با یاد و خاطره حسین نواب صفوی* و دیگر شهدای راه استقلال و آزادی ایران از خرداد60 تابه امروز، آنان که قربانی کینه توزی قدرت طلبان و باز سازی استبداد شدند.
در آستانه سالگرد کودتای خرداد شصت، کودتای خزنده علیه حق حاکمیت مردم و در اختیار گرفتن سرنوشت جان و مال و ناموس مردم توسط ولایت فقیه و پایانی خشونت آمیز بر بهار آزادی و آغاز دوران تباهی زندگی مردم ایران هستیم. نظام ولایت فقیه طی سالهای گذشته با حذف مخالفین که اغلب با خشونت غیر قابل وصفی، از زندان انفرادی و شکنجه تا اعدام های دستجمعی همراه بود، پروسه دگردیسی به نظام مافیایی نظامی مالی را طی کرد. اینک چرخه این حذف، دامن حذف کنندگان دیروز را گرفته است و بخش وسیعی از کودتا گران در لابلای چرخ دنده ماشین حذف گرفتار آمده اند. این دگر دیسی آموزش هایی دارد که اگر بدانها توجه نشود و درسهای لازم از آن گرفته نشود بعید نیست که فردای جنبش کنونی نیزناروشن باشد. از این رواست که باید با وسواس فراوان هر اقدامی که میتواند در حرکت مردم تاثیر بگذارد، مورد کنکاش و موشکافی قرار بگیرد تا جنبش به یمن ابهام زدایی، در شفافیت کامل به پیش برود. هر بهانه که مانع شفاف سازی مواضع افراد، احزاب و سازمانهای سیاسی باشد پذیرفته نیست که آزموده را آزمودن خطاست. بر این امر واقفم که افراد بسیاری در جستجوی چرایی انحراف انقلاب از راه مردمسالاری و باز سازی استبداد گفته و نوشته اند اما از باب اینکه شاید یاد آوری و تکرار به حافظه تاریخی جامعه مددی برساند، به نوشتن این مطلب اقدام کردم. امیدوارم که این نوشته مختصر که اشاره به برخی از غفلتهائی است که بعضی ناشی از خودسانسوری ها و برخی ناشی از جنگ قدرت و قائل بودن به توازن قوا بود و هست، کمکی ولو اندک به آگاهی نسل دوم پس از انقلاب باشد.
مواضع آقای خمینی در کسوت رهبری جنبش ضد استبدادی مردم ایران در سال پنجاه وهفت و مقام مرجعیت آقای خمینی که بری از دروغ وعهد شکنی پنداشته میشد و همچنین سازش ناپذیری او و اصرار بر مواضع حق طلبانه او از قبیل: هر آدم عاقل میداند که تعیین سرنوشت مردم با خود آنهاست، روحانیت قصد ندارد در امور مملکت دخالت کند، آرا و عقاید آزادند و....در اذهان عمومی، چه در داخل ایران و چه در خارج از آن، از او چهره ای مردمی با بیانی مردمسالار ساخت. او در بیش از صد مصاحبه ای که با رسانه های گوناگون اعم از نوشتاری و صوتی و تصویری انجام داد، حتی یک بار از ولایت فقیه سخن نگفت. همواره از جمهوریت، جمهوری ای مثل فرانسه صحبت به میان می آورد تا جائیکه حتی سازمانهای چپگرا که اصولا با دین و مذهب میانه ای نداشتند نیز در مقابل مواضع او چاره ای جز تسلیم و تن دادن به رهبری او ندیدند. مردم در جنبش، ایران بعد از انقلاب را ایرانی آزاد، آباد و مستقل تصور میکردند. استبداد شاه و اختناق حاصل از سرکوب او چنان فضایی را در کشور ایجاد کرده بود که کمتر فرصتی پیش آمده بود تا مردم عادی که هیچ بلکه بسیاری از روشنفکران از مواضع و گذشته آقای خمینی اطلاع یابند. مثلا افراد بسیار نادری از موضع جانبدارانه او از کاشانی و بهبهانی، دو عنصر موثر در کودتای بیست و هشت مرداد و کینه او نسبت به دکتر محمد مصدق اطلاع داشتند که این عده نیز اغلب به دایره اطرافیان او محدود میشدند. اطرافیانی که ، سعی داشتند از او چهره ای مقدس و عرفانی ترسیم نمایند که با قدرت و قدرت پرستی بیگانه است. مبارزه با نظام شاهی ونوید رهایی ازاستبداد و آینده ای که «ولایت با جمهورمردم» باشد و نزدیکی تحقق آروزیی که نزدیک به صد سال مردم ایران برای آن مبارزه کرده بودند ما را از دیدن بسیاری نکات غافل کرد.
ما از علت مخالفت اولیه آقای خمینی با شاه و موضع او در قبال حق رای زنان و نوع نگاه او به حکومت که خواهان نقش روحانیت در آن بود- که در نصایحی که به شاه در این زمینه کرده مشهود بود- غافل شدیم. گمان من بر این نیست که آقای خمینی که با جنبش مردمی و اتخاذ مواضعی هم سو با این جنبش و با بهره گیری از خلائی که در محیط سیاسی و در سطح مبارزان بوجود آمده بود، از سوی مردم رهبری جنبشی را یافت که به انقلاب انجامید، خود میدانست که روزی به عنوان رهبر ایران، از تبعیدگاه خود،نجف، به وطن باز میگردد. او خود نیز غافل گیر شد، شاید بی احساسی او از بازگشت به وطن، بدنبال سالیان دراز زندگی در تبعید، ناشی از این غافلگیری بود. اما او کم کم خود را جمع و جور کرد و خوی قدرت طلب او در رفتار و کردارش عیان گشت. اولین علائم بیماری قدرت طلبی و منیت را او در سخنرانی معروفش در بهشت زهرا بروز داد. و ما، ملت در التهاب و سرمست از رهایی از یوغ استبداد این علامت را ندیدیم و یا اگرعده قلیلی دیدند و هشدار دادند به بهانه وحدت و اینکه امروز زمان این نقدها نیست از کنارش گذشتند وگذشتیم. اما علامت آشکار تر که در هر جامعه که با مفهوم حق حاکمیت مردم آشنایی دارد باید علامت خطرقلمداد میشد، در مدرسه رفاه و به هنگام حکم نخست وزیری مرحوم مهندس بازرگان بروز کرد. آن هنگام، آقای رفسنجانی حکم او را قرائت کرد. بنابر آن، آقای خمینی به استناد « ولایت شرعی» که برای خود قائل بود، مهندس بازرگان را به عنوان نخست وزیر معرفی کرد وما از این امر غفلت کردیم که دامنه شرع اقدس وسیع است و این نوع از ولایت، سیری ناپذیر. غفلت کردیم که انسان آزاد و بالغ ولایت پذیر نیست. اعدام های بدون محاکمه و یا محاکمه های چند دقیقه ای علامت دیگری بود. متاسفانه ایران پس از انقلاب از کادرهای لازم برای اداره یک نظام مردمسالار بر خوردار نبود و آنانی که آزادی و استقلال را لازمه یک نظام مردمسالار و به راستی حاکمیت را از آن مردم میدانستند و نه نخبگان، در اقلیت محض بودند. احزاب و یا سازمانهای سیاسی به حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش باور نداشتند. حاکمیت بر مردم را حق خود میدانستند و برآن شدند، خلاء قدرت را بسود خود پر کنند.تفکر های مختلف از چپ تا راست ،مذهبی و... تقلا کردند به صورت مسلحانه و یا غیر مسلحانه، توازن قوا را به نفع خود تغییر دهند و با کسب قدرت، جامعه را به "مدینه فاضله" مورد نظر خود راهبر شوند. هدف آنها وسیله را نیز توجیه میکرد. در این بین، گروهی نزدیکی جستن به روحانیت را وسیله مناسب دانستند و یا برخی ضعف مدیریتی روحانیون در اداره امور را عاملی برای تثبیت قدرت خود فرض کردند.آنها بر این عقیده بودند که روحانیت (آخوند ها) از اداره امورعاجزند. لذا دیر یا زود برای اداره کشور محتاج آنها خواهند شد. با این فرضیه بود که به همکاری با آنها اقدام کردند. در این خلاء سیاسی، اما، روحانیت قدرت طلب به کار سازماندهی خویش شد. درنامه ای از سوی بهشتی، موسوی اردبیلی، خامنه ای، با هنر و هاشمی رفسنجانی ( مؤسسین حزب جمهوری اسلامی) به آقای خمینی- کتاب عبور از بحران، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی-، در این باره، چنین آمده است:« پیش از پیروزی و بعد از آن و امروز معتقد بودیم و هستیم که نظام اسلامی در ایران بدون پشتوانه ای از تشکیلات مذهبی- سیاسی تضمین دوام ندارد و به همین جهت با مشورت با جنابعالی و جلب موافقت و گرفتن وعده حمایت غیر مستقیم از شما، با همه گرفتاریها از همان روزهای اول پیروزی، مسئولیت تاسیس حزب جمهوری اسلامی را به عهده گرفتیم و در ماههای اول موفقیتهای چشمگیری به دست آوردیم.»
علیرغم وعده آقای خمینی که در پاریس داده بود که روحانیت در امور مملکت دخالت نخواهد کرد،نه تنها خود او در امور دخالیت مستمر داشت روحانیون نزدیک به اونیز متاسفانه از هر فرصت که ایجاد شد برای دخالت در امور، استفاده کردند و مردم از این امر غفلت کردند که این حضور و دخالت، خلاف وعده آقای خمینی است. با نگاه به پیش نویس قانون اساسی که محور آن را حق حاکمیت مردم تشکیل میداد در می یابیم که اگر هشیارانه عمل شده بود علیرغم کاستی ها که درآن بود، با همان قانون، امکان استقرار مردمسالاری فراهم می شد. اما غفلتها باعث شد که علیرغم وعده ای که آقای خمینی در تاسیس مجلس موسسان تدوین قانون اساسی داده بود، این مجلس تشکیل نشود وجای آن را مجلس خبرگان برای بررسی قانون اساسی بگیرد و این مجلس نیز بر خلاف آیین نامه و اساسنامه خود، پیش نویس قانون اساسی را که به اتفاق آرا به تصویب شورای انقلاب و به تائید و امضای آقایان مراجع رسیده بود، به کناری نهاده و به کار تدوین قانون اساسی ولایت محور شد و علیرغم مخالفتها با اصل ولایت فقیه که از سوی اندک نمایندگانی که حق حاکمیت را از آن مردم میدانستند ابراز شد،کودتا چیان به تحمیل این اصل به قانون اساسی موفق شدند. با این عمل، اساسی ترین گام، در مسیر کودتای خزنده علیه حاکمیت مردم برداشته شد و خاک ریز مهمی توسط جناح قدرت طلب و استبداد گرای مشروعه طلب اشغال گشت. در کتاب عبور از بحران به نقل از همان نامه میخوانیم:« موفقیت "حزب جمهوری اسلامی" در انتخابات مجلس خبرگان و تدوین قانون اساسی که امید غیر مذهبی ها را بکلی از بین برد، از عوامل تشدید مبارزات مخالفان ما است»
با شدت گرفتن تلاش های اقتدار گرایان برای باز سازی استبداد و به قول آقای رفسنجانی تشکیل نظام اسلامی و تمایل آقای خمینی به چنین نظامی، کسانی که احساس خطر میکردند راه چاره را در سازماندهی مخالفان استبداد یافتند. اما متاسفانه عدم تعامل وعدم پذیرش حق اختلاف نظردرعین اتحاد حول محور حقوق و حقمداری، بخصوص، نبود فکر راهنمای مبتنی بر احترام به حقوق و کرامت انسانی، نزد افراد، احزاب و سازمانها وگروههای سیاسی، مانع از ایجاد یک جبهه مردمسالار در مقابل این زیادت طلبی ها شد. امادر هر فرصت که پیش آمد، مردم ایران اشتیاق خود را به تشکیل یک جامعه مردمسالار ابراز کردند. از آن جمله، میتوان به انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری و مواضع کاندیداها و نتیجه آن انتخابات اشاره کرد.
انتخابات ریاست جمهوری به صحنه مقابله دو طرز تفکر بدل شد. در یک سو بیان آزادی از اسلام، بیانی که به پیروزی انقلاب انجامید و در دیگر سو، تفکر ولایت مدار و بینش فقه تکلیف مدار قرار داشت. آقای رفسنجانی در نامه ای خطاب به آقای خمینی- عبور از بحران- در این باره چنین مینویسد:« قبل از انتخابات ریاست جمهوری، به شما عرض کردیم که بینش آقای بنی صدر مخالف بینش اسلام فقاهتی است که ما برای اجرای آن تلاش میکنیم و اکنون هم بر همان نظر هستیم و شما فرمودید ریاست جمهوری مقام سیاسی است کاری دستش نیست. امروز ملاحظه می فرمائید که چگونه در کابینه و ... می تواند کار شکنی کند و چگونه با استفاده از مقام، مجلس و دولت و نهادهای انقلابی را تضعیف می کنند و ما فقط می توانیم دفاع کنیم، چون تضعیف متقابل را با گفتن نواقص رئیس جمهور صلاح نمیدانیم و همان هم مشاجره تلقی می شود و به حق مورد مخالفت جنابعالی قرار میگیرد و آتش بس می دهید و خودتان هم دفاع لازم را نمی فرمائید که: اختلاف دو بینش است که یک طرف مصداق اسلامش غضتفر پور و سلامتیان و سعید سنجابی و طرف دیگر رجائی و گنابادی و منافی و موسوی و... می باشند» .
علیرغم تمام تلاشی که از سوی حزب جمهوری اسلامی انجام گرفت که متاسفانه با همراهی غیر روحانیان و غیر حزبی ها( حزب جمهوری اسلامی) از مذهبی تا چپ گرا و مارکسیست که بنا بر همان طرز تفکری که در بالا بدان اشاره شد که روحانیان را قادر به اداره امور نمی دیدند و آنها را محتاج تخصص خود در اداره میدانستند همراه بود- نهضت آزادی و حزب توده و.... ازآقای حبیبی کاندیدای حزب جمهوری اسلامی حمایت میکردند- این مخالفان ولایت فقیه بودند که اکثریت آرا را به خود اختصاص دادند و در میان آنها آقای بنی صدر با بیش از 76 درصد آرا از سوی مردم به مقام ریاست جمهوری انتخاب شد. آقای بنی صدر پس از انتخاب شدن کوشش بسیار کرد که یک جبهه از سوی نیروهای جانبدار مردمسالاری تشکیل دهد. بدین منظور کنگره اتحاد تشکیل شد تا برای انتخابات مجلس شورا کاندیداهای خود را به مردم معرفی نماید. در نامه سران حزب جمهوری اسلامی به آقای خمینی در این باره میخوانیم:
« طرح «کنگره وحدت» برای انتخابات که تبلیغات یک جانبه، آن را مصداقی برای اجرای دستور امام در مورد همکاری با رئیس جمهور، ادعا میکند و حمایت بی پرده و صریح برادر و بعضی منسوبان بیت شما از آن، این ادعا را تقویت مینماید، وسیله ای برای مجلس رفتن افرادی خواهد شد که به عاقبت آن خوشبین نمی توان بود و مخصوصا با توجه به اینکه رئیس جمهور بارها گفته است که اگر مجلس با من هماهنگ نباشد، ایران منفجر خواهد شد و یا من کنار می روم که می خواهند مجلس تابع ایشان باشد نه ایشان تابع مجلس».......«خلاصه:علائم تکرار تاریخ مشروطه به چشم میخورد.متجددهای شرق زده و غرب زده علیرغم تضاد های خودشان با هم در بیرون راندن اسلام از انقلاب همدست شده اند(نمونه جلسه ای که از مذهبی های چپ گرا و محافظه کاران غرب گرا یا ملی گرا برای همکاری در مقابله با حزب جمهوری اسلامی در انتخابات اخیر تشکیل شده بود). احتمال اینکه روال موجود مانع تشکیل مجلس شورای اسلامی احتمالی گردد که جنابعالی بدان دل بسته اید و امیدوارید بتواند نارسائی ها و کمبودهای رئیس جمهور را جبران کند، قابل توجه و تکلیف آور است.»
آقای رفسنجانی در یکی از خطبه های پس ازکودتای سی خرداد شصت در باره پیروزی آقای بنی صدر در انتخابات ریاست جمهوری گفت:« پس از پیروزی آقای بنی صدر به دیدار امام رفتیم و به ایشان گفتیم این که نشد، امام فرمود شما بروید و مجلس را در دست بگیرید» بدین ترتیب آقای خمینی که بعد ها گفت والله به بنی صدر رای نداده است و بنا بر اعتراف آقای رفسنجانی به مجلسی دل بسته بود که بتواند رئیس جمهور را کنترل بلکه خنثی نماید از اینکه حول محور رئیس جمهور اتحادی تشکیل شود که مانع تشکیل چنین مجلسی بشود نگران شده و با این حرف خود تکلیف را معین و مجوز تقلب در انتخابات مجلس را به آقای رفسنجانی که در وزارت کشور مسئولیت برگزاری انتخابات را داشت، داد . به هنگام انتخابات مجلس، گزارش هیئت های نظارت که به سرپرستی مستشاران دیوان کشورجهت نظارت بر انتخابات تشکیل شده بود حاکی از تقلبات گسترده در انتخابات بود و حتی آقای پسندیده ،برادر آقای خمینی ، در نامه ای به رئیس جمهور از تقلب در انتخابات شکوه کرد.آقای خمینی با وجود دریافت گزارش تقلبات و در مقابل اعتراض آقای بنی صدر به این امر گفت همین مجلس خوب است.یکی از غفلت ها که آقای بنی صدر در کتاب خیانت به امید بدان اشاره کرده است پذیرفتن چنین مجلسی ازسوی رئیس جمهوربود. ریاست جمهوری آقای بنی صدر این امید را به وجود آورد که جمهوری نوپای ایران به راه استبداد نرود.اما حمله عراق به ایران و آغاز جنگ خانمان سوز از یک سو و توطئه های اقتدارگرایان برای نشاندن ولایت فقیه بر جای حاکمیت ملی که با دسیسه حسن آیت* با وارد کردن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی کلید خورده بود از دیگر سو، کار را بر رئیس جمهور به عنوان اولین منتخب تاریخ ایران و نماد مردمسالاری سخت کرد. او اینک باید در دوجبهه خارجی و داخلی هم زمان از تمامیت ارضی و حاکمیت ملی دفاع میکرد. در ابتدا آقای خمینی که بیمار بود و با حمله عراق احساس خطر میکرد در منازعات به صورت علنی موضع شفافی نمیگرفت. رفسنجانی در نامه 25/11/59 خود خطاب به آقای خمینی از این وضع گله میکند:«تبلیغات متمرکز مخالفان- که از مقام رسمی و تریبونهای رسمی در رل مخالف و اقلیت سخن میگویند- و نصایح کلی و عام جنابعالی و سکوت و ملاحظات ما که علل موضع گیریها را روشن نکرده ایم، وضعی بوجود آورده که خیلی ها خیال میکنند ما و طرف ما بر سر قدرت اختلاف داریم و دو طرف را متساویا مقصر یا قاصر یا... میدانند. ما برای حفظ آرامش نمیتوانیم مطالب واقعی خودمان را بگوئیم و جنابعالی هم صلاح ندانسته اید که مردم را از ابهام و تحیر درآورید. خود شما میدانید که موضع نسبتا سخت مکتبی امروز ما، دنباله نظرات قاطع شما از اول انقلاب تا به امروز است. بعد از پیروزی معمولا ما مسامحه هایی در اینگونه موارد داشتیم و جنابعالی مخالف بودید. ما نظرات شما را با تعدیلهایی اجرا کردیم. شما اجازه ورود افراد تارک الصلاة یا متظاهر به فسق را در کارهای مهم نمی دادید، شما روزنامه آیندگان و ... را تحریم می کردید، شما از حضور زنان بی حجاب در ادارات مانع بودید، شما از وجود موسیقی و زن بی حجاب در رادیو- تلویزیون جلو گیری می کردید. همین ها موارد اختلاف ما با آنها است. آیا رواست که به خاطر اجرای نظرات جنابعالی ما درگیر باشیم و متهم و جنابعالی در مقابل اینها موضع بی طرف بگیرید؟ آیا بی خط بودن و آسایش طلبی را می پسندید؟ البته اگر مصلحت میدانید که مقام رهبری در همین موضع باشد و سربازان خیر وشر جریانات را تحمل کنند، ما از جان و دل حاضر به پذیرش این مصلحت هستیم. ولی لااقل به خود ما بگوئید. آیا رواست که همه گروه دوستان ما به اضافه اکثریت مدرسین و فضلاء قم و ائمه جمعه و جماعات و... در یک طرف اختلاف و شخص آقای بنی صدر در یک طرف و جنابعالی موضع ناصح بی طرف داشته باشید؟ مردم چه فکر خواهند کرد؟ و بعدا تاریخ چگونه قضاوت خواهد کرد؟»
بدین ترتیب، آقای رفسنجانی ضمن گله کردن از موضع غیر شفاف آقای خمینی دو نکته را اعتراف میکند: یکی این که جنگ واقعی بین دو جناح است. یکی جناحی که محدودیت آزادی های فردی و اجتماعی را نمی پذیرد و دین را بیان آزادی و تفتیش عقاید را مذموم میداند و آزادی مطبوعات را لازم میشمارد که رهبری این جناح را آقای بنی صدر و جناح دیگردین را ابزار تفتیش و سرکوب می شمارد ورهبری آن را بر عهده آقای خمینی میداند.
ادامه دارد
*حسین نواب صفوی جوانی با استعداد، از مشاوران آقای بنی صدر و همکاران روزنامه انقلاب اسلامی بود که در افشای نقش سران حزب جمهوری اسلامی زد و بند آنها با آمریکا در قضیه به تاخیر انداختن آزادی گروگانهای سفارت امریکا که بعد ها به اکتبر سورپرایز معروف شد موثر بود. بنا بر روایتی محمدی گیلانی علت اعدام اورا زیاد دانستن او اظهار کرده بود.او از آزادیخواهان و هواداراستقلال و مخالف سر سخت استبداد و ولایت فقیه بود،قلمی زیبا و بیانی شیوا داشت
*-حسن آیت –عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و از نزدیکان و وابستگان به حزب زحمتکشان به رهبری مظفر بقایی که بعد ها اسناد وابستگی این حزب به انگلستان و انگلیسی بودن طرح ولایت فقیه، از پرده بیرون افتادند-
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر