احمد روناسى
در باره كودتاى 28 مرداد 1332:
»زخم خورده و ناتوان و شمشير شكسته،
زره دريده و بى سپر،
برجاى ايستادهام، هرچه مىخواهى با من بكن
مرا...!!، ولى تسليم نخواهم شد!«
هنرى لانك فلو
پرسش و پاسخگوئى پيرامون پنجاهمين سالگرد كودتاى »انگليسى - امريكائى« 28 مرداد، در برنامههاى يك شنبه 17 و 24 اوت 2003، برابر 26 مرداد و دوم شهريور 1382، در راديو بين المللى فرانسه، برگزار شد، به همت خانم فرنگيس حبيبى با »كاظم علمدارى - احمد سلامتيان - پرويز مينا - عبدالمجيد مجيدى - پرويز مجتهد زاده و حميد احمدى، كه برانگيزنده نويسنده به نوشتهاى شد كه خواننده در پيش چشم دارد.
تلخىى سخنهاى پارهاى از پاسخگويان، نگارنده را برآن داشت تا، هر چند موجز،
تكيه بر دادهها و بر رسيدن »اجتماعى - تاريخى« ى آن زمان، چگونگى زندگى سياسى آن دوران را بر نمايد. هر چند در اين موردهاى »تاريخى - سياسى«، بسيارانى روشنگرى كردهاند. از آن جمله است نگارنده در دفترهائى چون »ملى شدن صنعت نفت در سراسر كشور« - »بزرگداشت 29 اسفند و...« و يا ديگر نوشته هائى درج شده در ارگان و روزنامهاى.
با توجه به ديدگاه سياسى نگارنده، بايسته آمد كه براى جلوگيرى از درازاى بيشتر گرفتن نوشته، فراگشائى را در »سه رده«، رده بندى كند. بدينگونه: 1 - حميد احمدى - احمد سلامتيان و كاظم علمدارى و 2 - دكتر پرويز مينا كه در سامانهى »استبداد سلطنت وابسته به بيگانه«، مدير كل نفت بوده و، خواه و ناخواه، روند پاسخ دهىاش آرايش چهرهى كريه كودتاى 28 مرداد را با خود دارد. هر چند بنا بر دانشى كه در پهنهى كار خود دارد، ناگزير، با ميانه روى و ارزش دهى به آن »نهضت« و رهبر آن، بيان مىكرد. 3 - اردشير زاهدى - عبدالمجيد مجيدى و پيروز مجتهدزادهاند. دو تن اولى تا واژگونى آن سامانهى ضد »ملى مردمى«، از مهرههاى آن نظام، در جايگاههائى چون وزارت امور خارجه، سفير ايران در امريكا، رياست سازمان برنامه، وزير كار و... و معاون نخست وزير، بودهاند. و
سومى از اين رده، استاد دانشگاه تهران بوده و زير نام »پژوهنده«، بگونهاى سخن گفته و مىگويد كه پايوران »استبداد اسلامى«ى چند بار وحشىتر از استبداد پيشين را نرنجاند و خوش آيند اين سامانهى شوم سخن راند.
نوشته روى سخن با سخنان دسته دوم و سوم دارد. فراگشائى بر روى رده اول را بايسته نمىداند. چرا كه آنان توانستند، در آن زمان كوتاه، تكيه بر ارزشهاى مردم خواهى و ميهن دوستىى خود، بيان چند و چون »اجتماعى - سياسى« ى كودتا را، كه به زيان مردم ايران و به سود چپاولگران جهانى بود، بنمايند. با اميد كه در لابلاى نوشته، كوشش شود تا آن كاستيهاى تاريخى و يا »اجتماعى - سياسى« جبران شود.
تاريخ و رخدادهاى آن چركى دست نيست كه آسان بتوان با آب شست و اثر سود يا زيان بخش آن، براى ملتى، را اينگونه زدود. گونه كارى كه جاى گرفتگان در ردههاى دوم و سوم، بويژه و به ترتيب، »اردشير زاهدى« - عبدالمجيد مجيدى و پيروز مجتهد زاده- به خيال واهى، با سخنان خود، در مورد كودتاى 28 مرداد، كردهاند. نگارنده، بنا بر روش كار خود، در تاريخ و بر رسيدن پديدههاى »اجتماعى - سياسى«، كه همواره بر آن بودهاست، ناگزير نيم نگاهى دارد به دوران پيش از مشروطيت و بر ميوهى شوم استعمار و بر تاراج منابع ملى سرزمينهائى چون ايران و تجاوز به حقوق ملتهاى آن و ساخت گرفتن »بوميانى« كه در خدمت بيگانه، به آب و علوفهى »سياسى - اجتماعى« رسيدهاند و دارندهى »جاه و مال« شدهاند.
پاى گرفتن استعمار و سوىگيرى آن به ايران در قرن نوزدهم، به دنبال شكستهاى پى در پى ايران در جنگهاى ايران و روس و از دست رفتن سرزمينهاى قفقاز و... و نيز هرات و... با دست اندازى روس و انگليس، نفوذ استعمارى اين دو قدرت بيگانه تاراجگر، همواره، فزونى مىگيرد و چهرهى سياسى
ايران را دگرگون مىسازد. دگرگونى از اينگونه كه »حكومت مركزى« براى نگهداشت خود، وارد موازنهاى ميان دو قطب استعمارى مىگردد. چنانكه اگر امتيازى به يكى داد، ديگرى را نيز با دادن امتيازى مىبايست خرسند كند. اين موازنه، موازنهى مثبت نام گرفت. در روند چنين همآوردى كه، بر سر تاراج ايران، ميان دو قدرت استعمارى رخ مىدهد، هر يك از اين دو، براى خود، وابستگان درشت و ريز بومى دست و پا مىكنند. بوميانى كه به نوكرى در مىآيند، بر اثر »نفوذ« اين و آن »ارباب«، به جاه و مالى دست مىيابند. مىتوان گفت كه موازنهى يادشده از دوران ناصر الدين شاه شكل مىگيرد. با اين نيت كه از دست اندازى به سرزمين ايران جلوگيرى شود و بنياد سلطنت او آسيب نبيند و با اين امتياز دادنها، بودجهاى براى حكومت مركزى بدست آيد.
كار رفتار استعمارى روس و انگليس، در برابر يكديگر، در تاراج منابع ايران و دست اندازى به حقوق ملت، »تاجرگونه« بود. اگر يكى نسبت به ديگرى، امكانى مىيافت، در چپاول و بيش برى، پيشى مىگرفت. اگر چنين نمىشد، بايكديگر منافع را تقسيم مىكردند. بوميان وابسته به هريك نيز، اگر بر سر كار بودند، بسود قدرتى كه بر آن متكى و در پناه آن، به آب و علوفه رسيده بودند، نقش خويش را بازى مىكردند. يا از پيش اين به نزد آن كشيده مىشدند و تكيه گاه تغيير مىدادند و كارگرى قدرتى را مىكردند كه افسارشان را بدست گرفته بود. اينگونه سامانه گرفتن استبدادى در پناه استعمار،
زندگى سياسىشان را در چپاول منابع - منافع و تجاوز به حقوق ملت ايران ناچيز مىكرد. بازتاب فقر گسترده، جامعه ايران و شخصيتهاى »سياسى - فرهنگى« را به چاره گرى انداخت تا كه خود را از اين برزخ رهائى بخشند. اينسان، خيزشها و واخواهىهاى »ملى مردمى« راه به انقلاب مشروطيت مىگيرد.
يكى از امتيازها كه پيش از انقلاب ناكام مشروطيت به استعمار داده شده، قرارداد 1901 دارسى است. بنا بر فشرده بودن اين نوشته، از چند و چون دست يابى اين »انگليسى زاده« به قرارداد، چشم پوشى مىشود. با وجود اين، اين يادآورى در خور است كه فردى بنام »كتابچى« خان سفير انگليس در فرانسه را از وجود نفت در غرب و جنوب ايران آگاه مىسازد. سفير انگليس، »سر هانرى دروموندولف« كه با »ويليام ناكس دارسى« - كه بنا بر اتفاق، از ثروتى بهرهمند مىشود - آشنائى داشته، گزارش كتابچى خان ارمنى را به او يادآور و او را به سرمايه گذارى در استخراج نفت ايران، بر مىانگيزد. بر آيند كار اينكه، در 1901، نمايندهى دارسى، همراه كتابچى خان ايرانى، براى كسب امتياز، عازم تهران مىشوند. وزارت خارجه انگليس به وزير مختار خود، »هاردينگ« پيشنهاد نفت جنوب را مىدهد و به نمايندهى دارسى يادآور مىشود كه پيشنهاد استخراج نفت در »پنج ايالت شمالى« را ندهد تا از برانگيختن روسها به مخالفت جلوگيرى شود. و نيز، از دادن رشوه به دست اندركاران، بقدر بايسته، دريغ نشود!
در تابستان 1903، در »چاه سرخ«، واقع در قصر شيرين، در عمق 507 مترى چاه به نفت مىرسد. سپس، دومين چاه به نفت مىرسد. در همين سال، دارسى شركتى بوجود مىآورد و سهامى كه قرار بود به دولت ايران بدهد را مىدهد. او، در حوزهى جنوب، در سال 1908، در مسجد سليمان، به نتيجهاى چشم گير دست مىيابد و پى مىبرد كه ايران داراى منابع سرشار نفت است. در سال 1909، شركت »نفت ايران و انگليس«، با سرمايهى دو ميليون ليرهاى، در لندن، به ثبت مىرسد.
در سال 1287، از چاه مسجد سليمان، نفت فوران مىكند. در آخر همين سال، شركت »نفت ايران و انگليس«، در لندن، ثبت و سرنوشت ايران در گرو قدرت استعمارى انگليس و هم آوردش، روسيه و سپس امپرياليسم امريكا، قرار مىگيرد. اين آنچه است كه آگاهان ميهن پرستى را بر آن مىداشت تا رهائى ايران را از بند استعمار، وجهه كوشش خود كنند. در پيشاپيش آنان، »مصدق« و يارانش، در »ملى كردن« صنايع
نفت، اين رهائى را مىجستند. پس از سالهاى سال، بمانندانى چون نامبردگان در »بند سه« و نام برده در »بند دوم« اگر او را كارشناس نفت بداند، نابكارانه، به درهم برهم گوئيهاى آنچنانى مىپردازند تا بگونهاى خود را تبرئه كنند. اينها كه از كاربدستان »استبداد سلطنت« هستند كه با كودتاى مرداد »امريكا - انگليس« بر قرار شد و يا در ساختار »استبداد اسلامى« گرفتارند كه راه شوم كودتاى 28 مرداد را، بگونهاى چندين بار ايران برباددهتر از استبداد پيشين خود، ادامه
مىدهد.
ناآگاه خود فروشان كه نمىدانند، در پى تشكيل شركت »نفت ايران و انگليس« در 1912، چرچيل كه وزير دريادارى بود، كميسيون ويژهاى را بوجود آورد و به »دتردينگ«، يكى از اعضاى آن، تأكيد مىكند به اينكه »نفت يكى از كالاهاى فوق العاده اين جهان است كه فروش آن منوط به استخراج و
توليد آنست«. او بر ارزش اين كالا و بى مانند بودن آن در جهان، تأكيد مىكند. آگاهى مصدق و ياران او بر اينكه با »ملى كردن صنعت نفت در سراسر كشور«، مىتوان استخراج و فروش نفت را، زير نظر مردم زحمتكش و دولت »ملى مردمى« ايران، به چرخش درآورد و دست چپاولگران بيگانه و بومى را از منابع ملى، بويژه نفت، كوتاه كرد و بدينسان به خواستههاى تاريخىى ملت ايران تحقق بخشيد، از توجه به همين واقعيت، سرچشمه گرفته است.
گرهى كار در اينست كه پاسخ دهندگان پرمدعا، يا دست اندر كار آن سياه روزى شدند كه، با كودتا، براى ملت ايران، فراهم كردند همچون اردشير زاهدى و يا مهرهى آن سامانه، يا بى سوادان پژوهشگر خوانده شده، يا توأمان به اين دو پليدى گرفتار بودهاند كه ادامهى نوشته به آن مىپردازد.
خواننده بياد آورد كه بازتاب اين توسعهطلبىها، خيزشهائى شدند كه به صدور فرمان مشروطيت، در 13 مرداد 1285، زمانى پس از آنكه قرارداد دارسى به امضاى مظفرالدين شاه، رسيد، انجاميدند. شايد بتوان ابلاغ »قرارداد 1907)، برابر با اول مهر ماه 1286، از سوى انگليس به دولت ايران را مبنى بر »سه بخش« كردن ايران، بخش شمالى زير نفوذ روسيه و بخش جنوبى زير نفوذ انگليس و بخش مركزى از آن دولت ايران، ناشى از نگرانى دولتهاى استمعارى به اين امر دانست كه با پاىگيرى »مشروطيت«، ايران توانائى مىيافت از توسعه طلبى دو قدرت استعمارى جلوگيرى كند. چنانكه، دولت نوبنياد مشروطيت در اين زمان، بى درنگ، با پاسخ اعتراضآميز خود، يادآور شد كه ايران »استقلال« دارد و كار روندى به خود گرفت كه آن قرارداد به دور انداخته شد.
مشروطيت اگر چه نه آنچنان، ولى روندى تا اندازهاى خرسند كننده بخود مىگيرد و كم و بيش مىتواند در برابر استعمار گران ايستادگى كند و دولتهاى ملى را بر سركار آورد. بمانندانى چون »مصدق« امكان جلوگيرى از چپاول و برقرارى قوانين سالم كننده، بويژه در برابر »وثوق الدوله« و قرارداد شوم شهرت گرفته او به »قرارداد 1919) را كه بسود كامل »انگليس« بود، بايستد. قرارداد بدور انداخته شد و احمد شاه از امضاى آن سرباز زد كه بسود كامل »انگليس« بود چرا كه ديگر »روسيه تزارى« وجود نداشت و »شوروى جوان« بر پا شده بود.
گفتنى است كه در پىى مخالفتهاى جانانهى مصدق با اين قرارداد، در (1298)، به سوئيس مىرود و در 12 تير 1299، با برگزينى او به وزارت دادگسترى، در كابينهى مشيرالدوله، به ايران باز گشته و از سوى دولت، والى فارس مىشود. شكست در به اجرا درآوردن قرارداد 1919 و پاى گرفتن مشروطيت و انقلاب شوروى، استعمار انگليس را برآن مىدارد كودتاى 1299 را تدارك ببيند و با سر كار آوردن »كودتاگران«، خواستههاى خود را به اجرا درآورد.
نخست وزيرى كودتا، سيد ضياء الدين طباطبائى، سه ماه و اندى به درازا مىكشد و با آمدن پرواى كار بدست احمد شاه، او را بركنار و سپس از ايران بيرون مىكند. على رغم تلاش انگلستان براى آنكه »رضا خان ميرپنج« را كه فرد دوم كودتا بشمار مىرفت، بجاى او بنشاند، زير بار نمىرود. احمد شاه ابتدا از كسانى چون مشيرالدوله - مستوفى الممالك و... مىخواهد كه نخست وزيرى را بپذيرند. و چون نمىپذيرند، از احمد قوام السلطنه مىخواهد با اين تعهد كه »... تعهد اينست كه در تحت هيچ صورتى تسليم سياست انگليس نشود و روش خود را با دلخواه آنها همآهنگ ننمايد«، نخست وزيرى را بپذيرد. چون قوام السلطنه چنين تعهدى را به احمد شاه مىسپارد، به نخست وزيرى برگزيده مىشود. در همان روز، بدستور احمد شاه، تمام دستگير شدگان دوران سيد ضياء الدين طباطبائى، آزاد مىشوند. مصدق كه بر اثر مخالفت با كودتاى 1299 و سرپيچى از دستور سيد ضياء، در بختيارى بسر مىبرد، با اختيارات قانونى، وزير دارائى مىشود. سپس، در دولت مشيرالدوله، بسببى، وزارت امور خارجه را نمىپذيرد.
قوام السلطنه به احمد شاه پاسخ مىدهد كه »با نهايت افتخار و سربلندى، اوامر شاهانه را مىپذيرم«. ولى گريز كار خود را در اين مىبيند كه با از ميان برداشتن »كنترات مستشاران انگليس« در وزارت دارائى - كه به رياست »آرميتاژ اسميت« و در دوران وثوق الدوله بر قرار شده بود، پايان دهد و جاى آنها را به هيأت امريكائى به رياست دكتر »ميلسپو« بسپارد. و نيز، »امتياز نفت شمال« را هم به امريكا بدهد. با اين خيال خام كه با وارد كردن »قدرت سياسى« ى جهانى ديگر، موازنهاى با انگليس و شوروى بوجود آورد.
خواننده اگر به زمان بنديهاى رخدادهاى تاريخى توجه كند، در مىيابد كه ديدگاه قوام السلطنه، انگليس و شوروى را در برابر امريكا، بسوى يكديگر مىكشاند. در همين سال است كه »داويد جرج« انگليسى »سقوط بلشويسم« را »بضرب اسلحه« ممكن نمىشناسد و مىگويد كه »... من معتقدم كه مىتوانيم به كمك داد و ستد آن كشور را نجات بخشيم« و در بازرگانى خاصيتى مىيابد كه »انسان را هوشيار مىسازد«. او بر اين بود كه »تجارت مسلماً بهتر از هر وسيله ديگرى بدرنده خوئى، غارتگرى و خوش باورى بلشويسم پايان خواهد داد«. استعمار انگليس، چنين بينش شيادانهاى در باره شوروى، را مىپذيرد. و لنين نيز همانند او مىگويد: »ما به تجارت محتاجيم، آنها هم محتاجند. ما دلمان مىخواهد تجارتى كه مىكنيم به نفع تمام شود. آنها هم دلشان مىخواهد بنفعشان تمام شود. بنا بر اين، نتيجه مبارزه تا حدودى بسته به مهارت ديپلماتهاى ماست...«. با بر قرار شدن اينگونه تجارت ميان آنها، لنين نماينده شوروى را به انگلستان مىفرستد و كراسين، نماينده او در لندن، موافقت مىكند كه »دولت شوروى از تبليغات ضد انگليسى در ايران دست بردارد«!
نگارنده، در »جنبشهاى انقلابى«، در بخش »جنبش جنگل«، به چند و چون اين »برقرارى تجارت« پرداخته است و كژى گرفتن »لنين« و »شوروى جوان« و ميوه تلخى كه براى ايران و جهان ببار مىآورد را نماياندهاست. آنچه را كه راه مىگيرد به اندرزگوئيهاى ضد »مردمى«ى »لنين« و ديگران به نمايندگان خود و از ميان مردم برخاسته خواندن »رضا خان« و ادامه آن سياست در دوران استالين و ديگر جانشينان او، تا فروريزىاش را روشن كردهام. ادامه همان سياست را در سياست روسيه امروز، مىتوان ديد. انگليس »پير استعمار«، با آرام كردن »شوروى جوان«، ادامه راه خود را، در روش كردن »سياست يك طرفه مثبت« مىداند. آنچه را كه، بر اثر شكست قرارداد 1919، نتوانست، با تدارك سامانهاى خودكامه، با »رضا خان«، فرد دوم كودتا، مىخواهد بدست آورد. چه با رساندن او به مقام »رياست جمهورى« و چه با رساندنش به »سلطنت«، در پى بركنارى »احمد شاه« كه حاضر نمىشد قرار دادى به زيان »ملت ايران« را امضا كند. پس بر آن مىشود سامانهاى خودكامه بپا دارد كه بدست او، همه خواستهاى »استعمارى« خود را برآورده سازد. استبدادى را بپا دارد كه از مجلس نمايشى و نمايشيهائى اينگونه هم برخوردار باشد.
در باره كودتاى 28 مرداد 1332 - 2
«زخم خورده و ناتوان و شمشير شكسته،
زره دريده و بى سپر،
برجا ايستادهام، هرچه مىخواهى با من بكن
مرا...!!، ولى تسليم نخواهم شد!»
هنرى لاك فلو
«اگر نوشته هودهاى را در بردارد، به زدودن ناروشنائيهائى كه گماشتگان سامانههاى استبدادى در بر رسيدن بودههاى تاريخى - اجتماعى ايران ببار آوردهاند، آن را به دوست جان باخته، زنده ياد و نام خود، منوچهر مسعودى، پيشكش مىكنم.
منوچهر مسعودى، حقوقدان و وابسته به حزب ملت ايران بود. او اولين فرد بود كه نامهاى مستدل به «دادستان شهرستان تهران» نوشت و به روزنامه اطلاعات شماره 15506، مورخ 17 ديماه 1356، كه در آن، به دستور «محمد رضا شاه»، به آيةالله خمينى توهين شده بود، اعلام جرم كرد.
منوچهر مسعودى ديدگاه «ملى» داشت و به ارزشهاى «مردمى»، در دوران شاه، تحت پيگرد قرار مىگرفت و زندانى مىشد. در پى قيام 22 بهمن و استقرار استبداد اسلامى، با كودتاى 1360 بر ضد بنىصدر، باز او اولين فردى گشت كه در مقام «مشاور حقوقى رياست جمهورى»، دستگير و سپس تيرباران شد. اينگونه آيةالله خمينى به او پاداش داد! پاداشى چنين از سوى آيةالله خمينى و ديگر استبداديان تاريخ، همواره بهره راه جويان و پويان تندرستىى مردم خواه شده است. رفتار استبداديان بازگوئى اين سخن است كه «مسكين چه كند حنظل اگر تلخ نگويد»؟ و يا تلخ و دردناك نبارد؟
انقلاب اسلامى: پيكش نوشته به شهيد منوچهر مسعودى مىبايد در آغاز نوشته مىآمد. بخاطر اين فراموشى، پوزش مىطلبد.
گفتنى است نه تنها «قوام السطنه»، يكى از نخست وزيران هوشمند ايران، به برآيند اينگونه چاره گريها نمىانديشيد و يا «قدرت» خواهى اينگونه افراد چشم آنها را بر فرجام كار مىبست و نمىدانستند كه در دام اجراى خواست «قدرت بيگانه» و بيگانگانى قرار گرفتهاند، بل بسيارى از روشنفكران و برگزيدگان فرهنگى و يا سياسىى پاك باز نيز، نا آشنا، در دام سازمان و دستگاه بيگانگان افتادند. چون «حزب توده» كه مجرى خواستهاى آن «سرمايه دارى دولتى» گشت و سپس افسوس از دست دادن همه امكانات كار و پذيرفتن سختترين پى آمدهاى ممكن، نظير زندان و شكنجه و تيرباران را بخورد.
ندانستتند كه، بازگذاشتن دست اين قدرتها در تعيين سرنوشت سياسى ايران، - بگونهاى كه ذكرش رفت و، در پى، همانندهاى ديگرى نيز آورده مىشود - كمر به نابودى «استقلال» ميهن خود بستن و راه چپاول را بروى آنها بازگذاشتن و خود را در زمره «نوكران» و يا «دلال» هاى آنها در آوردن است. نوكران و دلالهائى كه وقتى ديگر به آنها نيازى نيست، همچون كاغذ باطله، در سبد باطلهها ريخته مىشوند.
كوتاه، به دو داده تاريخى، يكى از زبان «ملك الشعرا بهار» و ديگرى از زبان «مهندس زيرك زاده» كه از «خاطرات خروشف» بيان مىكند، توجه كنيم:
1 - ملك الشعرا، در كتاب احزاب سياسى، از رابطه خود با مدرس و شناخت كاملى كه از او داشتهاست، مىنويسد و يادآور مىشود كه، در ديدارها با وزير مختار دولت شوروى، «داويتيان»، از او سخن بميان مىآوردهاست. وزير مختار مدرس را نوكر «انگليس» مىخواندهاست. ملك الشعرا مىنويسد: «گفتم شما در اشتباهيد و دلائلى آوردم كه مدرس نه آخوند است و نه اجنبى پرست». در پاسخ، وزير مختار گفتهاست: «هركس كه نوكر ما نباشد ما او را نوكر انگليس مىشناسيم»!؟
به خواننده يادآور مىشود كه اين «سنجيده گوئى» را، وزير مختار، در سال 1300، در دوران «لنين»، مىكند. در دورانى مىكند كه در آن، دولت لنين رضا خان را «يك چهره ملى» و از ميان «تودهها» برخاسته مىخواند. و «سليمان ميرزا» كه به شوروى نزديك بود، در مقام نمايندگى مجلس و سپس در وزارت فرهنگ، بسود رضاخان فراوان كوشش كرد.
2 - زيرك زاده، در خاطرات «خروشف» كه به قلم فرزندش نوشته شده، مىخواند: «... نظر استالين در مورد ايران اين بود كه ايران را رها كنيد. منطقه نفوذ انگليسها است». چنين رهنمودهائى نشانگر آنند كه هر يك «منطقه نفوذ» خود را مىشناختند و چشم از «منطقه نفوذ» ديگرى، تا آنجا كه ممكن بود، بر مىداشتند. وجود چنين مناسبات جهانى ميان قدرتهاى «استعمارى - امپرياليستى»، سه قدرت «امريكا - انگليس - شوروى» را، در تهديد «ترومن» هم مىتوان ديد. در پى جنگ جهانى دوم، در رابطه با بيرون نرفتن شوروى از آذربائيجان و واقعه پيشه ورى، بدنبال تهديد ترومن، شوروى، ناگزير و بى درنگ، قواى خود را از ايران تخليه مىكند.
بر مورد دوم، مورد ديگرى را مىتوان افزود: در پى كودتاى 28 مرداد، فضل الله زاهدى، نخست وزير كودتا، از جانشين «استالين» خواست «به ايادى خود بگوئيد در مورد دولت من اقدامى نكنند»! به يقين، شوروى نه تنها به افراد «آژانس» خود در ايران، كسانى مانند «كامبخش»، «كيانورى»، «رضا روستا»، «اردشير آوانسيان» و...»، چنين دستورى را داد بل، همانطور كه همه مىدانيم، طلاهاى ايران را نيز، به سود دولت كودتا، به ايران باز گرداند. اگر چه افراد حزب توده و سازمان افسرى در زير شكنجه و ميدانهاى اعدام بودند. و خسرو روزبه همان روزى به جوخه آتش بسته شد كه طلاها وارد ايران و به خزانه دولت زاهدى ريخته شدند! آن چيز را كه «دولت ملى مردمى» مصدق خواستارش بود و شوروى از دادنش به اين دولت سر باز مىزد، به دولت شاه - زاهدى داد!؟
استعمار انگليس به بازيگريهاى سياسى خود ادامه داد تا بتواند به رضا خان قدرت تام بخشد و احمد شاه را از تخت سلطنت به زير كشد. ابتدا بازى «جمهورى خواهى» را، به سود او، براه انداخت. و چون با خيزش مردم و مقاومت شخصيتهائى چون «مدرس» در مجلس و نويسندگان و شاعرانى همانند «عشقى» روبرو شد، از آن دست برداشت و بفكر تغيير «سلطنت» از قاجاريه به «پهلوى» افتاد.
رخداد جمهورى خواهى رضا خانى، در اسفند 1302، سرانجام، به تشكيل مجلس مؤسسان «انگليس» خواسته، با كوشش كسانى هوچى، از روحانى و جز آن، راه برد. استوار و روشن بينترين برخورد تاريخى را مصدق، در جلسه 9 آبان 1304، كرد. او زيان استبدادى كه در راه بود و پاى گرفتن وابستگى كامل به استعمار انگليس و سياست موازنه مثبت كه برآيند آن «استبداد» مىگشت را نشان داد. دست پخت آن مجلس مؤسسان استعمار ساخته را هرگز نبايد از ياد برد. مجلسى كه در آن، بمانندانى چون «آيةالله كاشانى» شركت داشتند و خودكامگى 20 سالهاى را بپاداشتند كه تمامى خواستههاى انگليس را به عمل درآورد. جاى «پليس جنوب» را دست آهنين او پر كرد و تمديد قرارداد دارسى، زير نام «قرارداد 1933»، از جمله آن خواستهها بود كه انجام گرفت.
برهم زدن «قرارداد دارسى»، خواست انگلستان را در برداشت. زيرا، با تمديد 60 ساله، بنا بر «قرارداد 1933»، اين خواست تحقق يافت. قرارداد با كوشش لرد كدمن بسته شد. او در تاج گذارى رضا شاه شركت كرد و در برابر چند صد نفر مهمانان آن جشن سخنرانى كرد. «شاه»، «دلال وار»، بنا بر گفته او «... وسط را گرفت و دستور داد حق الامتياز را به 4 شلينگ در هر تن، قطع نمايند... من به او گفتم: بدون تمديد، كار به انجام نخواهد رسيد و بالاخره او قبول كرد». «فروغى» و «تقى زاده» هم، ناگزير، به آن دستور «شاهانه»، گردن نهادند. تقى زاده، در مجلس پانزدهم، گفت: «من شخصاً راضى به تمديد مدت نبودم و ديگران هم نبودند و اگر قصورى در اين كار يا اشتباهى بوده، تقصير آلت فعل نبوده بلكه تقصير فاعل بوده كه بدبختانه اشتباهى كرد و نتوانست برگردد». تقصير «خودكامه» را كه او فاعلش مىخواند، مصدق، در دوره چهاردهم، در 7 آبان ماه 1323، گسترده بيان كرد. در آن نطق، نه تنها به آسيب سياسى و وابستگى به استعمار كه - در پايان سخنانش - به سه مورد از زيانهاى اقتصادى كه به ايران وارد شد، روشن اشاره مىكند.
تاريخچه نفت ايران را نمىتوان سرسرى نوشت و نقش استعمارى انگليس را در آن دوره از ياد برد. به ويژه از نقش «چرچيل»، چه پيش و چه پس از «ملى شدن صنعت نفت در ايران»، در كوشش براى بپاداشتن كودتاى 28 مرداد، در گذشت. او، از همان ايام بسته شدن «قرارداد دارسى»، در مقام وزير دريادارى بريتانيا، بر خريدن سهام «شركت نفت ايران و انگليس»، در مجلس انگلستان، اصرار مىورزيد. او، در خريدارى زمينهاى خوزستان از مهره پيشين خود، «شيخ خزعل» - كه سپس بسود منافع استعمارى خود ديدند بدست تازه مهره خود، «رضا خان»، از ميانش بردارند - دست داشت. در آينده، از نقش چرچيل، بويژه در كودتا، بيشتر سخن خواهد رفت.
اما از مجلس چهاردهم بدين سو بود كه مصدق پرواى كار بدست آورد و بر آن شد زمينههاى «ملى كردن» نفت و حفظ منابع و تأمين منافع ايران را فراهم سازد و از حقوق ملت ايران، در برابر غارتگران جهانى دفاع كند و «استقلال» را، در همه پهنهها، نهادينه سازد. در اين دوره، مصدق از آزاديهاى نسبى، سود همه جانبه مىجست تا هرگونه «موزانه مثبتى» را آشكار كند كه در سود بيگانگان و براى دست برد زدن به حقوق ملت ايران برقرار شده بود. او «موازنه منفى» را بكار گرفت تا ايران استقلال «سياسى - اقتصادى» بازيابد و نابسامانيهاى اجتماعى را به سامان آورد. لذا، بنا بر دادههاى تاريخى، از روز «16 اسفند 1322»، دو روز پس از افتتاح دوره چهاردهم، به مخالفت با اعتبارنامه سيد ضياءالدين طباطبائى - كه فرد اول كودتاى 1299 بشمار مىرفت -، بر خواست. اگر چه چهره درى او ايران گير مىشود، ولى با كمك نمايندگان دربار، از رد شدن اعتبار نامهاش، جلوگيرى بعمل مىآيد. در رسواسازى اين مهره انگليس، نمايندگان حزب توده با مصدق همراه بودند. همين گونه بود، در بيستم فروردين 1323، كه مصدق «لغو اختيارات ميليسپو»، مستشار امريكائى را، به موجب قانون سيزده ارديبهشت 1322، خواستار شد و پاى فشرد تا در 18 ديماه، خواست او به انجام رسيد. اما با آمدن نماينده شوروى، كافتارادزه، به ايران، براى گرفتن امتياز نفت شمال، مصدق سخت در برابر اين امتياز خواهى، ايستاد. سخنرانى تعيين كننده او، در 7 آبان، راه را بر دادن هر امتيازى به قدرتهاى تاراجگر بست. او هوچى گريهاى وابستگان به «سرمايه دارى دولتى» شوروى را پوچ و بى اساس خواند. بر پايه اين سخنرانى و با پىگيرى در نشستهاى پسين مجلس، در 11 آذر، او طرحى قانونى به مجلس تقديم كرد كه به موجب آن، هيچ مقامى نمىتوانست امتياز نفت دهد و قرارداد ببندد. هر كس كه امتيازى واگذار مىكرد، بزهكار خوانده مىشد و مىبايست به زندان، از 3 تا 8 سال، محكوم و از كار دولتى بركنار شود.
يادآور مىشود كه 1 - با كوتاه كردن دست سه نماينده «قدرتهاى سه گانه» ياد شده و رسواكردنشان، او روشن و بى ابهام، «موازنه منفى» را در برابر موازنههاى مثبت يك يا دو و يا سه طرفى روش كرد كه رويه دولتمردان وابسته بود. 2 - با همين طرح قانونى بود كه، پس از نجات آذربائيجان، مجلس پانزدهم به دادن امتياز نفت شمال به شوروى رأى نداد و قوام السلطنه توانست بازى سياسى ماهرانه خود را عملى سازد.
خواننده اگر به نوشتههاى «چرچيل»، در كتاب خود، و يا به برخوردهاى آزاديخواهان و روزنامه نگاران انگلستان و سخنرانيهاى مجلس عوام سال 1914، دست يابد، بسيار بودههاى اساسى را بدست مىآورد. فشرده آنها را اينگونه مىتوان بر شمرد: 1 - چرچيل ياد آور است كه در مدت 4 سال جنگ اول جهانى، انگلستان بيشتر از 5/7 ميليون ليره از خريد ارزان نفت سود بردهاست. 2 - در برابر روزنامه نگاران و نمايندگان آزادى خواه انگليس كه بازتاب اينگونه غارتگريها را پديد آمدن اعتراضها و خطر براى انگلستان مىدانستند، آشكارا «دندان نشان دادنى» را به ياد آنها مىآورد كه انگلستان در جنگ به هم آوردان خود، نشان داده بود. 3 - در همان سال 1914، بودند كسانى چون «رفرى مكدونالد»، رهبر حزب كارگر انگليس، كه سخت به چرچيل مىتاخت و روش كار او را «استعمارى» مىخواند. بساطى را سخت انتقاد مىكرد كه دولت و شركت «نفت ايران و انگليس» براى تالانگرى منابع نفت ايران و تجاوز به حقوق ملت ايران، چيده بودند.
بنا بر آنچه تاكنون، همچون دادههاى تاريخى، آورد شد، مصدق و پارهاى از ياران او، از مناسبات و تضادهاى موجود ميان قدرتهاى بزرگ جهان، از آن جمله، ميان «امريكا - انگليس» و ميان اين دو با شوروى، آگاه بودهاند. در روند اين فراگشائى، به ياران مصدق نيز، اشاره خواهد شد.
تضادها رشد مىيابند و همسوئى و ناهمسوئيهائى ميان «سه قدرت» جريان مىگيرد. اگر امريكا وابستگانى، بگونه و اندازه و با سابقه تاريخى و باديدگاه وابستگان هم آوردان خود، نداشت، ولى درپى راه يافتن در سياست ايران و دخالت در آن بود و براى رسيدن به اين هدف، دست و پا مىكرد. ورود امريكا به صحنه سياست ايران، با بازتاب اين و آن گونه، از جمله همبستگى آشكار و پنهان «انگليس - روسيه» روبرو مىشد. و نيز، در ميان نيروها و دارندگان ديدگاههاى سياسىى داخل كشور، چه وابسته به اردوگاه «انگليس - شوروى» و چه ناوابسته، كنش و واكنشهائى بوجود مىآمد كه بيانگر اين يا آن «موزانه مثبت» بودند و در برابر «موازنه منفى» مصدق و ياران او، قرار مىگرفتند. موازنه منفى، در نيروهاى وابسته، شكاف مىافكند. روند شكاف افكنى را در منزلگاههائى چند، تا كودتاى 28 مرداد، و پس از آن هم، مىتوان ديد. يكى از بارزترين آنها «انشعاب تاريخى» در حزب توده به رهبرى «خليل ملكى» است. انشعاب كنندگان به اردوگاه ناوابستگان و پيروان مصدق پيوستند.
موارد بسيار هم آوردى و همسوئى دو «قدرت» انگليس و شوروى را، در برابر امريكا، مىتوان بياد آورد. از جمله، در رابطه با قرارداد «جم - آلن»، هم راديوهاى انگليسى، به زيان امريكا، استعمارى بودن آن را باز مىگفتند و هم سفارت شوروى به چاپ پخش خبر آن دست مىزد. و نيز، روزنامههاى وابسته به اين دو قدرت، همداستان با هم، به زيان قوام السطنه تبليغ مىكردند و دست اندازيهاى او را در انتخابات، افشا مىكردند. از موارد همداستانى بى گسست وابستگان به اين دو استعمار و ارگانهاى آنها، به زيان مصدق و پيروان پيشين و جديد او، بسيار مىتوان برشمرد. اين همبستگى تا آنجا مىرود كه، در «هتل ريتس»، ميان روزنامه نگاران گرد «سيد ضياء الدين طباطبائى»، اين مهرههاى انگليسى، و روزنامه نگارهاى «حزب توده»، نشستى، زير عنوان «جبهه مطبوعات ضد ديكتاتورى» بر گذار مىشود. اين نشست بگونهاى انجام مىگير كه هشدارى هم به «شاه» باشد تا از نزديكى به «آمريكا»، بپرهيزد. مىخواستند با يك تير دو نشان بزنند!
از باند سيد ضياء، نامهائى چون «مير اشرافى - سيد محمد باقر حجازى - سيد مهدى بشارت و...» و از كادر نويسنده و روزنامه نگاران «تودهاى»، چون «احسان طبرى» را مىتوان نامبرد. از اقدامات اين پيوند، يقه درانى براى آزادى هرچه فورىتر «رضا روستا» بود.
در برابر رشد شكافهاى «اجتماعى - سياسى» ميان افراد و گروههاى درگير كار رفتاريهاى سياسى، دارندگان ديدگاه «موزانه منفى»، روز به روز، انسجام بيشترى مىگرفتند. بگونهاى كه مىتوان از پاى گرفتن دو اردوگاه، يكى اردوگاه «وابستگان» و ديگرى اردوگاه «ناوابستگان» سخن گفت. در هر يك از اين دو اردوگاه، شاخههائى وجود داشتند كه به ديدگاههاشان شناخته مىشدند.
وابستگان ارودگاه وابسته به شوروى و انگلستان را پديد آورده بودند. هنوز امريكا آن رخنه در افراد را نداشت كه وابستگانش بتوانند با وابستگان آن دو قدرت، پهلو بزنند. جز نزد پارهاى، هنوز چهره سياسى امريكا، نزد مردم ايران، آن نامطلوبى را پيدا نكرده بود كه از پى كودتاى 28 مرداد، جست.
اردوگاه ناوابستگان را افراد و نيروهاى ملى و يا «ملى مردمى» بوجود آورده بودند. پيرامون مصدق، «حزب ايران - شاخههاى پان ايرانيسم - ياران ملكى كه سپستر، با «مظفر بقائى» «حزب زحمتكشان ملت ايران» را سامان دادند و «حزب مردم ايران» جدا شده از «حزب ايران» و بسيار شخصيتهاى «سياسى - فرهنگى» ديگر، گرد آمده و اين اردوگاه را تشكيل داده بودند. در آينده، تا آنجا كه نوشته اجازه مىدهد، به چند و چون اينها پرداخته خواهد شد.
بهنگام روى آوردن به «ملى كردن نفت در سراسر كشور» و پذيرفتن نخست وزيرى، مصدق، به يمن هوشمندى و ديدگاه تندرست «ملى مردمى»ى خود و تكيه بر «درستى و راستى» و ارج نهادن به «قانون» و حقوق ملت ايران و ديگر ملتهاى جهان و بخاطر همه آنچه در درازناى زندگى سياسى، از خود نشان داده بود، نه تنها نزد مردم ايران كه در ميان آزاد انديشان و شخصيتهاى سياسى جهان نيز، پرآوازه گشته بود.
پرداختن به روندى كه كاررفتارى «مصدق» و ياران و پيروان فردى و سازمانى او داشتند و پيشنهاد «ملى كردن نفت» از سوى «حسين فاطمى» - كه مصدق چند بار بر آن تأكيد كردهاست -، نوشته را به درازا مىكشاند. در واقع، نه تنها نگارنده در نوشتههاى ديگر، از جمله، در «ملى شدن صنعت نفت در سراسر ايران» و «بزرگداشت 29 اسفند و...» به آن پرداخته است، كه بسيار ديگر كتابها، دفتر و روزنامه و گاهنامهها چنين كردهاند. از جمله، مىتوان ياد آور شد شريه «انقلاب اسلامى» را كه بمناسبتهاى گوناگون، به نهضت ملى ايران به رهبرى مصدق پرداخته است و «ويژه نامه مصدق»، آزادى «26 و 27»، «يادواره پنجاهمين سال ملى شدن صنعت نفت» در ايران، و شماره «24 و 25» همين گاهنامه كه «گاه شمار» زندگى مصدق و روندى را مىآورد كه تا 29 اسفند 1329 پيموده شد. خواننده، براى شناخت بيشتر، مىتواند از آنها سود جويد. كوتاه سخن اينكه با بر پائىى «كميسيون مخصوص نفت» كه به رياست مصدق تشكيل شد. سرانجام، «بنام سعادت ملت ايران و بمنظور كمك به تأمين صلح جهانى» در 26 اسفند، ملى كردن صنعت نفت مورد پذيرش امضاء كنندگان قرار گرفت و «صنعت نفت ايران در تمام مناطق كشور، بدون استثناء، ملى گشت و تمام عمليات اكتشاف، استخراج و بهره بردارى در دست دولت ايران» قرار گرفت.
با گرفتن رأى از دو مجلس به مصوبه كميسيون نفت و با پذيرفتن پيشنهاد نخست وزيرى، مصدق، با خرمندى و دليرى بى همانندى، از انجام دسيسهاى جلوگيرى كرد كه دربار و وابستگان به انگليس چيده بودند. او زمينه تصويب قانون خلع يد و خلع يد از شركت نفت انگليس و ايران را بوجود آورد و بى گسست، با بهرهگيرى از امكانى كه يافت، در بهمن 1331، شيلات را نيز ملى كرد.
تا به اينجا، مصدق و يارانش، در سايه دليرى و هوشمندى و درستى ديدگاه «ملى مردمى» خود و در پناه دست يارى دهنده ملت، توانستند همه گزيركارهاى «استعمار» خواسته، در رابطه با «نفت ايران»، را كه «بوميان» در پى انجامشان بودند، بى اثر سازند و حقوق مردم ايران را كه تاراج مىشد، به مردم بازگردانند.
دادههاى تاريخى روشن، يادآور بسيار بودهها از زندگى سياسىى همه رنگ ايرانيان كارگشا براى استعمار گران است. كارگشايانى كه براى بدست آوردن آب و علوفه و يا نگهداشتن قدرت و جاه و مقام، در پناه قدرت بيگانه، دست بهر زشتكارى ممكن زدهاند. بدين باور خام كه ديده و داورى نمىشوند، از امروز به فردا، به آسانى، كت خود را از اين رو به آن رو كرده و پوشيدهاند.
مىتوان با تكيه بر داوريها و ارزش گذارييها كه از زبان «دوست و دشمن» ابراز شدهاند، بر رسيدن و فراگشائى تاريخىى بودههاى «اجتماعى - سياسى» را دنبال كرد. بويژه داورى از زبان «ملت ايران» كه با ديدن كارنامه و سبك و سنگين كردن آن، مثبت يا منفى و ميان اين دو، به هزار گونه ممكن، كارها را ارزش گذارى مىكند.
براى نشان دادن پوچى گفتههاى «ردههاى دوم و سوم»، به سخنان حسين فاطمى، زيرك زاده و نيز مصدق رجوع بايد كرد. ابتدا مىتوان تكيه كرد بر اين يادآورى تاريخى كه انگليس، در 17 اسفند 1329، روز ترور رزم آرا، بر آن مىشود كه دو ناوچه جنگى به خليج فارس بفرستد تا اگر در كار نفت با شكست روبرو شد، به زور متوسل شود. همان تهديد كه چرچيل، در روزهاى پس از امضاى قرارداد دارسى، بعمل آورده و، در مجلس عوام، از آن سخن گفته بود. همان تهديد كه دولت انگلستان، در پى خلع يد، تكرار كرد و مصدق سخت در برابر آن ايستادگى نشان داد.
اما آنچه را كه دكتر حسين فاطمى در يادداشتهاى خود آورده اينست: «... آنهائى كه جريان كودتا را از شب يك شنبه 25، يا از صبح چهارشنبه 28 مرداد تعقيب مىكنند، بى اطلاع هستند و يا نخواستهاند از واقعيات پرده بردارند». او مىافزايد: «... اگر ميزان دقت و كنجكاوى را وسيعتر كنيم، از چند ماه بعد از زمامدارى دكتر مصدق، يك چنين نقشهاى به موازات تبليغات شديد انگليسها كه در داخل و خارج شاه را از حزب توده مىترساندند، در شرف طرح و انجام بود».
زيرك زاده به اين امر مىپردازد كه «انگليسها به ملى شدن صنعت نفت طبق 9 ماده ايكه از مجلس گذشته بود، تن نمىدادند» و سخن «استوكس» را مىآورد كه مىخواستهاست «قانون ملى شدن... چترى بر روى شركت نفت باشد». و در نهايت، به 50 درصد راضى بودند. بهنگام عمل كردن مصدق را، در اين مىداند كه آن زمان «اتلى» از حزب كارگر، به نخست وزيرى انگلستان انتخاب شده بود و او خود در صدد ملى كردن صنايع انگلستان بود و «ترومن» از دموكراتها بر مسند رياست جمهورى امريكا بود. در نوشتهاش، او مىافزايد: «... چرچيل نخست وزير شد و پس از آن، آيزنهاور رئيس جمهور و دالس وزير خارجه امريكا شدند. از همان روز اول اشغال مقام، در صدد برانداختن حكومت مصدق شدند».
مصدق نيز، در نوشتهها و دفاعيات خود، دفعاتى را باز مىشمارد كه، از همان آغاز كار، «استعمار» پير انگليس، با هميارى مهرههاى بومى خود، كه در اركان دولت و دربار و مجلس جاى گرفته بودند، درپى دسيسه چينى براى برانداختن دولت «ملى مردمى» او بودند. ولى شكست مىخوردند. مصدق با بر شمردن موردهائى چند، يادآور مىشود كه سرانجام به كودتا دست زدند.
چند و چون كودتا در آينده بيان خواهد شد. اما از زبان «تقى زاده»، رئيس مجلس سنا، مىآورد كه چند روزى پيش از چهارم مهرماه 1330، سفير انگليس به او مىگويد: «در مجلس شوراى ملى اقليت تشكيل شده كه با دولت مخالفت كند» و مىپرسد: «چرا چنين اقليتى در سنا بر پا نمىداريد؟» و مىافزايد: «تا دولت دكتر مصدق بر روى كار است، با ايران وارد مذاكره نمىشويم».
توجه خواننده را جلب مىكند كه در پى تصويب «قانون ملى شدن صنعت نفت» و پذيرفتن نخست وزيرى از سوى مصدق، دست اندازى ايادى انگليس، با يورشهاى سخت وابستگان به شوروى، شاخه ديگر اردوگاه وابستگى به بيگانه، همراه بودهاست. اين نمايش شوم، در مجلس با «اقليتى» كه سفير انگليس از آن سخن گفته بود و در بيرون آن، با دربار و...، همآهنگ با روزنامههاى تودهاى و مهره هاى انگليسى كه بيش از 70 روزنامه و... چاپ پخش مىكردند، با هرزه درائى به دولت مصدق، بى گسست، تا كودتاى 28 مرداد 1332، ادامه يافت و كودتاى «امريكائى - انگليسى»، با تحميل نخست وزيرى «فضل زاهدى» از سوى امريكا به انگلستان!، به انجام رسيد.
دنباله دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر