۱۳۹۶ آبان ۲۷, شنبه

 سفر عتبات ناصرالدین شاه قاجار، در فاصله زمانی ۲۰ جمادی‌الثانی الی غرّه ذیحجه سال۱۲۸۷ ه.ق روی داد، یعنی سه سال قبل از سفر اول فرنگستان. این مسافرت حدود 5ماه طول کشید.در این سال ناصرالدین شاه، ظاهراً بدون مقدمه آهنگ سفر به عتبات را نمود، البته از قبل قرارچگونگی پذیرایی از وی و اردویی که باید همراه باشد بین دربار عثمانی و سفیر ایران درآنجا (میرزا حسین خان مشیرالدوله، صدراعظم بعدی) داده شد. اردوی همراه شاه عبارت بود از اکثر شاهزادگان، رجال و حرمخانه و افواج و سواره و توپخانه اردو را همراهی می‌کردند. ریاست این اردو با سلطان مراد میرزا حسام السلطنه بود.  شاه ازطریق ساوه به همدان و از آنجا به کرمانشاهان رفته و از خانقین وارد خاک عثمانی شد. تحت کاردانی میرزا حسین خان مشیرالدوله که از استانبول تا کرمانشاهان به استقبال آمده بود، ناصرالدین شاه طی سفر، همه جا از طرف عثمانی‌ها مورد احترام قرار گرفت و بین شاه و عبدالعزیز خان تلگرافات تهنیت ورود و عید فطر رد و بدل شد و خدمات مثبت توأم با تیزهوشی مشیرالدوله، موجب جلب محبت شاه نسبت به وی شد و چنانچه نقل شده، شاید از همین جا بود که ارتقای او را به مقام صدارت در ضمیر گذرانید. پس عجالتاً در بغداد، دستخط وزارت عدلیه و اوقاف را برای او صادر و او را همراه خود به تهران آورد.
اعتماد السلطنه از قول میرزا حسین خان مشیرالدوله نقل می‌کند که: «در اسلامبول بودم که اعلیحضرت ناصرالدین شاه به زیارت عتبات عالیات میل فرمودند، راضی کردن دولت عثمانی به این کار، امر آسانی نبود، با تدبیر، آن دولت را بر آن داشتم که موکب همایونی را در عراق عرب بپذیرند، چنانکه پذیرفتند».
 
این سفر پرهزینه زمانی انجام یافت که قحطی بیشتر ایالات ایران بخصوص اصفهان و یزد و خراسان، کاشان، قم و قزوین و همچنین خشکسالی کل فلات ایران را در بر گرفته بود.
 
ماجرای سفر ناصرالدین شاه به کربلا و نجف 
 
وی وقایع این سفر را روز به روز و با تفصیل به رشته تحریر درآورده است و از زمان حرکت از تهران، چگونگی وضعیت سفر را شرح داده است، بعضی از مناطقی که در این سفر ناصرالدین شاه از آنجاها، عبور، اطراق، یا سکنی گزیده بود، عبارت بوده است از: رباط کریم، ساوه، همدان، اسدآباد، کنگاور، کرمانشاهان، سرپل ذهاب، قصر شیرین، خانقین، یعقوبیه، مشیریه، بغداد، کاظمین، کربلا، نجف اشرف، کوفه، سامرا، کلهر، بیستون، صحنه، تویسرکان، دستجرد، قم، حضرت عبدالعظیم و تهران؛ که اهم وقایع مربوط به اختصار نقل می‌شود:
 
در روز پنجشنبه سلخ شعبان به عزم تماشای طاق کسری و زیارت سلمان با کشتی بخار بزرگی که مال عثمانی‌ها بوده و آن را کثیف توصیف می‌کند از روی آب دجله حرکت می‌کند.، در کنار شط شغال زیادی می‌بیند و به آنها شلیک می‌کند که موفق هم نمی‌شود. بعد از اینکه با کشتی راه زیادی می‌پیماید، بالاخره طاق کسری پیدا می‌شود، از کشتی به قایق و از قایق با اسب به تماشای آنجا می‌رود و چنین می‌نویسد:
 
«...تماشای طاق را کردم، دیگر این بنا به تعریف و توصیف قلم نمی‌آید. اول آثار دنیا بوده است. خراب شده است، خیلی مرتفع است و خیلی عرض و طول دارد»، سپس در همان نزدیکی به مقبره سلمان رفته، فاتحه مختصری خوانده و اذعان می‌دارد که «مقبره محقری دارد، دوسه نخل دارد، خدام عرب فقیر هیچ ندانی دارد.»
 
در روزهای بعد، پس از زیارت امامان کاظمین، از مقابر شیخ عبدالقادر گیلانی، شیخ شهاب‌الدین سهر‌وردی و آثار قصر نمرود بازدید می‌کند. در روز چهارم ماه رمضان رخت سرداری الماس پوشیده و به زیارت حُرّ می‌رود و بعد از طی طریق، در روز ششم رمضان به زیارت طفلان مسلم رفته و گنبد و صحن و غیره را خراب دیده و به معیرالممالک دستور ساخت آنجا را می‌دهد.
 
 در هفتم رمضان است که سواد شهر مقدس کربلا پیدا می‌شود، بعد از اینکه به شرح راه وسوار و پیاده شدن کشتی و غیره می‌پردازد، می‌نویسد: «سر راه، برمقبره عون پسر حضرت زینب که اینجا شهید شده است... پیاده شده زیارت کردیم، این راه، راه زوّار نیست، زوار هرگز از این راه نمی‌آیند و عون را زیارت نمی‌کنند، از ترس عرب از اینجا تا شهر کربلا دو فرسنگ است... تجدید وضو کرده، شمشیر بسته، سرداری الماس پوشیدیم، باز رفته به کالسکه نشسته راندیم.... سابق این راه بسیار سنگ و بد و همه نهر بوده که مردم با زحمت بسیار می‌رفته‌اند... از پل سفید الی دروازه نجف طرفین راه، از زن و مرد همه آدم بودند، مثل اینکه وارد شهر کاشان یا اصفهان شده‌ایم، داد و فریاد غریبی می‌کردند، یک علَم و دُهُل هم آورده بودند، می‌زدند. علم‌های حضرت عباس را جلو آوردند. حالت غریبی داشتم، گیج بودم، نمی‌دانستم کجا می‌روم... خلاصه از دروازه نجف وارد شدیم. کربلا قلعه‌ای دارد از آجر سخت که حسین خان سردار ایروانی یعنی قزوینی، حاکم ایروان ساخته است.»
 
ماجرای سفر ناصرالدین شاه به کربلا و نجف 
 
بالاخره وارد صحن می‌شود و حالت غریبی به او دست می‌دهد، داخل رواق و روضه و ضریح شده، شکر باریتعالی را می‌کند. کلید دار آنجا برایش زیارت نامه می‌خواند، در بالای سر حضرت نماز ظهر و عصر و همچنین نماز زیارت می‌خواند. حضرت علی اکبر را توی ضریح حضرت و پایین پای حضرت همه را زیارت می‌کند. همچنین شهدای هفتاد و دو تن که در پایین پای حضرت علی اکبر توی گنبد دفن هستند،  زیارت می‌کند. سپس، می‌نویسد «به زیارت حضرت عباس(ع) رفتیم، ... داخل شدیم، آنجا هم صحنی است وسیع، گنبد کاشی بلند که از بناهای امین الدوله صدر اصفهانی است، آنجا هم زیارت شد»، مجدداً روز 8 رمضان به زیارت حضرت ابا عبدالله الحسین می‌رود، نماز خوانده، زیارت کرده و تقاضای استجابت دعایش را می‌کند. بعد اذعان می‌دارد که علاوه بر گنبد که خراب است و باید تعمیر شود، فرش آنجا باید نو بشود، بعد به زیارت اهل قبور رجالی ایرانی که در آنجا دفن شده‌اند، می‌رود که در این میان از امیر کبیر، معیرالممالک، حاج میرزا آقاسی و چند نفر دیگر نام برده و به توصیف مقابر آنها می‌پردازد.
 
در همین روز هشتم رمضان در ادامه می‌نویسد: «امروز به قتلگاه رفتیم، آن طرف حبیب بن مظاهر پله می‌خورد، خیلی گود است، اتاقیست کوچک، آینه کاری و نقاشی شده، متولی دارد، توی آن گودی هم باز دری است، دراز، بلند، مثل قلمدان، زمینی است گود، در اینجا حضرت از اسب افتاده بودند در محل مدفن، حالا زانو زانو تشریف به این گودال آورده بودند.»  سپس از محلی به نام تکیه درویش در آنجا یاد می‌کند که جای خوب و تالار بزرگ و تمیزی بوده و نقل می‌کند که دراویش زیادی آنجا بودند که مذهبشان سنی بوده ولی از نظر او هیچ مذهبی نداشتند و بجز خوردن و خوابیدن و مفت‌خوری چیز دیگر نداشتند.
 
 روز بعد به زیارت حُرّ می‌رود و قبل از رسیدن به آنجا در صحرا به شکار پرندگان از جمله کلاغ می‌پردازد. بعد از طی مسافتی به مقبره حُرّ رسیده و آنجا را زیارت می‌کند، ولی اظهار می‌دارد «که به زیارت قبر حُرّ زوّار بسیار کم می‌آیند، اینجاها مخوف است، اهالی کربلا سالی یک روز به هیأت اجتماع بیرون آمده به زیارت حُرّ می‌آیند.»
 
در روز دهم رمضان مجدداً به زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام رفته و می‌نویسد: «توی ضریح مقدس رفتم، قرآن خط امام زین‌العابدین را در دست گرفته و زیارت کردم.» در آنجا قرآن بزرگی می‌بیند که یکی از شاهزادگان یا راجه‌های هندی که در آخر عمر در کربلا مجاور بوده، هدیه کرده است و می‌نگارد: «عجب چیزی است، همچه قرآنی در دنیا کسی تمام نکرده است، از خط و تذهیب و پرکاری، چیز غریبی است»
 
 بعد از چند بار زیارت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع)، از روی قبر حضرت عباس قدری خاک برداشته به دستمالی ریخته و برمی گردد. روز بعد هم در حرم حضرت امام حسین(ع) بعد از به عقب کشیدن تخته روی قبر دوسه مشت خاک برداشته و به دستمال ریخته و برای تهیه مهر می‌برد. همچنین در مورد گنبد حضرت امام حسین(ع) متذکر می‌شود که: «بنای گنبد متبرکه امام حسین علیه السلام اولاً از آل بویه بوده است  بعد از خلافت عباسیان محقر و مخفف ساخته بودند، آقامحمد خان مرحوم از نو ساخته، بزرگ کردند، گنبد را طلا گرفتند، نقره ضریح از خاقان مغفور [فتحعلی شاه] است، طلای مناره‌ها که از نصف به بالاست، از زن خاقان مرحوم، از دختر مصطفی خان عمو، آینه را مردم به شراکت ساخته‌اند، . نقره ضریح حضرت عباس از والده شاه مرحوم محمد شاه است. اما نقره‌اش بسیار نازک است که همه ریخته است.
 
ماجرای سفر ناصرالدین شاه به کربلا و نجف 
 
 سپس در روز 12 رمضان قصد نجف اشرف نموده و سوار کالسکه می‌شود و پس از شرح و توصیف راه در نزدیکی این شهر مقدس، علمای نجف، مشایخ و طلاب زیادی به استقبال او آمده بودند، مثل شیخ رازی و سایر... دم دروازه از کالسکه پیاده شده، با همه همراهان، وزرا، پاشایان و... به‌طور دسته جمعی پیاده به طرف صحن مبارک رفته، تا به آنجا می‌رسد. چنین توصیف می‌کند: «داخل شدیم، در حقیقت به بهشت برین وارد شدیم. صحن گشاد با دوطبقه از کاشی معرق، از بناهای صفوی است. گنبد و بارگاه حضرت در وسط ایوان طلا، مناره‌های طلا، اما بالای سر در صحن اسم نادر شاه را نوشته‌اند. می‌شود بنای صحن از نادر باشد... گنبد طلاکاری از کارهای نادر شاه است، روحی داده بود... داخل ضریح که شدیم مثل بهشت بود، روح و صفایی داشت که محال است هیچ جای دنیا هیچ باغی به این صفا باشد، بنای گنبد گویا از صفوی است، کاشی معرق غریبی توی گنبد کار کرده‌اند که هیچ همچه کاشی در دنیا نمی‌شود، مثل مینایی که در سرقلیان‌های اعلا درست می‌کنند، ازآن هم بهتر قندیل طلا، نقره، شمعدان و... بسیاراست، پرده‌های زیاد از اطراف آویزان، ضریح حضرت از نقره است، فرش‌های ابریشمی عالی که صفوی یعنی شاه عباس انداخته است و رقم هم دارد «کلب آستان علی عباس» مثل این است که امروز از کارخانه در آمده است، بسیار فرش‌های خوبی است. ساعت دو به غروب مانده وارد شدیم بالای سر حضرت، نماز ظهر و عصر و نماز زیارت خوانده شد واقعاً حظی کردیم که کمتر همچه چیزی نصیب می‌شود».
 
از آنجا به دیدن قبر آقا محمدخان و بعضی دیگر از قاجارها و رجال هم‌عصر آنها که در آنجا مدفون بودند می‌رود و بار دیگر حضرت علی(ع) را زیارت می‌کند. روز بعد به زیارت مسلم بن عقیل رفته و خدا را شکر می‌کند که کوفه شهر خرابی است. به محرابی می‌رود که حضرت امیر را ضربت زده‌اند و دو رکعت نماز می‌خواند و از اینکه همراهان وی در کمال فضولی و بی‌ادبی در اطراف و دیوارهای محراب یادگاری نوشته‌اند، آزرده می‌شود. در آخرین روز در نجف جقه برلیان الماس سرش را پیشکش آستانه حضرت امیر المؤمنین(ع) نموده و پس از زیارت‌های مکرر و تعریف و توصیف جواهرات خزانه حضرت امیر و ذکر نام کسانی که آنها را پیشکش کرده‌اند و... در روز نوزدهم رمضان از خدمت حضرت با کمال ملال و تأسف زیاد از حد، تکدر و دلواپسی مرخص شده رو به کربلا می‌رود. از آنجا بغداد و مانند مسیر رفت طاق کسری، سامره، کاظمین، غازانیه، یعقوبیه، شهروان، خانقین را طی نموده، روز دوشنبه 17 شوال را که به قصر شیرین ورود می‌کند روز مبارکی می‌نامد. سپس از طریق سر پل ذهاب، کرند، هارون آباد، ماهی دشت، کرمانشاهان، طاق بستان، بیستون، صحنه، کنگاور، ملایر، سلطان آباد، آشتیان، قم و زیارت حضرت معصومه، همچنین زیارت حضرت عبدالعظیم در روز سه‌شنبه اول ذیحجه وارد تهران می‌شود. به محض ورود به تهران خودش نقل می‌کند که هیچ وقت چنین جمعیتی ندیده بوده، زن ومرد و گدای زیاد چه مال خود تهران و چه از اطراف که قحطی‌زده بودند به استقبال شاه آمده و از گرانی نان فریاد می‌زدند. البته به نظر نگارنده منظورش از گدای زیاد مردم قحطی‌زده و بینوا بوده‌اند.
 
«از حضرت عبدالعظیم الی میدان عالی قاپوی دیوانخانه تهران، آدم بود، از طرفین راه، هیچ وقت همچه جمعیتی ندیده بودم، زن و مرد زیاد، گدای زیاد از حّد، چه مال خود تهران، چه از اطراف که قحطی بود، آمده اینجا ریخته‌اند، محشری بود، داد و فریاد، قال مقال زیاد بود. زن‌های گدا زیاد داشت، از گرانی نان و از دست وزیر فریاد می‌کردند. الی دیوانخانه به همین اوضاع مبتلا  بودیم و در آخر شکر خدا را می‌کند که سفر به خیر و خوبی انجام یافته است.گویا اصلاً فریاد مردم گرسنه را نشنیده و ندیده بود.
 
منابع:
عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، تهران، انتشارات زوار، چاپ سوم، 1373، صص 109-110
مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، تهران: انتشارات زوار، چاپ چهارم، 1371، ص408
شهریار جاده‌ها، سفرنامه ناصرالدین شاه به عتبات، به کوشش محمد رضا عباسی، پرویز بدیعی.تهران: سازمان اسناد ملی ایران،1372
سرپرسی سایکس ژنرال، نویسنده و جغرافیدان انگلیسی چند سالی را در ایران از سوی دولت متبوع خود به انجام ماموریت‌های مختلفی مشغول بود. راه‌اندازی کنسولگری در چند شهر ایران از جمله کرمان، سیستان و سرکنسولی در خراسان و راه‌اندازی پلیس‌جنوب از جمله اقدامات وی در ایران بود.
 
او کتابی تحت‌عنوان «تاریخ ایران» در دو جلد به رشته تحریر درآورده است که نشان‌دهنده توجه، ظرافت و اشراف او به مسائل ایران است. سایکس به دقت فعالیت دیگر کشورها در سرزمین‌ ایران را تحت‌نظر داشته و از جمله در یکی از موارد به پیشگامی فرانسه در برقراری ارتباط با ایران اشاره کرده و از تعلل دولت انگلستان در این زمینه سخن می‌گوید.
 
