۱۳۹۶ خرداد ۲۴, چهارشنبه

زن زشت و معروفی که از فراق ناصر الدین شاه دق کرد + عکس
,[categoriy]
 زن زشت و معروفی که از فراق ناصر الدین شاه دق کرد + عکس

ماجرای بسیار خواندنی زن زشتی که معروف شد و از مرگ و فراق ناصر الدین شاه دق کرد و  مرد !


 حکایت زنان ناصرالدین شاه، حکایت عجیب و غریبی است. از تعداد زیادشان که بگذریم، عکس های قدیمی منتشر شده از حرمسرای پادشاهی و چهره های خاص این زنان که شباهتی به استانداردهای چهره ای ملکه های دنیا ندارد، آنها را جزو حاشیه های جذاب دوره قاجار قرار داده است. زنانی که البته پشت چهره های زمخت و مردانه شان، حکایت های جالبی از نفوذ و کیاستی  که در مملکت داری به خرج داده اند نقل شده است. گل سرسبد این زن ها، انیس الدوله بود که لقب سوگلی ناصرالدین شاه را به خود اختصاص داده بود.

انیس الدوله ملکه ای بود که برای اولین بار، نشان «تمثال شاه» و «حمایل آفتاب» را در دربار هدیهگرفت. زنی که بدون شک باهوش ترین، با سیاست ترین و با درایت ترین همسر ناصرالدین شاه در امور  مملکت بود.

زن زشتی که محبوب شد
نام اصلی اش فاطمه بود، دختر نور محمد، از گرجیانی که در زمان صفویه، اجدادش را از گرجستان کوچانده و در مازندران سکونت داده بودند. پدرش در جوانی درگذشت و از آن پس نزد عمه‏اش زندگی می‏کرد، توسط او به حرمخانه ناصرالدین شاه قاجار (1264 ـ 1313ق) راه یافت و جیران خانم فروغ السلطنه ـ که در آن زمان زن سوگلی شاه بود ـ دختر را به خدمت خود نگاه داشت.

بعد از مرگ جیران تمام اموال او به فاطمه سپرده شد. فاطمه در دربار تصمیم گرفت که با سواد شود و دو سه نفر از ملاباجی‏های اندرون (معلم های زن آن روز دربار) مأمور تعلیم و تربیت او شدند تا آنکه در سفر  سلطانیه، شاه او را صیغه کرد و فاطمه خانم را «انیس الدوله» لقب داد و بعد هم مالیات شهر کاشان و دهات آن را به انیس‏الدوله واگذار کرد. ورود این زن به زندگی ناصرالدین شاه و حکومت ایران اینطور رقم خورد.

انیس الدوله در عرصه اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی دوره خودش بسیار تاثیر گذار بوده است به طوری که یکی از افراد آن زمان “تاج‏السلطنه” درباره او می‏نویسد: «به قدری این زن عاقله و با اخلاق بود که با وجود نداشتن صورت خوبی، برای سیرت خوب، او زن اول محترم بود. در این تاریخ که من مذاکره می‏کنم، او تقریباً سی‏ساله، قدی متوسط، خیلی ساده، آرام، باوقار، سبزه، با صورت معمولی بلکه یک قدری هم زشت، لیکن خیلی با اقتدار. تمام زن‏های سفرای خارجه به منزل او پذیرفته شده، در اعیاد و مواقع رسمی به حضور می‏رفتند. و این خانم بزرگ محترم اولاد نداشت، و مرا برای خود اولاد خطاب کرده، مهر مخصوص نسبت به من داشت. و همین قسم، جمیع خانواده‏های محترم و نجیب و زن‏های وزرا و امرا به منزل او پذیرفته می‏شدند. و تمام عرایض اغلب به توسط او انجام گرفته در حضور سلطان عرض و قبول می‏شد.»


,[categoriy]

سوگلی دست به قلم شاه
انیس الدوله زنی بود که قلم و انشاء روان او را کمتر کسی داشت و روی هم رفته جمال و کمال او باعث چنان سربلندی و امتیاز او نسبت به سایر زنان ناصرالدین شاه بود که به مقام بلند ملکه کشور رسید. به صورتی که یک نفر وزیر به کارهای او رسیدگی می‏کرد و جالب اینجا بود که این‏ وی یک منشی زن داشت  و این در تاریخ نیز تا کنون بی‏سابقه است که ملکه کشوری منشی زن داشته باشد.


,[categoriy]

در واقع هوش سرشار و بصیرت بی‏نظیری که او داشت سبب شد که انیس‏الدوله در سراسر کشور مقام  والای ملکه را به دست بیاورد و برای خود جداگانه درباری داشته و سفرای کشورهای دیگر وقتی به ملاقات شاه می‏رفتند، در دفتر این ملکه نیز نام خود را ثبت می‏کردند و حتی هدایای نفیس و نشان‏های قیمتی از جانب سلاطین کشورهای دیگر به عنوان «انیس‏الدوله ـ ملکه ایران» به دربار قاجار می‏رسید.

از طرفی اداره امور حرمخانه شاهی و برقراری حفظ و تعادل بین زنان شاه بر عهده انیس‏الدوله قرار داشت. باید بدانیم که در آن زمان اداره کردن حرمسرا و اینکه اوضاع آرامی داشته باشه جزء مهمات کشور بود و این زن در اداره کردن آن بسیار موفق بود به صورتی که اهمیت مقام انیس‏الدوله در اندرونی از گفته‏های اعتماد السلطنه به‏خوبی آشکار است: «… انیس الدوله ناخوش است… حرم‏خانه شاه منحصر به این زن است،… این‏که من به این زن دعا می‏کنم بیش‏تر برای خاطر شاه است که اگر خدای نکرده این زن بمیرد کلیه وضع حرمخانه به هم می‏خورد.»


,[categoriy]
درباره چگونگی انتصاب انیس الدوله به سمت ملکه ایران در تاریخ این طور آمده است: «در آن موقع ملکه انگلیس یک گردنبند الماس توسط وزیر مختار انگلیس به تهران فرستاد که به زن سوگلی شاه بدهند. وزیر مختار از صدراعظم پرسید: زن سوگلی شاه کدام یکی است؟ صدر اعظم این سؤال را نزد شاه مطرح کرد و شاه گفت: آن گردن‏بند الماس را برای انیس‏الدوله بیاورند. زن وزیر مختار انگلیس با تشریفات پر طول و  تفصیل به اندرون شاهی رفت و گردن‏بند ملکه انگلیس را به گردن انیس‏الدوله انداخت. بعد هم به دستور ناصرالدین شاه حاجی طوطی خانم، که همان مادام عباس فرانسوی باشد، یک نامه به زبان فرانسوی از  قول انیس‏الدوله برای ملکه انگلیس نوشت و یک کاسه بشقاب خیلی قیمتی فیروزه با چند قالیچه ابریشمی از طرف انیس‏الدوله برای ملکه انگلیس فرستاد».

در میان اقداماتی که او انجام داده است موقوفات این زن مقتدر قجری نیز قابل توجه است که شامل وقف «جیقه الماس» به حرم امیر المومنین(ع)، «پرده مروارید» به آستان اباعبدالله (ع)، ضریح نقره برای شهدا کربلا، «نیم تاج الماس» به آستان مقدس امام رضا(ع)، تعمیر درنقره طلاکوب مسجد گوهر شاد، وقف روستای کاشانک، بنای پلی در ناصر آباد از توابع لواسان و… است.


,[categoriy]
قربان صدقه های همایونی
نامه ای تاریخی از انیس الدوله خطاب به ناصرالدین شاه برجای مانده است که نشان از توجه وی به حال  رعیت بوده است. ماجرا از آنجا شروع می شود که ناصرالدین شاه بنا به دلایلی تصمیم می گیرد حاکم شیراز رکن الدوله را که به تازگی منصوب شده بود از سمت خود برکنار کند که در این میان این زن درباره این تصمیم به شاه نامه ای می نویسد که نشان از قدرت وی در تصمیم گیری های شاه داشته است:
«قربان خاک پای مبارک گردم، جواب عریضه نواب رکن‏الدوله را مرحمت نفرموده‏اید، آدمش طلب می‏کند. دستخط و عریضه مزین التفات فرمایید. باری شنیدم که حکومت شیراز را باز تغییر داده‏اید، واللَّه خیلی تعجب است. بیچاره رکن‏الدوله هفت ماه است نرفته، با آن همه خسارت، اگر برای پیشکشی است از خود شاهزاده بگیرید. این‏طورها پدر رعیت بیچاره در می‏آید، رعیت این‏طور تمام می‏شود. حاکم از خودش  نمی‏دهد. دور از مروت است، از همه جهت بیچاره‏ها تمام شده‏اند، عریضه را به دست کسی ندهید محرمانه ملاحظه فرموده پس بدهید خواجه بیاورد..»

پذیرایی از زنان سفرای خارجی یکی دیگر از وظایف این زن بوده است او در کلیه تشریفات رسمی درباری  و روزهای اعیاد و میلاد شاه به عنوان ملکه ایران از شاهزاده خانم‏ها و بانوان اعیان و اشراف و همسران وزرا و سفرای خارجی پذیرایی می‏کرد. از جمله دوستعلی خان معیرالممالک درباره عید تولد شاه چنین می‏نویسد: «انیس‏الدوله از بانوان سفرا و دیگر بانوان اروپایی مقیم تهران و همسران وزرا و اعیان و اشراف دعوت می‏کرد و خود حمایل بر سینه و نیم‏تاج بر فرق، غرق در نشان‏هایی که شاهان کشورهای خارجی  برایش فرستاده بودند از میهمانان پذیرایی می‏کرد.»

حتی انیس الدوله وقتی باخبر می‏شد که یکی از سفرای خارجی قصد ترک ایران را دارد برای خداحافظی از زنان همراه دستور میهمانی به افتخار آن‏ها می‏داد. یکی از این سفرا نقل می‏کند که: «هنگامی که در سال من به آمریکا احضار شدم و قرار شد تهران را ترک نمایم انیس‏الدوله، خانم و دختر مرا دعوت کرد که در ضیافت کوچکی که به افتخار آن‏ها در اندرون بر پا می‏شود شرکت کنند و همانجا مراسم خداحافظی به عمل آید.»


,[categoriy]

او گاهی خانم‏های سفرای خارجی را به حضور می‏پذیرفت. برای آنان مجالس مهمانی ترتیب می‏داد و با آن‏ها به وسیله مترجم به مذاکره می‏نشست. انیس الدوله مهمانان زن خارجی را به مجالس تعزیه می‏برد و شخصاً داستان تعزیه را برایشان شرح می‏داد. مشاور دائمی ناصرالدین شاه کارلا سرنا در این باره می‏گوید:  «ناصرالدین شاه برای اقدام به هر کاری علاوه بر منجم مخصوص با زن سوگلی خود (انیس الدوله) نیز که در وجودش به برخورداری از نوعی پیشگویی است، مشورت می‏کند.»

در واقع او در بسیاری از امور و مسائل مملکتی مورد مشورت ناصرالدین شاه بود چون به اخلاق و روحیه شاه آشنایی کامل داشته و بسیار موقع‏شناس بوده است درنتیجه هرچه به شاه پیشنهاد می‏کرده انجام می‏شده است. دلجویی از سران لشکری و کشوری نیز یکی دیگر از کارهای انیس‏الدوله بود به طوری که یکی دیگر از ابتکارات انیس‏الدوله این بود که دستور داده بود دور دامن او را تصویر سربازان تفنگ به دوش قلابدوزی و گلدوزی کنند و وقتی شاه از او سؤال کرد که چرا تصویر سربازان را روی لباس خود کشیده است جواد داد: «قربانت گردم، این‏ها با تفنگی که در دست دارند، ناموس قبله عالم را نگهبانی می‏کنند.»

تاریخی ترین تصمیم سوگلی
با تمام این ها، اطاعت از مرجعیت در واقعه تنباکو و رهبری مبارزه در داخل دربار یکی از مهم ترین اتفاقاتی است که انیس الدوله در آن نقش بسزایی داشته است، او با تدبیر و سیاست خاص خود نهضت تنباکو را در داخل قصر پی‏گیری کرد تا جایی که وقتی شاه با انیس‏الدوله روبرو می شود در حالی که  کلفت‏های انیس‏الدوله، ناظر به عمل خدمتکاران بودند شاه از انیس‏الدوله می پرسد: «خانم، چرا قلیان‏ها را از هم جدا و جمع می‏کنند؟» او جواب می دهد: «برای آنکه قلیان حرام شده» ناصرالدین شاه روی در هم کشیده می گوید: «که حرام کرده؟» انیس الدوله با همان حال می گوید: «همان کس که مرا به تو حلال کرده» شاه بعد از آن هیچ نگفت و برگشت و برای آنکه مبادا به احترامش لطمه ای وارد شود، بعد از آن به هیچ یک از نوکران خود دستور نمی‏داد قلیان بیاورند و در تمام دربار قلیان‏ها را جمع کردند.

از دیگر اتفاقات زندگی این زن همراهی کردن ناصرالدین شاه در سفری به فرنگ بوده است که البته در میان راه او مجبور به بازگشت به ایران می شود درواقع او در این مسافرت تا مسکو رفته و از مسکو به ایران بازگشته است. اما این‏که چرا رفته و چرا برگشته اختلاف نظر است در جایی آمده است که علت این امر را فتوای علما مبنی بر حرمت سفر زن مسلمان به فرنگ دانسته است، در حالی که در اسنادی این طور آمده است که به محض اینکه شهردار مسکو از ورود انیس الدوله اطلاع یافت، تا دروازه شهر رفت وتلاش کرد تا دسته گلی تقدیمش کند، برای گریز از چنین دردسرهایی، مشیرالدوله به شاه توصیه کرد تا  انیس الدوله را به تهران بازگرداند.

همچنین انیس الدوله در طول سال‏های متمادی در مقام رئیس اندرونی تاثیر بسزایی روی سلیقه و آرایش زنان ایرانی داشت. او توانست آرایش‏های زمخت و سنگینی را که پیش از او باب بود، با آرایش ملایم و مد روز اروپا جایگزین کند. او همچنین در تغییر پوشش زنان نقش مهمی داشت، قهرمان میرزا عین‏السلطنه در کتاب خاطرات خود در این رابطه می‏نویسد: «بیشتر تغییرات لباس حالیه زن‏ها به واسطه اختراع و تفکر حضرت قدسیه پیدا شده، خیلی حق به گردن مردها و زنها دارد. چه این تغییرات اسباب زینت و جلوه خانم‏ها شده، آن لباس‏های کثیف قدیم از میانه رفته. مثلا چارقد «گاز» قالب کرده حالیه را که پیش چارقد قلمکار یا ترمه یا چلوار سی سال پیش بگذارند معلوم می‏شود… همین طور بزک‏ها که خیلی ساده و ظریف شده با آن خال‏ها و خط‏ها و رنگک و زلف بچه که مثل فیل نقاشی بودند و تمام بدن را مثل وحشی‏های دنیا  از خال رنگ کرده، یا این «فر» تازه که از فرنگ آورده و زلف‏ها را مجعد یا غیر آن با کمال سلیه و قشنگی داغ می‏کنند که هزار مرتبه بر حسن و وجاهت خانم‏ها افزوده.»

,[categoriy]

پایان غم انگیز ملکه
حیات این زن با زندگی پر از ماجرایش بعد از کشته شدن ناصرالدین شاه در روز 12 اردیبهشت 1275  ه.ش، چندان دوام نیافت و او مدت زیادی زنده نماند، دوستعلی خان معیرالممالک نوه دختری ناصرالدین شاه، علت مرگ انیس الدوله را ناراحتی و بی قراری او پس از مرگ شوهرش خوانده؛ به طوری که وقتی حقوق ماهانه اش را یعنی اسکناس های مزین به تصویر ناصرالدین شاه را برایش آوردند به گریه و شیون  پرداخت و سکته کرد و مرد. البته اسنادی که جدیدا کشف شده گواهی فوت این زن بزرگ را به علت ابتلا به بیماری یرقان ذکر کرده که به این دلیل در 42 سالگی چشم بر این جهان می بندد.

پری (پروین) غفاری معشوقه بلوند و زیبای محمدرضا شاه که فکر می کرد با شاه ازدواج می کند اما سرنوشت دیگری در انتظارش بود.

رابطه محمدرضا پهلوی و پری غفاری

پری (پروین) غفاری در سال 1309 بدنیا آمد و در سال 1392 از دنیا رفت. پری غفاری به عنوان خواننده و بازیگر تلویزیون و سینما فعالیت می کرد.
پری غفاری خاطرات خود که در مورد روابط عاشقانه وی با محمد رضا پهلوی است را پس از انقلاب ۱۳۵۷ در کتابی به نام تا سیاهی دردام شاه منتشر کرد. این کتاب تنها یک بار در سال ۱۳۷۶ منتشر شد. به اعتقاد برخی منتقدان این کتاب در صورت تجدید چاپ می‌توانست پرفروش ترین کتاب تاریخ ایران باشد!
** ماجرای رابطه نامشروع شاه با پری غفاری چه بود؟
داستاه شاه و پری، حكایت دختری است كه با وساطت فردوست و مادرش به دربار راه یافت و رؤیای ملكه شدن در ذهن می‌پروراند و مدتی انیس و مونس شاه شد. سرانجام شاه پس از ازدواج با ثریا اسفندیاری وی را همچون تفاله‌ای به بیرون پرت كرد، و رویای كاخ آرزوهایش مثل حباب تركید. پروین غفاری در واقع مأمور سرگرم كردن شاه در روزهای جدایی شاه و فوزیه بود.


*پدر پروین
پروین فرزند میرزا حسن غفاری همدانی ، كه خودش اهل تفرش بود، وی در جوانی در مجلس شورای ملی كاری كرد و آخرین سمت وی مشاور رییس بازرسی مجلس بود. به گفته پروین او مردی دقیق و آزادی‌خواه خوش نام بود و همیشه به مبارزات علیه استبداد فخر می‌كرد. به همین دلیل پس از آشنایی پروین با شاه و رفت و آمدش به دربار ؛ همواره درباره خطری كه در كمین وی بود، به او هشدار می‌داد.
اما پری رویای ملكه شدن و راه یافتن به دربار و شركت جستن در شب نشینی‌های با شكوه داشت. و به هیچ چیز دیگر فكر نمی‌كرد و تصور می‌كرد شاه سرانجام با وی ازدواج خواهد كرد.


*فردوست دلال آشنایی شاه و پری
پری دختری 16-17 ساله، مو بور، بلند قامت و زیبا بود؛ كه فردوست در یك مهمانی در باشگاه افسران وی را همراه مادرش دید. فردوست در همین مهمانی به مادر و دختر نزدیك می‌شود و خود را معرفی نمود؛ فردوست را شناختند و با هم گرم گرفتند.

فردوست در كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی می‌نویسد:
".... تصور كردند كه برای ازدواج خود آمده‌ام، به هر حال آدرسشان را گرفتم و ماجرا را به محمدرضا گفتم، محمدرضا گفت: مادر و دختر ار به سرخ حصار بیاور؛ آنها را به سرخ حصار بردم، پس از مدت كوتاهی محمدرضا آمد، شاه را معرفی كردم، پس از معرفی، شاه مدتی با دختر قدم زده و پس از یك ساعت نزد من آمدند و محمدرضا گفت: كه با پری قرار گذاشته است..."


*از آشنایی تا جدایی:
خانه‌ی پری غفاری در "نظامیه" حوالی میدان بهارستان بود. وی دوران ابتدایی را در مدرسه‌ی "نوروز" و دوره دبیرستان را در دبیرستان "شاهدخت" كه در خیابان شاه آباد بود، سپری نمود. پری هنوز پانزده سال بیش نداشت كه با تبانی مادرش و خانواده اسعدی نظام، بر سفره عقد نشاندند ، وی كه دوشیزه‌ای دبیرستانی و بی‌خبر بود به عقد علی آشوری ـ پسر اسعدی نظام ـ در آمد.

عقد نافرجام پری و علی آشوری كه بر اثر توطئه چینی ـ مادر پری و پدر علی ـ طراحی شده بود؛ پس از گذشت چهار ماه استحكام خود را از دست داد، و مادر پری فهمید كه این پلكان ترقی محكم نیست ، پس از طریق دیگری سعی نمودكه در بدبختی دخترش كوشا باشد ... پری از همان ابتدا با اكراه به عقد علی آشوری در آمده بود. مادر پری هم با وساطت حسین فردوست تلاش كرد كه طلاق او را بگیرد.

نمایش فردوست و مادر پروین برای دیدار با شاه بسیار جالب است.
پری در خصوص اولین دیدار با شاه گفت : "... احساس كردم كه بروی ابرها گام بر می‌دارم، از اینكه در كنار شاه قدم می‌زنم خود را خوشبخت احساس كردم و غافل از اینكه همچون صیدی دست و پا بسته اسیر یك سفاك شده‌ام".
شاه و پری با هم قرار بعدی گذاشتند؛ فردای روز ملاقات ، شاه ساعت یازده صبح زنگ زد و گفت : "... من تمام شب به یاد تو بودم، می‌خواهم امشب در كاخ میهمان من باشید، تا بیشتر با هم آشنا شویم".

آن روزها همه می‌دانستند كه فوزیه ایران را ترك كرده است و خیال بازگشت هم ندارد. از سوی دیگر مادر پری با همدستی فردوست و گرفتن وكیلی به نام ارسلان خلعت‌بری،‌ طلاق او را از علی آشوری گرفتند، مادر پری فكر می‌كرد كه از این پس دخترش ملكه ایران خواهد شد.
پری با فسخ عقد با علی آشوری، آزادی خود را به دست آورد، رویای هر شب وی دربار و در كنار شاه بودن بود. پدر پروین (پری) مخالف رفتن دخترش به دربار بود و زنش را مؤاخذه می‌كرد.

پروین در 17 سالگی در کاخ شاه
پروین در 17 سالگی در کاخ شاه

ساعت هفت صبح بود كه امیرصادقی(راننده شاه) آمد و ماشین وی را به سوی كاخ برد.
پری به همراه امیرصادقی به كاخ رسیدند ... امیرصادقی رفت و وی را تنها گذاشت، دستی از پشت به شانه‌ی پری خورد، برگشت، شخص شاه بود ... بوی شراب و ادكلن در هم آمیخته بود ... برای اولین بار در نزد شاه شراب گیلاس را سركشید ،‌گلویش سوخت ... سرش گیج رفت ... دومین جام را نیز شاه برایش ریخت ، این بار آرام آرام به گلویش سرازیر كرد .... پس از مدتی به زمین افتاد ... وقتی صبح كه از خواب بیدار شد، دوران كودكی و دوشیزه‌گی را از دست داده بود ... احساس پلیدی به وی دست داد ... هنوز با اعلیحضرت عقد زناشویی نبسته بود.
شاه از پری می‌خواهد این ماجرا را به كسی ـ حتی پدر و مادرش ـ نگوید تا زمانی با یك تشریفات رسمی مراسم عقد اجرا شود.

اكنون از ماجرای شبی كه در كنار شاه بود یك ماه می‌گذرد ، وی در این یك ماه دیگر هیچ شبی را در كاخ نخوابیده بود.
شاه دستور داده بود در خیابان كاخ، خانه‌ای برای وی خریداری شود تا نزدیك شاه باشد و هر ماه پنج هزار تومان نیز به مادر پری قرار بود پرداخت نماید تا هزینه زندگی وی تأمین شود.
شاه پری را از پرخوری و نوشیدنی زیاد بر حذر می‌داشت تا همیشه زیبا و خوش اندام بماند ... وی هفته‌ای سه روز در كنار شاه بود؛ روز‌های شنبه، دوشنبه، چهارشنبه ... به سفارش شاه ، خیاط و آرایشگر او را هم چون عروسكی در می‌آوردند تا ساعتی از لحظات شخصی شخص اول مملكت را سرگرم خود كند.

پروین غفاری در خصوص هم نشینی با شاه می‌گفت :".. هنگام صرف شاه آرام آرام مشروب می‌خورد و گاهی گیلاس مرا هم پر می‌كند ... گاهی دور از چشم محافظان و زیر درختان بر روی زمین یا نیمكتی می‌نشستیم ؛ او در چنین مواقعی دست مرا می‌گرفت و چشم در چشم من می‌دوخت و سعی می‌كند مرا به سبك هنرپیشگان آمریكایی ببوسد .. حدود ساعت یازده شب سرگرمی صاحب عروسك تمام شده است و عروسك بایستی به گنجه‌اش باز گردد."
پری می‌گوید: "من همچون فاحشه‌ای كه پس از انجام وظیفه‌اش، دستمزد می‌گیرد، هدیه‌های او را در كیفم می‌گذاردم ... حداقل فایده این طلاجات دلخوشی مادرم بود".

مادر پری فكر می‌كند؛ شاه و پری دوران نامزدی خودشان را می‌گذرانند، پری یقین دارد كه ازدواجی در كار نیست.
شاه به پری می‌گوید: "می‌خواهم زیبا و خوش اندام بمانی ... تو نبایستی حامله شوی ... آشفته به سویش برگشتم و فریاد زدم، تو سه ماه است؛ هر چه خواسته‌ای ... حال می‌گویی نباید حامله شوی ... اعلیحضرت عزیز من حامله‌ام ... حامله ... تو نمی توانی با خریدن یك خانه خرابه مرا گول بزنی ... بایستی با من ازدواج كنی ... شاه برگشت و گامی به سوی من برداشت، در چشمانم نگریست ... دستش را بالا برد و بر گونه‌ام فرود آورد .... احمق دیوانه چرا گذاشتی حامله شوی؟
گفتم تو این طفل را در شكم من كاشتی ... حال می‌گویی چرا حامله شده‌ام ... شاه دستانش را روی شانه‌ من گذاشت... گفت : ببین پروین تو بایستی این جنین را سقط كنی".
پری اصرار می‌كند كه چنین را سقط نخواهد كرد ... اصرار می‌كند كه شاه او را عقد كند، شاه وی را با طپانچه تهدید به مرگ می‌كند، ... اما شلیك نكرد ... با طپانچه ضربه‌ای به شقیقه‌ی وی زد و فورا به زمین افتاد ... به دستور شاه به خرابه‌اش برگشت.

بعد از برگشت به خانه روز بعد شاه تلفن زد و پری محكم گوشی را به زمین كوبید، و ارتباط شاه و پری قطع شد ... مادر پری از این حركت نگران شد و پری را مؤاخذه نمود كه این چه حركتی بود كه با شاه مملكت كردی ... چهار روز از این جریان درگیری شاه و پری گذاشت، پری بستری بود ، دیگر از دربار صدای تلفن شنیده نمی‌شد ... ساعت شش عصر زنگ در خانه به صدا در آمده ، امیرصادقی با یك دسته گل با شكوه از طرف شاه به دیدن وی آمد. و گفت: "اعلیحضرت نگران حالتان هستند".
شیطنت زنانه در وجود پروین دوباره گل كرد ... صحنه سازی كرد ... می‌دانست كه امیرصادقی این نمایش را به اربابش گزارش خواهد كرد ... پس صحنه را داغ‌تر كرد ... میان گریه گفت: " به اعلیحضرت بگویید دیگر مرا نخواهید دید ... من خودم را خواهم كشت".
هدیه‌ای كه شاه فرستاده بود كلید و سند یك خانه در خیابان كاخ بود ... به هر حال پری مغلوب شاه شد، سعی كرد او را برای خودش حفظ كند ... و یا این كه از قبل دربار ثروتی برای خود فراهم كند ...

پروین غفاری در جوانی
پروین غفاری در جوانی

پری مجددا از شاه خواست كه وی را عقد كند، شاه هم با یك شرط حاضر شد كه او را به عقد خود در آورد و آن این كه كورتاژ جنینی بود كه در شكم داشت. ... پری شرط شاه را پذیرفت منوط به این كه قبل از عمل به عقد یك دیگر درآیند.
شاه با شنیدن این حرف پری به شدت وی را بوسید و گفت :"در یك میهمانی شام تو را عقد خواهم كرد، اما این مجلس خصوصی خواهد بود و به جز نزدیكان من كسی نباید از این سند بویی ببرد".
[دراین] زمان فردوست مأمور بود كه در كنار پری باشد و حوائج وی را برآورده كند.

شب موعد فرا رسید میهمانان بسیاری در مجلس عقد حاضر شدند، از نزدیكان شاه : اشرف و شمس ، احمدرضا و حمید رضا و محمود رضا از دعوت شدگان بودند؛ اشرف در آن مجلس گفت : "صیغه شدن كوس و نقاره نمی‌خواهد ".
پس از صرف شام اعلیحضرت اجازه دادند كه عاقد حاضر شود، عاقد حسن امامی، امام جمعه تهران بود، چند جمله‌ای را خواند ... كه پری در آن عالم مستی نفهمید و بعد راهش را كشید و رفت...
شاه در آن مجلس به پری گفت :"به كوری چشم فوزیه امشب می‌خواهم خود را در میان امواج گیسوان پروین غرق كنم ... بعد به دست گره گیسوان مرا رها كرد و موهای انبوه من پریشان شد .... من هم كه نیمه مست بودم دست به گردن او انداخته و .....

فردای آن روز پری و محمدرضا با هواپیما به بابلسر پرواز كردند، شاه هنگام سفر به این شهر از وی خواست كه در بازگشت از سفر، تا دیر نشده این جنین را از بین ببرد، چرا كه ترس شاه از اشرف بود، اگراشرف از جریان حاملگی بویی می‌برد تمام دنیا را خبردار می‌كرد، او نمی‌خواهد هیچ زنی در كنار شاه باشد ... اشرف فكر می‌كرد كه شاه ، پری را برای پر كردن اوقات تنهایی و در غیاب فوزیه به كاخ آورده است.
شاه گفت : "چون ترا صیغه كرده‌ام، اشرف نمی‌توانست بر چسب هوسبازی و زن بارگی به من بزند ... تو نگران نباش به محض اینكه وضع فوزیه روشن شود ازدواج‌ها رسمی خواهد شد . شاه گفت : ملكه‌ی كشوری سراغ داری كه زیباتر از تو باشد " پری به شاه قول داد كه پس از بازگشت از بابلسر نسبت به سقط جنین اقدام خواهد كرد ... شاه تبسمی كرد و گفت : " قبلا سفارش این كار را به پروفسور عدل كرده‌ام و خود این كار را سر و سامان خواهد داد ... به شاه گفتم یونایی موطلایی تو در خدمت توست ... "

پس از بازگشت از سفر ، فردوست به خانه پری در خیابان كاخ رفت و مأموریت داشت كه وی را به نزد پروفسور عدل جهت عمل كورتاژ ببرد .
با این عمل ، پری سلامت جسمانی و روانی خود را از دست داد به قول خودش آثار و عواقب آن را هنوز كه هنوز است تحمل می‌كند ، پس از عمل كورتاژ به دلیل عفونت اعضای داخلی تا لب مرگ پیش رفت و فردوست و ایادی پزشك مخصوص شاه و خود شاه به عیادت وی آمدند.

پری هنگام عیادت شاه از وی، به او گفت : " ببین عدل شما با من چه كرده است " شاه منظور پری را از این جمله دو پهلو فهمید و تبسمی كرد و دستان وی را گرفت و از جیب بغلش ، از درون یك جعبه شیشه‌ای كوچك ، انگشتری با نگین درشت یاقوت كبود بیرون آورد و در انگشتان وی كرد ... و گفت : " پروین سعی كن زود خوب شوی ... خانه قلبم سرد و تاریك است و بیا و گرمش كن ...
پس از سقط جنین ، رابطه پری و شاه مستحكم‌تر شد ، و ماه عسل دوباره شروع شده - عشق شاه زن  و هواپیما و رانندگی بود - بزم‌ها و میهمانی‌ها برقرار است و جام‌ها هم به سلامتی شاه و پری تهی می‌شد ...

پری دیگر در صرف مشروبات الكلی حرفه‌ای شده بود ... آخرین هدیه شاه به پری یك انگشتر با نگین زمرد در شب تولدش بود .
شاه از اینكه پری در محافل و مهمانی‌ها گرم می‌گرفت ، ناراحت می‌شد و می‌گفت : " بعضی‌ وقت‌ها می‌بینم تو در محافل و مهمانی‌ها گرم می‌گیری و آنها بر دستت بوسه‌ می‌زنند ؛ اگر روزی بدانم با كسی به جز من رابطه داشته‌ای زنده نخواهی ماند ، چشم و گوش‌های من ، كوچكترین حركت تو را به من گزارش می‌كنند ، همان طور كه از كار فوزیه با خبر شدم هم از كارهای تو با خبر خواهم شد .

*پس از طلاق فوزیه
با رسمیت یافتن طلاق فوزیه در سال 1327 ، روزنه‌ی امیدی برای ازدواج پروین با شاه دوباره گشوده شد ، اما محمدرضا دو هفته‌ای پس از اعلام رسمی طلاق به گوشه انزوا خزید ، و زمان آن رسیده بود كه پری با تمام قوا وارد میدان شود و به هر صورت جای فوزیه زن اول شاه را پر كند ، اما چه خیال عبثی بود . اولین ملاقات پس از دوره انزوا كه پیش آمد ؛ شاه همچنان مغموم بود ... شاه در حالت ناراحتی به پری گفت : " اگر روزی به من خیانت كنی تو را خواهم كشت " . شاه به پری گفت كه فوزیه به وی خیانت كرده است .

به مروز زمان شاه نسبت به پروین بدبین شده بود و رفتار وی را زیر نظر داشت ، به طوری كه با وجود این كه مسافت بین خانه پری و شاه زیاد بود ، در یك شب تابستانی ... مردی از دیوار خانه او پایین پرید ، شخص شاه بود ؛ اتاق وی را جستجو كرده و به حیاط بازگشت ...
پری به شاه گفت : " آیا صحیح است كه شخص شاه از دیوار منزل كسی بالا برود؟"
شاه پاسخ داد : "به من گزارش داده بودند كه مردی در خانه شماست."

البته در بدبینی شاه نسبت به وی نباید از نقش اشرف غافل بود ؛ پروین در كتاب "تا سیاهی..." نقل می‌كند :
"در شبی من بیرون زیر آلاچیق كنار خواهرم خوابیدم ، یك دفعه از درون اتاق خوابم صدای انفجار نارنجك آمد ، من متقاعد شدم كه اشرف قصد از بین بردن مرا دارد ."
اشرف در یك مهمانی سعی كرد از طریق قهوه پری را مسموم كند كه این دومین سوء قصد به جان وی بود و پری تصمیم گرفت رابطه خود را با اشرف قطع كند. با دسیسه‌های اشرف كم كم شاه باور كرد كه پری به وی خیانت می‌كند و شب‌هایی كه با او نیست با دیگران سر می‌كند ، این گونه شد كه زمینه اختلاف و درگیری بین شاه و پری پیش آمد .

روزی شاه به پروین گفت : " پروین از من سیر شده‌ای و دلت برای مردان دیگر پر می‌كشد " اشرف می‌گفت این دختر خوشگل است و باید بمیرد ، زیبایی شومی دارد .
به هر حال ارتباطات و مهمانی‌های پری با مردان دیگر و بوسیدن دست‌های وی به وسیله دیگران شاه را رنج می‌داد و باعث این اختلاف شد ؛ شاه حتی ایادی را نزد وی فرستاد تا از این اعمال دست بردارد ، پری با شیطنت زنانه سعی كرد توجه ایادی را به خود جلب كند و به حالت غش خود را به آغوش ایادی انداخت ، پری از ایادی خواست كه حامی او باشد ؛ دوستی شاه و پری به روزهای پایانی آن رسیده است . وی از ایادی خواست گاه گاهی به عیادتش بیاید و گیلاسی با هم بنوشند .

شاه از پری قهر كرده بود ، به مدت دو ماهی نه تلفنی و نه حضوری ، ارتباطی با هم نداشتند. پری هم هیچ تلاشی برای تماس با وی نكرد ، برای اینكه می‌خواست شاه را اذیت كند ؛ مجالس شبانه بر پا بود و شب‌های پری در كنار دوستانش سپری شد . و تا سپیده‌دم بانگ نوشانوش بلند بود ؛ بساط قمار و تریاك نیز برقرار و پری هم شمع محفل دوستان بود .
مطب دكتر ایادی در خیابان كاخ ، نزدیك خانه پروین بود ، به بهانه عیادت به خانه وی رفت و آمد می‌كرد ... ایادی پس از اظهار لطف و علاقه و عشق پری به خود ؛ با بی پروایی به خانه وی می‌آمد ...  و جواهراتی به وی داد ... از وقتی كه ایادی مبالغی به پری می‌داد ، مادرش از وی اظهار رضایت می‌كرد .

پروین در آخرین سال های زندگی اش
پروین در آخرین سال های زندگی اش

در این آشفته بازار قهر شاه و پری ، برادر محمدرضا ، غلامرضا ، پروین را به باغ دعوت كرد ، پری هم دعوت وی را اجابت كرد و به باغ رفت و درون اتاقی بزرگ ... روی میز انواع اغذیه و اشربه به چشم می‌خورد ... در نگاه غلامرضا تمنا موج می‌زد ... پری به غلامرضا گفت اگر برادرت من و شما را در یك باغ و در یك اتاق ببیند چه خواهد كرد ؟ غلامرضا گفت : هیچ كاری نخواهد كرد . خوشحال هم خواهد شد ؛ به او گفتم : نه چنین نیست ، من و شما را خواهد كشت .

پری با وجود این كه از قیافه‌ی غلامرضا و ایادی بدش می‌آمد ، اما به خاطر پول و موقعیت‌شان آن‌ها را در میان مشت‌های خود حفظ كرد .
پروین ماجرای فراهم شدن زمینه‌های ازدواج شاه ثریا را از زبان غلامرضا شنید ، مادر پروین هم این خبر را از طریق فردوست شنیده بود . سرانجام بر اثر تلاش‌های شمس ، محمدرضا به ازدواج با ثریا تشویق شد ، و در یكی از روزهای مهر ماه 1328 فردوست به خانه پری آمد .
او " پیك جدایی " بود ، مقادیری وجه نقد با خود آورده بود و پیغامی از شاه كه همه چیز بین شاه و پری تمام شده است . با شنیدن این خبر پری ، به این حقیقت پی برد كه مأموریت این عروسك موطلایی به سر آمده و حال بایستی لال شود و چیزی از این رابطه و رفت و آمد به كاخ نگوید .
آخرین دیدار شاه و پری در مراسم ازدواج محمدرضا با ثریا بود ؛ كه مادر پری دو كارت دعوت را از طریق فردوست به دست آورده بود ؛ و پری سعی كرد با بهترین آرایش در مراسم شركت كند و با همه گرم بگیرد و شاه را رنج بدهد ... شاه با دیدن پری اخمی كرد و تعجب می‌كند چه كسی او را دعوت كرده است ...
سرانجام داستان پری و شاه با ازدواج ثریا به پایان رسید و پری روزهای پس از جدایی را با افرادی چون غلامرضا برادر شاه ، ایادی پزشك مخصوص شاه و خاتم خلبان مخصوص شاه سپری نمود و بعد وارد عرصه سینما شد و به بازیگری پرداخت.

مایک ایوانز* در بخشی از کتاب خود تحت عنوان "ایران اتمی"(2009) مختصر نگاهی به شرایط ایران در سال 19799، سقوط شاه و انقلاب اسلامی ایران کرده است

روایت مایک ایوانز از آنچه در گوادلوپ گذشت/ کارتر گفت قصد ندارد از شاه حمایت کند


تار مایک ایوانز* در بخشی از کتاب خود تحت عنوان "ایران اتمی"(2009) مختصر نگاهی به شرایط ایران در سال 19799، سقوط شاه و انقلاب اسلامی ایران کرده است. تاکید او در این برهه زمانی بر روی سیاست‌های ایالات‌متحده، شوروی و دیگر کشور‌های متحد با محمدرضا شاه در سال‌ها و حتی ماه‌های آخر سقوط حکومت پهلوی در ایران است.

 وی با پرداختن به موضوع کنفرانس "گوادلوپ"، ( گردهمایی که به میزبانی فرانسه و با حضور 4 قدرت غربی با هدف بررسی بحران خاورمیانه و انزوای شاه ایران صورت گرفت) در آن زمان و دلایل تدارک چنین کنفرانسی از سوی کشورهای بلوک غرب، نقش ایالات‌متحده در کمک به سقوط شاه را زیر ذربین قرار داده است. متن ذیل بخشی از نگاه او به آن روزهای ایران برگرفته از فصل هفدهم کتاب وی است:

حوادث در ایران نشان می‌داد که کشور در سراشیبی سقوط قرار گرفته‌است. ویلیام هیلی سولیوان (آخرین سفیر آمریکا در ایران در سال‌های 1977 تا 1979) بدون هیچ اختیار و مجوزی از کاخ سفید، اعلام کرده ‌بود که حکومت شاه باید هر چه سریع‌تر پایان یابد. سولیوان برای دستیابی به این هدف، شروع به مذاکره با رهبران مخالفان در ایران کرده بود. سفیر آمریکا در تهران کاملا احساس کرده بود که شاه ایران قادر به کنترل امور داخلی کشور نیست. همین موضوع او را بر آن داشته بود تا علاوه بر در پیش گرفتن سیاست مذاکره با مخالفان در درون کشور، لیستی کامل متشکل از حدود یکصد نفر از نظامیان داخلی در ایران را تهیه کند تا زمان خروج شاه از ایران آنها نیز همراه با وی از ایران خارج شوند.

تصمیم بر آن بود تا در نهایت بعد از خروج شاه، نیروهای انقلابی در کشور جایگزینی برای او انتخاب کنند. بیشتر عناصر میانه‌رو از سولیوان خواسته بودند که این اطمینان را به آنها بدهد تا در هنگام اجرای تصمیم سرنگونی شاه هیچ خطری از جانب نظامیان آنها را تهدید نکند. مسخر‌گی و فضاحت اینکه سفیر یک کشور بتواند تصمیم به سرنگونی بالاترین مقام کشوری دیگر گرفته و در این راستا وارد مذاکره با گروه‌های مخالف هم بشود، خود موضوعی قابل تامل و بحث است. زمانی که سولیوان مشغول انجام ماموریت در ایران بود جیمی کارتر، رییس جمهور وقت ایالات متحده نیز با حضور در کنفرانس گوادلوپ به میزبانی فرانسه و حضور متحدانی چون آلمان و انگلیس به روشی دیگر در تلاش برای خالی‌کردن جای پای شاه ایران بود.کارتر قصد داشت تا حمایت کامل رهبران سه کشور را برای خلع شاه از قدرت و حکومت بدست آورد. او بعدها طی سخنانی نه چندان قابل اعتماد پس از انتقادهایی که در رابطه با دخالت ایالات متحده برای سرنگونی شاه ایران صورت گرفته بود،گفت:« ایالات متحده کاملا واضح و آشکارا، چه در بیانیه‌های مختلف و چه در سخنانی که از سوی"سایرس ونس"(وزیر خارجه وقت آمریکا) مطرح شده، اعلام کرده‌است که هیچ دخالتی در تصمیم مردم ایران برای سرنگونی حکومت شاه این کشور نداشته است.»

در نوامبر 1978، لئونید ایلیچ برژنف، رهبر حزب کمونیست شوروی ( ۱۹۶۴ تا ۱۹۸۲) به ایالات‌ متحده هشدار داد که هر گونه دخالت، بویژه از نوع نظامی در مسائل مربوط به ایران به عنوان یک موضوع مهم و تاثیرگذار برای منافع امنیتی شوروی تلقی خواهد شد. (در آن زمان یکی از نگرانی‌های عمده شاه این بود که درگیری‌های داخلی ایران پای روس‌ها را به کشور باز کند.) همین موضوع حتی باعث شده بود که ایالات‌متحده هر گونه سیاستی را به‌کار بگیرد تا در ظاهر نشان دهد که هیچ گونه دخالتی در مسائل داخلی ایران نمی‌کند. اما شاید بتوان گفت که آنچه در ذهن کارتر در رابطه با سیاست خارجی ایالات‌متحده در مقابل شاه ایران و بحران انقلاب در این کشور می‌گذشت درکنفرانس مطبوعاتی او در دسامبر 1987 به وضوح مشخص شد؛ از رییس‌جمهور آمریکا پرسیده شد که آیا به نظر شما شاه ایران بر سر قدرت باقی خواهد ماند؟ کارتر پاسخ داد که من خود به شخصه ترجیح می‌دهم که شاه همچنان مرد اول حکومت ایران باشد اما تصمیم‌گیری درمورد چنین موضوعی به عهده مردم ایران است. از این مصاحبه چه در داخل هر دو کشور ایران و آمریکا و چه در رسانه‌های مختلف دنیا، برداشت‌ها و تفسیر‌های مختلفی شد. مطبوعات داخلی و خارجی، این جمله رییس‌جمهور آمریکا را آمادگی ایالات‌متحده برای خالی کردن جای پای محمد رضاشاه پهلوی تفسیر کردند.

در نوامبر 1978 گروه حقیقت‌یابی از سوی وزارت خارجه ایالات‌متحده متشکل از "استفن کوهن"،"جورج گریفین"،"کارل کلمنت"و"ویلیام سولیوان" رسما در گزارشی اعلام کردند که شاه ایران مدت زیادی قادر  به حکومت بر ایران نخواهد بود. آنها در گزارش خود آوردند: اما کسانی که قصد دارند تا جایگزین حکومت شاه شوند به احتمال زیاد، خواهان حضور ایالات‌ متحده در ایران نیستند.

در اکتبر همان سال بود که روزنامه واشنگتن پست با انتشار سرمقاله‌ای در صفحه نخست خود بار دیگر سعی کرد تا رییس‌جمهور کارتر را از تیررس اتهامات وارده در رابطه با ایران تبرئه کند. واشنگتن‌پست نوشت: دولت کارتر، دولتی است که تعهد بسیار عمیقی به شاه ایران و  دیدگاه او در رابطه با اهمیت استراتژیک کشورش در منطقه داشته است.کارتر از شاه ایران حمایت می‌کند. اما در عین حال تاکیدش به ایجاد فضای باز سیاسی در کشور است.ایجاد فضای باز سیاسی در ایران،به نوعی وارد شدن در یک بازی قمار است. اما شاه در این قمار پیروز می‌شود. حداقل تا زمانی که شرایط باز سیاسی در کشور مهیاست و شاه در راس قدرت است، ما از او حمایت خواهیم کرد.

 تقریبا یک ماه بعد واشنگتن‌پست در مقاله دیگری نوشت: شمارش معکوس برای سقوط شاه آغاز شده است.این روزنامه آمریکایی طرفدار دولت بدون هیچ اشاره‌ای به کوتاهی دولت کارتر در حمایت از بزرگترین و قوی‌ترین متحد خود در منطقه خلیج فارس نوشت: این بحران ربطی به کارتر نداشت.

اما ایالات‌متحده که قصد داشت تا در همهمه‌ تلاش برای سرنگونی شاه نفوذ خود میان نظامیان در ایران را افزایش دهد تصمیم گرفت تا ژنرال هایزر، معاون فرماندهی سازمان آتلانتیک شمالی (ناتو) را در همان زمانی که کارتر در نشست گوادلوپ حضور یافته بود به ایران بفرستند. این تصمیم که شخصا از جانب خود رییس‌جمهور کارتر اتخاذ شده بود با واکنش تند سولیوان و ژنرال"الکساندر هیگ"(وزیر خارجه در دولت ریگان) روبرو شد. هیگ با "چارلز دانکن"، معاون وزیر دفاع تماس گرفت و عصبانیت خود از تصمیم رییس‌جمهور کارتر را اینگونه بیان کرد: سیاست بدی در پیش گرفته شده است.کار اشتباهی می‌کنید. در ضمن هایزر مردی نیست که از لحاظ شخصیتی مناسب فعالیت‌های نظامی باشد. فرد نامناسبی را برای هدف نامناسبی به ایران فرستاده‌اید. اما کارتر در مقابل پاسخ تندی به هیگ داد. کارتر در پاسخ نوشت: کاری را که موظف به انجام آن هستید، انجام دهید. باید مانع از انهدام نیروی نظامی ایران شوید.

در همان زمان نگرانی روس‌ها با انتشار خبری در روزنامه پراودا"(روزنامه دولتی شوروی) مبنی بر ورود هایزر برای کودتا در ایران نمایان شد. روزنامه "هرالد تریبیون" نیز در واکنش به روس‌ها نوشت: هیچ کودتایی در کار نیست، هایزر به ایران آمده است تا مانع از وقوع کودتا شود و نه عامل بروز آن. اما واقعیت چیز دیگری بود. آمریکایی‌ها نیز این بار باور داشتند که شاه رفتنی است. حتی کار به درگیری میان خود مقامات نیز کشیده شده بود. از یک سو مشاجرات میان کارتر و برژینسکی (مشاور امنیت ملی آمریکا) در گوادلوپ بالا گرفته بود و از سوی دیگر اختلافات میان هایزر و هیگ در ایران همچنان ادامه داشت. در این میان سولیوان نیز نگران اجرایی نشدن تصمیمش برای خروج نظامیان همراه شاه از ایران بود. سولیوان که تا 3 ژانویه (13 دی) همزمان با مذاکرات خود با رهبران اپوزیسیون فهرست یکصد نفره‌ای برای خروج افسران ارتش از ایران تهیه کرده بود، از شنیدن خبر سفر هایزر به تهران شاکی بود. چرا که می‌دانست هایزر ماموریت دارد تا این افسران را در تهران نگه دارد.

زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی آمریکا می‌گوید: رییس‌جمهور کارتر قبل از سفر به گوادلوپ تصمیم داشت تا از شاه ایران حمایت کند. بعدها ژیسکاردستن، رییس‌جمهور فرانسه در کتاب خود تحت عنوان"‌‌قدرت و زندگی" با اشاره به نشست گوادلوپ نوشت: رییس‌جمهور کارتر خیلی ناگهانی به ما اعلام کرد که کشورش قصد حمایت از شاه ایران را ندارد. رییس‌جمهور فرانسه در بخشی از کتابش می‌نویسد: عدم حمایت ایالات متحده از ایران به منزله سقوط شاه بود. من در آن لحظه که کارتر این موضوع را مطرح کرد به گزارش میشل پونیاتوسکی (فرستاده ویژه فرانسه به ایران برای مذاکره با شاه) فکر می‌کردم. پونیاتوسکی در 27 دسامبر 1979 با شاه ایران ملاقات کرده بود و می‌گفت که شاه کاملا غمگین و خسته بود. گویا تازه از خواب بیدار شده است. او فکر می‌کرد که آمریکا تا آخر پشتش است اما در عرض یک هفته همه چیز تغییر کرد و کارتر به گونه‌ای دیگر وارد عمل شد.

بعدها برژینسکی در خاطرات خود در رابطه با آنچه در گوادلوپ گذشت، آورد: باید بگویم که شدیدا تحث تاثیر بحث‌ها در کنفرانس قرار گرفته بودم. کارتر به صورتی کاملا جامع و در عین حال تحریک‌آمیز مروری بر شرایط امنیتی موجود کرد. او به دیگران فشار می‌آورد تا موضع خود را در مقابل این تهدید مشخص کنند. برژینسکی می‌نویسد: در این جلسه ژیسکاردستن کاملا قاطع برخورد می‌کرد و جیمز کالاهان(نخست‌وزیر بریتانیا) نیز قدرتمند برخورد کرده و کاملا حس یک سیاستمدار قوی را منتقل می‌کرد. او در عین حال معقول و منطقی صحبت می‌کرد. اما هلموت اشمیت (صدراعظم آلمان ) تنها نگرانی‌اش بحث تهدید هسته‌ای شوروی در اروپا بود و پاسخ قاطعی به موضوع مطرح شده از سوی کارتر نمی‌داد.

کارتر، برژینسکی (مشاور امنیت ملی آمریکا)، دیوید آرون (معاون برژینسکی) و "ونس"  نقش عمده‌ای در شکل‌گیری آینده شاه ایفا کردند . شاه ایران در دو راهی تصمیم‌گیری حامیان خارجی خود قرار گرفت.شاه ناامید از حمایت‌های خارجی، خود را در معرض سقوط می‌دید. او در آخرین لحظات گفت: من خود را از طریق مبارزه با فساد اقتصادی و بی‌عدالتی، تشکیل حکومت ملی و برگزاری انتخاباتی آزاد، متعهد به جبران اشتباهات گذشتگان می‌دانم. با فساد و بی‌عدالتی مبارزه کردم. تضمین می‌کنم که بعد از دولت نظامی آزادی و قانون اساسی دوباره اجرا خواهد شد. پیام انقلاب شما شنیده شده است.

ژیسکاردستن، تعجب خود از نحوه برخورد کارتر با شاه کشوری که حداقل به مدت یک دهه یکی از نزدیک‌ترین متحدان آمریکا بود، را این گونه بیان می‌کند: از لحاظ جنبه انسانی قضیه، همگی ما از نحوه صحبت کردن کارتر در مورد شاه و ایران شوکه شده بودیم. چرا که می‌دانستیم همه چیز در نهایت با شکنجه و یا کشته شدن شاه خاتمه خواهد یافت. او اصلا خجالت نمی‌کشید. نه. نه. او اصلا خجالت نمی‌کشید و خیلی راحت و واضح در مورد برخورد با مردی که پیش از این ما از او سخت حمایت می‌کردیم (محمدرضا شاه) صحبت می‌کرد. او (کارتر) مثل یک حرام‌زاده رفتار کرد و بی‌پرده اعلام کرد مردی را که همگی ما از او حمایت می‌کردیم، کنار می‌گذارد. شاید یک کم احساسات بد نبود. ما هم هیچ بحثی نکردیم. بدون کوچترین ملاحظه انسانی و فکر کردن به سرنوشت شاه. ما شاه را خوب می‌شناختیم. ما او را دیده بودیم، با او کار کرده بودیم، اما از لحاظ سیاسی نیز به این نتیجه رسیده بودیم که به احتمال زیاد برگشتی وجود ندارد و او نهایتا سرنگون خواهد شد. سخت بود. چون دلمان برای او می‌سوخت.


*نویسنده نشریات نیوزویک، نیویورک تایمز و  واشنگتن‌ پست و تحلیلگر مسایل خاورمیانه