*محوری ترين پرسشی که در برابر همه آزاديخواهان قرار دارد اين است: آيا در پی اين راهپيمايی خونين و طولانی سرانجام خواهيم توانست بر ضعف اصلی و بنيانی, يعنی ناسازمان يافته گی و پراکندگی مردم که 29 سال پيش هيولای ولايت فقيه را به جامعه ايران تحميل کرد, غلبه کنيم؟
روشنگری: از انقلاب بهمن 29 سال می گذرد. بيست و نه سال پيش مردم ايران به اميد دست يابی به آزادی, استقلال و عدالت اجتماعی رژيم استبداد سلطنتی را واژگون کردند اما در برابر ارتجاع مذهبی که از درون در خيمه انقلاب سربرآورد و رهبری آن را ربود شکست خوردند. اکنون وقتی به گذشته برمی گرديم, اين شکست تلخ اما قابل درک است. جامعه ايران جامعه ای سازمانيافته نبود. احزاب و سازمان های دمکراتيک و مردمی قدرت سازماندهی در درون جامعه نداشتند. تنها نيروی منسجم و آماده برای به دست گرفتن سکان رهبری تحولات انقلابی, روحانيت و شبکه حاضر و آماده مساجد و تکايا و لشکری از وعاظ کارآزموده بود. مردم ايران بر اثر نيم قرن سرکوب و خفقان, نهادهای مستقل توده ای خود را نداشتند. فرهنگ پيکار دمکراتيک وجود نداشت. نسلی از سازمانگران و فعالانی که از درون مبارزه برای خواست ها و مطالبات بخش های مختلف مردم بيرون آمده و آبديده شده باشند وجود نداشت. اين ناآمادگی و فقدان تشکل و سازمان يابی قشرها و گروههای مختلف مردم اگر نبود روحانيون به رهبری خمينی قطعا نمی توانستند به آن سادگی انقلاب مردم را بدزدند و اين امکان وجود داشت که انقلاب بهمن در مسير ديگری جريان يابد. 29 سال پس از انقلاب بهمن, هنوز درد اصلی جامعه ايران همان ناکامی و ناتوانی از خود سازمان يابی است. 29 سال پس از انقلاب همچنان رژيمی خودکامه و سرکوبگر از طريق اعدام های گسترده, سرکوب سيستماتيک و نقض فاحش آزادی انديشه و بيان حکومت می کند؛ استقلال ترجمانی جز استقلال کامل دستگاههای سلاخی حکومت در سرکوب مردم و بی قانونی و فساد نيافته است و به جای عدالت اجتماعی, جامعه با فقر گسترده, تورم لجام گسيخته, اقتصاد درهم شکسته, تحريم های گسترده و فقر دورنما و چشم انداز خروج از اين برزخ جهنمی مواجه است. تاريخ اين 29 سال تاريخ تصفيه های گسترده, قتل عام های هول انگيز, زندان, اعدام, شکنجه و سرکوب همه جانبه است. با اين حال با نگاهی به اين سال ها, در حوزه آن ضعف اصلی يعنی حوزه سازمان دهی و خودسامان يابی, می توان سه دوره را از هم متمايز کرد. دوره نخست, دوره ای است که حاکمان جديد با بهره برداری از توهم گسترده در جامعه و بويژه در ميان لايه های تهيدست به سرکوب های گسترده توده ای برای تثبيت موقعيت خود رو می آورند. جنگ کردستان, ترکمن صحرا, حمله به زنان, پاکسازی دانشگاهها, کشتارهای سال 60, عقب نشينی و تضعيف شديد سازمان های اپوزيسيون, شکل گيری نهادهای خفقان, سرکوب و کنترل در درون دستگاههای مديريتی و سازمان های دولتی و حکومتی و سرانجام استقرار دستگاههای سرکوب جديد رژيم نظير بسيج و سپاه عليرغم جنگ محصول اين دوره سياه و خون بار است. نه تنها تشکل های مستقلی که به برکت فضای انقلابی شکل گرفته بودند از بين رفت, بلکه سازمان های سياسی اپوريسيون از دم تيغ گذشتند و بشدت تضعيف شدند. دوره نخست, دوره پس رفت در حوزه سازماندهی و سازمان يابی است. همه امکانات حکومت و ظرفيت های توهم توده ای برای تقويت خصلت توده وار و بی شکل اجتماعی, درهم ريزی مرزهای هويت طبقاتی, و تبديل مردم به "امت" بی نام و نشان به کار گرفته می شوند. موج دوم پس از پايان جنگ و در پی قتل عام زندانيان سياسی در زندان ها با شکل گيری جريان اصلاح طلبی و ريزش ها و جابجايی های سياسی در درون رژيم آغاز می شود. در اين دوره متاثر از شکاف های درون حکومتی, برای مدتی محدود و در سطحی محدود, رسانه ها امکان روشنگری می يابند؛ عملکرد دستگاههای سرکوب زير نورافکن می روند, نسلی از فعالين اجتماعی شروع به فعاليت می کنند, مطالبات صنفی و طبقاتی اينجا و آنجا مجال بروز می يابند, بستر و موقعيت شکل گيری جنبش های اجتماعی با سيمای متمايز تا حدودی فراهم می شود. دو فراز برجسته و شاخص اين دوره شورش 18 تير و قتل های زنجيره ای است. قتل های زنجيره ای پاسخ رژيم به خطر رشد گرايش های فکری و سياسی غيرحکومتی بود و شورش 18 تير که به مدت 6 روز پايه های رژيم را به لرزه انداخت, نشانی آشکار از جهت گيری اساسی جنبش اعتراضی شکل گرفته در دوره اصلاح طلبی و نماد گسست آشکار آن از امکان تحول رژيم از درون. با شکست اصلاح طلبی دوره سوم شروع می شود. گرايش به تخفيف شکاف های درون حکومتی که وجه نفی آن بيرون ريختن اصلاح طلبان از دايره قدرت دولتی در آغاز دوره سوم بود با تقويت حضور نظاميان و سپاهيان در قدرت, محدود کردن بساط پلوراليسم درون حکومتی در حد دسته بندی های درونی حاميان دستگاه ولايی, و تقويت ميليتاريسم و نظامی گری همراه شد. طرح سرکوب ممتد قشرها و لايه های فقير و آسيب ديده تحت عنوان "ارتقای امنيت اجتماعی", تمرکز بر سرکوب تشکل هايی که توانستند, مرحله جنينی استقرار خود در طول دوره دوم را طی کنند, مقابله با جنبش دانشجويی و تبديل آن به پادگان و جلوگيری از رشد و گسترش گرايش های مخالف و مهار جريان های راديکال در دانشگاه, سرکوب بيرحمانه تر گرايش های ملی و راندن بخشی از فعالين آن به سمت جدايی طلبی و قرار گرفتن در مدار وابستگی به فشارهای خارجی آمريکا و سرکوب جنبش زنان در دستور کار رژيم قرار گرفت. فروپاشی جريان اصلاح طلبی اگر چه زمينه اصلی در عبور جنبش های مطالباتی از دل بستن به جناحی از رژيم و قرار گرفتن در مدار بهره برداری های جناحی و اتکا به خود را برای اين جنبش ها فراهم کرد, اما رژيم با سرکوب شديد فعالين اين جنبش ها در دوره سوم, و بويژه تمرکز بر قطع سرپل های ارتباط ميان اين جنبش ها و کشاندن کشور به آستانه جنگ, عملا شرايط را بهره برداری آمريکا از مخالفت ها و نارضايتی های عميق و دامنه دار در ميان مردم ايران و تلاش برای ايجاد اردويی از خود از ميان مخالفان رژيم به عنوان جايگزين توهم پيشين به اصلاح پذيری رژيم در دوره دوم مهيا ساخت. در شرايطی که حکومت اقليتی سرکوبگر و مشروعيت باخته است که با اتکا به زور و برکشيدن نظاميان فرمان می راند اصلی ترين و محوری ترين پرسشی که در برابر همه آزاديخواهان و در مرکز توجه آنها قرار دارد اين است: آيا در آستانه اين راهپيمايی خونين 29 ساله, سرانجام خواهيم توانست بر ضعف اصلی و بنيانی, يعنی ناسازمان يافته گی و پراکندگی مردم که سی سال پيش هيولای ولايت فقيه را به جامعه ايران تحميل کرد, غلبه کنيم؟ آيا خواهيم توانست در درون همين شرايط سرکوب خونين و نفس گير رژيم به خودسازمان يابی بخش ها و لايه های فقير و زحمتکش جامعه ايران به نحوی که بتوانند به سنگرهای استوار مقاومت مدنی در برابر ارتجاع مذهبی تبديل شوند خدمت کنيم؟ راه اساسی نه آن است که خسته و از پا درافتاده و رو برتافته از مردم, به "انتخاب" از ميان اردوی ارتجاع حاکم و اردوی آمريکا پرداخت, نه آن است که به انديشه های استبدادی رنگ و روغن زده ی بی ارتباط با مبارزه جاری سياسی و اجتماعی مردم, يعنی انديشه تصرف قدرت با حمايت دستگاه تبليغاتی آمريکا باضافه بهرداری آخوندمابانه از نارضايتی مردم دلخوش کرد. چاره درد اساسی مردم ايران نه طرح فراخوان های پی در پی شبه دمکراتيک بی خاصيت و گردهم آوری انواع دسته بندی های نامتجانس و ناهمگرای سياسی فاقد پايگان مستقر در جامعه ماست, نه شخصيت پرستی, فرقه بازی, کنشگری های سطحی, فيل هواکنی و آکسيونيسم مبتذل, نه گشودن دکان معامله و دلالی بر سر چهار راه عبور انواع گرايشات سياسی و جلوه گری در اين بازار مکاره. مبارزه متين, استوار, نقشه مند و منطبق با توازن واقعی قوای مردم با رژيم با هدف پر کردن خلا تاريخی سازمان يابی است که سرانجام می تواند کليد بسته تحول اجتماعی در ايران را باز کند. ساير طرح ها و نقشه ها هر قدر زرق و برق داشته باشد و به هر لباسی و در هر بسته بندی که عرضه شود و هر دستگاه تبليغاتی قدرتمندی هم که پشت آن باشد تنها به بازتوليد استبداد و سرکوب در جامعه ايران خدمت می کند. بالاخره بايد زمانی مردم ايران نيز مثل بسياری از کشورهای ديگر از اتحاديه های مستقل کارگری, سنديکاها, تشکل ها و نهادهای مستقل خود برخوردار باشند. بالاخره زمانی بايد امامزاده توهم را در جامعه ما به نحوی دفن کرد که حداقل امکان ديدن عکس يک خمينی ديگر در ماه فراهم نباشد. 29 سال پس از وقوع انقلاب بهمن, آزاديخواهان راستين سازمان يابی مردم را همچنان اصلی ترين حوزه پيکار بر عليه استبداد مذهبی حاکم و آن مرکز ثقل و معيار سنجش پيشرفت های واقعی اين مبارزه تقلی می کنند, و بر اين باورند که اين جنگ و همين جنگ است که اگر با سماجت و پيگيری, دنبال شود در نهايت می تواند آن خلا تاريخی دردناکی را که منشا بازتوليد استبداد در يک صد ساله اخير ايران شده است پر کند.
05:35نظر شما
نام: مجید آذری
ای-میل:
20:38 27 بهمن 1386
راستی آیا ستم و جنایت حاکمان سلطنت پرست، بعد از کودتای 28 مرداد 1332 با همدستی استعمار و محمد رضا شاه دیکتاتور و بی طرفی حزب تودهً خائن و عدم حمایتش از دولت ملی مصدق، دوباره تشدید و تجدید نشد. ؟ تا کی بایستی مردم ایران گول شعارهای سلطنت طلبان استخوان پرست را خورده و تاوان دیکتاتورها را بپردازند؟ آیا مصدق نیز یک عرب و یا شاید مغول بود؟ علت ماندگاری دیکتاتوری ملایان این است که خیانتکاران دوران سلطنت ، شهامت اعتراف به اشتباهات و خیانتهای خود ندارند و هنوز هم چون ایران را ملک پدری خود می دانند، لذا با دروغ و دغل انقلاب ضد سلطنتی 57 را شوم و به مردم ایران طعنه و تهمت نا سپاسی می زنند؟ شما سلطنت طلبان سلطه پرست، مردم ایران را به لحاظ سیاسی و آگاهی و اطلاعات در خفقان چشم و گوش بسته نگه داشتید تا مر دم معصوم عکس خمینی جلاد را در ماه دیدند. آیا این است افتخار تاریخی شما؟ و یا زندانهای ساخته شده در دوران شاهنشاهان چطور؟ یا شهرها و روستاهایی که با یک زلزلهً خفیف مانند بم و کرمان و لاهیجان ... با خاک یکسان می شوند؟ در صورتی که درآمدهای میلیاردی نفت ملت ایران در دوران سلطنت پهلوی در بانکهای بیگانگان مورد بهره برداری میشد!! 20 میلیارد دلار یک قلم در بانکهای سوئیس. چگو نه هست که اروپا بعد از جنگ جهانی دوم با این همه تنوع فکری و ادیان و مذهب و باور ، در مدت 60 سال حتی بدون منابع نفت و گاز ، به این مرحلهً صلح و ثبات پیشرفت می رسند ، ولی ایران با آن همه منابع نفت و گاز و دیگر منابع طبیعی هنوز هم در جنگ و خونریزی و فقر وفلاکت گرفتارند؟ آیا اینجا هم مثلاً سلطنت شاهان ماد و هخامنشی و اشکانی و ساسانی...دست داشته و دخیلند؟ و یا بایستی حاکمان مریخ و زهل را مسبب و مقصر و مخاطب قرار داد؟ تاریخ تلخ و خونبار ملت ایران ثابت می کند که شاه و شیخ هر دو ماهیتاً ضد آزادی و و ضد حق حاکمیت مردم (دمکراسی) بوده و کشور ایران را ملک پدری خود دانسته و مردم را صغیر و رعیت خود می دانند. این خود اولین و بزرگترین ناسپاسی و خیانت به حقوق سیاسی و اجتماعی مردم ایران است. آیا به نظر شما، با به رخ کشیدن اینکه چون در دوران فاشیسم مذهبی ملایان دیکتاتور جور و جنایت بشتر شده( بر منکرش لعنت) ، بایستی از جنایتها و خیانتهای شاهان دیکتاتور چشم پوشی کرده و آن را تبرعه کرد؟ اگر انتقاد و ایراد و توهین و تهمت به دیگران وارد هست ؟ اول از خودمان شروع کنیم زیرا دیکتاتوری شیخ زائیده و محصول و ادامهً دیکتاتوری شاه می باشد. و بایستی مبارزه را تا رسیدن به آزادی و استقرار دمکراسی در ایران تداوم داد.
روشنگری: از انقلاب بهمن 29 سال می گذرد. بيست و نه سال پيش مردم ايران به اميد دست يابی به آزادی, استقلال و عدالت اجتماعی رژيم استبداد سلطنتی را واژگون کردند اما در برابر ارتجاع مذهبی که از درون در خيمه انقلاب سربرآورد و رهبری آن را ربود شکست خوردند. اکنون وقتی به گذشته برمی گرديم, اين شکست تلخ اما قابل درک است. جامعه ايران جامعه ای سازمانيافته نبود. احزاب و سازمان های دمکراتيک و مردمی قدرت سازماندهی در درون جامعه نداشتند. تنها نيروی منسجم و آماده برای به دست گرفتن سکان رهبری تحولات انقلابی, روحانيت و شبکه حاضر و آماده مساجد و تکايا و لشکری از وعاظ کارآزموده بود. مردم ايران بر اثر نيم قرن سرکوب و خفقان, نهادهای مستقل توده ای خود را نداشتند. فرهنگ پيکار دمکراتيک وجود نداشت. نسلی از سازمانگران و فعالانی که از درون مبارزه برای خواست ها و مطالبات بخش های مختلف مردم بيرون آمده و آبديده شده باشند وجود نداشت. اين ناآمادگی و فقدان تشکل و سازمان يابی قشرها و گروههای مختلف مردم اگر نبود روحانيون به رهبری خمينی قطعا نمی توانستند به آن سادگی انقلاب مردم را بدزدند و اين امکان وجود داشت که انقلاب بهمن در مسير ديگری جريان يابد. 29 سال پس از انقلاب بهمن, هنوز درد اصلی جامعه ايران همان ناکامی و ناتوانی از خود سازمان يابی است. 29 سال پس از انقلاب همچنان رژيمی خودکامه و سرکوبگر از طريق اعدام های گسترده, سرکوب سيستماتيک و نقض فاحش آزادی انديشه و بيان حکومت می کند؛ استقلال ترجمانی جز استقلال کامل دستگاههای سلاخی حکومت در سرکوب مردم و بی قانونی و فساد نيافته است و به جای عدالت اجتماعی, جامعه با فقر گسترده, تورم لجام گسيخته, اقتصاد درهم شکسته, تحريم های گسترده و فقر دورنما و چشم انداز خروج از اين برزخ جهنمی مواجه است. تاريخ اين 29 سال تاريخ تصفيه های گسترده, قتل عام های هول انگيز, زندان, اعدام, شکنجه و سرکوب همه جانبه است. با اين حال با نگاهی به اين سال ها, در حوزه آن ضعف اصلی يعنی حوزه سازمان دهی و خودسامان يابی, می توان سه دوره را از هم متمايز کرد. دوره نخست, دوره ای است که حاکمان جديد با بهره برداری از توهم گسترده در جامعه و بويژه در ميان لايه های تهيدست به سرکوب های گسترده توده ای برای تثبيت موقعيت خود رو می آورند. جنگ کردستان, ترکمن صحرا, حمله به زنان, پاکسازی دانشگاهها, کشتارهای سال 60, عقب نشينی و تضعيف شديد سازمان های اپوزيسيون, شکل گيری نهادهای خفقان, سرکوب و کنترل در درون دستگاههای مديريتی و سازمان های دولتی و حکومتی و سرانجام استقرار دستگاههای سرکوب جديد رژيم نظير بسيج و سپاه عليرغم جنگ محصول اين دوره سياه و خون بار است. نه تنها تشکل های مستقلی که به برکت فضای انقلابی شکل گرفته بودند از بين رفت, بلکه سازمان های سياسی اپوريسيون از دم تيغ گذشتند و بشدت تضعيف شدند. دوره نخست, دوره پس رفت در حوزه سازماندهی و سازمان يابی است. همه امکانات حکومت و ظرفيت های توهم توده ای برای تقويت خصلت توده وار و بی شکل اجتماعی, درهم ريزی مرزهای هويت طبقاتی, و تبديل مردم به "امت" بی نام و نشان به کار گرفته می شوند. موج دوم پس از پايان جنگ و در پی قتل عام زندانيان سياسی در زندان ها با شکل گيری جريان اصلاح طلبی و ريزش ها و جابجايی های سياسی در درون رژيم آغاز می شود. در اين دوره متاثر از شکاف های درون حکومتی, برای مدتی محدود و در سطحی محدود, رسانه ها امکان روشنگری می يابند؛ عملکرد دستگاههای سرکوب زير نورافکن می روند, نسلی از فعالين اجتماعی شروع به فعاليت می کنند, مطالبات صنفی و طبقاتی اينجا و آنجا مجال بروز می يابند, بستر و موقعيت شکل گيری جنبش های اجتماعی با سيمای متمايز تا حدودی فراهم می شود. دو فراز برجسته و شاخص اين دوره شورش 18 تير و قتل های زنجيره ای است. قتل های زنجيره ای پاسخ رژيم به خطر رشد گرايش های فکری و سياسی غيرحکومتی بود و شورش 18 تير که به مدت 6 روز پايه های رژيم را به لرزه انداخت, نشانی آشکار از جهت گيری اساسی جنبش اعتراضی شکل گرفته در دوره اصلاح طلبی و نماد گسست آشکار آن از امکان تحول رژيم از درون. با شکست اصلاح طلبی دوره سوم شروع می شود. گرايش به تخفيف شکاف های درون حکومتی که وجه نفی آن بيرون ريختن اصلاح طلبان از دايره قدرت دولتی در آغاز دوره سوم بود با تقويت حضور نظاميان و سپاهيان در قدرت, محدود کردن بساط پلوراليسم درون حکومتی در حد دسته بندی های درونی حاميان دستگاه ولايی, و تقويت ميليتاريسم و نظامی گری همراه شد. طرح سرکوب ممتد قشرها و لايه های فقير و آسيب ديده تحت عنوان "ارتقای امنيت اجتماعی", تمرکز بر سرکوب تشکل هايی که توانستند, مرحله جنينی استقرار خود در طول دوره دوم را طی کنند, مقابله با جنبش دانشجويی و تبديل آن به پادگان و جلوگيری از رشد و گسترش گرايش های مخالف و مهار جريان های راديکال در دانشگاه, سرکوب بيرحمانه تر گرايش های ملی و راندن بخشی از فعالين آن به سمت جدايی طلبی و قرار گرفتن در مدار وابستگی به فشارهای خارجی آمريکا و سرکوب جنبش زنان در دستور کار رژيم قرار گرفت. فروپاشی جريان اصلاح طلبی اگر چه زمينه اصلی در عبور جنبش های مطالباتی از دل بستن به جناحی از رژيم و قرار گرفتن در مدار بهره برداری های جناحی و اتکا به خود را برای اين جنبش ها فراهم کرد, اما رژيم با سرکوب شديد فعالين اين جنبش ها در دوره سوم, و بويژه تمرکز بر قطع سرپل های ارتباط ميان اين جنبش ها و کشاندن کشور به آستانه جنگ, عملا شرايط را بهره برداری آمريکا از مخالفت ها و نارضايتی های عميق و دامنه دار در ميان مردم ايران و تلاش برای ايجاد اردويی از خود از ميان مخالفان رژيم به عنوان جايگزين توهم پيشين به اصلاح پذيری رژيم در دوره دوم مهيا ساخت. در شرايطی که حکومت اقليتی سرکوبگر و مشروعيت باخته است که با اتکا به زور و برکشيدن نظاميان فرمان می راند اصلی ترين و محوری ترين پرسشی که در برابر همه آزاديخواهان و در مرکز توجه آنها قرار دارد اين است: آيا در آستانه اين راهپيمايی خونين 29 ساله, سرانجام خواهيم توانست بر ضعف اصلی و بنيانی, يعنی ناسازمان يافته گی و پراکندگی مردم که سی سال پيش هيولای ولايت فقيه را به جامعه ايران تحميل کرد, غلبه کنيم؟ آيا خواهيم توانست در درون همين شرايط سرکوب خونين و نفس گير رژيم به خودسازمان يابی بخش ها و لايه های فقير و زحمتکش جامعه ايران به نحوی که بتوانند به سنگرهای استوار مقاومت مدنی در برابر ارتجاع مذهبی تبديل شوند خدمت کنيم؟ راه اساسی نه آن است که خسته و از پا درافتاده و رو برتافته از مردم, به "انتخاب" از ميان اردوی ارتجاع حاکم و اردوی آمريکا پرداخت, نه آن است که به انديشه های استبدادی رنگ و روغن زده ی بی ارتباط با مبارزه جاری سياسی و اجتماعی مردم, يعنی انديشه تصرف قدرت با حمايت دستگاه تبليغاتی آمريکا باضافه بهرداری آخوندمابانه از نارضايتی مردم دلخوش کرد. چاره درد اساسی مردم ايران نه طرح فراخوان های پی در پی شبه دمکراتيک بی خاصيت و گردهم آوری انواع دسته بندی های نامتجانس و ناهمگرای سياسی فاقد پايگان مستقر در جامعه ماست, نه شخصيت پرستی, فرقه بازی, کنشگری های سطحی, فيل هواکنی و آکسيونيسم مبتذل, نه گشودن دکان معامله و دلالی بر سر چهار راه عبور انواع گرايشات سياسی و جلوه گری در اين بازار مکاره. مبارزه متين, استوار, نقشه مند و منطبق با توازن واقعی قوای مردم با رژيم با هدف پر کردن خلا تاريخی سازمان يابی است که سرانجام می تواند کليد بسته تحول اجتماعی در ايران را باز کند. ساير طرح ها و نقشه ها هر قدر زرق و برق داشته باشد و به هر لباسی و در هر بسته بندی که عرضه شود و هر دستگاه تبليغاتی قدرتمندی هم که پشت آن باشد تنها به بازتوليد استبداد و سرکوب در جامعه ايران خدمت می کند. بالاخره بايد زمانی مردم ايران نيز مثل بسياری از کشورهای ديگر از اتحاديه های مستقل کارگری, سنديکاها, تشکل ها و نهادهای مستقل خود برخوردار باشند. بالاخره زمانی بايد امامزاده توهم را در جامعه ما به نحوی دفن کرد که حداقل امکان ديدن عکس يک خمينی ديگر در ماه فراهم نباشد. 29 سال پس از وقوع انقلاب بهمن, آزاديخواهان راستين سازمان يابی مردم را همچنان اصلی ترين حوزه پيکار بر عليه استبداد مذهبی حاکم و آن مرکز ثقل و معيار سنجش پيشرفت های واقعی اين مبارزه تقلی می کنند, و بر اين باورند که اين جنگ و همين جنگ است که اگر با سماجت و پيگيری, دنبال شود در نهايت می تواند آن خلا تاريخی دردناکی را که منشا بازتوليد استبداد در يک صد ساله اخير ايران شده است پر کند.
05:35نظر شما
نام: مجید آذری
ای-میل:
20:38 27 بهمن 1386
راستی آیا ستم و جنایت حاکمان سلطنت پرست، بعد از کودتای 28 مرداد 1332 با همدستی استعمار و محمد رضا شاه دیکتاتور و بی طرفی حزب تودهً خائن و عدم حمایتش از دولت ملی مصدق، دوباره تشدید و تجدید نشد. ؟ تا کی بایستی مردم ایران گول شعارهای سلطنت طلبان استخوان پرست را خورده و تاوان دیکتاتورها را بپردازند؟ آیا مصدق نیز یک عرب و یا شاید مغول بود؟ علت ماندگاری دیکتاتوری ملایان این است که خیانتکاران دوران سلطنت ، شهامت اعتراف به اشتباهات و خیانتهای خود ندارند و هنوز هم چون ایران را ملک پدری خود می دانند، لذا با دروغ و دغل انقلاب ضد سلطنتی 57 را شوم و به مردم ایران طعنه و تهمت نا سپاسی می زنند؟ شما سلطنت طلبان سلطه پرست، مردم ایران را به لحاظ سیاسی و آگاهی و اطلاعات در خفقان چشم و گوش بسته نگه داشتید تا مر دم معصوم عکس خمینی جلاد را در ماه دیدند. آیا این است افتخار تاریخی شما؟ و یا زندانهای ساخته شده در دوران شاهنشاهان چطور؟ یا شهرها و روستاهایی که با یک زلزلهً خفیف مانند بم و کرمان و لاهیجان ... با خاک یکسان می شوند؟ در صورتی که درآمدهای میلیاردی نفت ملت ایران در دوران سلطنت پهلوی در بانکهای بیگانگان مورد بهره برداری میشد!! 20 میلیارد دلار یک قلم در بانکهای سوئیس. چگو نه هست که اروپا بعد از جنگ جهانی دوم با این همه تنوع فکری و ادیان و مذهب و باور ، در مدت 60 سال حتی بدون منابع نفت و گاز ، به این مرحلهً صلح و ثبات پیشرفت می رسند ، ولی ایران با آن همه منابع نفت و گاز و دیگر منابع طبیعی هنوز هم در جنگ و خونریزی و فقر وفلاکت گرفتارند؟ آیا اینجا هم مثلاً سلطنت شاهان ماد و هخامنشی و اشکانی و ساسانی...دست داشته و دخیلند؟ و یا بایستی حاکمان مریخ و زهل را مسبب و مقصر و مخاطب قرار داد؟ تاریخ تلخ و خونبار ملت ایران ثابت می کند که شاه و شیخ هر دو ماهیتاً ضد آزادی و و ضد حق حاکمیت مردم (دمکراسی) بوده و کشور ایران را ملک پدری خود دانسته و مردم را صغیر و رعیت خود می دانند. این خود اولین و بزرگترین ناسپاسی و خیانت به حقوق سیاسی و اجتماعی مردم ایران است. آیا به نظر شما، با به رخ کشیدن اینکه چون در دوران فاشیسم مذهبی ملایان دیکتاتور جور و جنایت بشتر شده( بر منکرش لعنت) ، بایستی از جنایتها و خیانتهای شاهان دیکتاتور چشم پوشی کرده و آن را تبرعه کرد؟ اگر انتقاد و ایراد و توهین و تهمت به دیگران وارد هست ؟ اول از خودمان شروع کنیم زیرا دیکتاتوری شیخ زائیده و محصول و ادامهً دیکتاتوری شاه می باشد. و بایستی مبارزه را تا رسیدن به آزادی و استقرار دمکراسی در ایران تداوم داد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر