۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۰, جمعه

میرزادۀ عشقی بود، در 16 اردیبهشت1300 شمسی، حدود دو ماه و نیم پس از کودتای سوم اسفند1299 منتشرشد. این روزنامه که آخرین شماره اش در هفتم تیرماه 1303، همزمان با غوغای جمهوری خواهی رضاخان سردارسپه منتشر شد، دربردارندۀ مقالات و شعرهایی بود علیه «جمهوری قلّابی» سردارسپه که همانها زمینه ساز ترور او به دست عوامل رضاخان شد.
عشقی درست 5روز پس از انتشار این شمارۀ «قرن بیستم» در بامداد 7تیرماه 1303 در خانه اش در نزدیکی «دروازه دولت» تهران هدف گلوله های دو تن از مأموران رضاخان سردار سپه قرارگرفت و به شهادت رسید.
در این شمارۀ «قرن بیستم» سه شعرِ «جمهوریِ سوار»، «مظهر جمهوری» و «نوحۀ جمهوری»، به طور مستقیم، «جمهوری» رضاخانی را آماج انتقاد قرارداده یود.
صفحۀ اوّل روزنامه، کاریکاتور مردی خرسوار را نشان می داد که در پای خُم «شیره» درحال خوردن «شیره» بود. در توضیح کاریکاتور نوشته شده بود: ««جناب جَمبول (=انگلیس) بر خر جمهوری سوار شده، شیرۀ ملت را مکیده و می خواهد به سرِ ما شیره بمالد». 
شعر «جمهوری سوار» نقش «جمبول» را روشن تر نشان می دهد. خلاصه آن شعر را در زیر می خوانید:
در اطراف کردستان دهی بود به نام «قاسم آباد» که «خاندان چند کرد» در آن زندگی می کردند. این حکایت در آن ده اتّفاق افتاد.
«كـدخـدایي بـود كـاكـا عـابـدين/ سـرپـرسـت مــردمِ آن سـرزمـيـن
خُمره‌ یي را پـر ز شيـره داشــته/ از بـــراي خــود ذخـيــره داشـتـه
مــرد دزدي، نـاقـلا، "يــاسي" بـه نـام/ اهـل ده در زحـمـت از او، صـبح و شام
بــود هـمـسايه بـر آن كـاكـاي زار/  واي بــر هــمـسـايـۀ نـاسـازگـار
عـابـديـن هـر گـه كه مي‌رفته برون/ يـاسـي انـدر خـانـه مـي ‌رفته درون
نـزد خُـمّ شـيـره مـي ‌كـرده مـكان/ هـم از آن شـيريـن هـمـي ‌كرده دهان 
اين عمل تكرار هي مي ‌گشـته است/ شـيـره هي رو بر كمي مي‌ هِشته است
تـا كــه روزي كـدخــداي دهكده/ ديـد از مـقـدار شـيـره كــم شـــده
لاجـرم اطـراف خُـم را كـرد ســير/ ديـد پـاي خـمـره جـاي پـاي غـيـر
پـس هـمه جا، جاي پـاهـا را بـديـد/ تـا بـه‌درب خــانــۀ يــاسـي رسيـد
بانك زد: اي ياسي از خانه درآ/ آن قَـــدَر هـمـسـايه آزاري چرا؟
دزد شـيـره، يـاسـيِ نـيـرنـگ بـاز/كـــــرد گـــــردن را ز لاي در دراز
گفت او را اين‌چـنين كـاكـا سـخـن:/ "تو چـه حـق داري خوري از رِزق من؟
شـيـره، مـن از بـهـر خود پرورده ام"/ خـواسـت تـا گويد كه "من كي كرده ام؟"
عابدين گفتش: "نـظـر كن بـر زمـين/ جـايهاي پـايهاي خـود بـبـيـن"
ديـد يـاسي مـوقـع انـكار نيست/ چـاره‌ یي جـز عَـرض استغفار نيست
گـفـت: "مـن كردم ولي كاكا ببخش/ بـنـده را بـر حـضـرت مـولا ببخش
بـار ديـگر گـر كـه كـردم اين چنين/كـن بـرونـم، يـكسر، از اين سرزمين"
از تــرحـّـم، عـابـديـنِ صـاف دل/ جـرم او بـخـشـيد و شد ياسي خَجِل
چـون‌ كه از اين گفت و گو چندي گذشت/ نفـسِ اَمّـاره بـه يـاسـي چيره گشت
بـاز مـيل شيــره كـرد آن نـابــكار/ اشــتـها از دســت او بـرد اخـتـيـار
ديـد بـسـته عــهـد او با عـابـديـن/ كـه نـدزدد شــيره‌ اش را بـعد از اين
فــكر بـسـيـاري نـمـود آن نابكار/ تا در اين بـابــت بـَرَد حـيلـه بـه كـار
رفـت و بر پشت خري شد جاگزين/ رانـد خـر را در سـراي عـابـديـن
خـويشـتـن را تـا بـه پيش شيره برد/ تا دلـش مي‌ خواست از آن شيره خورد
كـار خـود را كـرد چون بر پشت خر/ بـا هــمان خــر آمــد از خــانه بـه در
بـار ديگــر بـاز كـاكـا در رسـيد/ تـا نـمـايـد شــيـره‌ اش را بـازديـد
بـاز ديـد اوضـاع خـُم بـر هـم شده/ هـم‌چنيـن از خُـمِّ شـيره كـم شـده
پـاي خــم را كـرد بـا دقــّت نـظـر/ ديـد پـاي خـمـره جـاي پـاي خــر
انـدرون خـمره هـم سـر بـُرد ديـد/ هسـت جـاي پـنـجـۀ يـاسـي پديد
سـخـت در حيرت فرو شد عابدين/ هـم ز خـر بـددل، هـم از يـاسي ظنين
پيش خود مي‌ گفت اين و مي‌گريست/ "اي خـدا! ايـن كـار، آخِـر، كـار كـيست؟
گر كه خر كرده است، خر را نيست دست/ ياسي ار كرده است ياسي بي سُم است"
زد دو دستي بر سر، آخر، عابدين/ و ز تـعـجـّب بـانـگ بر زد اين چنين:
"چـنگ، چـنگِ يـاسـي و پا، پاي خر/ من كه از ايـن كـار، نــارم ســر بـه‌ در!»
ـ راوی داستان می گوید: من اين حكايت را از این رو بیان کردم که  آدمها به این حیله ها آگاهی پیداکنند و بدانند که اگر کسی بخواهد «پی گم کند، پایهای خویشتن را سُم کند». هرکه در خانه اش مایه یی دارد همسایه یی هم مثل یاسی دارد، امّا:
«يـاسي مـا هـست اي يــار عــزيـز/حـضرت جَـمبـول، يـعـني انگليس
آن كه دايـم كـار يـاسـي مـي‌ كـنـد/ و ز طـريق ديــپلـومـاسي مـي كـنـد
مـُلـك مـا را خوردني فهميده است/ بر سـر مـا شـيـره‌ هـا مـالـيـده است
او گمان دارد كه ايـران بـُردني است/ همچو شيره سرزميني خوردني است
با وثــوق الـدّوله بـسـت اوّل قـرار/ ديــد از آن حــاصـلي نـامـد بـه بـار
پـول او خـوردنـد و بـر زيرش زدند/ پـشـت پـا بـر فـكر و تـدبيرش زدند
چون كه او مـأيوس گرديد از وثوق/ كـودتـایي كـرد و ايـران شـد شـلوغ
كـودتـا هـم كـام او شـيريـن نكرد/ ايــن حـنـا هـم دست او رنگين نكرد
ديـد هـرچـه مـستـقيـمـاً مي‌كـند/ مــلّــت، او را زود بــر هـم مـي ‌زنـد
مـردمان از نـام او رم مـي‌كــننـد/ مـقصدش را نـيز بـر هـم مـي‌ زنـنـد
گـفـت: "آن بـه تـا بـرآيـد كــام مـن/ از رهــي كـانــجـا نـبـاشد نـام مـن
انـدر ايـن ره مـدتي انـديـشـه كرد/ تـا كـه آخـر كـار يـاسـي پيـشـه كرد
گـفـت: "جـمـهوري بيــارم در ميان/ هـم از آن بـر دسـت بـر گـيـرم عـنان
خـلـقِ جـمـهوري‌ طلب را خر كنم/ زان چـه كـردم بـعـد از ايـن بدتر كنم
پـاي جـمـهـوري چـو آمد در ميان/ خـر شـــوند از رؤيـتش ايـرانـيـان
پس بريـزم در بـر هـر يـك عَـلـيـق (=خوراک چهارپایان)/جمله را افسـار سـازم زين طــريــق
گـر نـگردد مـانــع مــن روزگـار/ مـي شـوم بــر گـُـردۀ آنــهــا سوار
فـرق جـمـعي شـيـره‌ مالي مي‌ كنم/ خـمـره را از شيـره خـالي مـي‌كـنــم"
ظاهراً، جـمـهوريِ پـر زرق و بــرق/ و ز تـجـدّد هـم كـُـلَـه آن را بـه فـرق
بـاطـنـاً، يـاسـيِّ ايـران، انـگـلـيس/ خـرشود بـدنـام و يـاسـي شيره‌ليس
كـرد زيـن رو پـخت و پز با سوسيال/ گـفـت با آنـهـا روم در يــك جـوال
شـد سـوار خـر كـه دزدد شـيـره را/ پــس بگـيرد پـنـج مـيـلـيون ليره را
نقش جـمـهوري بـه پاي خر ببست/ محرمــانـه زد بــه خمّ شـيـره دست
ناگهـان ايــرانيــانِ هــوشـيــار/ هم ز خــر بدبـيـن و هـم از خـرسوار
هـاي و هـو كردند كين جمهوري است؟/ در قـَواره از چـه رو يَـغفـوري است؟
پـاي جـمـهوريّ و دست انگليس!/دزد آمـد، دزد آمـــد، آي پــلـيــس!
ايـن چـه بـيرقهاي سرخ و آبي است/ مـردم، اين "جــمهوري قـلّابي" اسـت
ناگهان ملـت بـنـاي هُو گـذاشـت/ كرّه‌خـر رم كـرد و پـا بـر دو گـذاشت
نـه بـه زر قـصـدش ادا شد، نه به زور/ شــيـره بـاقي ماند و يـارو گشت بور»!
( كليات مصوّر ميرزاده عشقي، علي اكبر مشير سليمي، انتشارات اميركبير، تهران، چاپ هفتم، 1357).
ـ در صفحۀ 5 آخرین شمارۀ روزنامۀ «قرن بیستم» عکس تابوتی بود که زیر آن نوشته شده بود: «جنازۀ مرحوم جمهوری قلّابی»، همراه با این شعر:
«آه که جمهوری ما شد  فنا/ پیرهن لاشخوران شد قبا»