۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه
کشتار مذهبی ایرانیها را شاهان صفویه آغازکردند!
کشتار مذهبی ایرانیها را شاهان صفویه آغازکردند! سروش سهرابی |
برآمد سلسله صفوی در اوایل سده شانزدهم میلادی یا بعبارتی آغاز دوران جدید و پایان سدههای میانه، رویدادی مهمی در تاریخ ایران و جهان است. اگر قبل از این دوران، روابط خارجی ایران اصولا به همسایگان بلاواسطه خود محدود میشد، از این پس ایران وارد روابط بینالمللی گردید. به نظر میرسد که تاریخ نگاران ایرانی، دوران صفویه را نه همچون آخرین بخت همپا شدن ایران با پیشرفتهای تمدن اروپایی و خروج از دوران تاریک پس از حمله مغول، که بصورت دوران هماوردی ایران و عثمانی در نظر میگیرند، هماوردی که در واقع از علل مهم انحطاط هر دو کشور بود. دوران صفوی دوران آغاز ورود و تاثیر اروپاییان بر سیاست ایران بود. به همین دلیل برای آنکه خط سیر دوران صفوی و نقش تاریخی آن را بهتر درک کنیم باید بدانیم اروپا در آن زمان در چه نقطهای قرار داشت، به چه سمتی حرکت میکرد و ایران چه جایگاهی در سیاست اروپایی داشت. مدارک تاریخی وجود گروههای نژادی مختلفی را در اروپا نشان میدهند. مهمترین آنها قبایل سلت در مناطقی از غرب اروپا بین کوههای کارپات تا اقیانوس آتلانتیک، اقوام ژرمن در قسمتهای شمالی آلمان کنونی، اسلاوها در شرق اروپا وبرخی از اقوام هند و اروپایی در اطراف دریای بالتیک و نیز ایتالیای کنونی بودند. مهمترین حکومت اولیه اروپایی یونان است که توانست به شاهنشاهی هخامنشی در ایران پایان دهد. این حکومت را امپراتوری نوپای روم که در حوالی سده سوم پیش از میلاد تاسیس شده بود منقرض کرد. از این پس امپراتوری روم به همسایه بلاواسطه ایران تبدیل شد که آغاز دورانی آکنده از جنگ بیپایان بین این دو قدرت متمرکز دنیای قدیم است. روم باستان در دورانهای مختلف، ابتدا به شکل جمهوری یا بعبارت بهتر دمکراسی برده داران و از سده نخست میلادی به بعد به صورت امپراتوری در میآید. همین امپراتوری است که در حوالی سده سوم میلادی مذهب مسیحیت را آزاد و سپس آن را به مذهب رسمی خود تبدیل کرد. از همین دوران گسست تدریجی بین بخشهای شرقی و غربی امپراتوری گسترده روم نیز آغاز شده بود. در تمام این دوران امپراتوری روم با قبایل همسایه خود در ارتباطات متنوع و مبادلات و منازعات قرار داشت و قبایل مختلف بربر قدرت آن را تهدید میکردند. مسیحیت نیز در این قبایل از مدتها قبل نفوذ کرده بود و با تشکیل کلیسای رسمی در امپراتوری روم و اعزام میسیونرهای مذهبی به مناطق مختلف تشویق میشد. به این ترتیب سقوط امپراتوری روم غربی در بین سدههای چهارم تا ششم میلادی به صورت آن انهدامی در نیامد که در ایران انتهای دوران ساسانی دیدیم. دلیل آن احتمالا همین مجاورت طولانی این قبایل با امپراتوری روم از طرفی و تاثیر مذهب مسیحیت از طرف دیگر باشد. سقوط امپراتوری روم بیشتر مشابه سقوط حکومت غزنوی توسط سلجوقیان بود تا انهدام امپراتوری ساسانی توسط اعراب. مهمترین قبایلی که زمینه انحلال امپراتوری روم غربی را فراهم ساختند عبارت بودند از قبایل ویزیگوت یا گوتهای غربی، اوستروگوت یا گوتهای شرقی و قبایل هون که سرکردگی آن با سردار معروف "آتیلا" بود. در این میان محدوده مرکزی امپراتوری روم غربی مورد هجوم استروگوتها قرار میگرد و در پی آن دوران تسلط لومباردها بر شمال ایتالیا فرا میرسد. به این ترتیب محدوده جغرافیایی کنونی ایتالیا در مناطق شمال زیر تسلط لومباردها و در مناطق جنوبی در تسلط امپراتوری روم شرقی قرار میگیرد. در قرن هفتم میلادی فرانکها بر شمال ایتالیا و قسمتهای بزرگی از اروپای کنونی شامل شمال اسپانیا، فرانسه و آلمان کنونی مسلط میشوند. در این دوران کلیسای مسلط در محدوده امپراتوری روم غربی در همراهی با امپراتوری فرانکها زمینه جدایی کاملتر از امپراتوری روم شرقی را بوجود میآورد و نفوذ امپراتوری روم شرقی به مناطقی از جنوب ایتالیا و جزایر حاشیهای آن محدود میشود. این خود سرآغاز جدایی کلیسای غرب زیر تسلط فرانکها از کلیسای شرقی در بیزانس است. معمولا از کلیسای غرب به کلیسای "کاتولیک" نام برده میشود که گویی از همان ابتدا کلیسایی جداگانه دربرابر دیگر شاخههای غرب بوده است. در حالیکه "کاتولیک" در ابتدا به معنی عمومی و فراگیر یعنی در واقع کلیسای همگانی بود ونه در مفهوم کنونی آن که از سده هفدهم به بعد بکار میرود. برای آن دوران بهتر است از کلیسای شرقی و غربی نام برد که کلیسای غربی خود مراحل مختلفی را از سر گذرانده است. از دوران اولیه که تحت نفوذ امپراتوری فرانکها قرا دارد تا ایجاد کلیسای روم و تا دوران رفرم و ایجاد کلیساهای متفاوت پروتستان در دوران بویژه پس از سده هفدهم است که از آن پس میتوان از کلیسای کاتولیک سخن گفت. سقوط امپراتوری روم را همچون دوران آغاز "قرون وسطی" نام گذاشتهاند. اصطلاحی که در فرهنگ مسلط بر روشنفکران عصر روشنگری که بعدها به ایران و دیگر کشورهای جهان نیز نفوذ یافت همچون دوران تسلط جهل و تاریکی تصور میشود. یکی از دلایل این امر احتمالا ناشی از بررسی این دوران تاریخی از چشم ناظرین سدههای هجدهم تا بیستم است. نتیجه اینکه این دوران تنها از زاویه سرکوب اندیشهها و انکیزیسیون و بزرگ کردن نقش منفی کلیسای کاتولیک بررسی میشود و درسهایی که میتوان از بررسی تاریخ قرون وسطی در اروپا آموخت فراموش میگردد. به نظر ما با ارزیابی واقع بینانهتر میتوان گفت که تسلط کلیسای مسیحی نقش تاریخی مهمی در جلوگیری از انهدامها و جنگهای ویرانگر گسترده در چارچوب اروپای غربی داشته است. در مقایسه با ایران، در سیر تحولات اروپای غربی جنگهای گسترده و انهدامهای بزرگ را آنگونه که کشورمان گرفتار آن شد شاهد نیستیم. تسلط کلیسای غربی بر کل محدوده اروپا از عوامل مهمی بود که این دوران آرامش نسبی و زمینه تکامل تدریجی تمدن اروپایی را هموار کرد. کلیسای مسیحی در این دوران همچون عامل همجوشی قبایل رقیب درآمد که در سایه آن تحول تدریجی اقوام عقب ماندهتر با بقایای امپراتوری روم بدون انهدامهای گسترده به انجام رسید. در این میان بین سدههای هشتم و یازدهم میلادی شاید بزرگترین خطری که اروپا با آن مواجه میشود همان تهاجم اقوام شمالی یا وایکینگها است که بویژه مناطق ساحلی و حاشیه رودخانهها را تهدید میکنند. این دوران تقریبا دویست سال طول میکشد و این اقوام جدید در ساختار کشورهایی که در آینده تشکیل خواهند شد مثل فرانسه و آلمان و روسیه وارد میشوند و از این ترکیب جدید چهره آینده این کشورها نیز رقم میخورد. برقراری امپراتوری اسلامی نیز تاثیر مهمی بر اروپا داشته است. مهمترین این تاثیرات را در اروپای غربی باید نخست در اسپانیای کنونی و سپس در جنوب ایتالیا جستجو کرد. در ابتدا امپراتوری بنیامیه با جنگهای معروف "طارق" سردار اموی بر ویزگوتهای ساکن در اسپانیای کنونی غلبه میکند. در این جنگها ارتش تقریبا ده هزار نفری طارق بر ارتشی چند برابر خود غلبه میکند که البته دلیل آن را بیش از ایمان جنگجویان طارق باید در برتری فنی و تکنولوژیک امپراتوری بنی ایمه بر ویزیگوتها جستجو کرد یا بعبارتی برتری شمشیرهای فولادی بر شمشیرهای برنزی و شکننده. گسترش امپراتوری بنی امیه تا مناطق جنوب و جنوب غربی فرانسه کنونی ادامه مییابد تا اینکه شارل مارتل در پواتیه کنونی آن را متوقف میکند. از سوی دیگر امپراتوری اسلامی در دوران اوج خود موفق به ایجاد جامعهای پیشرو در اسپانیا میگردد که از نظر تحمل و مدارای بین مذاهب مختلف و آزاد اندیشی در حدود دو قرن سرآمد دیگر تمدنها نیز به حساب میآمد. تاریخ نگاران و مفسران اروپایی عمدا دستاوردها و مدارای این تمدن را نادیده گرفتهاند که دلیل آن را باید در غلبه انگیزشهای غیرعلمی بر مطالعه تاریخی دانست. اینکه یک امپراتوری متکی به برتری شمشیر و نژاد عرب چگونه در تحول خود و در دوران اوج خود موفق به ایجاد آنچنان نمونهای از همزیستی اقوام و مذاهب مختلف میگردد که حتی در دوران کنونی کمتر مشابهی دارد خود چگونگی تاثیر تحولات اجتماعی بر نحوه تفکر را نشان میدهد. البته تاریخ نگاری معاصر اروپایی بیشتر دوران پسرفت و انحطاط این تمدن باشکوه را که با انواع تنازعات قومی و مذهبی آغشته است همچون شاخص آن دوران معرفی و بزرگ میکند. بخش دیگر تاثیر شرق اسلامی بر اروپای غربی مربوط به دوران تسلط مسلمانان بر جنوب ایتالیا و سیسیل است که با تسلط جنگجویان نورماند بر این نواحی به پایان میرسد. این دوران نیز در مقایسه با جهان پیرامونی آن دوران درخشش تمدن بشری محسوب میشود که به دلیل عدم ارتباط مستقیم با تحولات ایران خارج از بحث ماست. در هر حال نفوذ مسلمانان به اروپا از همان ابتدا با واکنش دنیای مسیحیت روبرو شد. تلاشهای پیدرپی و جنگهای بیشمار در نهایت در سال 1492 به تسلط مسلمانان بر قسمت کوچکی از جنوب اسپانیا پایان داد. در این میان و پس از تهاجم اقوام شمالی یا وایکینگها به اروپا از قرن یازدهم به بعد و پس از فروپاشی کامل امپراتوری فرانکها، وارد دوران فئودالیسم در اروپا میشویم که مشخصه آن وجود تعداد زیادی از قدرتهای کوچک در کنار هم میباشد. در این دوران مهمترین قدرتهای اروپایی در انگلستان، فرانسه کنونی و آلمان کنونی وجود داشتند. نقش کلیسا در این دوران تقریبا چهار صد ساله اهمیتی از نوع دیگر پیدا میکند. به نظر میرسد که اعلام جهاد پاپ برای آزادسازی بیتالمقدس خود از عواملی است که توانست در حدود دویست سال مانع از جنگها و انهدامهای گسترده در اروپا شود. در واقع دوران جنگهای صلیبی را نه تنها باید از نظر ارتباط شرق و غرب بررسی کرد بلکه از نظر چگونگی تاثیر آن بر جلوگیری از انهدام اروپای غربی توسط رقابت قدرتهای محلی نیز باید بررسی شود. مشابه همین دیدگاه را بهصورتی دیگر خواجه نظام الملک در زمان خود دنبال میکرد و میکوشید نیروی جنگی قبایل مختلف و پراکنده را به گسترش امپراتوری سلجوقی به سمت غرب متوجه کند که البته موفق نشد و امپراتوری گسترده سلجوقی به سرعت پراکنده و پس از آن سرنگون شد. سدههای یازدهم تا پانزدهم میلادی به دوران "شوالیه گری" نیز معروف است که در واقع بیانگر گسترش نظام پراکنده فئودالی در اروپا میباشد. هر چند دراین دوران از جنگهای بسیاری نام برده شده است که شمار آن بسیار بیش از جنگهای شرقی است ولی این جنگها چه از نظر شمار شرکتکنندگان در آن و چه از نظر وسعت انهدامهای صورت گرفته اصلا با جنگهای محدوده ایران مقایسه شدنی نیست. دو عامل در این وضع دخیل بود. عامل اول آنکه پس از تلاشی امپراتوری مشترک فرانکها و پاپها، پراکندگی فئودالی در اروپا حاکم شد که امکان تمرکز نیروهای نظامی بیشمار را فراهم نمی کرد. این وضع از یکسو مانع تخریبهای گسترده میشد و از سوی دیگر در صورت وجود خطر خارجی مثل هجوم قبایل بیابانگرد مغول امکان دفاع را کاهش میداد. البته اروپا این بخت را داشت که قبایل مغول و ترک فقط یک بار به سمت آن تهاجم کردند که آن هم در همان آغاز به دلیل درگذشت امپراتور مغول در مغولستان متوقف گردید. به این ترتیب در طی این سدهها، اروپای غربی با تهاجم گسترده قبایل بیابانگرد آسیایی روبرو نگردید هر چند اقوام مغول تسلط خود را تا قرن پانزدهم بر روسیه کنونی و قسمتهایی از شرق اروپا حفظ کردند که این خود یکی از دلایل پس ماندن تحولات اجتماعی روسیه نسبت به اروپای غربی میباشد. در این شرایط اروپای غربی در سایه آرامش نسبی به تحولات تدریجی اجتماعی خود ادامه میداد و زمینه گذار به نظام اجتماعی سرمایهداری را که در آن با گسترش ارتباطات اجتماعی و اقتصادی گروههای انسانی روبه رو هستیم فراهم میکرد. این غلبه و استقرار تدریجی نظام سرمایهداری منجر به شکل گیری تدریجی چهره کنونی اروپا گردید که مقارن با تسلط صفوی بر ایران بود و میرفت تا سیمای نهایی خود را پیدا کند. تحولات در شرق اروپا گفتیم که پس از آغاز زوال قسمتهای غربی امپراتوری روم در تهاجمات قبایل عقب ماندهتر پیرامونی طی قرون چهارم تا ششم میلادی، امپراتوری روم شرقی تا تقریبا هزار سال به حیات خود ادامه داد. این امپراتوری همپایه امپراتوری ساسانی محسوب میشد و پس از برآمدن اسلام به سرعت متصرفات خود در خاورمیانه و شمال افریقا را از دست داد و به آسیای صغیر محدود شد. در مناطق وسیعی از روسیه کنونی اقوامی با منشا هند و اروپایی از سکاها تا اقوام خزر ساکن بودند که در قسمتهای شمالی و شرقی امپراتوری بیزانس یا روم شرقی همسایه آن محسوب میشدند. قبایل سکاها را در تاریخ ایران با جنگهای بیشمار کورش بنیانگذار امپراتوری هخامنشی میشناسیم. آنان که با کشتن کورش مانع از گسترش امپراتوری هخامنشی به قسمتهای شمالی گردیدند. از طرف دیگر تحولات اجتماعی در اقوام شرق آسیا که از آنان به اقوام ترک و تاتار یاد میشود منجر به مهاجرتهای گسترده به سمت غرب گردید که در مراحلی از تحولات جمعیتی خود موفق به تسلط بر ایران و نیز قسمتهای وسیعی از جنوب روسیه کنونی تا اوکراین و حتی مجارستان کنونی شد. از قرن نهم به بعد شاهد تهاجم اقوام شمالی به روسیه کنونی هستیم که ظاهرا در بهترین شکل خود توسط تاریخ نگاران و جهانگردان مسلمان بررسی شدهاند. به نظر میرسد که ساکنین مناطق شمالی آن دوران روسیه ترکیبی از وایکینگها و قبایل اسلاو و نیز قبایل هند و اروپایی باشند که خود در مواردی به عنوان مهاجمین به امپراتوری روم شرقی و در مواردی به صورت متحدین آنها و طرف تجاری آن امپراتوری بودند. آنان در مناطق شمالی روسیه کنونی موفق به تشکیل پرنس نشینهایی میگردند که البته به نوبه خود مغلوب و خراجگزار مهاجمین مغول میشوند. تسلط اقوام مغول تا قرن پانزدهم بر روسیه کنونی ادامه مییابد و از آغاز سده پانزدهم میلادی است که میتوان از تشکیل تدریجی امپراتوری روس یاد کرد. امپراتوریهای دیگری با منشا اسلاو در بلغارستان و لهستان کنونی وجود داشتند و در مناطقی از جمهوری چک و اسلواکی کنونی نیز امپراتوری بوهمی ایجاد شده بود. مهمترین کشوری که بر سرنوشت ایران تاثیری مستقیم داشت امپراتوری عثمانی است که خود به نوعی نتیجه تحولات جمعیتی در قسمتهای شرق آسیا میباشد. گفتیم که تحولات جمعیتی در شرق آسیا موج نیرومندی از مهاجرتها را از قسمتهای شرقی به قسمتهای غربی باعث شده بود. در این میان گروههایی از اقوام ترک زبان موسوم به سلجوقی در مسیر جابجاییهای خود موفق به تاسیس امپراتوری در ایران و قسمتهایی از آسیای صغیر میگردند. منابع تاریخ نگاری اروپایی از این اقوام به ترکمنها یاد میکنند که به نظر میرسد با اقوام ترکمن ساکن در ایران و ترکمنستان کنونی متفاوت باشند. شکل ظاهر اقوام سلجوقی احتمالا با ترکمنهای کنونی تفاوت داشته است و ترکمنهای کنونی احتمالا ناشی از مهاجرتهای بعدی اقوام آسیای شرقی به سمت ایران و جنوب روسیه هستند. بخشی از اقوام ترک که از آنها به اقوام ترک غربی یاد میشود یعنی اقوامی که در غرب دریاچه خزر ساکن بودند پس از مهاجرت به سمت آسیای صغیر و در همراهی با بقایای قبایل سلجوقی که احتمالا دارای منشا نژادی مشابه با آنان بودند موفق به ایجاد امپراتوری عثمانی در سال 1299 میلادی میگردند که پس از تسخیر تدریجی و کامل آسیای صغیر به قلمرو امپراتوری روم شرقی نفوذ میکنند و سرانجام در سال 1450 موفق به تسخیر قسطنطنیه و پایان دادن به امپراتوری روم شرقی و به این ترتیب وارث آن تمدن میگردند. تاریخ نگاران ایرانی به تاثیر تاریخ نگاران اروپایی از امپراتوری عثمانی به صورت نماد و حشیگری و نادانی یاد میکنند که ارزیابی درستی نیست. این امپراتوری تقریبا 7 سده دوام آورد و در دروان اوج خود از نمونههای درخشان تمدن بشری است. برخلاف برخی از مفسرین تاریخی که آنان را افرادی بدور از دستاوردهای علمی و پیشرفتهای فنی معرفی میکنند، یاداور میشویم که این امپراتوری در دوران اوج خود یعنی تا سدههای پانزدهم و شانزدهم و هفدهم میلادی هم سطح پیشرفته ترین تمدنهای آن روز اروپا قرار داشت. برای مثال تنها نسخه نقشه جغرافیایی باقی مانده از کریستف کلمب در کتابخانه باب عالی باقی میباشد. پس از اخراج یهودیان از اسپانیا در سالهای پس از 1492، این امپراتوری عثمانی است که کشتیهای خود را برای انتقال یهودیان اسپانیا به انسوی مدیترانه اعزام میکند و به این ترتیب این ادعای تحقیرآمیز اروپاییان دوران متاخر در مورد عدم آشنایی عثمانیان با مدیترانه که توسط برخی از مفسران تاریخ ایران تکرار شده نمی تواند واقعی باشد. در هر حال دردوران اوج امپراتوری عثمانی ما شاهد تنازعات مذهبی و نژادی در محدوده این امپراتوری نیستیم و مسیحیان و یهودیان و مسلمانان شیعه و سنی در کنار هم امکان ادامه زندگی مشترک را داشتند. تنازعات بعدی همچون همه امپراتوریها در دوران انحطاط آن بالا گرفته و به اوج میرسند که از این دوران نشیب نباید همچون شاخص امپراتوری عثمانی یاد کرد. در بررسی تحولات ایران آنچه بیشتر مورد اهمیت است یادآوری این نکته است که امپراتوری عثمانی در دوران اوج خود توجهی به گسترش به مناطق شرقی و حتی کشورهای مسلمان خاورمیانه نداشت. گسترش طلبی این امپراتوری در شرق و جنوب محدوده خود پس از تاسیس سلسله صفوی آغاز میشود و این پس از جنگ چالداران است که امپراتوری عثمانی به پیشروی در شرق و جنوب میپردازند و عنوان خلافت جهان اسلامی را برای خود میطلبد که احتمالا ناشی از گسترش منازعات آن با دولت صفوی است. اما در ایران بدلیل نابودی بخشهای شرقی در پی حمله مغول و آسیب کمتر بخشهای غربی و مرکزی، مراکز شکوفایی و تمدن به بخشهای اخیر منتقل شده بود. البته این شکوفایی نه در دوره ایلخانان مغول و نه پس از فتوحات گذرای تیمور منجر به ایجاد یک امپراتوری گسترده و منظم نگردید. زوال حکومت تیمور بسرعت پس از مرگ او فرا رسید و بازماندگان تیمور بدنبال قدرت گیری سلسله صفوی و تهاجمات ازبکها به سرکردگی شیبک خان کاملا از بین رفتند. آنچه در ایران پس از مرگ تیمور باقی مانده بود در واقع سلسلههای پادشاهی محدود و کم قدرتی بودند که نمیتوانستند مانع برآمدن یک حکومت گسترده در ایران شوند. در این شرایط قرعه تاریخ بنام شاه اسماعیل صفوی افتاد که توانست با از بین بردن حکومتهای کوچک محلی دولتی واحد را در سراسر ایران برقرار کند خاندان صفوی نخستین دانستههای ما از خاندان صفوی مربوط به شیخ صفی الدین اردبیلی است که مرشد خانقاهی در اردبیل بود. وی در نزد غازان خان و وزیر او رشیدالدین فضل الله احترام و پشتیبانی بسیار داشت. احتمالا خانقاه شیخ صفی الدین مروج آن نوع از تصوف بود که پیروانش را به تسلیم و رضا در مقابل تقدیر دعوت میکرد. زیرا حکومتهای تیموری و مغول دیگر انواع تصوف انقلابی همچون جنبشهای حروفی را بشدت سرکوب میکردند. نظر به اینکه رشید الدین فضل الله یکی از برجسته ترین متفکران ایجاد حکومت منتظم فئودالی بود، توجه او به شیخ صفی الدین قطعا به دلیل نقشی بود که شیخ میتوانست در تحکیم جایگاه نظام فئودالی ایفا کند. شیخ صفی به مذهب اهل سنت شافعی متمایل بود و گرایش به مذهب شیعه فقط چند نسل پس از او در خاندان صفوی ظاهر شد. بعدها پدربزرگ و پدر شاه اسماعیل به شکلی واضح تر از تمایل خود به مذهب شیعه سخن میگویند. مشخصه خاندان صفوی از این دوران به بعد تبدیل این خاندان از مبلغان تحمل و تسلیم دربرابر حکومت به سرکردگان نظامی و جنگجو و جهادگر است. در این راه پدربزرگ و پدر شاه اسماعیل در جریان تهاجمات متهورانه خود که تحت نام جهاد و برای غارت انجام میگرفت کشته میشوند. هدف جنگهای غارتگرانه دستجات کوچک تحت رهبری آنان قلمرو همسایگان مسیحی آذربایجان آن دوران بود. این جنگها نمی توانست مورد تایید شروانشاه و نیز پادشاه آق قویونلو که فرمانروای غرب ایران بود قرار گیرد و باوجود آنکه پدر شاه اسماعیل خواهر پادشاه آق قویونلو را به همسری برگزیده بود با اشاره و نظر مثبت او توسط شروانشاه کشته میشود و از این دوران است که سران قزلباش سرپرستی پسر کوچک او شاه اسماعیل بعدی را برعهده میگیرند و او را در گیلان پنهان میکنند. قبایل قزلباش و معروفترین آنها یعنی شاملو، استاجلو، ذوالقدر ... هفت قبیله ساکن در آسیای صغیر بودند که از نظر نژادی احتمالا به ترکان غربی وابستگی داشتهاند. هر چند منابع تاریخی از آنها نیز به عنوان ترکمن یاد میکنند ولی احتمالا اینها از بقایای مهاجرت قبایل آسیای میانه به غرب محسوب میشوند که از نظر ظاهری به تیپ قفقازی یا سفید پوست شباهت بیشتری داشتهاند تا تیپهای آسیای شرقی. نام قزلباش بدلیل استفاده آنان از کلاه مخصوصی با 12 نشانه به علامت 12 امام است که در دوران پدربزرگ اسماعیل بین آنها رواج پیدا کرد. این هفت قبیله در مناطق شرقی نفوذ امپراتوری عثمانی میزیستند و بدلیل عدم توجه امپراتوری عثمانی به گسترش در شرق در ابتدای ایجاد خود، اخبار زیادی از آنان در مدارک عثمانی آن دوران وجود ندارد. شاید اولین اشارههای مهم به آنان پس از شورش گسترده شیعیان در شرق عثمانی و کشتار گسترده در نتیجه آن است. این دوران با جنگ چالدران اندکی فاصله دارد. برآمدن دولت صفوی در زمینهای از انحطاط ایران به انجام رسید. دوران پیش از آن انهدامهای گسترده و سپس تلاش برای ایجاد نوعی نظم بود که امکان شکوفایی و پیشرفت جوامع ایرانی را فراهم کند. این دوران با افول دانش و اقتصاد بدلیل انهدامهای پی در پی و چندباره در شهرهای بزرگ ایران همراه بود. در واقع پس از سقوط کامل امپراتوری ساسانی، ایران بخشی از امپراتوری اسلامی گردید و به مدت تقریبا 100 سال دارای نوعی آرامش بود. پس از آن دوران شکلگیری سلسلههای ایرانی فرا میرسد که با وجود تنازعات و رقابتهای دائمی، جامعه ایرانی به رشد و تحول خود ادامه میدهد که حاصل این بالندگی را در اوجگیری سدههای چهارم و پنجم هجری مشاهده میبینیم. پس از آن، دوران مهاجرتهای گسترده اقوام آسیای مرکزی آغاز میشود که از طرفی با جنگهای پردامنه و از طرف دیگر با انهدام نظم تازه پاگرفته فئودالی در ایران همراه است. در واقع مهمترین مشخصه این دوران فشاری است که از طرف اقوام بیابانگرد بر اقوام یکجانشین وارد میشود. پیشتر دیدیم که در بطن گسترش شهرها بیتناسب با اقتصاد کشاورزی برخی از ریشههای انحطاط در سدههای بعدی قابل پیگیری است. در هر حال حمله مغول بزرگترین صدمه را به ایران وارد کرد که در پی آن شاهد انهدام شهرهای بسیار و از بین رفتن کامل روستاها و سیستمهای آبیاری ایران هستیم. پس از آن با حاکمیت ایلخانان مغلول، دوران انحطاط اقتصادی ایران فرا میرسد که به رغم برخی تلاشها از جمله از طرف رشیدالدین فضل الله موفق به سر برآوردن و جبران صدمات ناشی از انهدام مغول نگشتیم. پس از آن نوبت به تهاجم ویرانگر تیمور رسید که تلاشهای پیشین را نیز برباد داد. هرچند امپراتوری تیمور بسیار گذرا بود و بسرعت و پس از مرگ او به شمار بسیاری از حکومتهای کوچک تقسیم شد که مهمترین آنها در دوران اوجگیری خاندان صفوی حکومت آق قویونلو در غرب ایران و عراق کنونی بود. بدین ترتیب و بدلیل آنکه تقریبا کلیه حکومتهای محلی در ضعف بسر میبردند، ایجاد یک امپراتوری متمرکز مقارن با اوج گیری قبایل قزلباش کاملا شدنی بود. از اینروست که شاه اسماعیل پس از چند درگیری نسبتا محدود توانست در غرب ایران مستقر شود و پس از آن اقتدار خود را به محدوده تاریخی ایران گسترش دهد. این اتفاق به لحاظ تشکیل دوباره یک حاکمیت متمرکز در محدوده ایران رویداد تاریخی مهمی است، که در صورت اتخاذ مسیری دیگر به جز دامن زدن به اختلافات مذهبی و هماوردی با امپراتوری عثمانی، میتوانست به صورت آخرین بخت برون رفت ایران از دوران سیاهی و امکان همپایی آن با دستاوردهای تحول بشری باشد. ولی آنچه روی داد دارای تناقضات بنیادین درون خود بود. تلاش و اقدام شاه اسماعیل برای برتری دادن مذهب شعیه در ایران احتمالا بزرگترین اشتباه تاریخی وی و سلسله صفوی بود بویژه که این برتری به بهای کشتار بخش وسیعی از ایرانیان یعنی پیروان اهل تسنن به انجام رسید. سخن در اینجا بر سرحقانیت یا عدم حقانیت این یا آن مذهب نیست، بلکه بر سر پیامدهای یک گزینش تاریخی در مرحلهای معین از تحول کشور ماست. یادآوری میکنیم که تقریبا بعد از دوران سلجوقی ما شاهد کشتارهای گسترده بنام مذهب در ایران نبوده ایم. حتی شیعیان انقلابی اسمعیلی نیز بیشتر همچون نیروهای سیاسی و اجتماعی مقابله کننده با زیاده خواهیهای اقوام بیابانگرد عمل میکنند و جنبه مذهبی آنان اهمیت کمتری نسبت به وجه سیاسی شان دارد. پس از حمله مغول و حوداث پس از آن ما بیشتر مذاهبی را میبینیم که در کنار یکدیگر همزیستی دارند. دلایل این همزیستی غیراز عوامل سیاسی و اجتماعی، شاید ناشی از گسترش اندیشههای وحدت وجود صوفیه در میان مذاهب مختلف اسلامی شیعه و سنی نیز باشد. به هر روی تناقض بزرگ تاریخی سلسله صفوی در آنجاست که از یک سو میکوشد یک امپراتوری متمرکز در حدود تقریبی ایران تاریخی بوجود آورد و ازسوی دیگر برخلاف تمام امپراتوریهای اوج گیرنده مروج بی تحملی و کشتار مذهبی است. و این در شرایطی است که پیشرفت ایران بیش از هر زمانی در گرو وحدت داخلی و آرامش در مرزهای خارجی آن بوده است. |
۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه
رفتار شما در نخستوزیری چگونه بود که امام فرمان هشت ماده ای صادر کردند؟
«۵۷۲ سوال از میرحسین موسوی»/۱
خبرگزاری فارس: جناب آقای موسوی! در دوران نخستوزیری جناب عالی با مردم چه رفتاری میشد که امام فرمان هشت مادهای را برای حفظ حریم خصوصی ملت صادر کرد؟
اشاره: انقلاب اسلامی و نظام مقدس جمهوری اسلامی در طول ۳۲ سال گذشته با حضور و فداکاری مردم، فتنههای بسیاری را پشت سرگذاشته است، لکن وقایعی که سال گذشته قبل و پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری کلید خورد، از سنگینترین توطئههای استعماری بود که به لطف الهی و هوشیاری و درایت رهبر حکیم انقلاب اسلامی مدظله العالی و بصیرت عموم مردم - که در این مدت خواص را پشت سر گذاشتند- با شکستی سنگین روبرو شد که نقطه عطف آن در راهپیمایی خودجوش و بی نظیر مردم در نهم دیماه سال گذشته رقم خورد.
نکته مهم این است که فتنه شکست خورده و به محاق رفته و فتنهگران افسرده شدهاند، لکن امید آنها به این است که ویروس شبهه را همچنان در اذهان بسیاری از خواص و گروههای مرجع باقی نگه دارند و همچون آتش زیر خاکستر در زمانی دیگر، فتنهای خطرناکتر را شعله ور کنند؛ بنابراین وفاداران به انقلاب اسلامی نباید با ساده اندیشی، ویروس را معدوم بینگارند و آسوده خاطر سر بر بالین بگذارند و دقیقا به همین دلیل، رهبر روشن بین انقلاب نخبگان را موظف به روشنگری میدانند و خود در اکثر بیاناتشان به بررسی ابعاد مختلف این فتنه میپردازند.
بر این اساس باشگاه خبری فارس«توانا» تصمیم بر این دارد که در راستای شبهه زدایی و بازگرداندن حافظه تاریخی مسئولان و برخی خواص و برخی از فراموشکاران در راستای ادای تکلیف؛ مطالب منتشره در کتاب «علیه جمهوریت، ۵۷۲ سوال از میرحسین موسوی» که سوالاتی بسیار مستدل و مستند و با لحنی مودبانه تنظیم شده است را در سالگرد حماسه "۹دی " در معرض دید و قضاوت منصفانه مخاطبان قرار دهد.
...تا پایان عصر صدارت
جناب آقای موسوی! میدانید که در سال ۱۳۶۴ هنگام رای اعتماد مجلس دوم به جنابعالی، نماینده مردم قهرمان بابل (آقای ولیالله زمانی) به عنوان مخالف نخستوزیری شما سخنان بسیار تاثیرگذار و مستدلی ایراد کرد؛ در این هنگام دو نفر از روحانی نمایان افراطی مجلس به نامهای آقایان: هادی غفاری (که در حال حاضر متهم به اختفاء و نگهداری غیرقانونی مقادیر معتنابهی سلاح و مهمات میباشد) و اکبر حمیدزاده (که مدتی بعد به جرایم مختلف توسط دادگاه ویژه روحانیت محکوم شد) به سمت تریبون حرکت کردند و در مقابل چشمان حیرتزده نمایندگان به ضرب و شتم آقای زمانی پرداختند. جنابعالی که با شعار حاکمیت قانون و دفاع از «آزادی بیان» و «آزادی پس از بیان» به صحنه آمدید، لطفا پاسخ دهید که:
۱. نماینده بابل مرتکب چه خلافی شده بود که مستوجب ضرب و شتم طرفداران شما شد؟
۲. شما به منظور تحقق شعار طرفداران دوم خردادی شما (زنده باد مخالف من) برای دلجویی از نماینده بابل چه اقدامی به عمل آوردید؟
۳. ثالثا یا اقدام زشت نامبردگان را محکوم ساختید یا با سکوت از کنار آن گذشتید؟
جناب آقای موسوی! جنابعالی در دوره نخست وزیریتان که همزمان سرپرستی بنیاد مستضعفان را نیز برعهده داشتید:
۴. چرا شرکت جوراب آسیا (استارلایت سابق) را که به مستضعفان تعلق داشت به قیمت نازل و بسیار پایین تر از بهای بازار به بنیاد «الهادی» (بخوانید «هادی» غفاری) به مدیریت آقای هادی (بخوانید: الهادی) غفاری واگذار کردید؟
۵. آیا این اقدام شما برای قدردانی از زحمات ایشان در ضرب و جرح آقای زمانی و سایر حمایتهای او از جناب عالی نبود؟
۶. آیا نمیدانستید که ایشان با تضییع حقوق کارگران، فضایی بسیار مسموم را در آن شرکت به وجود آورده به طوری که کارگران با هجوم به وی چنان مضروبش ساختند که بسیاری از استخوانهای بدنش دچار شکستگی شدید شد و چندین ماه بستری بود؟
۷. آیا شما نمیدانستید که آقای غفاری با به حداقل رساندن تولید جورابهای مشکی و اولویت بخشیدن به تولید جورابها و محصولات زنانه بدن نما _ با انگیزههای سوداگرانه_ عملا در مسیر شبیخون فرهنگی گام میزند؟
۸. جناب عالی در مسیر بهبود وضعیت آن کارخانه (از حیث ساماندهی حقوق کارگران و اصلاح وضعیت تولید آن) چه گامی برداشتید؟
****
جناب آقای موسوی! میدانید که حضرت آیتالله خامنهای در دوران ریاست جمهوری خود، با نخست وزیری شما موافق نبودند و شخص دیگری را برای تصدی این سمت به مجلس شورای سالامی معرفی کردند و مسبوقید که در فاصله بررسی صلاحیت خود معرفی شده در مجلس، عوامل ناشناس، سه طرح ترور حضرت آیتالله خامنهای را طراحی کردند که کشف و خنثی شد تا آنکه امام برای حفظ جان معظمله، ناچار شدند از نخستوزیری شما حمایت کنند.
۹. جنابعالی برای شناسایی عوامل ترورهای سهگانه مزبور، چه اقدامی انجام دادید؟ آیا آن عوامل را شناسایی و به دستگاه قضاء معرفی نمودید؟(۱)
جناب آقای موسوی! جناب عالی که خود را پیرو و مرید امام(ره) میخوانید،
۱۰_ چرا بدون اطلاع و اجازه ایشان، ناگهان از نخستوزیری استعفا دادید، تا آنجا که حتی با خشم امام امت روبرو شدید و مورد عتاب معظم له قرار گرفتید؟
۱۱. آیا این اقدام نسنجیده، موید این نظر نیست که شما تحت نفوذ اطرافیانتان بودید و به خواست و اراده آنها بیش از نظر و رای امام اهمیت میدادید؟ و آیا امروز نیز به همین شکل نمیباشد؟
۱۲. جناب آقای موسوی! در دوران نخستوزیری جنابعالی با مردم چه رفتاری میشد که امام فرمان هشت مادهای را برای حفظ حریم خصوصی ملت صادر کرد؟
۱۳. جناب آقای موسوی! چرا جنابعالی به عنوان نخستوزیر، بخشنامه صادر کردید که مردان با پیراهن آستین کوتاه، حق ورود به ادارات را ندارند؟
*****
جناب آقای موسوی! در جریان مناظره با آقای احمدی نژاد او شواهدی را مبنی بر عدم رعایت قانون و تخلفات جنابعالی در دوران نخستوزیریتان مطرح نمود که شما سکوت کردید. (این ادعای آقای احمدی نژاد به مواردی از جمله: فرمان ۸ مادهای امام برای رعایت حریم خصوصی ملت، انحلال گزینشها به دستور امام و اعمال فشار به مردم مربوط میشد.)
۱۴. آیا سکوت جنابعالی به معنای تایید صحت این سخنان بود؟
۱۵. جناب آقای موسوی! در دوران نخستوزیری جنابعالی در وزارت ارشاد آقای خاتمی (در اداره کل مطبوعات و نشریات که مدیرکل آن آقای آرمین و معاون وی آقای تاجزاده بود) در بحث ممیزی و بررسی کتاب، جزوهای از کلمات منکراتی! (همچون «لب به لب»، «روی هم رفته») تهیه شده بود تا به هر کتابی که این کلمات را استفاده کرد، مجوز نشر داده نشود.
۱۶. جنابعالی که در مناظره با آقای احمدی نژاد وجود این قبیل افراطکاریها را در دولت خود تکذیب کردید ،چرا مانع این قبیل تندرویها در وزارت ارشادتان نشدید؟
۱۷. جناب آقای موسوی! چرا در دوران نخستوزیری جنابعالی در وزارت ارشاد آقای خاتمی، رمان (بینوایان» اثر ویکتور هوگو توقیف شد؟ آیا کسی غیر از حضرت آیتالله خامنهای دستور رفع توقیف از آن را صادر نمود؟
***جناب آقای موسوی در جریان مناظره با آقای کروبی اعلام فرمودید: «آن تندروهایی که در دهه ۶۰_ هنگام نخستوزیری شما کروات مردم را پاره و قیچی می کردند ،همان کسانی هستند که اکنون قدرت را در دست دارند.»
۱۸. جنابعالی چه دلیل و مدرکی برای اثبات این ادعای خود دارید؟
۱۹. مگر آقای اکبر گنجی و آقای مصطفی تاجزاده و آقای هاشم آغاجری و آقای محسن آرمین و ... که آن روزها در زمره همان تندروها بودند در دولت شما (در وزارت ارشاد) کار نمیکردند؟ چرا مسئولیت اقدامات آنان را برعهده نمیگیرید و فرافکنی مینمایید؟
۲۰. آیا این افراد امروزه در دولت آقای احمدی نژاد نقش دارند یا رو در روی این کابینه ایستادهاند؟ چرا شما اقدامات آنان را به حاکمان کنونی منسوب میسازید؟(۲)
ادامه دارد...
پهلوان ابراهیم یزدی یکی از پهلوانان معتمد و نامدار سده سیزدهم هجری در تهران دوران ناصری
پهلوان ابراهیم یزدی یکی از پهلوانان معتمد و نامدار سده سیزدهم هجری در تهران دوران ناصری بود که در چند سال آخر عمر، از هر دو پا عاجز شده بود و نمیتوانست بدون دو چوب زیر بغل راه برود
وی عصرها با همان دو چوب، از خانهٔ خود [واقع در کوچهٔ آشتی کنان] بیرون میآمد و سر کوچه، در کنار خیابان، برای او نیمکتی گذاشته بودند، که بر روی آن مینشست و خیابان و عابرین را تماشا میکرد. روزی دو نفر از پهلوانان، از آنجا میگذشتند. هر دو نفر به نزد پهلوان یزدی آمدند و یزدی از آن دو پهلوان احوالپرسی کرد و جویای اوضاع و احوال آنان گردید.
پهلوانان به پهلوان یزدی بزرگ گفتند که در زورخانه مشغولیم و گاهی هم کشتی می گیریم. پهلوان یزدی به آنان خطاب کرد و گفت: «من این چوب دستی خودم را با یک دست خود، بر زمین فشار می دهم، اگر هر دو نفرتان با هم توانستید آن را از جا بکنید، آن وقت من می دانم که شما زورمند و پهلوان هستید!»
از این گفتۀ پهلوان یزدی که در این زمان حسابی پیر و عاجز و فرتوت شده بود، به هر دو نوچه پهلوان، خیلی برخورد و به همین جهت هر دو با هم، سخت مشغول زورآزمائی شدند و با تمامی توان و نیروی خود، سعی کردند چوب دستی او را از زمین بکنند، امّا هر قدر که زور زدند، نتوانستند، و چوبدستی که به نیروی دست پهلوان یزدی پیر، بر زمین فشرده شده بود، حتی از جای خود، تکان هم نخورد!. پس پهلوان یزدی، به آنان خطاب کرد و گفت: «هنوز پهلوان حقیقی نشده اید!، باز هم باید کار کنید تا پهلوان حقیقی شوید!» و البته یزدی تنها در زور پهلوان نبود که اگر ملاک این بود ، شیر و فیل درندگی و برندگیشان بیش از هر انسانی است و باید شان پهلوان اولی برایشان قائل شد.
نام سرشناسترین پهلوانان ایران از سده هفتم هجری تاکنون
1ـ پهلوان فیله همدانی سده هفتم هجری.
2ـ پهلوان محمود بن ولی الدین خوارزمی (پوریای ولی) سده هشتم.
3ـ پهلوان محمد ابوسعید سده نهم.
4ـ پهلوان نداقی عراقی اصفهانی سده دهم.
5ـ پهلوان بیک قمری سده دهم.
6ـ پهلوان میزابیک کاشی سده یازدهم.
7ـ پهلوان کبیر اصفهانی سده دوازدهم.
8ـ پهلوان لنـدره دوز سده سیزدهم.
9ـ پهلوان عسگر یزدی سده سیزدهم به بعد.
10ـ پهلوان محمد مازار سده سیزدهم به بعد .
11ـ پهلوان ابراهیم یزدی (یزدی بزرگ) سده سیزدهم به بعد.
12ـ پهلوان شعبان سیاه سدهسیزدهم به بعد.
13ـ پهلوان حاج حسن بد آفت سده سیزدهم به بعد.
14ـ پهلوان حاج نایب رضاقلی سده سیزدهم به بعد.
15ـ پهلوان حسین گلزار کرمانشاهی سده سیزدهم به بعد.
16ـ پهلوان اکبر خراسانی سده سیزدهم به بعد.
17ـ پهلوان یزدی کوچک (عبـُدل) سده سیزدهم به بعد.
18ـ پهلوان سید هاشم خاتم زاده سده سیزدهم به بعد.
19ـ پهلوان اصغر نجار سده سیزدهم به بعد.
20ـ پهلوان میرزا باقر دراندرونی سده سیزدهم به بعد.
21ـ پهلوان علی میرزای همدانی سده سیزدهم به بعد.
22ـ پهلوان مهدی خان سیف الممالک سده سیزدهم به بعد.
23ـ پهلوان صادق قُمی سده سیزدهم به بعد.
24ـ پهلوان سید حسن شجاعت (رّزاز) سده سیزدهم به بعد.
25ـ پهلوان حاج محمد صادق بلور فروش سده سیزدهم به بعد.
26ـ پهلوان سید تقی کمل قمی سده سیزدهم به بعد
برگرفته شده از سایت چپق
پهلوانان به پهلوان یزدی بزرگ گفتند که در زورخانه مشغولیم و گاهی هم کشتی می گیریم. پهلوان یزدی به آنان خطاب کرد و گفت: «من این چوب دستی خودم را با یک دست خود، بر زمین فشار می دهم، اگر هر دو نفرتان با هم توانستید آن را از جا بکنید، آن وقت من می دانم که شما زورمند و پهلوان هستید!»
از این گفتۀ پهلوان یزدی که در این زمان حسابی پیر و عاجز و فرتوت شده بود، به هر دو نوچه پهلوان، خیلی برخورد و به همین جهت هر دو با هم، سخت مشغول زورآزمائی شدند و با تمامی توان و نیروی خود، سعی کردند چوب دستی او را از زمین بکنند، امّا هر قدر که زور زدند، نتوانستند، و چوبدستی که به نیروی دست پهلوان یزدی پیر، بر زمین فشرده شده بود، حتی از جای خود، تکان هم نخورد!. پس پهلوان یزدی، به آنان خطاب کرد و گفت: «هنوز پهلوان حقیقی نشده اید!، باز هم باید کار کنید تا پهلوان حقیقی شوید!» و البته یزدی تنها در زور پهلوان نبود که اگر ملاک این بود ، شیر و فیل درندگی و برندگیشان بیش از هر انسانی است و باید شان پهلوان اولی برایشان قائل شد.
نام سرشناسترین پهلوانان ایران از سده هفتم هجری تاکنون
1ـ پهلوان فیله همدانی سده هفتم هجری.
2ـ پهلوان محمود بن ولی الدین خوارزمی (پوریای ولی) سده هشتم.
3ـ پهلوان محمد ابوسعید سده نهم.
4ـ پهلوان نداقی عراقی اصفهانی سده دهم.
5ـ پهلوان بیک قمری سده دهم.
6ـ پهلوان میزابیک کاشی سده یازدهم.
7ـ پهلوان کبیر اصفهانی سده دوازدهم.
8ـ پهلوان لنـدره دوز سده سیزدهم.
9ـ پهلوان عسگر یزدی سده سیزدهم به بعد.
10ـ پهلوان محمد مازار سده سیزدهم به بعد .
11ـ پهلوان ابراهیم یزدی (یزدی بزرگ) سده سیزدهم به بعد.
12ـ پهلوان شعبان سیاه سدهسیزدهم به بعد.
13ـ پهلوان حاج حسن بد آفت سده سیزدهم به بعد.
14ـ پهلوان حاج نایب رضاقلی سده سیزدهم به بعد.
15ـ پهلوان حسین گلزار کرمانشاهی سده سیزدهم به بعد.
16ـ پهلوان اکبر خراسانی سده سیزدهم به بعد.
17ـ پهلوان یزدی کوچک (عبـُدل) سده سیزدهم به بعد.
18ـ پهلوان سید هاشم خاتم زاده سده سیزدهم به بعد.
19ـ پهلوان اصغر نجار سده سیزدهم به بعد.
20ـ پهلوان میرزا باقر دراندرونی سده سیزدهم به بعد.
21ـ پهلوان علی میرزای همدانی سده سیزدهم به بعد.
22ـ پهلوان مهدی خان سیف الممالک سده سیزدهم به بعد.
23ـ پهلوان صادق قُمی سده سیزدهم به بعد.
24ـ پهلوان سید حسن شجاعت (رّزاز) سده سیزدهم به بعد.
25ـ پهلوان حاج محمد صادق بلور فروش سده سیزدهم به بعد.
26ـ پهلوان سید تقی کمل قمی سده سیزدهم به بعد
برگرفته شده از سایت چپق
۱۳۸۹ دی ۴, شنبه
گردشگران برای تماشای باغ گیاه شناسی باید سوار این خودروها می شدند
اما در ایران! این تصاویر تاسف آور از یک باغ گیاه شناسی است ! این تصاویر، همه شعور و آگاهی ما را از درک مفهوم باغ گیاه شناسی در کشورمان نشان می دهد . اینجا باغ گیاه شناسی نوشهر است! باغی که نخستین باغ گیاه شناسی ایران محسوب می شود و سال ۱۳۳۵ با تلاش و هوشمندی عده ای از دلسوزان منابع طبیعی کشور همچون مرحوم ثابتی بنا نهاده شد و امروز بعد از 54 سال هنوز چنین باغی توسط هیچ احدی در هیچ نقطه ای از ایران بنا نشده است ! اما همین باغ ارزشمند را که تاکنون بیش از ۱۰ گونه گیاهی جدید به دنیا معرفی کرده، در نهایت تنگ نظری ، بی خردی و ناآگاهی صبح دیروز این چنین ویرانش کردند .
چرا باغ گیاه شناسی نوشهر تخریب شد ؟ برای احداث جاده کمربندی نوشهر و طرح توسعه بندر نوشهر
به دستور چه کسی؟ جناب فرماندار نوشهر
توسط چه کسی ؟ توسط ۲۰۰ نفر از ماموران مسلح گارد بندر نوشهر که پوشش حفاظتی برای کارگران و صاحبان لودرها و بلدوزرها ایجاد کرده بودند.
وزیر جهاد کشاورزی چه کرد ؟ هیچی! ایشان سکوت برای حفظ کرسی وزارت را بر نجات منابع ملی و حفظ یک باغ تحقیقاتی ارجح دانستند. گور بابای باغ !
نیروی انتظامی چه کرد ؟ تماشای تخریب !!! چون گفتند حکمی از دستگاه قضایی نداریم!
اعضای هیئت علمی باغ چه کردند ؟ داد و قال راه انداختند و جلوی لودرها آمدند اما کتک خوردند و بدترین ناسزاها را شنیدند تا یادشان باشد دربرابر راهسازی فقط منطق زور است که حکمرانی می کند نه علم و تحقیق و درخت و ...
دستگاه قضایی چطور؟ وقتی طی دو نوبت صبح و عصر باغ را از شمال و جنوب مورد هجوم قرار دارند و بین ۸ تا ۱۰ هکتار را تخریب کردند، دستور توقف عملیات را صادر فرمودند.
نمایندگان استان در مجلس شورای اسلامی چه کردند به ویژه نماینده های نوشهر و چالوس؟ ایشان اساسا کارهای مهمتری دارند که دیگر جایی برای رسیدگی به امور تخریب جنگل و باغ گیاه شناسی و ... نمی ماند .
عاقبت باغ چی میشه؟ هیچی وزیر جهاد کشاورزی چند روز دیگر به مبارکی و میمنت، صورت ماه وزیر راه وترابری را می بوسه و باغ گیاه شناسی را دو دستی تقدیم حضور جناب بهبهانی و پیمانکاران قانون ستیزش می کنه!
می بینید اوضاع ویران طبیعت و علوم طبیعی در ایران را ؟
وقتی در این کشور توان نگهداری یک باغ گیاه شناسی ۳۵ هکتاری را نداریم دیگر چه کاری می توانیم انجام دهیم؟
مهم نیست طول و عرض وزارت جهاد کشاورزی در بلوار کشاورز تهران چقدر است! مهم این است که از صدر تا ذیل این وزارتخانه ویران است ، اینقدر ویران که مدیرانش توان نگهداری و توان حفظ یک باغ گیاه شناسی ۳۵ هکتاری در این کشور را هم ندارند. حالا دیگر خودکفایی گندم و سیب زمینی و جو و حفظ جنگل ها و مراتع پیشکش جناب وزیر و معاونانش!
امروز من به عنوان یک شهروند ایرانی حق دارم تا از همه آنها که دیروز دستور تخریب صادر کردند و یا با سکوت مرگ آورشان ، به تخریب باغ گیاه شناسی نوشهر دامن زدند بپرسم : مگر باغ گیاه شناسی نوشهر، ارثیه پدری و ملک شخصی شما بود که چنین ویرانش کردید ؟ چرا ؟ با کدام توجیه عقلایی و منطقی ؟ با کدام منطق اقتصادی و زیست محیطی و علمی ؟
آیا آیه نازل شده بود که حتما جاده باید از دل باغ گیاه شناسی عبور داده شود ؟ مگر نه اینکه تمامی اراضی ساحلی نوشهر در اختیار نهادهای ریز و درشت خودتان است ، چرا جاده را از قلب این نهادهای خودمانی تان عبور ندادید ؟
وقتی در این کشور اراده ای برای نگهداری یک باغ علمی تحقیقاتی وجود ندارد ، دیگر نمی توان انتظار داشت که اراده ای برای نگهداری پارک های ملی و جنگلهایمان از سوی مسئولان امر وجود داشته باشد .
احتمال ريزش بخشهايي از تخت جمشيد با كوچكترين زلزله وجود دارد + عکس
ایسنا : مشاور معاون حفظ، احيا و ثبت آثار تاريخي سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري اعلام كرد: شرايط بخشهايي از ديوار ورودي پلههاي تخت جمشيد چنان بحراني است كه با كوچكترين زلزله، احتمال ريزش آنها وجود دارد.
دكتر سيدعبدالعظيم اميرشاهكرمي در گفتوگو با خبرنگار بخش ميراث فرهنگي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، بيان كرد: در قسمت چپ پلههاي ورودي تخت جمشيد، تعدادي از سنگهاي ديوار دچار هوازدگي شديد شده و علاوه بر پوسيدگي و هوازدگي سنگها، تركهايي در سه نقطه از ديوار بهوجود آمده است. به همين دليل، استحكامبخشي و مرمت اين نقاط كه حالت بحراني دارد، بايد در اولويت قرار گيرد، زيرا احتمال ريزش آنها با كوچكترين زلزله وجود دارد.
اين متخصص سازه، ژئوتكنيك و مدلسازي توضيح داد: بهلحاظ مهندسي، مهمترين بخش سازههاي تخت جمشيد، ديواري است كه صفه، پشت و درون آن قرار گرفته است. اين ديوار علاوه بر وزن خود و تأسيسات روي آن، نيروي رانش مصالح پركنندهي پشت آن را نيز تحمل ميكند.
او ادامه داد: عوامل آسيبرسان به اين ديوار شامل زلزله (تخت جمشيد دست كم روي دو گسل فرعي قرار دارد)، شيب دامنه و احتمال اختلاف نشست، رطوبت زمين و داخل صفه و تبخير از سطح ديوار بهعلت خشكي هوا و وزش باد است.
شاهكرمي با بيان اينكه براي حفاظت و بهرهگيري از تخت جمشيد بايد آن را از منظرهاي مختلف نگاه و راه برخورد با آن را انتخاب كرد، گفت: براي اين كار، استعدادهاي نهفته در تخت جمشيد كه براساس آنها، اين بنا برپا مانده، با توجه به اينكه در شرايط سخت زمينشناسي و آبوهوايي است، بايد شناسايي و بازخواني شود تا از تخت جمشيد بتوان حفاظت كرد.
شاهكرمي ادامه داد: تخت جمشيد از منظر مهندسي، سازهاي پيوسته، نرم و با عملكرد بسيار مناسب در مقابل بارهاي زلزله و دفع رطوبت است. سازهي باربر آن فقط از دو نوع مصالح، يعني سنگ معدني آهكي و برحسب مورد، ماسهسنگ (در مكانهايي خاص) و بستهاي فلزي ساخته شده است. همچنين ابتكار اصلي، در طرح اتصالات اصطكاكي بدون ملات است. علاوه بر اين، ديوارهاي داخلي خشتي هستند و در شرايط زلزله درون قابهاي سنگي محبوس شدهاند.
وي دربارهي نقاط بحراني تخت جمشيد توضيح داد: با توجه به اينكه ديوارهاي باربر و برشي تخت جمشيد، خشتي و بسيار قطور هستند و بين كلافهاي سنگي مانند قابهاي سردرها قفل و بست شدهاند، اين ديوارها براثر فرسايش و تخريب به خاك رس و با گذر زمان و ايجاد مواد ارگانيك مانند ريشهي گياهان به عوامل آسيبرسان تبديل و اكنون اين آلايندهها (خاكهاي آلوده) به داخل صفه و پشت ديوارها هدايت شدهاند.
او اظهار كرد: سيستم حفاظتي طراحيشده در بخش شمالي ديوار تخت جمشيد، در سمت چپ پلكان از كار افتاده و اين ناحيه در شرايط بسيار بدي است. البته فرسايش در ديوار سمت چپ بهعلت خاكهاي رس روي صفه بسيار شديدتر و بحرانيتر از سمت راست است، يعني سيستم حفاظتي سمت راست پلكان هنوز فعال است. همچنين سنگهاي ديوار، آهكي است و فرسايش شيميايي، هيدرولوژيکي، حرارتي و مكانيكي (تنش زياد) سبب شده است كه در سه محل از ديوار سمت چپ شرايط بحراني بهوجود آيد.
اين متخصص سازه، ژئوتكنيك و مدلسازي تأكيد كرد: در اين راستا، دو موضوع اورژانسي را بايد در نظر گرفت و به آنها عمل كرد؛ نخست اينكه بايد به فكر راهاندازي و مرمت مهندسي حفاظت از صفه در سمت چپ پلكان بود، يعني سيستم هوادهي درون صفه (گربهروها) دوباره بايد احيا و آلايندههاي روي صفه (خاكهاي رس با بقاياي بيولوژيكي) منتقل شود. ديگر اينكه استحكامبخشي و مرمت سه نقطه از ديوار سمت چپ پلهها كه حالت بحراني دارد و احتمال ريزش آنها در كوچكترين زلزله وجود دارد، بايد در اولويت قرار گيرد.
۱۳۸۹ دی ۳, جمعه
حافظ رند ازلی
منوچهر تقوی بیات
استکهلم ـ بیست و نهم آبان ماه ۱۳۸۸ خورشیدی برابر ۲۰ نوامبرماه ۲۰۱۰ میلادی
غزل ۱۶۱
بحر هزج مثمن سالم
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
۱ ـ مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
۲ ـ رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد؟
۳ ـ مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آنجا رفت از آن افزون نخواهدشد
۴ ـ خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش
که ساز شرع از این افسانه بی قانون خواهد شد
۵ ـ شراب لعل و جای امن و یارِ ِ مهرـ بان ساقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
۶ ـ مجال من همین باشد که پنهان مهر او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
۷ ـ مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه ی حافظ
که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد
درباره ی این غزل ـ برخی نوشته اند هنگامی که شاه شیخ ابواسحق از شیراز فراری بوده حافظ این غزل را برای او نوشته است. بی شک هر کار هنری دارای سرچشمه یا انگیزه ای است. خاستگاه یک نوشته یا شعر هرچه باشد، نباید پیام هنری و فلسفی آن کار را از نگاه ها بپوشاند. این که در میهن امروزی ما کارهای اجتماعی و فلسفی شاعران و اندیشمندان ایران را به ممدوحی و یا زنی مانند شاخه نبات نسبت می دهند، از ارزش انسانی و فلسفی کار هنری می کاهد. شاخه نبات؛ قلم شیرین و هنرآفرین حافظ است که پیچیده ترین مقوله های فلسفی و اجتماعی را در بوته ی سروده های جاودانه اش پیشکش جامعه ی انسانی کرده است.
این غزل رندانه و ریشخند آمیز است. واژه های ازل و رندی، گرانیگاه اندیشمندانه ی این غزل است. "ساز شرع" نکته ی ریشخند آمیزی است که به گفته ی امیرعلیشیر نوایی، برای فریفتن و گمراه ساختن نادان به کار رفته است: « نکته نادان برای ریشخند او نکوست ـ مهره ی خر در خور تزیین افسار خر است». بیت چهارم و پاره ی دوم بیت های یکم و دوم و سوم و پنجم و ششم همه ریشخند آمیز و در ناروا شمردن باورهای خرافی شریعتمداران است.
اگر ما ، درونمایه ی اجتماعی و انسانی غزل های حافظ یا جلال الدین مولوی را ندیده بگیریم و آن ها را به رویدادهای روزانه و بی ارزش بچسبانیم تنها از ارزش فلسفی و اجتماعی آن ها کاسته ایم. همانگونه که دکتر قاسم غنی [1]و دیگر حافظ شناسان راستین گفته اند، حافظ گاهی به بهانه ی ممدوحی معشوق خود را که مردم یا انسان است ستایش کرده و اندیشه های ناب جهان بینی خود را در باده ی غزل های خویش ، فروریخته است. از آنجایی که دراین غزل از واژگانِ «سیه چشمان»، « ساز شرع »، « محتسب »، « روز ازل» و « رندی » سخن به میان آمده است ، باید برپایه ی شیوه ی اندیشه ی رندانه و انسان دوستانه ی حافظ، آن را بسنجیم.
اگر ما ، درونمایه ی اجتماعی و انسانی غزل های حافظ یا جلال الدین مولوی را ندیده بگیریم و آن ها را به رویدادهای روزانه و بی ارزش بچسبانیم تنها از ارزش فلسفی و اجتماعی آن ها کاسته ایم. همانگونه که دکتر قاسم غنی [1]و دیگر حافظ شناسان راستین گفته اند، حافظ گاهی به بهانه ی ممدوحی معشوق خود را که مردم یا انسان است ستایش کرده و اندیشه های ناب جهان بینی خود را در باده ی غزل های خویش ، فروریخته است. از آنجایی که دراین غزل از واژگانِ «سیه چشمان»، « ساز شرع »، « محتسب »، « روز ازل» و « رندی » سخن به میان آمده است ، باید برپایه ی شیوه ی اندیشه ی رندانه و انسان دوستانه ی حافظ، آن را بسنجیم.
این غزل در رویه ی ۳۳۸ دیوان حافظ به کوشش پرویز ناتل خانلری همین گونه که در اینجا نوشته شده، آمده است و شماره ی غزل ۱۶۱ را دارد. این غزل در بیشتر دست نوشته ها و دیوان های چاپ شده هفت بیت دارد. ترتیب بیت ها هم کم و بیش همین گونه است که در بالا نوشته شده است. در دیوان چاپ قزوینی ـ غنی، بیت های ۵ و ۶ جا به جا شده است.
بیت یکم غزل ۱۶۱ :
۱ ـ مرا مهر سیه چشمان زسر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگر گون نخواهد شد
مهر یعنی؛ آفتاب ، خورشید، شمس، دوستی، عشق[2]. نام ماه هفتم از سال شمسی ـ نام روز شانزدهم از ماه مهر كه ایرانیان جشن مهرگان را در این روز بر پا می دارند. لغت نامه ی دهخدا زیر واژه ی مهر به معنای خدای مهر می نویسد: « یکی از بَغان یا خداوندگاران آریایی یا هند و اروپایی پیش از روزگار زرتشت است. . . نام گیاهی باشد که آن را به فارسی مردم گیا و . . . خوانند . . . آریاییان هنگام ورود به ایران قوای طبیعت مثل خورشید و ماه و ستارگان و آتش و خاک و باد و آب را می پرستیدند. خدایانی را هم که مظهر قوای طبیعت بودند " دئوه " می خوانده اند. . . » دکتر منوچهر جمالی در تارنمای فرهنگشهر می نویسد[3]:[ دراصل واژه «دیو=dva + وای= dvaya» بوده ، که به معنای « دوتا و دوتا ی باهم » اند. واژه « دیو=div = deva» دراصل « dva » میباشد و به معنای « دوبُن ِ به هم پیوسته » است. این« dva» همان واژه « دو» یا « two » درانگلیسی. .. « دوای=dvaya» درسانسکریت بازمیگردد که به معنای « دوتای باهم » است.]
"دئوه" که دهخدا از آن نام می برد همان دیو است که در اندیشه ی ایرانی، جایگاه خدایی دارد. دیو در شاهنامه، دانش خانه ساختن و نوشتن می داند و در داستان طهمورث دیوبند، سی گونه نوشتن، از آن میان تازی و پارسی به طهمورث می آموزد[4]. واژه ی "دیو" که بُن عشق و اندیشه ی مهری است، در فارسی بد نام شده است. عاشق را هم که هستی او بر بنیاد عشق است؛ دیوانه می نامند. یادآور می شوم که "حافظ دیوانه" (یعنی خدای گونه) نیز مانند پدران آریایی خود ستایش کننده ی قوای طبیعت بوده است: « مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو ـ یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو ۱ / ۳۹۹ »[5]" هنگام درو " مهرگان است. نمونه هایی که در اینجا[6] از دیوان خواجه ی شیراز می آوریم نشانه های آیین مهر یکتا جانی[7] ( وحدت وجودی) را با خود دارد.
سیه چشمان؛ جمع سیه چشم است ؛ یعنی کسانی که چشم سیاه دارند و به معنای همه ی مردم یا انسان ها است. نزد حافظ سیه چشم یکی دیگر از صفت های یار یا انسان است که هم زن است و هم مرد: « سهی قدان سیه چشم ماه سیما را ۶/ ۴»هم سهی قد، هم سرو قد، هم سرو و هم سرو روان، هم ماه سیما و ماهرخ و ماه روی، همان « آدمی بچه ۵ / ۱۷۴» یا « جگر گوشه ی مردم ۸ / ۳۱۰ » است که حافظ در سراسر دیوان خود به شیوه های گوناگون وی را ستایش می کند. او می گوید: عشق مردمان سیه چشم ( انسان)از سر من بیرون نخواهد رفت.
قضا ؛ یعنی حکم کردن و دستور، سرنوشت ، تقدیر. « قضای آسمان » یعنی همان تقدیری که هر مسلمان به آن باور دارد. حافظ بارها در دیوان خود این باور خرافی را به ریش خند می گیرد و می گوید اگر من چنین ام ، حکم الله است! او توبه شکستن و باده خواری خود را "الحکم لله ۱ / ۴۱۰ " می داند. باید یادآوری کنم که حافظ قدری و خرافه اندیش نیست و هنگامی که از قضای آسمان ، مکر آسمان ۲ / ۲۷۳ ، حکم آسمان ۷ / ۴۴۵ یا فلک حقه باز۱ / ۱۲۹ ، تیر فلک ۳ / ۳۴۰ و یا گردون دون پرور ۷ / ۳۳۸ و چرخ سفله ۴ / ۲۲۳ سخن می گوید بیشتر در رد آیه های قران و حکم های بی چون و چرای الله است. خواجه شیراز همیشه رفتارهای غیر شرعی خود را با ریشخند و طنز، به حکمِ و تقدیر و قدرتِ الله نسبت می دهد.
چکیده بیت یکم غزل ۱۶۱:
عشق به انسان یعنی مردم سیه چشم از اندیشه ی من بیرون نخواهد رفت ، این همان حکم آسمان و الله است و تغییر نخواهد کرد!
بیت دوم غزل ۱۶۱:
۲ ـ رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد؟
رقیب ؛ لغت نامه می نویسد: « نگهبان، حافظ ، پاسبان ، حارس. دو کس که بر یک معشوق، عاشق باشند هر یک دیگری را رقیب باشد چرا که هر یکی از دیگری نگهبانی و حفاظت معشوق می کند. انگل ، هم چشم و . . .».
همانگونه که در بیت چهارم خواهد آمد، خواجه این رقیب را محتسب و شرع می نامد که انگلی است میان حافظ و معشوق وی یعنی انسان.
آزارها ؛ جمع آزار یعنی شکنجه ، آسیب ، گزند.
فرمود؛ گذشته فرمودن ، فرمان دادن، امر نمودن و . . .
آشتی؛ دوستی ، ترک جنگ، سلم، سازش، مقابل جنگ.
سحرخیزان ؛ آنکه پگاه برخیزد، که بامدادان زود از بستر خواب برخیزد. عابد، زاهد و هر که سحر خیز باشد و شب زنده داری کند:« به خدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحر خیز ۷ / ۶ » و در جای دیگر می گوید:« رخ مهر از سحر خیزان نگردانند اگر دانند ۵/ »۱۸۹ و نیز:«همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود ـ که ز بند غم ایام نجاتم دادند ۷ / ۱۷۸ ». در بیت دوم این غزل هم، "سحرخیزان"، دوپهلو است؛ از یک سو کنایه است به این که خدای گردون حتا به آه ستمدیدگانی که سحرخیزند و نماز و دعا می خوانند اعتنایی ندارد. از سوی دیگر اشاره به شب زنده داران مست و سحرخیزان صبوحی زده است.
گردون ؛ یعنی گردنده، گردان، ارابه ، چرخ ، آسمان ، فلک ( تلویحاً قادر متعال و خدا ) و . . . "سوی گردون نخواهد شد؟" یعنی آیا به سوی آسمان و خدا نمی رود؟ و همچنان طنز آمیز است.
چکیده بیت دوم غزل ۱۶۱:
آن هم چشم و انگلی که جدایی یارِ من و مرا روا می دارد، آزارهای فراوانی را فرمان داد آنچنان که جایی برای سازش و دوستی نگذاشت، آیا مگر آه سحرخیزان ستمدیده به آسمان نمی رود؟ ( و آیا خدا آن را نمی شنود؟ )
بیت سوم غزل ۱۶۱:
۳ ـ مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند
هرآن قسمت که آنجارفت ازآن افزون نخواهدشد
ازل؛ برگرفته از واژه ی پهلوی( a-sar ) یا« بدون سر»است. در باور ایرانیان پیش از زرتشت، ازل را زمان بی کرانه یا زروان آکارانا Zarwan Akarana می نامیده اند. دهخدا می نویسد:« ازل یعنی . . . همیشگی . . . زمانی است که آنرا ابتدا نباشد. . . اوّل اوّلها، مقابل ِ ابد. . . اَزَل ماهیتی است که اقتضاء عدم مسبوقیت بغیر کند و دوام زمان در گذشته باشد، چنانچه ابد دوام زمان در آینده است . . .» اَزَل نفی اولیت باشد که معنای آن با الست یکی نیست . الست، در قران به معنای روزی است که در آغاز آفرینش، الله از بندگانش پیمان گرفته است.[8]. روز ازل پیش از هستی و پیش از هر آفریدگاری بوده است. ازل با شیوه ی اندیشه ی زروانی کار دارد و در برابر باور اسلامی الست و تقدیر یا قسمت است که در پاره ی دوم بیت آمده است، چون آن " قسمت" که حافظ به آن اشاره کرده است ، همان فقدرهُ تقدیرا در سوره ی فرقان( ۲۵ / ۲) [ همه چیز را آفرید و برای آن اندازه ] است. برخی ازل را روز آغاز خلقت معنا کرده اند که بسیار نادرست است.
رندی ؛ یعنی آزادگی یا رند بودن. رند معنایی فراتر از آنچه مردم کوچه و بازار وعوام، امروز از آن می فهمند داشته است. رند به ویژه در دیوان خواجه ی شیراز، به معنای مردم آزاده، آزاد اندیش، آگاه و خوشبخت است. رند، همای، سیمرغ ، رخ، فرخ ، سرو روان ، گنج روان، خواجه، شاطر، عیار، شاه [ به شاه نگاه کنید] و . . . از این دست؛ همه به معنای انسان بوده است که امروز معناهای دیگرگون شده ای دارند. رند، نزد حافظ ، انسان هوشمند و آگاه به ارزش های انسانی خویش است. رند؛ دارنده جان و خرد یا خداوندِ جان و خرد است. لغت نامه در باره ی رند می نویسد: « مردم محیل و زیرک . . . غدار . . . و نیز منکر، لاابالی ، بی قید . . . منکری که انکار او از امور شرعیه از زیرکیباشد نه از جهل ، هوشمند، هوشیار و . . . »
نفرمودند؛ نفی فرمان دادن است. دکتر منوچهر جمالی در تارنمای فرهنگشهر[9] می نویسد: « واژه "فرمان" ، مرکب از " فرمه + مان " یا " پرمه + مان " است.» فرمه یعنی نخستین و مان یعنی خانه. نخستین خانه ی خواست و اراده ی انسان، خرد بهمنی اوست. "روز ازل" و " رندی" با فرمان و خرد بهمنی و شیوه ی اندیشه ی مهری کار دارد. حافظ می گوید؛ فرمان، فرمان خرد است که از سرشت من سرچشمه می گیرد. خرد از روز ازل با خمیره ی هستی من سرشته بوده است و آزادگی و رندی من فرموده ی خرد بهمنی من است و جز رندی کاری از خرد من بر نمی آید. واژه ی قسمت که درپاره ی دوم شعر آمده است دو پهلو است؛ از یک سو به معنای بهره و بخشی از سرشت حافظ است که در این جا می گوید خمیره ی من چنین ساخته شده است و بخش های آن جدایی ناپذیرند و از سوی دیگر معنای قسمت مذهبی یعنی تقدیر را دارد و همان است که به ریشخند گرفته شده است.
قسمت ؛ دهخدا می نویسد: « اسمی است که از تقسیم بدست آمده است . . . بهره و بخش چیزی . . . نصیب. . . ( اصطلاح حساب ). . . سرنوشت ، تقدیر و از این دست . . . » از آن جایی که دین باوران بر این باورند که در روز الست، الله همه چیز را مقدر کرده است [(سوره الاعراف آیه ۱۷۱ ؛ قران ۷ / ۱۷۱) و سوره ی فرقان( ۲۵ / ۲)] ، حافظ رندانه و با کنایه می خواهد بگوید؛ رندی مرا نیز همان خدایی امر فرموده که شما به آن باور دارید. واژه های این غزل بیشتر کنایه دار و ریشخند آمیز است.
چکیده بیت سوم غزل ۱۶۱:
از آغاز زمان ( یعنی عهد ازل و پیش از عهد خدای شما ، خدای زروان و زمان)، خرد من، به من فرمان داده است که از آزادگی و رندی پیروی کنم ( این در سرشت من است و دیگرگون نخواهد شد). بنا بر باور شما هم هر قسمت و اندازه ای که الله تعیین کرده افزون نمی شود .
بیت چهارم غزل ۱۶۱:
۴ ـ خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش
که ساز شرع ازاین افسانه بی قانون نخواهد شد
خدا را؛ یعنی برای خدا، از بهر خدا، حرف ندایی است که خواهش و درخواست را می رساند.محتسب؛ در شرع اسلام به کسی می گویند که کارش جلوگیری از کارهای خلاف شرع است. لغت نامه می نویسد: « صفت فاعلی از احتساب است؛ شمارکننده ، شمارنده. در اصطلاح فقهی انتساب به عمل احتساب می باشد که عبارت است از امر به معروف و نهی از منکر. نهی کننده از چیزهایی که در شرع ممنوع باشد . . . مأمور حکومتی شهر که کار او بررسی مقادیر و اندازه ها و نظارت در اجرای احکام دین و بازدارنده از منهیات و اَعمال نامشروع و . . . » است. حافظ فرمانروای متعصب شیراز امیرمبارزالدین را به کنایه محتسب می نامیده است.
فریاد؛ دهخدا می نویسد: « در زبان پهلوی فری یات به معنی دوست و تکیه و اتکاء است . . . و نیز فرهات به معنی یاری در افغانی و ترکی فِریاد رویهم به معنی یاری خواستن با آواز بلند و شکایت با آوای رساست. . . پناه. ملجاء. دادرس. دادرسی. دادخواهی. تظلم. . .»
دف؛ دهخدا می نویسد: « چنبری که پوستی بر آن کشند و قوالان نوازند . . . نام ساز معروف . . . دف دارای زنگها در ایران و آسیای مرکزی بنام دایره رایج است . . .»
نی ؛ قصب. گیاهی آبی و دارای ساقه میان کاواک و راست. دف و نی و قانون و ساز بویژه نی، نماد خدای رامشگری یعنی ایزد رام است.
ساز؛ لغت نامه می نویسد:« آلت موسیقی. آنچه که نوازند مانند چنگ و عود و بربط و طنبور و قیچک و قانون و امثال آن . . . لفظی است عام برای کلیۀ آلات موسیقی، اعم از زهی (رشته ای)، بادی و کوبه ای. . . ساختن؛ آفریدن، ابداع کردن، اجرا کردن، به گوش رسانیدن و همنوا کردن. ساز کردن؛ سازگار کردن، هم آهنگ کردن و کوک کردن رشته ها یا تارهای ساز با یکدیگر و توافق دادن و هم نوا کردن آواز یا ترانه یا سرود با صدای ساز است. . . در مواردی به کنایت ارادۀ لحن و آهنگ و نوازندگی از لفظ ساز شده است. . . »
بخش؛ صیغه ی امر از فعل بخشیدن به معنای عفو نمودن. آمرزیدن. از گناه کسی درگذشتن و نیز رحم کردن و دل سوختن است. به محتسب می گوید : خواهش می کنم گناه ما را به فریاد و ناله ی دادخواهی دف و نی ببخش و از گناه ما در گذر. از سوی دیگر چون خودش فریاد دف و نی را گرامی می دارد، می گوید ما را به حرمت و گرامی داشت " فریاد دف و نی" ببخش!
شرع ؛ لغت نامه می نویسد:« دین و آئین و کیش و مذهب ، آئینی را گویند که از جانب خداوند عالمیان بتوسط پیغمبران بر بندگان فرستاده شده است. راه دین، راه راست که حق تعالی برایبندگان نهاده و بدان امر کرده است. آنچه در برابر عرف باشد . . .
تارهای ساز و بربط ، زه کمان را نیز شرع می نامند. . .». چون "ساز" به معنای همنوایی و کوکِ سازهای زهی رامشگری نیز هست. " ساز شرع" در این بیت هم معنای همنوایی کوکِ ساز ها را دارد و هم معنای سامان و هم آهنگی دستورات مذهبی را می دهد.
افسانه ؛ دهخدا می نویسد: «یعنی سرگذشت و حکایات گذشتگان ، قصه ، داستان ، چیزی که شهرت یافته است ، سخن ناروا و دروغ ، چیز بی اصل و حرف غیرواقعی، حیله و تزویر و . . .» « افسان و افسانه و فسان » ،که همان « او+ سان » باشد، درلغت نامه ها به سنگی گفته میشود که دربهم سائیدن شمشیر و تیغ با آن ، شمشیرو تیغ را تیزو برنده میکنند. دکتر منوچهر جمالی درباره ی واژه ی افسانه، در تارنمای فرهنگشهر می نویسد:«. . . سیمرغ و بهمن در نزدیک شدن به انسان ، با « بُن انسان که تخم خودشانست »، جفت میشوند، و بُن انسان ، تخمیست آتشگیره که ازاین آتش زنه ( افسانه = اوسانه ) افروخته میشود ».
واژه ای افسانه در این بیت هم دو معنا دارد؛ یکی همان معنای امروزی افسانه یعنی داستان دروغی و سخن واهی است. یعنی این که در شرع موسیقی را ناروا دانسته اند، افسانه است، سخنی واهی و بی پایه است. دیگر این که برپایه ی باور مهری و ایرانی همانگونه که در بالا گفته شد، اوسانه یا افسانه به معنای آتش زنه ای است که نهاد انسان را می افروزد. موسیقی یعنی دف و نی همان رام ، خدای رامشگری و بهمن است که انسان را از درون می افروزد و این معنای افسانه را حافظ نیز چه بسا بهتر از ما می شناخته است و از ناهید و زهره و دف و نی و چنگ و ساز به همین معنا بسیار یاد کرده است: « در آسمان نه عجب گر به گفته ی حافظ ـ سماع زهره به رقص آورد مسیحا را ۸/ ۴» و همچنین ۶ / ۱۴، ۵ / ۴۷ ، ۷ / ۴۸ ، ۸ / ۱۶۴، ۲ / ۲۷۳، ۳ / ۲۸۱، ۳ / ۲۸۸ ، ۹ / ۳۲۵ و . . .
قانون ؛ لغت نامه دهخدا می نویسد: «. . . یعنی اصل ، گویند این لغت معرب کانون است و عربی نیست لیکن در عربی مستعمل است . . . و به معنای قاعده ، رسم ، ناموس ، دستور ، یاسا و یاسه است. حکم اجباری که از دستگاه حکومت مقتدر مملکتی صدور یابد و مبنی و متکی بر طبیعت عالم تمدن و متناسب با طبیعت انسان باشد و بدون استثناء شامل همه افراد مردم آن مملکت گردد و اغراض مستبدانه اشخاص را در آن دخالتی نباشد. دفتر خراج ، طریقه ، منوال ، روش، آئین ، شریعت ، آداب و از این دست . . . و نیز نام سازی است از مخترعات فارابی معلم ثانی.
این بیت نیز مانند بیت های پیشین ریش خند آمیز و طنزگونه است؛ در اینجا نیزخواجه ی شیراز، شرع و قانون آن را به ریش خند می گیرد. در این بیت قانون معنای دو پهلو دارد. قانون و ساز و دف و نی در این بیت از نظر شعری ، متجانس هستند و در برابر شرع قرار گرفته اند.
"ساز شرع بی قانون نخواهد شد" از یک سو یعنی سامان دستورهای مذهبی برهم نخواهد ریخت و از سوی دیگر نیز یعنی کوک تارهای قانون ناهماهنگ نخواهد شد. چون حافظ "استاد موسیقی" و "حافظ موسیقی" نیز هست[10] و در این بیت واژه های موسیقی را با محتسب و شرع درهم تنیده است، بیت را به دو شکل می توان معنا کرد.
چکیده بیت چهارم غزل ۱۶۱:
معنای نخست ـ ای مأمورنهی از منکر، خواهش دارم ، ترا به خدا ، به خاطر فریادهای دف و نی از گناه ما درگذر. زیرا که با نواهای ساز ما ، ساختار دستگاه مذهب شما، درهم نخواهد ریخت.
معنای دوم ـ ای مأمورنهی از منکر بیا و لطفٱ به خاطر فریادهای دف و نی از گناه ما درگذر، زیرا از این افسانه یا سخن بیهوده ( که موسیقی حرام است) کوکِ سیم سازِ ما (شرع) ناهماهنگ ( بی قانون) نخواهد شد.
بیت پنجم غزل ۱۶۱:
۵ ـ شراب لعل و جای امن و یار مهرـ بان ساقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
حافظ در این بیت از آرمانشهر خود سخن می گوید که نه برای همیشه و نه در همه ی جهان، بلکه در گوشه ای و در زمانی کوتاه فراهم آمده است: امن و آسایش، شراب، یار، ساقی، مهربانی و بی آزاری که همه از یادگارهای فرهنگ باستانی مهری و خرمی ایران است.
شراب؛ دهخدا می نویسد:«آشامیدنی از مایعات که جویدن در آن نباشد، حلال باشد یا حرام. . . در استعمال به معنی می و خمر است . مایعی که در آن سکر باشد. . . شراب در اصطلاح صوفیان ، عشق باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). اشک تلخ یعنی شراب. . . اشک تاک . . . » اشک ابر یعنی باران . . . اشک با سرشک( سرَسچَ: چکیدن، سرشک باریدن[11]) در معنا برابر است. اشک از واژه ی اشه ( اِسَ ، یَیش) به دست آمده است.
دکتر مقدم می نویسد:« اَیش ( اِسَ ، یَیش):جُستن، در پی چیزی بودن، خواستن، خواستار بودن مهرورزیدن ،عشق داشتن[12].» تازی ها واژه ی اِشَک را به عشق برگردانده اند و ایرانی ها نیز از آن پیروی کرده اند. اِشَک همان اشک یا سرشک است. اشک، اشه یا اشیر ، افشره، همان شیرابه ای است که در همه ی گیاهان و جانوران زنده هست و سرچشمه ی آن در کره خاکی همان ابر، باران، آب چشمه ، رود و دریا است. آن آشامیدنی که حلال باشد یا حرام؛ شراب است.
لعل ؛ این واژه فارسی است. « . . . و آن را لال می نویسند، مانند لال بدخشان . سنگی ظریف است با سرخی درخشنده، از یاقوت سست تر است، به رنگ های سرخ ، زرد ، سبز ، بنفش ، دیده می شود.» کنایه از لب معشوق و همچنین شراب است.
امن؛ یعنی ایمن شدن، بی هراس شدن، بی بیم شدن، اعتماد کردن به، امین پنداشت ، بی بیمی، راحت و سازگاری، امنیت و آسودگی، آسایش. دهخدا می نویسد: «. . . در فارسی گاهی بجای صفت «آمن » (= ایمن ) یا «مامون » یعنی آرام و آسوده و بی هراس بکار میرود.» جای امن؛ جای آسوده و بی ترس و نیز یعنی جایی که در آنجا آزاری نباشد.
ساقی؛ دهخدا می نویسد: « یعنی آب ده ، سقا ، شراب دار، میگسار، پیاله گردان، آن که شراب به حریفان دهد، چمانی، کسی که شراب به دست شاه دهد. پیر مجلس، مرشد کامل، حق تعالی و مانند این ها. . .» هم واژه ی شراب، هم یار و هم مهر بان و هم ساقی، از واژگان بازمانده از آیین مهر و خرمی بشمار می آیند.
مهربان؛ دهخدا می نویسد: « بامحبت، بامهر،عاطف، عطوف، مشفق، شفیق، رووف، با مهر و دوستی، صاحب مهر. . . » بامهر و صاحب مهر به معنای مهرـ بان یا پیرو اندیشه ی مهری است. این واژه از یادگارهای آیین مهر است. در همین راستا در جای دیگری می گوید : « شهرِ یاران بود و خاک مهرـ بانان این دیار ـ مهرـ بانی کی سر آمد شهرِ یاران را چه شد ؟ ۴ / ۱۶۴ » که از نگاه ما مهرـ بانان این دیار؛ همان خرمی ها و مهرآیین های پیش از زرتشت، می توانند باشند. عشق ، رندی ( آزادگی و انسان خدایی) ، شراب و موسیقی و آواز، ریشه در فرهنگ ایرانی دارد و حافظ به شیوه های گوناگون در سراسر دیوان خود از آن ها حتا به آواز بلند سخن گفته است. او می گوید : " عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند ـ وین همه منصب از آن حور پریوش دارم ۲ / ۳۲۱ ».
دلا؛ یعنی ای دل ، دل یعنی ضمیر، خویشتن خویش! ای دل ، ای تویی که در درون منی! در جایی دیگر می گوید: « در اندرون من خسته دل ندانم کیست ـ که من خموشم او در فغان و در غوغاست ۳ / ۲۶»
به؛ دهخدا می نویسد:« در زبان پارسی ایران باستان ، وهیه و در اوستا « ونگه ، وهیه »،( بارتولمه ص ۱۴۰۵ )، نیز « وهو» صفت است. بمعنی خوب و نیک و به « بارتولمه ص ۱۳۹۵»، سانسکریت « وسو» پارسی باستان« وهو» ، در زبان پهلوی « وه » یعنی خوب و نیک و پسندیده، بهتر، نیکوتر،خوبتر و . . . »
چکیده بیت پنجم غزل ۱۶۱:
به "دل" یعنی خویشتن خویش می گوید؛ شراب خوش رنگ درخشان و جای آسوده ای که آزاری در آنجا نیست و در کنار یارِ ِ مهرـ بانِی که شراب می دهد، ای "دل" اگر کار و گردش زندگی ات اکنون نیکو نشود پس کی خواهد شد؟
بیت ششم غزل ۱۶۱:
۶ ـ مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کناروبوس وآغوشش چه گویم چون نخواهد شد
مجال ؛ جولانگاه یعنی میدان، جای جولان کردن که میدان باشد، عرصه ، جا، محل، هنر و قابلیت، موقع، فرصت، زمان .
عشق ؛ از ریشه ی اَیش ( اِسَ ، یَیش[13])در زبان پهلوی به دست آمده است و به معنای مهر و دوستی فراوان ، شیفتگی ، مهربانی ، دلبستگی ، خاطرخواهی و . . . است.
ورزم ؛ صیغه ی اول شخص از فعل ورزیدن است و آن به معنای برزیدن ، کار کردن ، عمل کردن، به کار بردن، کوشیدن ، جهد کردن ، پیاپی انجام دادن، پیروی کردن . ورزیدن راه و رسم یا دینی؛ یعنی پیروی کردن از آن راه و رسم و پیروی کردن از آن دین . نازیدن ، افتخار کردن و . . . است. « پنهان عشق او ورزم » یعنی سربسته و در نهان و به راز، با او عشق ببازم، یا عشق خود را به مردم یعنی انسان در نهان و پوشیده ابراز کنم و به او در نهان و رازآمیز، بنازم. زیرا هیچ کس زَهره ی آن را نداشته است که انسان یا مردم را به شیوه ای جز آنچه قران گفته است یعنی: «الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا [14]» (انسان، براستى او ستمگرى نادان بود) تعریف کند و یا آن را به گونه ای دیگر ستایش کند که حافظ می کرد. یعنی بیان آشکارا برای عشق ورزی به انسان به شیوه ی ایرانی امکان پذیر نبوده و هنوز هم نیست: « همچو حافظ غریب در ره عشق ۷ / ۲۶۵ ».
کنار؛ دهخدا می نویسد: « نقیض میان، کناره هر چیز است و گوشه و طرف ، ضد میان و آن را کران نیز گویند، جانب ، پهلو، انتها ، آخر ، ساحل ، نزدیک ، نزد، آغوش ، و مانند این ها . . . کنار در این بیت حافظ به معنای نزدیک است، نظامی نیز در این معنا گفته است : « بکن نیکی و در دریاش انداز ـ که روزی در کنارت آورد باز » کنار در این بیت نظامی نمی تواند آغوش معنا بدهد. در شعر حافظ نیز واژه ی کنار همراه و مرادف آغوش، آمده است؛« کنار و بوس و آغوشش » معنای نزدیکی بسیار نزدیک و دوستانه را بیان می کند آن چنان که می توان آشکارا و در برابر چشم دیگران به آن اقدام کرد و نه در پنهان . این دوستی و عشقی که حافظ دوست دارد در برابر چشم دیگران انجام دهد، همان دوستی و عشق به معشوقش یعنی به انسان است که در آن روزگار به دلیل تعصب و کور بینی مذهبی، شدنی نبوده و می گوید: « چون نخواهد شد ».
چکیده بیت ششم غزل ۱۶۱:
برای من تنها همین اندازه امکان و جولانگاه هست که در نهان و پوشیده از چشم دیگران شیوه ی عشق بازی با یارم را رازگونه بگویم ، درباره ی در کنار او بودن، بوسیدن و در آغوش گرفتن آشکار او ( از زن و مرد) چه بگویم که ناشدنی است.
بیت هفتم غزل ۱۶۱:
۷ ـ مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه ی حافظ
که زخم تیغ دلداراست ورنگ خون نخواهد شد
دیده ؛ یعنی چشم ، نگاه ، نظر و دستگاه دیدن. نزد حافظ دیده، چشم، نگاه و نظر بسیار اهمیت دارد و کلان است و ابزاری است که خرد و جهان بینی را می سازد.
نقش؛ یعنی صورت، تصویر، شبیه ، تمثال ، نگار ، رنگ های گوناگون ، نشان ، اثر و . . .
غم ؛ در زبان عربی به صورت مصدر و اسم هر دو به کار می رود. در فارسی بیشتر به صورت اسم استفاده می شود و یعنی اندوه ، تیمار، اندیشه ی کسی را در سر داشتن ، آذرنگ ، دلتنگی، مه آلود و ابرناکی، ناهویداشدن راه و. . . است. در زبان فارسی از آن مصدرمرکب می سازند مانند: غم خوردن، غم داشتن. غم حافظ، غم همه ی مردم است و دلدار و یار او سهی قدان ( ۶ / ۴ ، ۳ / ۱۱ ) سیه چشمان ( ۱ / ۱۶۱ ،۹ / ۴۳۱ ) ، شیرین دهنان (۲ / ۵۹ ، ۳ / ۱۸۸ ، ۱ / ۳۸۰ ، ۸ / ۳۸۰ ، ۵ / ۴۷۲ ) ، مهرویان ( ۱/ ۱۴۵، ۴/ ۲۰۲، ۹ / ۳۸۹، ۳ / ۴۷۵ )، می فروشان ( ۹ / ۷۲ ، ۱۰ / ۱۲۶ ، ۴ / ۱۴۵ و . . .) شمشاد قدان (۱ / ۱۸۰ ) و جانان ( ۴ / ۱ ، ۷ / ۱۱ ، ۵ / ۴۱ و سی و سه بار دیگر ) است. جانان او جان همه ی جان ها( ۲۳۴ بار) و جان جهان ( ۷ بار ) آمده است : « چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است ـ مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی ۶ / ۴۶۵»
لوح ؛ یعنی هوای بین زمین و آسمان، استخوان پهن، صفحه ، تخته مشق کودکان و . . . مانند این ها.
زخم؛دهخدا می نویسد:«این لغت در پهلوی هم بوده است. زخم یا زحم، زام کردی، افغانی زخم، بلوچی زخم و زام (شمشیر). . . جراحتی که بوسیله آلات جارحه یا ناخن و دندان و مانند آن بهم رسد. ریش . نشان وارد کردن تیغ و تیر و مانند آن که بریدن باشد. . . زخم و زخمه در اصل لغت پارسی بمعنی زدن است . . .» ضربه، کوفتن، اثر زدن، نشان جایی که ضربه ای پدید آورده باشد.
تیغ ؛ دهخدا:« کارد تیز باشد و شمشیر. کارد و چاقو. هر آلت که تیزی دارد بریدن و شکافتن . . .
دلدار؛ دل دارنده ، دارنده دل ، از اسماء معشوق ، محبوب ، دلبر، معشوقه ، یار و مانند این ها . این دلدار ؛ کسی است که دل حافظ شیفته و خواستار اوست. دلدار ، همال حافظ و آدمیزاد است. همان سیه چشمی است که در بیت یکم آمده بود، همان محتسب و همان یار مهر بان، ساقی است که حافظ از آن ها در این غزل نام برده است. خواجه ی شیراز همیشه تیمارخوار انسان است و عشق خود را از هیچ کس دریغ نمی دارد ، حتا اگر آن کس فقیه و زاهد و یا رقیب (دشمن) حافظ باشد و بر سینه و یا پشت او زخمی زده باشد. حافظ حتا زخم تیغ دلدار را نیز می پسندد و به آن عشق می ورزد. او انسان را با همه ی خوبی ها و بدی هایش دوست دارد و می گوید: « دلم ربوده ی لولی وشی است شور انگیز ـ دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز۱ /۲۶۰ »
چکیده بیت هفتم غزل ۱۶۱:
ای دیده از صفحه ی سینه ی حافظ ، نشان غم را با اشک مشوی زیرا این رنگ خون نیست بلکه جای زخمی است که یار برسینه ی حافظ زده و رنگ آن نخواهد رفت.
نتیجه :
حافظ رند در بیت سوم با آوردن واژه های ازل و رندی ، پای بندی خویش را به آرمان های ایرانی خود آشکار می سازد و در بیت پنجم سراندیشه های رندی و ایرانی خود را با واژه های شراب ، ساقی، یار، بی آزاری و مهرـ بانی بر می شمرد و در درازای غزل با طنز و ریشخند شیوه ی اندیشه ی ایرانی و انیرانی را در برابر یکدیگر می گذارد.
· در بیت یک می گوید، همانگونه که قضای آسمان برای دین باوران همیشگی است و دیگرگون نمی شود ، مهر مردم نیز در سرشت من است و از سرم بیرون نخواهد شد.
· در بیت دوم آزارهای رقیب و بی اعتنایی خدای گردون به ناله های مردم سحرخیز را به ریشخند می گیرد.
· در بیت سوم باور خود را به ازل و رندی در برابر قسمت و مقدرات قران در روز الست قرار می دهد.
· در بیت چهارم همچنان با ریشخند و طنز ، فریاد های دف و نی و نوای موسیقی را در پی ناله های سحرخیزان در بیت دوم، به رخ کارگزار شرع و محتسب می کشد و قانون شرع را در برابر ساز قانون، به ریشخند می گیرد.
· در بیت پنجم شراب، مهر بانی یار، جای امن و بی آزار را که باور های رندانه و ایرانی هستند، آرزوی خود می داند، حتا اگر کوتاه و برای اکنون و یک آن باشد.
· دربیت ششم عشق ورزی رند به انسان را پنهانی بیان می کند و می داند که آشکارا نمی تواند همه ی مردم را درآغوش بگیرد و به آنان عشق بورزد (در برابر و ضد قانون شرع).
· در بیت هفتم ؛ از زخمِ ِ غمِ ِ عمیقی که دلدار بر سینه ی حافظِ رند زده است سخن می گوید، زیرا این دلدار یا آدم در دوران حافظ آلوده به مذهب است و هر بار پس از آگاهی از شیوه ی اندیشه ی حافظ از روی تعصب مذهبی، به او بیوفایی می کند، اما او نمی خواهد که اثر این زخم که یادگار عشق او به انسان است، پاک شود.
منوچهر تقوی بیات
استکهلم ـ بیست و نهم آبان ماه ۱۳۸۸ خورشیدی برابر ۲۰ نوامبرماه ۲۰۱۰ میلادی
[1] ـ ـ غنی ، دکترقاسم .بحث در آثار و افکار و احوال حافظ. ۱۳۲۱ تهران. ص ۴۷: « . . . بکنایه مطلب خود را بگوید . . . و همین سبب شده است که خواجه حافظ غالبا ممدوح خود ( یعنی شاه یا وزیر ) را قائم مقام معشوق قرار داده بزبان عاشق و اصطلاح تغزل او را می ستاید و این خود یکی از خصوصیات سبک غزل سرائی حافظ است.»
[2] ـ برای معنای واژه ها از لغت نامه ی دهخدا بهره گرفته ام.
[3] ـ جمالی . دکتر منوچهر. خرد، سرمایه فلسفی ایران، جلد دوم. http://www.jamali.info/yad_dashtha-ye_ruzane/
[4] ـ « نبشتن به خسرو بیاموختند ـ دلش را به دانش برافروختند / نبشتن یکی نه که نزدیک سی ـ چه رومی چه تازی و چه پارسی» چرا حکیم توس نوشته است که دانش نوشتن را دیو به ما آموخته است؟
[5] ـ شماره ي دست راست شماره ي بيت وشماره ي دست چپ شماره غزل از” ديوان حافظ “، دكترپرويزناتل خانلري ، ۱۳۶۲، تهران ، است.
[6] ـ ـ[ جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت ۲ / ۱۸ در این پاره شعر؛ آتش، مهر، رخ، جانانه ( جان همه جان ها یعنی ارتا ) مهری و وحدت وجودی است.] [بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت ۶ / ۹۲ در اینجا هم؛ بوی ( یعنی شناخت)، تخم، مهر، دل (دل = جام جم یا نیروی جهان بینی انسان) واژه های مهری است.] [ دلم جز مهر مهرویان طریقی بر نمی گیرد ۱/ ۱۴۵ مهرویان ؛ رخ های ماه گونه ای است که بر بالای سرو بلند انسان جای دارد و "طریقی بر نمی گیرد " نیز طریق یا آیین مهر است.] [رقم مهر تو بر چهره ی ما پیدا بود ۱/ ۲۰۰ خال مهر یا رقم مهر، خالی است که مهری ها بر پیشانی و میان دو ابروی خود می نهادند. زنان هندی ، پاکستانی و سریلانکایی هنوز این خال را بر پیشانی خود می گذارند.] [واعظ شهر چو مهر مَلِک و شحنه گزید ـ من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود ۴ / ۲۲۲ "مهرنگاری" در این بیت؛ مهر انسان یا مردم است.] [ آتش مهر ترا حافظ عجب در سر گرفت ۱۰ / ۲۸۹" آتش مهر" یعنی گرمای ارتا یا هسته ی نخستین هر تخمی که همان آگر یا آذر باشد. این آتش مهر در اندیشه ی مهری عنصر اصلی تکوین ( ارتا) در هر پدیده ای هست]. [گرچه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت ـ همچو تبم نمی رود آتش مهر از استخوان ۴ / ۳۷۵ ، "استخوان" ( است + خوان که خوان هسته یا خوان تخم است)] [چو ذره گرچه حقیرم ببین به دولت عشق ـ که در هوای رخت چون به مهر پیوستم ۳ / ۳۰۸ از برکت عشق به مکتب مهر پیوستم.] [اورنگ کو گلچهر کو ؟ نقش وفا و مهر کو؟ حالی من اندر عاشقی داو تمامی می زنم ۳ / ۳۳۶ عاشقی در اینجا فلسفه ی عشق است. اورنگ و گلچهر نیز همان مشی و مشیانه هستند.] [ تخم وفا و مهر در این کهنه کشتزار ـ آن گه عیان شود که رسد موسم درو ۴ / ۳۹۸ "موسم درو" همان جشن مهرگان است که جشن بزرگ مهرآیین ها بوده است] [ یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو ۱ / ۳۹۹ " هنگام درو" نیز همان جشن مهرگان است.] [ زدوستان تو آموخت در طریقت مهر ـ سپیده دم که هوا چاک زد شعار سیاه ۵ / ۴۹۸ طریقت مهر یعنی آیین مهر.] [ ما قصهٔ سکندر و دارا نخواندهایم ـ از ما به جز حکایت مهر و وفا مپرس / حافظ رسید موسم گل معرفت مگوی ـ دریاب نقد وقت و ز چون و چرا مپرس ۷ ،۸ / ۲۶۴ حافظ در این شعر؛ "حکایت مهر و وفا " و نیز "چون و چرا" را ؛ معرفت گفتن یعنی فلسفه گفتن می داند.]
[7] ـ آیین مهر یکتاجانی یا خرمی، مادی و جهان خدایی است. این آیین مهر، آزار و کشتن و قربانی کردن جانداران را روا نمی دارد: « میازار موری که دانه کش است ـ که جان دارد و جان شیرین خوش است(فردوسی)». در ادبیات و در پژوهش های ایران شناسی این آیین مهر یا آیین خرمی با آیین مهراشکانی یا میترایی یکی گرفته می شود. در آیین میتراس یا میترایی یعنی مهری گری اشکانی که یکتا پرستانه و خرافی است، قربانی کردن روا است. آیین میترایی از ایران به روم و از آنجا به همه ی اروپا راه یافت. در موزه لور در پاریس چندین پیکره از میترا در حال کشتن گاو در بخش های مختلف موزه به نمایش گذارده شده است.
[8] ـ الست ؛ لغت نامه می نویسد: « در عربی تاء آن مضموم است ولی فارسی زبانان به سکون آن[را] تلفظ میکنند بمعنی آیا نیستم ؟ یا آیا نباشم ؟ [است] الف در اول آن برای استفهام ، و «لست » صیغه متکلم وحده از «لیس » است ، و لفظ «الست » اشاره است به آیه «الست بربکم ؟ قالوا: بلی ». (قرآن۷ / ۱۷۲). . . . آیا من پروردگار شما نیستم ؟ گفتند بلی. . . و[الله] از آنان عهد و پیمان گرفت و آنان را بر خودشان گواه کرد و فرمود: آیا من خدای شما نیستم ؟ گفتند: آری ، گواه شدیم . . .»(سوره الاعراف) حافظ دربارۀ الست می گوید: « بلی به حکم بلا بسته اند روز الست ۵ / ۲۰ ».
[9] ـ جمهوری ایرانی شالودهِ « حکومت داد» حق ایستادگی و سرپیچی در برابر «حکومت بیداد» است.
http://www.jamali.info/ketabha/chegune_mellat_simorgh_mishavad/
[10] ـ ناطق هما ، حافظ ، خنياگري ، مي و شادي ، لوس آنجلس ۲۰۰۴ ، ص ۵۰ .
[11] ـ مقدم . دکتر محمد. راهنمای ریشه ی فعل های ایرانی . مؤسسه ی مطبوعاتی علمی . تهران . ۱۳۴۲ ص ۳۸ .
[12] ـ همانجا. ص ۹ .
[13] ـ همانجا. ص ۹ .
[14] ـ سوره احزاب آیه ۷۲
اشتراک در:
پستها (Atom)