و اجرای قانون اساسی به سوی « دعوای حيدری و نعمتی » « تقليد از چه مرجعی » از ديگر سو ، ارزيابی کرد. اين گروه طی نامه ای سر گشاده ، تحليل خود را طی چندين صفحه ، برای مراجع تقليد آن مقطع تاريخی و برخی از علمای سرشناس تهران و شهرستان ها ارسال نمود.اين گروه همچنين طی همين نامهء سرگشاده از آقايان مراجع خواست تا برای خنثی نمودن توطئه های عوامل بيگانه و نفوذی در ميان فعالين سياسی که با سياست های تفرقه افکنانه خود ، عليه جنبش مردم فعاليت می کنند ، ترتيبی اتخاذ نمايند که نشان از همدلی و مشاورهء و صميميت آنان با يکديگر بوده که طبيعتا" ، ضمن خنثی کردن توطئه ها ، انعکاس آن بر رفتار و کردار پيروان اين آقايان نيز مثبت خواهد بود.


مشابه چنين تلاشی نيز از سوی عده ای از فضلای قم صورت گرفته که از زبان مرحوم آية الله منتظری می خوانيم . ايشان می گويند:


« ... تلاش ما در آن زمان اين بود که مراجع را از يک طرف و مدرسين را از طرف ديگر هماهنگ کنيم ، اين هماهنگی علما در آن زمان خيلی مهم بود ..... روی اين اصل ما منزل مراجع می رفتيم و از آنها درخواست می کرديم که هفته ای يکبار هرچند برای چای خوردن که شده کنار يکديگر بنشينند و همين تجمع باعث می شد که شاه و دولت روی آنها حساب کنند. ما به آقايان می گفتيم وقتی شما متفرق باشيد آنها می گويند اينها نيروئی نيستند ولی وقتی جلسه هفتگی داشته باشيد يک قدرتی می شويد و آنها مجبورند روی شما حساب کنند و از بعضی تصميم های خطرناک صرف نظر کنند....» (متن کامل خاطرات آية الله حسينعلی منتظری ، اتحاد ناشران ايرانی در اروپا ، صفحهء 116 )


خوشبختانه اين جلسات تشکيل گرديد و قرار شد تا در بارهء صدور اعلاميه ها و هر اقدام ديگري، در اين جلسات گفتگو کرده و مشترکا" تصميم گرفته ،عمل نمايند . متأسفانه ديری نپائيد که اين جلسات به ضد خودش تبديل شد بدين صورت که آية الله خمينی ، يا به دليل مراجعهء پيروان ايشان و در خواست اعلاميه و يا سخنرانی از شخص وی ، و يا به دليل ارزيابی های شخصی و تشخيص ضرورت هر اقدامی را ، شخصا" تصميم گرفته و از ديگران انتظار داشتند که آن تصميم را مورد تأئيد قرار دهند.


مطلبی را که در آغاز ، از مرحوم حاج مهدی عراق نقل کردم ، نمونه ای از چنين وضعيتی بود. يعنی « قرار شده بود حاج آقا يک اعلاميه به مناسبت 15 خرداد صادر کند». خوب ، معلوم نيست کجا قرار شده بود ؟ و طرف های گفتگو چه کسانی بوده اند ؟ که حاج اقا يک اعلاميه صادر کنند .از اين گذشته می گويد « ما رفتيم ديديم دو تا اعلاميه نوشته شده » خوب ، در بارهء صدور چنين اعلاميه هائی ، قبلا" با چه کسانی مذاکراتی صورت گرفته و آيا اين جمع مسؤليت فرمولبندی آن مذاکرات را به حاج آقا واگذار نموده بودند؟ از ظاهر امر چنين پيداست که کسانی که با آية الله خمينی قرار گذاشته اند تا آعلاميه ای صادر شود ، آقايان مراجع نبوده اند و اينکه چه کسانی طرف قرار و مدار بوده اند فعلا" مسأله مود بحث من نيست . اين اعلاميه ها بدون مشاوره با اين آقايان تنظيم شده است زيرا « گفتند که من اين اعلاميه را نوشتم دادم بردند و آقايان هيچکدام حاضر نشده اند امضاء بکنند و دومی را هم نوشته ام باز هم حاضر نشده اند » . سؤال اينست که اگر آقايان مراجعی که هيچگونه دخالتی در تهيه و تنظيم اعلاميه ها نداشته اند ، از امضای آن خود داری کرده اند ، آيا کار خلافی انجام داده اند ؟ و اگر بدون هيچ گفتگوئی آنرا امضاء می کردند ، نشان از بی برنامگی و نداشتن هيچگونه ديدگاه سياسی آنان نبود واگر امضاء می کردند، آيا امثال حاج مهدی ها مدال « بره بودن » را بر سينهء آنان نمی زدند. آخر حاج مهدی می گويد که «...آقا نجفی هم بنده خدا عين بره موم بود . هر وقت ما کاری داشتيم می گفتيم اين کار را بکن ، می گفت چشم ....» (2) و در آخر آية الله خمينی می گويند « نمی دانم چکار کنم ». آيا به نظر خوانندگان محترم پاسخ دادن به سؤال « نمی دانم چکار کنم » حضرت آية الله خيلی مشکل است ؟


اگرآية الله خمينی بر اين باور است که برای بالا بردن اهميت اعلاميه ، امضای فرد فرد آقايان مراجع مؤثر بوده است ، چرا نبايد اين حضرات در مورد ضرورت صدور اعلاميه و محتوای آن، مورد مشورت و گفتگو قرار می گرفتند؟ آيا مشورت با کسانی که از آنان انتظار هست تا امضای خود را در پای اعلاميه بگذارند، کار مشکلی بوده است که آية الله خمينی از درک آن عاجز بوده اند ؟ اين چه انتظار بيجائی است که آقايان مراجع را مسلوب الاختيار و به مثابهء ماشين امضاء مورد استفاده قرار دهند؟ صرفنظر از اينکه احتمالا" هريک از اين آقايان ، تحليل های متفاوتی از موقعيت سياسی روزايران آن زمان داشته اند؟


بالاخره اين اعلاميه با امضای چند نفر از آيات عظام ، بجز آية الله شريعتمداری برای انتشار آماده می شود که تفصيل آنرا در پاورقی می توانيد بخوانيد . اما نکته بسيار مهم تر از آن تفصيل چنين است. آقای مهدی عراقی ادامه می دهد « .... تقريبا" ساعت يازده و نيم بود که حاج آقا اين جور فرمودند به من که فلان کس از اين ساعت مواظب خودت باش ، چون اين اعلاميه را آقای شريعتمداری امضاء نکرده ، از اين در که می خواهی بروی بيرون احتمال خطر هست برای تو تا تهران، توجه داشته باش. ما گفتيم که خوب شما دعا بکنيد ، خدا کريم است ، درست می شود. ما اعلاميه را گرفتيم و آمديم بيرون و به آن راننده که با ما بود گفتم که اولا" تو بگو من از تهران آمده ام و اينجا بوده ام و حالا می خواهم برگردم و اين را هم نمی شناسم، مضافا" اگر يک وقت اتفاقی و چيزی افتاد می روی فلان جا و چاپخانه را به او گفته بودم و می روی آنجا و می گوئی اين چهار تا امضاء را بزند پای آن اعلاميه و بقيه اش را هم کاری نداشته باش. ولی خوشبختانه از شهر قم خارج شديم و هيچ جريانی هم برای ما پيش نيامد...» ( تأکيد ها از حسين منظر حقيقی)


در اينجا چند نکته نهفته است. يکی اينکه آيه اللة شريعتمداری از امضای آن اعلاميه خودداری کرده است نه به اين دليل که خبر های وحشتناکی را دريافت کرده است ، بلکه آنطور که نويسنده اين سطور شخصا" از آن مرحوم شنيده است پايبندی ايشان به يک سری اصول برای همکاری جمعی ، سبب گرديده آية الله شريعتمداری از امضای آن اعلاميه خودداری نمايد. اين مسأله اگر که برای عده ای از اهميت چندانی برخوردار نبود ولی برای آن مرحوم بسيار مهم بود . آية الله شريعتمداری می گفت « هنگامی که حاج اقا مصطفی برای دريافت امضاء اعلاميه به من مراجعه کرد ، گفت که پدرم اين اعلاميه را داده که شما امضاء کنيد ، من در پاسخ ايشان گفتم به ايشان بگوئيد قرار ما اين نبوده است که مطلبی را شما بنويسند و ما امضاء کنيم. قرار ما اين بوده است که بنشينيم در باره ضرورت صدور اعلاميه و محتوای آن گفتگو کرده ، مشترکا" تهيه و امضاء نموده ، آنرا منتشر سازيم.» ( مضمون ، تقريبی است )


نکته بعدی اينست که آيا وقتی آية الله شريعتمداری به دليلی که در بالا گفته شد و يا به هر دليلی ديگری از امضای آن اعلاميه خودداری می کند ، آيا ناگهان تغيير ماهيت هم می دهد ؟ و از آن به بعد همکار ساواک می شود ؟ و برای ساواک گزارش تهيه کرده ، اطلاع می دهد ؟ چرا اين سؤالها مطرح است ؟ زيرا که آية الله خمينی به حاج مهدی هشدار می دهد که « از اين ساعت مواظب خودت باش ، چون اين اعلاميه را آقای شريعتمداری امضاء نکرده ؟ » . مگر اين آقای شريعتمداری همان شريعتمداری نبود که ساعاتی پيش برای جلب نظر او برای امضاء اعلاميه ، به قول خودشان چندين ساعت معطل شدند؟ اگر آية الله خمينی ، آية الله شريعتمداری را همکار ساواک می دانستند چه اصراری داشتند که با يک ساواکی همکاری نمايند وخواهان امضای مشترک با ايشان باشند و اگر جز اين فکر می کردند اين چه توصيه ای است که به آقای عراقی کرده اند. آيا چنين برخوردی اخلاقی است؟ دمکراتيک است ؟ انسانی است؟ آيا چنين برخوردی شعار « هر که با ما نيست ، عليه ماست » را تداعی نمی کند ؟ آيا اين سياست همه با هم است يا همه با من ؟ آيا اين کار بمعنی جايگزينی تهمت و افترا عيه يک فرد با گفتگوی سياسی با وی نيست ؟


نويسنده تا مدتها علاقه نداشت تا برخورد های اين چنينی آية الله خمينی را متأثر از يک تفکراستراتژيک ايشان بداند. زيرا بر اين باور بود که تعاليم دينی که ما و بسياری ديگر با آنها آشنائی داشته و دارند به مسلمانان چنين اجازه ای را نمی دهد که حتی با مخالفان خود از مسير عدل و انصاف خارج شوند چه رسد به اينکه تهمت و افترا را به آنان وارد سازند. چه رسد به اينکه آبروی افراد را خدشه دار سازند . اما بخصوص از زمانی که جنبش انقلابی مردم ايران ، می رفت تا بساط شاهنشاهی را در ايران برچيند متوجه شد که متأسفانه حضرت آية الله خمينی برای رسيدن به هدف های تاکتيکی خود ، توسل به هر چيزی را جايز می شمرند هرچند که در برداشت ما از تعاليم اسلامی « ضد ارزش » تلقی می شد.


اين مقوله از مفاهيم را نويسندهء کتاب نيمهء پنهان ، آقای اصغر حيدری با اين تصور که قلمش در راستای دفاع از گفته ها و انديشه های آية الله خمينی وهمچنين مزدی است که به او پرداخت می شود ، بکار افتاده است به زيبائی فرمول بندی کرده است. آنجا که در بارهء اعتراض مردم آذربايجان عليه اقدام غير قانونی و توطئه آميز راديو و تلويزيون جمهوری اسلامی ، مرکز تبريز قلم فرسائی می کند.


اودر صفحهء14 و 15 از جلد سی و ششم نيمهء پنهان چنين می نويسد :


«.. در واقع ، امام خمينی (ره) با باز خوانی پيشينه انقلابی و موج اسلام خواهی مردم آذربايجان ، هيجان های سياسی کاذب را جايگزين خودآگاهی تاريخی مردم مسلمان کردند.» ( تاکيد ازحسين منتظر حقيقی). اقای اصغر حيدری سپس می افزايد معظم له در ادامه همان سخنرانی با ارائه تصويری روشن از اهداف دشمن در آشوب ها فرمودند:


آنها [ آشوبگران ] يک اشخاصی هستند که از خدمتگزارهای اجانب هستند و پرونده بعضی از آنها در همين لانه جاسوسی پيدا شده است.از سران همين ها که رفتند راديو و تلويزيون را گرفتند و بعد بيرونشان کردند ، پرونده بعضی از اينها پيدا شده که مستقيما" با آمريکا در رابطه بودند و از جاسوسان آنها بودند. امروز من شنيدم که اينها رفتند در دهات تبريز . بعد از اينکه اهالی محترم تبريز ريختند و اينها را بيرون کردند ، دهاتی ها را دارند بازی می دهند و می خواهند باز غائله ايجاد کنند... اينها نوکران سفارت هستند و اينها به محاکمه کشيده خواهند شد . اينها را دستگير خواهند کرد. خود آذربايجانی ها اينها را دستگير کنند تا محاکمه کنيم و اين دشمن های اسلام و ايران را به جزای خودشان برسانيم. متوجه باشند روستائيان محترم ... بروند از علما سؤال کنند. دست به کاری نزنند که اسباب اين بشود که اسلام از دستتان برود يا اينکه کشتاری بشود . ما اگر بخواهيم اينها را با اسلحه از بين ببريم همان خود تبريز اينها را از بين می برند ، لکن ما نمی خواهيم اين طور بشود. ما می خواهيم آرامش باشد. ما می خواهيم مملکتمان آرام باشد ... يک مشتی ارازل و اشخاص از خدا بی خبر که از خانه هايشان چيز های ننگ آور بيرون آمده است، اينها آمدند در مقابل همه مسلمين به کمک کارتر و امثال کارتر فعاليت می کنند. اهالی آذربايجان متوجه باشند اهالی روستاهای آذربايجان متوجه باشند ، علمای آذربايجان توجه کنند ، هدايت کنند ، آنها را که در روستا ها هستند بفرستند آنها را هدايت کنند که به دام اين اشخاصی که مفسد هستند نيفتند ... بايد اهالی محترم تبريز مجهز باشند برای جلوگيری از اين مفسد ها و بايد خودشان جلوگيری کنند. البته نبايد غير آرامش باشد و خدای نخواسته يک وقت خونريزی نشود ... » از صحيفه امام (ره) جلد 11 صص 204 تا (3)


ملاحظه می شود که چگونه « ... در واقع ، امام خمينی (ره) با باز خوانی پيشينه انقلابی و موج اسلام خواهی مردم آذربايجان ، هيجان های سياسی کاذب را جايگزين خودآگاهی تاريخی مردم مسلمان کردند. »






آية الله خمينی بدون اينکه به ريشهء اعتراضات مردم آذربايجان اشاره نمايند کوشش کردند تا « هيجان های سياسی کاذب را جايگزين خود اگاهی تاريخی مردم مسلمان » نمايند. ريشهء اعتراضات مردم آذربايجان چه بود ، ريشهء اعتراضات مردم آذربايجان در اين بود که آية الله خمينی و ديگر پيروان ايشان در آن مقطع تاريخی « تحمل نظر مخالف » از هيچ کس و هيچ گروه ، حتی اگر شخصی مانند مرحوم آية الله شريعتمداری باشد ، را نداشتند. بهمين جهت حاکميت زير نفوذ ايشان اجازه ندادند که نظر مخالف او و پيروانش در باره ولايت فقيه در قانون اساسی ايران که می خواستند به رفراندم بگذارند ، برای ثبت در تاريخ باقی بماند. از اين رو تلويزيون مرکز تبريز با دستوری که از مرکز تهران دريافت کرده بود ، با نشان دادن تصوير آية الله العظمی سيد کاظم شريعتمداری ، نظر برادر وی ، يعنی آقای سيد صادق شريعتمداری که پيشنماز يکی از مساجد تهران بود و با وارد کردن عنصر ولايت فقيه در قانون اساسی بهر ترتيب موافقت داشت ، قرائت نمايند که باعث خشم مردم آذربايجان گرديد. اين ريشهء تمام مسأله ای بود که خشم مردم آن سامان را بر انگيخت و برای تصحيح خبر ، با تجمع در جلو ساختمان ادارهء راديو و تلويزيون ، مرکز تبريز ، از مسؤلين امر ، تقاضای کمک کردند که صحت اين گزارش را تکذيب نمايند. هنگامی که اين در خواست ها مورد بی توجهی مسؤلين ادارهء راديو و تلويزيونی تهران و تبريز قرار نگرفت اهالی ای که در برابر ساختمان ادارهء راديو و تلويزيون ، مرکز تبريز، اجتماع کرده بودند به منظور فشار سياسی بيشتر ، وارد ساختمان شدند.


اين ريشهء تمام ماجرائی بود که متأسفانه هيچ يک از مسؤلين سياسی و امنيتی آن زمان کشور، از رئيس جمهورگرفته تا ، آية الله هاشمی رفسنجانی ، شورای انقلاب ، آية الله محمد رضا کنی ، رئيس کميته های انقلاب اسلامی ، سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی ، آقای خلخالی و ديگر مقامات و قلم به دستان جمهوری اسلامی به آن اشاره نکرده و هنوز نيز اشاره نمی کنند و حتی سعی در کتمان آن می نمايند .چرا ؟ برای اينکه نمی خواهند اعتراف نمايند که به هيچ وجه حاضر نيستند تا با مخالفان سياسی خود بمذاکره بنشينند ولی حاضرند با کتمان حقايق ، جوانان انقلابی آن سرزمين را « مثله » کرده به قتل برسانند و خانواده های آنان را سياهپوش کرده به عزای جوانانشان بنشانند . برای اينکه نام حرکت اعتراضی مردم آذربايجان را «غائله » بگذارند. برای اينکه آية الله خمينی بتواند از احساسات مذهبی مردم آن سامان و حافظهء تاريخی ای که از دوران حکومت يک سالهء فرقهء دمکرات آذربايجان در مردم سراغ داشتند ، بر خلاف واقع ، بهره برداری سياسی کرده و سيل اتهامات را به سوی مردم عادی اين منطقه جاری ساخته. افراد مورد علاقهء آنان از جمله آية الله العظمی سيد کاظم شريعتمداری را « خدمتگزارهای اجانب » ، « نوکران سفارت » ، « دشمن های اسلام و ايران » ، « يک مشتی ارازل و اشخاص از خدا بی خبر » بنامند که از « خانه هايشان چيز های ننگ آور » بيرون آورده اند و بدين ترتيب ازپيدايش و افزايش « خود آگاهی مردم آذربايجان » جلوگيری کنند .


آری ، آنچه را که مورخ الدولهء محترم ! آقای اصغر حيدری در کتاب نيمهء پنهان ، جلد سی و ششم ، در بارهء سياست های تبليغاتی آية الله خمينی که با هدف نشرانديشه های وی و يا عليه دگر انديشان بالقوه و يا بالفعل آية الله خمينی ارائه کرده ، بدرستی اشاره نموده ، که آية الله خمينی به تبعيت ازتز بيگانگان در مقابله با مخالفين خود بهره جسته است. او می نويسد که « يکی از اقدامات دشمنان در جنگ نرم ايجاد جنگ روانی است » ( 4 ) که نتيجهء آن «... هيجان های سياسی کاذب را جايگزين خودآگاهی تاريخی ...» می کند و سابقهء استفاده از اين شيوه، حتی به زمانی باز می گردد که بالاجبار در نجف اشرف ساکن بوده اند. در لابلای گفته ها و نوشته های ايشان در باره حکومت اسلامی و ولايت فقيه ، اين شيوهء برخورد ، بصورت برجسته ای خودنمائی کرده و در زمان بعد از 22 بهمن ماه 1357 نيز، ادامه يافته است. جالب اينکه آن شيوه ، تا کنون نيز راهنمای سياست مقامات جمهوری اسلامی ايران ، ازآقای خامنه ای گرفته تا ديگر دست اندر کاران ، قرار داشته و دارد. بر اساس اين سياست ، «فرد مخالف» ، فوری بايد به «دشمن » تبديل گردد، مانند موردی که آقای مهدی عراقی اشاره کرده و از آية الله خمينی نقل کرده که « از اين ساعت مواظب خودت باش ، چون اين اعلاميه را آقای شريعتمداری امضاء نکرده ؟ » ، بر اساس اين سياست « مردم » به « يک مشتی ارازل و اشخاص از خدا بی خبر که از خانه هايشان چيز های ننگ آور» بيرون آورده می شود ، معرفی می گردند همان سياستی که بعد از تقلب بزرگ و مهندسی شده در انتخابات دهمين دورهء رياست جمهوری در تاريخ 22 خرداد ماه 1388، مليونها مردمی که به آن اعتراض داشتند ، «خار و خاشاک و ارازل» معرفی می شوند که فريب سياست های طراحی شده از سوی بيگانگان را خورده اند و حرکت اعتراضی مردم آذربايجان را که آية الله خمينی «غائله» خوانده بودند اکنون مشابه همان حرکت اعتراضی به تقلب انتخاباتی را آقای خامنه ای « فتنه» می نامند.


بررسی دو نمونهء ديگر از سخنان آية الله خمينی ، ما را وادار به اعتراف می کند که متأسفانه و در کمال ناباوری ، رسوخ شعار« هدف وسيله را توجيه می کند » در انديشه ها ی ايشان هميشه و بصورت استراتژيک وجود داشته و با استمداد از آنها به تناسب مورد و متناسب با « هدف » و « ... با باز خوانی پيشينه انقلابی و موج اسلام خواهی مردم ...» ايران ،از آنها بهره جسته اند.


اول اينکه ايشان در کتاب حکومت اسلامی خود آورده اند :






« ...علمای اسلام موظفند با انحصار طلبی و استفاده های نا مشروع ستمگران مبارزه کنند و نگذارند عدهء کثيری گرسنه و محروم باشند و در کنار آنها ستمگران غارتگر و حرامخوار در ناز و نعمت بسر ببرند. امير المؤمنين (ع) ميفرمايد من حکومت را باين علت قبول کردم که خداوند تبارک و تعالی از علمای اسلام تعهد گرفته و آنها را ملزم کرده که در مقابل پرخوری و غارتگری ستمگران و گرسنگی و محروميت ستمديدگان ساکت ننشينند و بيکار نايستند ..»: « اما والذی فلق الحبه و برأالنسمه لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذالله علی العلماء ان لا يقاروا علی کظة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها علی غاربها و سقيت آخر ها بکأس اولها و لا لفيتم دنياکم هذه ازهد عندی من عفطة عنز ». ترجمهء سخنان حضرت علی (ع) در همان کتاب چنين آمده است « سوگند به آنکه بذر را بشکافت و جان را بيافريد اگر حضور يافتن بيعت کنندگان نبود و حجت بر لزوم تصدی من با وجود يافتن نيروی مددکار تمام نميشد و اگر نبود که خدا از علمای اسلام پيمان گرفته که بر پرخوری و غارتگری ستمگران و گرسنگی جانکاه و محروميت ستمديدگان خاموش نمانند زمام حکومت را رها ميساختم و از پی آن نميگشتم و ميديديد که اين دنياتان و مقام دنيائی تان در نظرم از« نمی» که از عطسهء بزی بيرون ميپرد ناچيز تر است !» (5) ( تأکيد ها از حسين منتظر حقيقی است )






مقايسه متن عربی سخنان حضرت علی (ع) با آنچه که به عنوان ترجمه ، در ذيل آن آورده اند حتی برای کسانی که با زبان عربی آشنائی زيادی نداشته باشند نيز کار دشواری نيست ، با اين وصف نويسنده از خوانندگان درخواست می کند که متن سخنان حضرت علی (ع) و ترجمهء آنرا نزد کسانی که با زبان فارسی و عربی آشنائی دارند ، برده و سؤال کنند که آيا در متن سخنان علی ابن ابيطالب به غير از کلمهء « العلماء »، عبارت « العلماءالاسلام » را هم پيدا می کنند يا نه ؟ برای نويسنده روشن نيست که بر اساس چه « ارزشی از ارزشهای اخلاقی » امانتداری در ترجمهء متن سخنان علی رعايت نشده است و در ترجمهء کلمهء « علماء » ، «علمای اسلام » آورده شده است. کلمهء « اسلام » در کجای متن گفتار علی (ع) قرار دارد؟ آيا اين تجاوز درترجمهء متن سخنان علی (ع) بخاطر بهره برداری های سياسی در آيندهء حکومت اسلامی صورت نگرفته است که تمشيت امور جامعه را از کاردانان و دانشمندان و آشنايان به ادارهء هر جامعه ای و از جمله ايران سلب نموده و در اختيار عده ای که بنام « علمای اسلام » و در کسوت « اشخاص معمم » مشخص می گردد ، واگذار نمايند ؟ علمای اسلامی که در ادبيات آية الله خمينی به « روحانيون » اطلاق می گردد ؟ آيا اين « تحريف » در ترجمه با اين منظور صورت نگرفته است که خدمتگزاران صديق جوامع مختلف از جمله ايران که در « کسوت روحانی » نبوده و در حوزه های علميه درس نخوانده اند ، افرادی معرفی شوند که بدون اجازهء خداوند در امور جامعه و مردم دخالت کرده اند؟ آيا کينه و نفرت آية الله خمينی از مرحوم آية الله شريعتمداری به اين خاطر نبوده است که وی بر اساس مطالعات اسلامی اش ، مانند آية الله خمينی نمی انديشيده و استفاده از اشکال مختلف لباس و از جمله لباس روحانيون را دليلی بر ممتاز نمودن يک قشر اجتماعی نمی دانسته است ؟


آيا مخالفت آية الله خمينی با زنده ياد دکتر محمد مصدق ، رهبر نهضت ملی شدن صنعت نفت ايران از اين رو نبوده است که چرا دکتر مصدق « مصالح ملت و کشور» را بر« قبول توصيه های مکرر - روحانی معروف و مورد قبول آية الله خميني، يعنی آية الله کاشانی » برای اطرافيانش،اولويت قائل شده است ؟ آيا سخنان آقای روح الله حسينيان که می گويد « ... مصدق آخرين نفری بود که به نهضت پيوست و اگر به مستندات مجلس و روزنامه‌های آن زمان رجوع کنيم مي‌بينيم که اول از همه علمای شهرهای مختلف برای ملی شدن صنعت نفت پيشگام شدند و می افزايد در صنعت ملی نفت هم باز هم به دليل کم‌کاری نيروهای مذهبی اين نهضت مغفول ماند...» (6) ( تأکيد ها از حسين منتظر حقيقی است ) ، که تحريف آشکار تاريخ معاصر ايران است ، برپايه همان ترجمهء نا صوابی نيست که از سخنان حضرت علی (ع) صورت گرفته است؟






وقتی که شارلاتانی تمام عيار مانند آقای سيد حميد روحانی با وارد کردن« بدعتی در اسلام » ، به تفرقه افکنی می پردازد و کوشش می کند دائما" از نيروی ملت بکاهد و به قشون آمريکا و اسرائيل در کشور بيفزايد ،از همين تحريف و ترجمهء نادرستی که آية الله خمينی از کلام علی (ع) ارائه می کند ، الهام نمی گيرد ؟ «... سيد حميد روحانی با اشاره به گروه‌هاى نهضت آزادي، ملى مذهبي‌ها و انجمن حجتيه ابراز داشت: اين گروه‌ها و فرقه‌ها از ابتدا پيرو اسلام ناب محمدى نبوده‌اند چراكه به اسلام منهاى روحانيت و ولايت فقيه معتقد بودند.... » (7) ـ






اين ها و سؤالات متعدد ديگری را که می توان مطرح ساخت ، جزئی از پيامدهای نا صحيح اضافه کردن کلمهء «اسلام» به دنبال ترجمهء کلمهء « علما » ئی است که به « علمای اسلام» تعبير شده است.ـ










نمونهء دوم سخنان آية الله خمينی ، سخنانی است که وی درمردادماه سال 1360 ، برای فرماندهان سپاه ومعلمان ايراد کرده اند . ايشان در آن سخنرانی چنين گفته اند: «"حفظ جان مسلمانان بالاتر ازسايرچيزها ست حفظ خود اسلام ازجان مسلمان هم بالاتراست, اين حرفهای احمقانه که ازهمين گروهها القا ميشود که خوب جاسوسی که خوب نيست جاسوسی فاسد خوب نيست اما برای حفظ اسلام وبرای حفظ نفوس مسلمين واجب است دروغ گفتن هم واجب است شرب خمرهم واجب است. ما الان يك امانتى دردستمان است وآن اسلام است عذرنداريم به اينكه ما بنشينيم كنار،بگوييم ديگران بروند حفظش كنند.امانت مال ديگران نيست. اين امانت، امانتى است كه خدا پيش(ما) نهاده، براى همه ما هست،نگهدارش همه ماهستيم » (8) ( تأکيد ها از حسين منتظر حقيقی است )






اين سخنان ، منشأ عمدهء ارائهء « سريال های دروغی » است که تمام مسؤلين جمهوری اسلامی ايران ، تقريبا" بدون استثناء و بی محابا ، بازيگران آنها هستند. نتيجهء فتواهای آية الله خمينی دربارهء برداشتن حرمت جاسوسی ، حرمت دروغ گفتن و حرمت شرابخواری همانی نيست که جامعهء سراسر فساد امروزين ايرانی که تحت حکومت جمهوری اسلامی می باشد، در چنبرهء آن قرار دارد؟ دروغ گفتن از تريبون های نماز جمعه برای وارونه جلوه دادن خواست های مردم و وارد کردن اتهام به منتقدان سياست های حاکمان جمهوری اسلامي، دروغ گفتن های مکرر رئيس دولت و تمامی اعضاء آن ، دروغ گفتن شورای نگهبان در بارهء صلاحيت کانديداهای نمايندگی مجلس شورا و يا خبرگان و يا رياست جمهوری ،ارائه دروغين نتيجهء آراء مردم در انتخابات های گوناگون و از جمله نتيجهء انتخابات دهمين دوره رياست جمهوری در 22 خرداد 1388 ، ارائهء دروغين روايت های ساختگی برای توجيه جنايات ، قتل و کشتار دستگاه های مختلف ، پرونده سازی های دروغين برای افراد حقيقی و حقوقی و ... همهء اينها با توجيه « حفظ اسلام » و « حفظ نظام » و طبيعتا" تأثير جهانی اين « نظام » برای فراهم نمودن مقدمات ظهور حضرت مهدی ! ،صورت می گيرد، نمی باشد؟






جای تعجب زيادی است که برخی از مراجع و روحانيون حکومتی که به اشاعهء دروغ در جامعهء « اسلامی » ! ايراد داشته ، از آن گله مند هستند ، و بر اين باورند که سکوت در برابر دروغی که منجر به «مفسده» بشود جايز نيست (9) چرا در مورد بی پايه بودن فتاوی آية الله خمينی سکوت اختيار کرده اند و می کنند! که مستند و منشأ و تکيه گاه تمامی دروغ ها و مفسده هائی است که دست اندرکاران نظام به راحتی آب خوردن بر زبان جاری کرده ، بر پا ساخته و جامعهء پر از فساد کنونی را به جای جامعه ای که « ارزش ها انسانی » بر آن حاکم است به جامعهء جهانی عرضه کرده اند؟ سکوت در برابر کسانی که نه تنها از گفتن اين دروغ ها شرمنده نيستند که خود را بخاطر تبعيت از نظرات آية الله خمينی ، مستحق پاداش خداوندی هم می دانند!!






با توجه به مطالبی که ارائه گرديد می توان به اين نتيجه محتوم دست يافت که آية الله خمينی و پيروان ايشان برای پيشبرد اهداف خود به هيچ روی استفاده از حربهء تهمت و افترا نسبت به اشخاص حقيقی و حقوقی رويگردان نبوده ، همچنان که اکنون نيز نمی باشند. و باز به اين نتيجهء محتوم می رسيم که از نظر اين حضرات برای حفظ اسلام و نظام که امروزه معنائی جز حفظ مقامات جمهوری اسلامی از رهبری گرفته تا به پائين ندارد ، جاسوسی کردن ، دروغ گفتن و شراب خوردن نه تنها حرام نيست که واجب هم می باشد. وباز نتيجهء محتوم چنين سياست هائی نه تنها قادر نيست که افراد آگاه ، آزاديخواه و با صداقت را که شعار دفاع از مردم ، حاکميت ملی ، حفظ تماميت ارضی کشور و بالاخره پيشرفت و رفاه سر می دهند ، در کنار مقامات جمهوری نظامی نگاهدارد ، بلکه باعث خواهد شد که اينان روز به روز به صف ديگر آزاديخواهانی بپيوندند که برای استقرار ارزش های انسانی و ملی ، ديری است که بپا خواسته ، کوشيده و همچنان می کوشند.






بازيگران سناريو های تهمت ، افترا و دروغ مطمئن باشند که از اين سياست ها طرفی برنخواهند بست وعليرغم همهء امکاناتی که در اختيار دارند نخواهند توانست با حربه های تهمت ، افترا و دروغ پرده بر روی حقايق بيفکنند اگر که حتی تريبون های بيشتری هم داشته باشند و اگر بجای اينکه هر پنج روزی ، يک عنوان کتاب منتشر کنند ( 10)، هر روز يک عنوان کتاب به جامعهء کتابخوان ايران ارائه نمايند!






برای خروج از چنبرهء های فساد ، فحشا ، دزدی ، دروغ و بن بست های سياسی و اقتصادی بايد مسلم دانست که چاره ای جز اين نيست تا ابتدا اين عناصر را « ضد ارزش » دانست و بر روی ضد ارزش بودن آنها تأکيد ورزيد و نه تنها عمل به اين ضد « ارزش ها » را واجب شمرد ، بلکه بر حرمت آنها بيش از پيش تأکيد نمود . چاره ای جز اين نيست که بجای تهمت ، افترا و برچسب به دگر انديشان جامعه ، آنان را به رسميت شناخت و با آنها به گفتگو نشست. دگر انديش در جامعهء ما ، دشمن نيست . سی و دوسال از اين تجربه گذشته است و شکست آن را همه شاهدند . پس از سی و دوسال که از عمر جمهوری اسلامی می گذرد ، شرم آور است اگر هنوزگفته شود که در کشور ما اين همه دشمن وجود دارد و به قول مرحوم آية الله شريعتمداری ، مليونها نفر عامل « سيا » و « موساد » در کشور زندگی می کنند .اگر حاکميت براين باور است که برای سخنانی که دگرانديش را درجامعهء ما دشمن معرفی می نمايد ، خريداری هست فقط خود را می فريبد.اگر بر اين باور است که پس از سی و دو سال اينهمه عامل اجنبی در کشور است حتما" و باز تأکيد می کنم حتما"، حاکيت بايد عملکرد خود و ابواب جمعی خود را مورد باز نگری قرار دهد و بررسی کند که چرا بجای آنکه وعدهء خداوندی که می گويد « يدخلون فی دين الله افواجا" » يعنی دسته دسته به دين خدا می گروند ، تحقق يابد ، اکنون شاهد جريان معکوس آن هستيم که « يخرجون من دين الله افواجا" » يعنی دسته دسته از دين خدا و نمايندگان آنان رويگردان شده و خارج می گردند . اکنون چشم و گوش بسياری از آحاد کشور که تصور می کردند مقامات روحانی از ارزشهای انسانی و اخلاقی دفاع می کنند ، به جان و ناموس اشخاص احترام می گذارند ، دروغ نمی گويند و به فساد آلوده نيستند ، به حفظ بيت المال همت می گمارند، باز شده است و ديگر آنگونه نمی انديشند. البته در هر جريانی استثنائاتی هست که اين مورد نيز از ديگر جريان ها جدا نيست .اما امروز ، مردم می بينند که روحانيون يا مستقيما" دستشان به ناپاکی ها آلوده شده است و يا با سکوت خود ، تصور حمايت از ناپاکان را پراکنده می سازند. امروز مردم می بينند که با تأئيد و مباشرت اين روحانيون حق زندگی کردن را از جوانان ، اعم از دختران و پسران جوان می ستانند . می بينند که امروز ثروت ملی چگونه با تأئيد و مباشرت اينها به يغما می رود .می بينند که چگونه امنيت حريم های خصوصی دستخوش تمايلات خفاشان شده و به کلی از بين رفته است. بنا براين خروج از چنبرهء های فساد ، فحشاء ، دزدی ، دروغ و بن بست های سياسی و اقتصادی ، چاره ای نيست تا از تاکتيک هائی که آية الله خمينی مورد استفاده قرار می داده و سرمشق ديگر حکومتگران نيز گرديده ،فاصله گرفته شود تا جامعه روی صلح و صفا را ببيند ، احساس آرامش و همبستگی نمايد. بايد از کوشش هائی که می خواهد «.. هيجان های سياسی کاذب را جايگزين خودآگاهی تاريخی ...» مردم نمايد دست برداشت و اين فرصت را فراهم کرد که مردم واقعا" خود آگاهی تاريخی خود را باز يابند.






ادامه دارد






حسين منتظر حقيقی






26.11.1389


15.02.211


Fm-jmi@gmx.net






پانويس ها :


1- نا گفته ها ، خاطرات شهيد حاج مهدی عراقی ، پاريس - پائيز 1978 - 1357 صفحهء 201 - 202 - 203


« ... ولی مسأله ای که در اينجا مطرح بود ، مسأله ای بود که قرار شده بود حاج آقا يک اعلاميه به مناسبن 15 خرداد صادر کند. سه يا چهار روز به 15 خرداد مانده بود ، حاج آقا فرستاد عقب يکی دو تا از بچه ها ، وقتی رفتند آنجا گفت که يک چيزی من نوشته ام پيش مصطفی است برويد ببينيد. ما رفتيم ديديم دو تا اعلاميه نوشته شده، يک از آنها خيلی تند است و يکی از آنها هم نسبتا" سطح آن پائيت تر است از جهت حاد بودن. و بعد گفتند که من اين اعلاميه را نوشتم دادم بردند و آقايان هيچکدام حاضر نشده اند امضاء بکنند ف دومی را هم نوشته ام باز هم حاضر نشده اند ، نمی دانم چکار کنم. پيشنهاد شد در آن موقع به حاج آقا که اگر آقايان مشهد يعنی آقايان ميلانی و حاج آقا حسن امضاء بکنند نظر شما تأمين است؟ حالا آقايان اينجا هم امضاء نکردند که نکردند. ايشان گفتند فرصت کم داريم ، حد اقل اين اعلاميه بايد دو روز يا يک روز قبل از 15 خرداد پخش بشود . آن افرادی که آنجا بودند گفتند از ای جهت خيالتان راحت باشد ، ما جوری برنامه را تنظيم می کنيم که حد اقل يک روز يا دو روز قبل ار 15 خرداداعلاميه به دست مردم برسد. خوب حاج آقا خوشحال شد...»






« ... آقای ميلانی دو تا نامه نوشته بود ، يکی برای آقای خمينی و يکی هم برای شريعتمداری. ما فورا" نامه را گذاشتيم جلوی اقا با امضاء . اقا فرمودند که تلفن بزنيد به اقای شريعتمداری يا ايشان تشريف بياورند اينجا يا من بروم خدمتشان. حاج اقا مصطفی خدا بيامرز گفت احتياج ندارد ، من خودم می برم و می دهم به حاج اقا امضاء بکند . گفت باشدپس بردار و ببر . می رود پهلوی شريعتمداری اول کاری که می کند نامهء آقای ميلانی را می دهد به و بعد هم می گويد اينها را امضاء کن . آقای ميلانی ان تو صحبت ار وحدت ، اتفاق و اتحاد و يکپارچگی کرده بود و گفته بود که اگر ما بتوانيم حتی يک اجازهء امضاء از نجف هم داشته باشيم خيلی خوب است در اين کارها که می خواهيم بکنيم ، که حد اقل يکی دو تا از امضا های آقايان نجف نيز در پای اعلاميه ها باشد که اين روح وحدت را خلاصه اش ما بتوانيم برسانيم....»






«...شريعتمداری از اين مسأله استفاده می کند و می گويد خيلی پيشنهاد خوبی است ، پس اجاره بدهيد ما يک نفر را بفرستيم نجف و يک همچين اجازه ای را بگيرد و بياورد و اين کار را بکنيم . آقا مصطفی می گويد خدا پدرت را بيامرزد ف اين بايستی فردا منتشر بشود و برود ، تو می خواهی يک نفر را بفرستی نجف ! به قول يارو گفتنی رخت بعد از عيد برای گل منار خوب است و ديگر به چه درد می خورد؟ اصلا" بده به من و نمی خواهد امضاء کنی . گفت نه ، پس بگذار باشد تا من بروم نماز و برگردم و بعد از نماز امضاء می کنم....»






من به آقا مصطفی گفتم پس عوض اينکه می خواهی بگذاری اينجا ، اول ببريم آقا نجفی هم امضاء بکند که فقط بماند امضای ايشان . ما برديم پيش آقا نجفی و ايشان زود امضاء کرد. ما مانديم و نماز مغرب که تمام شد ، گفتم حاج مصطفی برو اعلاميه را بگير و بياور . رفت و ديد شريعتمدار [ ی ] نيامده است، ساعت 8 شد نيامد ، ساعت 9 شد نيامد ، ساعت 10 شد نيامد ، خلاصه حاج آقا خيلی عصبانی شد ، نزديکيهای ساعت 11 شريعتمداری پيداش شد . حالا کدام قبرستانی بود معلوم نبود. (من عينا" مطلب را از کتاب ناگفته ها نقل می کنم و بخاطر رعايت امانت ، ادبيات سخيف مرحوم عراقی را تغيير ندادم. لذا از خوانندگان محترم عذر می خواهم - حسين منتظر حقيقی )






ساعت 11 که پيداش شد ، حاج اقا مصطفی خدا بيامرز آنجا گفت حاج آقا تو که ما را بدبخت کردی ، کجا بودي؟ اقای شريعتمدار [ی] گفت خبر های موحشی رسيده که من صلاح نمی دانم که خود حاج اقا هم اين اعلاميه را بدهد. خلاصه اينکه اعلاميه را امضاء نکرده ، داد دست حاج آقا مصطفی و برداشت آورد....»






« .... تقريبا" ساعت يازده و نيم بود که حاج آقا اين جور فرمودند به من که فلان کس از اين ساعت مواظب خودت باش ، چون اين اعلاميه را آقای شريعتمداری امضاء نکرده ، از اين در که می خواهی بروی بيرون احتمال خطر هست برای تو تا تهران، توجه داشته باش. ما گفتيم که خوب شما دعا بکنيد ، خدا کريم است ، درست می شود. ما اعلاميه را گرفتيم و آمديم بيرون و به آن راننده که با ما بود گفتم که اولا" تو بگو من از تهران آمده ام و اينجا بوده ام و حالا می خواهم برگردم و اين را هم نمی شناسم، مضافا" اگر يک وقت اتفاقی و چيزی افتاد می روی فلان جا و چاپخانه را به او گفته بودم و می روی آنجا و می گوئی اين چهار تا امضاء را بزند پای آن اعلاميه و بقيه اش را هم کاری نداشته باش. ولی خوشبختانه از شهر قم خارج شديم و هيچ جريانی هم برای ما پيش نيامد. رفتيم ساعت دو بعد از نيمه شب رسيديم چاپخانه تا صبح تقريبا" ساعت 6 اعلاميه را از چاپخانه خارج کرديم ....»




2 - صفحهء 169 از کتاب ناگفته ها ، خاطرات شهيد مهدی عراقی


3 - صفحهء 14 ، نيمهء پنهان ، جلد سی و ششم


«يکی از نخستين اقدامات دشمنان در جنگ نرم ايجاد جنگ روانی است. جنگ روانی هيجان های کاذب و نوعی مسخ شخصيت پديد می آورد و سبب می شود که به دور از اقدام و عمل سياسی بينش و عاری از عقلانيت رخ دهد. . در واقع ، امام خمينی (ره) با باز خوانی پيشينه انقلابی و موج اسلام خواهی مردم آذربايجان ، هيجان های سياسی کاذب را جايگزين خودآگاهی تاريخی مردم مسلمان کردند. »


4- مأخذ قبلی


5 - نهج البلاغه 1/41. صفحهء 43 و 44 از کتاب ولايت فقيه « حکومت اسلامی » امام خمينی مدظله العالی ، مؤسسهء انتشارات امير کبير با همکاری نمايشگاه کتاب ، قم ، تهران 1357 ، امام خمينی ( روح الله الموسوی الخمينی )، ولايت فقيه ، چاپ جديد : 1357 ، چاپ و صحافی : چاپخانهء سپهر ، تهران


6-http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8911111491


11 بهمن 1389


روح الله حسينيان:


تجربه نهضت ملی نفت منجر به صدور فرمان امام برای ثبت خاطرات شد
7 -http://www.farsnews.net/newstext.php?nn=8911230525


خبرگزارى فارس: رئيس بنياد تاريخ‌پژوهى و دانشنامه انقلاب اسلامى در مورد گروه‌هاى نهضت آزادي، ملي‌ ‌مذهبي‌ها و انجمن حجتيه گفت: اين گروه‌ها از ابتدا هم پيرو اسلام ناب محمدى نبودند، چرا كه به اسلام منهاى روحانيت و ولايت فقيه اعتقاد داشتند.


8 -بر گرفته از مقاله های زير،


« مفتيان ولايت؛ توجيه گران وسيله » نوشتهء اقای عبدالله موحد »


http://www.ois-iran.com/2011/bahman-1389/ois-iran-5403_tanaghoz.htm


آقای خمينی بنيانگذار جمهوری اسلامی درسخنرانی برای فرماندهان سپاه ومعلمان؛ درمردادماه سال 1360 چنين ميگويد "حفظ جان مسلمانان بالاتر ازسايرچيزها ست حفظ خود اسلام ازجان مسلمان هم بالاتراست, اين حرفهای احمقانه که ازهمين گروهها القا ميشود که خوب جاسوسی که خوب نيست جاسوسی فاسد خوب نيست اما برای حفظ اسلام وبرای حفظ نفوس مسلمين واجب است دروغ گفتن هم واجب است شرب خمرهم واجب است. ما الان يك امانتى دردستمان است وآن اسلام است عذرنداريم به اينكه ما بنشينيم كنار،بگوييم ديگران بروند حفظش كنند.امانت مال ديگران نيست. اين امانت، امانتى است كه خدا پيش(ما) نهاده، براى همه ما هست،نگهدارش همه ماهستيم(1)"




- و از« پاسخی به نامه احمدی نژاد نوشتهء آقای اکبر اعلمی نمايندهء پيشين مجلس شورای اسلامی»


http://www.emruznews.com/2011/02/post-5721.php


- و از « ولايت فقيه، حاکميت ملی و حق تعيين سرنوشت ، از اکبر گنجی »


http://mardomak.org/story/the_right_to_chose_destiny_in_iran's_political_regime


9 ـ نظر پنج مرجع تقليد درباره دروغگويی و سکوت در برابر آن




http://www.kaleme.com/1389/11/19/klm-46750


10 -روح الله حسينيان:


تجربه نهضت ملی نفت منجر به صدور فرمان امام برای ثبت خاطرات شد


http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8911111491
27 بهمن 1389 11:47

۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه


















داريوش آشوری

۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

به انگیزه نودمین سالگرد کودتای اسفند 1299 ( فوریه 1921 )


          نگاهی دوباره به این  برهه از تاریخ ایران
                  آرش کمانگر
مقدمه:
[[    انقلاب 1905 در روسیه، بیداری آسیا را به دنبال آورد، تأثیر آن در ایران، انقلاب مشروطه بود که از عروج تا افول، شش سال بطول انجامید. آن انقلاب ناکام، اولین تلاش سیاسی بزرگ مردم کشورمان برای برخورداری از دمکراسی و منزلت انسانی بود.
یک دهه بعد بدنبال بروز جنگ جهانی اول و پیروزی انقلاب اکتبر 1917 در روسیه که در یک اقدام بیسابقه کلیه قرار دادهای اسارتبار روسیه تزاری در قبال ایران را لغو کرده بود، موجی دیگر از جنبش های آزادیخواهانه و رهائیبخش ، کشور ما را فرا گرفت. این جنبش ها بویژه بدنبال تلاش استعمار بریتانیا برای تحمیل قرار داد اسارتبار 1919 به کشور ما- که معنایی جز به مستعمره کشیدن کامل ایران توسط انگلیس نداشت- ابعاد وسیعی پیدا نمود. وجه مشخصه این جنبش ها این بود که نه تنها فراتر از انقلاب مشروطه بر تحقق آزادی و دمکراسی پای می فشردند و از استقلال کشورمان در برابر استعمار گران حمایت می کرد، بلکه برای نخستین بار، خواست عدالت اجتماعی و ضرورت پایان دادن به مناسبات طبقاتی فئودالی را نیز بر پرچم مبارزاتی خود حک نمود .
مردم ایران در آن سالها، حتی فراتر از پایان دادن به عمر سلطنت تبهکار قاجار، اولین بار ایده استقرار یک جمهوری را در صحنه سیاسی کشور طرح نمودند. اما کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299 که مشترکاً توسط  " سید ضیاء" و "رضا خان" بمورد اجرا در آمد، جلوی انکشاف این جنبش رهائی بخش را گرفت. رضا خان اگر چه در ابتدا خود را مستقل، مدافع انحلال سلسله قاجار و استقرار جمهوری به سبک ترکیه ( پس از انقراض سلسله عثمانی) معرفی میکرد، اما در خفا رویای دیگری در سر داشت. مردم ایران خیلی زود متوجه شدند که وی هدفی جز استقرار نوع دیگری از دیکتاتوری موروثی و سلطنتی ندارد. بنابراین، مردم ما تنها در یکصد سال پیش ( انقلاب مشروطه) و یا نیم قرن بعد ( در جریان کودتای 28 مرداد 32) نبود که شانس خود را برای برخورداری از نوعی دمکراسی، از کف دادند، در نود سال پیش نیز، ما چنین شانسی داشتیم، اما رضا خان میر پنج و حامیان او آنرا از ما گرفتند ، همچنانکه جانشین اش (محمد رضا پهلوی) آنرا از مردم گرفت. اکنون نوه  و فرزند آن دو ( آقای رضا پهلوی) 32 سال پس از انقراض سلطنت پهلوی در ایران، با پرچم  "دمکراسی خواهی" به میدان آمده، بی آنکه کلامی در رد کودتای پدر بزرگ و پدرش بر زبان آورد. این خود نشان میدهد که " شاهزاده" همچنان دل در گرو " شجره طیبه" دارد.  ]]

                              *******************************

برای بررسی نحوه تحقق کودتای اسفند 1299  خورشیدی و چند سال بعد، تأسیس رسمی سلسله پادشاهی پهلوی، لازم است، پیش زمینه های تاریخی و سیاسی این کودتا را مرور کنیم؛ برای این منظور، ضروریست با تکیه بر برخی منابع و بررسیهای تاریخی، اوضاع ایران را از ناکام شدن انقلاب مشروطه، پی گیریم .

1-                آغاز و پایان انقلاب مشروطه

انقلاب مشروطه ایران زمانی شروع شد که انقلاب اول ( ولی ناکام روسیه) در اوج اعتلای خود بود. اخبار مربوط به زمین لرزه سیاسی در امپراتوری تزاری- یکی از دو کشور استعماری ذی نفود در ایران- از طریق کارگران مهاجر ایرانی شاغل در قفقاز به کشور ما میرسید. در پرتو این تأثیر و نیز فساد و ورشکستگی و دریوزه گی کامل حکومت قاجار و وابستگی روز افزون آن به استعمار انگلیس و روسیه تزاری، در دسامبر 1905 ( آذر ماه 1284 شمسی ) بخشی از تجار، پیشه وران، روحانیون و مردم تهران در اعتراض به فلک بسته شدن چند فروشنده شکر توسط حکومت مرتجع معروف " عین الدوله" (صدر اعظم مظفرالدین شاه) در مسجد شاه دست به تحصن زدند و خواست ایجاد عدالت خانه را مطرح کردند. این تحصن بعد از پراکنده گردیدن توسط ماموران نظامی، به " شاه عبدالعظیم" کشیده شد. مظفرالدین شاه برای جلوگیری از رشد اعتراضات، فرماندار بدنام تهران را از کار بر کنار کرد و در ژانویه 1906 قول ایجاد عدالت خانه را داد. اما نه شاه و نه عین الدوله عملی مبنی بر اجرای قول خود صورت ندادند. لذا دامنه اعتراضات به سایر شهرها کشیده شد، در این مرحله، دیگر خواست جنبش، به تأسیس عدالت خانه (دادگستری) و جلوگیری از خشونت و فعال مایشاتی مامورین حکومتی خلاصه نمی شد، بلکه ضرورت تدوین قانون اساسی، تأسیس یک مجلس قانونگذاری و متوقف کردن اعطای امیتازات انحصاری به اتباع و دول خارجی نیز در دستور قرار گرفت. مظفرالدین شاه چند ماه بعد در آگوست 1906 فرمان تدوین قانون اساسی و در سپتامبر همان سال فرمان مربوط به مقررات برگزاری انتخابات مجلس را صادر کرد. البته بر طبق این مقررات، حق رأی ( چه برسد به حق نمایندگی) منوط به ثروث و دارایی فراوان شده بود، یعنی نه تنها نیمی از جمعیت یعنی زنان، حق رأی نداشتند، بلکه اکثریت عظیم مردم یعنی دهقانان، کارگران و پیشه وران نیز از این حق محروم بودند. در پی این فرمان، در اکتبر 1906 اولین دوره مجلس ایران، بخش اول قانون اساسی را تدوین نمود که پس از " توشیح" شاه، به تصویب رسید. اما مقاومت مردم هم برای تکامل انقلاب و هم برای جلوگیری از تعرض ارتجاع جهت باز پس گیری امتیازات ناچیز کنونی، ادامه یافت، بطوریکه در سال 1907 در اوج خود بود. کشف و استخراج نفت در جنوب  غربی ایران وتسلط انگلیس بر آنها، شکل گیری اولین اتحادیه های کارگری و آغاز اعتراضات دهقانان، از مشخصه های این دوره بود. به میدان آمدن توده های " عادی" سبب وحشت تجار، روحانیون و مالکان "لیبرال" شد که در خواست شان از اصلاحات، صرفاً به یک مشروطه نیم بند خلاصه می شد. به موازات این تحولات، انجمن های سیاسی و نشریات و دستجات رزمنده مخفی  و شبه نظامی که به آنها " مجاهد" و " فدائی " می گفتند شکل گرفتند. شاه در یک عقب نشینی دیگر، متمم قانون اساسی را نیز ( اکتبر 1907 ) امضاء کرد. در همین سال روسیه و بریتانیا توافقنامه ای را در مورد ایران که هدف از آن به استعمار کشیدن ایران بود  امضاء می کنند، این قرار داد ننگین نیز انگیزه دیگری برای گسترش مبارزات مردم می شود.  نمایندگان مجلس از ترس مردم، موافقتنامه مذکور را برسمیت نمی شناسند.
این مسئله سبب خشم ارتجاع و محمد علی شاه ( که اکنون جایگزین مظفرالدین شاه شده بود) می شود چون آب و نان خاندان قاجار و درباریان، وابسته به رشوه ها و وامهایی بود که روس و انگلیس و .... در ازای غارت منابع کشور و دریافت امتیازات تجاری، حاضر به اعطای آن بودند. به همین خاطر در ژوئن 1908 به فرمان محمد علی شاه، دسته های نظامی قزاق ایران که تحت فرماندهی سرهنگ لیاخوف روسی قرار داشتند، مجلس را به توپ می بندند، بدنبال تعطیلی مجلس و انجمن ها، نشریات نیز توقیف شدند. بدنبال این کودتای ضد انقلابی، مرکز مقاومت به تبریز منتقل شد. در آنزمان تبریز بدلیل تأثیر گیری از اروپا و افکار انقلابی سوسیال دمکراتهای قفقاز، از لحاظ سطح آگاهی سیاسی، نسبت به بسیاری از نقاط ایران، در وضعیت مطلوبتری بسر میبرد. به هر رو مردم آذربایجان به رهبری شخصیت های مردمی  چون ستار خان و با یاری گرفتن از دستجات داوطلب و انقلابی ماوراء قفقاز، قیام مسلحانه ای را بر علیه شاه و با هدف احیای مشروطه و مجلس و آزادیهای نسبی، آغاز و رهبری کردند. این مقاومت شورانگیز سبب قوت قلب مردم در سایر نقاط ایران شد و در شهرهای اصفهان، رشت، بوشهر، بندر عباس و ...شورش های مردم شکل گرفت که در بسیاری موارد سبب تسلط مبارزین بر شهر ها و استانها می شد. در چنین وضعیتی که قشون محمد علی شاه پی در پی شکست خورده و متواری می شدند، انگلیسی ها، واحدهای نظامی خود را در بندر بوشهر، بندر عباس و بندر لنگه، پیاده کرده و خیزش های جنوب را سرکوب کردند، روسیه تزاری نیز در آوریل 1909 قشون خود را روانه تبریز کرد تا به قیام آنجا نیز پایان دهند. اما در پی حمله فدائیان گیلان و دستجات بختیاری به تهران، قوای ضعیف شده محمد علی شاه از پای در آمدند و پایتخت بدست مشروطه خواهان افتاد و محمد علیشاه از سلطنت، خلع و پسر جوان او " احمد شاه" جایگزین وی گشت. دولتی نیز به رهبری سپهدار (فئودال معروف) شکل گرفت. ترکیب دولت اساساً از فئودالهای "لیبرال" و خانهای بختیاری تشکیل شده بود لذا آنها منافعی در تعمیق انقلاب و تحقق اصول ابتدایی دمکراسی نداشتند. همین مسئله در مورد مجلس دوم نیز صادق بود که در نوامبر 1909 تشکیل شد. لدا در اعتراض به عدم رسیده گی به خواستهای مردم، ادامه زد و بند با امپریالیست ها، کمبود و گرانی فزاینده نان در شهرها، بستن مالیاتهای جدید و غیره ، موجی جدید از طغیان های توده ای در شهرها و روستاها شکل گرفت. اینبار کارگران تلگرافخانه ها، چاپخانه ها و نیز کارمندان وزارتخانه ها نیز دست به اعتصاب زدند و به موازات آن تحریم کالاهای خارجی نیز به مورد اجرا درآمد. دولت سپهدار نتوانست در زیر بار این بحران سیاسی و اقتصادی دوام آورد، لذا در جولای 1910 جای خود را به مستوفی الممالک داد، بی آنکه تغییری در سیاستهای دولت پدید آمده باشد، همین نخست وزیر جدید بود که فرمان محاصره دستجات فدایی تحت امر ستارخان و دستگیری او را در تهران صادر کرد. در اواسط سال 1911 قدرت دولتی مجدداً بدست سپهدار افتاد. اینبار او با کمک قوای نظامی روسیه ( در شمال) و بریتانیا( در جنوب) آخرین مقاومتهای انقلابیون را در هم شکست و بدین ترتیب، انقلاب مشروطه 1911- 1905  بی آنکه به بسیاری از مطالبات دمکراتیک و انسانی خود دست یابد، به هزیمت کشیده شد.
2-                  ایران در دوره جنگ جهانی اول

شکست انقلاب مشروطه و حضور نظامی قشون انگلیس و روسیه تزاری و حمایت وسیع آنها از حکومت فاسد و انگلی "احمد شاه" ( آخرین پادشاه سلسله قاجار) وضعیتی را پدید آورد که حلقه محاصره امپریالیست ها بدور ایران تنگ تر شود، بطوریکه دولت ایران مجبور شد توافقنامه استعماری مشترک روس- انگلیس ( منعقده در 1907) را رسماً در مارس 1912 به رسمیت بشناسد. در ازای این خوشخدمتی، دول روس و انگلیس بین سالهای 1912 تا 1914 قرضه های نسبتاً کلانی را به حکومت احمد شاه وام دادند. انگلیس به میزان دو میلیون لیره استرلینگ و روسیه به میزان 14 میلیون روبل، که بخش اعظم آنها توسط در بار قاجار بالا کشیده شد و صرف عیاشی ها و ولحرجی های آنها گشت. ار اوایل 1914 پای امپریالیسم آلمان نیز به ایران کشیده شد، بطوریکه در مدتی کوتاه این کشور در تجارت خارجی ایران، پس از روسیه و انگلیس، مقام سوم را بدست آورد.
در تاریخ دوم نوامبر 1914 بعد از شروع جنگ جهانی اول بین آلمان ( و متحدش ترکیه عثمانی) از یکطرف و روسیه واروپای غربی از سوی دیگر، دولت ایران رسماً اعلام بیطرفی نمود. اما علیرغم این اقدام در همان نوامبر، ارتش عثمانی به خاک ایران تجاوز نمود و آذربایجان و مرکز آن تبریز را به اشغال خود در آورد، اما چند ماه بعد (ژانویه 1915 ) قوای نظامی روسیه تزاری، آذربایجان را از دست عثمانی ها خارج کردند. دو ماه بعد ، دول روسیه و انگلیس موافقتنامه محرمانه ای در مورد تقسیم مناطق "بیطرف" ایران بین خود را به تصویب رساندند. به موجب این توافق سّری ، روسیه در ازای به رسمیت شناختن کنترل انگلیس بر جنوب و بخشهایی از مرکز و شرق ایران و نیز افغانستان، از آن کشور قول گرفت که پس از پیروزی در جنگ و شکست عثمانی ها، کنترل بندر استانبول و تنگه استراتژیک داردانل را به روسها واگذار نماید، وعده ای که هیچگاه عملی نشد. در همین دوره آلمانیها با بهره گیری از احساسات ضد انگلیسی و ضد تزاری مردم ایران، نفوذ خود را در بخشهای مختلف کشور و از جمله در درون دولت و مجلس ، به شدت توسعه دادند.
دول روسیه و انگلیس در واکنش به این نوع اقدامات و نیز در نارضایتی از موضع بیطرفانه ایران در جنگ، در اواخر سال 1915 احمد شاه را تحت فشار قرار دادند تا دولت " مستوفی الممالک" را معزول و مجلس را منحل کند. بخشی از نمایندگان مجلس و وزرای دولت به شهر قم رفته و در آنجا یک " حکومت ملی موقت" تشکیل دادند، ولی بدنبال نزدیک شدن قوای تزاری، به کرمانشاه گریختند که در آنزمان تحت کنترل قوای  "متحدین" (آلمان – ترکیه) بود. در ماه آگوست 1916 " وثوق الدوله" یکی از مهره های وفادار انگلیسی ها به نخست وزیری رسید. هم او به کمک قشون استعمارگران، مقاومتهای مسلحانه ملی را که در جنوب و شمال ایران شکل گرفته بود، بیرحمانه سرکوب کرد.
 بدنبال شروع انقلاب  در روسیه تزاری ( فوریه 1917 ) و سقوط رژیم نیکلا  ، انگلیس از ضعف روسیه، استفاده کرد و تقریباً تمامی خاک ایران را بزیر سلطه خود کشید. چند ماه بعد (اکتبر 1917) بلشویکها توانستند انقلاب سوسیالیستی روسیه را به پیروزی برسانند. یکماه بعد، "شورای کمیساریای خلق به ریاست لنین" اعلامیه ای خطاب به ملل زحمتکش روسیه و شرق منتشر نمود که در آن ضمن مخالفت با هر نوع اشغال و تصرف سرزمین های غیر، در مورد ایران گفته شده بود که دولت انقلابی روسیه، قرار داد تقسیم ایران را باطل شده تلقی می کند و وعده داد که به محض پایان تهدیدات جنگی، قوای نظامی روسیه را از ایران فرا بخواند. خروج قوای روسی در ژانویه 1918 شروع و در مارس همان سال به پایان رسید. تنها یکی از لشگرها که تحت فرماندهی ژنرال باراتف بود و به شدت با بلشویکها مخالف بود، از این دستور سرپیچید و کماکان در شمال ایران باقی ماند. این نیرو، کمی بعد به خدمت انگلیسی ها در آمد. دولت انقلابی روسیه همچنین در ژانویه 1918 خطاب به دولت ایران، رسماً اعلام کرد که: " کلیه قراردادها و موافقتنامه های غیر عادلانه و نابرابر را که به نحوی از انحاء، حقوق مردم ایران را در زمینه موجودیت مستقل و آزاد خویش محدود می نماید و از جمله قرار داد معروف 1907 را ملغی شده تلقی می کند."
این اقدامات جسورانه ( که رنسانسی در مناسبات بین المللی آنروز جهان بود) به شدت سمپاتی مردم ایران را نسبت به حکومت نوپای شوروی پدید آورد و به موازات آن سبب رشد بی سابقه مبارزات رهائی بخش علیه رژیم  فاسد احمد شاه و حامیان انگلیسی آن شد . تحت فشار همین سمپاتی بود که دولت ایران- برخلاف بسیاری از کشورهای سرمایه داری- حکومت شوروی را به رسمیت شناخت؛  با این همه تحت فشار انگلیس از پذیرفتن نماینده رسمی آن دولت در ایران سر باز زد.

3- ایران پس از پایان جنگ جهانی اول

قشون انگلیس تحت رهبری ژنرال دنسترویل در ژوئن 1918 بخش اعظم گیلان که تحت کنترل " نهضت جنگل" برهبری میرزا کوچک خان بود را به تصرف خود در آوردند. میرزا کوچک خان طی موافقتنامه ای با انگلیسی ها، متعهد می شود که مانع لشگر کشی آنها به باکو برای تقویت نیروهای گارد سفید روس (ضد انقلابیون مخالف حکومت نو پای شوروی) نشود و خواربار و آذوقه آنها راتأمین کند. در عوض انگلیس ها به دروغ  قول دادند که حاکمیت میرزا را بر استان گیلان برسمیت شناسند.
بدین ترتیب تا اواخر 1918 بخش عمده مناطق کشور بزیر سلطه نظامی امپریالیستی بریتانیا کشیده شد. آنها آنقدر قدرت پیدا کرده بودند که بر خلاف عرف بین الملی، هیات نماینده گی دیپلماتیک شوروی را دستگیر و آنها را به هندوستان تبعید کردند. یکسال بعد ( آگوست 1919)  آنها فرستاده تام الاختیار شوروی، " کولومیتسف" را در زمانیکه از طریق دریای خزر وارد " آشوراده" شده بود، بیرحمانه به قتل رساندند.
در چنین وضعیتی انگلیس  در 9 آگوست 1919 ( برخلاف قانون اساسی ایران که عقد هر قرار داد خارجی را در حیطه وظایف مجلس شورای ملی میدانست) قرار داد ننگینی را به دولت مزدور "وثوق الدوله" تحمیل می کنند. بر طبق این قرار داد، انگلیس حق داشت که نماینده گان و مستشاران خود را در کلیه ادارات و وزارتخانه ها بگمارد، بعلاوه افسران انگلیسی بعنوان مستشار نظامی، وظیفه سازمان دهی به قوای مسلح ایران و تشکیل یک ارتش منظم از آنها را بعهده داشتند. در قبال تمکین دولت وثوق الدوله، بریتانیا متعهد می شد که وامی را در اختیار دولت ایران قرار دهد آنهم به شرطی که مستشارا ن مالی انگلیس بر نحوه خرج آن کنترل داشته باشند. وثوق الدوله در همین زمان در فکر تشکیل مجلس جدیدی بود که با فشار و تهدید، موجبات تصویب این قرار داد ننگین را فراهم کند، غافل از اینکه عهد نامه مذکور، سبب رشد بی سابقه مبارزات ضد امپریالیستی مردم ایران خواهد شد. ضمن اینکه سه هفته بعد دولت شوروی طی پیامی به کارگران و زحمتکشان ایران نوشت:
" درست در لحظه ای که درنده گان انگلیسی بر ایران مسلط بوده و می کوشند تا طوق بنده گی کامل را به گردن مردم ایران بیاندازند، دولت کارگران و دهقانان جمهوری روسیه شوروی رسماً اعلام میدارد که قرار داد اسارت آور انگلیس و ایران را به رسمیت نمی شناسد."
علاوه بر شوروی، حکومت های آمریکا، فرانسه و آلمان نیز موافق تسلط یکجانبه انگلیس بر ایران نبودند. لذا انگلیسی ها برای اجرای مقاصد خود علاوه بر فاکتور جنبشهای توده ای و مقاومت مسلحانه مردم ایران، با موانع بین المللی نیز روبرو بودند و نمیتوانستند روند " هندوستانیزه" کردن  ایران را به پیش ببرند.
در چنین شرایطی بود که با رشد نیروهای چپ در شمال ایران وائتلاف آنها با نیروهای میرزا کوچک خان، شاهد اعتلای مجدد نهضت جنگل در گیلان و بخشهایی از مازندران بودیم. در آوریل 1920 نیر " دمکراتها" در آذربایجان برهبری شیخ محمد خیابانی ، قیام خود را آغاز و کنترل شهر تبریز را بدست گرفته و استاندار و سایر مرتجعین وفادار به دولت را از شهر اخراج کردند. آنها همچون جننبش گیلان، علاوه بر مخالفت با قرار داد ننگین 1919 خواهان اصلاحات دمکراتیک و برقراری جمهوری در ایران و اعطای خود مختاری و حقوق ملی به مردم آذربایجان بودند. در مدت کمی نهضت تبریز گسترده شد و " دمکراتها" کنترل شهرهای ارومیه ، مراغه، خوی، اردبیل و زنجان را نیز بدست گرفتند.
بر اثر فشار همین جنبش ها بود که دولت وثوق الدوله ناگزیر از استعفاء شد و مشیرالدوله جایگزین او گشت. در دولت جدید وزرایی با گرایش ملی گرایانه وجود داشتند که ضمن مخالفت با قرار داد 1919 خواهان عادی شدن روابط باحکومت شوروی بودند، با این همه دولت مشیرالدوله تردیدی در مورد سرکوب جنبشهای رهائی بخش در ایران بویژه آذربایجان بخود راه نداد. دولت به کمک انگلیسی ها، ارتش مجهزی را در سپتامبر 1920 راهی تبریز نمود که آنها پس از درهم شکستن مقاومت " دمکراتها" تعداد زیادی از آنها – از جمله محمد خیابانی- را بقتل رساندند.
دولت مرکزی اما برای سرکوب نهضت گیلان با دشواریهای زیادتری روبرو بود. بدنبال استقرار حکومت شوروی در باکو و بیرون راندن قوای نظامی انگلیس و گارد سفید از این منطقه ( در اردیبهشت 1920) و ورود این قوای رانده شده به بندر انزلی ، محرک جدیدی برای عروج مجدد " نهضت جنگل " فراهم آمد. نیروهای چپ که تا آن موقع اساساً تحت عنوان " حزب عدالت" فعالیت میکردند، سریعاً رشد نموده و میرزا کوچک خان نیز نیروهای خود را از جنگلهای فومن با هدف تسخیر رشت به حرکت در آورد. این نیروها در خرداد 1920 وارد شهر رشت شده و رسماً در پنجم ژوئن، اولین حکومت جمهوری در ایران را بر پا کردند. برنامه این دولت ائتلافی که به ریاست میرزا کوچک خان تشکیل شده بود، عبارت بودند از:
1- انحلال سلسله قاجار و اعلام جمهوری در سراسر ایران 2- لغو کلیه قرار دادهای اسارتبار خارجی 3- برقراری آزادیهای فردی و اجتماعی 4- تساوی حقوق ملیتهای ساکن ایران و .... در بیانیه دولت مذکور، ضمن سخن گفتن از " حفظ اسلام" در مورد ضرورت برچیدن مناسات طبقاتی آن دوران- یعنی نظام ارباب رعیتی – اشاره ای نشده بود.
چیزی که مورد اعتراض چپ ها و فعالین جنبش دهقانی بود. سه هفته بعد طی روزهای 22 تا 24 ژوئن 1920، فعالین حزب عدالت و دیگر سوسیالیست ها، با بر پائی یک کنگره در شهر انزلی، رسماً "حزب کمونیست ایران" را ایجاد کردند. فعالین حزب علیرغم پشتیبانی از دولت میرزا کوچک خان، با سیاست های مماشات طلبانه او در برابر فئودالها و غیره مخالف بودند، همین مسئله و نیز گرایشات مذهبی و ضد کمونیستی میرزا، سبب شد که یک ماه بعد میان نیروهای ائتلافی نهضت جنگل، اختلاف بیفتد که البته برخی اشتباهات حزب کمونیست و گروه احسان الله خان و نیز تفرقه اندازیهای عوامل مخفی انگلیس و دولت مرکزی نیز در این بحران تأثیر داشتند. به همین خاطر "میرزا" به همراه نیروهای تحت امر خود، شهر رشت را در 19 ژوئیه 1920 ترک نمود و مجدداً به جنگل های فومن بر میگردد. در نتیجه دولت جدیدی در رشت به ریاست احسان الله خان تشکیل می شود. در اوت همان سال نیروهای دولت جدید گیلان از قوای نظامی قزاق شکست می خورند وشهر رشت به تصرف قوای دولت مرکزی در می آید. در اکتبر همان سال، حزب کمونیست ایران، ضمن مرزبندی با سیاست های گروه احسان الله خان، رهبری جدیدی برای حزب انتخاب می کنند که حیدر عمواوغلی یکی از رهبران انقلاب مشروطیت در آذربایجان واز فعالین اولیه سوسیال دمکراتها و حزب عدالت در ایران، از جمله آنها بود. بدنبال این تحول، حزب هر چه بیشتر خصلت سراسری پیدا نمودو سازمانهای محلی آن در دیگر شهرهای مهم ایران شکل گرفت. ضمن اینکه آنها پس از مذاکره مجدد با نیروهای میرزا کوچک خان، موجبات  احیای جبهه متحد گیلان را فراهم نمودند.
در مهر ماه همین سال، قشون مرکزی مجدداً ار رشت، گیلان و حتی بخشهایی از مازندران بیرون رانده شدند. دولت مشیرالدوله که ناتوان از کنترل اوضاع سیاسی و تأمین منافع روبه تزاید استعمار بریتانیا بود، در اوایل آبان 1920 ناگزیر به استعفا ، شد. احمد شاه، " سپهدار" یکی از بزرگترین فئودالهای ایران را به پست نخست وزیری می گمارد. انگلیسی ها که از مجلس ایران و دولت های قبلی برای عملی کردن قرار داد اسارتبار 1919 مایوس شده بودند، دولت جدید را تحت فشار میگدارند که با فراخواندن نوعی " لویه جرگه" (شورای عالی فوق العاده ای متشکل از شاهزاده گان قاجار، سران و خانهای بزرگ قبایل، برخی از وازرای  سابق و تعدادی از نماینده گان مجلس) سروته فضیه را بهم آورند، اما حتی این شورای اضطراری ارتجاعی نیز از ترس مردم و گر گرفتن بیشتر جنبشهای اجتماعی، جرات نمی کند قرار داد مذکور را تصویب کند و طبق قانون اساسی، آنرا به مجلس شورای ملی محول می نماید.
از این تقطه به بعد، استعمار بریتانیا و حامیان و مزدواران مرتجع آن در ایران، متوجه می شوند که بدون قلع و قمع جنبشهای رهائی بخش در نقاط مختلف کشور و تشکیل یک دولت مرکزی مقتدر، نمی توانند، منافع خود را در ایران حفظ کنند و از تأثیرات پر دامنه پیروزیهای حکومت نوپای شوروی در منطقه قفقاز بر کشورمان جلوگیری نمایند.
لذا اولویت خود را دیگر نه تصویب و اجرای قرار داد 1919، بلکه ایجاد دولتی مبتنی بر " مشت آهنین " میدانند. بدین ترتیب در پائیز 1299 شمسی (1921 میلادی) به سرعت، زمینه های تحقق یک کودتا فراهم می شود.

4- انقراض سلسله قاجار و از دست رفتن شانس استقرار جمهوری

 " سپهدار"  آخرین نخست وزیر ایران ( تا قبل از کودتای سوم اسفند) علیرغم اینکه سعی کرده بود با دور زدن مجلس و فراخواندن یک شورای فوق العاده متشکل از فئودالها، سران قبایل و برخی سیاستمداران مرتجع، خواست استعمار بریتانیا را در مورد تحقق قرار داد اسارتبار 1919 برآورده کند، اما حتی همین شورای ارتجاعی نیز از ترس جنبش های آزادیخواهانه و ضد استعماری مردم در سراسر نقاط کشور، جرئت نکرد، این مطالبه را متحقق کند. انگلیسی ها خیلی زود متوجه شدند که نه تنها جو کشور مساعد پذیرش آن قرار داد ننگین نیست، بلکه عملاً اوضاع دارد به گونه ای پیش میرود که بسیاری از جنبش های مردمی تحت تأثیر انقلاب سوسیالیستی روسیه و نیز جنبش جمهوریخواهانه مردم ترکیه علیه سلسله پوسیده عثمانی، روز بروز بیشتر بطرف اندیشه های ترقیخواهانه و جمهوریخواهانه کشیده می شوند. از اینرو الویت استعمار بریتانیا دیگر اجرای قرار داد 1919 نبود، بلکه سرکوب این جنبش ها وتأسیس یک دولت مقتدر در ایران بود. وجود چنین دولت مرکزی مقتدری، بخصوص برای امنیت چاههای نفت جنوب ( که تحت انحصار بلامنازع انگلیس بود) اهمیت بسزایی داشت.
اجرای این پروژه بصورت کودتا ، مد نظر قرار گرفت و در همین راستا یک کمیته سری  متشکل  از
 پاره ای سیاستمداران وفادار استعمار در تهران تشکیل شد. نصرت الدوله که در آنزمان در لندن بسر میبرد، طی نشستی با مقامات انگلیس، نقشه مشترکی را طراحی نمود. اجرای این نقشه در ایران، در بعد سیاسی بعهده " سید ضیاء طباطبائی" (مدیر روزنامه رعد و از مهره های وفادار انگلیس) و در بعد نظامی بعهده " رضا خان میر پنج " ( کلنل تیپ قزاق) گذاشته شد. رضا خان مدتی پیش از کودتا، با تلاش ژنرال آیرون ساید فرمانده نظامی نیروهای انگلیس در ایران، به سرکرده گی دستجات قزاق گماشته شد که عملاً تنها سپاه منظم و مجهز ایران محسوب می شد و محل استقرار آن، معمولاً  شهر قزوین بود.
 رضا خان در سال 1878 میلادی در " سواد کوه" مازندران در خانواده یک درجه دار ارتشی وخرده مالک بدنیا آمد. او همچون پدرش از همان سنین جوانی وارد نیروهای نظامی شد و علیرغم ندیدن آموزش ، بدلیل انضباط آهنین، خشونت و بیرحمی در جریان سرکوبهای نظامی، پی در پی ارتقای مقام پیدا نمود تا اینکه در آستانه کودتای سوم اسفند 1921 ( و البته به کمک ژنرال آیرون ساید) به فرماندهی تیپ قزاق(  یعنی چالاک ترین بخش ارتش آنروز ایران) گمارده شد.
به هر رو در روز سوم اسفند، رضا خان تیپ قزاق را از قزوین بطرف تهران حرکت میدهد. این کودتا بدون خونریزی و بدون مقاومت چندانی از سوی دولت"سپهدار" با محاصره و اشغال کلیه ادارات دولتی و نیز دستگیری حدود دویست نفر از اعیان، وزرای سابق و شماری از سیاستمداران ، به پیروزی میرسد و دولت جدیدی بریاست " سید ضیاء " تشکیل می شود که در تاریخ ایران به "کابینه سیاه" معروف است. سید ضیاء بلافاصله پس از بقدرت رسیدن، رضا خان را ابتدا ملقب به "سردار سپه" می کند سپس دو ماه بعد او را به وزارت جنگ منصوب می نماید. دولت جدید در یک اعلامیه عوامفریبانه و با هدف فرو نشاندن جنبش های انقلابی مردم، ضمن ملغی اعلام کردن موافقتنامه 1919 ( که البته در این مقطع خود انگلیس نیز به غیر عملی بودن آن و عدم امکان تبدیل ایران به هندوستانی دیگر رسیده بود) سخن از مبارزه با آریستوکراسی و فساد دولتی و تلاش برای استقرار دمکراسی و بهبود وضعیت کارگران و دهقانان ( از جمله تقسیم زمین های دولتی میان دهقانان) کرده بود، وعده هایی که هیچگاه عملی نشدند. 
دولت سید ضیاء همچنین چند هفته بعد قرار دادی را با روسیه شوروی در مسکو به امضاء رساند. در جریان این قرار داد دولت لنین کلیه قروض هنگفت ایران به روسیه تزاری را بخشید و ضمن ملغی اعلام کردن کلیه قرار دادهای اسارتبار رژیم تزاری در قبال ایران، کلیه سرمایه های روسیه در ایران را به دولت ایران واگذار کرد، در عوض دولت ایران متعهد می شود که این امتیازات و تأسیسات و غیره را به یک دولت خارجی دیگر واگذار نکند. در همین راستا جزیره " آشوراده" و برخی دیگر از جزایر دریای خزز نیز به ایران مسترد شد.
تاثیر این قرار داد آنچنان بود که در تاریخ 21 ژوئن 1921 روزنامه " گلشن" از قول رضا خان( وزیر جنگ) نوشت :
" آن روسیه آزادی که رژیم دیکتاتوری تزاریسم را بر انداخت، نه تنها خود را از یوغ استبداد رهانید بلکه کشور های همسایه را نیز از این یوغ نجات داد. این همان روسیه ای است که کلیه امتیازات ظالمانه دولتت تزاری را لغو کرد و تمام تاسیسات خود را مجانا ً به ایران برگرداند."
ژست ها و اظهار نظرهایی از این دست، سبب خوشباوری بخشهای از مردم و سیاستمداران و حتی دولت لنین در مورد ماهیت واقعی رژیم کودتا شد. به تصور آنها رضا خان عنصری ملی و مستقل محسوب می شد که از طریق لگام زدن بر فعال مایشایی فئودالها، دارد ایران را همچون ترکیه بسوی یک جمهوری مدرن سوق میدهد. غافل از اینکه، بساط یک دیکتاتوری وابسته به امپریالیست ها دارد مهیا می شود. رضاخان که دائماً در پی گسترش قدرت خود بود، کمی بعد با سید ضیاء اختلاف پیدا می کند و احمد شاه نیز که از سید ضیاء چندان راضی نبود، فرمان عزل او را صادر و وی با اسکورت قزاقان به بغداد تبعید می شود. بجای او قوام السلطنه (انگلوفیل معروف) به نخست وزیری میرسد. قوام برادر وثوق الدوله و از فئودالهای بزرگ گیلان بود. قاسمی در کتاب خود ( تاریخ خانواده ها در ایران) می نویسد که قوام در زمان تصدی پست استانداری خراسان، روابط نزدیکی با انگلیسی ها داشت و به آنها اجازه میداد که در مشهد سازمانهای جاسوسی خود را بر پا کنند. این مراکز جاسوسی وظیفه هدایت و کمک به ضد انقلابیون شوروی از طریق مرز ترکمنستان را بعهده داشتند. در کابینه جدید رضا خان کماکان پست وزارت جنگ را بر عهده داشت. یکی از نخستنین اقدامات این دولت؛ سرکوب نهضت گیلان و جمهوری تازه تأسیس آن بود. پیروزی قوای دولتی برهبری رضا خان موقعی حاصل شد که در درون جبهه ائتلافی گیلان، میان نیروهای چپ و نیروهای میرزا کوچک خان اختلاف بروز کرد. میرزا کوچک خان که از رشد کمونیستها و اقدامات آنها به نفع اقشار زحمتکش و تهیدست به هراس افتاده بود، طی توطئه ای زمانی که اعضای کمیته انقلابی جمهوری گیلان در محلی بنام پسیخان ( در نزدیکی رشت) در هفتم مهر ماه 1300 شمسی، تشکیل جلسه داده بودند، را محاصره و آنها را به گلوله می بندند که در نتیجه آن حیدر عمواوغلی و سایررهبران  چپ، گشته می شوند. بعد ازاین رویداد جنایتکارانه، بین نیروهای میرزا و نیروهای خالوقربان نیز که به قشون شاه پیوسته بودند، اختلاف افتاده و جنگهایی بین آنها صورت می گیرد.
قوای دولت در اواسط پائیز تمامی گیلان را به تصرف خود در میآورند و خود میرزا نیز در کوهستانهای طالش جان خود را از دست میدهد. در پائیز همان سال شورش مردم و بخشی از قوای مسلح دولتی به رهبری کلنل محمد تقی خان پسیان در خراسان  نیز سرکوب می شود و خود وی در یک درگیری جان خویش رااز دست میدهد. قوای اعزامی مرکز در تاریخ اول نوامبر 1921 وارد مشهد می شوند و شرکت کنندگان در قیام به شدت سرکوب و به قتل میرسند.
اما به رغم سرکوب خشن جنبش های گیلان و خراسان، مبارزه کماکان در برخی از نقاط کشور ادامه داشت. از جمله اینکه طی سالهای 1921 و 1922 برای نخستین باراعتصابات متعدد کارگری در تهران، انزلی و معادن نفت جنوب صورت می گیرد . در پائیز 1921 در تهران، شورای مرکزی اتحادیه های کارگری تشکیل می شود که حدود 20 اتحادیه را متشکل می کرد. همچنین در تبریز، یکسال پس از سرکوب نهضت محمد خیابانی، قیام دیگری در بهمن 1922 صورت می گیرد و شهر بدست قیام کننده گان می افتد، اما این قیام نیز بعد از یک هفته سرکوب می شود. رضا خان در ادامه
 " راهپیمایی" خود برای کنترل بلامنازع حکومت، با گرفتن ژست های ملی گرایانه و جمهوریخواهانه، سمپاتی اقشاری از مردم و مجلسیان را که در تشکل ائتلافی جدیدالتاسیسی بنام  " اتحاد ملی" جمع شده بودند، جلب می کند و قوام هم ناگزیر از استعفاء می شود. جای او را مشیرالدوله اشغال می کند که در کابینه او رضا خان کماکان پست وزارت جنگ را برای خود حفظ  می کند. ضمن اینکه به بهانه اعلام حکومت نظامی در بسیاری از مناطق، عملاً امور دولتی در بسیاری از استانها  توسط نظامیان تحت امر رضا خان، اداره می شد. دولت مشیرالدوله نیز بعد از چند ماه سقوط می کند و قوام السلطنه مجدداً جای او را می گیرد. قوام بطور وسیعی آمریکائیها و مستشاران آنها را به ایران دعوت می کند. دولت او با موجی از اعتصابات کارگری و اعتراضات " اتحاد ملی" روبرو می شود، از اینرو در ژانویه 1923 دوباره ناگزیر از استعفاء می شود و جای خود را به مستوفی الممالک می سپارد. در فاصله یکسال دو بار دیگر نیز دولت عوض می شود و در همه کابینه ها، رضا خان پست خود را حفظ می کند. تا اینکه در اکتبر1923 " احمد شاه" خود رضا خان را به مقام نخست وزیری می گمارد. رضا خان  بعد از این جهش، احمد شاه را وادار می کند که به خارج سفر کند و برادر او را که به مقام نائب السلطنه رسیده بود، وادار می نماید که در امورات دولتی دخالت نکند. در همین موقع که سلسله قاجار آخرین نفس های خود را می کشید، نهضت های جمهوریخواهانه بیش از هر زمان سمپاتی مردم را جلب می کرد و رضا خان برای اینکه نقشه خود را عملی کند با این اندیشه ها همسویی نشان میداد. رشد این جنبش ها، هراس روحانیون، اشراف و فئودالها را که بطور سنتی با نظام سلطنت انس بیشتری  داشتند، بر می انگیزاند. آنها طی ملاقاتهایی  که با رضا خان
 می کنند، به او وعده میدهند که در ازای سرکوب جنبشهای مردمی و جمهوریخواهانه، حاضرند سلطنت وی را به رسمیت بشناسند یعنی به او کمک کنند که سلسله قاجا ررا منقرض و سلسله پادشاهی رضا خان را تأسیس کند. از اینرو رضا خان در مارس 1924 بعد از ملاقات با مراجع مذهبی در قم، اعلامیه ای صادر و در آن از مردم میخواهد:" فکر جمهوری را از سر بدر کنند و تمام هم و کوشش خود را صرف تحکیم حکومت از طریق اصلاحات نمایند و از مخالفت دست بردارند و از هدفهای مقدس تحکیم ایمان، استقلال، حکومت و دولت ملی پشتیبانی نمایند" .  وی در آن اعلامیه، کلی برای دین اسلام و مراجع روحانی نیز مایه گذاشته بود. رضا خان در همان سال 1924 شورش شیخ خزعل در خوزستان و در سال 1925 شورش کردها به رهبری اسماعیل سمیتقو را سرکوب می کند. همین شدت عمل برای سرکوب ترکمن ها نیز بکار می رود. بعد از این وقایع، رضا خان مجلس شورای ملی را تحت فشار قرار میدهد که بر خلاف قانون اساسی که مقام فرماندهی کل قوا را انحصاراً در اختیار شاه میدانست،این پست کلیدی را به او اعطا کند و این مصوبه در تاریخ 14 فوریه رسماً ابلاغ شد. کمی بعد در اکتبر 1925، مجلس محدداً زیر فشار قرار گرفت تا نه تنها انقراض سلسله قاجار را اعلام کند بلکه اداره موقت کشور را بدست رضا خان بسپارد تا از طریق فرا خواندن یک " مجلس موسسان" شکل حکومت را تعیین کند. یک روز پس از این اقدام، رضا خان طی اعلامیه ای ضمن تاکید بر اجرای قوانین اسلام- از جمله- منع فروش مشروبات الکلی - تلاش نمود که سمپاتی بیشتری از روحانیون طراز اول آنزمان بدست آورد. همزمان با این اقدام، صحنه سازی برای برگزاری انتخابات فرمایشی مجلس موسسان آغاز شد. در این انتخابات که در ماه نوامبر 1925 صورت گرفت، نه تنها نیمی از جمعیت یعنی زنان، حق رأی نداشتند بلکه اکثریت زحمتکش جامعه نیز از حق انتخاب شدن بهره مند نبودند. لیست کاندیداههای مجلس موسسان، از قبل توسط ادارات دولتی و پلیس تهیه شده بود و تقریباً همه آنها مدافع پادشاهی رضا خان بودند. بدین ترتیب مشتی فئودال ، سرمایه دار، روحانی، سرکرده قبایل و سیاستمداران مرتجع و خود فروخته در 12 دسامبر1925  ( 1304 شمسی ) ، رضا خان را شاه ایران اعلام کرده و بر مبنای آن، کلیه مواد قانون اساسی را که به سلسله قاجار اشاره داشت، حذف و بجای آن از واژه "خاندان پهلوی" استفاده نمودند.
در آنزمان دکتر مصدق جزو چند نفر نماینده ای بود که با این تغییر مخالفت کرد ، اما همانطور که گفته شد، اکثریت نماینده گان از قبل، دست چین و با تهدید یا تطمیع ، مطیع شده بودند.
بدین ترتیب در لحظاتی که کشور ما می توانست با سپردن سلطنت قاجار به بایگانی تاریخ، زمینه های استقرار جمهوری و نوعی دمکراسی سیاسی را فراهم کند، طبقات و اقشار ارتجاعی با کمک استعمار گران، بساط یک دیکتاتوری سلطنتی هولناک را در ایران پهن کردند که به مدت نیم قرن سایه شوم خود را بر آسمان کشورمان گستراند.
                  
--------------------------------------------------
منابع:
1- ریشه های انقلاب ایران، نوشته نیکی آر. کدی ( ایرانشناس آمریکایی)
2- تاریخ نوین ایران، نوشته " م .س. ایوانف"  ( ایرانشناس روس )
3- تاریخ بیست ساله ایران، نوشته حسین مکی
4- انگلیسی ها در میان ایرانیان، نوشته " دنیس رایت "
5- روابط انگلیس و روس ( 21-1917) نوشته " آر. اچ. اولمن"
6- ناسیونالیسم در ایران، نوشته " ار. دابلیو. کاتام"
7- ایران: در گذشته و حال ، نوشته " ویلبر"

۱۳۸۹ اسفند ۱, یکشنبه

Iran Shiraz 20 feb 2011 Arresting of a protestor by Basiji

Iran shiraz 20 Feb 2011 riot forces arresting people by force

آریاشهر ۱ اسفند

MOV02240

MOV01108.3GP

روز سوم شهريور 1320 نمايندگان سياسي دولتهاي شوروي و انگلستان در تهران

مهدي جنگروي

در سحرگاه روز بيست و دوم ژوئن سال 1941 (يكم تيرماه 1320) نيروي زميني ارتش آلمان آتش سهمگين خود را در طول جبهه‌اي كه از درياي بالتيك تا درياي سياه وسعت داشت، بر روي دشتهاي روسيه باز كرد. حمله آلمان به شوروي، ايران را به صورت حلقه ارتباطي بين انگلستان و روسيه درآورد. دولت ايران كه در موقعيت حساسي قرار گرفته بود، سعي كرد تا سياست بيطرفي را كه همزمان با آغاز جنگ دوم جهاني اتخاذ كرده بود، همچنان حفظ كند.

يادداشت مشترك انگلستان و شوروي به ايران در خصوص اخراج اتباع آلمان از كشور كه حالت اولتيماتوم نيمه رسمي داشت، با اين هدف به دولت ايران تسليم شده بود كه با رد آن و يا عدم ارسال جواب از سوي ايران و بالنتيجه اخراج آلماني‌ها از كشور، عذر موجهي براي متفقين فراهم آورد تا بتوانند ايران را اشغال نموده و طرحهاي خود را به مرحله اجرا درآورند.

سرانجام در سپيده دم روز سوم شهريور 1320 نمايندگان سياسي دولتهاي شوروي و انگلستان در تهران، به منزل علي منصور نخست‌وزير وقت ايران رفته هر يك يادداشتي تسليم وي نمودند و توسل دول متبوع خود را به نيروي نظامي بر عليه ايران اعلام كردند. در همان لحظاتي كه نمايندگان سياسي كشورهاي مزبور در منزل نخست‌وزير مشغول مذاكره بودند، تجاوز خود را به مرزهاي ايران شروع كردند. نيروي هوايي شوروي در آذربايجان به بمباران شهرهاي بي دفاع پرداخته و نيروي زميني و موتوريزه آن كشور از طريق جلفا به سمت تبريز سرازير شده بود. در خوزستان قواي انگليس به بنادر شاهپور و خرمشهر حلمه بردند و كشتي‌هاي جنگي ايران را غافلگير نمودند. نيروي هوايي انگليس، اهواز را بمباران كرده ستون ديگري از نيروهاي انگليسي از قصر شيرين به سوي كرمانشاه به حركت درآمدند.

با تجاوز قواي انگليس و روس از جنوب و شمال به كشور، رضاشاه ارتش را به مقابله فراخواند، ولي به جز مقاومت پراكنده چند روزه، ارتشي كه هزينه سنگين آن را مردم متحمل شده بودند، طي سه روز درهم شكست و كشور به اشغال ارتش شوروي و انگليس درآمد و امراي ارشد آن با همان چادرهايي كه ممنوع شده بود، گريختند و پس از سه روز دولت ايران تصميم خود مبني بر ترك مقاومت را به اطلاع سفراي كشورهاي اشغالگر رساند و در مقابل از آنها خواست تا عمليات جنگي را متروك و پيشروي خود را متوقف سازند.

روز هشتم شهريور سال 1320 دولت فروغي در تهران حكومت نظامي اعلام كرد و سپهبد اميراحمدي به فرمانداري نظامي تهران منصوب گرديد و در روز 25 شهريور وقتي قواي روس و انگليس وارد پايتخت شدند و تهران را اشغال كردند رضاشاه بي درنگ استعفا داد و عازم بندرعباس گرديد.

[2206-4 ع]
حسن اسفندياري (محتشم‌السلطنه) رئيس مجلس شوراي ملي در ملاقات با آدولف هيتلر صدراعظم آلمان (1319-1320) از چپ: موسي نوري اسفندياري (سفير ايران در آلمان)، حسن اسفندياري و آدولف هيتلر
[1072- 8ع]
آندرويچ اسميرنوف، سفير شوروي در ايران به اتفاق همراهان خود در محوطه كاخ سعدآباد 1. آندرويچ اسميرنوف
[3131- 4ع]
محمدعلي فروغي نخست‌وزير و علي سهيلي وزير امور خارجه در روز برگزاري مراسم تحليف شاه جديد در مجلس شوراي ملي

[2775-1ع]
محمدرضا پهلوي در روز اداي سوگند پادشاهي در مجلس شوراي ملي، به اتفاق محمدعلي ذكاءالملك فروغي نخست‌وزير (۱۳۲۰/۶/۲۶)
[681-112ق]
محمدرضا پهلوي در حال اداي سوگند شاهي در مجلس شوراي ملي. در عكس محمدعلي فرزين (كلوپ) نيز ديده ميشود (26/6/1320)
[816-11ع]
محمدرضا پهلوي و همسر وي فوزيه به همراه جمعي از مقامات كشور در بازديد از مقر نيروهاي نظامي انگليس در تهران 1. غلامرضا نورزاد 2. عيسي صديق 3. حسين علاء 4. مرتضي يزدان‌پناه 5. محمدرضا پهلوي 6. فوزيه 7. علي سهيلي (نخست‌وزير) 8. حاجيعلي رزم‌آرا 9. ابوالحسن اردلان (عزالممالك) 10. علي‌اصغر مؤدب نفيسي 11. قاسم غني 12. حميد سياح 13. مصطفي عدل (منصورالسلطنه) 14. محمد ساعد مراغه‌اي 15. عبدالحسين هژير 16. محسن قراگزلو 17. يوسف شكرايي

548-1ع]
امراي ارتش ايران در حال مذاكره با ريدر ويليام بولارد وزيرمختار انگلستان و چند تن از فرماندهان قشون متفقين در ايران
976-11ع]
ريدر ويليام بولارد وزيرمختار انگليس در ايران، محمدرضا پهلوي و ژنرال ويول فرمانده انگليسي قشون متفقين
(1319-1320)
رجبعلي منصور

[2718-124ط، 4478-4ع و 2434-4ع]
محمدعلي فروغي (1320)
(1320-1321 و 1321-1323)
علي سهيلي
[3-127ر]
سران كشورهاي متفق در حاشيه برگزاري ”كنفرانس تهران“، در محل سفارت شوروي (6/9/1322) 1. ژوزف استالين (نخست‌وزير شوروي) 2. وياچسلاو ميخائيلويچ مولوتف (وزير امور خارجه شوروي) 3. اورل هريمن (سفير آمريكا در مسكو) 4. فرانكلين روزولت (رئيس‌جمهور آمريكا) 5. آنتوني ايدن (وزير امور خارجه آمريكا) 6. وينستون چرچيل (نخست‌وزير انگلستان)

[927-121پ]
ملاقات محمدرضا پهلوي با وينستون چرچيل نخست‌وزير انگلستان، در محل سفارت اين كشور در تهران (8/9/1322) از راست: وينستون چرچيل، اسماعيل شفائي، محمدرضا پهلوي، حسين علاء ، محمد ساعد مراغه‌اي (وزير امور خارجه) و علي سهيلي (نخست‌وزير)
[880-121پ]
ژوزف استالين نخست‌وزير شوروي در حاشيه برگزاري كنفرانس سران كشورهاي متفق در تهران، هنگام ملاقات با محمدرضا پهلوي (9/9/1322) از راست: ماكسيموف (سفير شوروي در ايران)، وياچسلاو ميخائيلويچ مولوتف (وزير امور خارجه شوروي)، محمدرضا پهلوي، ژوزف استالين و محمد ساعد مراغه‌اي (وزير امور خارجه ايران)
[2912-11ع]
محمد ساعد مراغه‌اي نخست‌وزير ايران در سال 1323

[3262-1ع]
رضاشاه در اواخر عمر در ژوهانسبورگ (1323)
محسن صدر (صدرالاشراف) (1324)
[2914-4ع، 1543-4ع و 1829-4ع]
ابراهيم حكيمي (حكيم‌الملك) (1324)

(1323-1324)
مرتضي قلي بيات (سهام‌السلطان)
[1358-1ع]
احمد قوام (قوام‌السلطنه) از نخست‌وزيران ايران در دوران اشغال كشور توسط متفقين (1321 و 1324-1326)