۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

<< آفت نبود آزادی>>

احمد رناسی

متن سخنرانی آقای احمد رناسی در سالگرد بزرگداشت زنده يادان، پروانه و داريوش فروهرو دگرانديشان آزاديخواه محمد مختاری، محمد جعفر پوينده ، مجيد شريف، پيروز دوانی و ... در شهر دالاس آمريکا.

<< خونين خط جاده ها، که به صحرا نوشته اند

آزاده ياران رفته، با قلم پانوشته اند >>

بادرود به همه ی زنان و مردان هم ميهن ايران دوست مردم خواه، که در اين نشست گرد آمده اند، تا گرامی بدارند بزرگداشت دو گرد دوران ساز، پروانه و داريوش فروهر، و به پاداری يادمانه ای را، که برای جان باختگان آزاده انديش آذرماه ۱۳۷۷ ديگری، چون: << محمد مختاری، محمدجعفر پوينده، مجيد شريف و پيروز دوانی>>، تدارک ديده شده است!

اينگونه ادای احترام نمودن، نه تنها سزاوار آنان، که << سعيد سلطان پور، شکرالله پاک نژاد، منوچهرمسعودی، تاج ميررياحی، قطب زاده، نواب، احمد ميرعلائی، احمد تفضلی، غفار حسينی و ديگر هزارانی را بايست، که با ديدگاه های ناهمانند، در برابر<< استبداد اسلامی>>، در زمان های گوناگون ايستادند و جان باختند در ايران، ويا در برون از ايران، چون:<< شاپور بختيار، عبدالرحمن برومند، عبدالرحمن قاسملو، شرافکندی، فرخ زاد و ...>>!

نه تنها جان باختگان دوران استبداد فقها، که آنانی نيز که در دوره ی خودکامگی ی دو پهلوی، و پيش از آنها، در زمان محمدعلی شاه قاجار و ديگر جباران تاريخ ايستادگی داشتند، و به جرم ميهن دوستی و آزادگی، به خون نشانيده شدند، که می توان از نمونه هايی ياد آورد چون؛<< صوراسرافيل، مدرس، حسين فاطمی، مرتضی کيوان، بيژن جزنی، پرويز حکمت جو، بديع زادگان، نادر شايگان، هوشنگ ترگل، کرامت دانشيان، اميرپرويز پويان، مصطفی شعاعيان و ديگر صدها نفر را؟! آنانی که چون پروانه و داريوش فروهر، بنا بر توانايی و جايگاه کسب کرده ی تاريخی ی خود، کوشندگی و تلاش داشتند در پهنه ی جای گرفته ی <<اجتماعی- سياسی>> و يا << فرهنگی>>، به دريده سازی گليم تيره بختی های هزاران ساله ای که، بر سر ملت ايران کشيده شده است!

سخن از داريوش فروهر است و زندگی نامه ی بيش از ۵۰ ساله ی مبارزاتی ی او و خويشکاری، که تاريخ ايران زمين در او برازندگی می دارد، تا در دوران خودکامگی ی محمدرضا شاه، بيش از ۱۵ سال در زندان استبداد وابسته به بيگانه بسر برد، بجرم ميهن خواهی و غم ملت ايران داشتن، چرا که << آزادی و استقلال>> آن مورد دستبرد خودکامگی قرار داشت، و نبود دادگريهای اجتماعی، از ويژه گی های آن دوران سياه بشمار می آمد.

پانزده سال زندانی که، طولانی ترين آن، به جرم اعتراض به تجزيه بحرين بود، که خودکامه ی وابسته به غارتگران جهانی، بنا بر خواست پير استعمار و ديگر جهان خواران، روی به بخشيدن آورد و از پيکره ی ايران جدا ساخت.

خويشکاری تاريخی که، بنابر آن ويژه گی ی << سياسی- اجتمماعی>> ی دست يافته اش، با تلاش و کوشش و بردباری ی چشم گيری، پی نمود، تا به گل نشست ثمره ی کار مبارزاتی او و يارانش، و بر و ميوه داد، همپا با کار آفرينی ی ديگر آزادگان، در قيام۲۲ بهمن، به واژگونی ی استبداد شاهی!

از ياران فروهر و آزداگان دگر انديش ديگر، که ثمره ی کاررفتاری شان، خيزش های دوران ساز بود، در فروافکندن تخت و تاج شاه وابسته به بيگانه، اگر سخن رفت، نمی توان هرگز از ياد برد پروانه ی فروهر و خويشکاری او را در آن دوره از تاريخ.