بعد از جنگ‌های ایران و روس که ایران برای بازسازی ارتش خود نیاز به کمک داشت، نخستین گروهی از خارجیان که با دربار ایران رابطه‌ای به این منظور برقرار کردند فرانسویان بودند. سایکس می‌نویسد:
 
روابط ایران و فرانسه از نگاه ژنرال انگلیسی 
 
«نقشه‌هایى که راجع‌به آن مذاکراتى بین تزار و اولین کنسول او واقع شده بود، به‌زودى براى عملیات فرانسویان مورد استفاده قرار گرفت. در سال ۱۸۰۲ دولت فرانسه توسط ماموران فعال کنسولگرى خود چنین تقاضاهایى از دولت ایران کرد. راولینسون راجع‌به آنها چنین گوید: این ماموران پس از تخلیه سوریه از ارتش فرانسه در آنجا باقى مانده و سال‌هاى زیادى باعث بروز حوادث سیاسى شده و به فعالیت‌هاى خود ادامه داده و توطئه‌ها و دسته‌بندى‌هاى عظیمى در تمام کارهاى آسیاى غربى ایجاد می‌کردند.
 
در ایران فعالیت‌هاى آنان را به‌سردى می‌پذیرفتند ولى در سال ۱۸۰۴ دولت فرانسه پیشنهاد اتفاق ضد روسیه را به ایران کرد. فتحعلی‌شاه قبلا به‌وسیله مامور سیاسى مقیم بغداد از انگلیس درخواست کمک کرده و به‌علاوه هیات دیگرى به هندوستان فرستاده بود، بنابراین به هیات فرانسوى هیچ جواب قطعى داده نشد.

در سال ۱۸۰۵ بین روسیه و فرانسه جنگ واقع شد و در ماه مه ۱۸۰۶ یک مامور سیاسى فرانسوى به نام مسیو ژوبر با تقاضاهاى بیش‌ازپیش وارد تهران شد. ناپلئون چون می‌دانست که از دست رفتن ایالت گرجستان خیلى باعث تاثر و ملال‌خاطر ایرانیان شده، پیشنهاد کرد که اگر شاه دست از اتحاد با انگلستان بردارد و هندوستان با قشون متحد ایران و فرانسه مورد حمله واقع شود دولت فرانسه در مقابل نیرویى براى تصرف گرجستان فرستاده و نیز هزینه ارتش ایران را تقبل می‌کند.
 
فتحعلی‌شاه که به هیچ‌وجه مایل به اتحاد با چنین ملت شاه‌کشى نبود در اولین برخورد با نماینده فرانسه از او پرسید «احوال شما چطور است؟ بناپارت چطور است؟ چرا شما پادشاه خود را کشتید؟» در این موقع فقدان طرق ارتباطیه سریع بین کلکته و لندن و تعلل و مسامحه حکومت بریتانیا باعث تعویق و تاخیر زیادى شد. کابینه انگلستان مباحثات زیادى در مورد دادن کمک به ایران در مدت دو سال کرد بدون آنکه به نتیجه قطعى برسد و فرمانفرماى هندوستان نیز این قضیه را به لندن تذکر داده بود. خلاصه نتایج نیکوى سرجان ملکم تا اندازه‌اى داشت هدر می‌رفت.»

روز ۱۹ آبان ۱۳۳۳، تیتر یک روزنامه‌های سراسری شوک‌آور بود و خبر از وقوع اتفاقی داشت که دیر یا زود باید رخ می‌داد: «سپیده‌دم امروز دکتر حسین فاطمی تیرباران شد.»

روز ۱۹ آبان ۱۳۳۳، تیتر یک روزنامه‌های سراسری شوک‌آور بود و خبر از وقوع اتفاقی داشت که دیر یا زود باید رخ می‌داد: «سپیده‌دم امروز دکتر حسین فاطمی تیرباران شد.»
 وزیر خارجه دولت مصدق موقع اعدام از شاه عذرخواهی کرد؟
 
وقتی سری پرشور داشته باشی و زبانی سرخ و قلمت اسلحه‌ات باشد، دیگر جایی برای عاقبت و عافیت‌اندیشی نمی‌ماند؛ که اگر می‌ماند، سیدحسین فاطمی روز ۲۶ مرداد ۱۳۳۲، در گرماگرم کودتا و وقتی هنوز سرنوشت کشور روشن نبود، هرچه دلش خواست به محمدرضاشاه نمی‌گفت و در وصف شاه مملکت تیتر نمی‌زد: «خائنی که می‌خواست وطن را به خاک و خون بکشد، فرار کرد.»
 
وقتی این تیتر را می‌زد، فکرش را هم نمی‌کرد که در چشم به هم زدنی جای بازنده و برنده بازی عوض شود و شاه فراری با سلام و صلوات برگردد و این بار حتی محکم‌تر از قبل بر تختش تکیه بزند.
 
این وسط وزیر خارجه دولت محمد مصدق که در آن روز‌ها از همه تندتر رفته بود، چاره‌ای جز فرار نداشت. شاید خودش هم حدس می‌زد که در پس دستگیری، جزایی جز مرگ، انتظارش را نمی‌کشید. این بود که خودش را پنهان کرد.
 
خدا می‌داند در روزهایی که فراری بود چند بار از خودش پرسید که چرا در کودتا آن‌طور ورق برگشت و البته فقط همان خدا می‌داند که آیا برای این سؤالش به پاسخی هم رسید یا نه.
 
شاید هم در ذهنش به عقب‌تر رفته و روزهای شکل‌گیری جبهه ملی را مرور می‌کرد یا شاید هم قصه ملی شدن نفت را که او نقشی تعیین‌کننده در جریان آن داشت؛ نقشی که خود دکتر مصدق بهتر از هر کس دیگری می‌تواند آن را توصیف کند:
 
«ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور ابتکار شادروان دکتر حسین فاطمی است که، چون کمیسیون نفت مجلس شورای ملی پس از چند ماه مذاکره و مباحثه نتوانست راجع به استیفای حق ملت از شرکت نفت انگلیس و ایران تصمیمی اتخاذ کنند، دکتر فاطمی با من که رئیس کمیسیون بودم مذاکره نمود... در جلسه‌ای که در خانه آقای نریمان تشکیل گردید، دکتر فاطمی پیشنهاد خود را نمود و مورد موافقت حضار در جلسه قرار گرفت و آن را امضا نمودند...»

جزای زبان سرخ
فاطمی مدتی که در مخفیگاه بود، چند باری خانه عوض کرد. هرچند این کار‌ها حکم جستن‌های ملخکی را داشت که آخر به دام بود و تقلای بی‌ثمر می‌کرد. مخفی بودن او نزدیک هفت ماهی به درازا کشید و در این مدت هرازچندگاهی شایعات بی‌اساسی درباره دستگیری‌اش نقل محافل می‌شد.
 
دیگر سال ۱۳۳۲ داشت تمام می‌شد و معمای سیدحسین فاطمی همچنان برای حکومت حل نشده، باقی بود. تا اینکه صبح روز ۲۲ اسفند باز هم شایعه دستگیری او دهان به دهان چرخید. خیلی‌ها گمان کردند چیزی بیشتر از شایعه در کار نیست. این بار، اما ماجرا فرق داشت. همه در کنجکاوی درستی و نادرستی خبر بودند که فرمانداری نظامی اطلاعیه‌ای منتشر کرد که حکایت از تائید دستگیری داشت:
 
«بدینوسیله به اطلاع عموم می‌رسد که دکتر حسین فاطمی ساعت ۹ صبح امروز به وسیله سرکار سروان حبیب‌الله جلیلوند افسر اداره انتظامی شهربانی و مأمورین فرمانداری نظامی پس از تجسسات طولانی در یکی از کوچه‌باغ‌های تجریش دستگیر و تحویل فرماندار نظامی گردید.»  

روزنامه‌نویس‌ها بلافاصله دست به قلم برده و به شرح ماجرا برای مردمی پرداختند که تشنه شنیدن جزئیات قضیه بودند. به‌خصوص که فاطمی در همان روز دستگیری، پس از بازپرسی مقدماتی و در راه انتقال به زندان قصر، از سوی فردی (یا شاید افرادی) مورد حمله قرار گرفت.
 
این فرد که روزنامه‌های وقت او را ناشناس خواندند، کسی جز شعبان جعفری معروف به شعبان بی‌مخ نبود. اینکه آیا قصد او کشتن فاطمی بوده یا نه، روشن نیست. خود شعبان سال‌ها بعد در جواب سؤالی که از او درباره آن ماجرا شد، ضرب و شتم فاطمی را تائید، اما چاقو زدن را انکار کرد: «دم شهربانی زدمش، چاقو نزدم. بی‌خود میگن چاقو زده...» حال سید حسین فاطمی در اثر آن حمله وخیم شد و کارش به بیمارستان کشید. روزنامه‌های وقت تا چند روز از حال و روز نزار او خبرهای متعددی منتشر کردند. 

دادگاه او در کنار دیگر کسانی که در کودتا نقش داشتند، در مهرماه ۱۳۳۳ تشکیل شد و در همان ماه هم حکم صادر شد. سنگین‌ترین حکم آن دادگاه یعنی اعدام برای فاطمی صادر شد. دادگاه تجدیدنظر در آبان‌ماه برگزار شد که آن نیز برای او حاصلی جز تائید حکم قبلی نداشت. ۵ در واقع کودتا گوشت قربانی می‌خواست و آن گوشت قربانی کسی جز فاطمی نبود.
 
اعدام برای عدالت!
روز ۱۹ آبان ۱۳۳۳، تیتر یک روزنامه‌های سراسری شوک‌آور بود و خبر از وقوع اتفاقی داشت که دیر یا زود باید رخ می‌داد: «سپیده‌دم امروز دکتر حسین فاطمی تیرباران شد.» در اطلاعیه دادستان ارتش که در روزنامه‌های همان روز چاپ شد، دلیل اعدام فاطمی «به هم زدن اساس حکومت» خوانده شده:
 
«دکتر حسین فاطمی که در اثر قیام ملی ۲۸ مرداد ۳۲ فراری و در پناه اشرار توده‌ای قرار گرفت و پس از دستگیری و تعقیب و تسلیم به دادگاه به موجب احکام صادره در دادگاه عادی و دادگاه تجدیدنظر اعمالش به منظور به هم زدن اساس حکومت تشخیص و محکوم به اعدام شد، با انجام تشریفات قانونی ساعت ۶ صبح امروز تیرباران گردید.»

دادستان پس از اعدام گفت‌وگویی مطبوعاتی ترتیب داد و آن اتفاق را جزئی از عدالت اجتماعی شمرد که همه آرزوی آن را دارند و اظهار خوشوقتی کرد که به مردم ایران ثابت شده دادستانی ارتش در برابر قانون همه را به یک چشم می‌بیند. 

خبرنگاران در محل اجرای حکم حضور نداشتند و برای همین روزنامه‌ها و مجلات جزئیات اعدام را از زبان دادستان نقل کردند. دادستانی که پیش از اجرای حکم، دیداری با فاطمی داشت و حالا مدعی می‌شد که با آن گفت‌وگو روحیه فاطمی که بسیار ضعیف بود، ناگهان تغییر کرد؛ آنقدر که از ساعت پنج عصر به بعد هر کسی که وارد اتاقش می‌شد، تصور نمی‌کرد که او قرار است اندکی بعد اعدام شود!

یکی از سؤالات خبرنگاران در آن کنفرانس درباره وضعیت مزاجی فاطمی پیش از اعدام بود که خبرهای ضدونقیضی درباره‌اش به گوش می‌رسید. پاسخ دادستان شاید قابل حدس بود: «روز گذشته اطباء بعد از معاینه او نظر دادند که حال وی بهبودی یافته است و حتی این را می‌توانم بگویم که خود او با پای خویش به مقابل چوب مخصوص تیرباران رفت.» ۶. 

فرزندی که به مصدق سپرده شد
فاطمی پیش از اعدام خواسته‌ها و وصایایی داشت. از خواسته‌های او دیدار با دکتر شایگان و مهندس رضوی بود؛ چهره‌هایی که دادگاهشان همزمان با فاطمی برگزار شد و گرچه ابتدا حکم حبس ابد نصیبشان شد، اما در دادگاه تجدیدنظر بخت یارشان بود و به ۱۰ سال حبس محکوم شدند؛ اتفاقی که برای فاطمی رخ نداد. 

وقتی که می‌خواستند او را برای اجرای حکم ببرند، تقاضای سیگاری کرد و به قول خبرنگاران، آن را با حالت خاصی گوشه لبش گذاشت تا روحیه و قوت قلبش را نشان دهد.
 
خبرنگار روزنامه کیهان در گزارش خود از چندوچون اعدام، به پیغامی اشاره کرده که دادستان ارتش روز پیش از اعدام برای خانواده فاطمی می‌فرستد تا اگر مایل بودند ملاقاتی با او داشته باشند؛ ملاقاتی که براساس اطلاعات این خبرنگار هرگز عملی نشد. دکتر فاطمی پیش از مرگش دکتر محمد مصدق را وصی و قیم فرزندش کرد و پس از او نیز مسئولیت‌ها را به یکی از برادرانش سپرد.

این خبر که از شدت رابطه این دو حکایت دارد، در روزنامه اطلاعات که به اصطلاح روزنامه‌ای حکومتی بود، بازتابی نداشت و این کیهان بود که آن را نشر داد. ۸ حتی مجله «اطلاعات هفتگی» هم با وجود اینکه خبر مفصل‌تری درباره وصی فاطمی منتشر کرد، اما اشاره‌ای به نام مصدق نداشت.
 
به نوشته این مجله، دکتر فاطمی درباره پسرش دو نکته را وصیت کرده است: «یکی اینکه پولی که دکتر فاطمی دارد، خارج از میراث او باشد و در اختیار قیم و وصی فرزندش گذاشته نشود بلکه به طور امانت بماند تا وقتی پسر دکتر فاطمی به حد رشد رسید و خواست در اروپا و آمریکا به تحصیلات خود ادامه دهد، برای تحصیلات عالی در اختیار او گذاشته شود. دیگر اینکه وصیت کرده است پسرش پس از تحصیلات مقدماتی رشته پزشکی یا مهندسی را برای خود انتخاب نماید.»

همین مجله از قول یک «شخصیت مطلع» این‌طور گزارش داد که وقتی فاطمی در میدان تیر از ماشین پیاده شد، به دادستان ارتش پیغام داد به گوش محمدرضاشاه برساند که اگر بد کرده، او را ببخشد! ۹ خبرگزاری رویترز، اما خبری به ظاهر متضاد با این خبر را نقل کرده است. به گزارش این خبرگزاری، وقتی فاطمی را به چوبه مخصوص می‌بستند، فریاد «زنده‌باد مصدق» بود که از دهان او خارج و در فضا شنیده می‌شد.

نصرالله سیف‌پور فاطمی یکی از برادران حسین، در آمریکا بود که خبر اعدام برادر را به او می‌دهند. شنیدن خبر آن‌قدر برای او شوک‌آور و سخت بود که دچار سکته شد. به‌خصوص که او برای جلوگیری از اعدام، به این در و آن در زده و نتیجه‌ای به دست نیاورده بود.
 
حتی به نوشته کیهان در جریان همان تلاش‌ها تلگرافی هم به محمدرضاشاه زده بود تا برای لغو حکم اعدام از نفوذ شاهانه‌اش بهره ببرد! ۱۱ البته دیگر نزدیکان فاطمی نیز فعالیت‌های شدیدی برای جلوگیری از اعدام او داشتند ۱۲ که البته هیچ کدام ثمری به دنبال نداشت و حکومت عزمی جزم برای اعدام او داشت. 

مرور و تورق نشریات آن زمان این نکته را روشن می‌کند که آن‌ها فقط به درج اخباری درباره اعدام فاطمی بسنده کرده‌اند. متن این خبر‌ها به شدت به هم شبیه‌اند و در آن‌ها چیزی فراتر از شرح خبر اعدام پیدا نمی‌شود.
 
حتی در مجلات هم از تحلیل و بررسی جوانب این اتفاق خبری نبود. به عنوان نمونه نشریاتی مثل سپید و سیاه، امید ایران، فردوسی و روشنفکر یا اصلاً از کنار این خبر گذشتند یا اینکه تن‌ها به درج خبری کوتاه در این زمینه بسنده کردند. ۱۳ البته وقتی به تاریخ این اتفاق توجه کنیم، داستان کمی روشن می‌شود.

۱۳۹۶ آبان ۲۴, چهارشنبه

نماینده کرمانشاه: بیش از ۱۰۰۰ نفر در زلزله ۷.۳ ریشتری جان‌باختند، ۲۵۰نفر در مسکن مهر/ اینجا قیامت است

نماینده کرمانشاه: بیش از ۱۰۰۰ نفر در زلزله ۷.۳ ریشتری جان‌باختند، ۲۵۰نفر در مسکن مهر/ اینجا قیامت است 


نماینده کرمانشاه با انتقاد از مدیرات بحران در مناطق زلزله زده گفت:به روستای قلمه‌ذهاب و بیامه‌علیا هیچ کمکی نرسیده است و بیش از هزار نفر تا الان جانباختند.

به گزارش ايلنا، احمد صفری، نماینده مردم کرمانشاه در مجلس شورای اسلامی با اشاره به بازدید‌ امروز خود از روستاهای حاشیه سرپل‌ذهاب، قصر شیرین و ثلاث باباجانی گفت: متاسفانه هنوزاقلام در همه روستاها توزیع نشده است، شاید فقط ۱۰ درصد روستاها چادر گرفته باشند. روستاهایی وجود دارد که نود درصدشان از میان رفته است، وضع خیلی نامناسب است.

وی با انتقاد از نحوه پوشش خبری صداوسیما ادامه داد: صداوسیما به گونه‌ای پوشش می‌دهد که انگار همه چیز برقرار است، رسانه ملی با پوشش خبری ناکارمدش در حق کرمانشاه ظلم و خیانت کرد.

صفری هلال‌احمر را دچار ضعف مدیریتی دانست و گفت: هلال‌احمر هم بسیار دست‌پاچه عمل کرده است، انگار این بار اول است که چنین اتفاقی در کشور می‌افتاد. هلال احمر آنقدر بی‌نظم و تدبیر و بدون مدیریت عمل می‌کند که خود نیاز به ستادی برای رفع مدیریت بحرانش دارد. البته طبیعی است وقتی از هر شهرستانی ۸۰ درصد مدیران را بومی انتخاب می‌کنیم، نشان می‌دهد، فکر چنین روزی را نکردیم، چراکه اکثرا داغدار شده و یا خانه خود را از دست داده‌اند، درنتیجه مدیریت بحرانی در شهرستان وجود ندارد.

این نماینده کرمانشاه در مجلس شورای اسلامی ادامه داد: مدیریت بحران استان و کشور باید تیم‌های سه نفره منحصرا برای اسکان، آواربرداری، مدیریت توزیع پوشاک، مدیریت توزیع مواد غذایی تشکیل می‌دادند. بعد از هفتاد و دو ساعت شرایط تغییر نکرده است البته مردم کمی آرام شده‌اند اما گرسنه هستند. وقتی یک وانت اقلام وارد منطقه می‌شود، سریع خالی‌اش می‌کنند آنهایی که زورشان می‌رسد اقلام را به داخل چادر می‌برند اما آنهایی که سیاه‌پوش و داغدار هستند یا خجالت می‌کشند، گرسنه می‌مانند. برای مثال روستای «قلمه‌ذهاب» هشتاد خانوار دارد و هنوز هیچ چیز به دستشان نرسیده است شرایط روستای «بیامه علیا» نیز همین است.

صفری افزود: اینجا قیامت است و ریشه اساسی مشکلات هم نبود مدیریت بحران است. البته نسبت به روزهای گذشته شرایط بهتر شده است، آب معدنی و خوارکی رسیده است اما از نظر پوشاک، چادر و لوازم گرمایشی دچار مشکل هستیم و هوا نیز روز به روز سردتر می‌شود.

وی با تاکید بر اینکه تعداد کشته‌شدگان زلزله بیشتر از آمار اعلامی است، گفت: مسئولان خبر ندارند، من خودم به روستایی سرزدم که گفتند بیست نفر را همان روز اول خودشان خاک کرده‌اند این افراد جزو آمار جانباختگان به حساب نمی‌آید. به نظر من بیش از ۱۰۰۰ نفر جان خود را از دست دادند، فقط در یک کوچه در سرپل ذهاب هفتاد نفر کشته شده‌اند، در مسکن مهر بیش از ۲۵۰ نفر جان باختند.

این نماینده کرمانشاه در مجلس شورای اسلامی با اشاره به بازدید خود از مناطق صفر مرزی ادامه داد: قصرشیرین شرایط خوب بود، اما به روستاها رسیدگی نشده بود و مردم برای گرفتن غذا و دارو کنار هلال‌احمر تجمع کرده بودند. البته خودمان نیز به خودمان رحم نمی‌کنیم. سال‌های ۵۹ در جریان درگیرهای داخل عراق به خانواده‌های کرد عراقی در خانه خود یک یا دو سال پناه می‌دادیم. اما امروز برادر به برادر رحم نمی‌کند، یکی در خانه زندگی می‌کند و دیگری کنار در خانه ویران شده نشسته و بی تفاوت از کنار هم می‌گذرند. نمی‌دانم آیا برخی به قیامت و آخرت اعتقاد ندارند؟ من امرروز به مردم هم گفتم دائم دولت دولت نگویید، ما کٌردیم غیرت، داریم باید هوای همدیگر را داشته باشیم.

صفری در انتها در پیشنهادی گفت: یک عده از استان‌های همجوار آمده‌اند و مانع رسیدن امداد به مردم نیازمند می‌شوند البته این مشکل در بم هم وجود داشت، اما مدیریت شد. باید در مبادی ورودی و خروجی ایست و بازرسی وجود داشته باشد کمک‌ها تحویل گرفته شود و بازرسی شود که فرد زمان بازگشت چیزی را با خود برنگرداند. افراد بی‌وجدان، به زور چادر گرفته و بعد آن‌ها را می‌فروشند.

مشهورترین عقدنامه تاریخی ایران؛ اثاثیه صدارت!

زنان قاجار؛ ساکنان منطقه پشت‌بام

مشهورترین عقدنامه تاریخی ایران؛ اثاثیه صدارت!

اثاثیه صدارت نامی است که تاریخ‌نگاران قاجار بر این شاهزاده پرآوازه گذارده‌اند؛ عزت‌الدوله ملک‌زاده خانم، خواهر ناصرالدین‌شاه قاجار و همسر میرزا تقی‌خان فراهانی «امیرکبیر»! چرا این لقب بر شاهزاده خانم گذاشته شده است، داستانی دراز دارد که عبدالله مستوفی، کارگزار خوشنام حکومتی در اواخر قاجار در کتاب «شرح زندگانی من» برایمان روایت می‌کند:
 
«ازدواج دختر شاه با پسر وزير و خواهر شاه با خود وزير، در ايران سابقه تاريخي دارد به‌حدی كه بِرمان‌های قديم ايراني هم رسيده و حكايات فارسي از اين داستان‌ها پر است. حاجي ميرزا آقاسي، آخوند ايرواني، در سن پيري، عمه شاه را گرفت، عزت‌الدوله خواهر ناصرالدين‌شاه را ديديم كه جزو اثاثه صدارت شده بود، ابتدا زن امير نظام [امیرکبیر] و بعد از او زن پسر ميرزا آقاخان و بعد از او زن عين‌الملك كه اگر عمرش وفا مي‌كرد به‌ صدارت هم مي‌رسيد و بعد از او زن يحيي‌خان معتمدالملك برادر ميرزا حسين‌خان مشيرالدوله شد.»
 
اشاره ظریف مستوفی به ازدواج‌های پیاپی عزت‌الدوله با کسانی است که یا صدراعظم بوده یا به این جایگاه رسیده یا دست‌کم اگر عمرشان وفا می‌کرده است، به این جایگاه رفیع در دربار قاجار می‌رسیده‌اند. مشهورترین ازدواج عزت‌الدوله که به تعبیر عبدالله مستوفی «خواهر پشت و كالبدي و عزيزكرده شاه» بوده، اما نخستینِ آنها است؛ آن‌جا که در نوجوانی به عقد امیرکبیر درمی‌آید. سند این ازدواج عقدنامه‌ای نفیس است که مشهورترین سند ازدواج به جای‌مانده از تاریخ ایران است. این عقدنامه نفیس که نزدیک یک متر ارتفاع دارد، اکنون در کتابخانه و موزه ملی ملک نگهداری می‌شود.
 
عقدنامه میرزا محمدتقی خان امیرکبیر و عزت‌الدوله، خواهر تنی ناصرالدین شاه قاجار از دو جنبه دارای اهمیت است؛ یکی ویژگی تاریخی و دیگر مضمون‌های هنری به کاررفته در آن. این سند از نوع عقدنامه‌های توماری و در اندازه ٥/١٣١ در ٥/٩٣ سانتی‌متر است. بالا و سمت چپ این عقدنامه مهر ناصرالدین شاه قاجار به چشم می‌خورد که با خطی خوش نوشته شده است «حمدالله ملکه السلطان بن سلطان بن سلطان». این موضوع نشان می‌دهد عقد امیرکبیر و خواهر ناصرالدین‌شاه یک ازدواج معمولی نبوده، بلکه یک فرمان و حکم به شمار می‌آمده است.
 
اطلاعات تاریخی را زیر و رو می‌کنیم تا قصه این ازدواج را به یاد آوریم. میرزا محمدتقی‌خان امیرکبیر در تأمین هزینه‌های سفر ناصرالدین میرزای ولیعهد از تبریز به تهران و نشستن او بر تخت سلطنت قاجار نقشی مهم داشت. ناصرالدین‌شاه جوان برای قدردانی از زحمات امیر، او را به مقام صدارت عظما برگزید. آن زمان رسم بود که صدراعظم یا سران حکومتی باید با خاندان سلطنتی یا خانواده اشراف نسبتی داشته باشند.
 
میرزا تقی‌خان فرزند آشپز مخصوص قائم‌مقام فراهانی بود و هیچ نسبتی با این طبقه‌ها نداشت. برای همین هم ناصرالدین‌شاه یگانه خواهر تنی خود را که تنها ١٦‌سال داشت، به عقد امیرکبیر ٦٤ساله درآورد. قصه ازدواج امیرکبیر با عزت‌الدوله ملک‌زاده خانم یک روی خوش دارد و در پسِ خود، ماجرایی غم‌انگیز را نهفته است. امیرکبیر برای این‌که بتواند با خواهر ناصرالدین‌شاه ازدواج کند باید از همسر خود جدا می‌شد؛ جان‌جان خانم دختر شهبازخان، دختر عموی امیرکبیر بود که از او صاحب ٣ فرزند، یک پسر و دو دختر شد.
 
بنا به گفته دکتر پولاک، پزشک ویژه ناصرالدین‌شاه، امیر در زمان صدارت از این زن جدا شد. عزت‌الدوله در روز جمعه ٢٢ ربیع‌الاول ١٢٦٥ قمری با تشریفاتی جالب و باشکوه با هشت‌هزار تومان نقد اشرفی ناصرالدین شاهی ١٨ نخودی و یک جلد کلام‌الله مجید به رسم کابین به ازدواج امیر درآمد.
 
اکیدا اخطار می‌شود دیپلم قابلگی بگیرید!
سه روایت از زنان قاجار؛ ساکنان منطقه پشت‌بامموضوع طب در تاریخ ایران دست‌کم در دوره معاصر با دگرگونی‌هایی بسیار روبه‌رو شده است. آنچه از اسناد و مدارک تاریخی برمی‌آید، گذار از طب سنتی به پزشکی نوین در سده‌های ١٣ و ١٤هجری با کشاکش‌هایی همراه بوده است. حوزه زایمان و قابلگی، گوشه‌ای از گستره طبابت ایران است که از این دگرگونی‌ها برکنار نبوده است.
 
جعفر شهری در جلد سوم کتاب «طهران قدیم» در بخش زایمان، به گرفتاری‌هایی اشاره می‌کند که کمبود قابله‌ها و ماماها و نبود تشکیلات منظم در این زمینه برای زنان باردار پدید می‌آورده است «... تا آن‌که علایم زایش ظاهر شده دل و کمر زائو به درد آمده... نزدیکی وضع حمل را معین نماید که ماما برایش پیغام فرستاده تا اگر بی‌خبر درد (چارخشت [درد زائیدن])اش رسیده بود به احضارش بشتابند و اِشکال و دردسر وقتی بود که ماما سر زائوی دیگر رفته زائوهای پیش نوبت داشته باشد و فرستادگان معطل و مجبور به صبر زایاندن زائو، یا زائوهایش بشوند که (وامصیبتا) می‌گردید و جمله (خوب بود ترا عقب ماما بفرستند) برایشان صدق کرده، که گاهی بچه آمده زائو کنار نشسته هنوز آنها در آنجايی که بودند التماس به ماما می‌کردند.»
 
دولت در سال‌های پایانی دوره قاجار کوشید مسائل مربوط به حوزه زایمان و مامایی را به سامان درآورد. آنگونه که اسناد روایت می‌کنند، مدرسه قابلگی در‌ سال ١٢٩٨ خورشیدی بنیان گذارده شد. در سال‌های بعد، دولت با صدور اعلان‌هایی در مطبوعات شرایط ورود به این مدرسه را به آگاهی داوطلبان می‌رساند. به ‌عنوان نمونه در روزنامه اطلاعات به تاریخ ٢٧ شهریور ١٣٠٥ خورشیدی به یک آگهی برمی‌خوریم که رئیس‌کل صحیه شرایط داوطلبان مدرسه قابلگی را اعلام کرده است.
 
کوشش‌های دولت در زمینه ساماندهی امور قابلگی و مامایی به این‌جا منحصر نشد. نظام‌نامه مدرسه قابلگی در‌ سال ١٣٠٧ به تصویب رسید. همزمان با این اقدامات که برای محدودکردن فعالیت‌های قابله‌های سنتی و تشویق دختران و زنان جوان برای فراگیری علوم مربوط به این حوزه انجام می‌گرفت، دولت همچنین برآن شده بود جلوی مداخله‌های ماماها را در امور تخصصی طب بگیرد. وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه با انتشار اطلاعیه‌ای در روزنامه ایران به تاریخ ٢٧مرداد ١٣٠٣خورشیدی، به قابله‌هایی که از حدود وظایف خود بیرون رفته بودند، اخطار داد «...کسانی که اجازه قابلگی دارند حق دخالت در عملیات جراحی نداشته در مواقع لزوم بایستی به اطبا و جراحان متخصص رجوع نمایند.»

ولوله ای در اهالی پشت بام
یک تصویر تاریخی گاه می‌تواند دنیایی پیش روی بیننده بگشاید. شبیه همین عکس که گردهمایی زنان یک روستا بر پشت‌بام را در جشن عروسی در گذشته نشان می‌دهد. این عکس ما را به دنیایی می‌برد که در آن زنان در دوره‌هایی از تاریخ ایران، ساکن منطقه پشت‌بام بوده‌اند.
 
کارلاسرنا، جهانگرد ایتالیایی دوره ناصرالدین‌شاه، در سفرنامه‌اش «مردم و دیدنی‌های ایران» در کنار اشاره به آتش‌بازی به‌ عنوان یکی از تفریحات ایرانیان، از یک پدیده جالب مربوط به دنیای زنان پرده سه روایت از زنان قاجار؛ ساکنان منطقه پشت‌بامبرمی‌دارد «شرقی‌ها از هر نوع تفریح چشم‌نواز لذت می‌برند، چنانکه برای ایرانیان هیچ تفریحی لذت‌بخش‌تر از آتش‌بازی نیست و هیچ حادثه‌ای شاد به حساب نمی‌آید مگر آن‌که با آتش‌بازی توأم باشد.
 
در همه اعیاد و جشن‌ها ازجمله سه جشن بزرگ ملی - نوروز، تولد و یا جلوس شاه بر تخت سلطنت- و همچنین اعیاد مذهبی و جشن‌های خانوادگی، آتش‌بازی تفریحی الزامی است و همه مردم از زن و مرد و توانگر و بینوا و جوان و پیر در این تفریح شرکت می‌کنند. کثیر زنان چادری که در پشت‌بام‌ها برای تماشا گرد آمده‌اند، بیش از پیش منظره این پرده نقاشی شرقی را تکمیل می‌کند.» اشاره به عبارت «ساکنان منطقه پشت‌بام» درواقع توصیف وضعیتی است که زنان در گذشته به‌ویژه دوره قاجار با آن روبه‌رو بوده‌اند.
 
بسیاری از تفریحات زنان تا اواخر دوره قاجار به اندرونی خانه‌ها و مکان‌هایی مشخص همچون زیارت‌گاه‌ها، بازارها، روضه‌خوانی‌ها، تماشای تعزیه، حضور در طبیعت همزمان با برخی سنت‌های ایرانی همچون نوروز و سیزده‌به‌در محدود می‌شد. جنبش مشروطیت ایران در اواخر دوره قاجار بسیاری از ساختارهای کهن و البته کهنه سیاسی و اجتماعی ایران را بر هم زد. تکان‌های این حرکت بزرگ، دگرگونی‌هایی جدی در باورهای ایرانیان پدید آورد.
 
زنان ایرانی در زمره کسانی بودند که از این جنبش در حوزه‌های سیاسی و اجتماعی تأثیر پذیرفتند. مشروطیت و سپس آغاز جریان نوسازی اجتماعی در اواخر قاجار و پهلوی اول، دنیایی تازه را پیش روی زنان پستونشین گذاشت. زنانی که تفریح خود را به حمام‌رفتن و دورهمی‌های خاطره‌انگیز اما ملال‌آور، گشت‌وگذار در بازارها و تماشای شکوه و عظمت! لشکریان و کشوریان از بالای پشت‌بام‌های خانه‌ها منحصر می‌دانستند، با شرایطی تازه روبه‌رو شدند و تغییرات تازه در جهان، ولوله‌هایی در سرشان انداخت.
 
بنیانگذاری و اداره انجمن‌های سیاسی و اجتماعی و مدرسه‌های نوین؟ آن هم برای زنان و با حضور و مدیریت آنان؟ رفتن به سینما و حضور در کنسرت‌های موسیقی؟ دوچرخه‌سواری؟ رفتن به کافه و رستوران؟ زن ایرانی با باورهای متعلق به سده‌های پیش آیا می‌توانست چنین تغییری را دریابد؟ جامعه زنان هر چند در برابر این دگرگونی‌ها ایستاد اما «چینی نازک تنهایی» او سست‌تر از آن بود که در برابر دگرگونی‌های تازه ترک برندارد. زنان با این دگرگونی‌ها از اندرونی‌ها و پشت‌بام‌ها پایین آمدند و با روی باز به دنیای جدید وارد شدند.
 

ایندیرا گاندی یکی از سیاستمداران جنجالی و معروف هند دختر جواهر لعل نهرو در 19 نوامبر سال 1917 میلادی در شهر الله آباد هندوستان به دنیا آمد.

یندیرا گاندی دختر جواهر لعل نهرو در روز 19 نوامبر سال 1917 میلادی در شهر الله آباد هندوستان متولد شد.
 ایندیرا گاندی یکی از سیاستمداران جنجالی و معروف هند دختر جواهر لعل نهرو در 19 نوامبر سال 1917 میلادی در شهر الله آباد هندوستان به دنیا آمد.

ایندیرا از دانشگاه ویسوا بهاراری در بنگال فارغ التحصیل شد و در سن 21 سالگی به عنوان عضو حزب کنگره ملی هند انتخاب شد.

در سال 1942 میلادی، ایندیرا با فیروز گاندی که اصالتی ایرانی داشت ازدواج کرد.

فیروز گاندی فقط تشابه اسمی با مهاتما گاندی داشت و  از فعالان حزب کنگره هم محسوب می‌شد. 

در سال 1947 میلادی، هند استقلالش را کسب کرد و ایندیرا که پدرش جواهر لعل نهرو نخست وزیر هند شده بود، در کنار پدر به فعالیت سیاسی پرداخت.

در سال 1955 میلادی، ایندیرا عضو کمیته اجرایی حزب کنگره شد و به این ترتیب به یک چهره سیاسی ملی تبدیل شد. 

در سال 1964 میلادی پس از درگذشت جواهر لعل نهرو، ایندیرا در دولت لعل بهادر به سمت وزیر اطلاع رسانی و رادیو و تلویزیون منصوب شد. 

هنگامی که لعل بهادر در سال 1966 میلادی درگذشت، ایندیرا جانشین او شد.
 
او پس از یک دوره رکود سیاسی در انتخابات ژانویه سال 1980 میلادی به طور چشمگیری پیروز شد و به صحنه سیاست بازگشت.
 
اما سیک‌ها پس از حمله ارتش به معبد زرین و کشته شدن چند سیک در پی انتقام جویی از ایندیرا بر آمدند و سر انجام او را به قتل رساندند.
 
راجیو گاندی نخست وزیر بعدی هند، فرزند او بود.

عکس‌ها: hindustan times
ایندیرا و مهاتما گاندی در دهلی نو در بیست و یک نوامبر سال دو هزار و هفده
ایندیرا و مهاتما گاندی در دهلی نو در بیست و یک نوامبر سال دو هزار و هفده
ایندیرا گاندی (نفر سمت راست تصویر)
ایندیرا گاندی (نفر سمت راست تصویر)
ایندیرا گاندی و همسرش (فیروز گاندی) در مراسم ازدواجشان در سال هزار و نهصد  و چهل و دو
ایندیرا گاندی و همسرش (فیروز گاندی) در مراسم ازدواجشان در سال هزار و نهصد و چهل و دو
عکسی که توسط فیروز گاندی (همسر ایندیرا گاندی) در دوران ماه عسل و در منطقه کشمیر ثبت شده است
عکسی که توسط فیروز گاندی (همسر ایندیرا گاندی) در دوران ماه عسل و در منطقه کشمیر ثبت شده است
عکسی که توسط راجیو گاندی اندکی بعد از درگذشت فیروز گاندی در سال هزار و نهصد و شصت و یک ثبت شده است
عکسی که توسط راجیو گاندی اندکی بعد از درگذشت فیروز گاندی در سال هزار و نهصد و شصت و یک ثبت شده است
ایندیرا گاندی به همراه نوه هایش (راهول و پریانکا) در سال هزار و نهصد و هفتاد و پنج در باغ دفتر نخست وزیری
ایندیرا گاندی به همراه نوه هایش (راهول و پریانکا) در سال هزار و نهصد و هفتاد و پنج در باغ دفتر نخست وزیری
ایندرا گاندی در حال دریافت برنامه جامع در سال هزار و نهصد و شصت و هشت

۱۳۹۶ آبان ۱۲, جمعه

سِر شاپور ريپورتر
و کودتاي 28 مرداد 1332 

(ويرايش دوّم)
شبکه هاي اطلاعاتي بريتانيا و ايالات متحده آمريکا در ايران
(1320- 1332)
مقاله حاضر اولين بار در فصلنامه تخصصي تاريخ معاصر ايران، سال ششم، شماره 23، پائيز 1381، صص 103- 204 به همراه تصوير تعدادي از اسناد مربوطه به چاپ رسيد. از زمان شروع کار اين سايت، متن کامل مقاله فوق را به صورت فايلPDF در دسترس علاقمندان قرار دادم. اخيراً فراغتي حاصل شد و متن کامل اين مقاله را مورد بازنگري قرار داده و براي درج در سايت، به صورت فايل htm، آماده کردم. در اين ويرايش تصاوير و اسناد جديدي را افزوده ام که در نسخه چاپي موجود نيست. برخي از اين تصاوير و اسناد براي نخستين بار منتشر مي شود. در برخي موارد اصلاحاتي نيز انجام داده و مطالبي را افزوده ام.  


عکس از سمت راست: شاپور ريپورتر (مسئول عمليات داخلي در کودتاي 28 مرداد)، سرتيپ نعمت الله نصيري،
ريچارد نيکسون (معاون رئيس جمهور آمريکا)
و سرلشگر مهديقلي علويمقدم (رئيس شهراني کل کشور) در زمان سفر نيکسون به ايران (18 آذر 1332)
سِر شاپور ريپورتر اکنون 81 ساله است. از زمان تدوين زندگينامه او و پدرش، سِر اردشير ريپورتر، تا به امروز قريب به 12 سال است که براي شناخت جامع تر و دقيق تر اين دو شخصيت مرموز و مؤثر تاريخ معاصر ايران تلاش مي کنم. حاصل کار بيش از يکهزار برگ سند است که در مجموع از ارزش تاريخي يگانه برخوردار مي باشد.
در سال 1377 کتابي مرموز و قابل تأمل در تهران منتشر شد با عنوان به دام افتاده: بزرگ ترين رويارويي جاسوسي شرق و غرب در تهران. اين کتاب حاوي بخشي از خاطرات يک مأمور اطلاعاتي بريتانيا در ايران است و ماجراي ستيز او با مأموران مخفي شوروي در سال 1354. هر چند نويسنده نام مستعار "آرين رنجي شري" را بر خود نهاده، ولي مطالعه کتاب خواننده مطلع را «با قاطعيت» به اين نتيجه مي رساند که «مؤلف کسي جز شاپورجي ريپورتر فرزند اردشيرجي نيست.» 
سند بيوگرافيک شاپور از اهميت تاريخي فراوان برخوردار است به ويژه در آنجا که جايگاه شاپور را در مقام رئيس عمليات داخلي (عمليات صحنه) در طرح مشترک سيا و ام. آي. 6 براي کودتاي 28 مرداد 1332 بيان مي دارد. با اتکا بر اين سند امروزه ما مي توانيم ابعاد ناشناخته و جديدي از کودتاي 28 مرداد را ترسيم کنيم.
شاپور ريپورتر در تمامي دوران دو ساله اوجگيري نهضت نفت در ايران، در سمت معلم زبان انگليسي ملکه ثريا و همبازي تنيس شاه، به طور منظم و بدون ايجاد سوءظن به دربار تردد داشت و با شاه به طور مستقيم مرتبط بود.
دولت اتلي در قبال جنبش ملّي شدن صنعت نفت در ايران رويه اي مسالمت جويانه و معتدل داشت و راهکارهاي خشونت آميز را نمي پذيرفت. به تبع همين نگرش است که اتلي با طرح  "عمليات باکانير" موافقت نکرد. اين طرح را شعبه خاورنزديک ام. آي. 6 به رياست جرج کندي يانگ براي ساقط کردن دولت مصدق و سرکوب جنبش ملّي در ايران تهيه کرده بود. يانگ اندکي بعد قائم مقام ام. آي. 6 شد و نقش بزرگي در هدايت کودتاي 28 مرداد به دست گرفت. او در سال هاي پسين با شاه و دوست و همکار ديرين و صميمي اش، سِر شاپور ريپورتر، رابطه نزديک داشت. 
در سند بيوگرافيک شاپور ريپورتر، مسئوليت هاي وي در دوران جنبش ملّي شدن صنعت نفت (1950-1953) چنين عنوان شده است: «در دوران بحران نفت و براي يک دوره سه ساله به وزارت امور خارجه ايالات متحده آمريکا مأمور شد و در مقام مشاور سياسي هندرسون، سفير کبير، خدمت کرد. او در تمامي دوراني که به سرنگوني مصدق انجاميد مسئوليت عمليات در صحنه را به عهده داشت...»
اسناد شاپور ريپورتر ادعاي ويلبر را نقض مي کند و نشان مي دهد که شاپور، در چارچوب عمليات مشترک ام. آي. 6 و سيا، بسيار زودتر از نوامبر 1952 در سفارت آمريکا در تهران مأموريت يافت.
در 11 نوامبر 1969/ 19 آبان 1348 نشان طريقت امپراتوري بريتانيا (OBE) در کاخ باکينگهام به شاپور ريپورتر اعطا شد بي آن که جنجالي در پيرامون آن برانگيخته شود؛ و در 20 مارس 1973/ 29 اسفند 1351 شاپور نشان شهسوار فرمانده طريقت امپراتوري بريتانيا (KBE) را از ملکه اليزابت دوّم دريافت داشت. 
تاريخنگاري معاصر در زمينه شناخت دو کودتايي که سرنوشت تاريخي ايران را در سده بيستم ميلادي رقم زد با دشواري هايي مواجه است که از عدم دستيابي به اسناد سرويس هاي اطلاعاتي مرتبط با اين دو حادثه ناشي مي شود. به رغم گذشت بيش از هشت دهه از کودتاي 3 اسفند 1299، سرويس اطلاعاتي بريتانيا، که نقش اصلي را در اين حادثه داشت، تاکنون هيچ سندي در اين زمينه منتشر نکرده و همين رويه را در قبال کودتاي 28 مرداد 1332 در پيش گرفته است.
تاريخچه ويلبر به طور رسمي از سوي سازمان سيا انتشار نيافته و ناشر آن روزنامه نيويورک تايمز است. بنابراين، سند فوق فاقد مهر رسمي ويژه اسناد "از طبقه بندي خارج شده" (declassified) است و در واقع به نحوي عرضه شده که فاقد ارزش حقوقي و غيرقابل ارائه به محاکم بين المللي باشد.
نقش اصلي برادران رشيديان در عمليات کودتا جنجال آفريني و جلب توجه همگان به سوي خويش بود تا در سايه اين انحراف شبکه هاي پنهان ام. آي. 6 با فراغ بال کار خود را پيش برند. دکتر مصدق نيز، با شناختي که از شخصيت و روحيات برادران رشيديان داشت، هدايت عمليات براندازي عليه خود را در قواره ايشان نمي ديد و لذا به طور جدّي متعرض شان نمي شد. اغراق ها و شايعه پراکني ها درباره نقش برادران رشيديان سهم بزرگي در غيرجدّي کردن خطر کودتا داشت. بدينسان، برادران رشيديان، از همان زمان، شهرتي بسيار بزرگ تر از عملکرد واقعي خود يافتند و عملاً به نام رمزي بدل شدند براي تمامي مأموران و شبکه هاي اينتليجنس سرويس در ايران. در منابعي که بعدها از سوي سرويس هاي اطلاعاتي بريتانيا و ايالات متحده منتشر شد، از اين شهرت استفاده شد و تمامي عوامل متنفذ ام. آي. 6 در ايران در زير يک نام رمز قرار گرفتند: "برادران رشيديان" !
عوامل ايراني "اختصاصي" و  "انحصاري" سيا، که کرميت روزولت و دونالد ويلبر درباره آنان لاف مي زنند و از اهميت جايگاه و نقش ايشان در کودتا سخن مي گويند، براي مورخان ايراني نمي توانند ناشناخته باشند. کساني چون اسفنديار بزرگمهر، حسن ارسنجاني و احمد آرامش از سال هاي 1320 با سرويس اطلاعاتي آمريکا ارتباط داشتند. آنان در سال هاي 1328- 1332 در پيرامون رؤساي ايستگاه سيا در تهران، جرالد دوهر، راجر گويران و سپس جو گودوين گرد آمدند و در پيشبرد طرح هاي سرويس اطلاعاتي آمريکا ايفاي نقش کردند. همينان بودند که به صعود رزم آرا ياري رسانيدند؛ ژنرالي که به عنوان رقيب شاه و آلترناتيو ايالات متحده براي ايجاد يک حکومت نظامي مقتدر و باثبات در ايران شناخته مي شد. و بعدها، همينان بودند که در پيوند با گراتيان ياتسوويچ به رغم خواست شاه به صعود علي اميني کمک کردند. برخي از اين افراد تشنگان قدرتي بودند که براي تحقق اميال خود کژترين راه را برگزيدند. آنان، شايد به تأثير از بدآموزي هاي نخستين آموزگارشان، جرالد دوهر، دچار توهّمات شديد "ضدانگليسي" شدند و گمان بردند که ميان ايالات متحده و بريتانيا خصومت ژرفي وجود دارد که از آن مي توان سودهاي کلان برد؛ و به اين دليل نيز از صحنه سياست ايران حذف شدند.
بخش تبليغاتي عمليات بدامن شامل درج مقالات و کاريکاتورهاي ضد کمونيستي در روزنامه هاي ايران و تهيه و توزيع کتب و جزوات عليه اتحاد شوروي و حزب توده و پخش شايعات در اين زمينه و اقدامات مشابه بود.
بخش سياسي عمليات بدامن حملات مستقيم به متحدان شوروي در ايران و "عمليات سياه" را در بر مي گرفت. هدف از "عمليات سياه" تحريک ايرانيان عليه حزب توده بود. «حمله به متحدان شوروي» شامل اقداماتي چون اجير کردن دسته هاي اوباش خياباني براي بر هم زدن گردهمايي هاي حزب توده مي شد و تغذيه مالي سازمان هاي افراطي ضد کمونيست مانند سومکا و پان ايرانيست که در خيابان هاي تهران به طور منظم به نبرد با هواداران حزب توده مشغول بودند. "عمليات سياه" نفوذ عناصر پرووکاتور (تحريک کننده) به درون صفوف حزب توده را نيز در بر مي گرفت. اين افراد توده اي ها را به اقدامات افراطي و قانون شکنانه تشويق مي کردند. شاخه سياسي بدامن حمله به مساجد و شخصيت هاي اجتماعي را به نام حزب توده سازمان مي داد.
هياهويي که بر سر پرونده قتل افشارطوس برانگيخته شد، به استيضاح دولت مصدق به وسيله علي زهري، نماينده تهران، انجاميد. اين استيضاحي است که حسين خطيبي از درون زندان پيشنهاد کرده بود. مصدق، که نگران رأي عدم اعتماد مجلس هفدهم بود،در 5 مرداد 1332 طي يک پيام راديويي مردم را به رفراندوم براي انحلال مجلس فراخواند. اين رفراندوم در 12 مرداد در تهران و در 18 مرداد در شهرستان ها برگزار شد و به سود انحلال مجلس نظر داد. در ظهر 25 مرداد، درست در زماني که عمليات نهايي کودتا آغاز شده بود، مصدق طي يک پيام راديويي کوتاه انحلال مجلس را اعلام کرد.
شبکه هاي سيا و ام. آي. 6 در ايران با ايجاد آشوب 23 تير 1330 سفر هيئت هريمن را براي ميانجيگري ميان ايران و شرکت نفت انگليس و ايران به بن بست کشانيدند و پس از آن نيز در جهت تشديد نابساماني و بغرنج تر کردن مسائل داخلي ايران و لاينحل کردن مناقشه نفت عمل نمودند. اين "فيل سرکش" در تحولات داخلي ايران به دنبال اهداف معيني بود که از طريق سوق دادن حوادث ايران به سمت کودتا و استقرار يک نظام ديکتاتوري دست نشانده به دست مي آمد.
اتکا بر اسناد علني شده قدرت هاي بزرگ براي بازشناسي تاريخ معاصر ايران به تنهايي کافي نيست و از اين دست معابد نمي توان توقع "اعجاز" داشت. تاريخ سياست خارجي قدرت هاي استعماري و امپرياليستي چيزي نيست به جز داستان مداخلات آشکار و پنهان در تاريخ معاصر ملت هاي جهان سوّم و روشن است که پرده هاي تاريک و مستور اين داستان بايد توط خود آنان آشکار شود.