۱۳۹۵ بهمن ۷, پنجشنبه
دری، فارسی یا تاجیکی؟
یادداشتی از: مهدیزاده کابلی
[↑] پینوشتها
[↑] جُستارهای وابسته
[↑] سرچشمهها
فهرست مندرجاتزبان دری
دری، فارسی یا تاجیکی؟
- منشأ زبان دری
- دید تاریخی
- نظر برخی از زبانشناسان
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
- پيوند به بيرون
[قبل] [بعد]
این زبانی که ما بدان سخن میگوییم، دری است؛ یعنی: «دُر دری» زبانی که به قول ناصر خسرو بلخی: «من آنم که در پای خوکان نریزم -- مر این قیمتی دُر لفظ دری را»، به غلط پس از اسلام عربها آن را فارسی نامیدهاند و بزرگان ما هم به تقلید از عربها آن را گاهی فارسی (پارسی) و گاهی فارسی دری نامیدهاند. و امروزه از ایرانیان کنونی هم بهدلیل خاص (گرایشات ناسیونالیستی)، بدان فارسی یا پارسی میگویند یا تاجیکان آن را تاجیکی نامیدهاند. بههر حال، این سه نام، هر سه، نام یک زبان است که بایست دری خوانده شود. اما ما از روی عادت، به آن «فارسی» میگوییم.
گرچه این مطلب، تفصيل بيشتر میطلبد که در اين مختصر نمیگنجد. اما آنچه که امروزه در افغانستان «دری»، در ايران «فارسی» و در تاجيکستان «تاجيکی» ناميده میشود، در واقع، سه نام يک زبان است و تنها فرق بين آنها، لهجههای متفاوت است؛ حتی اين تفاوت لهجهها در داخل کشورهای افغانستان و ايران هم ديده میشود. بهطور مثال: در افغانستان: لهجه کابلی، لهجه هراتی، لهجه مزاری و يا ... لهجههای متفاوت يک زبان است. همچنين در ایران: لهجه تهرانی، لهجه مشهدی، لهجه اصفهانی، لهجه شيرازی و يا ... بازهم لهجههای متفاوت يک زبان است. بدينسان، دری، فارسی و تاجيکی نامهای مختلف با لهجههای متفاوت يک زبان هستند.
[↑] منشأ زبان دری
[↑] منشأ زبان دری
در مورد سرچشمه اين زبان، به نقل از ابن نديم که او هم از زبان عبدالله بن مقفع نقل میکند، باید گفت:
«زبانهای فارسی عبارت از: پهلوی، دری، فارسی، خوزی، و سريانی است. پهلوی منسوب است به پهله که نام پنج شهر است: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند، و آذربايجان. و اما دری زبان شهرنشينان بود، و درباريان با آن سخن میگفتند و منسوب بهدربار پادشاهی است و از ميان زبانهای اهل خراسان و مشرق، زبان مردم بلخ در آن بيشتر است. اما فارسی، زبان موبدان و علما و امثال آنان بود، و مردم فارس با آن سخن میگفتند. و خوزی زبانی بود که با آن شاهان و اميران در خلوت و هنگام بازی و خوشی با اطرافيان خود سخن میگفتند، و سريانی زبان همگان، و نوشتن هم نوعی از زبان سريانی فارسی بود.»[۱]
در اين نقل قول، واژه فارسی به دو مفهوم عام و خاص بهکار رفته است. در مفهوم عام، هر پنج زبانی را که نام میبرد، فارسی میخواند. اما بهصورت خاص فارسی را زبان موبدان و علمای زرتشتی مینامد که مردم فارس با آن سخن میگفتند. اين زبان پس از اسلام، بهتدريج از بين رفت و امروزه در جمع زبانهای مرده بهشمار میرود.
ولی زبان دری که بيشتر زبان مردم بلخ بود، در شهرهای مداين، مردمی که بر درگاه شاه بودند، بدان زبان سخن میگفتند و آن زبان خاص مردم دربار بود، از همين روی آن را زبان دری (زبان درباری) میناميدند. در آن زمان، دری يکی از جملهی پنچ زبان فارسی (بهمفهوم عام کلمه) بود. به اين ترتيب، آن را «زبان فارسی دری» هم گفتهاند و بعدها بهغلط آن را بهتنهايی فارسی يا پارسی خواندهاند.
با این وجود، اينکه چرا عربها تمام اين زبانها را بهصورت عام فارسی خواندهاند، دليلش آن بود که اولين رويارویی آنها با قوم فارس بود و از سوی ديگر فارسها دارای امپراتوری بزرگ بودند و شهرت بيشتر داشتند، بدينسان بود که عربها همه آريايیتباران را بهملاحظه منطقه پارس پارسيان، فارس و زبانهایشان را فارسی ناميدند. بعدها مردم محلی هم به پيروی از نويسندگان عرب خود را فارس و زبان خود را فارسی میخواندند و حتی اين اشتباه تا امروزی هم همهجا متداول است.[٢]
[↑] دید تاریخی
[↑] دید تاریخی
مورخان اسلامی نوشتهاند «نخستین کسی که به زبان پارسی سخن گفت «کیومرث» بود»[٣] و آشکار است که این سخن افسانهای بیش نیست. بازهم در آثار دورۀ اسلامی آمده است که «در زمان «بهمن اسفندیار» چون مردم از اطراف عالم بهدرگاه او میآمدند و زبان یکدیگر را نمیفهمیدند. بهمن فرمود تا دانشمندان زبان فارسی را وضع کردند و آن را دری نام نهادند»[۴]. بدون تردید، این روایت هم داستانی است. اما بهطور مسلم، حکایت از قدمت زبان دری دارد.
علامه عبدالحی حبیبی، زبان تخاری را مادر زبان دری میداند![۵] زبان تخاری شاخهای از خانوادهٔ زبانهای هندواروپایی است که در هزارهٔ اول پس از میلاد در منطقهای که اکنون استان شینجیانگ چین است، رایج بوده است[٦]. هندواروپایی بودن این زبان را دو زبانشناس آلمانی، امیل زیگ و ویلهلم زیگلینگ، در ۱٩۰٨ میلادی به اثبات رساندند[٧].
زبان تخاری در قرنهای دوم و سوم هجری در تخارستان که یکی از ولایتهای شمالی افغانستان است، رواج داشته و با زبان ختنی پیوند نزدیک دارد[٨]. از زبان تخاری، نوشتههایی از سدههای ششم تا هشتم میلادی بهجا ماندهاست[۹].
از آنجا که در فاصلۀ سدههای چهارم و هشتم میلادی، سرزمین میان سُغد و بامیان یعنی باختر یا باکتریای قدیم، تخارستان (طخارستان) خوانده میشد و پایتختش بلخ بود، برخی به اشتباه واژة تخاری را برای زبان بلخی بهکار بردهاند[۱٠]. بلـخـی از زبـانهـای آریایـی میانـۀ شـرقی بـود و بهخطـی برگرفتـه از یونانـی نوشـته میشـد[۱۱]. در واقع باکتریا را از آنرو تخارستان نامیده بودند که در حدود اواسط سدۀ دوم پیش از میلاد بهتصرف گروهی از تخاریان چادرنشین درآمده بود[۱٢]. زبان این مهاجمان - که در متون چینی «یوئه - جی» (کوشانیان) نامیده شدهاند - احتمالاً نیای زبانی است که اکنون دری مینامیم، اما محرز نیست.
[↑] نظر برخی از زبانشناسان
[↑] نظر برخی از زبانشناسان
بهطور کلی، دری و پشتو در افغانستان دو زبان رسمی این کشور هستند. که در این میان، برخی از مردم افغانستان در زبان گفتاری، برای نامیدن زبان دری، گاه از هر دو عنوان «فارسی» و «دری» و گاه هم بهصورت «فارسی دری» استفاده میکنند و امروزه در ادبیات این زبان نیز، واژهی «فارسی» و «دری» بهیک معنا (بهطور مترادف) بهکار میرود.
با این حال، در نگارشهای رسمی دولتی افغانستان، از زمان پادشاهی محمدظاهر شاه بدینسو، از این زبان، دوباره فقط با نام «زبان دری» یاد میشود که برخی سادهاندیشان قومگرا، پیشینهی این نامگذاری را انکار میکنند تا چنین بنمایند که گویا نام «دری»، سابقهی تاریخی ندارد و نظر به تمایلات سیاسی «فارسیستیزانه» دولت پشتونگرای افغانستان، چنین نامگذاری شده است. اما این نظر، بسیار سطحی و بیپایه و بر اثر تلقینات پانایرانیستها است. از این رو، در اینجا میکوشیم تا برای اثبات ادعای یادشده، دیدگاه اندیشمندان ایرانی را در کنار نظر اندیشمندان افغان نیز بیان کنیم:
بهنظر محمدتقی بهار در کتاب سبکشناسی، یا تاریخ تطور نثر فارسی، «زبان دری زبانی است که از خراسان به دربار ساسانیان رفته است. به نقل از وی در اصل معنی کلمهٔ «دری» اختلافاتی وجود دارد. دو چیز را میتوان فرض کرد: یکی این که در دربار و در میان بزرگان در خانه و رجال مداین (تیسفون پایتخت ساسانیان) به این زبان سخن میگفته باشند. و دیگر آنکه این زبان، زبان مردم خراسان و مشرق ایران و بلخ و بخارا و مرو بوده باشد. اجتماع این دو حالت نیز مشکلی ایجاد نمیکند و منابعی وجود دارد که هر دو وجه را تأیید میکند.
میتوان نتیجه گرفت که زبان دری که خاص مردم خراسان و شرق ایران بوده است در دربار تیسفون و میان درباریان و رجال ساسانی نیز متداول بوده است. ریشهٔ «دری» را نیز احتمالاً باید «دَر» دانست که در زبان دوران ساسانی به معنی پایتخت و دربار است.»
در مورد چگونگی ورود زبان دری از افغانستان به ایران کنونی، محمدتقی بهار عقیده دارد که «شاید در عهد آزرمی و پوران و یزدگرد این زبان بههمراهی «پهلویان» یعنی اتباع فرخ هرمز پدر رستم فرخزاد که همه از مردم خراسان بودند و طبری از آنان با نام «فهلویان» نام میبرد به دربار تیسفون راه یافته است و در مدت طولانی نفوذ آن طایفه در پایتخت، این زبان در دربار ریشه دوانده است و مصادف با ورود عربها در مداین زبان دری در دربار شایع بوده است.»
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلیبرشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پینوشتها
[۱]-
[٢]-
[٣]-
[۴]-
[۵]-
[٦]-
[٧]-
[٨]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]- در بارۀ زبان بلخی رجوع کنید به ایرانیکا، ذیل «Bactrian language».[۱٢]-
[۱٣]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱٦]-
[۱٧]-
[۱٨]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[↑] جُستارهای وابسته
□ 1
□
□
[↑] سرچشمهها
□
□
□
□
ارسال شده توسط Mehdizadeh Kabuli
ه.ش. ۱۳۹۱ اسفند ۱۳, یکشنبه
واژههای دخیل در زبان دری
از: ستار سعیدی
[↑] پینوشتها
[↑] جُستارهای وابسته
فهرست مندرجاتواژههای دخیل در زبان دری
کدام زبان برای دولت افغانستان بیگانه است؟
- عربی
- انگلیسی
- هندی و اردو
- فرانسه
- فارسی
- معادلسازی
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
- پيوند به بيرون
[قبل] [بعد]
شورای وزیران افغانستان اخیراً در جلسهای به ریاست حامد کرزی، رئیسجمهوری، کاربرد «زبانها و لهجههای بیگانه» و «استفاده از کلمات نامانوس» در رسانهها را ممنوع کرده است.
این که آیا میتوان با فرهنگ، بهویژه پدیده پویا و رو به رشد زبان، برخورد مطلقگرایانه کرد، بحث جداگانهای میطلبد، اما پیش از آن، منظور دولت از زبانهای بیگانه و کلمات نامانوس جلب توجه میکند.
هرچند شورای وزیران بهطور مستقیم از هیچ زبان یا گویشی نام نبرده است، اما تجزیه و تحلیل نوع برخورد دولت افغانستان با زبانهای مختلف، شاید بتواند به حل این معما و تفسیر منظور دولت از بیگانه و نامانوس، کمک کند.
[↑] عربی
[↑] عربی
پیشینهی هجوم اعراب و پیوندهای مذهبی به سرزمینهای فارسیزبان، میراث سنگینی از واژههای عربی بر جای گذاشته است. نه تنها در افغانستان، بلکه در ایران و تاجیکستان، دو بخش دیگر پیکره فارسیزبان نیز انبوهی از واژههای مورد استفاده، عربی است.
در افغانستان، دستکم از سوی نهادهای رسمی و دولتی حساسیتی نسبت به واژههای عربی موجود در زبانهای فارسی و پشتو وجود ندارد و کاربرد وسیع واژهها و عبارات عربی در مکاتبات اداری، نشانه تأیید آنها است.
نهادهای رسمی در افغانستان، حتی بهجای واژهها و عبارات سادهی فارسی موجود، در مکاتبات اداری از تعابیر سنگین عربی استفاده میکنند که مخاطب عام باید آن را برای خود به فارسی ترجمه کند.
«تحریر مکتوب هذا» بهجای «نوشتن این نامه»، یا «الی یوم شنبه» بهجای «تا روز شنبه» از مثالهایی است که نمونههای زیادی از آن را در نوشتار و گفتار رسمی افغانستان میتوان یافت. پس عربی، نه تنها بیگانه نیست، بلکه زبان مذهب است و به کاربرد آن مباهات میشود.
[↑] انگلیسی
[↑] انگلیسی
اگرچه در عرف دیپلماتیک، رهبران کشورها معمولاً در نشستهای بینالمللی و کنفرانسهای مطبوعاتی که با همتایان خارجیشان دارند، به زبان ملی خود سخن میگویند، اما حامد کرزی، رئیسجمهوری افغانستان، تأکید زیادی بر استفاده از زبان انگلیسی دارد و تاکنون دیده نشده است که در هیچ سفر خارجی - به استثنای ایران و تاجیکستان که فارسی زبان هستند - از زبانهای رسمی کشور خودش استفاده کند.
او در نشستهای خبری مشترک با مهمانان خارجیاش در کابل هم بیشتر به انگلیسی سخن میگوید تا فارسی و پشتو. رئیسجمهوری افغانستان حتی چندی پیش دستور داد که تدریس درسهای علمی در دانشگاهها، به زبانهای بینالمللی مانند انگلیسی باشد.
بسیاری از وزارتها و نهادهای دولتی، نامههای خبری خود را به رسانهها، به زبان انگلیسی مینویسند و سایتهای اینترنتی بعضی از نهادهای دولتی، به زبان انگلیسی است تا فارسی و پشتو؛ گویی که مخاطب این سایتها و خبرنامهها فقط خارجیها هستند.
از سوی دیگر، کاربرد واژههای انگلیسی در رسانهها، تاکنون با مخالفت نهادهای رسمی مواجه نشده است و ادارات ذیربط، کار خاصی برای تغییر نام واحدهای تجاری مانند «فلان شاپینگ سنتر» یا «فلان سیتی سنتر» انجام ندادهاند. واژههایی مثل پرابلم (مشکل)، پروگرام (برنامه)، پلان (نقشه)، پالیسی (سیاست)، ستلایت (ماهواره)، مدیا (رسانه) و ... از زبان عام و خاص به گوش میرسد و در هر رسانهای شنیده میشود، اما کسی مخالفتی نمیکند.
[↑] هندی و اردو
[↑] هندی و اردو
فهرست مدونی از واژههایی که از هند وارد زبان مردم افغانستان، اعم از فارسی و پشتو شده، وجود ندارد، اما این واژهها، آنقدر در فرهنگ افغانها ریشه دوانده است که کمتر کسی در افغانستان ممکن است به بیگانه بودن آنها فکر کرده باشد.
اینها نمونههایی از وامواژههایی است که از هندی وارد زبان مردم افغانستان شده است و معادل فارسی آنها، معمولاً بیگانه پنداشته میشود:
- سرک از واژه هندی سرکا (Saraka): خیابان
میله از میلا (Mela): گلگشت و تفریح
پُت، از پوتا (puThTha): پنهان
چُپ (Chup): خاموش و ساکت
مُرچ، از مِرچ و مِراچا (Miracha & Mirch): فلفل
کیله، از کیلا (Kila): موز
چوک (Chowk): میدان
گادی (Gaddi): گاری و کالسکه
والا / وان (Wala / Wan): پسوند شغل، مانند چی و باشی در فارسی و ترکی (گادیوان: کالسکهچی یا موتروان: راننده)
ریشه این واژهها، بهراحتی قابل ردیابی است: مردم افغانستان سینما را بیشتر با فیلمهای هندی شناختند و برای دهها سال، محصولات سینمایی هند را حتی بدون ترجمه در سینما تماشا کردهاند.
بسیارند افغانهایی که بدون سفر به هند یا بدون آموزش دیدن، هندی حرف میزنند و خوانندههای افغان که به زبان هندی میخوانند.
تهاجم غزنویان و دیگر شاهان خراسان به هند و حاکمیت چند صد ساله مغولهای فارسیزبان بر شبه قاره، تأثیر زیادی بر فرهنگ و زبان آن کشور داشته است و تا پیش از استعمار بریتانیا، فارسی در برخی مقاطع تاریخی زبان رسمی هند و در سدههای منتهی به استعمار، زبان دوم آن کشور بوده است.
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که مراودات زبانی میان سرزمینهای فارسیزبان (از جمله جغرافیای کنونی افغانستان) و شبهقاره، یک طرفه به سوی هند بوده است تا برعکس. بر این اساس، انبوه هستند واژگان فارسی در زبان هند، اما اندک واژههای هندی موجود در زبان فارسی، بیشتر از سانسکریت آمده است تا زبان امروزی هند.
در افغانستان کنونی اما، برخلاف دیگر پیکرههای فارسیزبان، مانند ایران و تاجیکستان واژههای هندی زیادی، مانند مثالهای بالا، بهچشم میخورد که بهنظر میرسد در یک سده اخیر وارد زبان فارسی دری شده باشند.
نه در گذشته و نه امروز، دولتها در افغانستان، مقاومتی در برابر ورود واژههای هندی و اردو به زبانهای رایج در کشورشان نشان ندادهاند و هیچ رسانه یا سینمایی را بهخاطر پخش بدون ترجمه فیلمهای هندی مورد بازخواست قرار ندادهاند.
[↑] فرانسه
[↑] فرانسه
برخلاف ایران، در افغانستان زبان فرانسه نفوذ کمی داشته است؛ نام ماههای سال میلادی و اسامی کشورها که در ایران به زبان فرانسه رایج است، در افغانستان معادل انگلیسی آن استفاده میشود. با این وجود، واژههای فرانسوی زیادی در افغانستان بهکار میرود، از کابینه، پارلمان، ارگان، آژانس، لیسانس و دیگر وامواژههای مشابه در فارسی ایران گرفته، تا برخی واژههای دیگر که وارد فارسی ایران نشدهاند اما در افغانستان کاربرد دارند، مانند قوماندان (کوماندان) بهمعنای فرمانده، پتلون (پنتالون) بهمعنای شلوار، سکتور بهمعنای بخش، کلتور بهمعنای فرهنگ، و موارد پرشمار دیگر.
بههمین صورت، وامواژههای زیادی از زبانهای روسی، ترکی و مغولی هم در زبانهای پشتو و فارسی افغانستان وجود دارد.
[↑] فارسی
[↑] فارسی
در واقع، تنها نگرانی که در سالهای اخیر بارها از سوی نهادهای رسمی مثل کابینه و پارلمان افغانستان دیده شده است، در برابر واژههای اصیل فارسی یا در مواردی، کاربرد معادلهای ساختهشده در زبان فارسی ایران است.
کاربرد واژههای فارسی دانشگاه و دانشکده بهجای معادلهای پشتوی آنها، پوهنتون و پوهنزی، در کنار برخی واژههای فارسی دیگر مانند دادگاه عالی بهجای استره محکمه، دادستان بهجای ثارنوال و مانند اینها، تاکنون بارها خشم مقامهای دولتی افغانستان را برانگیخته است.
در افغانستان اگر کسی از واژه فارسی «خیابان» استفاده کند، که ریشه چند صد ساله دارد، برچسب بیگانهگرایی میخورد، بنابراین ناگزیر است بهجای آن بگوید سرک (هندی) یا وات (پشتو)، یا از واژه عربی «جاده» استفاده کند که معنای دقیقی برای خیابان نیست، بلکه به راههای برونشهری گفته میشود.
[↑] معادلسازی
[↑] معادلسازی
این نگرانی در میان برخی فارسیزبانهای افغانستان وجود دارد که دولت بیشتر واژههای فارسی را هدف قرار میدهد و معادلسازیهای پشتو نه تنها با مخالفتی مواجه نمیشود، بلکه با کاربرد در ادارات و نشریات دولتی رسمیت مییابد.
بهگونه مثال، استفاده از واژه کهن دبستان (ناصرخسرو: حسرت نکند کودک را سود به پیری - هرگه که به خردی بگریزد ز دبستان) با حساسیت و مخالفت مواجه میشود، اما معادل پشتوی آن، شونزی، کاملاً رایج است و در تابلو مکتبهای ابتدایی نوشته میشود. همچنین در حالی که استفاده از عبارت های فارسی مثل دادگاه عالی، دادستان، نگارستان، دانشگاه، دانشجو و مانند اینها، «بیگانه» پنداشته میشود، معادلسازیهای جدید پشتو برای واژههای موجود، مانند انتخابات (تولتاکنی)، نامزد یا کاندیدا (نوماند)، رئیسجمهور (ولسمشر)، عکس (انذور)، رسانه (رسنی) و ... با استفاده در نامهنگاریهای اداری و سایتهای دولتی رسمیت مییابد و ترویج میشود.
بههمین صورت، فارسیزبانهای افغانستان ناگزیرند واژههای عربی، انگلیسی، اردو، مغولی و فرانسوی موجود را بهعنوان «ترمینالژی ملی» بپذیرند، در صورتی که حتی برای نام وزارتها و ادارات دولتی به زبان پشتو معادلسازی شده و رسماً استفاده میشود:
- «د شوونی او روزنی وزارت» (وزارت تعلیم و تربیه)
«د لوړو زدکرو وزارت» (وزارت تحصیلات عالی)
«د ولسمشر ویاند دفتر» (دفتر سخنگوی رئیسجمهور)
«دکورنیوچارو وزارت» (وزارت امور داخله)
«د بهرنیو چارو وزارت» (وزارت امور خارجه)
«د کلیو دبیا رغونې اوپراختیا وزارت» (وزارت احیا و انکشاف دهات)
«د عامی گتو وزارت» (وزارت فواعد عامه)
«د اعامی روغتیا وزارت» (وزارت صحت عامه)
با همه اینها، آگاهان معتقدند که در میان عامه مردم افغانستان حساسیتی نسبت به کاربرد زبانهای پشتو یا فارسی وجود نداشته و ندارد، تا زمانی که دولت این حساسیتها را به وجود نیاورد، و تجربه نشان داده است که هرجا دولت در این مورد دخالت کرده، حساسیتها به میان مردم نیز راه یافته است.[۱]
[↑] يادداشتها
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلیارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- ستار سعیدی، کدام زبان برای دولت افغانستان بیگانه است؟، بخش افغانستان سایت فارسی بی بی سی: شنبه ٠٢ مارس ٢٠۱٣ - ۱٢ اسفند ۱٣۹۱
[↑] جُستارهای وابسته
از: داریوش آشوری
[↑] پینوشتها
[↑] جُستارهای وابسته
[↑] سرچشمهها
بازاندیشی زبان فارسی
(بخش نخست)
فهرست مندرجات
- حسابهای صاف نشده
- دردشناسی زبان فارسی
- زبان فلسفه و علم
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[زبان فارسی] [بخش دوم]
امروزه هر نویسنده و مترجم جدی فارسی زبان، در هر زمینهای که سرگرم کار باشد، از ادبیات گرفته تا علم و فلسفه، این ضرورت را حس میکند که دربارۀ زبان بیندیشد و در گزینش واژهها سبک و پسند آگاهانهای داشته باشد و بویژه در حوزۀ دانشها به چارهاندیشی در زمینۀ کمبودها بپردازد. اما این ذوق سنجیها و چاره آزماییها، در عین حال، پراکندگی زبانها و شیوۀ بیانها را نیز در پی دارد که مایۀ سردرگمی است و نمایانندۀ روحیۀ زمانهای که بنیانی استوار ندارد و بی بهره است از آن موهبت همزبانی که هر فرهنگ پخته و پابرجا از آن برخوردار است. ولی این راهجوییها و راهگشاییهای فردی، نیز بر روی هم، برایندی دارد که سرانجام به غنای زبان میافزاید و امکانات کشف ناشده اش را نشان میدهد و امروزه هر نویسندهای به نسبت توش - و - توان خود پیشاهنگی است پوینده و پژوهندهای که از گشت - و - گذار تنهای خویش همیشه تهیدست باز نمیگردد.
زبان فارسی در این شصت سال اخیر همراه با افت - و - خیزهای بزرگ اجتماعی و سیاسی و فرهنگی دگرگونیهایی ژرف را گذرانده است، چنانکه فارسی مدرن هنوز زبانی است در حال «شدن» و شکل گرفتن و میتوان گفت که تا زمانی که به نوعی قرار فرهنگی و اجتماعی نرسیده ایم به قرار زبانی هم نخواهیم رسید و زبان ما همراه با همۀ زندگی اجتماعی و تاریخمان زیر - و - بالاها خواهد داشت. مطالعۀ مقالههای استادان نسل گذشته همچون بهار و تقی زاده و قزوینی و اقبال و پورداود و دیگران نشان میدهد که حساسیت به زبان و مسائل آن شصت - هفتاد سال است که درگیر است و کشاکشها بر سر این زبان و ساخت و سرنوشت آن نه تنها فروکش نکرده بلکه در دهههای بعدی پر شورتر نیز شده است. مسائل کنونی زبان فارسی یکی از آن جهت است که ما در برخورد با تمدن جدید، چه از جنبۀ مادی چه معنوی، با چیزهایی برخورد کرده ایم که در حوزۀ تجربۀ تاریخی - فرهنگی ما قرار نداشته و در نتیجه، زبان ما دربارۀ آنها «ساکت» بوده است؛ و آنگاه هنگامی که میکوشیم این چیزها را به زبان خود بیان کنیم میبینیم که زبان ما در بیان اینگونه چیزها لنگیها و گنگیهای بسیار دارد و در این کشش - و - کوشش در بسیاری جاها تار - و - پودش از هم میگسلد. بخشی از این مساله مربوط به عالم معنایی است که ما در آن بسر میبرده ایم و با عالم معنای تمدن جدید بیگانه و بلکه از سنخ دیگری بوده است، و در نتیجه، همسنخی و همزبانی میان این دو «بیگانه» کاری بوده است دشوار و چه بسا ناممکن. و اما، بخشی دیگر از این بحث که مربوط به مسائل فنی و ساختنی زبان است بجای خود طرح کردنی است و در این بحث با تاریخ زبان فارسی در نظم و نثر و گفتار سروکار داریم و همچنین با چند - و - چون این میراث تاریخی و گرفتاریها و عادتهای زبانی ما، و همچنین برخورد با مسائل تازهای که زبان با آنها روبرو است. این بحث هم از این جهت دارای اهمیت است که تا زمانی که ما اسباب زبانی و اندیشگی ِهمسنخی با تمدن جدید را چنانچه باید فراهم نکرده ایم و آنچه را که باید بدرستی جذب نکرده ایم، چه در زمینۀ فلسفه چه در زمینۀ علم و دیگر زمینهها، از دور باطل «جهان سوم» رهایی نتوانیم داشت.
برخورد با زبان و مسائل آن همیشه هیجان انگیز است، و این هیجان از آنجاست که هر کس تعلق ذاتی و حقیقی به زبان خویش دارد و زبان او «جهان» اوست و درازا و پهنا و ژرفای «جهان» او برابر با درازا و پهنا و ژرفای زبان اوست و هر دستکاری و دگرگونی در زبان، جهان او را دستکاری و دگرگون میکند. رابطۀ ما با زبانمان در زندگی روزمره مثل رابطۀ ما با دست و پای خویش است. تا زمانی که دستها و پاهای ما کار طبیعی خویش را انجام میدهند وجودشان را حس نمیکنیم، بلکه آنها بی واسطه ما را با جهان بیرونی مربوط میکنند و آنچه را که میخواهیم میکنند، بی آنکه به کارکردشان توجهی داشته باشیم و هنگامی متوجه وجودشان میشویم که دست از کار و پا از رفتار بماند. آنگاه به فکر چاره میافتیم و تازه متوجه وجود و حضور و اهمیتشان میشویم. زبان نیز همینگونه است. زبان هنگامی به صورت مساله مطرح میشود و به خود «آگاهی» مییابد که از «رفتار» بماند؛ آنجا که دیگر به کار طبیعی خویش ادامه نتواند داد. زبان ما در عین حال، آیینۀ جهان آشنای فرادَست ماست، جهانی که با عادتهای خویش در آن به آسودگی اینسو و آنسو میرویم و میگردیم، جهانی که از شدت آشنایی با هر زیر - و - بالا و چم - و - خم آن میتوانیم همچون خوابگردان در آن آمد - و - شد کنیم (و در واقع، زندگی روزمره، زندگی بر سبیل عادتها، نوعی خوابگردی است). ما نه تنها در «جهان» خویش با عادتهای خویش میگردیم و مکانیسم عادتها زندگی را برای ما ساده و آسان و عملی میکند، بلکه زبان ما نیز همچون آیینۀ درونی این «جهان» با مکانیسم عادتها عمل میکند و جهان را برای ما ساده و زندگی را آسان میکند؛ و به همین دلیل، هر زبانی با همۀ دشواریها و پیچیدگیهای دستوری و اصطلاحی و واژگانی خود برای اهل زبان ساده و آسان است، زیرا تکرار بی نهایت رفتارهای زبانی ساز - و - کار عادتها را چنان ساخته - و - پرداخته و طبیعی و روان و آسان میکند که هیچ اهل زبانی در رفتار با زبان خود احساس هیچ فشار یا دشواری نمیکند و، به عبارت دیگر، هرگز وجود زبان را حس نمیکند، همانگونه که وجود دست و پای خود را در حالت عادی حس نمیکند. پا هنگامی بار گرانی بر تن میشود که شکسته باشد و این شکستگی ست که بیش از هر زمان دیگر به ما وجود پایمان را یادآور میشود. شکستگی زبان نیز همینگونه است. ما هنگامی وجود زبان را بیش از هر زمان دیگر حس میکنیم که «شکسته زبان» شده باشیم. اینهمه خود آگاهی که ما امروز به زبان داریم و اینهمه کوششی که در راه آن میشود جز این نیست که پای زبان ما در جایی به سنگ خورده و از حرکت بازمانده است و گرنه تا شصت - هفتاد سال پیش پدران ما در عالم عادتهای زبانی خود و در جهان آشنای خود زندگی میکردند و در آنجا زبانشان از گفتار بازنمی ماند. به عبارت دیگر، پریشانی «جهان» ما سبب پریشانی زبان ما شده است و بازسازی و چه بسا زیر - و - زبر شدن این جهان و افت - و - خیزهای آن سخت این دگرگونیها، ناگزیر افت - و - خیزهای سخت در زبان پدید میآورد. از این گفتار کوتاه مراد ما یک اصل هستی شناسیک (اُنتولوژیک) است که انسان و زبان و جهان سه چیز و یک چیزند و هر یکی در رابطه با آن دو دیگر معنادار است.
ولی از این سخن بگذریم و بپردازیم به همان مسالۀ فنی و محدود در باب میراث تاریخی زبان فارسی و ارزیابی آن در رابطه با نیازهای امروزین ما.
[↑] حسابهای صاف نشده
[↑] حسابهای صاف نشده
هنوز که هنوز است ما عادت نکرده ایم برخورد سنجشگرانه با میراث ادبی زبان فارسی داشته باشیم و ریزَش را از درشت و بهنجارش را از نابهنجار چنانکه باید جدا کنیم. هنوز هم بسیاری از ما عادت داریم که به این میراث همچون چیزی یکدست و یک لخت بنگریم و آن را خام اندیشانه یکسره رد کنیم یا شیفته وار یکسره بپذیریم و به ستایش آن برخیزیم. پژوهش دربارۀ ساختمان زبان فارسی و بررسی دگرگونیهای سبکی و زبانی در حوزۀ نثر فارسی بیش از چهل - پنجاه سال نیست که آغاز شده است و نخستین بار همت ملک الشعرای بهار این باب را گشود. مدت درازی نیست که به بازیافتن میراثهای گم نام یا گم شدۀ قدیمتر برخاسته ایم و نیز کمتر از بیست سال است که آموخته ایم آموزش فارسی و «سواد» فارسی داشتن ناگزیر با خواندن و درس دادن کلیله و دمنه و مقامات حمیدی یکی نیست و با نثر «مرسل» نیز میتوان فارسی آموخت و نویسندگان خوب فارسی را بیشتر باید در میان نویسندگان سدههای پنجم و ششم یافت تا هفتم و هشتم. و نیز تازه آموخته ایم که هنر نویسندگی در اقتصاد بیان است، یعنی هر چه کوتاهتر و رساتر رساندن معنا (و این یک اصل زیباشناسی نیز هست) تا شعبده بازیهای بی معنا با زبان و دراز کردن زنجیرۀ واژههای فرسوده. ولی هنوز حسابهای خود را با بخش عمدهای از این میراث صاف نکرده ایم و هنوز با پروای بسیار و زیر لب میتوانیم گفت که نویسندگان «نثر مصنوع » بیشتر پرت - و پلا گو و کژ طبع بودهاند و در حق ایشان میباید همان نفرینی را کرد که زادان فرخ در حق صالح بن عبدالرحمن کرد که گفت، «خدایت ریشه از جهان برکناد که ریشۀ پارسی برکندی.»
زبان فارسی، چنانکه نشانههای تاریخی فراوان شهادت میدهند، از آغاز زبانی بوده است رسمی. دلایل بسیار در دست است که زبان دری در دورۀ ساسانی زبان رسمی درباری بوده است. پس از اسلام نیز به عنوان زبان ادبی رشد کرده و سپس تمامی حوزۀ فرهنگ ایرانی را زیر نفوذ خود آورده است. امروز میدانیم که گویش مادری سعدی و حافظ نیز این زبان دری نبوده بلکه این زبان زبان ادبی ایشان بوده است. این زبان روزگاری نه تنها زبان ادبی مشترک حوزۀ زبانها و گویشهای ایرانی بلکه زبان ادبی رسمی نیمی از قاره آسیا بوده است، و بنابراین، شاعران و نویسندگان و ادیبان در سرنوشت این زبان اثر اساسی داشتهاند. این زبانی است که یکسره آن را بلعمی و بیهقی و غزالی و قابوس میکشند و سر دیگرش را وصاف الحضره و میرزا مهدی خان منشی. همان کوششی را که گروه نخست در برکشیدن این زبان کردهاند گروه دوم در زبون کردن آن کردهاند. آنچه را که «سواد» با این زبان کرده نباید کم گرفت. از زمانی که «با سواد» بودن با عربی بافی یکی شد، جست - و - جویی دراز و پایان ناپذیر برای یافتن واژههای عربی و عبارتهای عربی وار و نشاندن آنها بجای هر کلمه و هر جملهای که نشان فارسی (یعنی «بی سوادی») داشت آغاز شد که سرانجام از این زبان پوستهای پوک و آفت زده بر جای گذاشت. این داستان رابطۀ علم و عربی دانی داستانی است قدیم، چنانچه صاحب تاریخ سیستان دربارۀ حمزة بن عبدالله الشاری، که در سیستان خروج کرد، مینویسد:
- «او عالم بود و تازی دانست. شعراء او تازی گفتندی.»
اما دربارۀ یعقوب لیث میگویند:
- «پس شعرا او را شعر گفتندی به تازی ... او عالم نبود. در نیافت.»[۱]
باری، فارسی را مردم «عوام» نگاه داشتند کما بیش با همان تازگی و سلامت آغازینش. اما با سوادان و «اهل علم» آن بلاها را به سرش آوردند که میدانیم.
در آن دوران درازی که خواندن و نوشتن هنری مهم انگاشته میشد، با سوادان میکوشیدند زبانشان را هر چه بیش از زبان «عوام»، یعنی از زبان گفتار و زبان زنده دور کنند و زبانی حرفهای «میان خودایشان» داشته باشند و شاید علت اصلی گرایش به عربی مآبی بیشتر همین بوده است. چنانچه حتی زمانی که دیگر نیاز به زبان عربی نبوده و ابوالعباس اسفراینی وزیر محمود غزنوی دفترو دیوان را از عربی به فارسی گرداند، سر و صدای علما و فضلا بلند شد. چنانچه عتبی در تاریخ یمینی مینویسند:
- «وزیر ابوالعباس در صناعت دبیری بضاعتی نداشت و به ممارست قلم و مداومت ادب ارتیاض نیافته بود. و در عهد او مکتوبات دیوانی به پارسی نقل کردند.»
آری، این «صناعت دبیری» از دیرباز اسباب گرفتاری زبان فارسی و چه بسا اسباب گرفتاری پشت - و - پدر آن، یعنی زبان پهلوی بوده است، زیرا وجود هُزوارشها در زبان پهلوی نیز لابد دلیلی جز آن نداشته که اهل ادب و قلم که «به ممارست قلم و مداومت ادب ارتیاض یافته» بودند، برای فضل فروشی و ساختن نوعی زبان زرگری میان خودشان واژههای آرامی را وارد زبان پهلوی میکردهاند و چه بسا دشواریهای بی معنای خط پهلوی نیز علتی جز آن نداشته که نمیخواستهاند هر کسی به آسانی خط و سواد بیاموزد و باصطلاح «دست زیاد شود.» بخش عمدهای از این واژههای عربی آب نکشیده و عبارتهای قلنبۀ خنده دار که اهل قلم و هنرمندان «صناعت دبیری» در زبان فارسی باب کردهاند، که هیچ عربی نیز از آنها چیزی نمیفهمد، در حکم هزوارشهای زبان فارسی است و هیچ ضرورت و نیاز واقعی در ورود شان دست اندر کار نبوده است.
جالب آنست که این عربی - فارسی نویسی آب نکشیده درست زمانی آغاز میشود که کم کم نفوذ سیاسی عربان در ایران کاهش یافته و دستگاه حکومت در دست ایرانیان و ترکان بوده است. یعنی زمانی که نیاز جدی به رابطه با دستگاه خلافت بوده عربی بجای خود و فارسی بجای خود بکار میرفته و نمونههای پاک و تر و تازهای که از نثر دورۀ سامانی مانده نشان میدهد که آمیختگی فارسی و عربی درست و بقاعده و در حد نیاز بوده است. عربی دانان براستی عربی دان بودهاند و فارسی دانان براستی فارسی دان و دو زبان رابطه و بده - بستان طبیعی و بقاعده داشتهاند، اما «صناعت دبیری» درست هنگامی پای به میدان میگذارد که «رغبت مردمان از مطالعت کتب تازی قاصر گشته است.»[٢]
سلامت زبان عامیانه فارسی و گویشهای محلی بازماندن بسیاری از صورتهای درست گویش فارسی در آن در برابر زبان «لفظ قلم» نشانۀ آنست که «سواد» همواره به جعل زبان و دوری از بستر طبیعی زبان میگراییده و هر چه زبان «عالمانه» پیشتر رفته زبان را به فساد بیشتری دچار کرده است. بنابراین، فسادی را که از راه قلم به زبان راه یافته باز هم از راه قلم چاره میتوان کرد و وظیفۀ اهل قلم است که برای آن چاره بیندیشند و برای این کار هم قدری جسارت لازم است هم قدری ظرافت و هنر. یورشهای یکباره بیشتر میرماند تا آنکه کاری از پیش ببرد. باید آرام - آرام و مرحله به مرحله آثار کاری را که در چند صد سال با زبان نوشتاری فارسی کردهاند از میان برداشت و این زبان را باز بر پایۀ استواری نهاد که از عهدۀ وظیفههای تازۀ خود برآید. و این کار را باید با داشتن گوشه چشمی به بهترین آثار نثری و شعری زبان و آثار کسانی که براستی هنرمند بودهاند و شم و ذوق واقعی زبانی داشتهاند انجام داد نه آن اهل «صناعت» که کارشان بیشتر به کار گران و بی معنای وزنه برداران میماند تا هنر نماییهای چشم نواز ژیمیناستیک بازان. آنچه این گروه با زبان فارسی کردهاند تحمیل نوعی ذوق و سلیقه و عادت است که چند صد سال است گریبان زبان نوشتاری را گرفته و اثرهای ویرانگر بسیار بر آن نهاده است. امروز باید آشکارا و بجد دریابیم که این روند نوعی بیماری بوده است که گریبانگیر زبان فارسی شده و گناه آن نه به گردن هیچ عرب و عربی زبانی است و نه آمیختگی طبیعی زبان فارسی و عربی، به علت رابطۀ همه جانبه با یکدیگر، علت آنست، بلکه رشد یک بیماری به نام «سواد» و «فضل» آن را پدید آورده که بیش از آنکه به کار کرد زبان توجه داشته باشد، نوعی ذوق و سلیقه و «صناعت» را به زبان تحمیل کرده است؛ و این «ذوق» تا آنجا رخنه کرده بوده است که همواره برای « با سواد» کردن جوانان دشوارترین و پیچیده ترین، و در نتیجه، پرت - و - پلاگوترین این آثار را به عنوان متن درسی برمی گزیدهاند، چنانچه تاریخ وصاف چند قرن در ایران و هند کتاب درسی بوده است و یا کلیله و دمنه تا چند سال پیش متن رسمی درسی دبیرستانی ما بود.
ملک الشعرای بهار، که بی گمان یکی از سخن شناسان و فارسیدانان بزرگ این قرن است، مینویسد:
- «تنها نه من دارای این عقیده هستم که در ایران بعد از اسلام نثر بر خلاف نظم پایه و مایۀ اساسی و صحیحی نداشته و تا امروز هم ندارد، بلکه متتبعین بیگانه هم که آشنا به ادبیات فارسی بوده و توانستهاند بین ادبیات عربی و فارسی قضاوتی بسزا بفرمایند، همین عقیده را دارند.»
«آری، هر قدر در ایران پایه نظم فارسی استوار نهاده و در نقش و نگار در و دیوار آن سعی بسیار مبذول افتاده، بر خلاف آن نثر فارسی چنانچه امروز غریب است از روز اول غریب و بی یار و یاور و توسری خور نثر عربی بوده است.»[٣]
این داوری بسیار روشنگری است از سوی مردی که در ذوق و دانش زبانی او هیچکس شک ندارد. این نکته را باید آشکارا و روشن گفت که درست آنجا که زبان شعر فارسی به سوی کمال و پختگی سیر میکرده و همان چیزی میشده که ادبای ما «زبان حافظ و سعدی» میگویند، زبان نثر به بی سر و سامانی و یاوگی میگراییده. آن جنبشی که در سدههای چهارم و پنجم در نثر فارسی آغاز شد و سرشار از تازگی و روشنی و جوانی بود، در مدت صد سال جای خود را به ذوقی سپرد که «صناعت دبیری» برای ما به بار آورد و از آن پس نثر فارسی بازیچۀ دست این «صنعتگران» شد و هیچگاه به آن پختگی و سر- و - سامانی نرسید که با زبان شعر سعدی و حافظ سنجیدنی باشد.
نثر فارسی حتا در آثار بهترین نویسندگانش همچون بیهقی و غزالی هرگز به آن پایهای نرسید که زبان سعدی در بوستان رسیده است. و از جمله زبان نثر سعدی در گلستان و مجالس با زبان بوستان همسنگ نیست. یعنی، زبان نثر هرگز از چنان مایۀ روشنی و شفافیت و رسایی برخوردار نشد و در بهترین آثار نثری این زبان نیز لنگیهای فراوان و پیچیدگیها و دشواریهای نابجا بسیار میتوان دید و حس کرد. سپس سرنوشت هولناک بعدی آن در دست هنرنمایان «صناعت دبیری» سرنوشتی برای آن فراهم کرده است که هنوز هم از آن رهایی نداریم. یعنی عادتهای دیرینۀ هفتصد سالۀ نثر هنوز اینجا و آنجا ایستادگی میکنند و نمیگذارند راه برای پیرایش و پالایش زبان چنانکه باید گشوده شود. ولی در شصت سالۀ اخیر چند جریان و برخورد مهم در کار بازنگری و بازسازی زبان نثر داشته ایم که نگاهی به آنها لازم است:
یکم، برخورد سنت پرستانه، که کمابیش هیچگونه دستکاری و دگرگونی در زبان را روا نمیداند و یا دست کم بدون داشتن پروانهای از گذشتگان، هیچ دستکاری و نوآوری را روا نمیشمرد. این برخورد، که میتوانیم آن را همچنین برخورد «ادیبانه» بنامیم، بیشتر خاص گروهی است که به سبب برخورداری از دانشهای سنتی در زمینۀ زبان و ادب فارسی و همچنین خوگر بودن با سنت و راه و روش زندگی گذشته (و در نتیجه، با زبان و عادتهای زبانی آن) و احساس وظیفه برای پاسداری از میراثهای ادب فارسی، کمابیش خود را وظیفه مند میدانند که در برابر هر گونه دگرگونی در زبان ایستادگی کنند کمابیش هر گونه نوآوری در زبان را به چشم بدبینی بنگرند و در آن سوء نیتی نسبت به میراث گذشتگان ببینند یا ردپای «بی سوادی» را. ولی، با همۀ ارزشی که این گروه از جهت پاسداری میراثهای ادبیات دارند و کوششهای ارجمندی که بسیاری از آنان در راه زنده کردن و بازیافتن این میراث و پاک کردن رخسار تابناک بسیاری از این آثار از زنگ و غبار زمان و دستکاریهای ناروا در آنها کردهاند، باید گفت که دیدشان نه تنها مشکل گشای مسائل کنونی زبان فارسی نیست بلکه مشکل افزا نیز هست، زیرا راه هر گونه دگرگونی و بازسازی زبان را میبندد.
نخست آنکه، اهل ادب اغلب زبان و ادبیات را یکی میانگارند و «سواد» و دانستن زبان در نظر ایشان با دانستن ادبیات یکی است و به همین دلیل زبان زندۀ گفتار در نظرشان بی ارج و زبان مردم «عوام» است و به همین دلیل نیز بوده است که تا کنون هر چه لغت نامه برای زبان فارسی نوشتهاند (از لغت فرس اسدی گرفته تا برهان قاطع و آنندراج و حتا لغت نامۀ دهخدا) بیشتر برای مراجعۀ اهل ادب و مشکل گشایی از کار آنان بوده و در آنها کمتر عنایتی به گسترۀ پهناور زبان داشتهاند. به عبارت دیگر، لغت نامهها را برای ادبیات مینوشتهاند که بخشی از زبان را در بر میگیرد نه تمامی زبان را. ما در پرتو دیدهای تازه و یاریهایی که زبان شناسی و دیگر دانشها به ما کردهاند تازه دریافته ایم که زبان محدود به ادبیات نیست و اهل زبان همه زبان دانند، اگر چه برخی زبان دانترند و نیز پایه و مایۀ اصلی زبان همان زبان زندۀ گفتار است که بی آن ادبیات نیز چیزی مرده و بیجان خواهد بود؛ و نیز بتازگی و بسیار دیر و کند آموخته ایم که ادیبان در حوزۀ تمامی مسائل زبان «حق وِتو» ندارند، و اگرچه میتوانند در فراهم آوردن مایههای زبانی برای زمینههای دیگر کاربرد زبان خدمتهای ارزنده کنند، چنانچه تا کنون کردهاند، اما دامنۀ زبانهای علمی و فنی امروز بسیار گسترده تر از آنست که زبان ادبیات و متنهای سنتی پاسخگوی آن باشد، و آشنایان و کارشناسان ادبیات با همه ارج و اهمیتی که در گردآوری مایههای زبان دارند، در همۀ حوزهها حق تحمیل ذوق و پسند خود را ندارند.
دوم، دیدگاه ناسیونالیستی نسبت به زبان: این دیدگاه، که از حدود صد سال پیش در ایران رواج یافته، برخاسته از آگاهی تازهای است که از مفهوم ملت و ملیت از اروپا به ایران راه یافته است. این دیدگاه که از راه پژوهشهای تاریخی و باستانشناسی و زبانشناسی اروپاییان در آثار بازمانده از ایران پیش از اسلام رشد کرده و مفهوم تازه و سیاسی «ملت» اساس آنست، زبان را همچون عنصر بنیادی ملیت مینگرد و پیراستن آن از عناصر «بیگانه» را وظیفهای تاریخی در جهت زنده کردن روح ملی میشمارد. این نگرش همچنانکه بینشی تجریدی و ماوراء تاریخی از ملت دارد و در بزرگداشت و پرستش آن زیاده روی میکند، نسبت به زبان نیز همینگونه نگرشی یکسویه دارد و در پیرایش آن بیشتر جهت سیاسی در پیش دارد تا نظری دقیق نسبت به کارکرد زبان و مسائل آن. جهت این دیدگاه بیشتر پاک و سره کردن زبان از عناصر «بیگانه» است و نشاندن واژههای فارسی و ایرانی بجای یکایک واژههایی که اصل ایرانی و فارسی ندارند. این گرایش در حد افراطی خود کارش به سره نویسیهای ساختگی و بی معنایی میکشد که بسیار بی پروا و مکانیکی دستهای از واژهها را جانشین دستهای دیگر میکند. سره نویسی مطلق کاری است ناممکن و بیهوده و زیان آور؛ و از سوی دیگر، عمل پُرشتاب و مکانیکی آن نیز کاری است در جهت خلاف طبیعت زبان که نرمی و ظرافت و آهستگی میطلبد و طبع ظریف آن از تندی و شتابکاری میرمد. با اینهمه، این دیدگاه تا کنون در جهت رواندن زبان فارسی به سوی پیراستگی و سادگی کمکهای بسیار کرده است.
سوم، دید مکانیکی نسبت به زبان، که خود از سویی حاصل نگرش ناسیونالیستی و، از سوی دیگر، نگرش علمی به زبان است. این دید یک نمونۀ کلاسیک دارد و آن نوشتههای سرۀ احمد کسروی و نظریههای او دربارۀ زبان فارسی است و نمونه دیگر آن بخشی از فرآوردههای فرهنگستان زبان است در دورۀ اخیر فعالیت خود در دهۀ پنجاه.
دید مکانیکی بر آنست که قالبهای ترکیبی زبان فارسی (بویژه ترکیب با پسوندها و پیشوندها) را به آسانی و با ضرب قالبی میتوان پیش برد تا به جایی که بنا به شمارش یکی از استادان ریاضی با ترکیب پیشوندها و پسوندها با ریشۀ واژهها میتوان در فارسی، یا هر زبان آریایی دیگر، ٢٢۱ میلیون واژه ساخت. نمونۀ افراطی دیگر این دید مکانیکی سخن احمد کسروی دربارۀ حذف یکی از دو ستاک ماضی و مضارع فعل در فارسی و گرفتن همۀ جدا کردههای اسمی و صفتی از یک ستاک است.
این دید مکانیکی، که بسیار منطقی است و گوشه چشمی هم به زبانهای ساختگی مانند اسپرانتو دارد، فراموش میکند که بسیاری از شیرینیها و عشوهها و کرشمههای زبانهای طبیعی، که دستمایۀ کار شاعران و هنرمندان زبان است، در همان «بی قاعدگی»ها و استثناپذیریهاست و یک زبان بسیار مکانیکی و منطقی (زیرا منطق نیز مکانیکی است و اعتقاد مطلق به «علت» و «معلول» دارد) به درد کارخانه و ماشین بسیار میخورد، اما زبان زندگی نتواند بود و بسیاری از نیازهای انسان طبیعی را (که چه بسا موجودی است «ماوراء منطقی») بر نتواند آورد. اینکه زبان از میان ترکیبها و مشتقهای ممکن خویش (که از لحاظ امکان عددی و ریاضی میتواند بیشمار باشد) کدامها را پذیر است و میتواند بپذیرد و کدامها را پس میزند، مربوط به شرایط و امکانات و طبع زبان و همچنین وضع زمانی آنست، همچنانکه هر ارگانیسمی بر حسب وضع و ساخت و شرایط خود (از جمله پیری و جوانی) میتواند یک عنصر تازه یا خارجی را پذیرا شود یا نشود.
زبان منطق و مکانیکی دارد، اما ساخت آن مکانیکی نیست، ارگانیگ است، و همانند کردن آن به موجود زنده درست تر است تا به ماشین و کسانی که میخواهند با منطق استثنا ناپذیر خود به زبان حمله برند و آن را از نو بسازند، از راز زندگی بی خبرند. برای اصلاح و دگرگونی زبان میباید مانند بهنژادگران (Eugenists) عمل کرد، یعنی برخی ویژگیها را نسل - اندر - نسل قوت بخشید تا آنکه پس از گذشت چند نسل به صورت صفات پایدار یک گونه در آیند. یعنی، همچنانکه نمیتوان یکباره و یکشبه گونۀ تازهای از موجود زنده را، یعنی در طول یک نسل، پروراند که همۀ ویژگیهای دلخواه را داشته باشد، همینگونه نمیتوان زبان را نیز با یک دستکاری مکانیکی دگرگون کرد، بلکه این کاری است که هنر و شکیبایی و دقت و ظرافت میطلبد، همچنانکه میبینیم آنچه در طول پنجاه - شصت سال اخیر اندک - اندک در زبان فارسی کردهاند حاصل بهتری داشته است تا یورشهای بیپروای سرهنویسی.
چهارم، دید ساخت نگر نسبت به زبان: این دیدی است که رفته - رفته بیشتر رشد میکند. پژوهشهای زبان شناسیک در باب ریشه و ساختمان زبان فارسی و همچنین ایدههایی که از راه زبان شناسی به ذهنها راه یافته در پرورش این دید بسیار موثر بوده است. بهعبارت دیگر، از راه این دید است که به نگرشی علمی به زبان فارسی و مسائل آن میرسیم. اما چارهگری مسائل آن کاری نیست که بهخودی خود از دست صاحبان این دید برآید. دید ساختی به ما میآموزاند که، نخست، زبان مجموعهای از تک واژهها نیست بلکه کوچکترین واحد معنا دار در زبان جمله است نه کلمه. بعلاوه، هر زبان ساختی دارد بر حسب آن ساختمان واژهها هر یک در جای خود قرار میگیرند و معنادار میشوند. بنابراین، به مسالۀ زبان فارسی کنونی و مسائل آن باید از این دید نگریست که زبان فارسی چگونه زبانی است و به کدام خانواده از زبانها تعلق دارد و ساختمان کلمه در آن چگونه است و اگر بنا باشد که کلمهها و معناهای تازهای در این زبان راه یابند، شیوۀ درست رهیافتشان کدام است.
اگر چه زبانشناسان در روشن کردن ساخت زبان فارسی و سرگذشت تاریخی آن تا به امروز خدمتهای گرانبهایی کردهاند، اما کار آنان همچون کار فیزیولوژیستها و زیستشناسانی است که با پدیدهای به نام زندگی و صورتهای گوناگون آن سر و کار دارند و آنها را مطالعه و رده بندی میکنند، اما کمتر ارزیابی میکنند و هر چیزی برای ایشان به عنوان یک رخداد در عالم واقعیت ارزش مطالعه به خودی خود را دارد. اما برخورد ارزیابانۀ دیگری نیز هست که برخورد طبیبانه است. پزشک با موضوع خود با سنجههای ارزیابی کننده و ارزشگذارانه تندرستی و بیماری برخورد میکند و درین کار نه تنها دانش و فن که کمی درون بینی و تیزبینی و گاهاندکی جسارت نیز به « قوۀ تشخیص» یاری بسیار میکند. در کار زبان نیز این بینش طبیبانه باید از آن دانش بیطرفانه یاری بجوید و سنجههای ارزیابی کنندۀ خود را بکار برد و آنجا که رد پای بیماری را مییابد در چاره گری و درمان بکوشد. دیدهای ناسیونالیستی و مکانیستی تا کنون در بازگرداندن زبان فارسی به سر خانۀ اصلی واژگان و دستور خود خدمتهای گرانبها کردهاند و حال نوبت آنست که مساله را جدیتر و دقیقتر به راهنمایی اهل علم در زمینۀ زبانشناسی دنبال کنیم، اما طبیبانه دست بر نقطههای دردناک و حساس بگذاریم و در جهت نشانهشناسی بیماریها و درمانشناسی آن گامی برداریم.[۴]
[↑] يادداشتها
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلیارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- پرویز ناتل خانلری، تاریخ زبان فارسی، جلد دوم، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ۱٣۵٢.
[۲]- ابوالمعالی نصرالله بن منشی، کلیله و دمنه، تصحیح مجتبی مینوی، تهران ۱٣۴٣، ص ٢۵.
[۳]- بهار و ادب فارسی، به کوشش محمد گلبن، شرکت سهامی کتابهای جیبی ۱٣۵۱، ص ٢۴۵.
[۴]- داریوش آشوری، بازاندیشی زبان فارسی (۱۱)، پایگاه پژوهشی آریابوم، تارنما وابسته به "انجمن آريابوم"
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ پایگاه پژوهشی آریابوم، تارنما وابسته به "انجمن آريابوم"؛ برگرفته از: آشوری، داریوش، بازاندیشی زبان فارسی (ده مقاله)؛ تهران: نشر مرکز، ۱٣٧۵.
اشتراک در:
پستها (Atom)