۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

(مجموعه ای از مقالات، بيانيه ها و اعلاميه ها در باره کودتای سازمانهای جاسوسی سيا و اينتليجنت سرويس عليه حکومت ملی و قانونی دکتر محمد مصدق در ٢٨ مرداد

ويژه نامه کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢

(مجموعه ای از مقالات، بيانيه ها و اعلاميه ها در باره کودتای سازمانهای جاسوسی سيا و اينتليجنت سرويس عليه حکومت ملی و قانونی دکتر محمد مصدق در ٢٨ مرداد ١٣٣٢)

توضيح هيئت تحريريه نشريه اينترنتی «جنبش سوسياليستی»

درباره مطالبی که از طريق سامانه ی سازمان سوسياليست های ايران منتشر می شوند!

آرشيو

جک استراو زير خارجه سابق انگليس (دولت بلر)همچون مادلین آلبرایت وزير خارجه دولت پرزيدنت کلينتون، اقرار کرده است که دولت انگليس نيز در «کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢» عليه دولت ملی و قانونی دکتر مصدق شرکت داشته است. همان کودتائی که «پهلويست ها» از آن بنام « قيام ملی» صحبت می کنند

کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢

جك استراو وزير امور خارجه سابق بريتانيا ، مداخله مستقيم به همراه آمريكا در بركناري دولت برگزیده و دمكراتيك مصدق در سال ١٩٥٣ [ کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢] كه با حمايت مدافعانه از شاه به رغم برخوردار نبودن از حمايت مردم ادامه يافت، اشتباه بوده است. ادامه

برای دسترسی به متن انگليسی گفتار جک استروا در هرالد تريبون از لينک زير استفاده کنيد

http://www.iht.com/articles/2009/02/20/arts/melik21.php

تصويری از محاصره مجلس شورايملی توسط سربازان ارتش در روز ٢٨مرداد ١٣٣٢

به نقل از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

محاصره ايستگاه راديو در تهران توسط تانگهای ارتش در روز ٢٨ مرداد

کليپ ويدئوئی درباره مصدق، نفت و کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢

توضيحی کوتاه درباره دلايل پيوند مفاهيم«آزادی و استقلال » دربين طرفداران «راه مصدق»

*****

تأملی بر گفتار دکتر همايون کاتوزيان در باره کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢

دکتر منصور بيات زاده

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

برای ندا و شقایق های در خون تپیده

منیر طه

برای ندا و شقایق های در خون تپیده

خونِ شقایق

آن شقایق کز سرِ چاکِ گریبانت دمید

بوستان را ای گلِ آتش در آتش در کشید

گِردباد هرزه در گلبرگ هایت در فتاد

وه تو را از ساقۀ سبزت چه بی رحمانه چید

از حریر نرمِ مژگانِ فرو افتاده ات

تا لب و دندانِ در هم مانده ات خون می چکید

هر نفس می خواستی با هم نفس سودا کنی

آفتِ اهریمنی راهِ نفس را می بُرید

گوشِ منگش آنهمه آه و فغان را بر نتافت

چشمِ تنگش اینهمه عصیان و طغیان را ندید

قیمتِ بالایِ ، قد و قامتت را کم گرفت

در قد و بالات افتاد و جگرگاهت درید

تا دگر سر بر نیفرازی به خوناب جگر

نیشِ دندان در سرت افراخت خونت را مکید

غرّشِ مسموم ، همراه خس و خاشاک راه

در میانِ خون و خاکستر به گورستان وزید

دست ها برخاست خشمِ چشم ها فریاد شد

لعنت و نفرینِ در خون خفته در رگها دوید

آتشِ افسرده در خاکسترِ خون و جنون

عاقبت از سینۀ گرمِ شقایق سرکشید

طعمۀ خون در دهان را نعرۀ خونخوار را

هرچه آدم بود دید و هم همه عالم شنید

سِفله در غرقابِ خون افتاده و جان می کَند

بخت پیروزی از آنِ توست ای گُرد آفرید

-----

روزی از آن روز ها ، آن روزگاران ، آن زمان

کز سرِ بیداد باز از شاخِ گل خون می چکید ،

بانگ و فریاد رهایی هر کجا پیچیده بود

آرزو در سینه می جوشید و دل ها می تپید ،

شوربختی بر سریر شوقِ آزادی نشست

دیو از این در رفت و از آن در هیولا در رسید

ونکوور ، جون 2009 تیر 1388

بر مزارِ بزرگ نیا ، قندچی و شریعت رضوی

منير طه

اين نخستين خوني بود كه درحكومتِ مشروطة منكوبه ، سطح دانشگاه را رنگين كرد ، و ادامه يافت تا خلافتِ ديگر جباران و كاربُردِ همانندش و آن به وقتِ پادشاهِ فراريِ امريكايي بود كه با يك ‌اردنگي به داخل دروازه شوت شد و با همان اردنگي به خارجِ دروازه اُوت .

روزنامه‌هاي ‌نوكرِ دربار و ميرآخورانِ روزنامه نگار نوشتند : سربازان تيراندازيِ هوايي كرده بودند . از جان‌گذشته اي هم نوشت : لابد دانشجويان بالاي درخت نشسته بودند . ندانستم چه بر جانش آمد .

بر مزارِ بزرگ نیا ، قندچی و شریعت رضوی

جان باختگانِ 16 آذر 1332

دوش رفتم بر سرِ خاكِ عزيزانِ مصدق

آنكه جان درباخته در پايِ پيمانِ مصدق

سر‌ به سنگش‌كوفتم سردادم افغانِ مصدق

ناله ها برخاست از گورِ عزيزانِ مصدق :

كاي رفيقِ مهربان جانِ تو و جانِ مصدق

ما به دامِ روبه مكروهِ مكار اوفتاديم

ما به كامِ گرگِ خون آشامِ خونخوار اوفتاديم

ما نهالِ نورسي بوديم و از بار اوفتاديم

اي خوشا جان باختيم آخر به پيمانِ مصدق

اي رفيقِ مهربان جانِ تو و جانِ مصدق

چون به كين خواهي درآمد دشمنِ پركينة ما

دشمنِ پركينة ما ، روبهِ گرگينة ما

ناله اي ديدي برآيد از دل و از سينة ما ؟

ناله و ما ؟! ناله و طفلِ دبستانِ مصدق ؟!

اي رفيقِ مهربان جانِ تو و جانِ مصدق

ما به پاي دوست با سوكِ تن و جان عهد بستيم

ما سرِ شمشيرِ دشمن را كنارِ جان شكستيم

ما به رنگِ خونمان در دام اهريمن نشستيم

تا مگر آزاد گردد جانِ ايرانِ مصدق

اي رفيقِ مهربان جانِ تو و جانِ مصدق

ما در اين خاكِ سيه هم آتشي داريم و سوزي

آتشي داريم و سوزي از شرارِ دلفروزي

ليك اي افسوس ما را نيست ديگر آنكه روزي

سر گذاريم از سرِ شادي به دامانِ مصدق

اي رفيقِ مهربان جانِ تو و جانِ مصدق

گو رفيقان را كه لرزد استخوان ها در برِ ما

استخوان ها لرزد و لرزد دريده پيكرِ ما

اين دريده پيكرِ ما ، اين جدا از تن سرِ ما ،

روز و شب دل ناگران از بند و زندانِ مصدق

اي رفيقِ مهربان جانِ تو و جانِ مصدق

تهران ، دي 1332

۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

SHAH DIED .wmvسخنان فرح پهلوی

تقديم به بهروز جاويد طهراني زنداني سياسي مقاوم

Refigh 2010

محمد رضا پهلوی بیست میلیارد دلار فقط در آمریکا داشت

Passive Resistance and the War Who is to blame for Europe's conflict? A steadfast foe of British imperialism speaks by Mahatma Gandhi from t

by Mahatma Gandhi

Passive Resistance and the War

Who is to blame for Europe's conflict? A steadfast foe of British imperialism speaks from the heart.

1939 - Recently I have been asked these questions: Is your personal attitude toward the European war consistent with your belief in nonviolence? Is it the same as, or does it differ from, your attitude toward the last war? What is your concrete plan, based on the policy of nonviolence for opposing or ending this war?


In answer, let me say first that my aim is, not to be consistent with any previous statements I have made on a given question, but to be consistent with truth as it may present itself to me at a given moment. The result has been that I have grown from truth to truth, besides having saved my memory an undue strain. What is more, whenever I have been obliged to compare my writings of even fifty years ago with those of yesterday, I have discovered no inconsistencies between the two.

A friend of mine wrote the other day, more in anguish than in anger:

"In the not improbable event of India being made a theater of war, is Gandhiji prepared to advise his countrymen to bare their breasts to the enemy's swords? A little while ago I would have pledged my word that he would do so, but I am not confident any more."

I can only assure him that he can retain his confidence: I would give the same advice, the same that I gave to the Czechs and the Abyssinians. For my nonviolence is made of stern stuff. It is firmer than the firmest metal known to the scientists. This is not said in arrogance but in the certain knowledge of its power.

My personal reaction toward this war is one of greater horror than ever before. This greater horror would prevent me today from becoming the self-appointed recruiting sergeant that I became during the last war.

And yet, strange as it may appear, my sympathies are wholly with the Allies.

Willy-nilly, this war is resolving itself into one between such democracy as the West has evolved and totalitarianism as it is typified in Herr Hitler. Though the part that Russia is playing is painful, let us hope that the unnatural combination will result in a happy though unintended fusion whose shape no one can foretell. Unless the Allies suffer demoralization, of which so far there is not the slightest indication, this war may be used to end all wars, at any rate of the virulent type that we see today.

I have the hope that India, distraught though it is with internal dissensions, will play an effective part in ensuring this desired end and the spread of a cleaner democracy than we have known hitherto.

I have no ready-made concrete plan for opposing or ending this war. But I have no choice as to the means. The means must always be nonviolent.

The foundation of the first Civil Resistance, under the then known name of Passive Resistance, was laid by accident at a meeting of Indians in Johannesburg, South Africa, in 1906, a meeting convened for the purpose of finding means of combating the anti-Asiatic measure of those days. I had gone to the meeting with no preconceived resolution. The idea of Passive Resistance was born at the meeting, and the creation is still expanding.

Assuming that God had endowed me with full powers (which He never does), I would at once ask the English to lay down their arms, free all their vassals, take pride in being called " Little Englanders," and defy all the totalitarians of the world to do their worst. Englishmen would then die unresistingly, and they would go down in history as heroes of nonviolence.

Furthermore, I would invite Indians to co-operate with Englishmen in this godly martyrdom. It would be an indissoluble partnership drawn up in letters of the blood of their own bodies, not of the blood of their so-called enemies.

But I have no such general power. Nonviolence is a plant of slow growth. It grows imperceptibly but surely. And, even at the risk of being misunderstood, I must act in obedience to the " still small voice."

No one, I think, has described English misdeeds more forcibly, subject to truth, than I have. No one has resisted England more effectively, perhaps, than have I. And my desire for resistance and my power of resistance remain unabated.

But it must not be forgotten that there are seasons for speech and action, as there are seasons for silence and inaction.

In the dictionary of the passive resister there is no enemy. A passive resister loves his so-called enemy as his friend. He will not admit that he has an enemy. As a believer in nonviolence, I must wish well to England. My wishes l'egarding Germany were, and still are, irrelevant. But, as I have said, I would not care to erect the freedom of my country on the remains of a despoiled Germany.

Herr Hitler stands in no need of my sympathy. In assessing their present merits, the past misdeeds of England and the past good deeds of Germany are irrelevant.

Rightly or wrongly, and irrespective of what the other Powers have done before under similar circumstances, I have come to the conclusion that Herr Hitler is responsible for the war.

I do not judge his claim. It is highly probable that his right to incorporate Danzig in Germany was beyond question, if the Danzig Germans desired to give up their independent status. It may be that his claim to appropriate the Polish Corridor was a just claim.

My complaint is that he would not let the claim be examined by an independent tribunal.

It is no answer to the rejection of the appeal for submission to arbitration that it came from interested quarters. Even a thief may conceivably make a just appeal to his fellow thief. I think I am right in saying that the whole world was anxious that Herr Hitler would allow his demands to be examined by a tribunal. If he succeeds in his designs, his success will be no proof of the justness of his claim. It will merely be proof that the law of the jungle is still a great force in human affairs. It will be one more proof that though we humans have changed the form we have not changed the manners of the beast.

I hope it is now clear that my sympathy for France and England is not a result of momentary emotion or, in cruder language, of hysteria. It is derived from the never dying fountain of nonviolence which my breast has nursed for fifty years. I claim no infallibility for my judgment. All I claim is that my sympathy for England and- France is reasoned. I invite those who accept the premises on which my sympathy is based to join me. What shape it should take is another matter. Alone, I can but pray.

این تمبر به مناسبت روز ملی شدن صنعت نفت ایران در سا1331 شمسی چاپ شده است .


این تمبر به مناسبت روز ملی شدن صنعت نفت ایران در سال 1331 شمسی چاپ شده است .

قانون ملی شدن صنعت نفت در واقع پیشنهادی بود که دکتر حسين فاطمي شهيد بزرگ نهضت ملي ايران توسط دکتر محمد مصدق در دوره 16 مجلس شورا ملی داده شد و به امضای همه اعضای کمیسیون مخصوص نفت در مجلس شورای ملی ایران رسید و ااین طر پیشنهادی در ۱۷ اسفند ۱۳۲۹ به مجلس ارائه شد و تصویب گردید. متن پیشنهاد تصویب شده:

«به‌نام سعادت ملت ایران و به‌منظور کمک به تأمین صلح جهانی، امضاکنندگان ذیل پیشنهاد می‌نمائیم که صنعت نفت ایران در تمام مناطق کشور بدون استثنا ملی اعلام شود یعنی تمام عملیات اکتشاف، استخراج و بهره‌برداری در دست دولت قرارگیرد.»

مجلس سنا نیز این پیشنهاد را در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ تصویب کرد و پیشنهاد قانونی شد

از نکات ویژه این تمبر این است که در سمت چپ تمبر در ناحیه خوزستان(آبادان) سقوط پرچم انگلیس و اهتزاز پرچم ملی ایران دیده میشود.

ا

با خود گفتم :از ميان همه يقين ها ، يقين تر شك است » برشت !

« من با بسياري گفتگو كرده ام ،وعقايد بسياري رابدقت گوش داده ام واز بسياري درباره خيلي از آن عقايد شنيده ام كه :اين عقيده ،يقين محض است ! ولي بهنگام باز گشت ،جز آنچه گفته بودند ،مي گفتند ودرباره عقيده تازه نيز مي گفتند اين يقين محض است ! با خود گفتم :از ميان همه يقين ها ، يقين تر شك است » برشت !

آنچه انگيزه نوشته گرديد وباياري گرفتن از گفته هاي پر مغز « برشت » ،آغازيدن نمودم ،خواندن مقاله اي در روزنامه « ايران آزاد »، آذر ماه 1360 ، نوامبر 1981 ، شماره 110، تحت عنوان «حكومت وحشت خميني وحكومت وحشت لنين »، به قلم «ع _ شاكري »بود . گفتني است چنانچه اينگونه نوشته ها در ارگا ني ديگر وبه نام ديگر ي نوشته ميشد ، هرگز بفكرم خطور نميكرد كه در مقام پاسخ گوئي برآيم . آنچه بيش از همه ضرورت نوشتن اين نوشته گرديد :الف ؛عنوان روزنامه واينكه ارگان سازماني است بنام «جبهه ملي »كه عناصر وابسته اش خودرا «مصدقي »مينامند وهمه جا ذكر مي كنند «راه ما راه مصدق »است .

ب _صاحب قلم از كساني است كه سالهاي "سال است در جنبش دانشجوئي وغير دانشجوئي ايرانيان خارج از كشور ،خود نشان داده وهمه اورا بعنوان «مصدقي »و«جبهه اي » مي شناسند .اونه فقط از اين راه كه بلحاظ خصوصيات شخص اش نيز در بين كساني از اعتباري برخوردار است وهمه اينها كه بر شمرده شد ،شكل قضيه را بيشترو پيچيده تر ميكند ،تاجائيكه هستند انسانهائي صادق مصدقي وغير مصدقي آگاه وآشنا به جنبش رهائي بخش جهاني كه با خواندن اين مقاله از سوي اين نويسنده ،كه اگر در بست آنچه را او نوشته باورنكند ولي زمينه انحراف ذهني آنها را فراهم مي آورد .حل قبل از بنمايش گذاردن « مقاله » ، مكث كردن روي موردهاي « الف و ب » ضروري است !

1 _ اگر كس وكساني ارگاني ونام سازماني انرا بخود تعلق دادوادامه دهندگان راهي دانستند ، بيان آن نيست كه بدرستي اين عمل صورت گرفته است . لذا بنا بر اين مورد ، كساني كه فعلا فعاليت سياسي خودرا زير پوشش سازمانهاي « جبهه ملي »وبا پراكنده كردن ارگانهائي كه از نظر تاريخي ،نامشان ،زنده ياد ، مبارزات ثمر بخش دورانطلائي قبل از 28مردادورهبر توان مند ش « مصدق »ميشود ،هرگز بيان آن نيست كه اين ارگانها ونام سازماني كه به خودرا مي چسبانند ،بدرستي صورت گرفته وآنها در واقع در زمره «مصدقي »ها قرار دارند . در اينمورد در مقاله 28 شهريور ، بهمين قلم تا آنجا كه حوصله آن نوشته اجازه ميداد ،آمده است ولي ضروي است باز گفته شود : «نه هر كه سر نتراشد قلندر ي داند » _ نه هر كه خودرا مصدقي خواند ونام ارگاني را تصاحب كرد ،در واقع آن شد كه خودرا خوانده است ،كه انديشه آدمي را از زندگي روز مره اش ميتوان شناخت وانسانها خودرا در عمل نشان ميهند كه چطور مي انديشند .همين جا ياد آور شوم كه : همه آنهائي كه در اين سازمان ها با عنوان «جبهه ملي » ويا در همكاري با ارگان «ايران آزاد »فعاليت مي كنند ،در زمره كسان ياد شده بالا كه « نا مصدقي »اند وبغلط خودرا «مصدقي » مينامند ،نخواهد بود ،كه هستند بسياري از «مصدقي » هاي راستين كه بالاجبار براي ادامه راه ورسم مصدق ،با ارگان ها وسازمانها ي ياد شده بالا همكاري مي كنند وعدم وجود وجود محلي براي ادامه مبارزات سياسي خويش در جهت رهائي جامعه ، اجبارا در آنجا گرد آمده اند و افسوس !

2 _ هستند بسيار عوامل روانيواجتماعي كه در زندگي سياسي آدمي تاثير ميگذارد وانسان را در مسيري قرار ميدهد كه حاصل اين تاثير گذاري ،به از دست دادن تعادل وناپداري نظريات گذشته آنها منجر مي گردد ،البته نه بسوي كمال ،كه در جهت انحراف وتابدانجا كشيده مي شود كه :« طاعت از دست نيايد گنهي بايد كرد »و ع شاكري از اين «زمره »است ! اينگونه كسان كه يا بعلل دوران طولاني زيست در غربت واينكه نزديك به نيمي از زندگي شان را دور از وطن گذرانده اند وبهر حال تصوراتي داشته اندو در ذهن با مسائلي مشغول بوده اند كه سرانجام همه آنها در هم ريخته شده وشكست از اين سو واخوردگي هائي حاصل شده است ويااينكه درست يانادرست ،عقب ماندگي از رقباي پيشين كه در بازار سياست بازي براي آنها بوجود آمده ، حال اين عقب ماندگي ناشي از تنبلي وعدم تحرك ويا بي بهره بودن از كاراكتر سياست بازي وحيله گري هاي رقبا ويا...، كه بهر حال دست وپاي آنها به كار غلط بسته شده ودر مانده از بكار بردن نصيحت ابو العلا كه گويد :«اگر از انجام كار نيك ناتوان هستي پس از ترك كار بد ناتوان مباش » !

اينگونه كسان اگر بخود ميكردند مهم نبود ،كه بخاطر موقعيتشان چنانچه در بالا گذشت ،سبب انحراف بسياري خواهند شد ونام سازمان وارگاني رانيز ،كه در آن قلم مي زنند وجاي گرفته اند را ،مورد حمله وناسزاي دشمن قرار ميدهند .دشمن در كمين نشسته با چسباندن اينان به اين «بزرك »و«محبوب »ويا اين «عزيز » م «الهام بخش » آسيب ميرساند وازاين سنگر به دست آورده،چه بسا تيري زهر آگين به قلب آن «عزيز »و«محبوب »رها كند . خلاصه را گويم :حاصل ندانم كاري اين «واخوردگان »چيزي نخواهد بود ،جز فراهم آوردن موقعيت براي دشمنان كينه توز ميهن وانسانيت وهزار «درد ».حال بنا بر شماره هاي ا _و2 _ نه هركس خودرا چيزي خواند ودر سازماني جاي گرفت وارگاني را نيز تصاحب كرد ودر آن قلم زد ، ميتوان بنا بر آنچه صورت گرفته ، اصولي ودرست ناميد وپذيرفت ،ونه از هر فردي بدون تعمق پذيرفت وباور داشت آنچه را كه ميگويد ويا مينويسد ،‌بلكه بنا بر گفته «برشت »، از همه «يقين ها ، يقين تر از همه، شك است » ! مخصوصا از اين گونه كسان كه نظرياتشان چون تپه هاي مناطق شني كوير ، با بادهاي كويري پيوسته در حال جا بجا شدن ونا پايداري است و گاه متضاد آنچه را گويند وبه آن روي مي آورند ،كه در گذشته هاي نه چندان دور ،بلكه بسيار نزديك باورداشتند !اگر چه اينگونه كسان وجودشان در بسياري از محافل ونشستها ،با اخلاقياتشان جز در رابطه سياسي ومبارزاتي بتواند سرگرمي وگيرائي عده اي را فراهم آورد ،بايسته است ،خواندن ويا شنيدن نظريه اي از سوي اين كسان را مورد «شك » قرار داد واز غلطيدن بدام پذيريش نظريات بي سر وته آنها خودداري نمود.. خود اين كسان نيز توجه داشته باشند گفته زنيال خليل را كه : «خيانت_ هزاران راه كج دارد_ ولي ،صداقت را_تنها يك راه است » !

با دلي پر درد بايد گفته شود كه زشتكاري هاي اين نويسنده بنا برموقعيتي كه داشته ودارد ،درزمينه هائي كه همه اش منجر به از بين بردن حيثيت «جبهه ملي »وارگان آن وعمليات وبرخورد هايش در واقع توهين شده به عزيز هميشه در دل جاي گرفته ايكه «مصدق اش »نامند ،مرا برآن داشت كه سر انجام يكبار براي هميشه به او برخوردي ، اگرچه سخت ، ولي انتقادي كنم . چون چنانچه گذشت ،كارهاي بي رويه اش ، نه بخود او ،كه به «مصدق »ضربه مي زند ،اگرچه او زبان مصدق نيست ،ولي هستند بسياري كه اورا در زمره «مصدقي » ها شناخته اند و«افسوس » !

نوشته اش بررسي شود « ...بولشويكها كه روز بروز انفراد خودرا بيشتر احسا س ميكرده دچار بيم ووحشت شده بودند در اين زمان به آخرين حربه اي كه از مدتي پيش در فكر آن بودند يعني براه انداختن حكومت وحشت دست زدند .روز دوم سپتامبر 1918 فرمان «وحشت رسمي »از طرف «كميته اجرائي مركزي شورا ها »طي اعلاميه اي صادر گرديد .در طول اين دوران كه نوزده ماه ونيم دوام داشت يعني تا پانزدهم ژانويه 1918اعدامهاي دستجمعي مخالفان از هر قشر وطبقه وبويژه در ميان دهقاناني كه از تحويل غله سر بازميزدند بيدادميكرد وهر مخالفي را بآساني حتي بدون آنكه به زنداني متقل سازند ميتوانستند در محله اش پاي ديوار گذاشته تيرباران كنند .بهترين شعار اين دوره طولاني «وحشت » شعار «پاي ديوار »بود .برطبق ارقام ومحاسبات دقيقي كه از طرف محققين ومورخين بيطرف (1)بعمل آمده تعدادكسانيكه فقط از اين طريق دردوران وحشت اعدام شدند متجاوز از 2،400ميليون نفر است كه حد اقل 1،400ميلون نفر آنان از كارگران ودهقانان ومردم عادي وفقط حد اكثر يك ميليون آنها ميتوانسته اند از طبقات مرفه قبل از انقلاب باشند (2)بدين ترتيب تعدادمتوسط ساليانه معدومين5 ، 1ميليون بوده ،كه 850هزار نفر از آنان از طبقات زحمتكش بوده اند . ممكن است اين ارقام در مقايسه با تعدادكشته شدگان حكومت استالين كه بيش از سي ميليون نفر بالغ مي گردد«ناچيز »بنظر برسد . اما بايد دانست كه دوره اين حكومت بيش از 25 سال بوده ودوسوم قربانيان يعني 20 ميليون مربوط به دوران هاي اشتراكي كردن كشاورزي وتصفيه هاي بزرك (3)ميشود طول اين دودوره بررويهم ده سال بودهو10 ميليون باقيمانده طي پانزده سال ديگر حگومت استالين معدوم شده اند .بدين ترتيب در سالهاي غير «بحراني »حكومت استالين ميانگين ساليانه ي معدومين در حدود 700هزار نفر بوده است . مي بينيم كه اين تعداد از ميانگين اعدام هاي دوره «وحشت »لنين يعني 5 ،1 ميليون نفر ك تر (اينجا ميان كلمه ريخته شده )يعني كمتر از نيمه آن است .اين تعداد همچنين از ميانگين 850هزار نفر ساليانه از زحمتكشان معدوم در دورران «وحشت »لنين نيز كمتر است ...» « درست كردا باش ، تا راستگو باشي » مصطفي شعاعيان

اين جان باخته ، با بيان اين جمله در پاسخ به نوشته افترا آميز «شورش نه ،قدمهاي سنجيده در راه انقلاب »،بدرستي ميرساند كه آدمي باكردار درست ميتواتدبا مسائل برخوردي درست داشته باشد .چنانچه كسي در پي آن باشد كه مسائل را نه ،براي سركوب حريف »،كه براي رمشن كردن مسائل گنگ وپيچيده بررسي كند ودرجهت تحليل نظرياتي براي رهائي آدمي و...آغاز بكار كند _هرگز در پي آن نخواهد شد كه ارقامي نادرست وكذب را بياري گيرد تاچيزي غلط را ثابت كند . چنانچه آدمي درست كردار بود ،راستگو ئي را نيز انديشه خود ميسازد وبدون «بغض وكينه »،كه خطرناكترين صفت است ،مخصوصا در مورد مسائل سياسي واجتماعي ،به تحليل وبيان مسائل مورد نظرش روي مي آورد واگر در حين بررسي خطا ولغزشي را نيز مرتكب شد ،اين خطا ولغزش بخشيدني خواهد بود . ولي چنانچه كسي بانيت زشت «سركوب »حريف ،حال بهر وسيله اي ونپرداختن به راهي كه روشني بخش ناروشني ها باشد ،روي آورد واز اين راه در پي چيزهائي «بي چيز »و«بي ارزش »برآمد ،همراه با عواملي كه در زندگي فرد تاثير ميگذارد ،ودر بالا ذكر ش رفت ،نويسنده رابه راهي بس غلط ميكشاند ،كه نجات او براه راست ،اگر كه غير ممكن نشود ،مشكل خواهد شد.. فردي كه با كرداري نادرست به كاري پرداخت ،اجبارا به دروغ متو سل ميشود ،اگر چه با كلمات زيبا ودهن پر كن وسر هم كردن آماري ، سر انجام اين راهها ،به خطا طي خواهد شد . در اين رهگذر نه فقط خودرا عريان مي كند ومورد تماشاي مردم قرار ميدهد ،به كسان ديگر وراههاي ديگر نيز ضربه وارد ميسازد . «زشت باد » !

(1 )نويسنده ضمن بررسي به جنايات «رژيم خميني »ومقايسه آن با رژيم «لنين » ،به اينجا ميرسد كه «...برطبق ارقام ومحاسبات دقيقيكه از طرف محققين ومورخين بيطرف بعمل آمده ...»،آماري ارائه ميدهد كه پرسيدني است از كجا ميبايست دانسته شود صحت ارقام ومحاسبات «دقيقي »كه او ميپندارد وصحت وبيطرفي آن محققين ومورخين را ،اگر چه در هيچ كجا ، نه از منبع آمارونه آن محققين ومورخين براي خواننده نامي نميبرد ،جز در آخر نوشته كه خواننده را به نوشته jacaque_Bayanc ژاك بناك _پاريس 1975 بفرانسه ص ص 36 تا44 زير عنوان «وحشت تحت حكومت لنين »مراجعه ميدهد . آيا خواننده فارسي زبان ،ميبا يدفقط بصرف ادعاي نويسنده صحت ارقام ومحاسبات دقيقي و...بيطرف بودن (آن )محققين ومورخين را باور كند واگر هم زبان فرانسه دانست ،با مراجعه به صفحات 36 تا44 ،در درج مطالبي كه توسط نويسنده شده ،برايش قانع كننده وپذيرفتني باشد !؟

(2 )_نوشته شده كه «...متجاوز از 400 ،2 ميليون نفر كه حداقل 400 ،1ميليون نفر آنان كارگر ان ودهقانان ومردم عادي وفقط حد اكثر يك ميليون آنها ميتوانسته اند از طبقات مرفه قبل از انقلاب باشند ».پرسيدني است با آوردن يك رقم 400 ،2 ميليون ،چگونه وبرپايه ومبنائي نتيجه گيري مي شود كه «حد اقل 400 ، 1 ميليون نفر آنان از كار گران ودهقانان ومردم عادي بوده اند وفقط حد اكثر يك ميليون ...»،واين جمع وتفريق ونتيجه گيري چگونه انجام داده شده وبدست آمده است !؟ سپس «...بدين ترتيب تعداد متوسط ساليانه معدومين 5 ،1 ميليون بوده ، كه 850 هزار نفر از آنان از طبقات زحمتكش بوده اند ...» باز كجا وبر چه پايه ومبنائي ، به اين نتيجه رسيده وگزارش داده ميشود كه «...تعداد متوسطساليانه معدومين 5 ،1 ميليون بوده كه 850هزار نفر از آنان از طبقات زحمتكش بوده اند » !؟ ولذا بنا بر اين آمار «خدشه »ناپذير !!، مي بايست در دوران «لنين »كه بيش از 5 سال بوده ،حد اقل 5 ،7 ميليون انسان كشته شده باشد ، كه رقمي كمتر از 5 ،4 ميليون از آنان از كارگران ودهقانان ورقمي بيشتر از 5 ،2 ميليون نفر از عناصر مرفه دوران قبل از انقلاب ،بنا بر روند محاسبا تي نويسنده ، بدست آيد !؟

(3) _ « ...ممكن است اين ارقام در مقايسه با تعدادكشته شدگان حكومت استالين كه بيش از سي ميليون نفر بالغ ميگردد«ناچيز »بنظر رسد ...» . باز پرسي است ؛چطور خواننده بپذيرد اين ارقام «وحشت انگيز »راكه نه فقط «وحشت انگيز »براي كشتار بوسيله استالين ،كه« وحشت انگيز » تر از ناباوري اين ارقام «قيراتي »كه نويسنده سعي دارد بخورد خواننده دهد واو نيز بپذيرد والبته بدون فكر كردن ، چون ايشان نوشته اند وخواسته اند ثابت كنند كه «لنين » بمراتب خونخوار تر وسر كوبگر تر از «استالين »نيز بوده است !

«راهي بزن كه آهي برساز آن توان زد شعري بخوان كه با آن رطل گران توان زد ...»!

خواننده اين نوشته ونويسنده «مقاله »ايكه به انتقاد گرفته شده ،بايد بدانند كه در اينجا بيچ وجه قصد دفاع ويا تبرئه اعمال «لنين » ويا «استالين »نيست وبيان آن نخاهد بود كه در دوران «لنين »سركوبگري انجام نگرفته و«لنين »به بيراهه كشيده نشده ويا «استالين »بخونريزي روي نياورده وحركتها ي مردم زحمتكش روسيه راسركوب نكرده است . آنچه آمد بيان رد ان نيست كه رژيم «خميني »مورد تائيد رژيمي است ،كه خود علاوه براينكه با خشونت وسركوب بركشور پهناور باصطلاح « شوراها » حكومت مي كند ،بلكه به افغانستان تجاوز آشكار كرده واروپا ي شرقي را هم سالها ست زير مهميز ديكتاتوري قرارداده است وامروز نيز لهستان را اين چنين با قدرت سر كوب گر ارتش ، مورد حمله قرار داده است .پرواضح است كه رژيم شوروي با تجاوزات اشكارش نه تنها اروپاي شرقي وانسانهاي آن مناطق را زير ستم قرار داده ،بل كشورهمسايه ما افغانستان را نيز با اشغل نظامي خود ،هر آن مورد حملات وحشيانه خويش قرار ميدهد واز اين رهگذر بسياري از انسانهاي اين سرزمين بخاك وخون كشيده ميشوند . پرواضح است كه كشور باصطلاح «شوراها »هميشه بخاطر منافع يغماگرانه اش از ساليان دور ،سد راهحركتهاي رهائي بخش ملي جامعه ما گرديده وحال نيز وقيحانه وبي شرمانه در ياري رساندن به «جمهوري اسلامي »،كوشش فعال دارد ورژيم ضحاك زمان خميني را ببهترين وجهي حمايت مي كند ونوكران سياسي داخليش ، «حزب توده »همراه با گروه «فدائيان اكثريت »،در تحقق بخشيدن به خواست تاريخي ارباب خويش ، «روسيه تزاري » ديروز و«شوروي » امروز ،مبني بر دستيابي به آبهاي گرم وعملي كردن وصيت «پطر كبير »كوشش مستمر دارند وآگاهانه مير غضب خميني ،«خلخالي »را هم ، «ارباب »دعوت مي كند وبا استقبال فراوان از او ،پذيرائي مينمايد وهم « نوكر »،اورا نامزد وكانديداي خو ،براي رياست جمهوري ، ميخواند ! لذا اينگونه مسائل روشن وآشكار است ونياز به بحث نيز نخواهد بود .اما براي اثبات اين «درستي »از «نادرستي »ها استفاده كردن و...،راه ورسم همه كس ميتواند باشد ،جز راه ورسم «مصدق »و«مصدقي » ها ،كه مصدق ومصدقي از راه وراستين حقيقت ره پميد وبمسائل برخورد كند وهيچ احتياجي ندارد كه به آمار غلط روي آورد براي اثبات مسائل غلط ،كه ادامه اين راه نه در جهت «راه مصدق » است ،كه در جهت در غلطيدن به گند زار هاي راههاي ضد «مصدقي »و «مباد» !

لنين گويد : « روي كاغذ همه چيز را مي توان نوشت ». واو بدرستي گفته است ، نه اين رو كه لنين گفته _پس درست گفته شده ،ونقل قول مي كنم ،بل از آن رو ،كه چون درست گفته است _بصورت نقل قول آورده ميشود _ اگر چه «لنين »ويا هركس ديگري گفته باشد . البته از لنين آسان نميتوان گذشت وبه اونابخردانه چون «نويسنده»، نتوان برخورد كرد ،گرچه به او فراوان انتقاد هائي وارد است .وباز هرگز نتوان «لنين » و«استالين » را باهم مقايسه كرد كه بحق استالين ،در زمره يكي از خونخوارترين ديكتاتور هاي تاريخ بشري است . ولي لنين را در حد او آوردن ويا از او خونخوار تر دانستن ،فقط ميتواند بيان بي خردي محض باشد (حداقل )وبس ،اگر چه ،پديده «لنينيسم » در بستر زمان شكل گرفت وبه «استالينيسم »دگر ديسي پيدا كرد ه است ! بايست دانست ،كه هركس مقام تاريخي خودرا دارد وبرايش همان جايگاهي لازم است كه تاريخ تعين كرده است وبا مراجعه بتاريخ با اعصاب آرام ودرست پژوهشي ميتوان آنرا باز يافت ونه براي «لنين » ،كه براي همه كساني كه در تاريخ ملتها نقشي اساسي وتعين كننده بعهده داشته اند ووجودشان سود وزياني در سطوح كشوري ويا جهاني ازخود نشان داده است وهم سنجي ميان اين وآن شخصيت سود وزيان رسان نيز ،مي بايست با وسواس وواحساس مسئوليت انجام گيرد . حال با استناد به گفته لنين كه «روي كاغذ همه چيز را ميتوان نوشت »،پرسيدني است ،صرف نوشتن ،آيا درستي ونادرستي قضيه اي راثابت مي كند !؟يا آدمي مي بايست با آوردن «اسناد »دقيق وقانع كننده به كنه مطلبي پي برد وكژي را از ناكژي رمشن سازد ، تاخواننده نيز در جرياني درست وقانع كننده قرار گيرد !؟

اگر انگيزه نوشتن ناشي از كمبود ها ست يا از «واخوردگي »سرچشمه ميگيرد ،لذا اعضا وابسته به «جبهه ملي »وظيفه دارند از درج اينگونه «مقاله »ها كه بهر حال حيثيت راه ورسمي را مورد آسيب قرار ميدهد ،جلوگيري كنند واجازه ندهند كساني حتي شخص مذكور از موقعيتش سؤاستفاده كند وچنين مطالبي را در ارگاني كه بهر حال در جهت راه ورسمي پيوند خورده ودر بين مردم چنين معرفي شده ، درج گردد. جلوگيري از درج اينگونه نوشته ها، نه از آن جهت كه قلمي شكسته شود ويا عدم توجه به حق دموكراتيك فرد ويا جمعي تلقي شود ،بلكه بوارونه براي توجه داشتن به حق دموكراتيك عناصر متشكل در «جبهه »ميباشد . لزوم برقراري زندگي «جبهه اي »وجلوگيري از تشنج هائي كه با چنين نوشته هائي ميتواند به «بدنه جبهه »آسيب رساند وپاشيدگي با خود آورد ،ضرورت آنرا مي طلبد كه از درج چنين نوشته هائي خودداري شود .نويسنده ميتواند جداگانه با امكاناتي كه دارد ،چنين مقاله هائي را نوشته وپراكنده سازد تامسئوليت آن مستقيم متوجه اوباشد وكسي نتواند به شانه «جبهه ملي »گذارد !

«جبهه ملي » از ديدگاه مصدق ، «جبهه ملي مركز تجمع عناصر وگروهائي است كه هدفي جز استقلال كشور ندارند »، وباچنين ديدگاهي ، در دوراني كه مصدق حيات داشت ،همه گروهها وعناصر باتفكرات مختلف بدور شعار «استقلال در «جبهه ملي » گرد آمده بودند وسعي برآن بود كه بنا بر اين ديدگاه ياد شده «جبهه ملي »راگسترش بخشند تا بيانگر خواسته هاي اساسي جامعه گردد، تابا در برگرفتن همه نيروهاي ملي مردمي فخواست تاريخي ملت ايران مبني بر «استقلال »وآزادي »تحقق پذيرد . آشكاراست كه تمام اركانهاي «جبهه »وبخصوص كميته «دانشكاه »كه مصدق هميشه به اين سنگر ،چشم دوخته بود ،همه گروههارا دربر داشت ،منجمله كساني كه يا در رابطه گروهي ويا جدا از گروهي ، تمايلات «لنينيستي » داشتند .

«كميته دانسكاه »وديگر اركان «جبهه ملي »، عليرغم گوناگوني نظريات ، كه منطقي ترين شيوه دموكراسي است ، چون تني واحد در جهت تحقق بخشيدن بخواست ملت ايران ، مبني بر «استقلال » و«آزادي »، ارگاني بنام «پيام دانشجو »را منتشر ميساخت .هرگز اين ارگان برآن نبود كه چيزي را درج كند كه سبب تشنج وپاشيدگي «جبهه »گردد .در آن دوران بودند كساني كه سعي داشتند «جبهه ملي » را از اين حالت «گوناگوني »نظرات مختلف به سازماني كه بيانگر نظريه اي واحد بود ،تبديل كنند ،كه «مصدق »،اين خرد هميشه بيدار ، آنها را از ما بهتران ناميد ،وبا هشدار باش ،از انحرافي كه در شرف انجام بود ، جلوگيري نمود . حال با بررسي كوتاه تاريخي به زندگي «جبهه ملي ايران » ،خواهيد ديد كه چسان همين« ازما بهتران »كه در گذشته جبهه ملي خارج را با استدلال بر اينكه «شرايط خارج ايران فرق مي كند » ،واينگونه حرفهاي بظا هر درست ، در جهت استفاده نادرست بكار گرفتند وتوانستند «جبهه » را به سازماني با نظريه اي واحد بدل سازند .خط مسلط بر انرا نيز همين كسان كه «مقاله »مورد انتقاد قرار گرفته را نوشته ،بر عهده داشتند و«نظريه »اي غالب بود وشد ، كه امروز اين چنين بي محابا وانحرافي به« آن »تاخته ميشود . باز گفتني است ، كساني زمينه پاشيدگي «جبهه ملي ايران »را پس از قيام شكوهمند 22بهمن فراهم ساختند ،كه در سالهائي كه «پيام دانشجو »منتشر ميشد ودوراني كه ذكر آن گذشت ، باخط انحرافي ،كه مصدق آنها را «از ما بهتران »ناميد ، همدلي وهم نفسي كامل داشتند كه تني چند از اينان به خارج از كشور آمدند وبا كساني چون صاحب « مقاله » وبا طرح «شرايط خارج با ايران فرق مي كند »،هم پاوهم نفس ، جبهه ملي ايران در خارج را ،چنانچه گذشت ،به انحصار طلبي وتسلط بخشيدن به خط فكري واحد كشاندند . براي آموختن بيشتر از جريانات تاريخي ،كساني هم در اينجا وآنجا ، بدور هم جمع ميشوند وبا پراكنده كردن نوشته هائي با نشانها ئي از «جبهه ملي » ( كه ذهن خواننده را مشوش كرده وهمه كس را به اين سئوال مشغول داشته كه« مگرچند جبهه ملي » وجود دارد !؟ )و...،‌همه آنها از كساني هستند كه «مصدق» آنها را «از ما بهتران » ناميد ودر آن جريانات انحرافي از «مابهتران »شركت فعال داشتند !

حال باآنچه بطور كوتاه ومختصر گذشت ؛ميبايست بنابر ديدگاه مصدق توجه شود كه «جبهه ملي »فقط يك «جبهه ملي »بود با ديگاهي وشن وقاطع «ركز تجمع همه عناصر وگروههائي كه هدفي جز استقلال كشور نداشته باشند ،كه چند دوره تاريخي مشخصي را پشت سر گذاشت با سازمانها ي مختلف وابسته به آن ،در داخل وخارج كشور . ارگانهاي «جبهه ملي ايران »نيز بنا بر ديدگاه «مصدف »شكل وحالت « جبهه اي نخودراهمراه داشت واز انتشار مقاله هاي «تشنج انگيز »وانحرافي خوداري ميشد وهرگز نيز هرچند نفري صلاحيت واجازه اينرا بخود نميدادند كه براي « خالي كردن » خود ،بنام جبهه ملي ، نوشته هائي منتشر كنند وبغلط بدفاع از اين وآن بپردازند وبدتر ورسواتر اينكه خودرا «اعضا شوراي مركزي جبهه ملي » داخل ،ويا حتي خارج معرفي كنند ،بدون اينكه كسي نيست ازاين «حضرات هزار رو »بپرسد ، كدام شورا !؟وچه كسي ودر كجا به اين شورا راي داده است تااين «حضرات » انتخاب شوند .!؟

برمن وظيفه شده با با انكي رسا فرياد برآرم كه : نزديك به 23سال است كه «جبهه اي » بوده وزندگي جبهه اي داشته ودارم ولذا با تصوري كه از «جبهه » بنا بر ديدگاه مصدق دارم ،نه اين شورا هاي داخل وخارج را ميتوان «شوراهاي جبهه ملي »دانست (چه مركزي !وچه كناري )،ونه اين نوشته هاي رنگترنگرا،كه بوسيله عناصر «واخورده »و«پر مدعا »نوشته ميشود ،ميتواند با «راه ورسم »جبهه ومصدق خوانائي داشته باشد . اينها اگر كه آگاهانه در پي ضربه زدن به «راه مصدق »نباشند ،ناآگاهانه نقشي شوم وآسيب رساني را دنبال كرده اند ، كه اگر دشمن از عهده اش برنيامد فاينها در پي انجام آن برآمده اند .وباز برخود وظيفه ميدانم كه فرياد بر آرم كه : دفن اين «جبهه ها _شوراها _نوشته ها _ودفاعيات » قلابي با استفاده از نام «جبهه ملي ايران »وبد تر ازآن ، ارتباط دادن خود به يگانهراه راستين «راه مصدق » ، كه خواستي است تاريخي مبني بر «استقلال »و «آزادي »ملت ايران ؛هزار بار بهتر است ، از بودن آنها و«هركز مباد» چنين لجن زار هائي ،كه «مباد » !

هر كس خواست نفي كند ،بايد استدلال هم بكند » اراني

نويسنده بدون اينكه از «روزالوكزامبورك » _كمونيستهاي چپ آلمان _هلند » كه ( لنين )هلنديها را تريبو نيستها ميخواند ، نقل قولي ويا سندي بياورد ،تابرپايه آن استدلال كند «وحشت رسمي »دوران لنين را ، فقط مينويسد : «...صداها ي اعتراض چون روزا لوكزامبرك كه در هما ن ابتداي اختناق در شوروي برخاست ،يا انتقادات بعضي از انقلا بيون كه جان سالم بدر برده موفق به مهاجرت شدند ونيز افشاگريهاي كمونيستها ي چپ آلمان وهلند موسوم به «كمونيستهاي شورائي »بسيارزود به خاموشي گرائيد ...» !

پرسيدني است ؛ كه خواننده مي بايست بصرف نوشته نويسنده ، برايش قانع كننده باشد ، كه اين اعتراضات توسط اين گروهها وچهره ا نقلابي چون لوزالوكزامبور ك مبني بر «ترورو وحشت » بوده ! ،كه « لنين » انجام ميداده !؟ يااينكه با ارائه سند بطور روشن و...از سوي گروهها ويا عناصري كه مورد توجه «ع _ شاكري »قرار گرفته اند ،به استدلال بپردازد !؟ تابقضاوت راجع به «لنين »يا ديگري بنشيند !؟

با مراجعه به اسناد تاريخي آندوران ،چه در رابطه با گروههاي نامبرده ف وچه در شخص روزالوكزامبورك ،دريافته خواهد شد كه اعتراضات وبرخورد هاي آنها در همه موارد ميتوانسته باشد ،جز اينكه اورا «خونخوار »وياچيزهائي بنامند ، كه نويسنده ناميده است . آنها در مورد مسائل بين الملل _ شورائي _وقايع كرونشتاد (1920 _1921 )و...لنين را مورد حمله وانتقاد قرار ميدهند . مثلا كمونيستها ي چپ آلمان برخوردشان با لنين از انجا شروع ميشود كه اين گروه با اعلان شعار ها ئي چون م آنجا ديكتاتوري پيشوايان _اينجا ديكتاتوري توده ها » ويا «ديكتاتوري حزب يا ديكتاتوري طبقه »وضمن پخش اعلاميه هائي ،رهبران حزب در آلمان را مورد حمله قرار ميدادند مبني بر اينكه «رهبران »معتقد به شركت در پا رلمان بودند و«گروه » نامبرده ، مخالف اين شيوه بود . لنين ،ضمن پشتيباني از جناح «رهبران »، با « گروه «برخوردي تئوريك پيدا مي كند كه در كتاب « چپ روي يا ...» ، آنها ،يعني « گروه كمونيستها ي چپ »را مورد حمله قرار ميدهد واين «گروه »نيز ضمن دفاع از مواضع خود ،به رد نظريات لنين ميپردازد . ولي هيچ كجا ديده نميشود سندي از آنها كه «لنين »را «خونخار »بدانند ، كه با اين خوي «وحشت وترور »بوجود آورده باشد ،با ميانگين كشتار ي 5 ،1 ميليون نفر ويا كمتر ويا بيشتر ف كه بيش از نيمي از آنها «انقلا بيون _كار گران _وزحمتكشان » با شند نويسنده مي نويس: « ... روز دوم سپتامبر 1918 فرمان «وحشت رسمي » از طرف «كميته اجرائي مركزي شوراها » طي اعلاميه اي صادر گرديد ...». حال ذكر مسائلي چند ضروي است : 1_در آن زمان «1918 » همه كمونيستها چه آنهائي كه طرفدار شوراها بودند وچه كساني كه در سر حل شورا ها در حزب را مي پروراندند _ چه آنهائي كه با لنين وحدت نظر داشتند _ وچه آنهائي كه وحدت نظر نداشتند و...همه با اين شوراها بصورت هاي مختلف در تماس بودند وكار مشترك مي كردند ودرست از اواخر سال 1920و1921 ميباشد كه بر سر وجود شوراها واستقلال عمل داشتن يا نداشتن ، اختلاف ظاهر ميشود و برپايه اين دو نظريه ، شورشي در كرونشتات بوجود مي آيد براي حفظ وبقاي «اسقلال شوراها ي كارگران وسربازان » . لنين وطرفداران او كه اجراي اوامر حزب را از «شورا ها » ميخواستند ، بسر كوب اين شورش روي آوردند تا سر كوب بتوانند « شورا ها » را در حزب حل نمايند وبنا براين نظريه «لنين »تروتسكي را مامور سركوب مي كند .

2 _ادامه در گيري جنگها ي داخلي وخارجي در سال 1918 سبب انسجام همه گروهها وفراكيون ها شده بود ومنطقي نبود كه نظريه فرد ويا گروهي بتواند غالب شود تا آن انسجام را كه شريط حساس تاريخي شوروي انزمان ضروتش را مي طلبيد ،شكسته شود . لذا اين ضرورت ، قدرت تصميم گيري را بعهده «شوراها »گذاشته بود ودر واقع «شوراها »در اين دوره از نقشي تعين كننده بهره مند بودند . لذا با انچه گذشت وبا تكيه به نوشته نويسنده مبني بر اينكه « 1918 »فرمان «وحشت رسمي »بوسيله «كميته مركزي شورائي »طي اعلاميه اي« صادر گرديد »؛چطور ميتوا پذيرفت !؟

الف _لنين « قدرت مطلق » را در اين تاريخ ،يعني 1918 نداشت ، كه با تكيه به آن بتواند ، اعلاميه «كميته مركزي شورائي » را بدستور خود صادر كند وآن فرمان «وحشت رسمي » داده شود !؟ حتي اگر تشتت هاي اجتناب ناپذير دوران جنك اين نوع فرمان ها را بهانه شده باشد !

ب _اگر پذيرفتني است وعقلاني است بنا بر آنچه گذشت كه در 1918 لنين نميتوانسته «قدرت مطلق » راداشته باشد ، چطور ميتوان قبول كرد ،بنابر بفرض محال ، آن « فرمان »، كشتار وترور ي صورت گرفته باشد ومسئو ليت همه آن كشتار و...را بگردن « لنين » گذاشت !؟

ج _چطور ميتواند عقلاني باشد كه « كميته مركزي شورائي » با ان همه در گيري جنگي و...در 1918 ، چنين «فرمان » كشتاري را آنهم بر عليه « كارگران _دهقانان _ومردم عادي و... انجام داده باشد !؟ كه در ان دوران مورد بحث « متجاوز از 400 ، 2 ميليون نفر كه حد اقل 400 ،1 ميليون از آنها ، از كارگران و ...باشند » !؟

ع _چطور ميتواند خواننده نوشته « ع_شاكري »بخود بقبلاند وباور كند آنچه را نوشته شده « اگر هر چه قدر ساده لوح وساده انديش با شد وكمتر به عقل مراجعه كند ، كه اين فرمان از سوي «كميته مركزي شورائي »صادر شده كه در آن نه فقط لنين وكساني كه با لنين وحدت نظر داشتند ، كه كارگران وسر بازان ونمايندگان اين نيروها وديگر نيروهاي اجتماعي شركت كننده در «انقلاب » نيز ، شركت داشتند ودر واقع ميبايست با چنين فرمان «حكم قتل عام » را برا19ي خودشان صادر نمايند !؟شوراهائي كه وجودشان را بعدا نه «لنين » ، نه « ترونسكي »‌وبالطبع «استالين » تحمل نمي نمايند وحكم «سر كوب » كردن آنها را صادر مي كنند ! اراني مي گويد : « دروغ گوئي در علم ،از وقيح تر ين اقسام كذب است »!

ص _خواننده اين نوشته ، با مراجعه به دو جدول ضميمه شده « الف و ب » ، در خواهد يافت كه ميزان معدومين وكشته شدگان دوران 29 ساله استالين يعني 1924 _ 53 19طبق آمار وارقام آوردشده 33،780،000نفرمي باشد كه از اين نيروي انساني 20،000،000 بيست ميليون نفراز آنان قربانيان جنك بين الملل دوم ميباشند وبقيه كه بطور نسبي ، ميبايست در نظر داشت ،13،780،000 نفر است .اين رقم بيش از « سيزده ميليون » نفر ، حد اكثر كشته شدگاني است كه بدست ويا دستور استالين كشته شده اند ولي چنانچه به نوشته «ع _شاكري نمراجعه شود ،چنين ميخوانيم كه : «...ممكن است اين ارقام در مقايسه با تعداد كشته شدگان حكومت استالين كه بيش از سي ، 30،000،000 ميليون نفر بالغ مي گردد ...» ، حال خواننده در يافته است كه غلو فقط نزديك به بيست 20000،000ميليون نفر در مورد كشته شدگان حكومت استالين ...انجام گرفته است .«تو خود حديث مفصل بخوان ازاين مجمل » در ضمن آماري كه براي كشته شدگان دوران استالين همه جا نام ميبرند « 10،000،000ميليون » نفر است كه با آمار درج شده در جدول ها خوانائي دارد ! ( خواننده بهتر در خواهد يافت اگر كه :1_مقاله درج شده در ايران آزاد را خوان ، 2_ نوشته ژاك بناك راهم بخواند ،در صورت آشنائي با زبان فرانسه ) !؟

ي _اين قسمت از نوشته «ژاك بناك »كه در واقع از صفحه 33شروع مي شود ، با تكيه بگفته ونوشته هاي كساني شفته ريز ي بنائي را مي كند كه : «پديده لنينيسم »در بيتر زمان به « استالنيسم »بد ل شده ولنين در واقع زاينده وجاده صاف كن « استالين »بوده است . «لنينيسم » نه ماركيسم ، كه « لا سالنيسم است . در واقع «لنينيسم » ماركسيسم روسي نيست ومدلي است چون سوسيال دموكراسي آلمان . نوشته اينطور شروع ميشود : « تروريسم در روسيه پديده ي جديدي نبود _ همه گرهها ( آنارشيستها _ سوسياليست ها ي انقلابي _بلشويكه )آن عمل را باور داشتند ._ «منشويكها »در اين ميان بيش از همه ترور را محكوم ميكردند . اين عمل ترور توسط «چكا » انجام ميگرفت ولنين _تروتسكي _بوخارين _كامنف و...» واستالين گاهي با سكوت وزماني بدون لرزش دست آنرا تائيد ميكرد . {كا بقدرت سياسي نرسيدند ولي دولتي در دولتي شدند كه همه چيز ،زير نظر وكنترل آنها ميگذشت . در كنگره مارس 1922 «لنين »اخراج پنج نفر را ميخواهد ، كه كنگره سه نفر اول را نمي پذيرد _ پنجمي « mitine»ميباشد كه زماني طولاني «منشويك » بوده است _miaasmikorn »كار گر انقلابي از حق كارگران دفاع مي كند و براي آنها تقاضاي سنديكاي آزاد وواقعي مينمايد .اوت 1922«سربازان تروتسكي » گرجستان ممنشويكها راتسخير ووارد تفليس مي شوند _اسقرار گروهها ي روس در خاك اين كشور _سركوب در لهستان ،برلين شرقي ،هونگري وپراك تمام وارث اسالنيزم در انجا خواهند بود . از سپتامبر 1918 تا 15 ژانويه 1920 ترور توسط « چكا » انجام مي گيرد .تعداد كشته شدگان دوران لنين« 2،400،000 » ميليون نفر مي باشد _در اين دوران 5 ، 19 ماهه ، ميانگين ساليانه آن 5 ، 1 ميليون نفر مي باشد . طبق نتيجه گيري «kommine » در 1923 _اين نيروي كشته شده از (سرمايه داران _بزرك مالكان _وكار مندان عالي رتبه ، طبقه مسلط حكومت قديمي ) كه لنين در قرن 19 به سه ميايون نفر تخمين ميزد ولي تا انقلاب افزايش چنداني نداشتند ... » !؟

«‌نقد صوفي نه همين صافي بي غش باشد اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد »

هم ميهن : چنانچه متن نوشته را مي پذيري ونظريات تو نيز در اين نوشته آمده ا، در تكثير آن بهر صورت كه ميداني همت كن ولي »ة « به قصد سركوب ، كه نامردمي است »

«كاوه » 21آذر 1360

شماره رديف شرح امار جمعيت شوروي در سالهاي مختلف افزايش جمعيت وميا نگين آنها طبق امار درج شده در لاروس آمار جمعيت سالها

1_ جمعيت سال 1897 روسيه به وسعت 22،400،000 كيلومتر مربع 124،400،000 1897

2_ _ _ 1913 _ _ _ _ 159،000،000 1913

3_ فاصله سالهاي 1897 -1913 كه 16 سال ميباشد واضافه جمعيت اين 16 سال 34،400،000 1897

( 16 سال ) 1913

4_جمعيت سال 1950 شوروي 178،500،000 1950

5_ جمعيت سال 1967 شوروي 234،400،000 1967

6_فاصله سالهاي 1967 _1950 ،كه 17 سال است واضافه جمعيت اين 17 ساله 55،900،000 1950

(17 سال )1967

7_ ميانگين افزايش جمعيت سالهاي 1913 1897 2،150،000 1897

(16 سال ) 1913

8_ _ _ 1967 1950 3،290،000 1950

( 17سال ) 1967

9_ميانگين افزايش جمعيت دوميانگين سالهاي 1913 1897 و 1967 1950 2،720،000 1897و 1913

1950 و1967

10_جمعيت سال 1926 شوروي طبق امار درج شده در لاروس 147،000،000 1926

11_ _ 1924 شوروي ،باتوجه به جمعيت سال 1926 وكسر افزايش جمعيت دوساله ، برپايه ميانگين رديف 9 141،560،000 1924

12-با توجه به ميانگين رديف 9 ،يعني 2،720،000نفر اضافه جمعيت 29 ساله ،بميزان 78،880،000بدست مي ايد 78،880،000 1924

( 29سال) 1953

13_جمعيت شوروي 1953،پايان دوره استالين ، بدون معدومين ، بنا بر جمعيت 1924 ، به اضافه جمعيت 29، 141،560،000 + 1953 ،برطبق رديف 12 (78،880،000 =مي شو د220،440،000 ) افزايش جمعيت 29 ساله

14 _جمعيت سال 1950 شوروي طبق امار درج شده در لاروس 178،500،000 1950

15_اضافه جمعيت سه ساله طبق ميانگين اموده شده در رديف 9،به اضافه جمعيت 1950 لاروس ، مي شود 178،500،000 +1950

جمعيت 1953 شوروي ، باتوجه بميزان كشتار . (8،160،000= 186،660،000 )!

تذكر :حاصل جدول الف ؛به دست آوردن دو رقم آمار جمعيت ، براي سال 1953 ،پايان دوران استالين مي باشدكه 1 _آمار جمعيت شوروي در رديف شماره 13 است ، از جمعيت 1926 ، آمده شده در لاروس + اضافه جمعيت 29 ساله وره استالين . 2 _با دردست داشن آمار جمعيت 1950 از طريق لاروس + به اضافه جميعت 3 ساله ،آمده شده در رديف 150.

_________________

* در اين جدول : آمار كشته شدگان جنگ بين الملل __منهاي كل نيروي انساني كشته ومعدوم شده در اين مدت 29 ساله دوران استالين ،ونتيجه گيري كرده .

1_ جنگ بين المل دوم در اكتبر 1940 شروع ومه 1945 پايان مي گيرد با 49،000،000كشته در سراسر جهان كه 20،000ف000نفر از آت ،نيروي انساني از مردم شوروي بحساب مي آيد ،طبق لاروس 1981 29،000،000 = 20،000،000-49،000،000 اكتبر 1940 مه 1945

2_طبق جدول الف :رديف 15 ،جمعيت حساب شده 1953 ، بدون كشته ومعدومين - رديف 13 كسر شده ميزان كشته شدگان 29 ساله دوره استالين

220،440،000رديف 15 1953 و 186،660،000رديف 13 1953

3 _چنانچه اين نيروي معدوم شده انساني در شوروي از ان 20،000،000ميليون كشته شده كسر شود ، 33،000،000نفر مي شود كشته شدگان 29 ساله

4 _همراه باكل معدومين 29 ساله دوران استالين در شوروي –وميزان كشته شدگان جنگ بين الملل دوم از مردم شوروي ، كه چنين نتيجه اي رابه دست ميدهد ، به اينگونه كه 20،000،000 كشته شدگان جنگ بين الملل دوم و 13،000،000اي مي ماند ،مي توان كشته شدگان بدستور استالين صورت گرفته باشد !

**رقم به دست آمده ، كه در نهايت بيش از سيزده ميليون وكمتر از چهارده ميلون باشد ،آنچه رااست كه مي توان به گردن خونريزيهاي استالين گذاشت در شوروي .در ضمن كوشش هاشد كه آمار مهاجرين وكشته شدگان جنگ هاي داخلي و...دوره لنين را بدست آوريم ،تابر ان پايه بتوان ،ميزان نسبي آن كشته ومعدومين در شوروي زمان لنين را نيز بدست آوريم ، ولي موفقيت بهمراه نداشت . نيز ،با كوشش بسيار هم ،فقط آمار جمعيت روسيه تزاري وشوروي را در سالهاي 1897 1913 1926 1939 1940 1950و1967 ،همراه باكشته شدگان جنگهاي اول وذوم بين الملل ، تهيه وكافي گرفته شد !