۱۳۹۶ آبان ۲۷, شنبه

 سفر عتبات ناصرالدین شاه قاجار، در فاصله زمانی ۲۰ جمادی‌الثانی الی غرّه ذیحجه سال۱۲۸۷ ه.ق روی داد، یعنی سه سال قبل از سفر اول فرنگستان. این مسافرت حدود 5ماه طول کشید.در این سال ناصرالدین شاه، ظاهراً بدون مقدمه آهنگ سفر به عتبات را نمود، البته از قبل قرارچگونگی پذیرایی از وی و اردویی که باید همراه باشد بین دربار عثمانی و سفیر ایران درآنجا (میرزا حسین خان مشیرالدوله، صدراعظم بعدی) داده شد. اردوی همراه شاه عبارت بود از اکثر شاهزادگان، رجال و حرمخانه و افواج و سواره و توپخانه اردو را همراهی می‌کردند. ریاست این اردو با سلطان مراد میرزا حسام السلطنه بود.  شاه ازطریق ساوه به همدان و از آنجا به کرمانشاهان رفته و از خانقین وارد خاک عثمانی شد. تحت کاردانی میرزا حسین خان مشیرالدوله که از استانبول تا کرمانشاهان به استقبال آمده بود، ناصرالدین شاه طی سفر، همه جا از طرف عثمانی‌ها مورد احترام قرار گرفت و بین شاه و عبدالعزیز خان تلگرافات تهنیت ورود و عید فطر رد و بدل شد و خدمات مثبت توأم با تیزهوشی مشیرالدوله، موجب جلب محبت شاه نسبت به وی شد و چنانچه نقل شده، شاید از همین جا بود که ارتقای او را به مقام صدارت در ضمیر گذرانید. پس عجالتاً در بغداد، دستخط وزارت عدلیه و اوقاف را برای او صادر و او را همراه خود به تهران آورد.
اعتماد السلطنه از قول میرزا حسین خان مشیرالدوله نقل می‌کند که: «در اسلامبول بودم که اعلیحضرت ناصرالدین شاه به زیارت عتبات عالیات میل فرمودند، راضی کردن دولت عثمانی به این کار، امر آسانی نبود، با تدبیر، آن دولت را بر آن داشتم که موکب همایونی را در عراق عرب بپذیرند، چنانکه پذیرفتند».
 
این سفر پرهزینه زمانی انجام یافت که قحطی بیشتر ایالات ایران بخصوص اصفهان و یزد و خراسان، کاشان، قم و قزوین و همچنین خشکسالی کل فلات ایران را در بر گرفته بود.
 
ماجرای سفر ناصرالدین شاه به کربلا و نجف 
 
وی وقایع این سفر را روز به روز و با تفصیل به رشته تحریر درآورده است و از زمان حرکت از تهران، چگونگی وضعیت سفر را شرح داده است، بعضی از مناطقی که در این سفر ناصرالدین شاه از آنجاها، عبور، اطراق، یا سکنی گزیده بود، عبارت بوده است از: رباط کریم، ساوه، همدان، اسدآباد، کنگاور، کرمانشاهان، سرپل ذهاب، قصر شیرین، خانقین، یعقوبیه، مشیریه، بغداد، کاظمین، کربلا، نجف اشرف، کوفه، سامرا، کلهر، بیستون، صحنه، تویسرکان، دستجرد، قم، حضرت عبدالعظیم و تهران؛ که اهم وقایع مربوط به اختصار نقل می‌شود:
 
در روز پنجشنبه سلخ شعبان به عزم تماشای طاق کسری و زیارت سلمان با کشتی بخار بزرگی که مال عثمانی‌ها بوده و آن را کثیف توصیف می‌کند از روی آب دجله حرکت می‌کند.، در کنار شط شغال زیادی می‌بیند و به آنها شلیک می‌کند که موفق هم نمی‌شود. بعد از اینکه با کشتی راه زیادی می‌پیماید، بالاخره طاق کسری پیدا می‌شود، از کشتی به قایق و از قایق با اسب به تماشای آنجا می‌رود و چنین می‌نویسد:
 
«...تماشای طاق را کردم، دیگر این بنا به تعریف و توصیف قلم نمی‌آید. اول آثار دنیا بوده است. خراب شده است، خیلی مرتفع است و خیلی عرض و طول دارد»، سپس در همان نزدیکی به مقبره سلمان رفته، فاتحه مختصری خوانده و اذعان می‌دارد که «مقبره محقری دارد، دوسه نخل دارد، خدام عرب فقیر هیچ ندانی دارد.»
 
