۱۳۸۷ آبان ۱۶, پنجشنبه

سيمين دانشور: من مادر همه ملت ايرانم


سيمين دانشور: من مادر همه ملت ايرانم
سيمين دانشور كه بعد از گذراندن روزهاي سخت بيماري به بخش عمومي بيمارستان پارس منتقل شده اميدوار است ظرف يكي دو روز آينده به خانه بازگردد. غلامرضا امامي - نويسنده و ناشر - كه عصر ديروز به عيادت سيمين دانشور رفته بود گفت : دانشور بعد ازشنيدن پيگيريهاي رسانه ها و مردم از احوال او گفت من فرزندان زيادي دارم. من مادر همه ملت ايرانم و مي دانم كه مردم مرا دوست دارند. من نيز به آنان عشق مي ورزم. وي ابراز اميدواري كرد كه هرچه زودتر و ظرف امروز و فردا راهي خانه شود. او كه بسيار از پرستار خود تعريف و تمجيد مي كرد از ترجمه آثارش به زبانهاي ديگر به ويژه زبان چيني بسيار خرسند بود. وضعيت سيمين دانشور حاكي از آن است كه نشانه هاي بهبود در وي بيش از پيش به چشم مي خورد. او كاملا هوشيار است به طوري كه نام ها و اسامي كتاب ها را يك به يك برمي شمرد و با اطرافيان سخن مي گفت.
با اين وجود، خس خس صدايش همچنان خبر از عدم رفع مشكل تنفسي اش مي دهد. البته ديروز اين مسئله نه از سوي سيمين دانشور و نه بازديدكنندگان چندان جدي تلقي نشد چرا كه روحيه وي بسيار بالا بود و دائم از رفتن به خانه حرف مي زد. غلامرضا امامي در اين ملاقات متني در وصف اين نويسنده خواند كه با رضايت خاطر و تحسين سيمين دانشور توأم شد. او نوشته بود : " به ديدارت آمدم. سرو سبز هميشه سبز شيراز بيمار بود. بر بستر دراز كشيده بودي. چشمانت مي درخشيد، لبانت مي جنبيد و گاه به آرامي سخن مي گفتي... هميشه آرام بودي و من مي ديدم كه در پس اين آرامي، در پشت اين خاكستر چه شعله هاست، چه آتش ها كه بر دل و جان داري. تو هرگز (آتش خاموش) نبودي، لهيبي شعله ور بودي كه مردم ما، ادب ما و تاريخ ما را گرم ساختي، نور بخشيدي، به حركت در آوردي ... . چه كولباري گران در اين سالها بر دوش كشيدي، با ما بگو كه چه ها ديدي؟ چه سفرها رفتي، در سير آفاق و انفست چه گذشت؟ اي آيينه دار تاريخ و ادب ما، آينه را فراروي ما قرارده تا تو را ببينيم، خود را و تاريخ مان را بنگريم ... . دلم گرفت كه به سختي سخن مي گفتي، اما چشمانت حرف مي زد، وقتي كه دوستان همراهم را معرفي كردم، دوستاني كه به ديدارت آمده بودند، سيد مهدي طالقاني و سعيد محبي، با شنيدن نام "طالقاني" اشك در چشمانت حلقه زد، گرمايي در سيماي مهربانت پديد آمد. حالت را پرسيدم گفتي: "خوبم، خوب خوب!" هرگز نديده ام كه بنالي. در اين 40 سالي كه مي شناسمت، هرگز لب به شكوه و شكايت نگشودي! در سخت ترين شبها روز بودي. در غم انگيزترين روزها، نداي اميد و نويد زندگي سردادي...تو براي ما خاطره سرو هميشه ايستاده باغ ارمي. بر دامان اين سرو گرد غم و خزان درد مباد! بر قامت ادب ما چه زيبا لباس هايي كه دوختي، چه الماسهاي درخشاني كه با كلامت نشاندي، برخيز اي سرو شيراز، بوي گل جلال را در تو مي جوييم. اي گلاب معطر، هواي ادب به وجود تو عطرآگين است، مشام جان به ياد سيمين نفس مي كشد. سيمين عزيز، برخيز با سر انگشت سخن به سر زلف ادب شانه بزن، نغمه اي بخوان، سازي بزن، خستگان را اميد بخش، با كمند كلامت پرندگان بي بال و پر را پناه ده. بخوان، هرگز صداي گرم تو خاموش مباد! اي مادر مهربان ادب ما، فرزندانت در انتظارند، بچه ها نام سيمين را زمزمه روزان و شبان مي سازند. برخيز و به خانه بيا، به خانه ادب. "بن بست ارض" بي تو بي صفاست، خانه هنر، خانه دل ما در انتظار توست. تو بيا دستمان را بگير، تو بمان، بيا باز هم براي ما سرود مهر سرده، صلاي عشق برخوان، صفاي جان بنما... تو بمان... تو بمان.

هیچ نظری موجود نیست: