بعد از ظهر روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ وقتی اجامر و خائنان کودتاچی به رادیو دست یافتند، و در حالی که هنوز مدافعان منزل مسکونی دکتر مصدق به فرماندهی سرهنگ ممتاز از خانه ی نخست وزیر قانونی دفاع می کردند، عده ای از آن مزدوران، از جمله شمس قنات آبادی و میراشرافی (صاحب روزنامه ی جنجالی آتش) میکروفون رادیو را بدست گرفته مدتی برای مرعوب کردن ملت ایران نعره می زدند که « ملت پیروز شد؛ فاطمی قطعه قطعه شد؛ مصدق کشته شد؛ ...»؛ مردم ایران که به استثناء مشتی خود فروخته و سرسپرده ی انگلستان و دربار همگی پشتیبان دولت قانونی و ملی مصدق بودند از شنیدن این اخبار بشدت پریشان شدند و بویژه سخت نگران جان و سلامت رهبر محبوب نهضت ملی بودند. تا زمانی که، پس از حدود چهل و هشت ساعت خبر بازداشت دکتر مصدق، که همراه با چند تن از همکارانش، خود را به مقامات مستقر معرفی کرده بود، پخش شد و مردم از تندرستی او آگاه شدند این نگرانی شدید ادامه داشت و مردم از این جهت نیز ساعات سخت درد ناک و ناگواری را می گذراندند.
با اینکه در تمام این مدت همه ی مردم هنوز در نهایت تأثر از سقوط دولت محبوب خود بودند و به یکدگر می گفتند« گویی روی جامعه خاک مرگ پاشیده اند»، اما با پخش خبرسلامت دکتر مصدق، گویی موهبتی الهی برآنان نازل شده باشد، توانستند لمحه ای یک نفس راحت بکشند و باز هم بجان دکتر مصدق دعا کنند،و در انتظار اخبار بعدی که پی درپی بصورت شایعات بد و خوب ِ گوناگون می رسید، دست کم این یک خبر را به یکدیگر شادباش بگویند. بدنبال این حوادث بود که در دیماه، یعنی حدود پنج ماه بعد، شعر منادی از نصرت رحمانی منتشرشد. در این اثر شاعر از زبان «منادی»، خبر« زنده بودن سردار» را، در جّوی مشحون از اندوه و وحشت و ارعاب، بیان داشته بود. در آن دوران نام نصرت رحمانی، که چند سالی بود بصورت یکی از با استعداد ترین شاعران نو پرداز نسل خود در عرصه ی شعر ایران ظاهر شده بود، درخشیدن آغازکرده بود.
آثار بعدی او نشان داد که آوازه ی بلند این سخنسرای پرمایه بی دلیل نبوده و او با آفرینش سبک و زبان و مضامینی از هر جهت بدیع بر بلند ترین قله های شعر معاصر و بلکه اشعار همه ی اعصار زبان فارسی جای گرفت. رحمانی، که مانند دوستانش، در اشعارش نیز از خود به نصرت نام می برد، در سال ۱۳۷۹ در سن۷۰ سالگی درگذشت.
(احترام آزادی)
منادی
یا
«سردار زنده است!...»
نصرت رحمانی (دیماه ١٣٣۲)
درظلمت فشرده ی یک شام وهمناک
یک قطره خون ز حنجره ی مرغ شب چکید
خاری برُست بر سر بیراهه ی کویر
شعری به آسیاب دو دندان من لِهید
□
در نعره های خامشی و مرگ نعره ها
تیغ سکوت دوخت لبان امید را !
اشکی فتاد و شمع فروخفت و ماه مرد
کفتار خورد لاشه ی مردی شهید را
□
ای قصر های مات! کجا شد حماسه ها؟
سردارِ پیرِ شهرِ طلای سیاه* کو؟
خورشید از چه روی نمایان نمی شود؟
مداح هرزه شاعرِ آن بارگاه**کو؟
□
برف از درخت کاج فروریخت، سارها
در آبی و کبود افق دور می شدند
سگ پارس کرد، جغد به بیغوله ای گریخت
خفاش ها ز نور شفق کور می شدند!
□
روبان سرخ دخترکی را گرفت باد
آن را به شاخه های بلند چنار زد
شب دست و پای می زد و افتاد و جان سپرد
در کوچه های شهر منادی هوار زد:
ــ سردار زنده است!...
*) اشاره به دکتر مصدق
**) منظور از «مداح هرزه، شاعر آن بارگاه...» شاعر چاپلوس و تـُنـُک مایه ای بود بنام صادق سرمد که به هرمناسبتی شعری بی مایه و سرشار از مداهنه تقدیم محمد رضا شاه می کرد و بهمین مناسبت به شاعر مداح درباری معروف شده بود. با این اشاره نصرت رحمانی از او نمادی ساخته از چاپلوسان و مدیحه سرایان درباری
با اینکه در تمام این مدت همه ی مردم هنوز در نهایت تأثر از سقوط دولت محبوب خود بودند و به یکدگر می گفتند« گویی روی جامعه خاک مرگ پاشیده اند»، اما با پخش خبرسلامت دکتر مصدق، گویی موهبتی الهی برآنان نازل شده باشد، توانستند لمحه ای یک نفس راحت بکشند و باز هم بجان دکتر مصدق دعا کنند،و در انتظار اخبار بعدی که پی درپی بصورت شایعات بد و خوب ِ گوناگون می رسید، دست کم این یک خبر را به یکدیگر شادباش بگویند. بدنبال این حوادث بود که در دیماه، یعنی حدود پنج ماه بعد، شعر منادی از نصرت رحمانی منتشرشد. در این اثر شاعر از زبان «منادی»، خبر« زنده بودن سردار» را، در جّوی مشحون از اندوه و وحشت و ارعاب، بیان داشته بود. در آن دوران نام نصرت رحمانی، که چند سالی بود بصورت یکی از با استعداد ترین شاعران نو پرداز نسل خود در عرصه ی شعر ایران ظاهر شده بود، درخشیدن آغازکرده بود.
آثار بعدی او نشان داد که آوازه ی بلند این سخنسرای پرمایه بی دلیل نبوده و او با آفرینش سبک و زبان و مضامینی از هر جهت بدیع بر بلند ترین قله های شعر معاصر و بلکه اشعار همه ی اعصار زبان فارسی جای گرفت. رحمانی، که مانند دوستانش، در اشعارش نیز از خود به نصرت نام می برد، در سال ۱۳۷۹ در سن۷۰ سالگی درگذشت.
(احترام آزادی)
منادی
یا
«سردار زنده است!...»
نصرت رحمانی (دیماه ١٣٣۲)
درظلمت فشرده ی یک شام وهمناک
یک قطره خون ز حنجره ی مرغ شب چکید
خاری برُست بر سر بیراهه ی کویر
شعری به آسیاب دو دندان من لِهید
□
در نعره های خامشی و مرگ نعره ها
تیغ سکوت دوخت لبان امید را !
اشکی فتاد و شمع فروخفت و ماه مرد
کفتار خورد لاشه ی مردی شهید را
□
ای قصر های مات! کجا شد حماسه ها؟
سردارِ پیرِ شهرِ طلای سیاه* کو؟
خورشید از چه روی نمایان نمی شود؟
مداح هرزه شاعرِ آن بارگاه**کو؟
□
برف از درخت کاج فروریخت، سارها
در آبی و کبود افق دور می شدند
سگ پارس کرد، جغد به بیغوله ای گریخت
خفاش ها ز نور شفق کور می شدند!
□
روبان سرخ دخترکی را گرفت باد
آن را به شاخه های بلند چنار زد
شب دست و پای می زد و افتاد و جان سپرد
در کوچه های شهر منادی هوار زد:
ــ سردار زنده است!...
*) اشاره به دکتر مصدق
**) منظور از «مداح هرزه، شاعر آن بارگاه...» شاعر چاپلوس و تـُنـُک مایه ای بود بنام صادق سرمد که به هرمناسبتی شعری بی مایه و سرشار از مداهنه تقدیم محمد رضا شاه می کرد و بهمین مناسبت به شاعر مداح درباری معروف شده بود. با این اشاره نصرت رحمانی از او نمادی ساخته از چاپلوسان و مدیحه سرایان درباری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر