۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

معجزه های طبیعت را ببینید

گل 125 ساله در کاناداگل 125 ساله در کانادا
ویستریای 145 ساله در ژاپن
ویستریای 145 ساله در ژاپن
کاج مطبق در جنوبی شیلی
کاج مطبق در جنوبی شیلی
درخت 1400 ساله در وسط یک کویر خشن  در اردن
درخت 1400 ساله در وسط یک کویر خشن در اردن
افرا ژاپنی زیبا در پورتلند، اورگان
افرا ژاپنی زیبا در پورتلند، اورگان
گل درختان گیلاس در بن، آلمان
گل درختان گیلاس در بن، آلمان
درخت توله 2000 ساله در اوآخاکا در مکزیک
درخت توله 2000 ساله در اوآخاکا در مکزیک

طلاق محمدرضا پهلوی و فوزیه به روایت آقای سفیر

مراسم ازدواج محمدرضا پهلوی و فوزیه

فرادید|
 در سال ۱۳۱۷ كه محمدرضا پهلوى وليعهد وقت براى خواستگارى از فوزيه (خواهر ملك فاروق پادشاه مصر) به آن كشور سفر كرد، گروهى از رجال سياسى ايران او را همراهى مى كردند كه دكتر قاسم غنى (نماينده مجلس شوراى ملى) يكى از ايشان بود. 

جالب اينجاست كه ده سال بعد نيز، وقتى روابط محمدرضاشاه و فوزيه خراب شد و كار آنها به طلاق كشيد، دكتر غنى سفارت ايران در قاهره را به عهده داشت. 

فوزيه در آن هنگام به مصر رفته بود و از بازگشت به ايران تن مى زد. بنابراين دكتر غنى به عنوان نماينده دولت و دربار ايران در مصر، ناچار بود گفت وگوهايى را در مورد مسئله طلاق به انجام رساند. 

(تصاویر) ازدواج شاه و فوزیه

مطلب امروز را به مرور يكى از نامه هاى غنى خطاب به دفتر مخصوص شاه و همچنين خاطرات شخصى وى مربوط به همان روز اختصاص مى دهيم. نوع روابط، وضعيت دربار ايران و جنس مسائلى كه خاندان سلطنتى در سال هاى ضعف با آن روبه رو بود در خلال اين مرور تا حدودى روشن مى شود.

نامه
دكتر قاسم غنى در تاريخ ۲۴ ارديبهشت ۱۳۲۷ به تلگراف شكوه الملك رئيس دفتر مخصوص شاهنشاهى، چنين پاسخ داده است: «تلگراف رمز شماره ۲۵۷ مورخه ۱۸/۲/۲۷ زيارت گرديد. نظر مبارك ملوكانه درباره لزوم استرداد جواهرى كه اعليحضرت همايون شاهنشاهى شخصاً خريدارى و تحت اختيار علياحضرت ملكه فوزيه قرار داده شده است، كاملاً صائب و همان طور كه ابلاغ فرموده اند در صورتى كه بناى تفريق (جدايى) باشد بايستى مطالبه و مسترد گردد. به علاوه به طور كلى در قسمت مالى اعم از مهر و صداق و جواهر و غيره بايستى قبلاً مطالعه لازم به عمل آمده به مقتضاى رأى مبارك نيز معلوم گردد؛ آنچه بين اشخاص عادى در اين قبيل موارد معمول است اين است كه شرايط طلاق با رضايت طرفين قبلاً معلوم مى شود و در مواقعى كه طلاق به اصرار زن واقع مى شود، علاوه بر صرف نظر كردن از مهر و صدق و رد جواهر، گاهى مخارج عروسى و خسارت مالى شوهر را نيز برعهده گرفته و پرداخته و يا اينكه به طفلى كه دارند مصالحه مى كند.

در مورد اعليحضرت اقدس همايونى هرگاه مطالبه وجهى را مخالف حيثيات و شئون دولت و سلطنت بدانند ممكن است در ضمن شروط طلاق اين طور قرار داده شود كه علياحضرت ملكه فوزيه به صرافت طبع و طيب خاطر مبلغى كه معادل زيان... و مخارج باشد، به يكى از انجمن هاى خيريه ايران به عنوان اعانه مرحمت فرمايند يا به نام والاحضرت شهدخت [شهناز] به بنگاه خيريه اى اهدا فرمايند [يا] از قبيل و امثال اين كارهاى خير كه ضمناً حكايت از اين بنمايد كه ايشان از ملت ايران تكدرى و رنجشى ندارند بلكه از عواطف و احساسات آنها راضى و سپاسگزارند.» («يادداشت هاى دكتر قاسم غنى» به كوشش دكتر سيروس غنى)

خاطره
دكتر غنى روز بعد (۲۵ ارديبهشت ۱۳۲۷ - ۱۵ ماه مه ۱۹۴۸) در دفتر خاطراتش چنين نوشت: «پست تهران را راه انداختيم. جواب تلگراف دفتر مخصوص را راجع به جواهرات دادم. ظهر پروفسور ليتمان (مستشرق آلمانى) و دخترش، والاب ريبسر، والاب قنواتى و آزرمى ناهار اينجا بودند. [ساعت] يك بعدازظهر آقاى معاضد مديركل وزارت خارجه، از فرودگاه كه به استقبال او فرستاده بودم، تلفن كرد و احوالپرسى نمود. ساعت ۶ بعدازظهر آمد به سفارت. شب شام نگاهش داشتم. مقدارى از اوضاع تهران حرف زديم. تهران نقشه و پلان نه در سياست خارج دارد نه در سياست داخلى. همان هرج و مرج و هرزگى مجلس و غيره است.

[معاضد] شرحى از بيروت و ايام تحصيل شاهپورها و شهدخت [فاطمه] نقل مى كرد، مى گفت آفتى بودند! شاهپور حميدرضا آفتى بود. شهدخت فاطمه هم اذيت مى كرد و وقتى خواسته خودش را بكشد، سم به او نمى فروشند، ۲۴ دانه قرص آسپرين گرفته و خورده و چند روز معالجه مى كرده اند. حميد مكرر فرار كرده يا قصد فرار داشته. در اين بين مادر آنها مى آيد. مى خواهد بچه هاى خود را به تهران ببرد. معاضد مى گويد بايد اجازه تهران باشد. عصمت پهلوى مى گويد خير! شاه جوان است و نمى داند. شاه ما در يوهانسبورگ است (اشاره به رضاشاه كه در تبعيد بود). خلاصه تلگراف به جنوب آفريقا مى كنند. مى گفت [از طرف رضاشاه] جواب آمد: «والاحضرت عصمت پهلوى، اولاً شما با چه اجازه به سوريه و فلسطين آمده ايد؟ توضيح دهيد. ثانياً اختيار بچه ها كاملاً با اعليحضرت همايونى [محمدرضاشاه] است، هر چه اراده فرمايند عمل شود.» تلگرافى هم به من (معاضد) بود كه هر چه اعليحضرت همايونى بفرمايند، معمول داريد.

مى گفتند اين پسرها (شاهپورها) زبان آرگو (زبان لاتى) داشتند از قبيل «دكيسه»، «زكى» و امثال آنها. روزى محمودرضا گفت چه بكنيم؟ ما اتومبيل داشتيم و زبان شوفرها را آموخته ايم. تا بالاخره به مصر آمدند و بالاخره به گردن علاء (سفير وقت) افتادند...»
طلاق محمدرضا پهلوی و فوزیه به روایت آقای سفیر

صيغه طلاق فوزيه سرانجام روز ۲۴ مهر ۱۳۲۷ جارى شد. از مدتى پيش از آن به دكتر غنى اطلاع داده شده بود «نظر به جرياناتى كه با دربار مصر پيش خواهد آمد» ديگر صلاح نيست به عنوان سفير در قاهره خدمت كند و سفارت در تركيه براى او در نظر گرفته شده است. 

روز ۲۶ مهر نيز به او تلگراف زده شد كه: «امر طلاق دو روز قبل انجام گرديد و ماندن جناب عالى در قاهره مناسب نخواهد بود. مراقب باشيد همين كه پاسخ پذيرش براى سفير جديد (على دشتى) رسيد، فوراً حركت بفرمائيد.»

محمدحسن میرزا فرزند محمدعلی شاه قاجار آخرین ولیعهد سلسله قاجار بود که پس از عزل احمدشاه از سلطنت به دستور رضاشاه از کاخ گلستان اخراج و از طریق بغداد به اروپا رفت.

 محمدحسن میرزا فرزند محمدعلی شاه قاجار آخرین ولیعهد سلسله قاجار بود که پس از عزل احمدشاه از سلطنت به دستور رضاشاه از کاخ گلستان اخراج و از طریق بغداد به اروپا رفت.

به گزارش مجله تاریخ فرادید، محمدحسن میرزا فرزند محمد علی شاه ششمین پادشاه قاجار بود که به دلیل آنکه احمد شاه فرزند نداشت در شعبان 1327.ق به ولایت عهدی احمد شاه برگزیده شد.

محمد‌حسن میرزای نه ساله 40 روز پس از خلع محمدعلی شاه از سلطنت در شرایطی که برادرش احمد‌شاه نیز هنوز به سن قانونی برای سلطنت نرسیده و کشور توسط نایب‌السلطنه اداره می‌شد به ولیعهدی انتخاب شد.

پس از رسیدن احمدشاه به سن قانونی و تاجگذاری، وی طی فرمانی محمدحسن ميرزا را طبق سنت به فرمانروایی آذربايجان تعيين کرد اما وقوع جنگ جهانی اول و اشغال آذربايجان توسط نيروهای عثمانی و روسيه، مسافرت و اقامت ولیعهد در آذربايجان را به تأخير انداخت. 

وی سرانجام در سال 1333.ق با توجه به حضور نیروهای روس در آذربایجان عازم تبریز شد اما ناتوانی وی در اداره امور باعث شد تا در سال 1338.ق در پی قیام شیخ محمدخیابانی از تبریز اخراج و روانه تهران شود. 
 
محمدحسن میرزا کسی بود که در بهمن ماه 1302.ش دوره پنجم مجلس شورای ملی با نطق او افتتاح شد؛ مجلسی که چندی بعد حکم سرنگونی سلطنت قاجار و تفویض سلطنت به پهلوی را صادر کرد.

در آن تاریخ در حالی که احمدشاه در اروپا به سر می‌برد و رضاخان هر روز بر قدرت خود می افزود محمدحسن میرزا به عنوان ولیعهد زمام سلطنت را در دست داشت و سعی می‌کرد مانع وی شود.  
نقل است که در 15 فروردین 1303 احمدشاه طی تلگرافی از اروپا خواستار عزل سردار سپه از ریاست الوزرائی شد ولی مجلس با رد این پیشنهاد بار دیگر به سردار سپه رأی اعتماد داد و محمدحسن میرزا را بیشتر تحت فشار گذاشت.

سرکوب شیخ خزعل توسط رضاخان و انتصاب به سمت فرماندهی کل قوا توسط مجلس، موقعیت سیاسی او را بیش از پیش تقویت کرد و آخرین امیدهای محمدحسن میرزا را به یاس بدل کرد.

سرانجام در سال 1304 مجلس شورای ملی ماده واحده‌ای را مبنی بر خلع احمدشاه و سلسله قاجار از سلطنت تصویب کرد و حکومت موقتی را به رضاخان واگذار کرد.

محمدحسن میرزای شکست خورده پس از اعلان مصوبه مجلس به دستور رضاشاه از کاخ گلستان اخراج شد و از طریق بغداد به اروپا رفت. نقل است که او پیش از اخراج خواستار ملاقات با رضاشاه شد اما رضاخان او را به حضور نپذیرفت و مقرر کرد که مبلغ 5 هزاتومان به عنوان هزینه تبعید به او پرداخت کنند.

او در سال 1308.ش پس از فوت احمدشاه در پاریس نیز اعلامیه‌ای صادر کرد و در آن خود را پادشاه قانونی ایران اعلام کرد اما هیچگاه نتوانست به ایران بازگردد و در سال 1321 در لندن در گذشت از دنیا رفت. عکس های زیر از آلبوم زندگی محمدحسن میرزا آخرین ولیعهد قاجار انتخاب شده است؛ عکس سوم این مجموعه مربوط به دوران ولایتعهدی وی در آدربایجان است و محمدحسن میرزا را در ضیافتی که به افتخار ژنرال یـانوشکویچ رئیـس ستاد نیروهای قفقاز و سر کنسول روسیه ترتیب داده شده است، نشان می دهد.

 (تصاویر) آخرین ولیعهد قاجار

(تصاویر) آخرین ولیعهد قاجار

(تصاویر) آخرین ولیعهد قاجار

ماجرای عاشقانه "عارف" و چهار دختر ناصرالدین شاه

ماجرای عاشقانه

«عارف قزوینی» پیش از آنکه به صف آزادی‌خواهان بپیوندد و شاعری ملی- میهنی شود، یعنی زمانی که در دربار قاجار کیا و بیایی داشته، به عشق زنان بسیار گرفتار می‌آید و از آن جایی که بسیار احساساتی بوده و به سرعت دل می‌باخته، این عشق‌ها در زندگی شاعرانه و هنری او رد پایی عمیق می‌گذارند. 
 
از آن جمله است عشق او به چهار دختر «ناصر‌الدین‌شاه»! که آنان را با نام، در ترانه های خود آواز می دهد. و صد البته که آنان هم به عشق و دلدادگی عارف پاسخ می‌دهند و چرا که نه؟ عارف جوان،خوش چهره، خوش اندام و خوش لباس است از طرفی دیگر شاعری است پرشور، تصنیف پردازی قدرتمند، دارای حنجره ای شگفت انگیز. 
 
یکی از این دختران «ناصرالدین شاه»، «اختر السلطنه» نام دارد و «عارف» برای او تصنیفی می سازد که مطلعش این است: 

گر مراد دل خود حاصل از اختر نکنم 
آسمان! ناکسم ار چرخ تو چنبر نکنم 
 
ماجرای عاشقانه
دختر دیگر «ناصرالدین شاه «که «عارف» به او دل می بازد، «قدرت السلطنه» است که «عارف» به جهت وی این تصنیف را می سازد: 
 
 نه قدرت که با وی نشینم 
 نه طاقت که جز وی ببینم 
شده است آفت عقل و دینم 
 ای دل آرا  سرو بالا 
کار عشقم چه بالا گرفته 
ترک چشمت نی ز پنهان 
 آشکار،آشکار، آشکارا، ای نگارا 
خانه ی دل به یغما گرفته،خانه ی دل .....   
 
دختر دیگر «ناصرالدین شاه» که منظور عشق «عارف» است، «افتخار السلطنه» نام دارد که عارف تصنیف زیبای «افتخار آفاق» را به نام وی می سراید: 
 
افتخار همه آفاقی و منظور منی 
شمع جمع همه عشاق به هر انجمنی 
 ز چه رو شیشه ی دل می شکنی 
 تیشه بر ریشه ی جان از چه زنی؟ 
 سیم اندام ولی سنگ دلی 
 سست پیمانی و پیمان شکنی ... 
ماجرای عاشقانه  
اما عشق عارف به «افتخار‌السلطنه» با همه‌ی این شیفتگی‌ها، ذره‌ای به عشق «عارف» به «تاج‌السلطنه»، دختر دیگر «ناصرالدین شاه» نمی رسد، چرا که «تاج‌السلطنه» در میان این دختران از امتیاز دیگری برخوردار بوده. اول آنکه او در زیبایی و طنازی سرآمد بانوان زمان خود است. 
 
دوم اینکه «تاج السلطنه» به اقتضای زندگی مرفه، از تحصیلاتی قابل توجه و تربیتی جدید نیز برخوردار است. او در سال 1301 قمری زاده شده و در هشت سالگی در حالی که آرزو دارد به اروپا برود و با زنان «حقوق طلب» آنجا ملاقات کرده و در مورد شرایط بسیار نابسامان زن ایرانی گفتگو نماید، به توصیه پدر به عقد شجاع ‌السلطنه در می آید و این را آغاز بدبختی خود می داند. البته بعدها پس از جدایی از «شجاع ‌السلطنه» به این آرزوى خود جامه عمل می پوشاند. به اروپا می رود و با افکار نوین اجتماعی آشنا می شود. زبان فرانسه را فرا می‌گیرد، به نقاشی و نواختن پیانو می‌پردازد و به مطالعه‌ی تاریخ و فلسفه روی می آورد و مدتی نیز به گروه «طبیعیون» می پیوندد. و همه ی این مسائل باعث می شود که وی خود را نه یک سر و گردن، بلکه هزار سر و گردن از دیگر زنان آن دوره بالاتر بداند و اعتنا به کسی نکند.  این دو در محفلی با هم آشنا می‌شوند و به هم دل می‌بازند. و تصنیف «تو ای تاج»  متولد می‌شود: 
 
تو ای تاج، تاج سر خسروانی 
شد از چشم مست تو بی‌پا جهانی 
تو از حالت مستمندان چه پرسی 
تو حال دل دردمندان چه دانی 
خدا را نگاهی به ما کن 
نگاهی برای خدا کن 
 به عارف خودی آشنا کن ....

بدين گونه صنعت نفت ما بدست وطن فروشان ويران شد