در روزهای بعد، پس از زیارت امامان کاظمین، از مقابر شیخ عبدالقادر گیلانی، شیخ شهاب‌الدین سهر‌وردی و آثار قصر نمرود بازدید می‌کند. در روز چهارم ماه رمضان رخت سرداری الماس پوشیده و به زیارت حُرّ می‌رود و بعد از طی طریق، در روز ششم رمضان به زیارت طفلان مسلم رفته و گنبد و صحن و غیره را خراب دیده و به معیرالممالک دستور ساخت آنجا را می‌دهد.
 
 در هفتم رمضان است که سواد شهر مقدس کربلا پیدا می‌شود، بعد از اینکه به شرح راه وسوار و پیاده شدن کشتی و غیره می‌پردازد، می‌نویسد: «سر راه، برمقبره عون پسر حضرت زینب که اینجا شهید شده است... پیاده شده زیارت کردیم، این راه، راه زوّار نیست، زوار هرگز از این راه نمی‌آیند و عون را زیارت نمی‌کنند، از ترس عرب از اینجا تا شهر کربلا دو فرسنگ است... تجدید وضو کرده، شمشیر بسته، سرداری الماس پوشیدیم، باز رفته به کالسکه نشسته راندیم.... سابق این راه بسیار سنگ و بد و همه نهر بوده که مردم با زحمت بسیار می‌رفته‌اند... از پل سفید الی دروازه نجف طرفین راه، از زن و مرد همه آدم بودند، مثل اینکه وارد شهر کاشان یا اصفهان شده‌ایم، داد و فریاد غریبی می‌کردند، یک علَم و دُهُل هم آورده بودند، می‌زدند. علم‌های حضرت عباس را جلو آوردند. حالت غریبی داشتم، گیج بودم، نمی‌دانستم کجا می‌روم... خلاصه از دروازه نجف وارد شدیم. کربلا قلعه‌ای دارد از آجر سخت که حسین خان سردار ایروانی یعنی قزوینی، حاکم ایروان ساخته است.»
 
ماجرای سفر ناصرالدین شاه به کربلا و نجف 
 
بالاخره وارد صحن می‌شود و حالت غریبی به او دست می‌دهد، داخل رواق و روضه و ضریح شده، شکر باریتعالی را می‌کند. کلید دار آنجا برایش زیارت نامه می‌خواند، در بالای سر حضرت نماز ظهر و عصر و همچنین نماز زیارت می‌خواند. حضرت علی اکبر را توی ضریح حضرت و پایین پای حضرت همه را زیارت می‌کند. همچنین شهدای هفتاد و دو تن که در پایین پای حضرت علی اکبر توی گنبد دفن هستند،  زیارت می‌کند. سپس، می‌نویسد «به زیارت حضرت عباس(ع) رفتیم، ... داخل شدیم، آنجا هم صحنی است وسیع، گنبد کاشی بلند که از بناهای امین الدوله صدر اصفهانی است، آنجا هم زیارت شد»، مجدداً روز 8 رمضان به زیارت حضرت ابا عبدالله الحسین می‌رود، نماز خوانده، زیارت کرده و تقاضای استجابت دعایش را می‌کند. بعد اذعان می‌دارد که علاوه بر گنبد که خراب است و باید تعمیر شود، فرش آنجا باید نو بشود، بعد به زیارت اهل قبور رجالی ایرانی که در آنجا دفن شده‌اند، می‌رود که در این میان از امیر کبیر، معیرالممالک، حاج میرزا آقاسی و چند نفر دیگر نام برده و به توصیف مقابر آنها می‌پردازد.
 
در همین روز هشتم رمضان در ادامه می‌نویسد: «امروز به قتلگاه رفتیم، آن طرف حبیب بن مظاهر پله می‌خورد، خیلی گود است، اتاقیست کوچک، آینه کاری و نقاشی شده، متولی دارد، توی آن گودی هم باز دری است، دراز، بلند، مثل قلمدان، زمینی است گود، در اینجا حضرت از اسب افتاده بودند در محل مدفن، حالا زانو زانو تشریف به این گودال آورده بودند.»  سپس از محلی به نام تکیه درویش در آنجا یاد می‌کند که جای خوب و تالار بزرگ و تمیزی بوده و نقل می‌کند که دراویش زیادی آنجا بودند که مذهبشان سنی بوده ولی از نظر او هیچ مذهبی نداشتند و بجز خوردن و خوابیدن و مفت‌خوری چیز دیگر نداشتند.
 
 روز بعد به زیارت حُرّ می‌رود و قبل از رسیدن به آنجا در صحرا به شکار پرندگان از جمله کلاغ می‌پردازد. بعد از طی مسافتی به مقبره حُرّ رسیده و آنجا را زیارت می‌کند، ولی اظهار می‌دارد «که به زیارت قبر حُرّ زوّار بسیار کم می‌آیند، اینجاها مخوف است، اهالی کربلا سالی یک روز به هیأت اجتماع بیرون آمده به زیارت حُرّ می‌آیند.»
 
در روز دهم رمضان مجدداً به زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام رفته و می‌نویسد: «توی ضریح مقدس رفتم، قرآن خط امام زین‌العابدین را در دست گرفته و زیارت کردم.» در آنجا قرآن بزرگی می‌بیند که یکی از شاهزادگان یا راجه‌های هندی که در آخر عمر در کربلا مجاور بوده، هدیه کرده است و می‌نگارد: «عجب چیزی است، همچه قرآنی در دنیا کسی تمام نکرده است، از خط و تذهیب و پرکاری، چیز غریبی است»
 
 بعد از چند بار زیارت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع)، از روی قبر حضرت عباس قدری خاک برداشته به دستمالی ریخته و برمی گردد. روز بعد هم در حرم حضرت امام حسین(ع) بعد از به عقب کشیدن تخته روی قبر دوسه مشت خاک برداشته و به دستمال ریخته و برای تهیه مهر می‌برد. همچنین در مورد گنبد حضرت امام حسین(ع) متذکر می‌شود که: «بنای گنبد متبرکه امام حسین علیه السلام اولاً از آل بویه بوده است  بعد از خلافت عباسیان محقر و مخفف ساخته بودند، آقامحمد خان مرحوم از نو ساخته، بزرگ کردند، گنبد را طلا گرفتند، نقره ضریح از خاقان مغفور [فتحعلی شاه] است، طلای مناره‌ها که از نصف به بالاست، از زن خاقان مرحوم، از دختر مصطفی خان عمو، آینه را مردم به شراکت ساخته‌اند، . نقره ضریح حضرت عباس از والده شاه مرحوم محمد شاه است. اما نقره‌اش بسیار نازک است که همه ریخته است.
 
ماجرای سفر ناصرالدین شاه به کربلا و نجف 
 
 سپس در روز 12 رمضان قصد نجف اشرف نموده و سوار کالسکه می‌شود و پس از شرح و توصیف راه در نزدیکی این شهر مقدس، علمای نجف، مشایخ و طلاب زیادی به استقبال او آمده بودند، مثل شیخ رازی و سایر... دم دروازه از کالسکه پیاده شده، با همه همراهان، وزرا، پاشایان و... به‌طور دسته جمعی پیاده به طرف صحن مبارک رفته، تا به آنجا می‌رسد. چنین توصیف می‌کند: «داخل شدیم، در حقیقت به بهشت برین وارد شدیم. صحن گشاد با دوطبقه از کاشی معرق، از بناهای صفوی است. گنبد و بارگاه حضرت در وسط ایوان طلا، مناره‌های طلا، اما بالای سر در صحن اسم نادر شاه را نوشته‌اند. می‌شود بنای صحن از نادر باشد... گنبد طلاکاری از کارهای نادر شاه است، روحی داده بود... داخل ضریح که شدیم مثل بهشت بود، روح و صفایی داشت که محال است هیچ جای دنیا هیچ باغی به این صفا باشد، بنای گنبد گویا از صفوی است، کاشی معرق غریبی توی گنبد کار کرده‌اند که هیچ همچه کاشی در دنیا نمی‌شود، مثل مینایی که در سرقلیان‌های اعلا درست می‌کنند، ازآن هم بهتر قندیل طلا، نقره، شمعدان و... بسیاراست، پرده‌های زیاد از اطراف آویزان، ضریح حضرت از نقره است، فرش‌های ابریشمی عالی که صفوی یعنی شاه عباس انداخته است و رقم هم دارد «کلب آستان علی عباس» مثل این است که امروز از کارخانه در آمده است، بسیار فرش‌های خوبی است. ساعت دو به غروب مانده وارد شدیم بالای سر حضرت، نماز ظهر و عصر و نماز زیارت خوانده شد واقعاً حظی کردیم که کمتر همچه چیزی نصیب می‌شود».
 
از آنجا به دیدن قبر آقا محمدخان و بعضی دیگر از قاجارها و رجال هم‌عصر آنها که در آنجا مدفون بودند می‌رود و بار دیگر حضرت علی(ع) را زیارت می‌کند. روز بعد به زیارت مسلم بن عقیل رفته و خدا را شکر می‌کند که کوفه شهر خرابی است. به محرابی می‌رود که حضرت امیر را ضربت زده‌اند و دو رکعت نماز می‌خواند و از اینکه همراهان وی در کمال فضولی و بی‌ادبی در اطراف و دیوارهای محراب یادگاری نوشته‌اند، آزرده می‌شود. در آخرین روز در نجف جقه برلیان الماس سرش را پیشکش آستانه حضرت امیر المؤمنین(ع) نموده و پس از زیارت‌های مکرر و تعریف و توصیف جواهرات خزانه حضرت امیر و ذکر نام کسانی که آنها را پیشکش کرده‌اند و... در روز نوزدهم رمضان از خدمت حضرت با کمال ملال و تأسف زیاد از حد، تکدر و دلواپسی مرخص شده رو به کربلا می‌رود. از آنجا بغداد و مانند مسیر رفت طاق کسری، سامره، کاظمین، غازانیه، یعقوبیه، شهروان، خانقین را طی نموده، روز دوشنبه 17 شوال را که به قصر شیرین ورود می‌کند روز مبارکی می‌نامد. سپس از طریق سر پل ذهاب، کرند، هارون آباد، ماهی دشت، کرمانشاهان، طاق بستان، بیستون، صحنه، کنگاور، ملایر، سلطان آباد، آشتیان، قم و زیارت حضرت معصومه، همچنین زیارت حضرت عبدالعظیم در روز سه‌شنبه اول ذیحجه وارد تهران می‌شود. به محض ورود به تهران خودش نقل می‌کند که هیچ وقت چنین جمعیتی ندیده بوده، زن ومرد و گدای زیاد چه مال خود تهران و چه از اطراف که قحطی‌زده بودند به استقبال شاه آمده و از گرانی نان فریاد می‌زدند. البته به نظر نگارنده منظورش از گدای زیاد مردم قحطی‌زده و بینوا بوده‌اند.
 
«از حضرت عبدالعظیم الی میدان عالی قاپوی دیوانخانه تهران، آدم بود، از طرفین راه، هیچ وقت همچه جمعیتی ندیده بودم، زن و مرد زیاد، گدای زیاد از حّد، چه مال خود تهران، چه از اطراف که قحطی بود، آمده اینجا ریخته‌اند، محشری بود، داد و فریاد، قال مقال زیاد بود. زن‌های گدا زیاد داشت، از گرانی نان و از دست وزیر فریاد می‌کردند. الی دیوانخانه به همین اوضاع مبتلا  بودیم و در آخر شکر خدا را می‌کند که سفر به خیر و خوبی انجام یافته است.گویا اصلاً فریاد مردم گرسنه را نشنیده و ندیده بود.
 
منابع:
عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، تهران، انتشارات زوار، چاپ سوم، 1373، صص 109-110
مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، تهران: انتشارات زوار، چاپ چهارم، 1371، ص408
شهریار جاده‌ها، سفرنامه ناصرالدین شاه به عتبات، به کوشش محمد رضا عباسی، پرویز بدیعی.تهران: سازمان اسناد ملی ایران،1372
سرپرسی سایکس ژنرال، نویسنده و جغرافیدان انگلیسی چند سالی را در ایران از سوی دولت متبوع خود به انجام ماموریت‌های مختلفی مشغول بود. راه‌اندازی کنسولگری در چند شهر ایران از جمله کرمان، سیستان و سرکنسولی در خراسان و راه‌اندازی پلیس‌جنوب از جمله اقدامات وی در ایران بود.
 
او کتابی تحت‌عنوان «تاریخ ایران» در دو جلد به رشته تحریر درآورده است که نشان‌دهنده توجه، ظرافت و اشراف او به مسائل ایران است. سایکس به دقت فعالیت دیگر کشورها در سرزمین‌ ایران را تحت‌نظر داشته و از جمله در یکی از موارد به پیشگامی فرانسه در برقراری ارتباط با ایران اشاره کرده و از تعلل دولت انگلستان در این زمینه سخن می‌گوید.
 
بعد از جنگ‌های ایران و روس که ایران برای بازسازی ارتش خود نیاز به کمک داشت، نخستین گروهی از خارجیان که با دربار ایران رابطه‌ای به این منظور برقرار کردند فرانسویان بودند. سایکس می‌نویسد:
 
روابط ایران و فرانسه از نگاه ژنرال انگلیسی 
 
«نقشه‌هایى که راجع‌به آن مذاکراتى بین تزار و اولین کنسول او واقع شده بود، به‌زودى براى عملیات فرانسویان مورد استفاده قرار گرفت. در سال ۱۸۰۲ دولت فرانسه توسط ماموران فعال کنسولگرى خود چنین تقاضاهایى از دولت ایران کرد. راولینسون راجع‌به آنها چنین گوید: این ماموران پس از تخلیه سوریه از ارتش فرانسه در آنجا باقى مانده و سال‌هاى زیادى باعث بروز حوادث سیاسى شده و به فعالیت‌هاى خود ادامه داده و توطئه‌ها و دسته‌بندى‌هاى عظیمى در تمام کارهاى آسیاى غربى ایجاد می‌کردند.
 
در ایران فعالیت‌هاى آنان را به‌سردى می‌پذیرفتند ولى در سال ۱۸۰۴ دولت فرانسه پیشنهاد اتفاق ضد روسیه را به ایران کرد. فتحعلی‌شاه قبلا به‌وسیله مامور سیاسى مقیم بغداد از انگلیس درخواست کمک کرده و به‌علاوه هیات دیگرى به هندوستان فرستاده بود، بنابراین به هیات فرانسوى هیچ جواب قطعى داده نشد.

در سال ۱۸۰۵ بین روسیه و فرانسه جنگ واقع شد و در ماه مه ۱۸۰۶ یک مامور سیاسى فرانسوى به نام مسیو ژوبر با تقاضاهاى بیش‌ازپیش وارد تهران شد. ناپلئون چون می‌دانست که از دست رفتن ایالت گرجستان خیلى باعث تاثر و ملال‌خاطر ایرانیان شده، پیشنهاد کرد که اگر شاه دست از اتحاد با انگلستان بردارد و هندوستان با قشون متحد ایران و فرانسه مورد حمله واقع شود دولت فرانسه در مقابل نیرویى براى تصرف گرجستان فرستاده و نیز هزینه ارتش ایران را تقبل می‌کند.
 
فتحعلی‌شاه که به هیچ‌وجه مایل به اتحاد با چنین ملت شاه‌کشى نبود در اولین برخورد با نماینده فرانسه از او پرسید «احوال شما چطور است؟ بناپارت چطور است؟ چرا شما پادشاه خود را کشتید؟» در این موقع فقدان طرق ارتباطیه سریع بین کلکته و لندن و تعلل و مسامحه حکومت بریتانیا باعث تعویق و تاخیر زیادى شد. کابینه انگلستان مباحثات زیادى در مورد دادن کمک به ایران در مدت دو سال کرد بدون آنکه به نتیجه قطعى برسد و فرمانفرماى هندوستان نیز این قضیه را به لندن تذکر داده بود. خلاصه نتایج نیکوى سرجان ملکم تا اندازه‌اى داشت هدر می‌رفت.»

روز ۱۹ آبان ۱۳۳۳، تیتر یک روزنامه‌های سراسری شوک‌آور بود و خبر از وقوع اتفاقی داشت که دیر یا زود باید رخ می‌داد: «سپیده‌دم امروز دکتر حسین فاطمی تیرباران شد.»

روز ۱۹ آبان ۱۳۳۳، تیتر یک روزنامه‌های سراسری شوک‌آور بود و خبر از وقوع اتفاقی داشت که دیر یا زود باید رخ می‌داد: «سپیده‌دم امروز دکتر حسین فاطمی تیرباران شد.»
 وزیر خارجه دولت مصدق موقع اعدام از شاه عذرخواهی کرد؟
 
وقتی سری پرشور داشته باشی و زبانی سرخ و قلمت اسلحه‌ات باشد، دیگر جایی برای عاقبت و عافیت‌اندیشی نمی‌ماند؛ که اگر می‌ماند، سیدحسین فاطمی روز ۲۶ مرداد ۱۳۳۲، در گرماگرم کودتا و وقتی هنوز سرنوشت کشور روشن نبود، هرچه دلش خواست به محمدرضاشاه نمی‌گفت و در وصف شاه مملکت تیتر نمی‌زد: «خائنی که می‌خواست وطن را به خاک و خون بکشد، فرار کرد.»
 
وقتی این تیتر را می‌زد، فکرش را هم نمی‌کرد که در چشم به هم زدنی جای بازنده و برنده بازی عوض شود و شاه فراری با سلام و صلوات برگردد و این بار حتی محکم‌تر از قبل بر تختش تکیه بزند.
 
این وسط وزیر خارجه دولت محمد مصدق که در آن روز‌ها از همه تندتر رفته بود، چاره‌ای جز فرار نداشت. شاید خودش هم حدس می‌زد که در پس دستگیری، جزایی جز مرگ، انتظارش را نمی‌کشید. این بود که خودش را پنهان کرد.
 
خدا می‌داند در روزهایی که فراری بود چند بار از خودش پرسید که چرا در کودتا آن‌طور ورق برگشت و البته فقط همان خدا می‌داند که آیا برای این سؤالش به پاسخی هم رسید یا نه.
 
شاید هم در ذهنش به عقب‌تر رفته و روزهای شکل‌گیری جبهه ملی را مرور می‌کرد یا شاید هم قصه ملی شدن نفت را که او نقشی تعیین‌کننده در جریان آن داشت؛ نقشی که خود دکتر مصدق بهتر از هر کس دیگری می‌تواند آن را توصیف کند:
 
«ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور ابتکار شادروان دکتر حسین فاطمی است که، چون کمیسیون نفت مجلس شورای ملی پس از چند ماه مذاکره و مباحثه نتوانست راجع به استیفای حق ملت از شرکت نفت انگلیس و ایران تصمیمی اتخاذ کنند، دکتر فاطمی با من که رئیس کمیسیون بودم مذاکره نمود... در جلسه‌ای که در خانه آقای نریمان تشکیل گردید، دکتر فاطمی پیشنهاد خود را نمود و مورد موافقت حضار در جلسه قرار گرفت و آن را امضا نمودند...»

جزای زبان سرخ
فاطمی مدتی که در مخفیگاه بود، چند باری خانه عوض کرد. هرچند این کار‌ها حکم جستن‌های ملخکی را داشت که آخر به دام بود و تقلای بی‌ثمر می‌کرد. مخفی بودن او نزدیک هفت ماهی به درازا کشید و در این مدت هرازچندگاهی شایعات بی‌اساسی درباره دستگیری‌اش نقل محافل می‌شد.
 
دیگر سال ۱۳۳۲ داشت تمام می‌شد و معمای سیدحسین فاطمی همچنان برای حکومت حل نشده، باقی بود. تا اینکه صبح روز ۲۲ اسفند باز هم شایعه دستگیری او دهان به دهان چرخید. خیلی‌ها گمان کردند چیزی بیشتر از شایعه در کار نیست. این بار، اما ماجرا فرق داشت. همه در کنجکاوی درستی و نادرستی خبر بودند که فرمانداری نظامی اطلاعیه‌ای منتشر کرد که حکایت از تائید دستگیری داشت:
 
«بدینوسیله به اطلاع عموم می‌رسد که دکتر حسین فاطمی ساعت ۹ صبح امروز به وسیله سرکار سروان حبیب‌الله جلیلوند افسر اداره انتظامی شهربانی و مأمورین فرمانداری نظامی پس از تجسسات طولانی در یکی از کوچه‌باغ‌های تجریش دستگیر و تحویل فرماندار نظامی گردید.»  

روزنامه‌نویس‌ها بلافاصله دست به قلم برده و به شرح ماجرا برای مردمی پرداختند که تشنه شنیدن جزئیات قضیه بودند. به‌خصوص که فاطمی در همان روز دستگیری، پس از بازپرسی مقدماتی و در راه انتقال به زندان قصر، از سوی فردی (یا شاید افرادی) مورد حمله قرار گرفت.
 
این فرد که روزنامه‌های وقت او را ناشناس خواندند، کسی جز شعبان جعفری معروف به شعبان بی‌مخ نبود. اینکه آیا قصد او کشتن فاطمی بوده یا نه، روشن نیست. خود شعبان سال‌ها بعد در جواب سؤالی که از او درباره آن ماجرا شد، ضرب و شتم فاطمی را تائید، اما چاقو زدن را انکار کرد: «دم شهربانی زدمش، چاقو نزدم. بی‌خود میگن چاقو زده...» حال سید حسین فاطمی در اثر آن حمله وخیم شد و کارش به بیمارستان کشید. روزنامه‌های وقت تا چند روز از حال و روز نزار او خبرهای متعددی منتشر کردند. 

دادگاه او در کنار دیگر کسانی که در کودتا نقش داشتند، در مهرماه ۱۳۳۳ تشکیل شد و در همان ماه هم حکم صادر شد. سنگین‌ترین حکم آن دادگاه یعنی اعدام برای فاطمی صادر شد. دادگاه تجدیدنظر در آبان‌ماه برگزار شد که آن نیز برای او حاصلی جز تائید حکم قبلی نداشت. ۵ در واقع کودتا گوشت قربانی می‌خواست و آن گوشت قربانی کسی جز فاطمی نبود.
 
اعدام برای عدالت!
روز ۱۹ آبان ۱۳۳۳، تیتر یک روزنامه‌های سراسری شوک‌آور بود و خبر از وقوع اتفاقی داشت که دیر یا زود باید رخ می‌داد: «سپیده‌دم امروز دکتر حسین فاطمی تیرباران شد.» در اطلاعیه دادستان ارتش که در روزنامه‌های همان روز چاپ شد، دلیل اعدام فاطمی «به هم زدن اساس حکومت» خوانده شده:
 
«دکتر حسین فاطمی که در اثر قیام ملی ۲۸ مرداد ۳۲ فراری و در پناه اشرار توده‌ای قرار گرفت و پس از دستگیری و تعقیب و تسلیم به دادگاه به موجب احکام صادره در دادگاه عادی و دادگاه تجدیدنظر اعمالش به منظور به هم زدن اساس حکومت تشخیص و محکوم به اعدام شد، با انجام تشریفات قانونی ساعت ۶ صبح امروز تیرباران گردید.»

دادستان پس از اعدام گفت‌وگویی مطبوعاتی ترتیب داد و آن اتفاق را جزئی از عدالت اجتماعی شمرد که همه آرزوی آن را دارند و اظهار خوشوقتی کرد که به مردم ایران ثابت شده دادستانی ارتش در برابر قانون همه را به یک چشم می‌بیند. 

خبرنگاران در محل اجرای حکم حضور نداشتند و برای همین روزنامه‌ها و مجلات جزئیات اعدام را از زبان دادستان نقل کردند. دادستانی که پیش از اجرای حکم، دیداری با فاطمی داشت و حالا مدعی می‌شد که با آن گفت‌وگو روحیه فاطمی که بسیار ضعیف بود، ناگهان تغییر کرد؛ آنقدر که از ساعت پنج عصر به بعد هر کسی که وارد اتاقش می‌شد، تصور نمی‌کرد که او قرار است اندکی بعد اعدام شود!

یکی از سؤالات خبرنگاران در آن کنفرانس درباره وضعیت مزاجی فاطمی پیش از اعدام بود که خبرهای ضدونقیضی درباره‌اش به گوش می‌رسید. پاسخ دادستان شاید قابل حدس بود: «روز گذشته اطباء بعد از معاینه او نظر دادند که حال وی بهبودی یافته است و حتی این را می‌توانم بگویم که خود او با پای خویش به مقابل چوب مخصوص تیرباران رفت.» ۶. 

فرزندی که به مصدق سپرده شد
فاطمی پیش از اعدام خواسته‌ها و وصایایی داشت. از خواسته‌های او دیدار با دکتر شایگان و مهندس رضوی بود؛ چهره‌هایی که دادگاهشان همزمان با فاطمی برگزار شد و گرچه ابتدا حکم حبس ابد نصیبشان شد، اما در دادگاه تجدیدنظر بخت یارشان بود و به ۱۰ سال حبس محکوم شدند؛ اتفاقی که برای فاطمی رخ نداد. 

وقتی که می‌خواستند او را برای اجرای حکم ببرند، تقاضای سیگاری کرد و به قول خبرنگاران، آن را با حالت خاصی گوشه لبش گذاشت تا روحیه و قوت قلبش را نشان دهد.
 
خبرنگار روزنامه کیهان در گزارش خود از چندوچون اعدام، به پیغامی اشاره کرده که دادستان ارتش روز پیش از اعدام برای خانواده فاطمی می‌فرستد تا اگر مایل بودند ملاقاتی با او داشته باشند؛ ملاقاتی که براساس اطلاعات این خبرنگار هرگز عملی نشد. دکتر فاطمی پیش از مرگش دکتر محمد مصدق را وصی و قیم فرزندش کرد و پس از او نیز مسئولیت‌ها را به یکی از برادرانش سپرد.

این خبر که از شدت رابطه این دو حکایت دارد، در روزنامه اطلاعات که به اصطلاح روزنامه‌ای حکومتی بود، بازتابی نداشت و این کیهان بود که آن را نشر داد. ۸ حتی مجله «اطلاعات هفتگی» هم با وجود اینکه خبر مفصل‌تری درباره وصی فاطمی منتشر کرد، اما اشاره‌ای به نام مصدق نداشت.
 
به نوشته این مجله، دکتر فاطمی درباره پسرش دو نکته را وصیت کرده است: «یکی اینکه پولی که دکتر فاطمی دارد، خارج از میراث او باشد و در اختیار قیم و وصی فرزندش گذاشته نشود بلکه به طور امانت بماند تا وقتی پسر دکتر فاطمی به حد رشد رسید و خواست در اروپا و آمریکا به تحصیلات خود ادامه دهد، برای تحصیلات عالی در اختیار او گذاشته شود. دیگر اینکه وصیت کرده است پسرش پس از تحصیلات مقدماتی رشته پزشکی یا مهندسی را برای خود انتخاب نماید.»

همین مجله از قول یک «شخصیت مطلع» این‌طور گزارش داد که وقتی فاطمی در میدان تیر از ماشین پیاده شد، به دادستان ارتش پیغام داد به گوش محمدرضاشاه برساند که اگر بد کرده، او را ببخشد! ۹ خبرگزاری رویترز، اما خبری به ظاهر متضاد با این خبر را نقل کرده است. به گزارش این خبرگزاری، وقتی فاطمی را به چوبه مخصوص می‌بستند، فریاد «زنده‌باد مصدق» بود که از دهان او خارج و در فضا شنیده می‌شد.

نصرالله سیف‌پور فاطمی یکی از برادران حسین، در آمریکا بود که خبر اعدام برادر را به او می‌دهند. شنیدن خبر آن‌قدر برای او شوک‌آور و سخت بود که دچار سکته شد. به‌خصوص که او برای جلوگیری از اعدام، به این در و آن در زده و نتیجه‌ای به دست نیاورده بود.
 
حتی به نوشته کیهان در جریان همان تلاش‌ها تلگرافی هم به محمدرضاشاه زده بود تا برای لغو حکم اعدام از نفوذ شاهانه‌اش بهره ببرد! ۱۱ البته دیگر نزدیکان فاطمی نیز فعالیت‌های شدیدی برای جلوگیری از اعدام او داشتند ۱۲ که البته هیچ کدام ثمری به دنبال نداشت و حکومت عزمی جزم برای اعدام او داشت. 

مرور و تورق نشریات آن زمان این نکته را روشن می‌کند که آن‌ها فقط به درج اخباری درباره اعدام فاطمی بسنده کرده‌اند. متن این خبر‌ها به شدت به هم شبیه‌اند و در آن‌ها چیزی فراتر از شرح خبر اعدام پیدا نمی‌شود.
 
حتی در مجلات هم از تحلیل و بررسی جوانب این اتفاق خبری نبود. به عنوان نمونه نشریاتی مثل سپید و سیاه، امید ایران، فردوسی و روشنفکر یا اصلاً از کنار این خبر گذشتند یا اینکه تن‌ها به درج خبری کوتاه در این زمینه بسنده کردند. ۱۳ البته وقتی به تاریخ این اتفاق توجه کنیم، داستان کمی روشن می‌شود.