اخبار منتشره آمده است که آقای منصور واعظی دبیرکل نهاد کتابخانه های عمومی ایران دراجلاس مدیران کتابخانه های عمومی کشور بشارت داده است که به زودی طرح جمع آوری کتاب های منفی از کتابخانه های سراسر کشور به مرحله ی اجرا گذاشته خواهد شد. منصور واعظی اضافه کرد که کتاب هایی که ارزش منفی دارند و در گذشته درکتابخانه ها نهاده شده اند جمع آوری خواهند شد او همچنین گفت که وزارت ارشاد اسلامی به تازگی به ارزش 30 میلیارد ریال کتاب درسی به مساجد کمک کرده است. در مقابل این کمک سخاوتمندانه که جغرافیای سیاسی آن در نظام ولایت فقیه از ریال توسری خورده ملی درکمک به مساجد برای خرید کتاب درسی تا میلیاردها دلار آمریکایی در امپراتوری اقتصادی و مالی سپاه پاسداران در بانک های دولتی و خصوصی گسترده شده در اخبار از جلسه ای گزارش می شود که ناشران کتاب برای اعتراض به سخت گیری روز افزون وزارت ارشاد در صدد جواز انتشار کتاب در 28 بهمن 1386 تشکیل داده اند ودر نتیجه در جبهه ی عمل خداپسندانه درمبارزه با کتاب های منفی به وسیله ی منفی بافان ولایت مطلقه گشوده شده است. دراخبار و روایات مربوط به تهاجم فاتحانه مسلمان عرب بر فرهنگ ایران نقل می شود که سعدبن ابی وقاص سردار عرب در زمینه ی کتاب و کتابخانه های سرزمین های اشغال شده ازعمربن خطاب دومین خلیفه ی مسلمین کسب تکلیف می کند. عمر در پاسخ دستور می دهد که همه ی کتاب ها و کتابخانه ها رانابود کنید؛ زیرا به مصداق «لا رطب لا یا بس الا فی کتاب مبین» باوجود قران مسلمین نیازی به کتاب ندارند. البته این حکم مطلق در آفاق ولایت مطلقه چه ولایت ایدئولوژیک و آیین سیاسی و چه ولایت مطلقه ی دینی در تداول ایام تعدیل می شود؛ اما آن چنان تعدیلی که به گفته ی سلطان محمود غزنوی به نقل از ابوریحان بیرونی : « اگر خواهی از من برخوردارباشی ، سخن بر مراد من گوی بر علم خویش.» به همین جهت به قول صاحب مجمل التواریخ در شرح حال محمود غزنوی؛ وقتی لشگریان او سرزمین ری را فتح کردند برای قلع و قمع مخالفان مذهب تسنن : « بسیار دارها بفرمود زدن و مقدار 50 خروار دفتر روافض و باطنیان و فلاسفه از سزای ایشان بیرون آورد و در زیر درخت های آویختگان بفرمود سوختن...» کتاب نوشتن و اندیشه کردن و سخن بر مراد قدرت مطلقه حاکم گفتن نه فقط ممنوع ، بلکه کاتبان و اندیشه ورزان و سخن دانانی که سخن بر مراد صاحب ولایت می گویند از برکات رحمت او نیز بهره مند می شوند. درنظام های خودکامه که قدرت بر فراز قانون حکومت می کند ونظم اخلاقی جامعه از اراده و سلیقه و خواست یک نفر و یا یک گروه درمحور منافع خاص او و یا آن ها سرچشمه می گیرد، چشمه ی خلاقیت و انگیزه پژوهندگی اندیشه ی نقاد در زیر سایه ی هیولای ترس و وحشت حاکم خشک می شود؛ این مرگ و نابودی اندیشه روشن گرایی را «آندره بیتیف » نویسنده روسی کتاب معروف « خانه پوشکین» در سفر خود به فرانسه پس از فروپاشی امپراتوری شوروی در مصاحبه ای به خوبی ترسیم می کند ؛ او می گوید: «... پدرم مهندس ساختمان بود ومادرم وکیل دعاوی . پدربزرگم مدیر مدرسه ؛ این چیزی است که آن را خانواده ای از تبار روشنفکری می نامند؛ اما این استمرار روشنفکری در تاریخ ما تباه شد ؛ روشنفکر بودن خطرناک بود، بنابراین تمام معلومات و دانایی هایی که می توانستند منتقل شوند ؛ کتمان شدند و سپس سرکوب شدند و پس از آن فراموش شدند.» نکته ی هراس آور و حشت انگیز آنجاست که چگونه استمرار خودکامگی و مطلق گرایی حاکمیت فراقانونی به استمرار فراموشی تاریخی در جامعه استبداد زده منتهی می شود. اگر جامعه ی ایرانی انتقال قدرت خودکامه ی آریامهری را به قدرت خودکامه ی ولایت فقیه تحمل کرد و اگر خمینی در انتخاب بین جمهوری ( که نتیجه ی طبیعی سرنگونی سلطنت بود) و جمهوری اسلامی ( که نتیجه قهری رهبری خمینی بود) اراده ی خود را در استقرار جمهوری اسلامی یا ولایت مطلقه ی فقیه بر اراده ی مردم تحمیل کرد و اگر امروز آقای منصور واعظی دبیرکل نهاد کتابخانه های عمومی کشور فرمان مرگ کتاب های منفی را از کتابخانه های عمومی ایران به اطلاع مردم می رساند آیا باید به جرات گفت که جامعه ی ایران در اثر استمرار نظام خودکامگی و انقطاع پیاپی استمرار روشنفکری ؛ با تمام مقاومت ها و فداکاری های نسل های جوان دچار فراموشی تاریخی شده است ؟ درتاریخ خودکامگی چندین سد ساله ایران ؛ کسانی می توانستند در عالم دانایی واندیشه ورزی و دانشوری خود جان سالم بدر برند که به قول محمود غزنوی سخن را نه بر اساس علم خود بلکه بر مراد قدرت حاکم بچرخانند. از خواجه نظام الملک و خواجه نصیرطوسی گرفته تا اندیشمندان کارگزار دوران آریامهری و اکنون قلم بدستان و منبری های منتخب حوزوی و دانشگاهی ولایت فقیه خطر روشنفکر بودن و روشنفکر زیستن را در پای خدمتگذاری قدرت و چرخاندن های حکومت های استبدادی قربانی کردند؛ آن چه درحوزه وجود خودکامگی در قدرت سیاسی حاکم نسبت به سرنوشت فرهنگ جامعه قابل تردید نیست این است که وجود فشار و اختناق بر جسم و جان جامعه ؛ مجموع دانایی ها و دانش ها و معلومات موجود در فرهیختگان و دانشوران را به کتمان و اختفا و از کتمان و اختفا به سرکوب و نابودی صاحبان اندیشه و سرانجام در ادامه ی استمرار سرکوب و اختناق به هاویه فراموشی می کشاند. درنظام خودکامه منطقه تولید و بازتولید فرهنگ پویا و خلاق در ذهن و اندیشه جامعه بارور نمی شود؛ عمل القای ترس و وحشت در مردم که از قدرت حاکم و از تارهای مرئی و نامرئی قدرت در پیرامون زندگی خصوصی و اجتماعی مردم تنیده می شود ؛ فصل مشترک و عمومی همه قدرت های خودکامه اعم از دینی یا ایدئولوژیکی است ؛ وقتی برنامه ی حزب کمونیست را بر اساس وفاداری به اصول مارکسیستی در برابر استالین مطرح می کنند؛ می گوید: « سگ هم وفادار است، من اطاعت می خواهم»از مطالعه ی جلد ششم از خاطرات امیر اسدالله علم وزیر دربار شاهنشاهی در تماشای مظاهر غرور و نخوت انسانی که طلب اطاعت چشم و گوش بسته از دولتیان ؛ تمامی جسم و جان او را تسخیرکرده است به استفراغ می افتیم ؛ و درنتیجه از برنامه دولت آریامهری در استمرار سرکوب اندیشه نقاد و مخالفت از پرورش از اذهان های پژوهنده در نسل های جوان کشور