۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه

نگاهى تاريخى به انقلاب فلسطين(1) فريبرز سنجری



با سلام به همه رفقا و دوستانی که در اين جلسه حضور دارند و با تشکر از مسئولين اتاق که اين جلسه را جهت بحث در مورد مسئله فلسطين تدارک ديده اند به خصوص که با درگذشت ياسر عرفات به عنوان يکی از سرشناس ترين رهبران فلسطين که سال ها در رأس جنبش فلسطين قرار داشت، مسئله آينده فلسطين با برجستگی هر چه بيشتری در مقابل ديد همگان قرار گرفته است. امروز شاهديم که تبليغات اسرائيل و يکسری دولت های امپرياليستی مرگ عرفات را فرصت بزرگی جهت دستيابی به صلح وانمود می کنند و چنين جلوه می دهند که از قرار عرفات يکی از موانع تحقق صلح در فلسطين بوده، در حاليکه نگاهی به زندگی او و مواضع اش نشان می دهد که چگونه او از رزمنده ای انقلابی که يکی از بنيان گذارهای سازمان الفتح بود، سازمانی که در سال 1965 اولين عمليات مسلحانه فلسطينی ها برعليه اسرائيل را سازمان داد و در نبرد الکرامه حسابی درخشيد، به رهبری سازشکار و يکی از طرف های زد و بند های امپرياليستی در رابطه با مسئله فلسطين تبديل شده بود. بنابراين، عرفات را نمی توان مانع صلح دانست. مانع واقعی صلح در فلسطين اسرائيل است که به مثابه مجری سياست های امريکا در منطقه به هر وسيله ای جهت سرکوب خواست های برحق مردم فلسطين متوسل می شود. از سوی ديگر، اين روزها با مرگ عرفات و بالا گرفتن جنگ قدرت در صفوف دولتمندان دولت خودگردان فلسطين شاهد اشاعه تحليل های ژورناليستی ای هستيم که طبق معمول با چپ و راست کردن رهبران و شخصيت های فلسطينی به اين می پردارند که مثلاً قدرت گيری چه کسی مسئله فلسطين را به پيروزی می رساند، در حاليکه کليد پيروزی مبارزات مردم فلسطين جهت رسيدن به آزادی و تحقق حق تعيين سرنوشت خويش اساساً در دست نيروهائی خارج از چنين نيروها، سازمان ها و افرادی قرار دارد. جهت روشن نمودن اين واقعييات لازم است که ابتدا تاريخچه مختصری از چگونگی شکل گيری اسرائيل و اشغال سرزمين فلسطين را مورد توجه قرار دهيم. توجه به چگونگی شکل گيری اسرائيل از اين زاويه ضروری است که رابطه تنگاتنگ اين کشور با امپرياليسم را آشکار ساخته و به ما کمک می کند تا مسئله فلسطين را با برخوردی عينی مورد بحث قرار داده و درک واقعی تری از مسئله انقلاب فلسطين پيدا نمائيم. به خصوص که اين روزها در بررسی مسئله فلسطين متأسفانه کمتر به نقش تعيين کننده امپرياليسم به ويژه امپرياليسم امريکا در سرکوب مبارزات مردم فلسطين اشاره می شود و گاه ما با نيروها و تحليل هايی مواجه ايم که اساساً رابطه تنگاتنگ بين امر آزادی مردم فلسطين با نابودی سلطه امپرياليسم را ناديده می گيرند. اما اجازه بدهيد که قبل از پرداختن به اين موضوع، بر نکته ای تأکيد کنم: از آنجا که مسئله انقلاب فلسطين زوايای مختلفی دارد که با توجه به محدوديت های زمانی موجود امکان پرداختن و يا حتی اشاره به همه آن جوانب وجود ندارد پس من صرفاً در اين بحث به برخی از جنبه های مسئله پيچيده ای به پيچيدگی مسئله انقلاب فلسطين می پردازم و تلاش می کنم با طرح چگونگی شکل گيری دولت اسرائيل رابطه تنگاتنگ اين دولت با امپرياليسم امريکا را خاطر نشان ساخته و نشان دهم که امپرياليسم امريکا دشمن اصلی مردم فلسطين می باشد و تأکيد کنم که اساساً استقلال و آزادی فلسطين وابسته است به نابودی سلطه امپرياليسم در اين منطقه. اميدوارم که طرح اين بحث در اين اتاق به مباحثات لازمی دامن بزند که جهت درک مسئله فلسطين ضروری است و رفقای ديگری فرصت يابند که جنبه های مختلف اين مسئله را مورد اشاره قرار دهند. همانطور که می دانيد يهوديان يعنی معتقدين به دين يهود که موسی را پيغمبر خود می دانند در طول تاريخ در کشورهای مختلف پراکنده بودند و به دلائل گوناگون که خارج از اين بحث است تحت ستم و آزار رژيم های ستمگر جوامعی که در آنجا سکنی گزيده بودند قرار داشتند. يهودی کُشی های تزار در روسيه و کشتار يهوديان به وسيله هيتلر نمونه های برجسته اين ستم و آزار می باشند. در نتيجه در طول تاريخ آنتی سيميتيسم (يهودی ستيزی) که از سوی بخش هائی از طبقات حاکمه ستمگر تبليغ می شد واقعيتی انکارناپذير بود که اتفاقاً صهيونيست ها جهت پيشبرد اهداف غيرانسانی خود از آن بيدريغ سود برده اند. اين واقعيت يعنی ستمديدگی يهوديان به تدريج ايده تجمع يهوديان در يک منطقه و ايجاد يک کانون يهودی را ميان آنها اشاعه داد. صهيونيست ها که نامشان را از نام کوهی به نام صهيون که در فلسطين قرار دارد گرفته اند در همين رابطه شکل گرفته و تلاش می کردند براساس علقه های مذهبی يک "ملت يهود" و يک "دولت يهود" ايجاد کنند. گرچه در همان آغاز هم يک گرايش قوی در ميان يهوديان جذب شدن در جوامعی بود که در آن زندگی می کردند. اجازه بدهيد که متن قطعنامه کنگره يهوديان که در سال 1885 در پتسبورگ امريکا تشکيل شد را در اينجا برايتان بخوانم. در اين قطعنامه آمده است که: "ما يهوديان خود را به عنوان ملت نمی دانيم فقط قومی دينی هستيم. پس به بازگشت به فلسطين نظری نداريم و نمی خواهيم هيچيک از قوانين دولت يهود را زنده کنيم".(2) و يا در همين رابطه می توان به اظهارات يکی از خاخام های انگليس مراجعه کرد. "هرمان ادلر"، خاخام بزرگ انگليس، در سال 1878 مطرح کرد که: "يهوديان پس از غلبه روميان به فلسطين جامعه سياسی تشکيل ندادند. ما يهوديان از نظر سياسی هواخواه کشورهايی هستيم که در آن زيست می کنيم."(3) حال اين حرف ها را مقايسه کنيد با ادعاها و توجيه های مذهبی صهيونيست ها که گاه با توسل به تورات که در آن آمده که خدا به ابراهيم ندا داد که "برای پيشرفت و تعالی تو، اين سرزمين را به تو می سپارم"، اشغال فلسطين را توجيه می کنند. يهوديان ابتدا تلاش هايی جهت استقرار کانون يا دولت مورد نظر خود در اوگاندا و سپس شبه جزيره سينا کردند که موفق نبود و حتی تا مدتی هرتزل، يکی از رهبران صهيونيست ها، پيشنهاد تجمع در آرژانتين را می داد. بعد از اين تلاش ها، آنها روی منطقه فلسطين فعلی متمرکز شدند. اين مسئله از آن زاويه که صهيونيست ها اشغال فلسطين را با توجيهات مذهبی توضيح می دهند از اهميت زيادی برخوردار است. چرا که اين ادعاها را با وضوح زير سؤال می برد. قبل از ادامه بحث اجازه دهيد که در تأئيد اين نظر و رد توجيهات مذهبی صهيونيست ها نظرتان را به اين واقعيت جلب کنم که اساساً يکی از مهمترين مسائل کنگره ششم صهيونيست ها که در 1903 تشکيل شد اين امر بود که بين فلسطين و اوگاندا يکی را انتخاب کنند که اين انتخاب در کنگره هفتم با انتخاب فلسطين قطعيت يافت. حال بهتر است برگرديم به بحث اصلی. در اوت 1897 اولين کنگره صهيونيست ها در "بازل" سويس تشکيل شد. اين کنگره به رياست تئودور هرتزل بود و هدف اصلی اش را چنين توضيح می داد: "هدف صهيونيسم ايجاد کانون برای خلق يهود در فلسطين است". اهميت اين کنگره برای صهيونيست ها تا آن حد است که "هرتزل" بعدها در کتابی که نوشت گفت: "در بازل من دولت يهود را بنياد نهادم". اجازه بدهيد که در همين جا به اين نکته اشاره کنم که گرچه نام يکی از کتاب های هرتزل "دولت يهود" است، اما صهيونيست ها تا مدتها بنابه مصلحت شان بيشتر کلمه "کانون" را به کار می بردند تا دولت يهود. به دنبال کنگره "بازل"، مسئله مهاجرت يهوديان به فلسطين شدت گرفت. در آن زمان، فلسطين بخشی از امپراطوری عثمانی بود و دولت عثماني، عليرغم تلاش های صهيونيست ها جهت جلب نظر "سلطان"، به ايجاد کانون يهود و پيشنهادهای سخاوتمندانه شان درباره قرضه های کلان به امپراطوری عثمانی به تشکيل چنين کانونی و يا دولتی در قلمرو اراضی خود راضی نبود. با آغاز جنگ جهانی اول در سال 1914 و جهت گيری امپراطوری عثمانی به نفع آلمان، دولت انگلستان جهت تضعيف امپراطوری عثمانی شروع به تقويت صهيونيست ها کرد. گرچه تا قبل از جنگ سياست رسمی انگلستان تجزيه امپراطوری عثمانی نبود اما جنگ جهانی اول شرايط جديدی را ايجاد کرد و مسئله تقسيم قلمرو امپراطوری در حال تلاشی عثمانی که حال از آن در مطبوعات خود به نام "شخص رنجور" نام می بردند بين دولت روسيه، انگلستان و فرانسه مطرح گشت. در سال 1916 طی قراردادی که به قرارداد "سايکس � پيکو" معروف است اين قلمرو تقسيم شد. (اين قرارداد از جمله قراردادهايی است که به دنبال انقلاب کبير اکتبر به وسيله بلشويک ها علنی و افشاء شد.) سپس در 2 نوامبر 1917 "اعلاميه بالفور" داده شد. بالفور، وزير خارجه وقت انگلستان بود و در اين اعلاميه برای اولين بار دولت انگلستان متعهد کمک جهت استقرار يک "کانون ملی" يهود شد و سازمان جهانی صهيونيسم "آژانس يهود" را به رسميت شناخت. بعد از جنگ جهانی اول و در جريان قرار داد صلح، فلسطين تحت قيوميت انگلستان در آمد و طی 30 سال به دليل حمايت استعمار انگلستان جمعيت يهودی که در آن زمان تنها يک درصد جمعيت ساکن منطقه بود، 12 برابر افزايش يافت. در اين دوره سياست صهيونيست ها اعمال ترور نبود بلکه از طريق خريد زمين، شرايط گسترش نفوذ خود را فراهم می کردند. جالب است که در جايی خواندم که سيد ضياء طباطبائي، نوکر شناخته شده انگلستان که جهت پيشبرد سياست انگلستان در ايران شرايط کودتای معروف رضاخان را فراهم کرد، وقتيکه در فلسطين اقامت گزيد يکی از کارهايش خريد زمين از فلسطينيان و سپس فروش آن به يهوديان بود. او از مسلمان بودنش در اين مورد سوء استفاده می کرد چون به دليل مسلمان بودنش محدوديتی در خريد زمين نداشت. امری که نشان می دهد نوکری و وابستگی و سرسپردگی مکان و دين نمی شناسد! در اين سالها با اينکه فلسطين تحت الحمايه انگلستان بود و استعمار انگليس قيوميت فلسطين را بر عهده داشت ولی انگلستان ضمن حمايت از يهودی ها به تشکيل دولت يهود تن نمی داد. به همين دليل هم در اين فاصله شاهد برخوردهايی بين انگلستان و صهيونيست ها هستيم. يهوديانی که تشکيل دولت يهود را هدف اصلی خود می دانستند و برای رسيدن به اين هدف به هر وسيله ای متوسل می شدند. آنها به تدريج دست به تشکيل گروه های تروريستی زدند که در حاليکه با توسل به ترور، اعراب را می ترساندند و آنها را مجبور به فروش زمين و يا ترک سرزمين شان می کردند گاه نيز ضرباتی به نمايندگان انگلستان می زدند تا اين کشور را جهت تشکيل دولت يهود تحت فشار قرار دهند. اين وضع تا جنگ جهانی دوم ادامه داشت اما با پايان جنگ جهانی دوم و سقوط قدرت امپرياليسم انگليس در سطح جهانی و قدرت گيری امپرياليسم تازه نفس امريکا صهيونيست ها، که در فاصله بين دو جنگ تعداد و سازمانهايشان را در فلسطين رشد و گسترش داده بودند، دست دوستی به سوی امپرياليزم امريکا دراز کردند. آنها در امپرياليسم امريکا، با توجه به وجود کانون های قدرتمند يهودی در اين کشور و تلاش اش جهت تسخير سرزمين های جديد، آن اربابی را می ديدند که به آرزويشان که همانا تشکيل دولت يهود بود جامعه عمل می پوشاند. البته امريکا هم جهت دست اندازی به قلمرو انگلستان و نفوذ در منطقه خيلی زود تشخيص داد که بهتر است از دولت يهود پشتيبانی کند. بايد توجه داشت که کشتار يهوديان به وسيله هيتلر که برخی اسناد تاريخی نقش سازمان های صهيونيستی به اصطلاح مدافع همه يهوديان را در آن اثبات کرده اند کمک بزرگی به تسهيل اين امر می نمود. در سال 1947 يعنی چند سال پس از پايان جنگ جهانی دوم و تشکيل سازمان ملل، اين سازمان مسئله استقرار دولت يهودی را مطرح کرد. اعراب اين امر را نپذيرفتند و خواهان استقلال فلسطين شدند. ولی يهودی ها اين پيشنهاد راپذيرفتند که به دنبال آن درگيری هايی که به جنگ اول اعراب و اسرائيل معروف شد درگرفت و در نتيجه در سال 1948 دولت اسرائيل رسماً پا گرفت و البته در منطقه ای وسيع تر از آنچه سازمان ملل مطرح می کرد. به دنبال تشکيل دولت اسرائيل، اين دولت سياست خود را بر تهديد و آزار اعراب و ايجاد فضای رعب و وحشت در ميان اعراب قرار داد تا آنها را از طريق فروش زمين و غيره مجبور به تخليه منطقه کند. نمونه برجسته آن کشتار "ديرياسين" در سال 48 است که به عنوان يکی از فجيع ترين کشتارهای فلسطينيان توسط يهوديان در تاريخ ثبت شده است. در اين فاجعه صهيونيست ها از اجساد قربانيان خود عکس گرفته و در روستاها پخش می کردند و در اعلاميه های خود می نوشتند: "اگر روستاها را تخليه نکنيد به اين سرنوشت دچار خواهيد شد."(4) به اين ترتيب، با شکل گيری دولت اسرائيل از همان سال 48 مبارزه مردم فلسطين با اسرائيل شروع شد و از همين سالها جهان با مسئله ای به نام آوارگان فلسطين مواجه گرديد که سرزمين خود را به دليل زور از دست داده و آواره کشورهای عربی شده اند و يا در اردوگاه های پناهندگی در بدترين شرايط اسکان داده شده اند. اين حق کُشی های آشکار و ظلم و ستم اسرائيلی ها به طور طبيعی با مقاومت و مبارزه مردم فلسطين مواجه شده و در اين فاصله ما شاهد جلوه های باورنکردنی از مبارزه و مقاومت اين مردم بوده ايم. از نبرد الکرامه تا انتفاضه دوم. در بستر همين مبارزه بود که دهها سازمان ملی و چپ و از جمله سازمان آزاديبخش فلسطين شکل گرفت. برای نمونه در سال 1964 الفتح تشکيل شد و اولين عمليات مسلحانه الفتح به رهبری ياسر عرفات در اول ژانويه 1965 برعليه اسرائيل سازمان يافت. به دنبال تشکيل گروه های معتقد به مبارزه مسلحانه و آغاز مبارزه مسلحانه، اسرائيل بيش از گذشته تحت فشار قرار گرفت و تنش های اعراب و اسرائيل اوج بيشتری گرفت. اختلافات دولت های عربی با اسرائيل که تا سالها از شناخت اين دولت خودداری می ورزيدند به جنگ 1967 (جنگ شش روزه) انجاميد. در اين جنگ اسرائيل بخش های وسيع تری از خاک فلسطين و اردن و سوريه و مصر را اشغال کرد. عليرغم شکست ارتش های کشورهای عربی که برخی از آنها در راديوهايشان فرياد می زدند "اسرائيلی ها را به دريا خواهيم ريخت" اما فلسطينی ها در اين جنگ درخشيدند. در حاشيه همين جنگ بود که فلسطينی ها برای اولين بار در نبرد "الکرامه" شکست بزرگی به ارتش به اصطلاح شکست ناپذير اسرائيل دادند و او را مجبور به عقب نشينی مفتضحانه ای کردند که در تاريخ انقلاب فلسطين فراموش نشدنی است. مبارزات و فعاليت های فلسطين به طور طبيعی قدرت و اعتبار مبارزان فلسطين را در منطقه و جهان اعتلاء بخشيد. قدرت گيری فلسطين به طور طبيعی ارتجاع عرب را به وحشت انداخت و دولت های وابسته عربی در همدستی آشکار با اسرائيل کمر به نابودی انقلاب فلسطين بستند. به همين دليل هم ما شاهد کشتار فلسطينی ها به وسيله ارتش اردن در سپتامبر 1970 بوديم که به سپتامبر سياه معروف شد. حدود 30 هزار زن و مرد فلسطينی قتل عام شدند و به دنبال آن سازمان های فلسطينی مجبور به ترک اردن و اقامت در مصر و لبنان و غيره گرديدند. بعد از آن نيز جنايات دولت های عربی از جمله دولت سوريه بر عليه فلسطينيان در سالهای مختلف و به بهانه های گوناگون تداوم يافته و همواره يکی از مسائل فلسطينی ها را تشکيل می داده. و اين در حالی است که برخی از رهبران فلسطين همواره به دفاع فلان دولت يا حزب عربی دل خوش کرده بودند. اشغال سرزمين های جديد در سال 1967 به وسيله اسرائيل و عدم تخليه اين سرزمين ها که تنها با حمايت آشکار امريکا امکان پذير بود، تنش موجود بين اعراب و اسرائيل را تشديد کرد و زمينه جنگ اکتبر 1973 شد که در آن ارتش های عرب در لحظاتی قدرت نمائی کردند و سرانجام کار به آتش بس رسيد. در تمامی اين سالها امريکا به طور مستمر به حمايت از اسرائيل پرداخت و عليرغم صدها قطعنامه سازمان ملل بر عليه اسرائيل اين کشور را تقويت کرد و به يکی از بزرگترين قدرت های نظامی منطقه تبديل نمود، که به حق به عنوان سگ زنجيری امريکا در منطقه شناخته می شود. رابطه امريکا و اسرائيل آنچنان تنيده است که اسرائيل برای سالها و هم اکنون نيز بزرگترين کشور کمک گيرنده امريکا بوده و هر سال ميلياردها دلار کمک نظامی و اقتصادی از ارباب خود دريافت می کند و به دليل همين کمک ها و نقش اش در پيشبرد سياست های امريکا در منطقه خيلی از سياستمداران از اسرائيل به عنوان ايالت پنجاه و يکم امريکا نام می برند. بی جهت نبود که "بن گوريان"، يکی از رهبران تروريست دولت اسرائيل، تأکيد داشت که: "دولت اسرائيل فقط از جنبه جغرافيايی جزء خاورميانه محسوب می شود". و ريگان، يکی از رئيس جمهورهای سابق امريکا، تا آنجا پيش رفت که زمانی اسرائيل را "ناو هواپيما بر امريکا در منطقه" ناميد. در تمامی اين سالها سرکوب و جنايت اسرائيل عليه مردم فلسطين لحظه ای قطع نشده که کشتار فلسطينيان در تل زعتر، صبرا و شتيلا از سمبل های فراموش نشدنی اين وحشيگری می باشند. به واقع در شرايطی که رهبران اسرائيل همچون اسحاق شامير، مدعی اند که: "فلسطين سرزمينی بوده بدون ملت و بايد به ملتی داده شود بدون سرزمين"، روشن است که نسل کشی فلسطينی ها امری الزامی می باشد. کشتار و جنايتی که تاريخ ثابت نموده بدون حمايت امريکا و بدون تقويت و تسليح اسرائيل به وسيله امريکا به عنوان يکی از بزرگترين قدرت های جهان هرگز امکان پذير نبود. و اين نيروی اشغالگر نمی توانست بدون چنين حمايتی در مقابل مبارزه خلق فلسطين دوام آورد. پروسه شکل گيری دولت اسرائيل و نقش استعمار و امپرياليسم در آن و عملکرد 50 ساله اين دولت در دفاع از منافع امپرياليسم در منطقه و جهان نشان می دهد که وابستگی به امپرياليسم امريکا و ترور و سرکوب جزء ذاتی سلطه صهيونيستی بوده و انقلاب فلسطين بدون جهت گيری برعليه اين عوامل قادر به پيشرفت و دستيابی به موفقيت نمی باشد. زمانی هرتزل در کتاب "دولت يهود" خود نوشت که دولت يهود "برج ديده بان تمدن عليه وحشيگری" است. اگرمعنای تمدن همانا تامين منافع و مصالح امپرياليسم به ويژه امپرياليسم امريکا است که در تمام اين سالها چيزی جز آن ديده نشده آنگاه بهتر می توانيم درک کنيم که چرا در تمامی اين سالها عليرغم هر تغييری در سياست های امريکا، تمامی رئيس جمهورهای امريکا از موجوديت صهيونيستی دفاع کرده و بوش در اين ميان کار را به آنجا رساند که چندی پيش اعلام کرد: "ما رابطه ای بی همتا با اسرائيل داريم و جهان می تواند مطمئن باشد که ما از اسرائيل حمايت می کنيم و اجازه نخواهيم داد که اسرائيل از بين برود. اين بخشی از سياست ما بوده و خواهد بود". و يا تأکيد کرد: "امنيت اسرائيل، امنيت ما هم هست". با توجه به آنچه که گفتم روشن است که مسئله آزادی فلسطين در رسيدن اين ملت به حقوق حقه خود از جمله حق تعيين سرنوشت خويش و تشکيل دولت مستقل فلسطين به عنوان يک اصل مسلم و غيرقابل ترديد بدون مبارزه با سلطه امپرياليسم امکان پذير نمی باشد و در مسئله فلسطين بايد امپرياليسم را به مثابه دشمن اصلی مردم فلسطين در نظر گرفت. در بستر مبارزات خلق فلسطين و به خصوص انتفاضه طولانی مدت اين ملت رزمنده، راه حل های مختلفی جهت حل مسئله فلسطين مطرح شده است. برای نمونه اسرائيل و امريکا که سالها جنبش فلسطين را به رسميت نمی شناختند و با ارائه طرح های غيرعملی وقت کُشی می کردند، در بستر اوج گيری انتفاضه قرارداد صلحی را مطرح کردند که نوعی خودمختاری به فلسطين را به رسميت می شناسد. در واقع اين صلح امپرياليستی يعنی قرارداد اسلو (و کنفرانس مادريد) و تبعات آن، بخشی از سرزمين فلسطين را به حدود 9 "گتو" مجزا از هم تبديل کرده و سازمان آزاديبخش فلسطين را به عنوان دولت خودگردان اين مناطق مجزا با تأکيد بر عدم بازگشت آوارگان فلسطينی به رسميت می شناسد. عليرغم اينکه اين طرح خود حاصل يکسری زدوبندهای امپرياليستی برعليه منافع مردم فلسطين می باشد و در آن خواست های اصلی مردم فلسطين نايده گرفته شده اما باز هم دولت اسرائيل به رهبری آريل شارون، اين جلاد مردم فلسطين به خصوص در "صبرا" و "شتيلا"، به انحاء مختلف می کوشد تا همين طرح را نيز ناديده گرفته و همين "گتو" ها يا تکه هايی از خاک فلسطين را که به سازمان آزاديبخش فلسطين به رهبری ياسر عرفات داده شده بود را نيز پس بگيرد. تداوم کشتار مردم فلسطين به خصوص جنايت اردوگاه "جنين" که حتی نهادهای مدافع حقوق بشر غرب هم آن را به عنوان يک جنايت جنگی مطرح کردند، محاصره طولانی مدت مقر عرفات در رام الله و طرح کشيدن ديواری به دور مناطق فلسطين، ديواری که بايد آن را ديوار ننگ و جنايت ناميد - ديواری با جدارهای بتونی 8 متری و برج های ديده بانی در فاصله هر 300 متر و خندق هايی با عمق 2 متر که محلات فلسطين را دور می زند و برای ساختمان هر کيلومتر آن يک ميليون دلار خرج شده است - همگی به آشکاری حکايت از سترونی صلح کذائی و زدوبندهای امپرياليستی مربوطه کرده و نشان می دهد که کمونيست ها و نيروهای انقلابی محق بودند زمانيکه فرياد می زدند مسئله فلسطين با چنين مذاکراتی و چنين رهبری های سازشکاری در بستر يک صلح امپرياليستی هرگز به نتيجه نمی رسد. و برعکس بايد با تشديد مبارزه بر عليه امپرياليسم و صهيونيسم و گسترش انقلاب جهت ايجاد يک رهبری کمونيستی در راه پيروزی گام برداشت. در پنجاه سال گذشته، مبارزه مردم فلسطين لحظه ای متوقف نشده و چه اسرائيل و چه ارتجاع عرب به مثابه عوامل امپرياليسم به اشکال مختلف آن را سرکوب کرده و تلاش کرده اند رهبری انقلابی اين مبارزات را تا آنجا که می توانند نابود و يا با تقويت نيروهای سازشکار ايزوله نمايند و حتی ما در سالهای اخير شاهد بوده ايم که آنها چگونه کوشيدند به اشکال گوناگون نيروهای مرتجع اسلامی را در جنبش فلسطين تقويت کرده و به اين وسيله ضمن تضعيف سازمان آزاديبخش فلسطين، مانعی در جهت رشد و گسترش نيروهای کمونيست و واقعاً انقلابی ايجاد کنند. واقعيت اين است که رهبری های سازشکار در شرايطی که مردم آماده مبارزه بودند به جای سازماندهی اعتراض و مقاومت مردم همواره تلاش کرده اند از حدت مبارزه مردم بکاهند و آنها را به پذيرش کوچکترين خواست های ممکن مشغول سازند. تجربه رسوای عقب نشينی سازمان آزاديبخش فلسطين و شخص عرفات از لبنان در جريان حمله اسرائيل به اين کشور در سال 1361 (1982) خود فاکتی انکارناپذير در اين زمينه است. روندی که در پروسه آن ما شاهد استحاله رهبرانی مثل عرفات از مبارزی مسلح به رهبری بدون هرگونه قدرت واقعی در رأس دولت خودگردان هستيم. دولتی که اگر برای رفاه مردم کار مثبتی نکرده است اما با تشکيل يک نيروی پليس 48 هزار نفره که با توجه به قلمرو اين دولت نيروی قابل توجهی است، وسيله سرکوب هر اعتراض برحقی را مهيا کرده است. دولتی که کارنامه مثبتی در رعايت حقوق بشر از خود نشان نداده و به همين دليل هم خشم و غضب مردم را باعث شده است. با توجه به آنچه که گفته شد بايد تأکيد کنم که تجربه انقلاب فلسطين نيز بار ديگر اين اصل مارکسيستی را به اثبات می رساند که در شرايط سلطه امپرياليسم و گسترش سرمايه داری انحصاری در چهار گوشه جهان، رسالت رهبری انقلاب و حل مسئله ملی بر عهده طبقه کارگر می باشد. و تا کمونيست ها نتوانند سازمان رهبری کننده اين طبقه را شکل داده و نيروی اين طبقه را جهت هدايت انقلاب کاناليزه نمايند امکان تحقق حق تعيين سرنوشت و حل مسئله ملی نيز مهيا نمی شود. امروز در شرايطی که به دنبال انتفاضه اول و دوم و اوج گيری مبارزات مردم فلسطين چهره جنايتکار دولت اسرائيل بيش از هر زمان ديگری آشکار شده است و وحشی گری های اين دولت کار را به آنجا رسانده که حتی برخی از يهوديان نيز با ديدن اين جنايات برعليه اسرائيل سخن می گويند (از جمله چندی پيش "وودی آلن" هنرپيشه امريکايی گفت: "من از يهودی بودن خودم شرم دارم"، و هزاران سرباز اسرائيلی از خدمت در سرزمين های اشغالی امتناع کرده و اعراب اسرائيلی نيز به مخالفت با دولت اسرائيل برخاسته اند) بار ديگر مسئله انقلاب فلسطين با برجستگی تمام در مقابل خلق های خاورميانه قرار گرفته است. با توجه به اين واقعيت که نبرد فلسطين به طور انکارناپذيری با نبرد همه خلق های خاورميانه، از جمله مردم ايران، گره خورده است و انقلابيون منطقه به انقلاب فلسطين به عنوان جزئی از انقلاب خودشان نگاه می کنند، بايد به هر وسيله که می توانيم همبستگی انترناسيوناليستی خود را با مردم فلسطين ابراز کرده و بر ضرورت شکل گيری يک رهبری انقلابی که در بستر مبارزه با امپرياليسم و جهت نابودی سلطه آن می تواند شرايط آزاد و دمکراتيک جهت تحقق حق تعيين سرنوشت مردم فلسطين را مهيا سازد، تأکيد نمائيم. تجربه پنجاه سال مبارزه مردم فلسطين نشان داده تا طبقه کارگر در فلسطين امر رهبری انقلاب را به دست نگيرد امکان پيروزی وجود نخواهد داشت. به اميد آن روز و به اميد اينکه زياد خسته تان نکرده باشم و توانسته باشم توجه تان را تا حدی به برخی از نکات اساسی مربوط به انقلاب فلسطين جلب کرده باشم، صحبتم را تمام می کنم. تا بقيه رفقا نيز فرصت يابند به طرح نظراتشان بپردازند. پيروز باشيد. پاورقى: 1- اين مطلب قبلا در يک سخنرانی در تاريخ 18 نوامبر 2004در پالتاک ارائه شده.
از آنجا که با توجه به حمله اسرائيل به غزه بار ديگر مسئله چرائی سياستهای سرکوبگرانه دولت اسرائيل با برجستگی در مقابل افکار عمومی قرار گرفته است با اعتقاد به اينکه مطالعه اين مقاله امروز نيز می تواند در درک آنچه در فلسطين می گذرد کمک کند انتشار مجدد اين مطلب ضرورت يافت.
2 و 3 - مسئله فلسطين "گزارش کنفرانس حقوقدانان عرب در الجزاير"، ترجمه اسداله مبشري، چاپ اول، شهريور 1350. 4- "فاجعه فلسطين"، اثر سامی الجندي، ترجمه کمال قارصی.

هیچ نظری موجود نیست: