۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

غفلت ها،تصرف خاکریزها وکودتای خزنده


navab1

با یاد و خاطره حسین نواب صفوی* و دیگر شهدای راه استقلال و آزادی ایران از خرداد60 تابه امروز، آنان که قربانی کینه توزی قدرت طلبان و باز سازی استبداد شدند.

در آستانه سالگرد کودتای خرداد شصت، کودتای خزنده علیه حق حاکمیت مردم و در اختیار گرفتن سرنوشت جان و مال و ناموس مردم توسط ولایت فقیه و پایانی خشونت آمیز بر بهار آزادی و آغاز دوران تباهی زندگی مردم ایران هستیم. نظام ولایت فقیه طی سالهای گذشته با حذف مخالفین که اغلب با خشونت غیر قابل وصفی، از زندان انفرادی و شکنجه تا اعدام های دستجمعی همراه بود، پروسه دگردیسی به نظام مافیایی نظامی مالی را طی کرد. اینک چرخه این حذف، دامن حذف کنندگان دیروز را گرفته است و بخش وسیعی از کودتا گران در لابلای چرخ دنده ماشین حذف گرفتار آمده اند. این دگر دیسی آموزش هایی دارد که اگر بدانها توجه نشود و درسهای لازم از آن گرفته نشود بعید نیست که فردای جنبش کنونی نیزناروشن باشد. از این رواست که باید با وسواس فراوان هر اقدامی که میتواند در حرکت مردم تاثیر بگذارد، مورد کنکاش و موشکافی قرار بگیرد تا جنبش به یمن ابهام زدایی، در شفافیت کامل به پیش برود. هر بهانه که مانع شفاف سازی مواضع افراد، احزاب و سازمانهای سیاسی باشد پذیرفته نیست که آزموده را آزمودن خطاست. بر این امر واقفم که افراد بسیاری در جستجوی چرایی انحراف انقلاب از راه مردمسالاری و باز سازی استبداد گفته و نوشته اند اما از باب اینکه شاید یاد آوری و تکرار به حافظه تاریخی جامعه مددی برساند، به نوشتن این مطلب اقدام کردم. امیدوارم که این نوشته مختصر که اشاره به برخی از غفلتهائی است که بعضی ناشی از خودسانسوری ها و برخی ناشی از جنگ قدرت و قائل بودن به توازن قوا بود و هست، کمکی ولو اندک به آگاهی نسل دوم پس از انقلاب باشد.

مواضع آقای خمینی در کسوت رهبری جنبش ضد استبدادی مردم ایران در سال پنجاه وهفت و مقام مرجعیت آقای خمینی که بری از دروغ وعهد شکنی پنداشته میشد و همچنین سازش ناپذیری او و اصرار بر مواضع حق طلبانه او از قبیل: هر آدم عاقل میداند که تعیین سرنوشت مردم با خود آنهاست، روحانیت قصد ندارد در امور مملکت دخالت کند، آرا و عقاید آزادند و....در اذهان عمومی، چه در داخل ایران و چه در خارج از آن، از او چهره ای مردمی با بیانی مردمسالار ساخت. او در بیش از صد مصاحبه ای که با رسانه های گوناگون اعم از نوشتاری و صوتی و تصویری انجام داد، حتی یک بار از ولایت فقیه سخن نگفت. همواره از جمهوریت، جمهوری ای مثل فرانسه صحبت به میان می آورد تا جائیکه حتی سازمانهای چپگرا که اصولا با دین و مذهب میانه ای نداشتند نیز در مقابل مواضع او چاره ای جز تسلیم و تن دادن به رهبری او ندیدند. مردم در جنبش، ایران بعد از انقلاب را ایرانی آزاد، آباد و مستقل تصور میکردند. استبداد شاه و اختناق حاصل از سرکوب او چنان فضایی را در کشور ایجاد کرده بود که کمتر فرصتی پیش آمده بود تا مردم عادی که هیچ بلکه بسیاری از روشنفکران از مواضع و گذشته آقای خمینی اطلاع یابند. مثلا افراد بسیار نادری از موضع جانبدارانه او از کاشانی و بهبهانی، دو عنصر موثر در کودتای بیست و هشت مرداد و کینه او نسبت به دکتر محمد مصدق اطلاع داشتند که این عده نیز اغلب به دایره اطرافیان او محدود میشدند. اطرافیانی که ، سعی داشتند از او چهره ای مقدس و عرفانی ترسیم نمایند که با قدرت و قدرت پرستی بیگانه است. مبارزه با نظام شاهی ونوید رهایی ازاستبداد و آینده ای که «ولایت با جمهورمردم» باشد و نزدیکی تحقق آروزیی که نزدیک به صد سال مردم ایران برای آن مبارزه کرده بودند ما را از دیدن بسیاری نکات غافل کرد.

ما از علت مخالفت اولیه آقای خمینی با شاه و موضع او در قبال حق رای زنان و نوع نگاه او به حکومت که خواهان نقش روحانیت در آن بود- که در نصایحی که به شاه در این زمینه کرده مشهود بود- غافل شدیم. گمان من بر این نیست که آقای خمینی که با جنبش مردمی و اتخاذ مواضعی هم سو با این جنبش و با بهره گیری از خلائی که در محیط سیاسی و در سطح مبارزان بوجود آمده بود، از سوی مردم رهبری جنبشی را یافت که به انقلاب انجامید، خود میدانست که روزی به عنوان رهبر ایران، از تبعیدگاه خود،نجف، به وطن باز میگردد. او خود نیز غافل گیر شد، شاید بی احساسی او از بازگشت به وطن، بدنبال سالیان دراز زندگی در تبعید، ناشی از این غافلگیری بود. اما او کم کم خود را جمع و جور کرد و خوی قدرت طلب او در رفتار و کردارش عیان گشت. اولین علائم بیماری قدرت طلبی و منیت را او در سخنرانی معروفش در بهشت زهرا بروز داد. و ما، ملت در التهاب و سرمست از رهایی از یوغ استبداد این علامت را ندیدیم و یا اگرعده قلیلی دیدند و هشدار دادند به بهانه وحدت و اینکه امروز زمان این نقدها نیست از کنارش گذشتند وگذشتیم. اما علامت آشکار تر که در هر جامعه که با مفهوم حق حاکمیت مردم آشنایی دارد باید علامت خطرقلمداد میشد، در مدرسه رفاه و به هنگام حکم نخست وزیری مرحوم مهندس بازرگان بروز کرد. آن هنگام، آقای رفسنجانی حکم او را قرائت کرد. بنابر آن، آقای خمینی به استناد « ولایت شرعی» که برای خود قائل بود، مهندس بازرگان را به عنوان نخست وزیر معرفی کرد وما از این امر غفلت کردیم که دامنه شرع اقدس وسیع است و این نوع از ولایت، سیری ناپذیر. غفلت کردیم که انسان آزاد و بالغ ولایت پذیر نیست. اعدام های بدون محاکمه و یا محاکمه های چند دقیقه ای علامت دیگری بود. متاسفانه ایران پس از انقلاب از کادرهای لازم برای اداره یک نظام مردمسالار بر خوردار نبود و آنانی که آزادی و استقلال را لازمه یک نظام مردمسالار و به راستی حاکمیت را از آن مردم میدانستند و نه نخبگان، در اقلیت محض بودند. احزاب و یا سازمانهای سیاسی به حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش باور نداشتند. حاکمیت بر مردم را حق خود میدانستند و برآن شدند، خلاء قدرت را بسود خود پر کنند.تفکر های مختلف از چپ تا راست ،مذهبی و... تقلا کردند به صورت مسلحانه و یا غیر مسلحانه، توازن قوا را به نفع خود تغییر دهند و با کسب قدرت، جامعه را به "مدینه فاضله" مورد نظر خود راهبر شوند. هدف آنها وسیله را نیز توجیه میکرد. در این بین، گروهی نزدیکی جستن به روحانیت را وسیله مناسب دانستند و یا برخی ضعف مدیریتی روحانیون در اداره امور را عاملی برای تثبیت قدرت خود فرض کردند.آنها بر این عقیده بودند که روحانیت (آخوند ها) از اداره امورعاجزند. لذا دیر یا زود برای اداره کشور محتاج آنها خواهند شد. با این فرضیه بود که به همکاری با آنها اقدام کردند. در این خلاء سیاسی، اما، روحانیت قدرت طلب به کار سازماندهی خویش شد. درنامه ای از سوی بهشتی، موسوی اردبیلی، خامنه ای، با هنر و هاشمی رفسنجانی ( مؤسسین حزب جمهوری اسلامی) به آقای خمینی- کتاب عبور از بحران، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی-، در این باره، چنین آمده است:« پیش از پیروزی و بعد از آن و امروز معتقد بودیم و هستیم که نظام اسلامی در ایران بدون پشتوانه ای از تشکیلات مذهبی- سیاسی تضمین دوام ندارد و به همین جهت با مشورت با جنابعالی و جلب موافقت و گرفتن وعده حمایت غیر مستقیم از شما، با همه گرفتاریها از همان روزهای اول پیروزی، مسئولیت تاسیس حزب جمهوری اسلامی را به عهده گرفتیم و در ماههای اول موفقیتهای چشمگیری به دست آوردیم.»

علیرغم وعده آقای خمینی که در پاریس داده بود که روحانیت در امور مملکت دخالت نخواهد کرد،نه تنها خود او در امور دخالیت مستمر داشت روحانیون نزدیک به اونیز متاسفانه از هر فرصت که ایجاد شد برای دخالت در امور، استفاده کردند و مردم از این امر غفلت کردند که این حضور و دخالت، خلاف وعده آقای خمینی است. با نگاه به پیش نویس قانون اساسی که محور آن را حق حاکمیت مردم تشکیل میداد در می یابیم که اگر هشیارانه عمل شده بود علیرغم کاستی ها که درآن بود، با همان قانون، امکان استقرار مردمسالاری فراهم می شد. اما غفلتها باعث شد که علیرغم وعده ای که آقای خمینی در تاسیس مجلس موسسان تدوین قانون اساسی داده بود، این مجلس تشکیل نشود وجای آن را مجلس خبرگان برای بررسی قانون اساسی بگیرد و این مجلس نیز بر خلاف آیین نامه و اساسنامه خود، پیش نویس قانون اساسی را که به اتفاق آرا به تصویب شورای انقلاب و به تائید و امضای آقایان مراجع رسیده بود، به کناری نهاده و به کار تدوین قانون اساسی ولایت محور شد و علیرغم مخالفتها با اصل ولایت فقیه که از سوی اندک نمایندگانی که حق حاکمیت را از آن مردم میدانستند ابراز شد،کودتا چیان به تحمیل این اصل به قانون اساسی موفق شدند. با این عمل، اساسی ترین گام، در مسیر کودتای خزنده علیه حاکمیت مردم برداشته شد و خاک ریز مهمی توسط جناح قدرت طلب و استبداد گرای مشروعه طلب اشغال گشت. در کتاب عبور از بحران به نقل از همان نامه میخوانیم:« موفقیت "حزب جمهوری اسلامی" در انتخابات مجلس خبرگان و تدوین قانون اساسی که امید غیر مذهبی ها را بکلی از بین برد، از عوامل تشدید مبارزات مخالفان ما است»

با شدت گرفتن تلاش های اقتدار گرایان برای باز سازی استبداد و به قول آقای رفسنجانی تشکیل نظام اسلامی و تمایل آقای خمینی به چنین نظامی، کسانی که احساس خطر میکردند راه چاره را در سازماندهی مخالفان استبداد یافتند. اما متاسفانه عدم تعامل وعدم پذیرش حق اختلاف نظردرعین اتحاد حول محور حقوق و حقمداری، بخصوص، نبود فکر راهنمای مبتنی بر احترام به حقوق و کرامت انسانی، نزد افراد، احزاب و سازمانها وگروههای سیاسی، مانع از ایجاد یک جبهه مردمسالار در مقابل این زیادت طلبی ها شد. امادر هر فرصت که پیش آمد، مردم ایران اشتیاق خود را به تشکیل یک جامعه مردمسالار ابراز کردند. از آن جمله، میتوان به انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری و مواضع کاندیداها و نتیجه آن انتخابات اشاره کرد.

انتخابات ریاست جمهوری به صحنه مقابله دو طرز تفکر بدل شد. در یک سو بیان آزادی از اسلام، بیانی که به پیروزی انقلاب انجامید و در دیگر سو، تفکر ولایت مدار و بینش فقه تکلیف مدار قرار داشت. آقای رفسنجانی در نامه ای خطاب به آقای خمینی- عبور از بحران- در این باره چنین مینویسد:« قبل از انتخابات ریاست جمهوری، به شما عرض کردیم که بینش آقای بنی صدر مخالف بینش اسلام فقاهتی است که ما برای اجرای آن تلاش میکنیم و اکنون هم بر همان نظر هستیم و شما فرمودید ریاست جمهوری مقام سیاسی است کاری دستش نیست. امروز ملاحظه می فرمائید که چگونه در کابینه و ... می تواند کار شکنی کند و چگونه با استفاده از مقام، مجلس و دولت و نهادهای انقلابی را تضعیف می کنند و ما فقط می توانیم دفاع کنیم، چون تضعیف متقابل را با گفتن نواقص رئیس جمهور صلاح نمیدانیم و همان هم مشاجره تلقی می شود و به حق مورد مخالفت جنابعالی قرار میگیرد و آتش بس می دهید و خودتان هم دفاع لازم را نمی فرمائید که: اختلاف دو بینش است که یک طرف مصداق اسلامش غضتفر پور و سلامتیان و سعید سنجابی و طرف دیگر رجائی و گنابادی و منافی و موسوی و... می باشند» .

علیرغم تمام تلاشی که از سوی حزب جمهوری اسلامی انجام گرفت که متاسفانه با همراهی غیر روحانیان و غیر حزبی ها( حزب جمهوری اسلامی) از مذهبی تا چپ گرا و مارکسیست که بنا بر همان طرز تفکری که در بالا بدان اشاره شد که روحانیان را قادر به اداره امور نمی دیدند و آنها را محتاج تخصص خود در اداره میدانستند همراه بود- نهضت آزادی و حزب توده و.... ازآقای حبیبی کاندیدای حزب جمهوری اسلامی حمایت میکردند- این مخالفان ولایت فقیه بودند که اکثریت آرا را به خود اختصاص دادند و در میان آنها آقای بنی صدر با بیش از 76 درصد آرا از سوی مردم به مقام ریاست جمهوری انتخاب شد. آقای بنی صدر پس از انتخاب شدن کوشش بسیار کرد که یک جبهه از سوی نیروهای جانبدار مردمسالاری تشکیل دهد. بدین منظور کنگره اتحاد تشکیل شد تا برای انتخابات مجلس شورا کاندیداهای خود را به مردم معرفی نماید. در نامه سران حزب جمهوری اسلامی به آقای خمینی در این باره میخوانیم:

« طرح «کنگره وحدت» برای انتخابات که تبلیغات یک جانبه، آن را مصداقی برای اجرای دستور امام در مورد همکاری با رئیس جمهور، ادعا میکند و حمایت بی پرده و صریح برادر و بعضی منسوبان بیت شما از آن، این ادعا را تقویت مینماید، وسیله ای برای مجلس رفتن افرادی خواهد شد که به عاقبت آن خوشبین نمی توان بود و مخصوصا با توجه به اینکه رئیس جمهور بارها گفته است که اگر مجلس با من هماهنگ نباشد، ایران منفجر خواهد شد و یا من کنار می روم که می خواهند مجلس تابع ایشان باشد نه ایشان تابع مجلس».......«خلاصه:علائم تکرار تاریخ مشروطه به چشم میخورد.متجددهای شرق زده و غرب زده علیرغم تضاد های خودشان با هم در بیرون راندن اسلام از انقلاب همدست شده اند(نمونه جلسه ای که از مذهبی های چپ گرا و محافظه کاران غرب گرا یا ملی گرا برای همکاری در مقابله با حزب جمهوری اسلامی در انتخابات اخیر تشکیل شده بود). احتمال اینکه روال موجود مانع تشکیل مجلس شورای اسلامی احتمالی گردد که جنابعالی بدان دل بسته اید و امیدوارید بتواند نارسائی ها و کمبودهای رئیس جمهور را جبران کند، قابل توجه و تکلیف آور است.»

آقای رفسنجانی در یکی از خطبه های پس ازکودتای سی خرداد شصت در باره پیروزی آقای بنی صدر در انتخابات ریاست جمهوری گفت:« پس از پیروزی آقای بنی صدر به دیدار امام رفتیم و به ایشان گفتیم این که نشد، امام فرمود شما بروید و مجلس را در دست بگیرید» بدین ترتیب آقای خمینی که بعد ها گفت والله به بنی صدر رای نداده است و بنا بر اعتراف آقای رفسنجانی به مجلسی دل بسته بود که بتواند رئیس جمهور را کنترل بلکه خنثی نماید از اینکه حول محور رئیس جمهور اتحادی تشکیل شود که مانع تشکیل چنین مجلسی بشود نگران شده و با این حرف خود تکلیف را معین و مجوز تقلب در انتخابات مجلس را به آقای رفسنجانی که در وزارت کشور مسئولیت برگزاری انتخابات را داشت، داد . به هنگام انتخابات مجلس، گزارش هیئت های نظارت که به سرپرستی مستشاران دیوان کشورجهت نظارت بر انتخابات تشکیل شده بود حاکی از تقلبات گسترده در انتخابات بود و حتی آقای پسندیده ،برادر آقای خمینی ، در نامه ای به رئیس جمهور از تقلب در انتخابات شکوه کرد.آقای خمینی با وجود دریافت گزارش تقلبات و در مقابل اعتراض آقای بنی صدر به این امر گفت همین مجلس خوب است.یکی از غفلت ها که آقای بنی صدر در کتاب خیانت به امید بدان اشاره کرده است پذیرفتن چنین مجلسی ازسوی رئیس جمهوربود. ریاست جمهوری آقای بنی صدر این امید را به وجود آورد که جمهوری نوپای ایران به راه استبداد نرود.اما حمله عراق به ایران و آغاز جنگ خانمان سوز از یک سو و توطئه های اقتدارگرایان برای نشاندن ولایت فقیه بر جای حاکمیت ملی که با دسیسه حسن آیت* با وارد کردن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی کلید خورده بود از دیگر سو، کار را بر رئیس جمهور به عنوان اولین منتخب تاریخ ایران و نماد مردمسالاری سخت کرد. او اینک باید در دوجبهه خارجی و داخلی هم زمان از تمامیت ارضی و حاکمیت ملی دفاع میکرد. در ابتدا آقای خمینی که بیمار بود و با حمله عراق احساس خطر میکرد در منازعات به صورت علنی موضع شفافی نمیگرفت. رفسنجانی در نامه 25/11/59 خود خطاب به آقای خمینی از این وضع گله میکند:«تبلیغات متمرکز مخالفان- که از مقام رسمی و تریبونهای رسمی در رل مخالف و اقلیت سخن میگویند- و نصایح کلی و عام جنابعالی و سکوت و ملاحظات ما که علل موضع گیریها را روشن نکرده ایم، وضعی بوجود آورده که خیلی ها خیال میکنند ما و طرف ما بر سر قدرت اختلاف داریم و دو طرف را متساویا مقصر یا قاصر یا... میدانند. ما برای حفظ آرامش نمیتوانیم مطالب واقعی خودمان را بگوئیم و جنابعالی هم صلاح ندانسته اید که مردم را از ابهام و تحیر درآورید. خود شما میدانید که موضع نسبتا سخت مکتبی امروز ما، دنباله نظرات قاطع شما از اول انقلاب تا به امروز است. بعد از پیروزی معمولا ما مسامحه هایی در اینگونه موارد داشتیم و جنابعالی مخالف بودید. ما نظرات شما را با تعدیلهایی اجرا کردیم. شما اجازه ورود افراد تارک الصلاة یا متظاهر به فسق را در کارهای مهم نمی دادید، شما روزنامه آیندگان و ... را تحریم می کردید، شما از حضور زنان بی حجاب در ادارات مانع بودید، شما از وجود موسیقی و زن بی حجاب در رادیو- تلویزیون جلو گیری می کردید. همین ها موارد اختلاف ما با آنها است. آیا رواست که به خاطر اجرای نظرات جنابعالی ما درگیر باشیم و متهم و جنابعالی در مقابل اینها موضع بی طرف بگیرید؟ آیا بی خط بودن و آسایش طلبی را می پسندید؟ البته اگر مصلحت میدانید که مقام رهبری در همین موضع باشد و سربازان خیر وشر جریانات را تحمل کنند، ما از جان و دل حاضر به پذیرش این مصلحت هستیم. ولی لااقل به خود ما بگوئید. آیا رواست که همه گروه دوستان ما به اضافه اکثریت مدرسین و فضلاء قم و ائمه جمعه و جماعات و... در یک طرف اختلاف و شخص آقای بنی صدر در یک طرف و جنابعالی موضع ناصح بی طرف داشته باشید؟ مردم چه فکر خواهند کرد؟ و بعدا تاریخ چگونه قضاوت خواهد کرد؟»

بدین ترتیب، آقای رفسنجانی ضمن گله کردن از موضع غیر شفاف آقای خمینی دو نکته را اعتراف میکند: یکی این که جنگ واقعی بین دو جناح است. یکی جناحی که محدودیت آزادی های فردی و اجتماعی را نمی پذیرد و دین را بیان آزادی و تفتیش عقاید را مذموم میداند و آزادی مطبوعات را لازم میشمارد که رهبری این جناح را آقای بنی صدر و جناح دیگردین را ابزار تفتیش و سرکوب می شمارد ورهبری آن را بر عهده آقای خمینی میداند.

ادامه دارد

jmpaknejad@yahoo.frاين ايميل جهت اسپم بسته شده است،‌جهت فعال بودن بايد جاوا را فعال نماييد

*حسین نواب صفوی جوانی با استعداد، از مشاوران آقای بنی صدر و همکاران روزنامه انقلاب اسلامی بود که در افشای نقش سران حزب جمهوری اسلامی زد و بند آنها با آمریکا در قضیه به تاخیر انداختن آزادی گروگانهای سفارت امریکا که بعد ها به اکتبر سورپرایز معروف شد موثر بود. بنا بر روایتی محمدی گیلانی علت اعدام اورا زیاد دانستن او اظهار کرده بود.او از آزادیخواهان و هواداراستقلال و مخالف سر سخت استبداد و ولایت فقیه بود،قلمی زیبا و بیانی شیوا داشت

*-حسن آیت –عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و از نزدیکان و وابستگان به حزب زحمتکشان به رهبری مظفر بقایی که بعد ها اسناد وابستگی این حزب به انگلستان و انگلیسی بودن طرح ولایت فقیه، از پرده بیرون افتادند-

"حافظ" با گفتارِ گران‌بهای "محمد جعفر محجوب"

پنجشنبه ۴ دسامبر ۲۰۰۸


محمد جعفر محجوب
(1374 – 1303)

در سال 1303 در تهران زاده شد و تحصیلات دبستانی و دبیرستانی خود را در همان شهر به پایان رساند.
در 1326 در رشته‌ی علوم سیاسی و در 1333 در رشته‌ی زبان و ادب پارسی لیسانس خود را از دانشکده‌ی "حقوق و ادبیات" دانشگاه تهران دریافت کرد و در 1342 درجه‌ی دکترای زبان و ادب پارسی خود را از دانشگاه تهران دریافت نمود.
محمد جعفر محجوب، کار خویش را با تندنویسی در "مجلس شورای ملی" در 1323 آغازید.
پس از 1336 در پُست‌های آموزگار، دانشیار و استاد زبان و ادب پارسی در دانشگاه "تربیت معلم" و دانشگاه تهران، به زنده‌گی‌ی ادبی‌ی خود ادامه داد.
در سال‌های 1350 و 1351 به فرنام (عنوان) استاد مهمان در دانشگاه آکسفورد انگلستان و دو دوره در سال‌های 1353 تا 1355 و 1361 تا 1363 در دانشگاه استراسبورگ فرانسه به آموزش زبان و ادب پارسی پرداخت.
وی برای 23 سال هم‌وند (عضو) انجمن ایرانی‌ی "فلسفه و علوم انسانی" وابسته به یونسکو بود.
از 1358 تا 1359 ریاست "فرهنگستان زبان" و "فرهنگستان ادب و هنر" ایران را بر دوش داشت و از 1370 تا هنگام مرگ (1374) به فَرنام (عنوان) استاد مهمان در دانشگاه "کالیفرنیا" در "برکلی" به آموزش ادب پارسی پرداخت.

برخی از ویرایش‌ها و نوشته‌های ایشان:
«برگزیده‌ی غزلیات شمس تبریزی»،
«دیوان قاآنی شیرازی»،
«دیوان سروش اصفهانی»،
«ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی»،
«کلیات ایرج میرزا، متن کامل امیر ارسلان نامدار»،
«فتوت‌نامه‌ی سلطانی»،
«سبک خراسانی در شعر فارسی»،
«فرهنگ لغات و اصطلاحات عامیانه» (با هم‌کاری سید محمد علی جمال‌زاده)،
«آفرین فردوسی» واپسین نوشته‌ی شادروان محجوب، چاپ 1371، تهران.


"حافظ"
با گفتارِ گران‌بهای
"محمد جعفر محجوب"
*
***
*****
سی.دی. یکم:
*****

1. بحثی درباره‌ی شاه شیخ ابواسحاق و مبارزالدین محمد.
***

2. غزل «یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود».
***

3. غزل «الا یا ایهاالساقی اَدِرکاساً و ناوَلها».
*****

سی.دی. دوم:
*****

1. ادامه‌ی غزل «الا یا ایهاالساقی ...».
***

2. غزل «سال‌‌ها دل طلب جام‌جم از...» و بحثی درباره‌ی «جام‌جم».
*****

سی.دی. سوم:
*****

1. ادامه‌ی غزل «سال‌‌ها دل طلب ...».
***

2. بحثی درباره‌‌ی «پیر مغان»،«جام»،«قَدَح» و «ساقی».
*****

سی.دی. چهارم:
*****

1. بحثی درباره‌ی توالی ابیات دیوان حافظ (بخش یکم).
***

2. بحثی درباره‌ی توالی ابیات دیوان حافظ (بخش دوم).
*****

۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه

گزیده هایی از کتاب در پس پرده تزویر


«ما حرف در گوشی نداریم!»

«روز نهم آبان ۱۳۵۷آقایان دکتر کریم سنجابی, حاج مانیان و مهدیان برای ملاقات... [با خمینی] از تهران به پاریس آمدند. در اولین دیدار با آنها امام و بنی صدر, سلامتیان و حاج احمدآقا هم حضور داشتند... آقای سنجابی که در کنار امام نشسته بود شروع کرد آهسته صحبت کردن, تقریباً در گوشی. ناگهان امام سرشان را عقب کشیدند و فرمودند ما با کسی صحبت در گوشی نداریم, هیچ چیز ما مخفی نیست. شما می توانید مطالبتان را آزادانه بیان بفرمایید. هرچه دارید بگویید. من از دوستان چیزی پنهان ندارم... بعد از صحبت آقای سنجابی امام صحبتی نکردند» (خاطراب هادی غفاری, ص۳۳۰). خمینی با سنجابی صحبت در گوشی نداشت اما وقتی با «ازمابهتران» در اتاق دربسته دیدار و گفتگوداشت, جز عده معدودی که محرم اسرار بودند مانند دکتر ابراهیم یزدی, بقیه حق ورود به اتاق را نداشتند. مثلاً در دیداری که در همان روزها خمینی در اتاق دربسته با فرستادگان دولت آمریکا داشت, دکتر یزدی به من که برای کاری قصد ورود به اتاق را داشتم, گفت شما نمی توانید به اتاق وارد شوید و در را بست. ملاقات فرستادگان دولت فرانسه با خمینی نیز که درهمان روزها در اتاق رخ داد, در اتاق در بسته صورت گرفت و بعد به کسانی که می خواستند بدانند در آن دیدار چه سخنانی رد و بدل شد, گفتند برای تمدید پاستورت آمده بودند.

تافته جدابافته یی به نام صادق طباطبائی

صادق طباطبائی, برادر زن احمد خمینی, هم مرتب از آلمان به پاریس می آمد و به خانه یی که خمینی در آن زندگی می کرد رفت و آمد داشت و از همان موقع, تافته جدابافته یی بود.
او هم خوابهای بسیار خوشی را برای آینده اش می دید و با اشراقی و احمد خمینی هم رابطه بسیار نزدیکی داشت. معمولاً به خانه یی که خمینی در آن زندگی می کرد, رفت و آمد داشت وبه خانه مقابل نمی آمد تا حسابش از دیگران جدا باشد. همان موقع هم به خاطر همین ادا و اطوارهایش در بین اطرافیان خمینی منفور بود.
ناطق نوری هم به پاریس آمده بود و به ظاهر عقب راهی می گشت که تعدادی اسلحه به ایران ببرد. او به من گفت: چند قبضه اسلحه می خواهم, چه کنم؟
گفتم: برو بیروت هرچه بخواهی هست.
البته کار او بیشتر به تظاهرنمودن می ماند تا عمل. چرا که او دیگر پس از سالهای ۴۲تا۴۴ به دنبال زندگی آرام خودش بود و حالا یک شبه «انقلابی» شده بود و آن هم از نوع مبارزه مسلحانه, و نه اعلامیه پخش کردن!
محمد غرضی به پاریس آمده بود ولی آن طور که مایل بود کسی او را تحویل نگرفت و او کلاً نتوانست برای خودش در آنجا جایی بازکند. او یک بار به لیبی رفت و از آنجا به سوریه سفرکرد. او یک بار به من گفته بود که قصد دارد از لیبی اجازه یک موج رادیویی بگیرد.
یک شب در هتلی که نزدیک نوفل لوشاتو بود عده یی جمع بودند. ازجمله, حاج مهدی عراقی, محمد غزضی. و صحبت از مجاهدین خلق شد. غرضی به شدت به مسعود رجوی حمله کرد. یکی از زندانیان سیاسی که تازه از زندان آزاد شده بود, به غرضی گفت: تو صلاحیت نداری وارد این بحثها بشوی. تو فعلاً جایت گرم است و او زندانی است.
غرضی به شدت ناراحت شد و می خواست آن فرد را از اتاق و هتل بیرون کند که دیگران پادرمیانی کردند و نگذاشتند. او دشمن خونی مجاهدین بود.
کسانی که در اتاق تلفن بودند عبارت بودند از: سیدعلی اکبر محتشمی, اسماعیل فردوسی پور, املائی محمد منتظری, سیدمحمدعلی موسوی. محمد منتظری سیدهادی مدرسی را از بحرین به پاریس آورده بود و او را هم در اتاق تلفن خانه «کشان» در پاریس گذاشته بود و هر روز صبح یک نفر از نوفل لوشاتو می آمد و شبها در نوفل لو شاتو به غیر از افراد خیلی نزدیک که در اتاق تلفن خانه و... بودند, کسان دیگر را نمی گذاشتند شب در آنجا بمانند. به دلیل مسائل امنیتی.
حسن روحانی (فریدون خان) هم به پاریس آمده بود. البته او نگاه می کرد ببیند چه کسی در آنجا نقش بیشتر دارد و این فرصت طلب هم به خاطر این که از قافله عقب نماند مرتب این طرف و آن طرف می دوید.
حسن نزیه هم به نوفل لوشاتو آمد و با خمینی ملاقات کرد و جلو خانه خمینی نیز چندتا عکس گرفت.
علی خان سفید که جوانی پرشور بود و ظاهری کارگری داشت نیز از ایران به نوفل لوشاتو آمده بود و با همان پرواز خمینی به ایران بازگشت و در روز ۲۲بهمن ۱۳۵۷ در برخورد با گارد شاهنشاهی به شهادت رسید.
مهندس محمدرضا اشراقی نیز مدتی در نوفل لوشاتو بود. او بسیار فعال بود و زحمت می کشید و با همان پرواز خمینی به ایران بازگشت و بعد از پیروزی انقلاب با مجاهدین خلق بود و در اسفند ماه ۱۳۶۰ به شهادت رسید.

خمینی سخنگو ندارد

صبح بود. اخباری از ایران رسیده بود و داشتم برای خمینی می گفتم. در همان اوائل نیز, بابرخوردهایی که دکتر یزدی می کرد معلوم بود خیلی حساب شده و دقیق حرکت می کند و خلاصه از مصاحبه کردن و سخنگوشدن نیز بدش نمی آید و می کوشد که بالاخره به عنوان سخنگوی جنبش مطرح شود. او سالها در آمریکا به دور از مسائل ایران زندگی کرده بود و حالا هم ناگهان سروکله اش پیدا شده بود که سخنگوی جنبش شود. البته بد کاری نبود! به هر حال صحبتهای من راجع به مسائل روز با خمینی تمام شد به او گفتم: اینجا کسانی هستند که به عنوان سخنگو عمل می کنند!
خمینی گفت: چه کنیم؟
گفتم: به نظرم می رسد که اعلام شود شما سخنگویی ندارید.
خمینی قبول کرد. این مطلب به فارسی و انگلیسی نوشته شد که «سخنگویی» وجود ندارد. اما حقیقتاً کسی نمی توانست آن را به دیوار نصب کند. بلاخره در پله ها نصب شد.
یزدی پشت سر من ایستاده بود و بسیار دلخور بود و نگاه می کرد و می گفت: این چیست؟ گفتم: می بینید که چیست.
او رفت. به فاصله چند دقیقه کاغذها کنده شد و دوباره تهیه شد و نصب گردید. خبرنگاران این خبر را مخابره کردند و در همه جا پخش شد و دکان بعضی ها نیمه تعطیل شد!

مدّاحان خمینی

در مدتی که خمینی در پاریس بود, تعریف و تمجید از او به اوج خویش رسیده بود. شاعری (به نام محمد منتظر که بعد از انقلاب دستگیر و زیر شکنجه روانی شد) در خانه خمینی بود که معمولاً صبحها بعد از نماز شعری برای خمینی می سرود و گاهی شبها در چادر در حضور خمینی آن را می خواند.
چند روزی بود تعدادی از بچه های انجمن اسلامی آمریکا که به پاریس آمده بودند, تمرین می کردند که بتوانند سرودی را که این شاعر سروده بود دسته جمعی بخوانند. سرپرستی آنها را به غیر از شخص شاعر, طاهره دبّاغ به عهده داشت. طاهره دباغ همه آنها را به صف می کرد و یک نسخه از اشعاری را که در وصف خمینی بود به آنها می داد و توی زیرزمین تمرین می کردند. سرود را ساختند و نزد خمینی زیر چادر خواندند. او گوش داد, اما این کار را با کلام خودش تاٌیید یا تکذیب نکرد. اما همین که نشسته بود و سرود را گوش داده بود برای طاهره دباغ کاملاً مفهوم بود, چرا که خمینی اگر با حرفی یا کاری مخالف بود از جایش بلند می شد و می رفت و محل نمی گذاشت و هیچ کس هم نمی توانست او را از این کار منصرف کند و اطرافیانش به خوبی می دانستند که اگر خمینی بنشیند معنایش مطمئناً این است که رضایت خاطر او را برآورده کرده اند و اگر از جایش برخیزد و برود برعکس.

خمینی دیگر سراسر ستایش شده بود. او فقط دوست داشت که او را بستایند و مدام حرف او را بزنند. اگر کسی ذره یی برخلاف میلش کاری می کرد ـ هرکه بود ـ او را به زمین می زد و دیگر او را تحمل نمی کرد.

صبح بود که اخبار کشتار رسیده بود. نزد خمینی رفتم و جریان کشتار را به او گفتم و ضمن صحبت به این نکته اشاره کردم که بهتر است بعد از پیروزی انحلال ارتش را اعلام کنید تا یک ارتش مردمی تشکیل شود. نگاه تندی به من کرد. اصلاً توقع شنیدن چنین حرفی را از من نداشت. سرش را تکان داد و گفت: دیگر خبری نیست؟
متوجه شدم که از طرح مساٌله «ارتش مردمی» خوشش نمی آید.
بسیار اتفاق افتاده بود که کسی حرفی می زد و خمینی بدون اعتنا به این که آن فرد حرف می زند, راه می افتاد و می رفت یا احیاناً سؤالی را که از او می کردند اصلاً جوابی نمی داد و اعتنایی نمی کرد. اما اگر آن حرف و یا آن سؤال مورد رضایت او بود حتی یک لبخند او معنی پیدا می کرد و او جوابش را به آن داده بود.

باندبازی در نوفل لوشاتو

برخوردها در نوفل لوشاتو بسیار حسادت آمیز بود و علتش هم باندبازیهایی بود که به وجودآورده بودند و آنهایی که به دنبال میز و قدرت بودند تصور می کردند با این کارها می توانند بر خر مراد سوار شوند. در این میان نقش «چاکرمنشها» مؤثر بود و آنها هم برای آینده شان جا باز می کردند و ناچار می بایست خودشان را به این و آن بچسبانند. خیلیها هم خودشان را به سرکردگان یکی از باندها چسباندند و به پستهایی هم رسیدند. هرکس زیر بیرق سردمداران باندها نبود و حاضر نمی شد بر سر سرنوشت خلق و انقلاب معامله پایاپای کند, مورد طعن و بی احترامی قرارمی گرفت.
انقلابی رخ داده است و میلیونها نفر دربرابر رژیم ستمگر شاهنشاهی قیام کرده اند و در این میان خمینی به دلیل شرایط خاص زمانی و در نبود یک رهبری مردمی ـ که اصلی ترین دلیل آن سرکوب نیروهای انقلابی توسط شاه و نیز ضربه «اپورتونیستهای چپ نما» بر پیکر سازمان مجاهدین خلق ایران بود ـ رهبری را به دست گرفته بود و عده یی هم به عنوان مترجم و تلفنچی و آشپز و... دورش را گرفته بودند و به دیگران امر و نهی می کردند. مثلاً, مترجم خمینی که به خبرنگاران وقت ملاقات و مصاحبه می دهد حالا هرکسی را که در این خانه نوفل لوشاتو می بینید به او بداخمی می کند که چرا اینجا آمده ای؟ مگر تو همان نیستی که در فلان جا چنین و چنان گفتی؟ اشاره ام به دکتر ابراهیم یزدی است. یک روز صبح جوانی به نام «ح», که بعدها او را شناختم, به نوفل لوشاتو آمده بود. دکتر یزدی به محض دیدن او شروع کرد به پرخاش کردن به او که تو همانی که در فلان تاریخ چنین و چنان گفتی و... او را به شدت آزرده خاطر کرد. اگر نامه یی به دستشان می دادند که به خمینی برسانند, اگر با خط مشی شان منطبق نبود, آن نامه سر از آشغالدانی در می آورد. اگر مراسم بزرگداشتی بود, امثال دکتر یزدی نمی گذاشتند حتی عکس یکی از رهبران «نهضت آزادی» قدیم (پدر طالقانی) را به دیوار نصب کنند.


۱۳۸۹ خرداد ۲۱, جمعه

رانا؛ خاموشی کردستان در چهلم جان باختگان ۱۹ اردیبهشت / گفتگو با مادر فرزاد کمانگر /به همراه ویدیو و عکس


خبرگزاری هرانا - فرزاد کمانگر معلم کرد، در 19 اردی بهشت ماه سالجاری در زندان اوین به صورت مخفیانه اعدام شد و خانواده وی برای تحویل پیکر وی با گذشت بیش از یک ماه همچنان بلاتکلیف هستند.

متن زیر گفتگویی است با مادر فرزاد کمانگر پس از گذشت یک ماه از اعدام فرزندش، وی در گفتگو با گزارشگران هرانا اعلام داشت از اعتراضات مدنی و مسالمت آمیز مردم ایران در چهلم جانباختگان 19 اردی بهشت ماه حمایت می کند.

خانم رضایی ابتدا بفرمائید تلاشهای خانواده اعدام شدگان 19 اردیبهشت ماه برای تحویل اجساد به کجا رسیده است؟

- خانواده ما همان روز یک شنبه و ساعاتی پس از اجرای حکم از طریق تماس های فعالین مدنی در جریان اعدام فرزاد و همراهانش قرار گرفت. ابتدا پذیرفتن این حقیقت تلخ برای همه ما بسیار دشوار بود و به همین خاطر فوری تصمیم گرفتیم برای اطلاع دقیق از درستی خبر به تهران برویم. همان روز همراه چندین تن از اعضای خانواده دیگر اعدام شدگان دیگر به تهران رفتیم. به مدت چند روز که در آنجا بودیم ابتدا به زندان اوین مراجعه کردیم تا واقعا ببینیم این خبر واقعیت داره یا نه!

بعد از اینکه مطمئن شدیم فرزندانمان بعد از چهار سال شکنجه و زندان عاقبت توسط دشمنان انسانیت اعدام شده، تصمیم گرفتیم طبق وصیت فرزندم پیکر وی را تحویل بگیرم و در روستای پدری اش دفن بکنیم ولی متاسفانه تمام تلاش هایمان در طول آن چند روز در تهران به جایی نرسید و نه نمایندگان مجلس و نه مسولان قضایی جواب مشخصی به ما می دادند. همه می گفتند اگر جنازه ها رو تحویل بدهیم در کردستان آشوب به پا می شود. هر چند آقای بهرامیان وکیل فرزاد هم اعلام کرد حاضر است تعهد بدهد که بدون اینکه مشکلی پیش بیاید جنازه رو تحویل بگیرد و در کامیاران دفن نماید، اما آنها باز پاسخی به درخواست ما ندادند. آنان خودشان خوب می دانستند چه جنایتی انجام داده اند و از پیامدهای آن می ترسیدند، آنان می دانستند فرزاد و همراهانش فعال حقوق انسانی بوده اند و در دل تمام هر وجدان آگاهی جای دارد، می ترسیدند از تهران تا کردستان کاروانهای پیشوازی از پیکر شهدا به راه انداخته شود. بعد از بازگشت از تهران نیز به دلیل حضور گسترده مردم از تمام مناطق ایران نتوانستم شخصا به تراه بروم تنها چند تن از اعضای خانواده همراهی اعضای خانواده دیگر اعضای خانواده دوباره به تهران رفتند اما باز هم به جوابی ندادند.

ما تصمیم گرفتیم تا زمانی که جنازه را تحویل ندهند در جلوی استانداری همراه اعضای خانواده شهید فرهاد وکیلی و علی حیدریان تحصن بکنیم اما چند روز قبلش گویا یکی از نمایندگان کرد مجلس تماس گرفته بود و اعلام کرد بود قولهای به وی داده اند به همین خاطر جلوی استانداری تحصن نکنیم. ما هم پذیرفتیم اما باز هم خبری از آنها نشد. تا اینکه هفته گذشته فکر کنم چهارشنبه بود

همراه خواهر شهید فرهاد وکیلی و مادر و خواهران علی حیدریان به استانداری کردستان مراجعه کردیم و توانستیم با استاندار ملاقات بکنیم. زمانی که مه به تهران رفته بودیم استاندار هم آنجا بود و به ما قول داد که بعدا پیکر شهدا رو به ما تحویل بدهند. من هم از استاندار خواستم طبق قولی که داده بود جنازه ها رو به ما تحویل بدهد چون در تهران شایعاتی منتشر شد که استاندار و اطلاعات کردستان اجازه تحویل پیکر شهدا رو نمی دهند. اون روز استاندار کردستان اعلام کرد که جنازه ها در جایی خاص دفن شده است و بعدا مکانش در زمان مناسب را به ما اعلام می کنند. حرفهای دیگر زد که با واکنش من مواجه شد و فوری همراه محافظانش اتاق رو ترک کرد و درب را به روی ما بستند، موقعی که نیروهای حراسات ما رو از ساختمان خارج کردند مشاهده کردیم که تعداد زیادی نیروی در محوطه استانداری مستقر شده اند، مثل اینکه آنان از چهار تا پیره زن ترسیده بودند.

خانم رضایی آیا نیروهای امنیتی و انتظامی در برگزاری مراسم ختم فرزندتان برای خانواده شما ممانعت ایجاد کردند؟

- موقعی که ما از تهران برگشتیم به ما اطلاع دادند که اطلاعات تماس گرفته و اعلام کرده نباید مراسم ختم در مسجد برگزاری بشود و تنها اجازه برگزاری مراسم رو در خانه خودمان داده بودند. ما هم که به عنوان خانواده فرزاد دوست نداشتیم در این مراسمات برای کسی مشکلی ایجاد شود به همین خاطر تنها در منزل خودمان درهای خانه رو به روی دوستاران آزادی و برابری باز کردیم و حتی نه اعلامیه ایی و نه چیز دیگر پخش کردیم. اما مردم شهر به چند مسجد شهر رفته بودند تا برای برگزاری مراسم ختم با خادم مساجد هماهنگی بکنند، اما دیده بودند همه مساجد رو بسته اند. شرکت کسترده مردم سبب شد که واقعا تمام اتاق منزل و حتی راهروها پر بشود، به همین خاطر ما تصمیم گرفتیم

طبق عرف محلی که همیشه مراسم ختم رو در مسجد برگزاری می کنند ما هم همراه کردم شهر به مسجد نزدیک منزلمان رفتیم. هنوز یم ساعت نگذشته بود که نیروهای اطلاعاتی اقدام به محاصره مسجد کردند و از اعضای خانواده خواستند ما مسجد رو همراه مردم ترک بکنیم، ما هم که چون نمی خواستیم در این مدت مشکلی برای کسی ایجاد شود از مسجد بیرون آمدیم یا بهتر بگم ما رو از خانه خدا بیرون کردند. ما در هیچ دین و مذهبی ندیدم که برای حضور در خانه خدا باید از حکومت باید اجازه گرفت.

ولی چون فرزاد تمام عمرش را برای رفاه و آسایش مردم صرف کرده بود، نمی خواستیم شلوغی پیش بیاید و در این میان مردم بی گناه قربانی ای از خدا بی خبران بشوند.

واقعا تا امروز هم مردم از همه شهرها به منزلمان آمده اند و با ما ابراز همدردی کرده اند. جای دارد از همه این خانواده ها تشکر نمایم.

خانم رضایی آیا برای برگزاری مراسم چهلم فرزاد برنامه ی خاصی دارید؟

- در طی چند روز گذشته تعدادی از فعالین مدنی که به خانه امان آمدند، اعلام کردند آنان تصمیم دارند شب چهلم شهدا ( پنج شنبه ساعت 10 شب ) به پاس احترام به روح پاک پنج پروانه راه آزادی و همچنین اعلام نارضایتی از اجرای حکم اعدام زندانیان سیاسی و درخواست توقف این جنایتها لامپهای منازلشان را به مدت 5 دقیقه خاموش می کنند، من هم پیشنهاد آن را مناسب دیدم و از این حرکت حمایت می کنم. دیروز ما ابراهیم ها ، احسان ها ، کیانوش ها ، نداها و سهراب ها رو از دست دادیم ، امروز هم شیرین ها ، فرهاد ها ، علی ها ، فرزادها و مهدی ها در زندان اعدام شدند، فردا هم شاید نوبت زینب ها ، حبیب ها ، عبدالرضاها ، شیرکوه ها و صارمی ها می باشد، نباید در قبال این جنایت بی تفاوت باشیم، ملت کرد در 23 اردیبهشت ثابت کردند که در کنار فرزاندشان هستند و با اقتدار اعلام کردند که دیگر مسئولان جمهوری اسلامی باید اجرای اعدام های سیاسی در زندانها را متوقف بکنند، من هم سعی می کنم تاآخرین نفسهایم آن را مقدسی که فرزاد برگزیده بود ادامه بدهم. راه انسایت و برابری ما الان نمی توانیم برای توقف اعدامها از مردم بخواهیم به خیابانها بریزند چون واقعا رژیم در کردستان همه را در خیابانها غلط در خون خواهد کرد، اما حداقل می توانیم با اعتصاب و کارهای همچون خاموش کردن لامپها از کسانی که همه چیز خویش را در راه آزادی فدا کردند، حمایت بکنیم.

تا جایی که من همیشه شنیده بودم دولتها خدمت گذار مردم هستند ولی متاسفانه اینجا ...

خانم رضایی در پایان اگر پیامی خاصی دارید، بفرمائید؟

- من از همه کسانی که در مدت این چهار سال همراه فرزاد بودند و تمام تلاشهایشان رو برای آزادی فرزاد انجام دادند، تشکر می کنم. اعتقاد دارم فرزاد و همراهانش برای همیشه در تاریخ جاویدان شدند.

نکته که جای دارد به عنوان مادر فرزاد به اون اشاره بکنم این است فرزاد همیشه از من می خواست نباید اجازه بدهیم دشمنان احساس بکنند با بازداشت ، شکنجه و اعدام فرزندان این میهن توانسته اند به ما ضربه بزنند.

هر چند از دست دادن فرزاد برای من به عنوان یک مادر ناگوار است و نمی توانم باور بکنم که دیگر نمی توانم صدای فرزندم را پشت تلفن زندان بشنوم، اما اعلام می کنم که ما مادران سرافراز این میهن هستیم نه مادران عزادار ما باید به وجود چنین فرزندانی افتخار بکینم و این واقعیت را بپذیریم که روح آنان امروز شاد هستش و این راهیست که آنان با درک دشواریهای آن برگزیدند.

در پایان هم جای دارد به مقاومت زندانیان سیاسی در سیاهچالهای جمهوری اسلامی درود بفرستم و از اینجا برای همه آنها سلام دارم.

برای تماشای فیلم در یوتوب اینجا کلیک کنید

برای دانلود فیلم اینجا کلیک کنید

تصاویر از مادر فرزاد کمانگر

نظر

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

نکاتی پيرامون تجدد طلبی ، اروپا محوری و مذهب بويژه در ايران


يونس پارسا بناب



تجدد طلبی و جنبش های رفورماسيونی مسيحی
1 – تجدد طلبی که از تاريخ آغاز آن نزديک به پانصد سال می گذرد ، بر پايه نياز و خواست انسان برای رهائی از سنن خرافاتی ، انديشه های متافيزيکی و راه و روش استبدادی بنا شده و در طول تاريخ رشد و توسعه يافته است . اين روند رهائی بخش خواهان آزادی انسان ها از يوغ و محدوديت های استبدادی خانواده ، محل کار در جامعه ، دين و مذهب و بالاخره دولت می باشد . در نتيجه تجدد طلبی انسان را برای استقرار کامل اصل جدائی دين و مذهب از دولت و گسترش عرفيگری ( سکولاريزاسيون ) راديکال آماده ساخته و شرايط را برای رشد شکل های نوين سياست و حکومت در جامعه مهيا می سازد .
2 – بر خلاف حاميان بينش اروپا محور و پسا – مدرنيست ها ، تجدد طلبی ( و دموکراسی و عرفيگری منبعث از آن ) از تبعات و پی آمدهای تحول ( و يا انقلاب ) در تعابير دينی و مذهبی نيستند . بلکه هدف آنهائی که روايت ها و قرائت های متنوع و جديدی از دين و مذهب و ديگر انديشه های متا فيزيکی ارائه می دهند اين است که تعابير خود را با الزامات و ضرورت های تجدد طلبی جاری منطبق سازند . به عبارت ديگر ، جنبش رفورماسيون ( عروج پروتستانيسم ) عامل رشد و توسعه سرمايه داری نبوده و بر عکس معلول و فرآورده توسعه سرمايه داری در آن زمان بوده و عموما نيز در خدمت سرمايه داری قرار داشت . مکس وبر متفکر و جامعه شناس معروف آلمان و طرفداران او معتقد بودند و هنوز هم هستند که رفورماسيون پروتستانی نه تنها عامل کليدی در شکلگيری سرمايه داری در قرون 16 و 17 بوده بلکه ادعا دارند که حتی سرمايه داری رقابتی و انقلاب صنعتی نيز محصول آموزش های کالوينيسم و لوتريسم بودند . لوتريسم و کالوينيسم جنبش های مسيحی پروتستانی در قرن شانزدهم بودند که توده های وسيعی از مردم اروپای شمالی ( انگلستان ، هلند ، بلژيک و کشورهای اسکانديناوی ) را عليه کليسای متوفق کاتوليک و مرجعيت پاپ بسيج نموده و شرايط را برای گسترش بازارهای سرمايه داری و تسخير قدرت مهيا ساختند . کالوينيسم و لوتريسم همراه با ديگر نوگرايان دينی ( پروتستان های متعلق به سکت های مختلف ) مجموعا جنبش رفورماسيون را در اروپای قرن شانزدهم تشکيل می دادند که روايت ها و قرائت های خود از تورات و انجيل را با الزامات و ضرورت های سرمايه داری نوظهور آن دوران وفق داده و تاکنون نيز در خدمت حرکت سرمايه بويژه در آمريکا قرار دارند .
3 – جنبش های رفورماسيون که عموما توسط طبقات مسلط و حاکم در قرون شانزدهم و هفدهم حمايت می گشتند ، با تعبيه و ايجاد نهادهای سرتاسری مذهبی در سطح کشوری ( مثل کليسای انگليکن در انگلستان ، کليسای لوترين در هلند و... ) در خدمت مهيا ساختن شرايط مناسب برای تبانی و وحدت بين بورژوازی نوظهور ، نيروهای سلطنت طلب و کلان ملاکين فئودال و بر عليه خيزش های فرودستان شهری و بويژه دهقانی ، بودند .اين تبانی ها و وحدت ها به هيچ روی معلول و محصول رنسانس دينی و يا رفورماسيون های مذهبی نبودند بلکه آنها معلول ضرورت ها و الزامات منطق حرکت سرمايه در آن دوران از تاريخ سرمايه داری ( از آغاز قرن شانزدهم تا ربع اول قرن هفدهم ) بودند . در پروسه اين تبانی ها و وحدت های طبقاتی بود که بورژوازی نوظهور با تطميع و تحديد قدرت دربار و کلان ملاکين رهبری سرکوب وحشيانه خيزش های نسبتا عظيم طبقات فرودست کار و زحمت ( بويژه جنبش های عظيم دهقانی را در ايالات آلمان نشين ، انگلستان و... ) را بدست گرفته و با تحکيم حاکميت سياسی خود در کشور خودی به استعمارگرائی و تاراج کشورهای غير اروپای آتلانتيکی در سرتاسر قرون شانزدهم و هفدهم پرداختند . مراجع و نهادهای کليساهای به اصطلاح ملی و کشوری که در اپوزيسيون به کليسای کاتوليک و پاپ اعظم و در بستر جنبش رفورماسيون پروتستانی قدعلم کرده بودند ، بطور فعال هم در سرکوب خيزش های مربوط به جنبش های طبقات فرودست بويژه دهقانان در کشورهای خودی و هم در پروسه استعمارگری و تاراج مردمان غير اروپائی ( از بوميان آمريکائی گرفته تا آفريقائی ها ، آسيائی ها و بوميان اقيانوسيه و حتی مردم مناطق اروپای شرقی ) خدمت گذاران حرکت سرمايه بودند و تاکنون نيز به ايفای نقش خود در سياست های هژمونی طلبانه راس نظام جهانی سرمايه ( آمريکا ) در جهان وفادار مانده اند .
روند تبانی ها و وحدت ها بين طبقات حاکم در قرن شانزدهم که شخص مارتين لوتر ( پدر معنوی و بنيانگذار جنبش لوتريسم ) آنها را نمايندگی می کرد ، بورژوازی کشورهای انگلستان ، هلند و... را قادر ساخت که خود را از وقوع انقلاب راديکالی که در فرانسه در قرن هيجدهم اتفاق افتاد ، مصون سازند . به عبارت ديگر ، با شکست و تضعيف قدرت کليسای کاتوليک و مقام سياسی پاپ اعظم که يک نوع جهانی گرائی دينی را بين مسيحيان اروپا بدون توجه به آبا و اجداد ( قوميت و تبار ) تبليغ کرده و رواج می داد ، بورژوازی تازه به قدرت رسيده موفق گشت که با استقرار دولت – ملت های سلطنتی موروثی و مشخص بر محور کليساهای ملی ( کشوری ) ناسيوناليسم بر اساس " ملت واحد – کليسای واحد " را قوی ساخته و بدين وسيله شرايط را برای سرکوب جنبش های توده ای – اجتماعی در داخل خود از يک سو و استعمار و تاراج ملل غير اروپائی در قرون هيجدهم و نوزدهم از سوی ديگر آماده سازند .
4 – در همان زمان ( قرون پانزدهم و شانزدهم ميلادی ) جنبش های اصلاحاتی نيز در انگلستان و هلند و ديگر نقاط اروپای آتلانتيک رشد کردند که هدفشان عمدتا خدمت به طبقات فرودست بود . اين فرودستان اولين قربانيانی بودند که دگرديسی اجتماعی منبعث از عروج سرمايه داری نوظهور در آن جوامع بطور روزافزونی بوجود آورده بود . جنبش های اصلاح طلبانه با اينکه نتوانستند ( و يا نخواستند ) که به خواسته های تهيدستان شهری و دهقانان در روستاها پاسخگو باشند ولی زمينه های متعدد و متنوعی را برای شکلگيری و رشد انديشه های راديکال ، سکولار و دموکراتيک در انقلاب کبير فرانسه ( 1789 ) و سپس به گسترش انديشه های سوسياليستی بويژه در نيمه دوم قرن نوزدهم فراهم ساختند . با عروج و گسترش انديشه های راديکال عرفيگری ، دموکراسی و تجددطلبی های سوسياليستی انديشه های تاريک و خرافاتی " سکت ها " ( فرقه های ) متعلق به جنبش های رفورماسيونی پروتستانيسم ( بويژه حلقه های متعلق به کالوينسم و کليسای لوتری ) ضرورتا از بين نرفتند . بلکه آنها با ايجاد شرايط مناسب به باز توليد " سکت های " جديد بنيادگرای مسيحی ( که امروز در آمريکا رو به افزايش هستند ) موفق شدند .
5 – در مبارزه بی امان عليه بنيادگرائی ، نيروهای تجددطلب سوسياليست فقط با بنيادگرايان دينی و مذهبی در گير نيستند بلکه آنها با نيروهای ديگری مثل سکولاريست های ضد چپ نيز درگير هستند . سکولاريست های ضد چپ ( مثل پسا مدرنيست ها ، طرفداران مکتب " تلاقی تمدن ها " ، فرهنگ گرايان گوناگون و... ) با اينکه سکولار هستند ولی شکلگيری و عروج انواع و اقسام بنيادگرائی در جوامع مختلف جهان را ناشی از شکست کامل پروژه های عصر تجددطلبی و مضامين مربوط به آن ( بويژه عرفيگری و دموکراسی ) می دانند . به اعتقاد پسا مدرنيست ها انديشه و پراتيک خرد رهائی در تاريخ پروسه تجددطلبی چيزی به غير از يک " توهم بزرگ " نبوده و بينش انسان محوری ( يا جهان مداری ) واقعيت عينی نمی تواند داشته باشد . آنچه که واقعيت دارد اين است که انسان ها به خاطر تعلق به فرهنگ های مشخص خود که " فراتاريخی " و " ابدی " هستند ، هيچوقت نمی توانند با ژرفا بخشيدن پيگيرانه به پروسه های دموکراسی ، عرفيگری و انتقال از تجددطلبی سرمايه داری به تجددطلبی سوسياليستی به مرحله جهان محوری و انسان مداری برسند . به يک کلام پسا مدرنيست ها نه تنها مبارزات طبقاتی و ملی و اصل خردرهائی را جزو " توهمات " عصر تجددطلبی می دانند بلکه ويژگی ها وتفاوت های فرهنگی جوامع بشری را " ابدی " ، تعيين کننده و " فراتاريخی " در زندگی بشر اعلام می کنند .
6 – برخلاف ادعاهای سکولاريست های ضد چپ و مذهبی های گوناگون ، سکولاريست های سوسياليست بر آن هستند که امروز انگاشت خردرهائی از مرحله گفتمان و بحث قديمی ( تساهل و مصالحه بين دين و خرد ) عبور کرده و به مرحله گفتمان و ميدان کارزار رد دين رسيده است . متفکرين مدرن روزگار ما نه مسيحی ، نه مسلمان ، نه يهودی و... هستند بلکه آنها يا بورژوا و يا سوسياليست هستند . تمدن بورژوائی محصول مسيحيت ، يهوديت و... نيست . برعکس مسيحيت و يهوديت اروپای آتلانتيک بود که در قرون شانزدهم ، هفدهم و هيجدهم خود را طبق الزامات و ضرورت های تمدن سرمايه داری مورد تعديل ساختاری قرار داده و عادات و آداب خود را با شرايط حاکم انطباق دادند . بدون ترديد چپ ها انتظار دارند و مجدانه می خواهند که اسلام نيز مشمول اين امر تاريخی گردد . برای مسلمانان جهان ضروری است که خود را با رهائی از " زندان توهمات دينی و مذهبی " در ساختمان دنيای بهتر فردا سهيم سازند .
تجددطلبی و تئوکراسی اسلامی
1 – تجددطلبی بر اساس اصل " انسان ها سازندگان تاريخ خود هستند " بنا شده است . اين اصل به انسان اين حق را می دهد که هر سنتی را دستخوش تحول قرار داده و يا از آن پيروی نکند . اعلام و پذيرش اين اصل منجر به عبور و گذار انسان از انديشه های دينی و مذهبی متافيزيکی که حاکم بر عقول بشر در عصر پيشا-سرمايه داری بودند ، می گردد. در واقع تجددطلبی با اعلام اين اصل در زندگی بشر در قرن پانزدهم متولد گشته و در قرون بعدی به توسعه و تکامل روندی خود ادامه داده است . در اين راه اروپا و اروپائيان در پانصد سال گذشته به موفقيت های شايان و قابل توجهی نايل گشتند . کشورهائی که ما امروز از آنها به عنوان مناطق در بند پيرامونی ( جهان سومی ) اسم می بريم و کشورهای اسلامی بخش مهم و بزرگی از آن مناطق را تشکيل می دهند ، بطور کلی هيچوقت موفق به گذار از عصر پيشا-مدرنيته به تجددطلبی و مدرنيسم نگشتند و اگر هم در بعضی از آن کشورها در برهه های کوتاه تاريخی امواج تجددطلبی به ظهور پيوستند ، بلافاصله درنطفه خفه گشتند . چرا ؟ آيا اين کشورها هم می توانند در راه تجددطلبی قدم برداشته و مضمون اصلی آن ( خرد رهائی ) را در آن جوامع پياده سازند ؟ بدون ترديد يک بررسی جامع و تحليلی از فعل و انفعالات منطق حرکت سرمايه در جهت اتخاذ سود بيشتر با تکيه بر تبادل و انباشت نابرابر که جهان را بدو بخش لايتجزا و لازم و ملزوم همديگر ( کشورهای مسلط مرکز و کشورهای دربند پيرامونی ) تقسيم کرده است ، می تواند کمک های موثری در ارائه پاسخ های مناسب به اين پرسش های حائز اهميت باشد . از موضع مارکسيست ها وديگر نيروهای برابری طلب نه تنها مردمان کشورهای اسلامی در طول سی سال گذشته بويژه در دوره بعد از پايان " جنگ سرد " ، حتی از جاده تجددطلبی ابتدائی دور گشته اند بلکه در جهت عکس آن بوسيله نيروها و جنبش های بنيادگرائی دينی و مذهبی در زندان های " خانواده توهمات " محبوس گشته اند . در اينجا به نکاتی درباره عواملی که باعث رشد و رواج بنيادگرائی اسلامی در جوامع مسلمان نشين بويژه ايران شده اند ، اشاره می کنيم .
2 – اشتباه بزرگی خواهد بود اگر ما در تحليل های خود تکيه بر اين باور کنيم که ظهور و عروج جنبش های بنيادگرائی بويژه اسلامی ( که قادرند توده های وسيعی از مردمان کشورهای دربند مسلمان نشين را دور شعارهای خود بسيج سازند ) نتيجه ای اجتناب ناپذير طغيان مردمان عقب افتاده سياسی و فرهنگی است که ظرفيت درک و فهم هيچ زبانی به غير از زبان خرافاتی و شبه موهوماتی مذهب را ندارند . اين اشتباه منبعث از رواج گفتمان مسلط و متعصبی از سوی شرق شناسان و ديگر اروپامحوران ( مثل پروفسور برناردلوئيس ) است که پيوسته ادعا می کنند که فقط " غرب " ( اروپای آتلانتيک = آنگلوساکسون ) می تواند تجددطلبی ( مدرنيته ) و رستگاری انسان را تعبيه و " اختراع " نمايد و مردمان کشورهای عقب افتاده " شرق " ( غير اروپائی ها بويژه مسلمانان آسيا و آفريقا ) در دام سنت های فرهنگی " ايستا " و " شرقی " خود افتاده اند و لاجرم قادر به درک و فهمی از اهميت والای دگرديسی و تحول در جامعه انسانی نيستند .
3 – به استنباط من ، خيل وسيعی از توده های مردم بويژه در کشورهای اسلامی ( از اندونزی در آسيای جنوب شرقی گرفته تا نيجريه در آفريقای غربی ) برای رهائی از ستم ، استثمار و بی امنی می خواهند به مبارزه عليه وضع موجود برخيزند . ولی آنها در نبود آلترناتيوهای عينی دموکراتيک و رهائيبخش ملی وطبقاتی و در فقدان بسيار نمايان چپ متحد به دام بنيادگرايان دينی و مذهبی افتاده و خود را در زندان " خانواده توهمات " و اعتقاد به تضادهای کاذب محبوس می کنند .
4 – حاميان بنيادگرائی اسلامی که به نحله های گوناگون سياسی تعلق داشته و قرائت ها و روايت های مختلف از قرآن و تاريخ تحول کشورهای اسلامی را ارائه می دهند جملگی خود را از درگيری در زمينه های فلسفی بويژه در مباحث تئولوژيکی برحذر می دارند . زيرا هدف آنها صرفا تسخير قدرت سياسی ( مثلا در مصر ، اندونزی و... ) و يا ازدياد و گسترش سهم خود در حاکميت ( مثلا در ايران ، ترکيه و... ) است . بنيادگرايان طرفدار ولايت فقيه در ايران که سياست های پرهيزکاری ، امساک و تقوا را در روی زمين ( در اين دنيا ) بر مردم ايران و بويژه زحمتکشان تبليغ و اعمال می کنند و هر آنچه خوب و زيباست را به " آن دنيا " ( بهشت ) حواله می دهند در عمل به هيچ کدام از اين سياست ها وقعی نمی گذارند و منابع طبيعی و انسانی ايران را در اختيار اوليگوپولی های کشورهای جی 8 و چين قرار داده و در آمد آنها را " با يک کوزه آب بالا می کشند" . اين بنيادگرايان فرق چلوکباب با نان و پنير را می فهمند و عليرغم اينکه مردم را به تناول نان و پنير دعوت می کنند ولی خودشان منتظر " بهشت برين در آن دنيا " که وعده اش را به مردم زحمتکش می دهند ، نيستند . آنها ترجيح می دهند که بهشت را برای خودشان در " اين دنيا " و در روی زمين برپا کنند . بنيادگرايان طرفدار ولايت فقيه چه آنهائی که " اصولگرا " و " اصلاح طلب " و چه آنهائی که " کارگزاران " و " تکنوکرات های سازندگی " هستند ، برای اداره زندگی افسانه ای و پر از رفاه و مکنت خود در اين دنيا به اعطای امتيازات به فراملی های امپرياليستی ، يعنی چپاول و تاراج منابع طبيعی و انسانی متعلق به نيروهای کار و زحمت از يک سو و به تحميق مردم و رواج توهمات و تضادهای کاذب در بين آنان از سوی ديگر متوسل می شوند . در يک کلام دشمنی و ترس آنها از حتی از ابتدائی ترين مولفه ها و مضامين تجددطلبی ( سکولاريسم ، آزادی و عدالت اجتماعی ) دردرون ماهيت بنيادگرائی ولايت فقيه آنان نهفته است .
5 – حتی آنهائی که تحت نام " نوگرايان " و طرفدار " رنسانس اسلامی " ادعای " عبور " از انگاشت ولايت فقيه را دارند نيز مبلغان ضد تجددطلب محسوب می شوند . آنهائی که بر قوانين بربرمنشانه قصاص و يا قانون صيغه ( که اصل خردرهائی مضمون اصلی تجددطلبی را رد می کند ) صحه می گذارند نمی توانند از علميت قوانينی که بر اساس بعد اجتماعی ( مبارزات توده ای ) و اصل خردرهائی بنا گشته اند ، حمايت کنند . به نظر نگارنده ، آنها نمايندگان دينی و مذهبی تجددطلبی در ايران نيستند . آنها نه تنها هنوز روی مسائل حداقل تجددطلبی سرمايه داری ( مثلا جدائی دين از دولت و تبديل دين به يک امر وجدانی و خصوصی مردم ) سئوال و بحث داشته و تصميمی اتخاذ نکرده اند بلکه با پذيرش قوانين حاکم بر " بازار آزاد " نئوليبراليسم سرمايه در تضاد آشکار و دشمنی با تجددطلبی سوسياليستی قرار گرفته اند . به ندرت ديده شده که اين " نوگرايان دينی " و حاميان " رنسانس اسلامی " دقيقا مثل طيف های گوناگون بنيادگرايان در ارتباط با مسائل زحمتکشان ايران ( که به تحقيق 80 تا 85 در صد جمعيت ايران را در بر می گيرند ) طرحی ، برنامه ای و يا صحبتی در خورتامل داده باشند . امروز بيش از هر زمانی در گذشته عيان گشته است که تشديد جهانی شدن خصوصی سازی و اعطای معافيت های مالياتی به کمپانی های جی 8 و چين ( که باعث بيکاری مزمن ، تورم نجومی ، ازدياد کودکان خيابانی و روستائی ، افزايش دختران فراری ، رشد و گسترش پورنوگرافی و تن فروشی بين نوجوانان ، رواج مواد مخدر بين جوانان و.... ) بزرگترين موانع و خطراتی هستند که زحمتکشان ايران و ديگر کشورهای اسلامی ( مثل زحمتکشان ديگر کشورهای پيرامونی در بند ) با آنها روبرو هستند .
نتيجه گيری
1 – در تحت اين شرايط روشن است که پروژه های اسلامی های بنيادگرا و اصلاح طلب ، نوگرايان دينی و طرفداران " رنسانس اسلامی " تهی از بعد اجتماعی – سياسی ( بررسی و حل مسئله زحمتکشان ) هستند . اين بعد اجتماعی – سياسی است که بعد از بررسی معضلات بشريت زحمتکش بطور ضروری به پديده دگرديسی ( که خواهان رهائی زحمتکشان از پروژه های فلاکت بار کالا سازی و خصوصی سازی سرمايه داری واقعا موجود در کشورهای پيرامونی دربند منجمله در کشورهای اسلامی است ) مشروعيت می دهد . به کلامی ديگر ، پروژه های متعلق به نيروها و سازمان های اسلامی با قبول منطق حرکت سرمايه نه تنها نمی توانند به کوچکترين و اساسی ترين خواسته های زحمتکشان جامه عمل بپوشانند بلکه به شکل های مختلف ، مديريت نظام جهانی سرمايه را در آن کشورها سهل و آسان می سازند .
2 – بدون ترديد آن نيرو و چالشی که می تواند اين بعد اجتماعی – سياسی را از حيطه نظری به ميدان کارزار " جامعه مدنی " ( زحمتکشان ) انتقال داده و به نيروی مادی تبديل سازد همانا نيروهای چپ و در راس آنها مارکسيست ها هستند که با همبستگی ، همدلی و اتحاد خود قادر خواهند گشت که در حين مبارزه عليه سرمايه داری ، ستون مقاومت در مقابل بنيادگرائی اسلامی را نيز در کشورهای اسلامی مستقر ساخته و توده های ميليونی را از زندان های توهمات و تضادهای کاذب رها سازند .



16 خرداد 1389

خرداد.تبديل روزانه يک هکتار از خاک ايران به کوير


خبرگزاری مهر
پيشکسوتان محيط زيست ايران که از سوی ستاد محيط زيست شهرداری تهران به دليل يک عمر فعاليت زيست محيطی تجليل شدند با ابراز نگرانی از وضعيت محيط زيست کشور نسبت به وضعيت شهر تهران هشدار داده و تاکيد کردند برای نجات محيط زيست بايد کاری اساسی کرد.
به گزارش خبرنگار مهر، مسئولان ستاد محيط زيست شهرداری تهران با حضور در منزل دکتر مه لقاح ملاح سالخورده ترين فعال محيط زيست ايران و رئيس جمعيت زنان مبارزه با آلودگيهای زيست محيطي، دکتر پروين نصرتی دبير انجمن متخصصان ايران و دکتر اسماعيل کهرم فعال محيط زيست و استاد دانشگاه از يک عمر فعاليت آنها در حوزه محيط زيست تجليل کردند و برای مراقبت دائم پزشکی اين پيشکسوتان، پرونده پزشکی تشکيل دادند.

در اين ديدارها که عصر يکشنبه صورت گرفت، رئيس ستاد محيط زيست شهرداری تهران در اولين ديدار و در منزل دکتر مه لقاح ملاح، سالخورده ترين فعال محيط زيست ايران و رئيس جمعيت زنان محيط زيست ايران با تاکيد بر اينکه سرمايه های شهر تهران انسانهای فرهيخته و تاثير گذار هستند، گفت: سرمايه های شهر تهران پلها، بزرگراهها و اماکن نيستند بلکه آدمهايی هستند که عمر خود را برای حفاظت از محيط زيست صرف کرده اند.


هادی حيدرزاده در اين ديدارها که با حضور تيم پزشکي، خبرنگاران و کارشناسان محيط زيست شهرداری تهران صورت گرفت لوح يادبودی به نمايندگی از شهردار تهران و ستاد محيط زيست شهرداری تهران به دکتر مه لقاح ملاح، دکتر پروين نصيری و دکتر اسماعيل کهرم تقديم کرد.


دکتر ملاح در اين ديدار با اشاره به سابقه فعاليتهايش در ساليان دور گفت: با وجود اينکه فعاليتهايی از سوی برخی دستگاهها مثل شهرداری تهران برای مبارزه با آسيبهای زيست محيطی انجام می شود اما نکات ظريف مديريتی در حوزه محيط زيست وجود دارند که از سوی مسئولان ناديده گرفته می شوند.


اين فعال سالخورده محيط زيست که 94 سال سن دارد، افزود: در سال 56 تحقيقاتی انجام دادم و بر اساس آن نسبت به افزايش جمعيت و افزايش آلودگی هوای تهران هشدار دادم که تهران ظرفيت جمعيتی بيشتر از چهار ميليون نفر را ندارد ولی به هيچ وجه جدی گرفته نشد. اکنون بايد پرسيد آيا امروز تهران تحمل دوازده ميليون نفر انسان و اين حجم از آلودگی را دارد؟


ملاح تاکيد کرد: هزار و صد و هفتاد نفر عضو انجمن زنان مبارزه با آلودگيهای زيست محيطی هستند که اين رقم برای جامعه ايران و وضعيت محيط زيست آن وحشتناک است و شرايط نشان می دهد که هيچ کدام از ما نتواسنته ايم محيط زيست را نجات دهيم.


اين فعال محيط زيست با اشاره به آيات قران اظهار داشت: ما همه از خاک هستيم و خاک مورد احترام است از خاک گياهان می رويند و گياهان نفس ما هستند. بايد به خودمان رحم کنيم و به خاک احترام بگذاريم.


رئيس جامعه غير دولتی زنان محيط زيست ايران با اشاره به فعاليتهای شهردار تهران افزود: از قول من به قاليباف بگوييد بايد بلند شد و کاری کرد، جمعيت تهران زياد است بايد کم شود، اقتصاد تهران بايد به حاشيه شهر و روستاهای اطراف برود. چرا بايد 60 هزار روستا از سکنه خالی باشد و تهران از تراکم جمعيت نتواند نفس بکشد؟


ملاح با گلايه از وضعيت ناگوار محيط زيست کشور گفت: با اشک می گويم روزی يک هکتار از خاک ايران کوير می شود. من از چشم يک ديدبان به وطنم نگاه می کنم اين وضعيت دردناک است بايد کاری کرد، صدای يک پيرزن به تنهايی برای نجات محيط زيست ايران کافی نيست.


در ادامه سرکشی از پيشکسوتان محيط زيست تهران، رئيس ستاد محيط زيست شهرداری تهران و هيئت همراه به ديدار دکتر پروين نصرتی استاد دانشگاه و دبير انجمن متخصصان محيط زيست ايران رفتند که در اين ديدار تيم پزشکی اين فعال 61 ساله محيط زيست را نيز معاينه کردند.


اين استاد دانشگاه در اين ديدار صميمانه تاکيد کرد: مشکلات محيط زيست ايران زياد است و اين تنوع مشکلات بر خلاف تنوع کيفيت محيطهای طبيعی است. ايران محيط زيست کم نظيری دارد ولی به دليل نا آگاهی مردم و مسئولان مشکلات زيادی گريبان محيط زيست را گرفته که بايد در اين زمينه آگاهی رسانی کرد.


نصيری با اشاره به وضعيت آگاهی رسانی و شناخت مقوله محيط زيست در رسانه ها و افکار عمومی گفت: در 15 سال گذشته از اين نظر رشد کرده ايم اما بايد اين آگاهی تبديل به عمل شود. البته محيط زيست ديگر از يک مقوله لوکس به يک ضرورت تبديل شده و مردم هم آموزش پذير هستند اما مشکل مسئولانی هستند که از محيط زيست چيزی نمی دانند.


اين متخصص محيط زيست تاکيد کرد: در مورد وضعيت تهران بايد راهکارها را اجرايی کرد چرا که سالهاست مشکلات محيط زيست تهران شناخته شده و حتما راهکارهايی هم ارائه شده که امروز بايد اجرايی شوند تا تهران از اين وضع بيرون بيايد.


نصيری که در حوزه آلودگيهای صوتی فعاليت آموزشی می کند، تاکيد کرد: علاوه بر تدريس محيط زيست در دانشگاه در زمينه آموزش و مشاوره های زيست محيطی فعاليت می کنم.


همچنين در ادامه اين ديدارها، هادی حيدرزاده مشاور شهردار تهران با ابلاغ پيام شهردار تهران به دکتر اسماعيل کهرم استاد دانشگاه و فعال محيط زيست از زحمات ساليان دراز اين پيشکسوت محيط زيست ايران تجليل کرد.


دکتر کهرم در اين ديدار با ستايش از اين اقدام ستاد محيط زيست شهردای تهران از تلاشهای محمد باقر قاليباف در حوزه مديرت شهری و توجه ويژه به مقوله محيط زيست تشکر کرد.






17 خرداد 1389

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

On board Gaza's Freedom Flotilla

عوامل شكست نهضت ملي ايران







كودتاي 28 امرداد كه با همدستي انگليس، آمريكا و ايادي داخلي‌شان به بار نشست و توانست دولتي ملي را سرنگون كند و قدرت و ثروت را براي بيست‌وپنج سال ديگر به جيب بيگانگان روانه سازد، از زواياي گوناگون شايان بررسي و درنگ است. آنچه در پي مي‌آيد، بخشهايي از سخنان شادروان دكتر صديقي، وزير كشور دولت مرحوم مصدق درباره علل شكست نيروهاي ملي است كه به كودتاي 28 امرداد 1332 انجاميد. در همين مطلب خلاصه، وي فهرست‌وار مطالبي را برمي‌شمارد كه حاكي از طرز نگرش يك جامعه‌شناس به عوامل مختلف دروني و بيروني، موقعيت جغرافيايي، ساختار جامعه ايران، نارسايي‌هاي قانون اساسي، موضع سياستهاي بين‌المللي و بسياري زمينه‌هاي ديگر در پديد آمدن موقعيتي است كه منجر به توقف نهضت ملي صنعت نفت گرديد. اين مطلب با اندكي تلخيص از كتاب «يادنامه دكتر صديقي» برگرفته شده است.

نويسنده: غلامحسین - صدیقی

منبع: روزنامه - اطلاعات - تاريخ شمسی نشر 28/05/1388


به نظر من خميرمايه حركت 28 امرداد در سي‌ام تير آماده شده بود، زيرا همه مردم و كليه طبقات طرفدار دكتر مصدق بودند و از جان و دل او را مي‌ستودند؛ ولي مرحوم خليل ملكي و عده‌اي ديگر اصرار كردند كه عناصر وابسته به حزب توده در يك تظاهر جداگانه شركت كنند و مليون در يك زمان ديگر؛ در نتيجه در آن روز يك نيمروز چپ‌ها با نظم خاص و قدرت تشكيلاتي فراوان و يك نيمروز عناصر ملي با ضعف تشكيلاتي دست به تظاهر زدند و اين تقسيم قوا نشانه‌اي به وجود آورد كه دولتهاي غربي اولاً در ارزيابي قدرت واقعي دولت آقاي دكتر مصدق به تضعيف پايگاه دولت معتقد شوند و نبودن تشكيلات را دليل تفوق نيروهاي چپ به حساب بياورند، زيرا تظاهرات توده‌اي‌ها در آن روز ظاهراً چند برابر طرفداران نهضت ملي ايران شده بود.

به اين ترتيب دولت انگلستان كه هدف اول مبارزات ملي مصدق بود، توانست نظر موافق دولت آمريكا را براي آغاز يك حركت ضدملي در ايران آماده سازد.

بايد بدانيم كه اين اقدامات با زمينه‌سازي كه در داخل براي تضعيف دولت فراهم ساخته بودند، همراه بود و از شرايط داخلي نيز به خوبي بهره‌برداري مي‌كردند. در آن ايام مخالفان موفق شدند سرتيپ افشار طوس ـ رئيس شهرباني ـ را به وضع ناهنجاري پس از شكنجه به قتل برسانند. من به مناسبت تصدي وزارت كشور از يك سو و نيابت نخست‌وزير از سوي ديگر، هم رابط دولت و مجلس و هم ناظر بر اين پرونده بودم. گويا پنج‌شنبه هيجدهم تير 1332 بود كه براي معرفي آقاي مبشر به عنوان كفيل وزارت دارايي به مجلس رفتم (آقاي كاظمي به عنوان سفير ايران در پاريس انتخاب شده بودند) جلسه پرالتهابي بود. آقاي زهري دولت دكتر مصدق را به عنوان شكنجه متهمان قتل افشار طوس استيضاح كرده بود و جلسه مجلس به شدت متشنج شد. بعدازظهر آن روز بود كه براي گزارش كار مجلس به اتفاق آقاي لطفي خدمت آقاي دكتر مصدق رفتيم و هنگامي كه اصرار مجلسيان را در لزوم حضور شخص ايشان براي پاسخگويي استيضاح در مجلس شوراي ملي به اطلاع رسانيديم، ايشان نظر خود را در اين باره كه ديگر با اين مجلس نمي‌توان كار كرد بيان داشت، و به من كه جوياي توضيح بيشتري در اين باره بودم، گفتند: «تا شنبه تحمل فرماييد.” روز شنبه وكلاي فراكسيون نهضت ملي استعفا كردند و موضوع رفراندوم به تصويب دولت رسيد. چنانچه مي‌دانيد، مردم در حمايت دولت رأي به انحلال مجلس دادند. توجه به اين نكته نيز بي‌فايده نيست كه به نظر من پيام آيزنهاور كه با آن شدت دولت آقاي دكتر مصدق را مورد تهديد قرار داده بود، متأثر از برداشت آيزنهاور مقامات آمريكايي از نمايشات سي تير بود. روز نهم امرداد آقاي كهبد به مناسبت پيروزي آقاي دكتر معظمي در انتخاب رياست مجلس شوراي ملي يك ميهماني ناهار به افتخار ايشان در كرج ترتيب داده بودند كه در آن جلسه و قبل از ناهار من از حضار كه اكثراً رجال ملي و امناي دولت بودند، چند دقيقه‌اي وقت خواستم و با تحليل جريانات سياسي گفتم كه وقوع يك كودتا محتمل به نظر مي‌رسد.

البته در هنگام اخذ تصميم راجع به انحلال مجلس، اين مطلب خدمت آقاي مصدق هم عرض شد كه: «ممكن است در غياب مجلس، شاه به عزل دولت و نصب نخست‌وزير ديگر اقدام كند»؛ ولي آقاي دكتر مصدق اين اقدام را از طرف شاه محتمل ندانستند.

شنيده‌ام كه اشخاص ديگري هم وقوع كودتا را اطلاع داده بودند و كساني هم بودند كه تلفنهايي به منزل نخست‌وزير و اغلب در شبها مي‌كردند و اصل بر اين بود كه وقتي كساني در اتاق ايشان بودند و تلفن زنگ مي‌زد، همكاران از اتاق خارج مي‌شدند تا آقاي دكتر مصدق آزادانه صحبت كنند و البته حزب توده هم مدعي بود اين مطلب را به نخست‌وزير اطلاع داده و روزنامه‌ها هم مطالبي نوشته بودند؛ ولي بعدها كه معلوم شد اين حزب حدود ششصد نفر افسر در ارتش داشته است، بايد پرسيد كه اگر آنها قبلاً توافقي نكرده بودند، آيا اجراي كودتا امكان‌پذير بود؟

پاسخ اين سؤال كه «چگونه نهضت ملي ايران با چنان اتحاد و همبستگي كه ميان قشرهاي جامعه ايجاد كرده بود، دچار پراكندگي شد و شكست خورد؟» مفصل است؛ بايد از طرفي علل اصلي و اساسي و از سوي ديگر علل عارضي و حتي حوادث نامترقب را مورد بررسي و تحليل قرار داد. بعضي از علل مزبور، فهرست‌وار ذكر مي‌شود:

1ـ كيفيات و خصوصيات جامعه ايراني و اوضاع و احوال طبقات و گروههاي شهري، روستايي و ايلياتي و اختلافات سنتي، برخورد منافع آنها و ضعف رشد سياسي ناشي از آن اوضاع و احوال.


2ـ موضع جغرافيايي ـ سياسي «ژئوپوليتيكي» ايران و سوابق روابط بين‌المللي آن و دگرگوني‌هاي حادث در اوضاع و احوال مرامي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي كشورهاي بزرگ و منافع و رقابت‌ها و طمع‌ها و زدوبندهاي گوناگون داخلي و خارجي آنها. در اين باب نگرش‌ها و منافع جغرافيايي و سياسي و اقتصادي و ملاحظات بين‌المللي دولت‌هاي شوروي و انگلستان و آمريكا درخور توجه مخصوص است.


3ـ تأثير فعاليت «تراست»ها و شركت‌هاي بزرگ و چندمليتي در امور سياسي و اقتصادي داخلي خود و كشورهاي خارج.


4ـ تصوير ظاهراً دور از واقع اختلاف اساسي بين دولت‌هاي سرمايه‌داري دخيل در امور سياسي و اقتصادي و تكية بر آن تصور.


5ـ امور مربوط به حكومت مشروطه ايران و نقايص و ابهام در قوانين اساسي مشروطيت. 6ـ عدم صراحت كافي در حقوق سلطنت و موضع قانوني شاه و معارضه و درگيري آن حقوق با تمايلات و توقعات شخصي و تجاوزات او و درباريان به حقوق ملت.


7ـ فقدان احزاب سياسي ملي مؤثر، به لحاظ شركت در انتخابات پارلمان و نظارت در سياست داخلي و خارجي.

هرچند عمل دكتر مصدق از حيث سياسي مواجه با شكست شد، اما آثار حقوقي و تاريخي آن باقي ماند. از نظر حقوقي، مخالفان به رغم زد و بندها نتوانستند اصل ملي شدن صنعت نفت ايران را نفي كنند و از نظر تاريخي، تاثير كار او در ايران و ديگر كشورهاي استعمارزده محفوظ مانده و مورد توجه است.

اما بدون ترديد اشتباهاتي روي داده و غفلت‌هايي هم شده است؛ در اينجا به چند مورد كه مربوط به روزهاي پيش از كودتا و بعد از آن حادثه است، اشاره مي‌كنم: يكي از اين اشتباهات، همان ترتيب تظاهرات سالگرد سي‌ام تير بود كه موجب پراكندگي نيروها گرديد و درست در جهت خواست و هدف تبليغات دشمن انجام گرفت. گفتند صبح ملّيون تظاهرات برپا كنند و عصر عناصر چپ. انگليس‌ها از اين پراكندگي نيروها استفاده كردند و در تبليغات خود، عناصر چپ را قدرتمندتر از آنچه بودند، معرفي كردند تا آمريكايي‌ها را از خطر كمونيسم بترسانند و موفق هم شدند.

اشتباه ديگر، انتخاب زمان مذاكره با هيأت نمايندگي شوروي، براي رفع اختلافات مرزي و تصفيه دعاوي ايران در تهران بود؛ يعني در نيمه دوم امردادماه 1332 كه دستگاه تبليغات بريتانيا، آمريكايي‌ها را از خطر روزافزون نفوذ كمونيستها در ايران به هراس انداخته بود و درست در همان موقع، رهبر اقليت مجلس شوراي ملي، طي تلگرامي به دبيركل سازمان ملل اطلاع داد كه دكتر مصدق قصد دارد يك رژيم كمونيستي در ايران ايجاد كند!

بعد از شكست كودتاي شب 25 امرداد اشتباهات متعدد مهم ديگري روي داد؛ وقتي ميتينگ عصر روز 25 امرداد در ميدان بهارستان تمام شد، مردم را به حال خودشان رها كردند. بعد از آن سخنان تند، بايد مردم عصبي و تحريك شده را راهنمايي مي‌كردند. از همان پايان ميتينگ، افراد حزب توده در شهر پراكنده شدند و هرچه خواستند، گفتند و انجام دادند. اين همان چيزي بود كه دشمنان ما و مجريان طرح كودتا مي‌خواستند. مليون بدون آنكه در پايان ميتينگ دستورالعملي دريافت كنند، متفرق شدند.

درست است كه با شكست كودتا و فرار شاه، مردم هيجان‌زده شده بودند و در انتظار تغيير و تحولي از سوي دولت بودند، ولي نبايد از جانب ميتينگ دهندگان رها مي‌شدند. در آن موقع بايد به مردم تفهيم مي‌شد كه بيش از هر زمان هوشيار باشند. بايد تماس رهبران مليون با مردم قطع نمي‌شد، مي‌بايست به طور منظم به مردم آموزش داده مي‌شد و تفهيم مي‌گرديد كه نظم و آرامش را حفظ كنند و در انتظار تصميمات دولت باشند.

بايد همه روزه رهبران به وسايل مختلف با مردم حرف مي‌زدند و مردم را آماده نگاه مي‌داشتند. از روز 25 به بعد، يعني تا روز 28 امرداد، در تهران هيچ اجتماعي به وسيله احزاب و جمعيت‌هاي ملي صورت نگرفت. در عوض، افراد حزب توده، در دسته‌هاي كوچك، آزادي عمل يافتند و بهانه به دست خارجيان دادند و مردم را نگران ساختند.

من بعدازظهر روز 25 امرداد، در خانه نخست‌وزير بودم و با رئيس شهرباني ارتباط داشتم. او به طور منظم اخبار را به من اطلاع مي‌داد و من با نخست‌وزير مشورت مي‌كردم. سخنان ناطقين ميدان بهارستان را هم اجمالاً شنيدم. حدود ساعت هفت بعدازظهر، ‌آقايان دكتر شايگان و مهندس رضوي به خانه دكتر مصدق آمدند. در همين موقع رئيس شهرباني تلفن كرد و گفت: «توده‌اي‌ها از ميدان بهارستان در حال شعار دادن به حركت درآمده‌اند و معلوم نيست برنامه آنها چيست» و كسب تكليف كرد. چندساعت بعد از فرار شاه، نمي‌شد بگوييم قواي انتظامي تظاهركنندگان را با خشونت پراكنده كنند و حادثه بيافرينند. من به اتاق دكتر مصدق رفتم و با تندي به دكتر شايگان و مهندس رضوي گفتم: «مردم را رها كرده‌ايد و آمده‌ايد اينجا؟ بعد از آن سخنراني‌هاي تند بايد مردم را هدايت مي‌كرديد، حساسيت موقع را بايد براي دهها هزارتن مردمي كه در آنجا جمع شده بودند، تشريح مي‌كرديد. بايد به فكر مردمي باشيد كه آنها را به حركت در آورده‌ايد. ‌آنها را رها كرده‌ايد و به اينجا آمده‌ايد؟»

دكتر مصدق سكوت كرده بود. آنها هم همين‌طور... آقايان حركت كردند و رفتند داخل شهر و ميدان سپه كه مراقب مردم باشند؛ ولي آن وقت دير بود.

از ماههاي آخر سال 1331 بر اثر تحولات وقايع خارجي و حوادث داخلي، دولت در انتظار پيشامدهاي تازه‌اي بود. ما توطئه‌هاي چندي را پشت سر گذاشته بوديم و غافل نبوديم: توطئه‌ 9 اسفند، قتل افشار طوس، تحصن سرلشكر زاهدي در مجلس، توطئه‌ بختيار‌ها در جنوب... به خصوص از 12 امرداد كه روز رفراندم بود، انتظار عكس‌العمل از سوي دشمن را داشتيم. روزنامه‌ها هم در مقالاتشان، درباره احتمال كودتا هشدار مي‌دادند. ساعت 9 روز پنج‌شنبه 22 امرداد 1332، نتيجه رفراندم طي اعلاميه دولت به وسيله راديو به اطلاع مردم رسيد. نخست‌وزير طي نامه‌اي كه براي شاه فرستاد، درخواست انحلال دوره هفدهم مجلس شوراي ملي را كردند.

عصر روز 24 امرداد براي حضور در هيأت دولت به منزل نخست‌وزير رفتم و تا ساعت 22 نزد نخست‌وزير بودم. سرتيپ رياحي هم احضار شد و درباره تانك‌هايي كه در اختيار گارد سلطنتي بود، مذاكره كرد و پس از اخذ دستور خارج شد و پس از مدتي مراجعت كرد و به نخست‌وزير گفت پيش‌بيني‌هاي لازم براي مقابله با هر واقعه‌اي به عمل آمده است.

در ساعت سه و نيم صبح سرتيپ مدبر ـ رئيس شهرباني ـ خبر كودتا و شكست آن را اطلاع داد. من اتومبيل رئيس شهرباني را خواستم و به خانه نخست‌وزير رفتم. در حدود ساعت چهارصبح آنجا بودم. درباره كودتا و نامه‌اي كه سرهنگ نصيري حامل آن بود، گفتگو به عمل آمد. در ساعت شش صبح اعلاميه مربوط به چگونگي كودتا تهيه شد و در ساعت هفت از راديو پخش شد و از هيأت دولت دعوت به عمل آمد. قبل از ظهر خبر رسيد كه شاه از رامسر به بغداد رفته است. از كارهاي مهم آن روز اعلام انحلال مجلس و بازداشت جمعي از نظاميان و غيرنظاميان است كه متهم به شركت در كودتا بودند.

ظاهر اوضاع حكايت مي‌كرد كه دولت آمادگي رودرويي با كودتا را دارد؛ همان‌طور كه كودتاي شب 25 امرداد به سرعت و با قاطعيت شكست خورد. سرتيپ تقي رياحي ـ رئيس ستاد ـ با نخست‌وزير در تماس بود و تا عصر روز 28 امرداد كه او را دستگير كردند، در ستاد ارتش حضور داشت. من دربارة اينكه سرتيپ رياحي به فراخور موقع، از نظر نظامي صلاحيت اداره ارتش را در آن دوران حساس داشت يا نه، اظهار نظر نمي‌كنم؛ ولي اين را مي‌توانم بگويم كه او ظاهراً قصد خدمت داشت.

مشكل ما، چه در كادر سياسي و چه در رده نظامي و فرماندهي، اين بود كه مردانمان انگشت‌شمار بودند. ما در آن دوران نياز به اشخاص باشخصيت و عالم و ميهن‌دوست داشتيم. فراموش نمي‌كنم روز 28 امرداد، حدود ساعت ده صبح، نخست‌وزير تلفن كرد و گفت: «حكم رياست شهرباني را به نام سرتيپ محمد دفتري صادر كنيد.” اين كار انجام شد. روز بعد، از دكتر مصدق پرسيدم: «آقا به اين افسر اعتماد داشتيد؟»‌ دكتر فرمود: «كاش مي‌بوديد و مي‌ديديد. اين افسر كه با ما نسبت دارد، صبح روز 28 امرداد آمد و با گريه گفت: آقا به من خدمتي رجوع كنيد. من چه موقع مناسب‌تر از حال مي‌توانم به شما خدمت كنم؟»

همه چيز به ظاهر آماده بود؛ ولي عده‌اي از مسئولان نظامي به دشمن پيوسته بودند و يا خودشان را كنار كشيده بودند. گمانم اين توضيح مختصر، جواب كافي باشد به چگونگي آمادگي دولت براي مقابله با كودتا!

در تهران از دو ساعت بعدازظهر آن روز احساس كرديم كه تسلط بر اوضاع دشوار است و پس از اشغال مركز راديو و آگاهي شهرستانها از جريان كار در مركز، تسلط مخالفان قطعيت يافت. اما اينكه چرا نخست‌وزير پيامي براي مردم نفرستاد، بايد بگويم كه چنين پيامي وضع را آشفته‌تر مي‌كرد. مردم تهران روبروي نظاميان تحريك شده طاغي قرار مي‌گرفتند. خطر جنگ خانگي در ميان بود و خونهاي زيادي ريخته مي‌شد كه با آن موافق نبوديم.

8ـ مشكلات انجام انتخابات آزاد، ناشي از خصوصيات اوضاع نامساعد جامعه ايران و تأثير جهل و گمراهي در اعمال نفوذهاي داخلي و خارجي.

9ـ ضعف اصول و ماهيت پارلماني و ناپايداري اكثريت در مجلس شوراي ملي و مجلس سنا، همراه با سستي اخلاقي و سياسي بعضي از نمايندگان.

10ـ قلت عده سياستمداران درستكار و شجاع و مصلح و آگاه به مواقف سياست داخلي و بين‌المللي.

11ـ عقايد و افكار دكتر مصدق و بينش ملي و اجتماعي و سوابق سياسي او و برخورد اين امور با موانع و محظورات داخلي و خارجي.

12ـ جبهه ملي و كيفيت ايجاد و تشكيل و خصوصيات شخصي و مرامي اعضاي آن.

13ـ تشكيل تقريباً بدون مقدمه و بدون سابقه ذهني دولت دكتر مصدق و نقصان بررسي‌ها و پيش‌بيني‌هاي لازم.

14ـ تركيب سياسي نمايندگان مجلس هفدهم و تأثيرپذيري برخي از آنها از جريانات نامطلوب و كارشكني داخلي و خارجي (شرقي و غربي) و تغيير روش سياسي و تضعيف دولت به وسايل گوناگون.

15ـ تبليغات زيانبار بعضي از گروه‌هاي متشكل سياسي كه برخي از آنان با مقامات خارجي پيوستگي داشتند.

16ـ عمل گروهي مخالفان متعدد (به علل گوناگون) بعضي از سناتورها، افسران در حال خدمت، افسران بازنشسته، ملاكان بزرگ صاحب قدرت و نفوذ و كارگردانان خيانت پيشه و رشوه‌دهي و فسادپراكني خارجيان ذي نفع.

17ـ اشتباهات مسئولان و دست‌اندركاران امور؛ مثلاً در انتخاب مشاغل اشخاص و ملاحظه‌كاري در اتخاذ بعضي تصميمات، به خصوص در هفته‌هاي آخر در برابر زياده‌روي‌ها و گفته‌ها و نوشته‌ها و مداخلات خارج از مصلحت اشخاص و گروه‌ها.

18ـ دشواريهاي ناشي از قطع فروش نفت و مسدود كردن ذخاير ايران به ليره انگليسي در بانك انگلستان و خودداري شوروي از پرداخت مطالبات ايران.

19ـ به وجود آمدن زمزمه‌هاي مخالفت حاصل از اقدامات اصلاحي دكتر مصدق همراه با تبليغات و كارشكني‌ها و ايجاد تشنجات در طبقات مردم.

غلامحسین صدیقی





غلامحسین صدیقی؛ جامعه شناس و سیاستمدار ایرانی و یکی ار اعضاء جبهه ملی ایران و وزیر کشور کابینه دکتر محمد مصدق.


غلامحسین صدیقی در 12 آذر 1284 در محله سرچشمه تهران به دنیا آمد. پدر او حسین صدیقی از اهالی ناحیه نور مازندران بود. غلامحسین تحصیلات ابتدايی و بخشی از تحصیلات متوسطه را در مدرسه اقدسیه گذراند و نیز در مدرسه آلیانس فرانسه به فراگرفتن زبان فرانسه پرداخت. سپس به دبیرستان دارالفنون رفت و سال های آخر متوسطه را در آن مدرسه تحصیل کرد و دیپلم گرفت.

در شهریور ماه 1308 همراه با دومین گروه دانشجویان اعزامی از سوی وزارت معارف به فرانسه رفت و در دانشسرای مقدماتی شهر آنگولم به تحصیل پرداخت و در تیرماه 1311 به اخذ باکالورا موفق گردید.

در بهار 1314 از دانشسرای عالی سن کلو در حومه پاریس فارغ التحصیل شد و در رشته فلسفه به اخذ پنج دانشنامه عالی (روانشناسی، روان‌شناسی کودک، آموزش و پرورش، ‌اخلاق و جامعه شناسی و تاریخ ادیان) نایل گردید.

در اسفند 1316 به اخذ درجه دکترا از دانشگاه پاریس توفیق یافت. رساله او تحت عنوان «جنبش‌های دینی در قرون دوم و سوم هجری» با درجه ممتاز پذیرفته شد. وی در فروردین 1317 به ایران بازگشت و بلافاصله به سمت دانشیار در دانشگاه تهران مشغول کار شد.

غلامحسین صدیقی در فروردین 1322 به رتبه استادی ارتقا یافت و در بهمن‌ماه 1323 به مدیریت کل دبیرخانه دانشگاه تهران منصوب شد. در مهر‌ماه 1324 به عضویت هیات نمایندگی ایران در کنفرانس تاسیس سازمان تربیتی و علمی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو) انتخاب شد و به لندن رفت. در اسفند 1325 نیز از سوی دانشگاه تهران برای شرکت در کنفرانس ملت های آسیایی به هند اعزام شد و ریاست هیات نمایندگی ایران را عهده‌دار بود. در آبان 1327 نیز به ریاست هیات نمایندگی ایران در سومین کنفرانس عمومی یونسکو در بیروت منصوب شد.

پس از روی کار آمدن دولت مصدق، وی در 30 آذرماه 1330 به پیشنهاد دکتر شایگان و ديگر مشاورانش دکتر صدیقی را به وزارت پست و تلگراف و تلفن منصوب کرد. در خرداد ماه 1331 که مصدق به منظور دفاع از حقوق ایران در برابر شکایت دولت انگلیس به لاهه می‌رفت دکتر صدیقی را با حفظ سمت به نیابت نخست وزیری برگزید و در 31 امرداد 1331 در دومین کابینه خود سمت حساس وزارت کشور را به او سپرد که تا سال بعد این سمت را بر عهده داشت.

به دنبال کودتای 28 مرداد، صدیقی نیز در زندان لشکر 2 زرهی زندانی شد. در جریان محاکمه دکتر مصدق در دادگاه نظامی، صدیقی به عنوان مطلع به دادگاه فرا خوانده شد. وی در جلسه‌ روز سه‌شنبه 17 آذرماه 1332 در دادگاه حضور یافت و به سوالات مختلف ريیس دادگاه و دادستان نظامی پاسخ داد.

سرانجام پس از ده ماه و نیم صدیقی در خرداد 1333 به قید کفالت از زندان آزاد شد و در 24 مرداد آن سال دادستان ارتش برای او قرار منع تعقیب صادر کرد.

به دنبال تشکیل دولت دکتر امینی در اردیبهشت 1340 و اجازه نخست وزیر مبنی بر برگزاری میتینگ جبهه ملی در میدان جلالیه در 28 اردیبهشت، صدیقی یکی از سه سخنران آن روز بود که با سخنانی محکم رژیم پهلوی را مورد حمله قرار داد.

در کنگره جبهه ملی در دی ماه 1341دكتر صديقی يک بار ديگر به عضويت شورای مركزی جبهه برگزيده شد. اما در بهمن ماه آن سال به خاطر موضع‌گیری در برابر رفراندوم شش اصل پیشنهادی شاه دستگیر و در زندان موقت شهربانی و سپس در قزل قلعه زندانی شد.

صدیقی پش از آزادی خود را از سیاست کنار کشید و به تدریس و تحقیق مشغول گردید و و در تدوين لغت نامه دهخدا همكاری می كرد. وی در سال 1352 از استادی بازنشسته گردید ولی با عنوان استاد ممتاز همچنان به تدریس در دانشکده علوم اجتماعی ادامه می‌داد.

در دی ماه 1357 در حالی که اوضاع کشور به مراحل بحرانی رسیده و دولت نظامی ارتشبد‌ ازهاری عملاً شکست خورده بود، محمدرضا شاه به پیشنهاد امینی از صدیقی می خواهد تا پست نخست وزیری را بپذیرد اما صدیقی شروطی را مطرح می کند که مورد قبول شاه واقع نمی گردد و شاه به شاپور بختیار روی می آورد.

با پیروزی انقلاب صدیقی پیشنهاد مهدی بازرگان را برای پست وزارت نمی پذیرد و به کارهای علمی خود می پردازد.

غلامحسين صديقی سرانجام در 29 اردیبهشت 1371 در تهران در گذشت.

مهمترین خدمت علمی و فرهنگی غلامحسين صدیقی تاسیس موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی در دانشگاه تهران در 1327 است که در 1351 به دانشکده علوم اجتماعی تبدیل شد.


منابع:

- ميثم نظمی، آشنايی با دکتر غلامحسین صدیقی، http://irandidar.com





1109 بازديد 0 امتياز 1 مطلب


تصاوير
تصویر بزرگ تصویر بزرگ تصویر بزرگ تصویر بزرگ تصویر بزرگ تصویر بزرگ

تصاویر: گنجینه‌های ایران کهن؛ شگفتی کویر


ایران زیبا سراسر شگفتی است ؛ به راستی که در این سرزمین شگرف، در همه عصرها و هزاره‌ها عجایبی یافت می‌شود که تا کنون در هیچ کجای گیتی یافت نشده ...!

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبر، یكی از جاذبه‌های گردشگری ایران زمین، چشمه آبگرم مرتضی علی در شهرستان طبس است كه در روستای «خرو» واقع شده كه از جمله مناطق نمونه گردشگری استان یزد محسوب می‌شود و سالانه ششصد هزار گردشگر از آن بازدید می‌كنند.


پس از گذار از شهر طبس برای رسیدن به این چشمه منحصر به فرد، حدود پنج كیلومتر مسیر را باید به صورت پیاده طی كرد كه عمدتا این پیاده روی در داخل آب است.

این چشمه از طریق نهر آبی به شهر طبس منتقل می‌شود.

در طول مسیر چشمه آب گرم مرتضی علی، دیواره‌های بلند دره مانندی در دو طرف خود نمایی می‌كند و بر روی این دیواره‌ها حفره‌هایی است كه گویی با نظم خاصی بنا شده‌اند، پس از حدود اندكی پیاده روی منطقه‌ ای نمایان می‌شود كه چشمه‌های متعدد آب به ویژه چند چشمه آب گرم و سرد قرار دارد و بزرگترین آنها از درون حفره‌ای نشات می‌گیرد كه به حمام مرتضی علی معروف شده‌ است.



اغلب آنانی كه برای تفریح به این منطقه می‌آیند، معمولا از این حفره آب برای آب تنی استفاده می‌كنند . همچنین بالاتر از این چشمه، دره محصور و تنگی قرار دارد كه از لحاظ بسیار جذاب و دیدنی است.

گفتنی است در ادامه مسیر حمام مرتضی علی به سد شاه عباسی می‌رسیم كه از آثار تاریخی دوران صفویه محسوب می‌شود.

وجود این چشمه جوشان با دو نوع آب سرد و گرم كنار هم در دل كویر، بسیار منحصر به فرد است و ناخودآگاه آدمی را به تفكر در خصوص قدرت بیكران پرودگار وا می‌دارد.





با توجه به ورود آب گرم چشمه از دیواره سمت راست به داخل رودخانه و اختلاف دمای بعضا ده درجه‌ای و غلظت این آب گرم با آب سرد جاری در كف رودخانه باعث می‌شود این دو آب تا مسافت حدود سیصد متری بستر رودخانه با هم مخلوط نشود به طوری كه در یك طرف رودخانه آب سرد و در طرف دیگر آب گرم جریان داشته باشد كه پدیده‌ای نادر محسوب می‌شود.



این چشمه در 30 كیلومتری شهرستان طبس واقع شده است