در چارچوب انقلاب سفید شاه و ملت تعجب نمی کنیم و پس از آن شگفت زده نمی شویم که چگونه دشمنی سلطنت خودکامه با فرهنگ انتفادی و اقدامات عملی آن راه انقلاب یا انتخاب برافکندن وضع ناهنجار حاکم موجود را به امید رسیدن به آرمان های ناموجود بر مردم تحمیل می کند. در این زمینه جا دارد به بخشنامه ای اشاره کنیم که در اسنفد ماه 1354 از سوی وزارت آموزش و پرورش به ادارات اموزش و پرورش کشور ابلاغ شده است و در این بخشنامه دستور داده شده است که از روسای مدارس کشور بخواهند تا کتاب هایی را که جنبه ی بدآموزی دارد از کتابخانه مدارس خارج کنند و آن ها را از دسترس شاگردان مدارس دور سازند و به اداره ی تابعه خود تحویل دهند. در این بخشنامه فهرست کتاب هایی که جنبه ی بدآموزی دارد ثبت شده است ؛ از جمله این کتاب ها که شاگردان مدارس متوسط باید ازخواندن آن ها ممنوع شوند کتاب قرارداد اجتماعی اثر ژان ژاک روسو ، کتاب خوشه های خشم اشتین بک و کتاب مادر ماکسیم گورکی ؛ ما چه می خواهیم از کسروی ؛ کتاب کندوکاو در مسایل تربیتی ایران از صمد بهرنگی ؛ کتاب اشعار فرخی یزدی ، کتاب غرب زدگی از جلال ال احمد ، کتاب ارزیابی ارزش های از حاج سید جوادی ، کتاب تولدی دیگر از فروغ فرخزاد و ....» نویسنده این سطور درنامه ی دوم بهمن ماه 1355 خود خطاب به آقای معینیان رئیس دفتر مخصوص شاه به دنبال انعکاس متن این بخشنامه در نامه می نویسد: « آیا این ها تاریخ نخوانده اند ، آیا فکر می کنند با این ترتیب ، یعنی با کشیدن پرده ی تاریک جهل در نیمه ی دوم قرن بیستم می توانند مردم را از آگاهی و فرهنگ برای همیشه بازدارند؟ این ها فکر می کنند میزان وحشتناک بی عدالتی ها و فساد وغارت که اکنون سرتاپای جامعه ما را فراگرفته است خود به اندازه ی کتاب قرارداد اجتماعی روسو قدرت بیدار کردن مردم را ندارند؟آیا مردم وجود فساد و رویت غارتگری های مداوم را فقط از طریق کتاب روسو و صمد بهرنگی و ماکسیم گورکی احساس می کنند و خود احساس و شعور ندارند که منجلابی را که رژیم ایران به عنوان زندگی برای آن ها درست کرده است ببینند و ناهم آهنگی های فاحش آن را با زندگی دیگران دریابند؛ آیا این مردم ثروت های افسانه ای را که در دست عده ی معدودی جمع شده است نمی بینند؟آیا این مردم میلیاردها دلاری را که مفت و مجانی بین کشورهای بیگانه تقسیم می شود مشاهده نمی کنند؟ایا این همه حقایق ملموس و مشهود را از کتاب روسو و ماکسیم گورکی در می آیند ؟به هر حال همین یک نمونه از هزارها نمونه کافی است که عمق پوچی و ابتذال تبلیغات مداوم دستگاه های ارتباط جمعی رژیم را آشکار کند و این سووال را مطرح کند که نظام سیاسی ایران با این درجه از اختناق فکری چگونه می خواهد به جنگ ایدئولوزی های بزرگ جهان امروز برود؟ وقتی دستگاه تفتیش عقاید وسانسور ما و دست اندرکاران مسایل امنیتی و سیاسی ما از ژان ژاک روسو و افکار او که 197 سال از مرگ وی می گذرد وحشت دارند و آسان ترین راه برای ادامه ی قدرت خود را حفظ جهالت و بی خبری و نادانی نسل های جوان ما از طریق آشنا نشدن با افکار دانشمندان و نویسندگان اجتماعی جهان می دانند چگونه ادعا می کنند که ملت ایران را به راه انقلاب و رشد و تکامل می برند؟این ها ملت ایران را نظیر جسد بی جانی تلقی می کنند که ادامه ی قدرت آن ها بستگی به ادامه ی این مرگ فرهنگی یعنی بی خبری مطلق او دارد...» لازم به یادآوری است که بخشنامه کذایی در اسفند سال 1354 صادر و نامه ی دوم نویسنده در دی ماه 1355 نوشته شده است و دوسال نمی گذرد که انقلاب در بهمن 1357 بساط پر فساد و غرور سلطنت پهلوی را برمی چیند ؛ اما امروز 29 سال پس از انقلاب در 15 اسفند سال 1386 متن نامه غیر علنی دولت احمدی نژاد در ابلاغ مصوبه شورای عالی امنیت ملی را می خوانیم که چگونه به مطبوعات دستور می دهد که با نوشتن مقاله و تفسیر از شکست های سیاسی و رسوایی های اقتصادی رژیم حمایت کننده و دروغ ها و لاف و گزاف های توخالی رژیم را که از زبان خامنه ای و احمدی نزاد و سایر سخنگویان و سردمداران رژیم در زمینه شاخ و شانه کشی در سیاست خارجی پخش می شود ، به حساب اراده و خواست مردم در مقاومت در برابر فشارهای خارجی بگذارند، و امروز پس از 29 سال ولایت مطلقه فقیه مژده برچیدن کتاب های منفی از کتابخانه های عمومی کشور از زبان مدیر کل نهاد کتابخانه های عمومی کشور رامی شنویم به نتیجه ای نمی رسیم جز این که به قول معروف قدرت موجب فساد و قدرت مطلق موجب فساد مطلق است ؛ به عبارت دیگر قدرت مطلق در ذات خود درتداول زمانی تغییر ناپذیر است ؛ در هر زمانی که جامعه مقهور به قدرت استبداد مطلقه شود ناچار باید عوارض ویرانگر فرهنگی آن را نیز تحمل کند؛ قدرت مطلقه با آزادی اندیشه ، با ذهن پژوهنده و زبان نقاد و قلم روشن گرایی دشمن است ؛ عمر، سلطان محمود غزنوی ، محمد رضاشاه ، هیتلر و محمود احمدی نژاد یا استالین و پینوشه و کشیشان دستگا ه تفتیش عقاید قرون وسطا به دوران های مختلفی از تاریخ و به سرزمین های متفاوتی در جغرافیا ؛ تعلق دارند ؛ اما از نظر نگاه فلسفی به انسان و هستی او برخلاف قول سعدی بنی آدم را از یک گوهر نمی دانند و آنها نه این که از درد و رنج انسان ها در خفقان آزادی در فقر فرهنگی و در گرسنگی و ناامنی جسمی؛ بی قرار و متاثر نمی شوند ؛ بلکه خود موجب و عامل این درد و رنج ها هستند. 29 سال پس از انقلاب بخش نامه های سری دولت احمدی نژاد در تشجیع مطبوعات به افزایش بی خبری و بی اطلاعی مردم از شکست های پیاپی رژیم ولایت مطلقه در سیاست داخلی و خارجی و دستور جمع آوری کتاب های منفی از کتابخانه های عمومی و ممنوعیت خروج یک بانوی روشنفکر و ضد تبعیضات جنسی ( خانم پروین اردلان) برای دریافت جایزه اولاف پالمه در سوئد دلیلی جر به ستوه آمدن و ناتوان شدن سراسری رژیم در مقابله با افزایش روز افزون نارضایتی مردم از گرانی و خشونت و گسترش هراس انگیز فساد و غارت ندارد؛ همان گونه که ممنوع کردن نسل های جوان از مطالعه ی نوشته های روسو و ماکسیم گورکی نتوانست رژیم پهلوی را از سقوط در منجلاب فساد و استبداد خود نجات دهد. برچیدن کتاب های منفی و تفسیرهای فرمایشی مطبوعات در قلب حقایق سیاسی و اجتماعی نوری بر سرنوشت تاریک نظام خودکامه ولایت مطلقه فقیه نمی تاباند. به این ترتیب دوران تازه ای از آزمون تاریخی با توجه به تجربه ای دردناک گذشته و حال برای مردم ایران عمدتا و خواستاران واقعی آزادی و حاکمیت مردمی فرارسیده است ؛ انکارنمی توان کرد که با انقلاب بهمن 1357 مردم ایران به جای یک گام به جلو ؛ در احیای بنیادهای قانونی حاکمیت مردمی ؛ به ضرب و زور مرتجعان مذهبی چند گام بیشتر از خواست های دوران انقلاب مشروطیت در سد سال قبل که در سلطنت پهلوی زیر پا گذاشته شده بود؛ دور شدند؛ به مناسبت سدمین سالروز انقلاب مشروطیت خامنه ای ، آرمان های آزادی خواهی و استقلال طلبی مردم را در برابر استبداد سلطین وخودکامه و دین مداران قشری تخطئه می کند و می گوید: انگلیس ، انقلاب اسلامی را در مسیر منافع خود به انقلاب مشروطه تبدیل و هسته ی مرکز ی انقلاب را از امامزاده شاه عبدالعظیم به سفارت انگلیس منتقل کردند. بنابراین وقت آنست که کارشناسان تاریخ انقلاب را بر اساس مدارک صحیح و مستند بنویسند واین تاریخ را در مدارس و دانشگاه ها تدریس کنند و براساس این فتوای شرعی است که فرمانده ی سپاه پاسداران تبدیل علوم اجتماعی را به علوم اسلامی طلب می کند. غافل از این که حافظه ی تاریخی جامعه را می توان برای مدتی کم و بیش مخدوش کرد ؛ اما به واقعیت ناریخ هرگز نمی توان دستبرد زد ؛ به قول ناپلئون ؛ به سرنیزه می توان تکیه کرد اما بر روی سرنیزه نمی توان نشست. بعد از 29 سال حاکمیت مطلقه ی ولایت فقیه از این گونه هذیان گویی های جاهلانه صدای شکستن سقف رژیم خودکامه به گوش راقم این سطور می رسد ؛ به همان گونه که با دیدن مناظر رنگارنگ جشن های دوهزار و پانسدساله و جشن های 50 ساله سلطنت پهلوی و ریخت و پاش های جنون آسای دستگاه آریا مهری در نامه ی سرگشاده خود در سال 1355 صدای شکستن سقف رژیم خودکامه ی سلطنت را به گوش مردم ایران رساند. آخر پس از 25 سال خودکامگی خشونت و خیانت به مردم چه سرنوشتی می توانست جز سقوط در انتظار رژیمی باشد که از آشنایی نسل های جوان خود درآخرین سال های قرن بیستم با افکار ژان ژاک روسو (قرن هیحدهم) در هراس افتاده بود؟ و اکنون چه سرنوشتی جز سقوط می تواند در انتظار رژیمی باشد که پس از 29 سال تجاوز به ابتدایی ترین حقوق مردم ایران از آشنایی مردم خود با افکار و عقاید دیگران در قرن بیستم به هراس افتاده است؟ اما این زنگ خطر تنها در گوش ناشنوای ریزه خواران خوان ولایت مطلقه فقیه به صدا درنیامده است، این زنگ خطر باید درگوش طرفداران آزادی و مخالفان تبعیضات اجتماعی و جنسی و قومی و نژادی نیز به صدا درآید که خطر در چشم پوشی از تامل در ریشه ی شکست های پیاپی گذشته ما و نسل های گذشته در راه تخقق آزادی و تفوق انسانی است. خطر در دور شدن از شناخت عقلانی واقعیت ها و از ضرورت همبستگی در مشترکات مورد خواست و نیاز مردم است. خطر در غفلت از ظرفیت فرهنگی جامعه و ناآگاهی در انطباق هدف ها با شیوه های عملی رسیدن به آن هدف هاست.
مارس 2008
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر