۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه
دکتر مصدق ملی بود و به ملت ايران باور داشت، نه به ولايت فقيه !
به دليل تداوم حکومت های ضد ملی در چند دهه ی گذشته، در زبان فارسی امروزی ما، واژه ی ملی معنای راستين خود را از دست داده و کاربرد غير ملی و گاهی ضد ملی پيدا کرده است. به بانک ملی که دولتی است بانک ملی می گويند. به شرکت های غيردولتي؛ "مؤسسات ملی" ، گفته می شود. به هرچه در ايران سراسری است نيز ملی می گويند؛ مانند "فدراسيون ملی ورزش های دانشگاهی" و يا "فدراسيون ملی فوتبال".
با پديد آمدن دولت ملی دکتر مصدق در ايران و ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور واژه ی ملی به معنای ميهني؛ يعنی چيزی که متعلق به ملت ايران است و به دست ملت ايران اداره می شود، ملی گفتند و ملی معنای واقعی خود را پيدا کرد. تلاش هايی در اين دوره انجام شد تا مردم مفاهيم ملی و ميهنی را دريابند. به پارچه های ساخت داخل کشور پارچه ی وطنی و يا مصدقی می گفتند. واژه ی ملی برابر با واژه ی فرانسوی و يا انگليسی nation قرار گرفت و آرمان های انقلاب مشروطيت در زندگی مردم معنا پيدا کرد.
با انجام کودتای انگليسی ـ آمريکايی ۲۸ مرداد ( امرداد) طومار حکومت ملی برچيده شد و با برنامه های سياسی و اقتصادی حکومت دست نشانده ی بيگانگان کم کم معنای واژه ی ملی ، وارونه شد. به کودتای انگليسی ـ آمريکايی ۲۸ مرداد ( امرداد) " قيام ملی ۲۸ مرداد" گفتند! جايی که نه حکومت ملی باشد، نه اقتصاد، نه صنعت و نه فرهنگ، واژه ی ملی از محتوا تهی می شود و مردم نيز هويت خود را گم می کنند. با سرگردان شدن ملت ايران بين دين و بی دينی و الغائات عقيدتی راست مذهبی و کمونيستی سوسيال امپرياليستی ، مردم اختيار خود را به شيادان دين فروش دادند.
آقای خمينی در سال ۵۷ در پاريس درباره ی ملی ها به صراحت آنچه را که در سر داشت، گفت. اما چون درک ملی از مسائل سياسی وجود نداشت هيچ کس آن کلمات را نشنيد يا نفهميد. حتا ملی ها و آقای دکتر سنجابی که به آن اعلاميه ی سه ماده ای در پاريس تن در داده بود، نه شنيد و نه خواست بشنود که اين حرف های آقای خمينی به چه معنا و مفهوم است. خمينی درباره ی جبهه ملی و دکتر مصدق گفت: « . . . اينجانب نمی توانم از جبهه ای ها و از بزرگشان اسمی ببرم و ترويجی بکنم؛ راه آن ها با ما مختلف است.»
در نيمه ی دوم سال ۵۸ حکومت "ملی ـ مذهبی" بازرگان با يک کودتای خزنده ساقط شد و اختيار حکومت به دست فداييان اسلام افتاد که شرکای کودتای ۲۸ مرداد ( امرداد) ۱۳۳۲ بودند. فداييان اسلام دشمنان قسم خورده ی حکومت ملی و هرآنچه ملی و ايرانی است، بودند . آقای خمينی فتوا داد: « اينها مرتدند. جبهه ملى از امروز محکوم به ارتداد است.( صحيفه نور ج 15 صفحه 19 تاريخ سخنرانى: 25/3/60)» او نقطه ی پايان را به مسئله ی مليت و ملی ها گذاشت و چنين گفت: « کسانی که می خواهند مليت را احيا کنند مقابل اسلام ايستاده اند : ...در صدد باشد كه احكام اسلام را پياده بكند� نه در صدد اين باشد كه مليت را احيا بكند. آنهائى كه مى گويند ما مليت را مى خواهيم احيا بكنيم� آنها مقابل اسلام ايستاده اند� اسلام آمده است كه اين حرف هاى نا مربوط را از بين ببرد. افراد ملى به درد ما نمى خورند افراد مسلم به درد ما مى خورند. اسلام با مليت مخالف است. معنى مليت اين است كه ما ملت را مى خواهيم و مليت را مى خواهيم و اسلام را نمى خواهيم. آن مرديكه در خارج گفت كه اول من ايرانى هستم� ملى هستم دوم ايرانى هستم سوم اسلام. اين اسلام نيست� تو سوم هم اسلامى نيستى.» ( صحيفه نور ج 12 صفحه 274تاريخ:۱۵/۵/۵۹).
در درازای حکومت جمهوری اسلامی مليت و هرآنچه ملی بود به تاراج رفت. فرهنگ و اقتصاد و ثروت های ملي، جان و مال ملت ايران به دست مشتی عناصر ضد ملی و ضد ايرانی به تاراج رفت. واژه ی ملی هر از گاهي، تنها از روی ناچاری و برای عوام فريبی بکار برده می شد و تا آنجا که می توانستند به نام اسلام تمام مظاهر ايرانی را از بين بردند و شعار و دثار ملی ما را نابود ساختند. واژه ی ملی نيز مصادره شد. واژه ی ملی را از همه ی عرصه های زندگی اجتماعی مردم ما حذف کردند. گاهی واژه ی ملی به گونه ای مسخره و بی ربط بر روی نام مؤسسات دولتی گذاشته شده است، مانند ؛ " کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ايران". واژه ملت که به معنای ساکنان و صاحبان يک سرزمين و دولت در جهان امروزی است، در جمهوری اسلامی زشت و ناپسند جلوه داده شد. تکليف مليت و ملی را نيز رهبر جمهوری اسلامی رسما روشن ساخته بود. به جای واژه ی ملت کلمه ی واپسگرای "امت" باب شد و "مسلمانان مبارز" سرخوش از اين بودند که جبهه ی ملت و فرهنگ ايران را ترک کرده اند و به بدويت ۱۴۰۰ سال پيش باز گشته اند و هويت غيرملی و عربی بخود داده اند.
واژه ی ملت از قران گرفته شده و به معنی دين و کيش است. پس از انقلاب مشروطيت اين واژه برابر با واژه ی فرانسوی و يا انگليسی nation قرار گرفت. لغت نامه می نويسد: « در تئورى کلاسيک ناشى از انقلاب کبير فرانسه ملت عبارت است از شخص حقوقيى که ناشى مى شود از مجموعه افرادى که دولت را تشکيل مى دهند و داراى حق حاکميت مى باشند.». واژه ی "نی شن" به معنای ملت را نخستين بار آدام اسميت در سال ۱۷۷۶ در کتاب " ثروت ملل" به کار برد و پس از آن بود که کاربرد اقتصادی و سياسی پيدا کرد. واژه ی ملت يا به بزبان فرانسه "ناسيون" پس از انقلاب ملی در فرانسه رواج يافت. ويژگی عمده ی اين انقلاب ملی آن بود که قدرت کليسا و ساختار زمين داری فرانسه به نفع صنعت و اقتصاد شهری درهم شکسته شد. پس از آن در اروپا کم کم کشاورزی صنعتی شد و کليسا روز به روز به حاشيه رانده شد و جامعه در کليه ی روابط اجتماعی و سياسی اش سکولار يعنی مبرا از مذهب شد.
در ايران که اسير سرمايه داری وابسته است وهنوز سرمايه داری ملی در آن حاکم نشده است، واژه ی ملي، می تواند به معنای پيش از سرمايه داری آن يعنی ميهنی باشد. واژه ی ملی به معنای ناسيونال يا ناسيوناليست، مخصوص کشورهای سرمايه داری پيشرفته است که حکومت همه ی افراد ملت يعنی ناسيون؛ به معنای مدرن، بر کشور فرمانروايی می کند. در ايران ، در دويست سال گذشته اين روند صنعتی و ملی شدن جامعه و حکومت به دليل دخالت های انگلستان ( کودتاهای سوم اسفند ۱۲۹۹ ، ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ و کودتای خزنده ی ۱۳۵۸ )، انجام نگرفته است. در درازای سال های پس از ۱۲۹۹ تا به امروز به جای آن که اقتصاد و صنعت ملی رشد کند، از يک سو با فروش نفت و ورود کالاهای وارداتي، انبوهی از مردم شهری واسطه و دلال شده اند و از سوی ديگر به کمک حکومت های وابسته روز به روز بر قدرت و اهميت آخوندها افزوده شده است. در ايران امروز دو گروه اجتماعی کشور را اداره می کنند آخوندها و واسطه ها ( رانت خواران ). توده های مردم نيز حقوق بگير پول نفت هستند و مصرف کننده ی کالا های وارداتی.
به جای رشد طبقه ی شهری ملی و توليد کننده ، ازيک سو واسطه ها رشد کردند و از سوی ديگر، آخوندها برزندگی مردم ما مسلط شدند. در دويست سال گذشته چگونگی رشد شبکه ی آخوندها به اين صورت بوده که انگليس ها پس از تصرف حاکم نشين "اود" در هندوستان به موقوفات اود که برای کمک به طلاب شيعه اختصاص يافته بود دست يافتند و با فرستادن هدفمند وجوهات اود به شهرهای مذهبی عراق و ايران به سازمان دادن طلاب و آخوندهای ايرانی پرداختند.
شرکت آخوندها و زمين داران در انقلاب مشروطيت ايران موجب انحراف در سمت يابی انقلاب ملی ايران شد. انگيزه ی آن "دو سيد جليل القدر" در پشتيبانی از انقلاب مشروطيت هرچه بوده، می توان گفت که سکولار نبوده است. انقلاب ملی ايران برخلاف انقلاب کبير فرانسه نتوانست از نفوذ آخوندها و زمين داران بکاهد و سکولار بماند. با وقوع کودتای ۱۲۹۹ رضاخان و سيد ضياء طباطبايي؛ انقلاب مشروطيت از محتوای ملی تهی گشت و حکومت کودتا راه مدرن کردن جامعه ی ايران را از طريق اقتصاد تک محصولی و صنعت وابسته ، در پيش گرفت. رضاخان روزنامه نگاران ، روشنفکران و شخصيت های ملی را زندانی کرد و برخی را نيز کشت. در عوض او خرافات و سينه زنی و روضه خوانی و دعای به جان اعليحضرت را گسترش داد.
در جريان نخست وزيری دکتر مصدق و ملی شدن صنعت نفت، فداييان اسلام و آخوندهای وابسته به سياست خارجی مانند نواب صفوی( شاگرد و مريد روح الله خمينی که به دستور خمينی در سال ۱۳۲۵ احمد کسروی را کشت)، شمس قنات آبادي، امام جمعه ی تهران، کاشاني، بهبهانی و ديگر آخوندهای وابسته تلاش کردند تا در کار دولت ملی اخلال کنند. چون تلاش های دولت انگليس و عوامل داخلی اش برای سقوط حکومت ملی به جايی نرسيد، انگليس ها برای انجام کودتا دست به دامن آمريکايی ها شدند. می توان گفت در سال های پس از کودتای ۱۲۹۹، به دليل رشد اقتصاد دلالی و ناتوان بودن اقتصاد ملی شهر نشينی و ضعف کمی و کيفی طبقه ی شهر نشين ملي، تعادل نيروهای داخلی به زيان ملی ها رشد کرده بود. دستگاه جاسوسی انگليس و سازمان جاسوسی سيا به کمک زمين داران و آخوندها و فداييان اسلام در ۲۸ مرداد ( امرداد) سال ۱۳۳۲ حکومت ملی دکتر مصدق را سرنگون کردند. با انجام اين کودتا اقتصاد و سياست استعماری تک محصولی و وابستگی اقتصادی را بيشتر توسعه دادند. سازمان امنيت از يک سو شبکه ی مذهبی هيئت های عزاداری ، انجمن های حجتيه و از اين دست و شبکه ی آخوندی وابسته به حکومت را توسعه می داد و از سوی ديگر سازمان های سياسی ، کمونيست ها ، نويسندگان و روشنفکران را قلع و قمع می ساخت.
در دوران پهلوي؛ حکومت ملی ، اقتصاد ملی و تفکر ملی سرکوب گرديد و در مقابل، قدرت و امکانات دلال ها ، آخوندها و مذهبی ها افزايش يافت. اين سياست ها در نهايت منجر به روی کار آمدن حکومت جمهوری اسلامی گرديد. آن دسته از جوانان ساده انديش و بی اطلاعی که اجازه نداشتند در نهادهای سياسی و دموکراتيک پرورش يابند بر پايه ی نوشته های عوام فريبانه ی علی شريعتی و گروه های مذهبی که مثل قارچ رشد می کردند، مفتون اسلام ناب محمدی شدند. "ملی ـ مذهبی ها" هم به هوای افسانه ی خيالی عدل اسلامی از ملی بودن خود دست کشيدند و به سادگی طعمه ی سياست های ضد ملی و ضد انسانی جمهوری اسلامی شدند. صادق ترين و صميمی ترين آن مسلمان های "ملی ـ مذهبی" مانند دکتر کاظم سامی به فتوای ولی فقيه کشته شدند. کمونيست ها نيز به پيش کسوتی حزب توده به زير عبای آخوندها خزيدند و همان راهی را رفتند که در دوران شکوفايی نهضت ملی رفتند که البته آن ها هم به فتوای ولی فقيه به سزای اعمال خود رسيدند. آنچه می بايد در اين ميان از بين می رفت و تکفير می شد ملت ايران و منافع ملی مردم ايران بود.
به نام دين، هستی ملت ايران مصادره شد. دين ورزان بر خلاف خردورزان و دانشمندان همه چيز را در راه باورهای خيالی و خشک خود قربانی و مصادره می کنند و حال آن که انديشه ی خردورزان با دگرگونی پديده های جهان دگرگون می شود. مذهبی ها بويژه آخوند های شيعه ، با هرگونه مساوات و آزادی و پيشرفت مخالف هستند. آخوند هراندازه هم که خوب باشد به دليل تفکر مذهبي، عقب مانده و ضد ملی است. تاريخ وتجربه ی سی سال گذشته به ما نشان داده است که هم آخوندهای عمامه به سر و هم آخوندهای بی عمامه در جريان انقلاب سال ۵۷ بر ضد مصالح ملی ملت ايران ، جبهه ی مبارزات ملی را ترک کردند و به اردوی آخوندهای ضد ملی پيوستند. خمينی را امام ناميدند، مصدق را تکفير کردند و ملی ها را مرتد ناميدند.
پس از کشتارها و ستم های فراوان به نام دين و انقلاب ناگهان گروهی به فکر اصلاحات افتادند. مردم را به دام انتخاب بين بد و بدتر انداختند و با فريب مردم، بيست و دوميليون رأی برای خاتمی فراهم کردند همان کسی که از آغاز حکومت اسلامی پست های حساس داشت و در تمام جنايات شريک بود. شگفت آن که برای گمراه کردن مردم و بزرگ نشان دادن رييس جمهور گماشته شده از سوی ولی فقيه او را با دکتر مصدق مقايسه کرده و اورا هم تراز و مانند دکتر مصدق دانستند. حجت الاسلام والمسلمين محمد خاتمی کجا و دکتر محمد مصدق کجا؟ دکتر مصدق گماشته ی هيچ کس صاحب قدرتی نبود، او به گفته ی خودش نوکر ملت ايران بود. او يک بار در ارديبهشت ماه ۱۳۳۰ در داخل مجلس از سوی نمايندگان با اکثريت مطلق آراء به نخست وزيری انتخاب شد و شاه مجبور شد حکم او را امضاء کند و يک بار هم در سی ام تير سال ۱۳۳۱ در خيابان های کشور با قيام مردم به نخست وزيری تعيين و به دربار تحميل شد. دکتر مصدق به دليل جايگاه اجتماعی و چگونگی آموزش و پرورشی که داشت نه تنها به هيچ آخوندی شباهت ندارد بلکه با هيچ يک از روشنفکران و فعالان سياسی و انقلابی ايران قابل سنجش و مقايسه نيست. دکتر مصدق نه تنها در هيچ مدرسه و يا مکتب ساخته و پرداخته ی استعمار آموزش نديده بوده بلکه تحصيلات ابتدايی ودانش اندوزی خودرا در کانون خانواده ای ايران دوست، آگاه و بيگانه ستيز انجام داده بود. او نه در حوزه های آنچنانی جيره خواری کرده بود و نه در دبستان و دبيرستان و دانشگاهی که کودتاچيان ۱۲۹۹ و ۱۳۳۲ برنامه ی درسی اش را ريخته بودند، درس خوانده بود تا به روشنفکری سطحی و ساده انديش مبدل شود. او دارای فرهنگ و خرد ايرانی بود و ايرانی می انديشيد. او يک شخصيت ملی به معنای واقعی کلمه بود. هر ايرانی را بصرف ايرانی بودن نمی توان فردی ملی ناميد. کسی که بر ضد ملت جاسوسی می کند نمی تواند ملی باشد. کسانی که عقيده ی اسلامی و امتی دارند، مانند آقای خمينی و مقلدانش که به "جمهوری اسلامی نه يک کلمه کمتر و نه يک کلمه بيشتر" عقيده دارند، نمی توانند ملی باشند. کسی که دست او به خون جوانان ميهن ما آلوده باشد نمی تواند ملی باشد. به زبان ساده تر هر گردويی گرد هست اما هر گردی گردو نيست. ملی بودن يک شيوه انديشه و رفتار اجتماعی ـ سياسی است. کسی که کودتای ۲۸ مرداد ( امرداد ) را قيام ملی می داند با هيچ ترفندی نمی تواند خود را ملی بنامد زيرا اسناد منتشر شده ی بسياری و نيز صاحب نظران بين المللی آن را کودتای ضد ملی می دانند.
مقايسه ی دکتر مصدق با حجت الاسلام خاتمی و يا هريک از سردمداران جمهوری اسلامی به دلايل بسياری نادرست و گم راه کننده است:
1. دکتر مصدق ملی بود و به ملت ايران باور داشت. در حالی که خاتمی ظاهرا به ولايت فقيه و آل عبا اعتقاد دارد.
2. دکتر مصدق ملی و سکولار بود و ملی و سکولار نيز عمل می کرد. هنگامی که يک مأمور ماليه ی يهودی را به تبريز اعزام کرده بود به او گفتند در تبريز هيچ يهودی نيست شما چرا يک مأمور ماليه ی يهودی به تبريز فرستاده ايد مردم از اين کار ناراحت می شوند. در پاسخ می گويد: « من يک متخصص به تبريز فرستاده ام پيشنماز که نفرستاده ام». در حالی که خاتمی نه يک سکولار نيست بلکه يک آخوند شيعه و متعصب است.
3. دکتر مصدق از يک خانواده ی ايرانی ، مشروطه خواه و ميهن دوست بود. خاتمی در يک محيط اسلامی و مشروعه طلب رشد يافته است.
4. دکتر مصدق برنامه ی تحصيلی خود را خودش برنامه ريزی کرده بود. تحصيلات دکتر مصدق ايرانی بود و در اروپا هم خودش تعيين می کرد چه بخواند و خودش خرج تحصيل خويش را می پرداخت. در حالی که خاتمی درس حوزوی و اسلامی خوانده است و در دانشگاهی که برنامه ريزی آن را وزيران يک حکومت وابسته ريخته بودند، کارشناس ارشد شده است.
5. دکتر مصدق ملت ايران را ولينعمت خود می دانست و در جلسه ی ۴ خرداد ۱۳۲۹ مجلس شورايملی گفت: « ما نوکر اين ملت هستيم . . . مملکت مال مردم است.». در حالی که خاتمی مقلد و گماشته ی خامنه ای است؛ کسی که آيت الله منتظری او را واجد صلاحيت فقهی نمی دانست.
6. دکتر مصدق از محل اموال و املاک خانوادگی اش امرار معاش می کرد و هرگز از دولت و يا مردم حقوق و يا وجهی دريافت نکرد. در حالی که خاتمی هم از وجوهات مردم می خورد و هم از محل حکومت، درآمدهای فراوان داشته است.
7. دکتر مصدق در ۲۸ ماه نخست وزيری خود مطبوعات و احزاب را آزاد گذاشت و به شهربانی نوشت اگر کسی به من اهانت کرد متعرض او نشويد. در حالی که در زمان زمامداری خاتمی تنها مطبوعات خودی و آن هم به شرط خارج نشدن از خط امام اجازه ی انتشار داشتند و مطبوعات غيرخودی به سادگی تعطيل می شدند. زندان ها همچنان از فعالان سياسی پُر بود و دانشجويان را در ۱۸ تير کشتند، قلع و قمع، زندانی و شکنجه کردند و او که رييس دولت بود مسئول تمام کارهای غيرقانونی انجام شده است.
8. دکتر مصدق هرگز به قتل کسی فتوا نداد و پس از آن که نيروهای انتظامی شاه در سی ام تير سال ۱۳۳۱ عده ای از مردم را بی گناه در خيابان ها کشتند ، دکتر مصدق در سخنرانی خود گريست و گفت: « کاش ميمردم و شما را باين روز نمی ديدم. شما مردم نشان داديد که لايق آزادی هستيد...». در حالی که در دوران حکومت خاتمی شاهد قتل وحشيانه داريوش و پروانه فروهر، محمد مختاري، محمدجعفر پوينده و بسياری از دگرانديشان بوديم و خاتمی هرگز اعتراف به مسئوليت غير مستقم خود به عنوان رئيس قوه ی مجريه ننمود و حقايق واقعی انجام اين قتل ها را فاش نساخت.
9. حکومت دکتر مصدق با اصلاحات عملی همراه بود و صورتجلسه های مجلس شورای ملی گواه اين امر است و حکومت او را دشمنان مردم ايران سرنگون کردند. در حالی که حکومت خاتمی به حرف گذشت و بهبود چندانی در اوضاع کشور حادث نشد و او با بی عملی خود حکومت را به" اصول گرايان" و دشمنان مردم واگذاشت.
10. دکتر مصدق به مردم راست می گفت و کارهای دولت را از راديو به مردم گزارش می کرد و کسی را به جرم فاش نمودن اسرار دولتی دستگير و زندانی نمی کرد. در حالی که خاتمی به مردم دروغ می گفت و دانشجويان پس از ۱۸ تير از وی نا اميد و به او بد گمان شدند.
11. دکتر مصدق عاشق مردم بود. در حالی که در دوران حکومت خاتمی آن که به حساب نمی آمد مردم بودند.
اگر بخواهيم تفاوت های سياسی و اجتماعی و عمل کرد زمامداری دکتر مصدق و حجت الاسلام خاتمی را با هم بسنجيم ، شمار تفاوت ها سر به بی نهايت می زند. يک حکومت ملی که همه ی جهانيان به استقلال و بزرگی آن اعتراف کردند ، با يک حکومت وابسته ی تک محصولي، غيرملی و مذهبی از زمين تا آسمان تفاوت دارد.
با آرزوی پيروزی ملت ايران
منوچهرتقوی بيات
استکهلم ـ چهارم دی ماه ۱۳۸۸ خورشيدی برابر با ۲۵ دسامبر ۲۰۰۹ ميلادی
5 دی 1388 21:24
۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه
برگی از گذشته: گرامیداشت شانزدهم آذر ۱۳۳۲ ـ عکس های تاریخی
برگی از گذشته: گرامیداشت شانزدهم آذر ۱۳۳۲ ـ عکس های تاریخی
در سالگشت جانباختن احمد قندچی، شریعت رضوی و مصطفی بزرگ نیا، سه دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران که در جریان حرکت دانشجویی علیه سفر نیکسون، معاون وقت رییس جمهور آمریکا به ایران با رگبار ماموران شاه کشته شدند، صدها نفر از دانشجویان دانشگاه تهران در حرکتی خودجوش در شانزدهم آذر ۱۳۳۲ دست به اعتصاب زده و در محوطه دانشگاه و خیابان های اطراف آن راهپیمایی کردند.
برای بزرگنمایی بر روی عکسها کلیک کنید.
۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه
روابط آلمان و ایران، ‘یگانگی نژاد آریایی’bbc
علی امینی نجفی
پژوهشگر مسائل فرهنگی
آدولف هیتلر
بسیاری از مردم مسلمان، از جمله در ایران، به آدولف هیتلر دل بستند. برخی از روحانیون شیعه تبلیغ میکردند که هیتلر پنهانی اسلام آورده و برای “اعتلای کلمۀ حق” با روس و انگلیس مبارزه میکند
کتابی که به تازگی به عنوان “آلمانیها و ایران” در برلین منتشر شده، در اصل کاوشی در تاریخ روابط سیاسی آلمان با ایران است؛ اما این کتاب بیش از آن که در شناخت تاریخ دیپلماسی آلمان راهگشا باشد، نکات بسیار جالبی را در رابطه با تاریخ سیاسی ایران معاصر مطرح میکند.
نویسنده آن گونه که خود توضیح داده، این کتاب را در پاسخ به یک پرسش اساسی تدوین کرده است. به گمان او در رابطه ایران و آلمان چیزی ناشناخته و مرموز وجود دارد، که درخور کاوش و ژرفش بیشتر است.
او میگوید که در ایران جمهوری اسلامی حکومت میکند، که از نظر موازین حقوق بشر و عرف بینالمللی یکی از بدنامترین رژیمهای جهان است. این رژیم با سرکوب نیروهای آزادیخواه داخلی به مردم خود اعلام جنگ داده است و در عرصۀ بینالمللی با پیروی از سیاستی تهاجمی افکار عمومی جهان را آشفته کرده و کشورهای منطقه را به نگرانی فرو برده است.
دو کشور ایران و آلمان، به رغم تفاوتهای عمیق و اختلافات اساسی، با گذار از جنگها و انقلابات و تحولات سیاسی در طول بیش از صد سال روابطی نزدیک داشتهاند. چرا؟
ماتیاس کونتزل در دیباچهی کتاب یادآور میشود که ایران و آلمان با بندهای آشکار و پنهان، گاه معقول و اغلب نامعقول به هم پیوند خوردهاند. دولتمردان آلمانی به طور سنتی به روابط نزدیک و دوستانه با ایران علاقهمند هستند. آنها هنوز هم تا امروز از اتخاذ سیاستی قاطع علیه برنامه هستهای جمهوری اسلامی طفره میروند.
نویسنده برای حل معمای “دوستی مصیبتبار ایران و آلمان” به پیشینه و زمینههای تاریخی این رابطه نقب میزند، و گاه به نتایجی شگفتانگیز میرسد. او در کندوکاو انتقادی خود، به گنجینهای بزرگ از منابع آرشیوی، آمار و دادههای منتشر نشده تکیه کرده است. او عقیده دارد که بسیاری از مدارک و اسناد این رابطه هنوز به درستی کاویده نشده است. (ص ۱۴)
سرآغاز یک “دوستی”
اصرالدین شاه قاجار اولین زمامدار ایرانی بود که در سال ۱۸۷۳ از برلین دیدن کرد. او بیدرنگ این آرزو را بیان کرد که کشورش با آلمان مناسباتی نزدیک و دوستانه داشته باشد. برای طرف آلمانی این رابطه هنوز جذابیتی نداشت.
آلمان در نیمهی دوم قرن نوزدهم هنوز سرگرم سامان دادن به حاکمیت سیاسی خود بود، و به کشورهای دور عنایت چندانی نداشت؛ اما با به قدرت رسیدن ویلهلم دوم در سال ۱۸۸۸ این کشور سیاست فعالتری در برابر کشورهای خاورزمین در پیش گرفت. قدرت تازه اروپا مدعی بود که در پیشبرد سیاست خارجی خود از تجاوزگریها و آزمندیهای استعماری دور است.
اتحاد با امت اسلام
با رشد قدرت آلمان، این کشور به زودی در رقابت با قدرتهای بزرگ اروپا، به ویژه بریتانیا قرار گرفت. قیصر آلمان بر آن بود که بهترین راه تضعیف امپراتوری بریتانیا، مشغول کردن آن با منازعات استعماری است. به عقیده ویلهلم دوم اگر تمام کشورهای اسلامی در برابر استعمار بریتانیا قیام کنند، این کشور در جبهۀ شرق درگیر میشود و نمیتواند به قلدری در برابر قدرتهای اروپایی ادامه دهد.
ویلهلم دوم در پایان سفر خود به خاورمیانه اعلام کرد: «به ۳۰۰ میلیون مسلمان جهان اطمینان میدهم که قیصر آلمان برای همیشه دوست پیروان محمد خواهد بود.»
قیصر آلمان به زودی به ظرفیت بالای اسلام در مبارزه با قدرتهای خارجی پی برد و بر آن شد که از حربۀ “جهاد علیه کفار” بهرهبرداری کند.
ویلهلم دوم در ۲۹ اکتبر ۱۸۹۸ در پیامی به دلجویی از “امت غیور اسلام” پرداخت. او در دمشق به زیارت آرامگاه صلاحالدین ایوبی سردار بزرگ اسلام در مبارزه با اروپائیان، رفت و از جهاد او علیه مهاجمان کافر ستایش کرد.
ویلهلم در پایان سفر خود به خاورمیانه اعلام کرد: «به ۳۰۰ میلیون مسلمان جهان اطمینان میدهم که قیصر آلمان برای همیشه دوست پیروان محمد خواهد بود.» (۲۷)
ویلهلم بخشی از سیاست جنگی خود را چنین بیان کرد: «تمام جهان اسلام باید علیه یوغ انگلستان قیام کند.» او در آستانهی ورود به جنگ جهانی اول در ۱۵ اوت ۱۹۱۴ به متحد خود انور پاشا سلطان عثمانی نوشت: «حضرت سلطان باید مسلمانان را در آسیا، هند، مصر و آفریقا به جهاد فرا بخوانند.»(۲۸)
ندای ویلهلم در دفاع از “جهاد علیه کفار” پژواکی شایسته یافت: برخی از علمای شیعه قیصر آلمان را “ناجی اسلام” خواندند و به او “حاجی ویلهلم محمد” لقب دادند. بسیاری از مسلمانان صادقانه عقیده داشند که خداوند ویلهلم را برای رهایی اسلام از دست کفار روس و انگلیس فرستاده است.
اما روشنفکران آزاداندیش به تبلیغات ویلهلم روی خوش نشان ندادند. در شرایطی که بیداری ملی در ایران و ترکیه نضج میگرفت، روشنفکران سکولار نمیتوانستند با شعار تاکتیکی “جهاد اسلامی” همراهی کنند. آنها “جهاد با مارک آلمانی” را شمشیری دودم میدانستند که به تقویت نیروهای کهنهاندیش و متعصب منجر میشود.
“شمشیر انتقام” از ستمگران
با فرو رفتن نهضت مشروطه در آشوبهای داخلی و دخالتهای خارجی، آزادیخواهان ایرانی برای نجات میهن از چنگ استعمارگران به قدرت آلمان دل بستند. نویسنده در فصل های اول و دوم کتاب ریشههای تاریخی این گرایش را با ذکر نمونهها و شواهد بیشمار نشان میدهد.
نویسندهی کتاب “آلمانیها و ایران” سند میآورد که برخی از روحانیون در قم هیتلر را از اخلاف پیامبر اسلام دانستند و دسته ای از علما تا آنجا پیش رفتند که گفتند هیتلر همان “امام زمان” است که برای “احیای دین محمد” ظهور کرده است!
با شعلهور شدن جنگ جهانی اول، بسیاری از ایرانیان آرزو میکردند که آلمان و متحدانش در جنگ پیروز شوند تا ایران از سلطه بیگانگان نجات یابد.
نویسنده مثال میآورد که حزب دموکرات به رهبری سلیمان میرزا، که برخی از روشنفکران تحولخواه در آن گرد آمده بودند، آشکارا از آلمان هواداری میکرد. به نظر او مأموران آلمانی در تأسیس کمیتۀ “اتحاد اسلام” و تشکیل “دولت مهاجرین” در کرمانشاه (به ریاست رضاقلی خان نظامالسلطنه مافی) نقشی فعال داشتند.
رضاشاه متحد هیتلر
با شکست آلمان در جنگ جهانی اول، احساسات تند ناسیونالیستی با گرایش فاشیستی در این کشور شکل گرفت، که خود زمینهای شد برای رشد حزب ناسیونال سوسیالیسم به رهبر آدولف هیتلر. این حزب تبلیغ میکرد که آلمانیهای اصیل از نژاد آریایی هستند که همان “نژاد برتر” است.
در همین سالها در ایران رضا شاه پهلوی سلطۀ خود را با تکیه بر “میراث ایران باستان” و سرچشمههای اصیل ملت ایران تحکیم میکرد.
رضا شاه که میکوشید پروژهی نوسازی کشور را بدون دخالت استعمارگران پیش ببرد، در آلمان نازی متحدی یافت که میتوانست به رشد ایران کمک کند، و چه بهتر که این متحد خود را از “نژاد آریا” نیز میدانست! آلمان به اطلاع پادشاه ایران رساند که آماده است بدون هیچ چشمداشت استعماری، به رشد و توسعۀ ایران کمک کند. آلمانیها در ازای دریافت نفت و مواد خام، به تأسیس شالودهی صنعتی کشور کمک کردند.
وزارت تبلیغات آلمان نازی به رهبری گوبلز میکوشید با برنامهای سنجیده، نظریات برتری نژادی و عقاید ضدسامی را در ایران گسترش دهد. فرستندهی فارسیزبان “رادیو برلین” تبلیغ میکرد که آلمانیها و ایرانیان از یک نژاد هستند و باید در جبههای متحد علیه استعمار مبارزه کنند. بسیاری از عوام باور داشتند که آلمانیها یا اهالی قوم “ژرمن” در اصل اهل استان کرمان بودهاند!(۵۲)
نویسنده یادآور میشود که نظریهپردازان اصلی ناسیونال سوسیالیسم، مانند آلفرد روزنبرگ، معتقد بودند که ایرانیان امروزی با “نژاد آریایی” هیچ ارتباطی ندارند، اما در عین حال بهرهگیری از عواطف ایرانیان را برای پیشرفت مقاصد خود سودمند میدیدند.
اتحاد آریاییتباران
هنگامی که در آلمان حزب نازی به قدرتهای جهانی اعلام جنگ داد، این سیاست به کام بسیاری از مردم ستمزده شرق، از جمله مردم ایران، شیرین آمد. بار دیگر تاکتیک اتحاد بر ضد “دشمن مشترک” در خاطرۀ جمعی مردم زنده شد.
بسیاری از مردم مسلمان، از جمله در ایران، به آدولف هیتلر، پیشوای حزب نازی دل بستند. برای توجیه و تحکیم این گرایش، افسانهها و شایعات بسیاری بر سر زبانها افتاد. گفته میشود که برخی از ملایان شیعه تبلیغ میکردند که هیتلر پنهانی اسلام آورده و برای “اعتلای کلمۀ حق” با روس و انگلیس مبارزه میکند!
هیتلر و “امام زمان”
نویسندهی کتاب “آلمانیها و ایران” سند میآورد که برخی از ملایان در قم هیتلر را از اخلاف پیامبر اسلام دانستند و دسته ای از علما تا آنجا پیش رفتند که گفتند هیتلر همان “امام زمان” است که برای “احیای دین محمد” ظهور کرده است.
یک سند جالب گزارشی است که اروین اتل، سفیر آلمان در تهران در فوریه ۱۹۴۱ به مقامات برلین فرستاده است. آقای سفیر مینویسد: «سفارت ما از چند ماه پیش از منابع گوناگون مطلع شده است که برخی از ملایان در سراسر کشور بالای منبر از پدیدهای تازه سخن میگویند، دال بر این که خداوند امام زمان را در هیئت آدولف هیتلر به زمین فرستاده است. در سراسر کشور، و بدون هیچ دخالتی از جانب سفارتخانهی ما، شایع شده است که پیشوای آلمان برای نجات این کشور آمده است… در تهران یک ناشر عکسهایی از پیشوا (هیتلر) و امام علی، امام اول شیعیان، را چاپ کرده است. این عکسهای بزرگ تا چند ماه در طرف راست و چپ ورودی چاپخانه چسبیده بود. این عکسها پیام روشنی داشتند: علی امام اول است و پیشوا امام آخر.»(۵۲)
نویسنده روابط آلمان و ایران را در دوران سی سالهی جمهوری اسلامی ردیابی میکند و نشان میدهد که به رغم برخی “ناملایمات گذرا” مانند فتوای آیتالله خمینی به کشتن سلمان رشدی، قتل روشنفکران وفعالان ایرانی در “رستوران میکونوس” یا ماجرای “کنفرانس برلین” این دوستی پایدار مانده است.
نویسندهی کتاب “آلمانیها و ایران” شرح میدهد که پیش از اشغال ایران توسط متفقین، شایعات عجیبی درباره هیتلر بر سر زبانها افتاده بود. برخی از ملایان موعظه میکردند که هیتلر از اخلاف پیامبر اسلام است و زیر پیراهن خود عکسی از امام علی را با خود دارد. در برابر عدۀ دیگری عقیده داشتند که هیتلر از اول مسلمان نبوده، بلکه به دنبال مطالعه و تحقیق به اسلام گرویده است.
رادیو برلین در تبلیغ اسلام
بهرام شاهرخ گویندهی معروف “رادیو برلین” تفسیرهای ایدئولوژیک خود را اغلب با آیههایی از قرآن همراه میکرد.
نازیها تبلیغ میکردند که ریشهی تمام آفتها استعمار انگلستان است، و هدایت این دستگاه را یهودیان به دست گرفتهاند.
آنها در توجیه سیاست ضدیهودی نازیان به آیات قران متوسل میشدند، و عملیات ضدیهودی هیتلر را با غزوات محمد علیه طوایف یهودی مقایسه میکردند.
وابستهی فرهنگی سفارت آلمان دربارهی کارآیی این تبلیغات نیرنگآمیز به رؤسای خود لاف زده بود که با «درآمیختن تبلیغات سیاسی با باورهای دینی ایرانیان” به موفقیت فراوانی دست یافته است. (۵۴)
اروین اتل سفیر آلمان در تهران نیز در نامهای کارپایهی تبلیغاتی خود را چنین توضیح میدهد: «تنها اگر بتوانیم روحانیت کشور را با تبلیغات آلمانی همراه کنیم، آنگاه شکی نیست که تودههای وسیع مردم ایران را در کنار خود خواهیم داشت.»(۵۵)
حمله متفقین به ایران در شهریور ۱۳۲۰ به “پیوندهای اقتصادی و ایدئولوژیک” آلمان نازی و ایران رضا شاه پایان داد.
دوستی پایدار
نویسنده در فصل سوم کتاب به عنوان “انقلاب خمینی از تئوری تا عمل” به تفصیل به انقلاب سال ۱۳۵۷ میپردازد و پایههای بیگانهستیزی و به ویژه یهودیستیزی حاکمیت برآمده از انقلاب را نشان میدهد.
نویسنده در بسیاری موارد سیاست خارجی آلمان را در قبال ایران نادرست و غیراصولی میداند، که به سادگی میثاقهای بینالمللی و موازین حقوق بشر را زیر پا میگذارد. نویسنده برای ارائۀ نمونهای نزدیک به “کنفرانس برلین” اشاره میکند و آن را فضیحتی آشکار میخواند.
در فصلهای چهارم و پنجم کتاب، نویسنده روابط آلمان و ایران را در دوران سی سالهی جمهوری اسلامی ردیابی میکند. او نشان میدهد که به رغم برخی “ناملایمات گذرا” مانند فتوای آیتالله خمینی به کشتن سلمان رشدی، قتل روشنفکران وفعالان ایرانی در “رستوران میکونوس” یا ماجرای “کنفرانس برلین” این دوستی پایدار مانده است.
نویسنده در بسیاری موارد سیاست خارجی آلمان را در قبال ایران نادرست و غیراصولی میداند، که به سادگی میثاقهای بینالمللی و موازین حقوق بشر را زیر پا میگذارد. نویسنده برای ارائۀ نمونهای نزدیک به “کنفرانس برلین” اشاره میکند و آن را فضیحتی آشکار میخواند.
ماتیاس کونتزل شرح میدهد که در سال ۲۰۰۰ بنیاد هاینریش بل (مؤسسۀ فرهنگی وابسته به حزب سبزهای آلمان) هفده روشنفکر ایرانی از اردوی اصلاحطلبان را به برلین دعوت کرد تا در کنفرانسی دربارهی راهبرد اصلاحات در ایران گفتوگو کنند. شرکتکنندگان در کنفرانس پس از بازگشت به میهن دستگیر شدند و در برابر دادگاه انقلاب قرار گرفتند. آنها متهم شدند که امنیت کشور را به خطر انداخته و با “دین حق” محاربه کردهاند.
شرکتکنندگان در کنفرانس به مجازاتهای شدیدی در ایران محکوم شدند. در برابر یوشکا فیشر، وزیر خارجه که خود از حزب سبزها بود، در برابر این بیعدالتی آشکار سکوت کرد.
و امروز…
نویسندهی کتاب عقیده دارد که انتخابات دورۀ دهم ریاست جمهوری نه تنها ایران را به بحران سیاسی فرو برد، بلکه به همراه آن “روابط آلمان و ایران” را نیز با چالشی جدی روبرو کرد. به نظر نویسنده «مردم این کشور را دیگر نمیتوان ملتی یگانه سرگرم مبارزه با شاه و آمریکا و اسرائیل جلوه داد. انتخابات ریاست جمهوری این تصویر را درهم شکست و کشور را به دو اردوی متخاصم تقسیم کرد. اینک هر کشوری در جهان در برابر این پرسش قرار گرفته است: با کدام اردو قصد همکاری دارید: با اردوی پیشرفت و آزادی یا با اردوی اختناق و عقبماندگی؟» (ص ۱۲)
کتاب آقای کونتزل سیاست کنونی آلمان در رابطه با ایران را سیاستی ناسنجیده و کوتهبینانه میداند، که منافع واقعی مردم دو کشور در آن گم شده است. نویسنده امیدوار است که این سیاست بر پایههایی استوار و خردمندانه، و در راستای حمایت از جنبش آزادیخواهی مردم ایران تصحیح شود.
شناسنامه کتاب:
Die Deutschen und der Iran
Geschichte und Gegenwart einer verhängnisvollen Freundschaft Matthias Küntzel