پروانه يفروهر، هم سنگ و همانند همسر خود، که بی گسست، عليرغم همه ی گرفتاری های روزانه، چه خانوادگی و آموزگاری، و چه تدارک آنچه را، که می بود برای زندانيان سياسی ی همباور و يا ديگرانی که همپايی داشتند در مبارزه ی جريان داشته در برابر خودکامگی، که با بردباری بی مانندی دنبال داشت.

او، با بودن همه ی اينگونه گرفتاری ها، جبران کار همه ی ياران در بند را هم می کرد، که ار جمله باشد، چاپ پخش اعلاميه و تراکت و خبررسانی و نوشتن مقالاتی در ارگان هايی چون پيام دانشجو، که به گردن گرفته بود.

بر پايی ی اين بزرگداشت، برای زنان و مردانی است که، سنگر مبارزه را ترک نکردند، و دراين راه جان باختند، و گزير چنان راه و کاری شدند، که به قيام ۲۲ بهمن راه گرفت، با اين هدفمندی روشن، که نهاد خودکامگی برچيده شود و زندگی ی مردمی در ايران، بايايی گيرد و ملت ايران، به خواسته های تاريخی ی خود، در زمينه های << اجتماعی- سياسی>>، دست يابد!

سخن در اين نشست از زنان و مردانی است، که چه در پهنه ی سياسی، و چه در گستره ی فرهنگی، چه در دوران برنايی و آغاز شکوفايی،و چه در پيری و پختگی و بر و بار شيرين ببارآوری، به زير تيغ جباران رفتند، چرا که، سويه ی راه آنها، زدودن، << آفت>> نبود آزادی بود، تا << آزادی>> به شدن در آيد و در پناه چنين نهادی، و بياری<< ملت>>، << استقلال>> ايران را، در همه ی رمينه ها، ممکن سازد!

آنانی که، بر اين باور درست بودند که، با دست يابی به اين دو بال اهورايی است که، می توان دادگری های اجتماعی را در همه ی پهنه ها، ودر جای جای ايران زمين يه زندگی مردم در آورد و برآيند << سياسی_ اجتماعی>> ی آنچنانی را ببار آورد، تا فقر وسيه روزی، از زندگی ی مردم، رخت بربندد!

کاررفتاری آرمانخواهانه و روشکاری << ملی مردمی>> که، به سنگ استبداد ديگری، چند بار وحشی تر خورد، و همه ی رشته ها را پنبه کرد و کژی گرفت به سوی واپسگرايی، و بوجود آور سياهی گرديد و دست آوردها، به نابودی کشيده شد!

باز زندان و شکنجه و اعدام و فرار از ميهن، و پناهندگی در کشورهای بيگانه را، بوجود آورد، و گسترش پذيرتر ساخت، از استبداد پيشين، و بی شرمی برآمده از ترس، بی مرزی گرفت!

دستگيری ی گروه ها و افراد دگرانديش، و راهی ی زندان شدن هزاران هزار، و سپس شکنجه و اعدام، با اين خيال خام پايوران استبداد اسلامی، که می توان هزاران پير و جوان، دختر و پسر را، در پی ی سبعانه ترين شکنجه ها، چون خود ساخت، و يا تيرباران کرد، به اميد واهی، که بر سرير << قدرت>> نشستن، هميشگی خواهد بود!؟

تکيه به اين روشکاری ها، وبی شرمی برآمده از ترس از دگرانديشان، و اميد پوچ بستن به هميشه در << قدرت>> بودن، تا به آنجا کشيده شد، که داريوش فروهر را، پس از دستگيری و زندان و مرتبه هايی بازداشت، همراه با همانند خود پروانه، دشنه آجين کردند، در اول آدر۱۳۷۷، شب هنگام، که به خانه آنان يورش آوردند!؟

کارد آجين شدن اين دو گرد آزاده، به دستور بر سر قدرت نشستگان، سامانه ی استبدادی فقها، بنا بر << قوانين شرعی>> و مرتد خواندن آنان، به دست اجراگران خون ريزشان، و در پی ی آن، چندی پس از اين شوم زايی ی شريعت پناهانه، پرهيخته گانی ديگر، چون محمد مختاری و پوينده را، چنين سرنوشت بود، چنانکه، پيش از اينها، بمانندانی چون احمد مير علايی ها، به چنين سرنوشتی، گرفتار آمده بودند!

جای دارد، کنون که از << آزادی>> سخن رفت، و آفتی چون << ولايت فقيه>> و قوانين واپسگرای اسلامی، که بر جان آن فتاده است، تکيه شود به سروده ی << پروانه آزادی>>، که سخن آغاز نمود، در نشست پژوهشی ی زنان در سياتل، با << سلام و سپاس و به نام آزادی>>، و اين درستی که ، << اگر هزار قلم داشتم، هزار خامه، که هر يک، هزار معجزه داشت، هزار مرتبه می نوشتم من، حماسه ای و سرودی، به نام آزادی>>!

اين گرد دوران ساز، که با همانند خود داريوش فروهر، به دست اسلام پناهان، کارد آجين شدند، در راه <<آزادی و استقلال و برپايی ی دادگريهای اجتماعی>>، در آن نشست، سخن داشت از راه << رسيدن به همبود انسانی>>!

فراگشايی ی << اجتماعی- سياسی>> را، بويژه در اين دوره ی کنونی در ايران که << زن>> در اسلام و سامانه ی سياسی ی بر ايران چيره گی گرفته، فرودست است و بيش از << مرد>> زير ستم قرار دارد.

پرسش گونه به اينکه؛ ما << در کجای صفحه ويژه گی های تاريخ ياين جهان ايستاده ايم؟!

سپس برشمری آسيب ها و زخم ها را دنبال می کند که بر پيکره ی ايران زمين، از رهگذر خون ريزان<< فقها>> و کار بدستان آنها، نشسته است.

ادادمه ی سخن دارد، به چاره گری و گزيرکاری، در کار بی گسست همه ی زنان و مردانی دانستن، در درون و برون از ايران، با راهکار همياری، که ميان همه ی دگرانديشان بوجود آيد، تا بتوان << ميهنمان، نياخاک ورجاوندمان، گهواره و گورمان>> را از ستم خون ريزان اسلامی ی بر سرير << قدرت>> تکيه زده، رها ساخت.

به درستی، تکيه داشت که << جهان گستره ايست که چون << من>> بر آن عمل می کنم شکل می گيرد>> ، و بر رسيدن که اگر در جامعه ای << مجال برای تفکر خلاق باقی نماند>>، ورطه ی هولناک مرگ در پيش چشم آدمی دهان می گشايد و برآيند اين فراگشايی که؛ << انسان رويای مرگ می سازد>> برای خود!

آنچه را که امروز زيبا << بانوی ما>>، ايران زمين، سرنوشت فرزندانش شده است، و سياهی ی قيرگونه ای، زندگی ی زنان و مردان، کوچک و بزرگ، از زايش تا مرگ ايرانيان شده و در چنين ورطه ی هولناکی فرو برده است!

کنون پرسش اين استکه؛ آيا می توان انسان خود را خواند و آرامش وجدان داشت، و به آنچه در ايران می گذرد و تنگناهای << اجتماعی- سياسی>> ی مرگ زايی، که تهديدگر مليت ايران شده است را، ديد و چشم پوشيد از آن!؟

آيا بايست، آرام به خواب رفت و بی تفاوت بود، يا اينکه وجدان ما نهيب می دهد و شلاق بيدار شدن را بر پشت خود احساس کردن، به کار آفرينی ی آنچه را شدن، تا بازتابی سزاوار مردمی بهمراه آورد و خواستی <<ملی مردمی>> را پاسخ گوی گردد!؟

انديشه کردن به امروز و فردای ميهن و زادگاه خود و مردم زير ستم آن، هر چند اندک و در حد توان خود و بنا بر موقعيت اجتماعی که هر کس دارد، تا در سايه ی هميستگی، رهايی آن چاره گر شود.

گزين راهی که به يقين،برآيندی شيرين ببار دارد و بر و ميوه ای که بازداری چپاولی است بی حد و مرز، که عده ای دستاربند بر سر کار قرارگرفته، سالهاست دنبال کرده اند و چوپ حراج منابع ميهن ما را زده و می زنند!

گزين راهی که، در خود با شکوه و زيباترين بزرگداشتی را خواهد داشت، برای دليرانی چون پروانه و داريوش فروهر و ديگر پرهيخته گانی چون مختاری و ميرعلايی و مانندان آنان، که بر سر اين راه جان دادند، چه با کار سياسی و در پی ی مبارزه ی پيگير خود، و چه با کار فرهنگی!

زنده ياد و نام اين عزيزان، در گزين چنين راهکاری خواهد بود، که تاريخ نهضت ملی ايرانيان، پر بياد می آورد گردانی همانند، که بر سرجان زدند، تا چنين هدفمندی را به بار شيرين بنشانند.

گردانی چون مزدک، بابک خرم دين، يعقوب ليث، ابن مقنع، فردوسی، قره العين، ستارخان، مصدق و بسيارانی ديگر، که به شمشير و فکرو قلم، روی آور شدند، و تلاش و کوشندگی داشتند در اين سويه تا ايرانی آزاد، آباد و شکوفا، همت کاررفتاری شان باشد!

بيادآوری دارم، زنان و مردان آزاده ی اين جمع را، به داستان مادری، از تبار مادران دليری چون << حسنک وزير- يحيی ی برمکی>> و ديگر بخون نشستگان به دست << خلفای اسلامی>> ، که از فرزند دلنبد خود در دمادم پايان زندگی، چه خواستی را خواستار بود و چگونه در برابر دشمن، گزين راهی را به فرزندش رهنمود می دهد!؟

هنگام زندگی ی پنهان گرفتن فروهر، پايوران استبداد اسلامی، که مراد آنها، آيت الله خمينی نيز هنوز زنده بود، برای رديابی و سپس دستگيری او، براين شدند، تا ابتدا، تصادفی ساختگی برای مادر او بوجود آوردند!

دسيسه ی زشت به گونه ای که گفته شد پای گرفت و مادر فروهر را، گماشته ای از گماشته گان آنها، با موتور سيکلت در پياده روی جلو خانه ی او مورد تصادف قرار دادند، و آن بانوی پير، زخمی و سخت آسيب ديده در خانه بستری می گردد. فروهر با خبر و پس از چند روزی که از آن می گذرد، با در نظر گرفتن همه ی پنهانکاريهای ممکن، به خانه می رود تا از مادر خود ديدن کند، که در کمين نشستگان، پاسداران اسلامی، از در و ديوار خانه بالا رفته و به خانه ی آن خانم بستری شده می ريزند و فرزند دليرش را دستگير و راهی زندان می کنند!

حال، از زبان نامه ی مادر شيردل، دنباله ی ماجرا را بشنويد به اينکه؛<< برای پسر نازنينم. بالاخره فردا می روم بيمارستان چون دارم خفه می شوم. سرنوشت چه بازيها دارد. شايد تو را ببينم شايد هم نه. به بزرگی روح تو ايمان دارم. همه چيز را با بردباری و سکوت کامل تحمل کن. چيزی که طبيعی است ابدا نبايد در فکر تو اثر بگذارد. از خداوند موفقيت تو را می خواهم و به آنچه وطيفه ملی و ميهنی توست عمل کنی. خدا نگهدارت . مادرت اقدس ۶۰.۴.۱۸ >>

بی گونه شک و گمانی، ايران رهايی می يافت و روی به آبادانی می گرفت و در جهان، ميان ملت های آزاد، جايگاه شايسته ی خود را می يافت، اگر ما ايرانيان می آموختيم و برای زادگاه و ميهنمان، چنين پدر و مادر و فرزندانی بوديم و نمود می گرفتيم چنينانی را، و گزين راهی را که آنان برگزيدند و رفتند!؟

در پايان، زبان سروده ای، به ياری گرفته می شود، که در رسای پروانه و داريوش فروهر، دوستی سروده است و با درود و بدرود به همه ی جان باختگان، به سخن خاتمه داداه می شود.

آری، آن زن، شيرزن

آنکه، هرگز، کس نبودش مرد در ناورد

آری؛

اکنون آن عماد مردم و اميد ايرانشهر

شيرمرد عرصه ی ناورد

آنکه بر رخشش، تو گفتی، کوه بر کوه است، در ميدان

بيشه ای، شير است، در جوشن

آری؛

اکنون

آن زبردستان شيراوژن

در تک تاريک چاه ژرف پهناور

چاه سرمهر پرازخنجر

چاه غدر ناجوانمردان،

چاه خون ريزان اسلامی،

چاه پستان، چاه بی دردان؛

آستانه پنجمين سال است

خفته اند آرام، چشم بر ايران!

پيروز باد ملت ايران و ديگر ملت های زير ستم!

هیچ نظری موجود نیست: