۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

(بخش پنجم) نگاهی دیگر به فرایند اسلامی‌شدن ایران ب. بی‌نیاز (داریوش)


(بخش پنجم)

نگاهی دیگر به فرایند اسلامی‌شدن ایران

ب. بی‌نیاز (داریوش)


iran-emrooz.net | Fri, 08.05.2015, 8:43

یادآوری (چکیده نوشتار پیشین)
همان‌گونه که نشان دادیم حیره در بخش‌ِ غربی فرات، خطه‌ی مرزی میان امپراتوری ساسانی و بدویان عربستان در اواسط سده‌ی سوم میلادی ابتدا در شکل‌ِ خیمه‌گاه‌ها شکل گرفت. به مرور زمان شهرسازی آغاز گردید و تحت تأثیر تمدن‌ِ ایرانی توانست به یک دولت- شهر (امارت) تابع‌ِ پادشاهی ساسانی قرار بگیرد. ترکیب‌ِ جمعیتی مردم حیره غالباً از عرب‌های مهاجر تشکیل می‌شد؛ دین‌ِ غالب در حیره مسیحیت‌ِ نستوری بود، ولی به مرور زمان مردمان بومی‌ِ میانرودان یعنی بابلیان، کلدانیان و آرامی‌ها به آن‌ها نیز اضافه شدند. زبان گفتاری مردم حیره، گویش‌های گوناگون عربی ولی زبان نوشتاری آن‌ها سُریانی بود. در کنار‌ِ مسیحیت، ادیان زرتشتی، یهودی، بت‌پرستی، ماه‌پرستی و جریان‌های گنوسی مانند کیش‌های مانوی، مزدکی و مندایی نیز رواج داشت.

مناسبات پادشاهان ساسانی با حیره
سیاست‌ِ پادشاهان ساسانی در برابر امپراتوری روم، ادامه‌ی سیاست‌ِ پادشاهان پارتی (اشکانی) بود. تمامی تلاش‌ِ پادشاهان ساسانی نیز در این بود که جلوی توسعه‌طلبی امپراتوری روم را بگیرند و نگذارند که رومیان در مناطق‌ِ شرقی رود فرات پایگاه‌های نظامی خود را برقرار سازند. از این رو، ایجاد یک خط دفاعی‌ِ مرزی در برابر روم و قبایل بدوی عربستان مرکزی یک رویکرد نوین از سوی ساسانیان نبود. شاهان ساسانی از آغاز حاکمیت خود بر ایران به این نکته‌ی پراهمیت‌ِ سیاسی- نظامی پی برده بودند و به همین دلیل با آغوش‌ِ باز از عرب‌های مهاجر مستقر شده در حیره استقبال کردند و آن‌ها را زیر چتر حمایت‌های مالی و نظامی خود قرار دادند.

«آل فهم در دوران حکومت خود بر حیره تابعیت اردشیر ساسانی (۲۲۶-۲۴۱ م.) و پسرش شاپور (۲۴۱-۲۷۲ میلادی) را داشته و از طرف این پادشاهان، نایبان اداره نواحی عرب‌نشین امپراطور ساسانی بودند» (۱)
اوج رونق و شکوفایی امارت حیره در دوره‌ی پادشاهی یزدگرد یکم بود. یزدگرد یکم در پی آن بود تا قدرت‌ِ بی‌کران روحانیت را محدود کند. او به همین دلیل تلاش کرد تا شالوده‌ی قدرت روحانیت را که همان منابع‌ِ اقتصادی آن‌ها باشد تحت کنترل قرار بدهد. نقطه‌ی آغاز یزدگرد یکم از یک سو ایجاد فضای باز دینی - سیاسی برای ادیان دیگر به ویژه مسیحیت بود و از سوی دیگر گرفتن مالیات از روحانیت زرتشتی بود. شگفت‌انگیز نیست که او در تاریخ‌نگاری زرتشتی با عنوان «یزدگرد بزه‌کار» معرفی می‌شود. «در زمان سلطنت‌ِ یزدگرد اول (۳۹۹-۴۲۱ میلادی) در روابط بین عیسویان و زردشتیان باب جدیدی باز شد» (۲) «یکی از منابع‌ِ سریانی، که در عصر یزدگرد به رشته تحریر آمده، او را “شاه یزدگرد نیکوکار و عیسوی رحیم و مقدس‌ترین پادشاهان” خوانده ... مورخان عرب و ایرانی که نوشته‌هایشان مبتنی بر تواریخ عهد ساسانی است و مأخوذ از عقاید روحانیان زردشتی و اعیان و نجبا می‌باشد، او را به صفاتی از قبیل “گناهکار” (بزه‌گر) و “فریبنده” (دَبر) خوانده‌اند» (۳)
یزدگرد یکم نخستین شاه ساسانی بود که اجازه داد در سال ۴۱۰ میلادی «مجمع مسیحیان شرق» در تیسفون برگزار شود. سیاست‌ِ یزدگرد یکم در برابر روحانیت زرتشتی باعث شد که هم زندگی خودش و هم زندگی‌ِ فرزندانش همواره در خطر مرگ باشند. به همین دلیل، او پسرش بهرام را - بعدها به نام بهرام گور شهرت یافت- به امارت حیره فرستاد تا در آن‌جا بزرگ شود.
«پس از مرگ عمرو، پسرش امرؤالقیس دوم (۳۸۸-۴۰۳ میلادی) به صلاح‌دید بهرام [بهرام چهارم/ بی‌نیاز]، پادشاه ساسانی، مدت ۲۵ سال حاکم حیره بود و در عهد‌ِ یزدگرد اول (۳۹۹-۴۲۱ میلادی) از دنیا رفت. یزدگرد پسر نعمان را جانشین پدر کرد. نعمان بن امرؤالقیس دوم (۴۰۳-۴۳۱ میلادی) از محبت یزدگرد اول بهره‌مند بود و با برقراری روابط نزدیک، نظر پادشاهان ساسانی را به خود جلب کرد. ... اعتماد یزدگرد اول به نعمان موجب شد پسرش بهرام گور را به دربار او فرستد تا در آنجا از فتنه دربار دور بماند، زیرا به سبب جایگاه متزلزش در مخالفت با موبدان که از ایشان مالیات اخذ می‌کرد، بیم کشته شدن فرزندانش می‌رفت. نعمان سرپرستی بهرام گور را به پسرش منذر سپرد و او را در قصر خورنق اسکان داد.» (۴)
ولی یزدگرد یکم به همین بسنده نکرد و برای استوار کردن قدرت خود در برابر روحانیت زرتشتی و نجبای وابسته بدان، در تحکیم سیاسی- نظامی امارت حیره نیز دست به کار شد.
«یزدگرد اول دو سپاه در اختیار نعمان بن امرؤالقیس (۴۰۳ - ۴۳۱ میلادی) قرار داد:۱- سپاهیان دو سر که از قبایل عرب تنوخی بودند، ۲- سپاهیان شهبا (به معنی ستون پادشاه) که محتملاً از سربازان ورزیده و حرفه‌ای پادشاه ساسانی بودند. نعمان به وسیله‌ی این سپاهیان بارها به شام [مناطق تحت کنترل بیزانس] حمله برده، مناطق‌ِ تحت سلطه بیزانس را چپاول و غارت کرد.» (۵)
به هر رو، زمانی که یزدگرد یکم به دلایل نامعلوم مُرد (یا به قتل رسید)، روحانیان زرتشتی و نجبا دست به کار شدند تا به جای بهرام، فرزند یزدگرد یکم، یک نفر دیگر را پادشاه کنند. ولی بهرام حاضر نبود که از حق یا ادعای قانونی خود صرف‌نظر کند و به همین دلیل به همراه سپاهیان دو سر و سپاهیان شهبا تیسفون را محاصره کرد و توانست خود را به دربار و موبدان‌ تحمیل کند.
«وقتی یزدگرد [یکم] از دنیا رفت، بزرگان تصمیم گرفتند به سبب سوء رفتار وی با آنها، تمامی پسرانش را از جانشینی پدر خلع و کسی دیگر از دودمان اردشیر بابکان را پادشاه ساسانی سازند و فردی به نام خسرو را نامزد این جانشینی ساختند. آنها شاپور، پسر یزدگرد را که از ارمنستان بازگشت، کشتند و از نامزدی بهرام گور هم به این بهانه که او بر اساس آداب و منش عرب تربیت یافته و از خوی و رفتار ایرانی و شاهانه بهره‌مند نیست، حمایت نکردند ... اما بهرام گور که نمی‌خواست حق پادشاهی خود را از دست دهد، از منذر بن نعمان کمک خواست. منذر لشکری متشکل از ده‌ها هزار نفر از جنگجویان دو سر تنوخی و سفید رخشان ایرانی را تحت فرماندی پسرش نعمان در حمایت از پادشاهی بهرام گور روانه تیسفون کرد. وقتی این سپاه بزرگ نزدیک تیسفون رسید بزرگان دربار متوحش شده و با منذر و بهرام وارد مذاکره شدند. ... این تلاش موفق نشان از گستردگی نفوذ حیریان در میان بزرگان ایرانی و ارتقای نقش ایشان از دولتی دست‌نشانده و تابع تیسفون به قدرتی تعیین‌کننده و برابر در مملکت بود.» (۶)
می‌توان نتیجه گرفت که امارت حیره توانست از دوره‌ی یزدگرد یکم به یک امارت تابع ولی نیرومند تبدیل گردد و خود را در زمینه‌های سیاسی، نظامی، فرهنگی و دینی به عنوان بخشی از قدرت‌ِ سیاسی در ایران مطرح نماید.
دربارِ امارت حیره
امیران حیره تحت‌ِ تأثیر نوع زندگی پادشاهان ساسانی قرار داشتند. شاهان ساسانی که از فره ایزدی برخوردار بودند تنها «سایه‌ی خدا» (ظل‌الله) به شمار نمی‌رفتند، آن‌ها «خدایی» بودند؛ به همین دلیل صفت «باغی» [از واژه‌ی «بغ» یعنی «خدا»] را یدک می‌کشیدند. پس شگفت‌انگیز نیست که «رعایا» نمی‌بایست چهره‌ی «خدا» را ببینند. از همین جا بود که «پرده‌داری» نیز در دربار پادشاهان ساسانی رواج یافت. پادشاهان ساسانی به هنگام ملاقات با «رعایا» در پشت پرده می‌نشستند و سپس گفتگو‌ها (البته با واسطه) صورت می‌گرفت. حاکمیت شاهان ساسانی با آیین ستایش آن چنان گره خورده بود که حاکمیت، بدون آیین بی‌معنا بود. این جزئی از «فلسفه سیاسی ساسانی» یا دقیق‌تر گفته شود، «ایدئولوژی‌ِ ساسانی» محسوب می‌شد.

امیران حیره نیز می‌باید برای مشروعیت بخشیدن به این آیین‌ِ حاکمیت، خود نیز چنین می‌کردند. آن‌ها نیز آداب‌ِ پرده‌داری و سجده کردن در برابر فرمانروا را از پادشاهان ساسانی تقلید می‌کردند و تلاش می‌کردند آیین حاکمیت‌ِ شاهان‌ِ ساسانی را در دربار خود اجرا کنند. اگرچه این آیین‌ِ حاکمیت‌ِ پادشاهان ساسانی با اصول‌ِ دینی مسیحی سازگاری نداشت، ولی امیران حیره برای این که مورد خشم شاهنشاه قرار نگیرند، آن را در دربارهای خود به روزمرگی تبدیل کردند.
همین تقلید از دربار ساسانی باعث شد که فرهنگ‌ِ کهن‌ِ ایرانی نیز وارد دربارهای امیران حیره شود و از آن‌جا نیز در محیط زندگی روزمره‌ی مردمان آن دیار رخنه کند.
پایان امارت حیره
پیرامون از بین بردن حاکمیت لخمیان یا امارت حیره در روایات اسلامی فراوان گفته شده است. داستان غیرقابل باوری که در این باره از سوی روایات اسلامی نقل می‌شود، تهی از زمینه‌های واقعی سیاسی آن زمان است. این داستان می‌گوید که بدگویی و غیبت‌کردن از امیر حیره نزد خسرو پرویز، باعث‌ِ قتل امیر حیره (نعمان سوم) شد («از بهر زن و بدگویی دبیر»). از بین بردن حاکمیت لخمیان در دوره‌ی خسرو پرویز رخ داد و تاریخ آن را در ۶۰۲ میلادی ثبت کرده‌اند.

«باری، خسرو پرویز، چنانکه در منابع و پژوهش‌ها به کرات آمده، در حدود سال ۶۰۲ میلادی، نعمان سوم امیر لخمی آن ناحیه را ظاهراً به بهانه یا بهانه‌هایی یکباره گرفتار ساخت و به قتل رسانید و بدین ترتیب به امارت چند صد ساله‌ی آل لخم بر آن دیار پایان بخشید و امیری از خاندان عرب طی، به نام ایاس بن قبیصه‌ی طایی، به جای ایشان بر مسند حکومت نشاند.» (۷)
شوربختانه بخشی از پژوهشگران که تکیه‌گاه اصلی‌شان به روایات اسلامی است، موضوع از بین بردن حاکمیت لخمیان را تا سطح یک «غیبت» تنزل داده‌اند. ولی علل واقعی این رویکرد‌ِ استراتژیک خسرو پرویز چه بود؟ این پادشاه مانند مابقی‌ِ پادشاهان ساسانی از اهمیت استراتژیک حیره به عنوان‌ِ یک سنگر‌ِ دفاعی در برابر امپراتوری بیزانس و متحدان‌ِ عربش (غسانیان) آگاهی داشت. پس چرا خسرو پرویز، لخمیان را از قدرت خلع کرد و نعمان سوم را به قتل رساند؟
نخست باید به تاریخ این رویداد توجه کرد: سال ۶۰۲ میلادی. این سال منطبق است با قتل‌ِ موریکیوس امپراتور بیزانس که دوست و پدر زن‌ِ خسرو پرویز بود. خسرو پرویز به محض شنیدن قتل موریکیوس نقشه‌ی حمله به بیزانس را طرح کرد. چنان که یک سال بعد از آن چنین کرد. ولی پیش از آغاز جنگ می‌باید شرایط داخلی را - به عبارتی پشت جبهه‌اش را- به نفع خود تغییر بدهد.
نعمان سوم پیرو مسیحیت نستوری بود. رقبای آن‌ها یعنی غسانیان، پیرو مسیحیت‌ِ منوفیزیت (یعقوبی) بودند. بیزانس به دلایل بحران‌های درونی خود از یک سو و اختلاف شدید با منوفیزیت‌ها از سوی دیگر، چتر‌ِ حمایت‌های مالی و نظامی خود را از سر کارگزاران خود یعنی غسانیان برداشت. علت‌ِ اصلی‌ِ این رویکرد، گرایش و سمپاتی حیره‌ای‌ها به بیزانس بود. از سوی دیگر، شایان توجه است که همسر‌ِ سوگلی خسرو پرویز یعنی شیرین، مسیحی‌ِ منوفیزیت، همسر‌ِ دیگرش ماریا، دختر موریکیوس نیز مسیحی منوفیزیت و پزشک‌ِ مخصوص شاه نیز منوفیزیت بود، به اضافه‌ی مشاورانش که اکثراً مسیحی‌ِ منوفیزیت بودند.
نخست باید گفت که نعمان سوم پیرو مسیحیت‌ِ نستوری و هوادار بیزانس بود. برملا شدن این راز بود که عمل‌ِ خسرو پرویز را از لحاظ سیاسی توجیه می‌کند، نه آن داستان‌ِ «غیبت» که در روایات اسلامی آمده است.
دکتر برهمند در مقاله‌ی خود علل واقعی برکناری و قتل‌ِ نعمان سوم را به خوبی توضیح می‌دهد: ۱- بهرام گور، پسر یزدگرد یکم، توانست فقط با کمک نیروهای امارت حیره پادشاهی خود را بر روحانیان زرتشتی و نجبا تحمیل کند. این «گناه» را هیچ گاه روحانیان زرتشتی و نجبای ایرانی فراموش نکردند، ۲- نعمان سوم که از زمان پدر خسرو پرویز، هرمزد چهارم، قدرت را به دست گرفت، توانست بسیاری از قبایل را متحد کند و بارها علیه غسانیان در سوریه بجنگد، او همچنین حتا از اعراب بنی معاد خواست که بخش‌های جنوبی میانرودان را مورد تاخت و تاز قرار دهند، ۳- هواداری نعمان سوم از بیزانس و فاصله گرفتن بیزانس از کارگزاران خود، یعنی غسانیان. به عبارتی نعمان‌ِ سوم و به تبع‌ِ آن مسیحیان نستوری در کنار بیزانس قرار گرفته بودند و منوفیزیت‌ها که تا آن زمان کارگزار بیزانس بودند، به ایران سمپاتی پیدا کرده‌ بودند. به اصطلاح نقش‌ِ کارگزاران گذشته، سد و هشتاد درجه تغییر کرد، ۴- «به استناد یکی از منابع‌ِ قدیم، نعمان بن منذر، هنگام شورش بهرام چوبینه علیه خسرو پرویز، از بهرام [چوبینه] طرفداری کرد و برایش کمک فرستاد. اگر این خبر صحت داشته باشد، نمایانگر این حقیقت است که نعمان قلباً مخالف خسرو بوده و در صورت پیش آمدن فرصت مناسب، علیه او دست به اقدام می‌زده است»، ۵- «بررسی‌های جدید تا اندازه‌ی زیادی روشن می‌سازند که نعمان سوم از مدتی پیش از احضار توسط خسرو به دربار، با گرفتن شمار قابل توجهی سلاح از رومیان با همدستی یکی از فرماندهان ایرانی در مرز غربی کشور، در صدد طرح توطئه‌ای مسلحانه علیه حکومت ایران بوده است. به احتمال زیاد، این توطئه را دبیر عرب دربار ساسانی، یعنی زید بن عدی کشف نمود و به اطلاع خسرو رسانید.» (۸)
یک بار دیگر باید به این نکته‌ی بنیادین اشاره کرد که قتل نعمان سوم به دست خسرو پرویز و از بین بردن حاکمیت لخمیان، در چارچوب استراتژی نظامی خسرو پرویز علیه بیزانس صورت گرفته بود. زیرا خسرو پرویز نمی‌خواست که به هنگام جنگ علیه بیزانس در پشت‌ِ جبهه‌اش یک امارت قدرتمند برای او خطری ایجاد کند.
اوضاع سیاسی‌ِ امارت حیره پس از حذف‌ِ لخمیان
جنگ ذوقار
خسرو پرویز برای اطمینان از پشت‌ِ جبهه‌ی خود، یکی از افراد مورد اطمینان خود را به جای نعمان سوم نصب کرد: «خسرو پرویز اداره‌ی حیره را از آل لخم گرفته و قدرت را به ایاس بن قبیصه طایی که خسرو پرویز را در جنگ با بهرام چوبین یاری رسانده و اعتماد و دوستی کسری را جلب کرده بود، سپرد و بدینگونه خسرو خدمت او را جبران کرد.» (۹) ولی با تغییر حاکم‌ِ حیره، مشکل حل نشد. «و چون نعمان از احضار ناگهانی خود به دربار بیمناک شد، اموال خود را نزد هانی بن مسعود، یکی از شیوخ قبیله‌ی بنی شیبان به امانت گذاشت و خود عازم پایتخت شد. آن‌چه نعمان به هانی سپرد، و پس از قتل او، خسرو پرویز، ایاس بن قبیصه را که به جای نعمان برگزیده بود، مأمور باز پس گرفتن آن از هانی کرد، در واقع سلاحها و جنگ‌افزارهایی بود که نعمان از رومیان گرفته بود تا از آن‌ها علیه ایران استفاده کند. توطئه‌های بعدی رؤسای عرب ناحیه، هم مانع‌ِ دست‌یابی بدان، و هم موجب شکست سپاه ایران در جنگ ذوقار گردید.» (۱۰)

به هر رو، حاکم جدید حیره، ایاس بن قبیصه طایی، از هانی بن مسعود می‌خواهد که اموال یا به عبارتی اسلحه‌های نعمان را به او تحویل بدهد. هانی بن مسعود از فرمان ایاس سرپیچی می‌کند. خسرو پرویز سپاهی برای سرکوب هانی بن مسعود که از قبیله‌ی بکر بن وائل بود می‌فرستد. البته عرب‌ها می‌دانستند که نمی‌توانند در برابر سپاه ایران مقاومت کنند، به همین دلیل به اندازه‌ی کافی با خود ذخیره‌ی آب می‌برند و به صحرای بی‌آب و علف، در حوالی جایی به نام «ذو قار»، عقب‌نشینی می‌کنند. سپاه ایران چندین روز به جستجوی آن‌ها می‌پردازد. گویا زمانی که سپاه ایران به دلیل کمبود آب و گرما بی‌رمق شده بود، مورد حمله‌ی عرب‌ها قرار می‌گیرد. در این درگیری نظامی، سپاه ایران شکست می‌خورد. این نخستین شکست نظامی سپاه ایران از عرب‌ها بود. البته پیروان نعمان سوم می‌دانستند که شانسی برای تصرف حیره ندارند و به همین دلیل از ادامه جنگ و پیشروی به سوی حیره پرهیز کردند. در منابع، تاریخ‌ِ دقیق‌ِ جنگ ذوقار (معرکه ذوقار) ذکر نشده است، آن را بین سال‌های ۶۰۲ تا ۶۰۹ میلادی به ثبت رساندند.
پس از ایاس بن قبیصه مردی ایرانی به نام «آزادبه پسر ماهبیان پسر مهربنداد همدانی (۶۱۴-۶۳۱) به عنوان حاکم حیره نصب می‌شود.
غسانیان
همان گونه که در نقشه زیر مشاهده می‌شود، «مرکز غسانیان خارج از شبه جزیره‌ی عربستان در شهر قدیمی نبطیه یعنی بُصری، اسکی - شام امروزی، در نزدیکی دمشق قرار داشت.» (۱۱)

تاریخ‌دانان تاکنون نتوانستند ریشه‌های قومی و زبانی (گویش عربی که آنان بدان سخن می‌گفتند) غسانیان را به طور دقیق روشن سازند.

غسانیان، هوادار شاخه‌ی مسیحی منوفیزیت یا به اصطلاح «یعقوبی» بودند.  «این منوفیزیسم شکلی از مسیحیت بود که ابتدا رومیان به آن باور داشتند و به هنگام اشغال سرزمین‌های عرب‌نشین به ساکنان آن‌جا تحمیل می‌کردند. ولی عرب‌های غسانی حتا پس از شورای کالسدون در سال ۴۵۱ میلادی بر همان اعتقادات اولیه‌ی خود یعنی مسیحیت منوفیزیت [یعقوبی] باقی ماندند. آن‌ها به یک نماد مقاومت در شرق بیزانس تبدیل شدند.» (۱۲)
بنا بر اسناد رومی [بیزانسی] می‌دانیم که میان‌ِ امپراتوری بیزانس و غسانیان پیمان‌هایی بسته شده بود: «در سال‌های ۵۰۲ و ۵۰۳ میلادی، غسانیان به عنوان متحدان جدید روم [بیزانس] قلمداد می‌شدند. طی پیمانی این مناسبات دو طرفه تنظیم شده بود. بر مبنای همین پیمان رسمی foedus ،آن‌ها سالیانه یارانه دریافت می‌کردند که با لحن دوستان annonae foederatica نامیده می‌شد.» (۱۳)
در این جا دو سه نکته اساسی وجود دارد که روایات (داستان‌ها) اسلامی هیچ گاه بدان اشاره نکرده‌اند: این که غسانیان مسیحی‌ِ یعقوبی بودند و دوم این که آن‌ها واسال‌ها یا کارگزاران بیزانس بودند، و سوم این که به این متحدان بیزانس به زبان‌ِ آرامی، «قریشا» - معرب آن قریش- گفته می‌شد. «این متحدان رومی را قریشا qarisha می‌نامیدند که از واژه‌ی آرامی قرمه qarama یعنی «گرد هم آوردن» مشتق شده است. بعدها این ترجمه‌ی آرامی از واژه‌ی لاتینی فودراتی foederati معرب شده و به قریش تبدیل شد. قریشی‌هایی که در رویدادنگاری اسلامی آمده در واقع هیچ کس به جز متحدان بیزانس در عربستان و سوریه نبودند.» (۱۴) ما در آینده به هنگام ارزیابی‌ِ روایات اسلامی خواهیم دید که میان‌سطرهای نانوشته‌ی این داستان‌ها، چگونه ما را به واقعیات کاملاً دیگری هدایت می‌کنند.
مناسبات‌ِ غسانیان با امپراتوری بیزانس به همان اندازه پیچیده است که مناسبات امارت حیره با امپراتوری ساسانی. از منظر سیاسی و تاریخی که بنگریم، می‌دانیم که همواره مناسبات یک ابر قدرت با دست‌نشانده یا کارگزارانش، مانند رابطه‌ی برده‌دار و برده نیست. به ویژه هنگامی که یک کشور یا امارت‌ِ کارگزار از قدرت اقتصادی و نظامی برخوردار می‌شود، بسیاری از معادلات به هم می‌ریزند. این اصل در مورد قریشی‌ها یعنی متحدان‌ِ غسانی بیزانس همان اندازه اعتبار دارد که در مناسبات امارت حیره با ساسانیان.
ویراستار: اصغر نصرتی
http://www.eslamshenasi.net

پایان بخش پنجم
—————————————
۱- میرزایی، کیومرث/عظیمی، کیومرث و محمودآبادی، سید اصغر: بررسی روابط سیاسی دولت ساسانیان و امارت عربی حیره از آغاز تا سقوط این امارت. در: تاریخ در آینه پژوهش، سال هشتم، شماره سوم، پاییز و زمستان ۱۳۹۰، ص ۹۱
۲- کریستن‌سن، آرتو: ایران در زمان ساسانیان. ترجمه‌ی رشید یاسمی، تهران ۱۳۸۹، انتشارات نگاه، ص ۲۷۲
۳- کریستن‌سن ۱۳۸۹: ۲۷۲
۴- تاریخ در آینه پژوهش، سال هشتم، شماره سوم، پاییز و زمستان ۱۳۹۰، صص ۹۳-۹۴
۵- تاریخ در آینه پژوهش، سال هشتم، شماره سوم، پاییز و زمستان ۱۳۹۰، ص ۹۳
۶- تاریخ در آینه پژوهش، سال هشتم، شماره سوم، پاییز و زمستان ۱۳۹۰، صص ۹۴-۹۶
۷- برهمند، غ. ر: مسئله‌ی براندازی حکومت‌ِ لخمی حیره به دست خسرو پرویز از نگاهی دیگر. در: مزدک‌نامه ۲ (پژوهش‌های ایران‌شناسی)، تهران ۱۳۸۹، ص ۵۹۸-۵۹۹
۸- برهمند: همانجا، صص ۶۰۳
۹- تاریخ در آینه پژوهش، سال هشتم، شماره سوم، پاییز و زمستان ۱۳۹۰، ص ۹۸
۱۰- برهمند: همانجا، صص ۶۰۳-۶۰۴
۱۱- پُپ، فُلکر: آغاز اسلام، از اوگاریت به سامره. ترجمه‌ی ب. بی‌نیاز (داریوش)، کلن، ۲۰۱۴، ص ۷۴
۱۲- پُپ ۲۰۱۴: ۷۷
۱۳- پُپ ۲۰۱۴: ۷۶
۱۴- پپ ۲۰۱۴: ۷۶


(بخش چهارم)

نگاهی دیگر به فرایند اسلامی‌شدن ایران

ب. بی‌نیاز (داریوش)


iran-emrooz.net | Mon, 20.04.2015, 9:41

در بخش‌های پیشین به این نکته‌ی بسیار مهم اشاره کردیم که در میانرودان، سوریه، فلسطین و یمن (جنوب عربستان) تمدن‌ِ عرب‌ از دیرباز شکل گرفته شده بود و مردمان این محدوده‌های جغرافیایی را نباید تا سطح‌ِ مردمان‌ِ قبایل بدوی در عربستان مرکزی تنزل داد. تاریخ‌ِ میانرودان، تاریخ بخشی از ایران بزرگ‌ِ آن روزگار هم هست. تمدن‌ِ عرب‌های ساکن این منطقه و تمدن‌ِ کهن‌ِ ایران همواره در حال بده و بستان دینی و فرهنگی بودند و افت و خیزهای سیاسی فراوانی را پشت سر نهاده‌اند. آشکارا پذیرش‌ِ این واقعیت‌ِ تاریخی که بخش‌ِ قابل توجهی از ایرانیان، عرب بودند و آن‌ها سده‌ها در کنار دیگر گروه‌های ایرانی می‌زیستند هنوز برای پاره‌ای از ایرانیان‌ِ پارس‌زبان دشوار است. بدون درک نقش‌ِ عرب‌های ایرانی در میانرودان و خراسان بزرگ، مورخ یا ایران‌شناس مجبور است اسلامی شدن ایران را به یک «نیروی خارجی»، یعنی «اعراب مسلمانی که در خارج از مرزهای ایران می‌زیستند و به ایران تهاجم کردند» گره بزند.
از این رو، ضروری‌ست که به ترکیب‌ِ جمعیتی و ترکیب دینی میانرودان اشاراتی شود.
میانرودان
منطقه‌ی بزرگ میان دو رود‌ِ دجله و فرات را میانرودان می‌گویند که در حال‌ِ حاضر در برگیرنده‌ی چهار کشور عراق، ترکیه، سوریه و کویت است. بزرگ‌ترین بخش میانرودان در کشور عراق کنونی قرار دارد.

تمامی عراق کنونی تا نصیبین، شهر‌ی مرزی در ترکیه‌ی امروزی، به قلمرو‌ِ ساسانیان تعلق داشت. مهم‌ترین شهرهای میانرودان (بخش‌ِ عراق) در آن روزگار بابل، تیسفون [پایتخت‌ِ زمستانی ساسانی]، حیره، انبار، دستگرد، کرکه (کرکوک)، نینوا، اربیل، موصل و آشور بودند. مردمان این گستره‌ی جغرافیایی آرامی، سُریانی، عرب‌زبان و پارس‌زبان بودند. ادیان گوناگونی نیز در آنجا حضور داشتند، مانند یهودی، مسیحی (نستوری و یعقوبی)، زرتشتی، مانوی، مزدکی، ماه‌پرستی و بت‌پرستی. باید به این نکته‌ی مهم توجه داشت که این مردمان دارای کشوری ویژه نبودند و بخشی از قلمرو ایران‌ِ ساسانی بودند، یعنی ایرانی به شمار می‌رفتند و نه «انیرانی» (غیرایرانی).
از منظر تاریخی که بنگریم، ایران یک مفهوم کاملاً جغرافیایی- سیاسی (ژئوپلیتیک) بود و ربطی به زبان، دین و نژاد‌ِ یکدست نداشت. از این رو، می‌توان گفت که عرب‌های ساکن‌ِ میانرودان و خراسان تا فروپاشی ساسانیان، ایرانی به شمار می‌رفتند و نه «انیرانی» (غیر ایرانی). تحولات‌ِ سیاسی و دینی‌ای که پس از شکست‌ِ ایران از بیزانس رخ دادند و منجر به قدرت‌گیری‌ِ عرب‌های ساکن ایران شدند، تحولات‌ِ درونی خود ایران بوده و نه معلول‌ِ حمله‌ی «خارجیان» یعنی «اعراب مسلمان بدوی».
مهم‌ترین و تعیین‌کننده‌ترین حوزه‌ی جغرافیایی در میانرودان، حیره است که امیران آن به عنوان‌ِ کارگزاران پادشاهان ساسانی در تاریخ به ثبت رسیده‌اند. ولی بدون شناخت‌ِ درست از حیره نمی‌توان به اهمیت شهر کوفه که در پنج کیلومتری آن به تدریج شکل گرفت و در تاریخ دین بعدی یعنی اسلام، نقش‌ِ بزرگی ایفا کرده پی برد.
ایران و انیران
پیش از پرداختن به امارت حیره، ضروری‌ست که در اینجا اشاره‌ای به مفهوم‌ِ «انیران» بشود. این واژه نخستین بار در اوستای جدید یشت ۱۸، بند ۲ آمده است. در اینجا «انیران» یعنی غیرایرانیان با پلیدی‌ها هم ردیف می‌شود: «فرّ ایرانی، اهریمن‌ِ پر گزند را شکست دهد؛ خشم‌ِ خونین درفش را شکست دهد؛ بوشاسپِ خواب‌آلود را شکست دهد؛ یخ [بندان‌ِ] درهم افسرده را شکست دهد؛ آپوش دیو را شکست دهد؛ سرزمینهای انیران را شکست دهد.» (۱). گفتنی است که «شکست‌ دادن» ترجمه‌ی نرم است و درست‌تر آن «نابود کردن/ تباه کردن و برافکندن» می‌باشد. همچنین در سنگ‌نبشته‌ی شاپور اول نیز به همین واژه یعنی انیران اشاره رفته است: «من هستم خداوندگار مزداپرست شاپور شاهنشاه ایرانیان و انیران (غیرایرانیان)‌زاده ایزدان پسر خداوندگار مزداپرست اردشیر شاهنشاه ایرانیان‌زاده یزدان نوه خداوندگار بابک شاهزاده آسمان.» (۲) این کتیبه در سال ۲۶۲ میلادی بر دیواره‌ی کعبه زرتشت حک شده است. در همین جا نیز نام ۲۹ منطقه آورده می‌شود. «امارات و ایلات امپراطوری ایران این‌ها هستند: ۱-پارس، ۲- پارت، ۳- خوزستان، ۴- می‌شان، ۵- آسورستان، ۶- تنورشنکن (آدیابن)، ۷- عربستان، ۸- آتروپاتکان (آذربایجان)، ۹- ارمینا (ارمنستان)، ۱۰- ویرچان (گرجستان)، ۱۱- سیکن (ماهلو نیا)، ۱۲- اردان (البانیا)، ۱۳- بلاسکان، ۱۴- تا حدود کوههای کاپ (قفقاز) تنگه آلان و کلیه کوههای پذشخوار (البرز)، ۱۵- ماد، ۱۶ ورکان (گرگان)، ۱۷- مارگو (مرو)، ۱۸- خرو (هرات)، ۱۹- تمام اپارخش‌تر (ابرشهر)، ۲۰- کرمان، ۲۱ - سکستان (سیستان)، ۲۲- توگرن (تورستان)، ۲۳- مکوران (مکران)، ۲۴- پرتان، ۲۵- هندوستان، ۲۶- کوشان شهر تا حدود پیشکابور (پیشاور)، ۲۷- کاش (کاشغر)، ۲۸- سوگد (سغد) و ۲۹ چاچستان (چاچ).» (۳)

برای نمونه «پرتان یا پاردانا»‌‌ همان ماد بود؛ همچنین پیشاور، آرتروپاتکان (آذربایجان)، خرو (هرات)، مکران و غیره هیچ کدام تُرک یا سامی نبودند. آن‌ها از لحاظ زبانی جزو خانواده‌ی زبان‌های ایرانی هستند. با این وجود پیش از تصرف‌ِ این مناطق، «انیران» به شمار می‌رفتند. این می‌رساند که هر جا زیر حاکمیت شاه ساسانی بود، «ایران» به شمار می‌رفت و خارج از قلمرو‌ِ شاهنشاهی «انیران» نامیده می‌شد. به عبارتی دیگر، ایران یک مفهوم‌ِ ژئوپولیتیک بوده و ربطی به فرهنگ‌، زبان و نژاد‌ِ مشترک ندارد.
کرتیر (کردیر) روحانی اعظم ساسانی در سنگ‌نبشته‌ای که به جای نهاده است، درکی از «انیران» ارایه می‌دهد که در گوهر خود با درک‌ِ اوستایی که در بالا آمده سازگار است. او در سنگ‌نبشته‌اش گرجستان، ارمنستان، شام، عراق، جزیره عرب و آناتولیا را «ان ایر» یا «انیران» می‌نامد، به عبارتی هر کس که زرتشتی (و طبعاً فارس‌زبان) نیست، از نظر کرتیر، «انیرانی» یا غیر آریایی است. همین درک از مفهوم «انیران» بعد‌ها در نوشته‌های زرتشتیان در سده‌های نهم و دهم و یازدهم بازتولید شده و مسلمانان را «انیرانی» خوانده‌اند. به سخن دیگر، نسخه‌ی کرتیر از مفهوم «انیران» یک برداشت‌ِ به غایت افراطی‌ِ دینی است که توانسته‌ تا به امروز در حافظه‌ی جمعی‌ِ ما ایرانیان‌ِ پارس‌زبان باقی بماند.
حیره
نخستین پرسش‌ها: حیره چگونه بوجود آمد و بنیان‌گذاران آنچه کسانی بودند و چرا به آن «حیره» می‌گفتند؟

دو مهاجرت بزرگ از قبایل عربستان جنوبی (یمن) به سوی میانرودان رخ داد: نخستین موجِ مهاجرت در دوران بحران و فترت اشکانیان یعنی سال‌های می‌ان‌ِ ۲۰۰ تا ۲۲۴ میلادی اتفاق افتاد. در این برهه‌ی زمانی، جنگ‌ِ قدرت می‌ان‌ِ بلاش ششم و برادرش اردوان پنجم آغاز شد و از سوی دیگر حکومت‌های محلی تلاش می‌کردند از طریق‌ِ جنگ با رقیب‌هایشان دامنه‌ی قدرت خود را گسترده‌تر کنند. در این میان نیز حاکمان ساسانی که مرکزشان در استخر بود نیز برای توسعه‌ی قدرت خود وارد معرکه شده بودند. البته باید گفت که شکست سخت‌ِ روم از بلاش‌ِ ششم، وضعیت سیاسی‌ِ یمن را نیز دچار آشوب و ناامنی کرد. در همین زمان نیز پادشاه سبأ به حضرموت لشکرکشی کرد و آن را تصرف نمود. با ترمینولوژی کنونی می‌توانیم از یک «بحران جهانی» - سیاسی و اقتصادی- سخن بگوییم که منجر به این مهاجرت‌ها شده بود.
موج دوم مهاجرت قبایل عرب به مناطق میانرودان با ویرانی سّد مأرب [در یمن] و ویرانی‌های ناشی از طغیان و سیل آب گره می‌خورد که شالوده‌ی زندگی‌ِ بسیاری از مردمان آن سرزمین را نابود کرد. این واقعه در سال ۵۲۴ میلادی رخ داد که در سوره‌ی سبأ، آیات ۱۵ و ۱۶ نیز بازتاب یافته است (۴). از آغاز تاریخ تا کنون، مهاجرت مردمان همواره با از بین رفتن منابع اقتصادی و سرکوب‌های سیاسی توأم بوده است. موارد بالا، زمینه‌های واقعی مهاجرت اعراب جنوبی (یمنی) به میانرودان بوده‌اند.
«در اواخر قرن دوم یا اوایل قرن سوم میلادی قبایلی از اعراب قحطانی به سبب مشکلات اقتصادی و معیشتی از یمن کوچ کرده، ابتدا در بحرین فرود آمده و پس از استقرار و ایجاد اتحاد در می‌انشان تحت نام تنوخیان، کم‌کم در مرزهای عراق [میانرودان] نفوذ کرده و در دوره فترت و آشوب‌های مقارن با سقوط اشکانیان و روی کار آمدن ساسانیان در نواحی مجاور حیره در مرزهای ایران و نیز مرزهای روم مستقر شدند. از مهم‌ترین قبایل این مهاجران عرب می‌توان به بنی فهم، بنی‌لخم، بنی‌حیقار، غطفانیان، بنی زهره، بنی صبح و ازیان (قبیله ازد) اشاره کرد که ابتدا تحت قیادت بنی‌فهم در اطراف انبار و حیره سکونت یافتند.» (۵)
بیشتر راویان اسلامی که به هشام کلبی اتکا می‌کنند، تصویر نادرستی از بنیان‌گذاری حیره عرضه می‌کنند. برای نمونه دکتر جواد مشکور می‌نویسد:
«هنگامی که دولت اشکانی رو به ضعف نهاد، بزرگان فارس اردشیر بابکان را حمایت کردند تا اینکه وی در سال ۲۲۶ میلادی، بعد از شکست دادن اردوان پنجم در جنگ هرمز، فرمانروای ایران شد. در همین زمان قبایلی از اعراب یمن به حیره فرود آمدند و در منطقه‌ی فرات، دولتی تشکیل دادند که رئیس آن جذیمه الابرشر با اردشیر بابکان معاصر بود و طبق قراردادی که بین آن دو بسته شد، حکومت حیره از طرف شاپور پسر اردشیر به عمرو بن عدی، خواهر‌زاده جذیمه، واگذار شد که سر سلسله لخمیان است. لخمیان که ایشان را مناذره، آل نضر یا ال عمرو بن عدی و ال محرق نیز می‌گویند، از ۲۶۸ تا ۶۳۲ یعنی حدود ۳۶۴ سال بر حیره حکومت کردند.» [به نقل از مشکور، ص ۵۳۴] (۶)

«تشکیل دولت» به یک سابقه‌ی طولانی از تمدن و یکجانشینی نیاز دارد که عرب‌ها هنوز یعنی با آغاز‌ِ ورودشان در زمان اردشیر بابکان فاقد آن بودند. پیمان‌ِ میان انوشیروان یکم و قبایل تازه ساکن یافته در بخش‌ِ غربی فرات، یک پیمان میان «دو دولت» نبود، بلکه میان یک دولت و یک مجموعه از قبایل بود که ما در تاریخ آن‌ها را با نام‌ِ تنوخیان می‌شناسیم. دولت نوین ساسانی اجازه داد که این مهاجران عرب در آن‌جا ساکن شوند (در خیمه‌گاه‌ها) و آن‌ها هم به نوبه‌ی خود از مرزهای ایران در برابر روم و بدویان پاسداری کنند. تا رسیدن به زمان امرالقیس که خود را «مَلک‌ِ همه‌ی اعراب» نامید (کتیبه آن موجود است)، می‌بایستی حدود یک سده طی می‌شد
.
در حیره از‌‌ همان آغاز خانه‌سازی به سبک شهر‌ها صورت نگرفته بود، یعنی ساکنان حیره از‌‌ همان سال‌های نخست در خانه‌ها گِلی یا سنگی زندگی نمی‌کردند. طبری که پس از ۲۰۰ سال، «تاریخ‌نگاری» خود را به رشته‌ی تحریر آورد احتمالاً از زبان سُریانی آگاهی نداشت؛ او واژه‌ی حیره را «سرگردانی» ترجمه کرده و گفته است: «هنگامی که «تبّع» با لشکریانش بدانجا روی آوردند، سرگردان و حیران شدند و از این رو، آن سرزمین را حیره نامیدند» (۷)

خانم پیگولوسکایا که هم زبان سُریانی و هم عربی می‌دانست درباره‌ی واژه‌ی «حیره» می‌نویسد: «تختگاه‌ِ دولت‌ِ لخمیان در آغاز، «حیره» یا «حیرتا» نامیده می‌شد که به مفهوم اردوگاه و محل استقرار عساکر بود. در زبان مردم عربستان جنوبی واژه «حیرت» به معنای اردوگاه است که به صورتهای «تحیر» از فعل «حیر» آمده است. این مفهوم با مفهوم واژه‌ی «حیرتا» در زبانهای سریانی و عربی [عربی‌ِ یمن/ بی‌نیاز] منطبق و به معنای خیمه‌گاه و منزلگاه است.» و ادامه می‌دهد: «بدین سبب بود که (حیره نعمان) لقب یافت. بدین روال نام مزبور از صورت عام به صورت خاص در آمد.» (۸) به همین دلیل، «حیره‌»‌ها [خیمه‌گاه‌ها] طبق‌ِ صاحب آن‌ها نامگذاری می‌شدند: حیره‌ی نعمان، حیره‌ی منذر و غیره. سرانجام، پس از چند دهه با ساختمان‌سازی، حیره به شهر تبدیل گردید و واژه‌ی عام‌ِ حیره به خاص - نام یک شهر- تبدیل شد.
بنا بر اسناد تاریخی می‌توان گفت که «حداکثر در آغاز سده‌ی ۵ میلادی باید حیره به یک مرکز‌ِ شهری رشد کرده باشد؛ شاهد‌ِ این ادعا وجود اثبات‌شده‌ی یک اسقف از سال ۴۱۰ میلادی در آن‌جاست، زیرا می‌دانیم که اکثر تشکیلات‌های اسقفی در شهر‌ها بنا می‌شدند.» (۹)
نکته‌ی بنیادین در اینجاست که با مهاجرت‌ِ اعراب جنوبی به منطقه‌ی میانرودان، ترکیب آرامی - سُریانی - ایرانی (زبان) آن‌جا دگرگون شد. زیرا این مردم از قبایل گوناگون‌ِ عرب بودند و به گویش‌های گوناگون‌ِ عربی که متأثر از سُریانی- آرامی و حتا حبشی بودند سخن می‌گفتند. بخشی از آن‌ها مسیحی‌ (نستوری، منوفیزیت و ارتدکس) و بخشی از آن‌ها بت‌پرست و ماه‌پرست بودند. در یک فرآیند چند سده‌ای، بخش‌ِ وسیعی از میانرودان عرب‌نشین شده بود، به ویژه جمعیت حیره که اکثراً از عرب‌های مهاجر تشکیل می‌شد.
دین و زبان در امارت حیره
با مهاجرت‌ِ عرب‌های جنوبی به منطقه‌ی میانرودان ادیان و فرهنگ‌های گوناگونی نیز به آن‌جا وارد شدند. مسیحیت، بت‌پرستی و ماه‌پرستی نیز به این ادیان تعلق داشت. طی دهه‌ها، این ادیان با ادیان بومی این منطقه در حال یک بده و بستان‌ِ فعال قرار داشتند. ادیان زرتشتی، یهودی، زُروانی، مانوی و مندایی پیش از ورود‌ِ عرب‌های جنوبی در مناطق‌ِ گوناگون‌ِ میانرودان جا افتاده بودند. ولی بنا بر اسناد تاریخی و حتا روایات اسلامی دین غالب در حیره، مسیحیت‌ِ نوع نستوری بوده است.

«بیشتر پادشاهان حیره از قرن پنجم میلادی به بعد مسیحی بودند و بسیاری از مردم حیره نیز به مسیحیت و به ویژه مذهب نسطوری روی آوردند، چنان که در میان قبایل تمیم، لخم، و تغلِب نیز مسیحیت رواج داشت.» [(یعقوبی، البلدان، ص ۳۰۹] همین را نیز جواد علی، مورخ عراقی، نیز تأیید کرده است: «به اعتقاد او [استاد جواد علی]، عباد از سه قبیله‌ی مختلف تمیم، لخم و ازد تشکیل شده بود که علی رغم اختلاف‌نژاد و نسب، اعتقاد به یک آیین آن‌ها را گرد یکدیگر جمع کرده بود. از این رو، نام عباد تنها به نصرانیان حیره اطلاق می‌شد تا آنان را از بت‌پرستان ساکن آن سرزمین متمایز سازد. هنگامی که مسیحیت به صورت آیین رسمی حیره در آمد و اکثر مردم آن به این آیین گرویدند، این نام به همه‌ی مسیحیان حیره اطلاق می‌گردید تا سبب تمایز آن‌ها از مسیحیان دیگر عرب باشد» (۱۰)
ولی به مرور زمان بومی‌های میانرودان نیز به سوی حیره رفتند و در آن‌جا اسکان یافتند. «در کنار این سه طایفه، گروهی از نبطیان عراق نیز در حیره اقامت داشتند. آنان بازماندگان ساکنان قدیمی عراق یعنی کلدانیان، بابلیان و آرامیان بودند و به زراعت اشتغال داشتند.» (۱۱) به سخن‌ِ دیگر، آرامی‌- سُریانی‌زبانان و پارسی‌زبانان به همراه ادیان‌ِ کهن خود نیز در کنار‌ِ عرب‌های حیره می‌زیستند. دقیق‌تر گفته شود! ترکیب‌ِ جمعیتی حیره درست مانند ترکیب جمعیتی میانرودان گردید، با این تفاوت که دین مسیحیت (نستوری) در آ‌نجا غالب بود. خواننده می‌باید به این نکته توجه کند که مسیحیت‌ِ عرب‌ها از فیلتر‌ِ ادیان کهن و استوره‌های عربی عبور کرده بود و رنگ و بوی خاص خود را داشت.
مسیحیان حیره برای اینکه میان خود و دیگر ادیان به ویژه بت‌پرستان تفاوت قایل شوند، خود را «عِباد» می‌نامیدند. «اما جمعیت اصلی شهر حیره را «عباد» تشکیل می‌دادند که غالباً مسیحی نسطوری بودند... و زبان سریانی، زبان دینی و فرهنگی ایشان بود ولی در گفتگوهای روزانه احتمالاً به زبان عربی سخن می‌گفتند. البته مردم حیره زبان عربی را به لهجه‌ی خاصی صحبت می‌کردند که بیشتر رنگ نبطی داشت و می‌توان گفت منشآ لهجه‌ی خاص مردم این شهر به علت تأثیرات زبان و فرهنگ آرامی و نبطی است به ویژه آنکه خط حیره هم از شعبه‌های خط آرامی و سریانی بوده است.» (۱۲) نکته‌ی مهم در اینجا، این است که زبان گفتاری مردم حیره عربی (گویش‌های گوناگون) ولی زبان‌ِ نوشتاری دینی و فرهنگی آن‌ها سُریانی بوده است. به همین علت، بعد‌ها، بسیاری از واژه‌های سُریانی و پارسی‌میانه (به دلیل حاکمیت سیاسی ساسانی در آن‌جا) وارد زبان نوشتاری عربی گردید (در بخش‌ِ زبان‌ِ عربی و زبان‌ِ قرآن به آن خواهیم پرداخت). افراد مسیحی در حیره که «عبادی» به شمار می‌رفتند، به خود «عبد» می‌گفتند. اگر کسی می‌گفت که من «عبد» م، یعنی من مسیحی هستم. «عبد»‌‌ همان «بنده» معنی می‌دهد. در حالی که آن‌ها مفهوم سُریانی «عبداله» [عبد + ال (به عبری و آرامی یعنی خدا) را فقط برای مسیح به کار می‌بردند. مفهوم «عبداله» (سُریانی) هفت بار در انجیل عهد قدیم آمده است، مسیحیان به عیسی مسیح نیز servant of God یا Gottesknecht می‌گویندکه این، ترجمه‌ی همان «عبداله» یا معرب‌ِ آن «عبدالله» است.
البته در کنار‌ِ مسیحیت، ادیان یهودی، مانوی و مزدکی نیز توانستند در حیره خود را جا بیندازند. به ویژه برای یک دوره‌ی خاص که مزدکیان توسط دربار‌ِ حیره حمایت می‌شدند. گسترش‌ِ کیش‌ِ مزدکی در دوران قباد رخ داد.
«دوران مقارن با پادشاهی قباد (۴۸۸-۵۳۱ میلادی) در ایران، دوران آشوب‌های درباری به شمار می‌آید و همین آشوب‌های سخت به خلع قباد از تخت سلطنت منجر شد. هر چند او توانست در سال ۴۹۹ م. دوباره قدرت را به دست گیرد. قیام مزدکیان و تمایل پادشاه به پذیرش این آیین و حمایت از ایشان، فتنه‌های بزرگان و موبدان را به همراه داشت که دامنه آشوب را گسترش می‌داد. ضعف دولت ساسانی در این دوران به امارت‌های تابع نیز سرایت کرد تا آنجا که در سال ۵۲۳ میلادی حارث بن عمرو از پادشاهان آل‌ِ کنده توانست منذر بن ماءالسماء را از حیره فراری داده و بر آن تسلط یابد.... به نظر می‌رسد حارث بن عمرو کندی پس از قدرت یافتن در حیره به جلب نظر قباد پرداخته باشد، زیرا منابع خبر می‌دهند که حارث به پیروی از قباد، آیین مزدکی را پذیرفته، در قلمرو حکومتی خود به تبلیغ آن پرداخته و حتی خلع منذر بن ماء السماء و سقوط لخمیان در حیره را در همین اظهار تمایل حارث به قبول آیین مزدک ضبط کرده‌اند» (۱۳)
گسترش‌ِ کیش‌ِ مانوی و مزدکی در حیره باعث شد تا به مرور زمان یک جریان قدرتمند گنوسی (عرفانی) ایرانی - عربی در این امارت شکل بگیرد که در تاریخ‌ِ دین بعدی یعنی اسلام نقش بسیار بزرگی ایفا کرد.
همچنین ما گزارشات فراوانی داریم مبنی بر اینکه بسیاری از شاعران عرب به گویش‌های خاص خود در میخانه‌های حیره شعر می‌سرودند و شعرخوانی می‌کردند. ولی از آن‌جا که هنوز خط عربی‌ اختراع نشده بود، یا این اشعار به ثبت نرسیدند یا اگر هم به ثبت رسیدند به خط سُریانی نوشته شده‌اند. پس از دویست سال، تاریخ‌نگاران اسلامی همین شاعران را «شاعران عهد جاهلیت» نام‌گذاری کردند و به منطقه‌ی مکه و مدینه جا به جا کردند.
چکیده
می‌توان با قاطعیت گفت که حیره در بخش‌ِ غربی فرات، خطه‌ی مرزی میان امپراتوری ساسانی و بدویان عربستان در اواسط سده‌ی سوم میلادی ابتدا در شکل‌ِ خیمه‌گاه‌ها شکل گرفت. به مرور زمان شهرسازی آغاز گردید و تحت تأثیر تمدن‌ِ ایرانی توانست به یک دولت- شهر (امارت) تابع‌ِ پادشاهی ساسانی قرار بگیرد. ترکیب‌ِ جمعیتی مردم حیره غالباً از عرب‌های مهاجر تشکیل می‌شد که دینشان مسیحی (عمدتاً نستوری) بود و بعد‌ها مردمان بومی میانرودان نیز بدان‌ها اضافه شدند، یعنی بابلیان، کلدانیان و آرامی‌ها. زبان گفتاری مردم حیره، گویش‌های گوناگون عربی ولی زبان نوشتاری آن‌ها سُریانی بود. در کنار‌ِ مسیحیت، ادیان زرتشتی، یهودی، بت‌پرستی، ماه‌پرستی و جریان‌های گنوسی مانند کیش‌های مانوی، مزدکی و مندایی نیز رواج داشت.

در فصل بعدی به مناسبات امارت حیره با دولت‌های ساسانی، اهمیت و پایان آن خواهیم پرداخت.
ویراستار: اصغر نصرتی
http://www.eslamshenasi.net

پایان بخش ۴
————————————-
۱- دوستخواه، جلیل: اوستا، کهن‌ترین سرودهای ایرانیان. تهران، ۱۳۷۱، انتشارات مروارید، ص ۴۸۳
۲- اکبری، امیر: کعبه زرتشت و اهمیت تاریخی کتیبه‌ی شاپور اول ساسانی. در: پژوهش‌نامه تاریخ - سال سوم، شماره یازدهم، تابستان ۸۷ ص ۳۵
۳- اکبری: تابستان ۸۷: ۳۷.
۴- در سوره‌ی سبأ، ۳۴، آیه‌های ۱۵ و ۱۶ آمده است:
لَقَدْ کَانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْکَنِهِمْ آیَةٌ جَنَّتَانِ عَن یَمِینٍ وَشِمَالٍ کُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّکُمْ وَاشْکُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ (آیه ۱۵) فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ وَبَدَّلْنَاهُم بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَوَاتَى أُکُلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ وَشَیْءٍ مِّن سِدْرٍ قَلِیلٍ (آیه ۱۶)
قطعا برای [مردم] سبا در محل سکونتشان نشانه [رحمتی] بود دو باغستان از راست و چپ [به آنان گفتیم] از روزی پروردگارتان بخورید و او را شکر کنید شهری است‏خوش و خدایی آمرزنده / پس روی گردانیدند و بر آن سیل [سد] ع رم را روانه کردیم و دو باغستان آن‌ها را به دو باغ که میوه‏هاى تلخ و شوره‏گز و نوعی از کنار تنک داشت تبدیل کردیم. (ترجمه فولادوند)
۵- میرزایی، کیومرث/ عظیمی، کیومرث و محمود‌آبادی، سید اصغر: بررسی روابط دولت ساسانیان و امارت حیره از آغاز تا سقوط این امارت. در: تاریخ در آینه پژوهش، سال هشتم، شماره سوم، پاییز و زمستان ۱۳۹۰، ص ۸۹
۶- افراسیابی، غلامرضا/ جعفری، سید محمد مهدی و دری، نجمه: حیره و یمن دروازه‌های ورود آداب و فرهنگ ایرانی به سرزمین‌های عربی. در: مجله‌ی مطالعات ایرانی مرکز تحقیقات فرهنگ و زبان‌های ایرانی دانشگاه شهید باهنر کرمان، سال چهارم، شماره هفتم، بهار ۱۳۸۴، صص ۵۷-۵۸
۷- مجله‌ی مطالعات ایرانی مرکز تحقیقات فرهنگ و زبان‌های ایرانی، شماره هفتم، بهار ۱۳۸۴، ص ۵۳
۸- پیگو لوسکایا، نینا: اعراب، حدود مرزهای روم شرقی و ایران در سده‌های چهارم- ششم میلادی. ترجمه‌ی عنایت‌الله رضا، تهران، ۱۳۷۲، انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ص ۵۶۵
۹- Isabel Toral-Niehoff: Al-Hira. Brill Leiden. Boston, 2014, p. 75
۱۰- سالم، عبدالعزیز: تاریخ عرب قبل از اسلام. ترجمه‌ی باقر صدری نیا، تهران ۱۳۸۰، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ص ۱۸۴-۱۸۵
۱۱- سالم ۱۳۸۰: ۱۸۵
۱۲- مجله‌ی مطالعات ایرانی مرکز تحقیقات فرهنگ و زبان‌های ایرانی، شماره هفتم، بهار ۱۳۸۴، ص ۵۵
۱۳- تاریخ در آینه پژوهش، سال هشتم، شماره سوم، پاییز و زمستان ۱۳۹۰، صص ۹۵-۹۶


(بخش سوم) نگاهی دیگر به فرایند اسلامی‌شدن ایران ب. بی‌نیاز (داریوش) iran-emrooz.net | Tue, 31.03.2015, 9:55

(بخش سوم)

نگاهی دیگر به فرایند اسلامی‌شدن ایران

ب. بی‌نیاز (داریوش)


iran-emrooz.net | Tue, 31.03.2015, 9:55

عرب‌ها چه کسانی بودند؟
این که عرب‌ها بخشی از ایرانیان را تشکیل می‌دادند و سهم بزرگی در ساختن تمدن‌ِ ایران داشته‌اند، برای بسیاری از مورخان روشن است. برای نمونه می‌توان به دست‌آوردهای پزشکی و ریاضی سُریانی‌ها در گندی‌شاپور که به آن «وه اندر شاهپوهر» می‌گفتند اشاره کرد. این مردم در زمان شاپور اول از شهر انتاکیه به خوزستان کوچ داده شدند (۲۵۳-۲۶۰ م.). عرب‌ها دست کم در روزگار ساسانی چهار سده در کنار دیگر گروه‌های اجتماعی می‌زیستند و یک بخش از فرهنگ‌ِ ایران زمین به شمار می‌رفتند. ولی از آن جا که فروپاشی ساسانی یعنی نابودی «شکوه و جلال ایرانی» با «حملة اعراب‌ِ بدوی مسلمان» گره زده شده، عرب‌ها تا سطح عرب‌های بدوی و نیمه‌بدوی که در مرکز و غرب عربستان می‌زیستند تنزل یافته‌اند.
جایگاه تاریخی عرب‌ها
این که در تاریخ‌ِ باستان و باستان‌ِ پسین به چه کسانی عرب گفته می‌شد، تصورش برای ما امروزیان دشوار است. از این رو ضروری است به این پرسش که منظور از عرب و عرب‌ها چه بوده پاسخ داده شود. چه وجه مشترکی باعث شد به این مردمان عرب گفته شود؟
دین‌ِ مشترک؟ زبان‌ِ مشترک؟ نژاد مشترک؟ پوشش مشترک؟ طبق چه معیاری به بخشی از مردمان «عرب» گفته می‌شد؟
نخستین کسی که خود را عرب نامید و از خود نیز سند (سنگ‌نبشته) به جای گذاشته است، امرؤالقیس می‌باشد که خود را «مَلِک همة اعراب» [مَلِک العرب کُلّه] نامید. «در کتیبه، تاریخ درگذشت‌ِ امرؤالقیس سال ۲۲۳ ذکر شده که مطابق ۳۲۸ میلادی است.» (۱). این کتیبه به زبان عربی و به خط‌ِ آرامی است. ما هنوز تا این زمان، خط عربی نداریم. (نگاره‌های زیر از کتاب‌ِ پیگولوسکایا. ص ۷۰)



ولی منظور‌ِ امرؤالقیس از «اعراب» کیست؟ آیا می‌توان چنین برداشت کرد که آن‌ها دارای یک زبان مشترک بودند؟ سال مرگ‌ِ «مَلِک‌ِ اعراب» در دورة شاپور دوم رخ داد. بسیاری از مردمان سُریانی- عرب در دوران شاپور اول (۲۴۱-۲۷۲ م.) و شاپور دوم (۳۰۹ - ۳۷۹ م.) از سوریه کهن و شمال‌ِ میانردوان به نقاط مختلف ایران کوچانده شدند: از خوزستان تا خراسان (ولایت شرقی ایران).
این عرب‌ها در عربستان امروزی مانند مکه و مدینه زندگی نمی‌کردند، بلکه مردمان سامی‌‌ِ سریانی- عرب‌ زبان بودند که با گویش‌های گوناگون‌ِ عربی و سُریانی سخن می‌گفتند، ولی زبان نوشتاری آن‌ها سُریانی بود. بنابراین زبان مشترک نمی‌توانست، معیار‌ِ مشترکی برای «عرب» نامیدن آن‌ها باشد. این مردمان که زیر عنوان «عرب» شهرت یافتند، در گذشته‌های دورتر در نبطیه (پترا) و پالمیر (تدمر) در سوریه امروزی و شمال‌ِ غربی‌ِ عربستان امروزی می‌زیستند. این گویش‌های عربی متاثر از زبان‌های حبشی، سودانی، آرامی و سُریانی بودند، بسته به این داشت که آن‌ها در چه جغرافیایی می‌زیستند. به عبارت دیگر، گویش‌های عربی تحت‌ِ تأثیر زبان‌هایی قرار داشتند که از لحاظ جغرافیایی به آن نزدیک بودند. بنابراین، هر چه یک قبیلة عرب منزوی‌تر بود (مانند مرکز عربستان) زبان‌ِ عربی‌اش نیز کمتر تحت تأثیر زبان‌های دیگر بود.
با قاطعیت می‌توان می‌گفت که «اعراب» از دین مشترک نیز برخوردار نبودند، زیرا آن‌ها، یهودی، مسیحی، مانوی، ماه‌پرست و بت‌پرست بودند. بنابراین این دو عامل، یعنی زبان و دین، نمی‌توانستند معیار مشترک‌ِ عرب نامیدن‌ِ این مردمان باشد. تنها معیار مشترکی که می‌توان برای این مردمان در نظر گرفت، موقعیت‌ِ جغرافیایی آن‌ها بوده است: از منظر رومی‌ها، امپراتوری ایران، امپراتوری شرق نامیده می‌شد و از منظر ایرانیان، فرات مرز شرق با غرب بود. این که فرات مرز میان شرق و غرب را تشکیل می‌داد، به زمان رومیان و اشکانیان (پارتیان) باز می‌گردد. رومیان همة مردمانی که آن سوی فرات می‌زیستند را شرقی می‌نامیدند و ایرانیان به کسانی که آنسوی فرات زندگی می‌کردند غربی می‌گفتند. به هر رو، ایرانیان و رومیان، فرات را به عنوان مرز شرق و غرب به رسمیت شناخته بودند. «آمیانوس مارسلینوس در ماجرای لشکرکشی امپراتور یولیانوس به ایران در سال ۳۶۳ میلادی از اعراب یاد کرده است. اوایل بهار سپاهیان برای عبور از رود فرات و پیشرفت به سوی شرق آماده شده بودند.» (۲) استرابون، تاریخ‌دان و جغرافی‌دان یونانی نیز تأیید می‌کند که «منطقة فرات مرز امپراتوری پارت با روم» را تشکیل می‌داد. (۳)
ایرانیان با توجه به مرزهای خود با روم و بعدها با بیزانس، همین رود فرات را معیار قرار می‌دادند. مردمانی که آنسوی فرات تا فلسطین و یمن می‌زیستند، به «خور وران» [یعنی جایی که خورشید پایین می‌آید] یعنی «غرب» تعلق داشتند. «عرب» مانند «ایران» یک عنوان‌ِ جغرافیایی است. در ایران نیز زبان مشترک، دین مشترک، و فرهنگ‌ِ مشترک (یکدست) وجود نداشت (هنوز هم چنین است). همة مردمانی که در این محدودة جغرافیایی زندگی می‌کردند، ایرانی به شمار می‌رفتند. در بخش‌ِ غربی ایران [میانرودان و آنسوی فرات]، عرب‌ها زندگی می‌کردند و مردمان آن‌جا را عرب‌ می‌نامیدند.
حتا در زمان پارتیان (اشکانیان) نیز به ساکنان آن سوی فرات «عرب» می‌گفتند. «از این مآخذ و دیگر نوشته‌های مورخان رومی بدرستی می‌توان دریافت که استان‌های اوسروین [ادسا]، ادیابنه [ادیابن]، و عربای = عربیه (استان عرب‌ها) تمام و کمال از سوی رومیان مسخر نگشته بودند.» (۴)  در پاورقی توضیحی برای «عربای» آمده است: «در متن نام عربها با دو حرف OI خاتمه یافته و به صورت Araboi آمده است که مقصود اعراب ساکن بین‌النهرین بوده است. شاید اینها اعراب سکینیت بوده باشند.»(۵)
فرهنگ‌ِ قبیله‌ای
ابن خلدون به درستی گفته است که پایة فرهنگ‌ِ قبیله‌ای «عصبیت» است. «عصبیت» یعنی رگ و ریشه و خون. عصبیت قبیله‌ای حتا بر زبان مشترک مقدم است. هر قبیله خود را یک واحد مستقل و قایم‌ به ذات می‌داند، مانند «ملت» در تاریخ مدرن. عرب‌ها - مانند همة قبایل در جهان- هیچ‌گاه خود را به دلیل‌ِ زبان یا دین‌ِ مشترک با دیگر قبایل به عنوان یک واحد اجتماعی نمی‌نگریستند. زمانی که از عضو یک قبیله پرسیده شد که: چه کس هستی؟ نمی‌گفت «من عربم» یا «ایرانی» هستم. پاسخ می‌داد من «ازدی» (طایفه عرب)، «شهنی» (طایفه بختیاری)، «غلجی یا منگل» (طوایف پشتون) هستم‌. به عبارتی نام قبیله یا طایفه خود را ذکر می‌کرد. نزدیکی‌ِ زبانی یا گویشی قبایل به یکدیگر باعث‌ِ از بین رفتن استقلال‌ِ «عصبیت» آن‌ها نمی‌شد. این اصل در مورد همة قبایل، چه ایرانی، چه عرب یا قبایلی که در آمریکای شمالی می‌زیستند صدق می‌کند.
بنابراین، باید همواره به این نکته آگاه بود که زمانی که ما از «عرب» سخن می‌گوییم منظورمان مردمانی هستند که در یک محدودة جغرافیایی معین زندگی می‌کردند. برای نخستین بار در دوران مدرن، جمال عبدالناصر تلاش کرد تا از فصل‌ِ مشترک‌ِ قبایل عرب، یعنی زبان استفاده کند تا آن‌ها را زیر سقف‌ِ «پان عربیسم» وحدت ببخشد که البته به دلیل‌ِ نیرومند بودن فرهنگ قبیله‌ای («عصبیت قبیله‌ای») - به همراه عوامل دیگر- با شکست رو به رو شد.
تقسیم‌بندی اعراب
نینا پیگولوسکایا اعراب یعنی ساکنان غرب ایران تا مرزهای بیزانس را به سه بخش تقسیم می‌کند. او در کنار یک‌جا نشنینان که «در کنار مرزهای ایران و بیزانس طی سده‌های پنجم و ششم میلادی پدید آمدند» (۶) مابقی‌ِ اعراب را به دو گروه بزرگ کوچنده تقسیم می‌کند: «کوچندگان نیمه بدوی که دام‌های کوچک چون گوسفند و بز پرورش می‌دادند و بادیه‌نشینان یا بدویان کامل که با پرورش اشتران سر و کار داشتند.» (۷)
خواننده با دیدن نقشه می‌تواند موقعیت‌ِ هر سه بخش‌ِ ساکنان‌ِ عرب را تشخیص بدهد: لخمیان‌ِ در حیره (غرب‌ِ فرات) و عرب‌های غسانی در شمال و شمال‌ِ غربی‌ِ صحرای عربستان و همچنین بخشی از عرب‌ها در جنوب‌ِ عربستان یعنی یمن ساکن بودند. این مناطق متعلق به اعراب اسکان یافته بودند. قبایل مرکز صحرای عربستان به دو بخش نیمه‌بدوی و بدوی کامل تقسیم می‌شدند. هر چه بدوی‌ها به عرب‌های اسکان‌یافته نزدیک‌تر بودند، به همان نسبت نیز متأثر از فرهنگ‌ِ یکجانشینی آن‌ها می‌شدند. با این وجود، همواره عرب‌های اسکان‌یافته مورد تاخت و تاز‌ِ قبایل بدوی و نیمه‌بدوی قرار می‌گرفتند.

بخشی از اقتصاد‌ِ قبایل‌ِ بدوی بر غارت استوار بود (اقتصاد‌ِ غارتی). شاید لازم باشد در این جا اشاره‌ای کوتاه به واژة «تازی» بشود. این واژه از «تاختن» پارسی‌ِ میانه مشتق شده است و در ادبیات زرتشتی‌ِ پساساسانی - از سدة ۸ تا ۱۱ میلادی- معادل‌ِ «عرب» به کار گرفته شده است. در حالی که مردمانی که در غرب‌ِ رود فرات می‌زیستند و طی تحولات سیاسی تا خراسان بزرگ کوچ داده شدند، همواره عرب نامیده می‌شدند و نه تازی (ربطی به قبیله عربی «طی» یا واژة «غازی» ندارد!). در واقع، «تازی» به بدویانی گفته می‌شد که به مرزهای دولت‌های عرب‌ِ دست‌نشاندة ساسانی یعنی لخمیان، به عبارتی ایران، حمله می‌کردند. بعدها، پس از قدرت‌گیری‌ِ عرب‌ها در ایران، واژة تازی برای تحقیر به همة عرب‌ها اطلاق گردید. در تمامی منابع تاریخی، به ساکنان‌ِ غرب ایران (آنسوی فرات) عرب می‌گفتند و نه تازی.
عرب‌های نیمه‌بدوی و بدوی در میان‌ِ عرب‌ها، از اهمیت‌ِ چندانی برخوردار نبودند. تاریخ‌ِ تمدن‌ِ عرب‌، به عرب‌های میانرودان تا سوریة امروزی و جنوب‌ِ عربستان یعنی یمن برمی‌گردد. نینا پیگولوسکایا پس از ارزیابی اسناد سُریانی و بررسی نفوذ مسیحیت در میان عرب‌های میانرودان، سوریه و فلسطین می‌نویسد: «همة این مطالب، نموداری از رابطة نزدیک و نفوذ مسیحیت در میان اقوام عرب و گسترش ارتباط اقوام سُریانی - یونانی با اقوام عربی‌زبان بود. سوریاییان در ایجاد این ارتباط و گرایش اعراب به آیین مسیح نقش بسیار مهمی ایفا می‌کردند. زیرا زبان سوریاییان به زبان اعراب نزدیک بود. چنین به نظر می‌رسد که لهجة خاصی در میان آنان رواج داشت که شامل واژه‌های سریانی و عربی بود.» (۸)
یکجانشینی و تمدن
به طور کلی کوچندگان یا مردمانی که به صورت‌ِ عشیرتی زندگی می‌کنند، توانایی ساختن تمدن ندارند. آن‌ها فرهنگ دارند، ولی تمدن ندارند. تمدن و یکجانشینی دو روی یک سکه‌اند. فرهنگ، یعنی داشتن یک سلسله ارزش‌های مادی و معنوی که به گونه‌ای خودسامان (selbstorganisierend) و طبیعی شکل گرفته‌اند. تمدن، یعنی شکل‌گیری‌ِ ارزش‌های مادی و معنوی که به گونه‌ای سامان‌یافته (bewußt organisiert) و نقشه‌مند بوجود می‌آیند و از آن‌ها پاسداری می‌شود؛ البته با این تأکید که پیش‌شرط تمدن، یکجانشینی‌ِ چند سده‌ای است. به عبارتی، شکل‌ِ سامان‌یافتة فرهنگ، تمدن است. از این رو، سازمان دادن با یکجانشینی که کشاورزی شالودة آن است رابطة مستقیم دارد.
عرب‌های نیمه‌بدوی و بدوی به گونه‌ای خارج از تاریخ تمدن می‌زیستند؛ آن‌ها هیچ گاه خطر‌ِ جدی‌ای برای تمدن‌های بزرگی چون ایران، بیزانس و عرب نبودند. از این رو، هنگامی که ما از عرب‌ها سخن می‌گوییم، به آن بخشی مربوط می‌گردد که طی سده‌ها و در خلال‌ِ افت‌ و خیزهای سیاسی اسکان یافتند و تمدن‌های خاص خود را بوجود آوردند.
فقط تمدن‌ها می‌توانند طی سده‌ها، آرام آرام، بر یکدیگر اثر گذار باشند. کوچی‌ها به دلیل نوع زندگی‌شان از چنین کیفیتی برخوردار نیستند. یکسان‌انگاری همة عرب‌ها یعنی یکی دانستن‌ِ عرب‌های صاحب‌ِ تمدن که در میانرودان، سوریه و فلسطین و یمن زندگی می‌کردند با عرب‌های بدوی عربستان مرکزی و غربی، از یک سو ناشی از سهل‌انگاری بخشی از مورخان و از سوی دیگر تبلیغات ایدئولوژیک ناشی از «حمله اعراب‌ِ بدوی مسلمان» به تمدن‌ِ باشکوه ایران ساسانی است.
حتا اگر «عشایر» - یا کوچی‌ها- برای غارت به این یا آن شهر یا دولت-شهر می‌تاختند و آن را غارت می‌کردند، توانایی آن را نداشتند که در ساختار آن تمدن تغییرات چندانی بوجود آورند. و حتا اگر این کوچی‌ها دولت- شهری یا کشوری را تصرف می‌کردند و همان‌جا می‌ماندند دیر یا زود در آن تمدن حل می‌شدند.
بنا بر این یکی دانستن‌ِ عرب‌های متمدن و بدویان یک اشتباه نابخشودنی است، اشتباهی که شوربختانه بارها صورت گرفته است و هنوز بازتولید می‌شود. همان‌گونه که در بالا گفته شد، منظور از عرب‌ها، مردمانی بودند که در غرب ایران می‌زیستند، یعنی در میانرودان، سوریه، فلسطین و یمن. این بخش از عرب‌ها همواره از سوی قبایل بدوی مورد تهاجم و غارت قرار می‌گرفتند، درست مانند حکومت‌های مرکزی ایران که همواره در حال خاموش کردن و دفع حملات قبایل ایرانی‌ِ کوچی (عشایر) در درون محدودة جغرافیایی خود بودند. ولی کسی تمدن ایران را تا سطح فرهنگ‌ِ قبیله‌ای (قبایل ایرانی‌ِ کوچی) تنزل نمی‌دهد.
مهم‌ترین بخش‌ِ عرب‌ها در میانرودان که از تمدنی کهن برخوردار بودند، لخمیان بودند که در پادشاهی حیره ساکن بودند. بدون شناخت‌ِ دقیق حیره، مناسبات‌ِ سیاسی، دینی و فرهنگی حاکم بر آن‌جا نمی‌توان تاریخ شکل‌گیری اسلام را به درستی توضیح داد. و همچنین نمی‌توان به نقش‌ِ بعدی‌ِ شهرهایی مانند کوفه و مکان‌ِ قادسیه که همه در چند کیلومتری آن واقع‌اند پی برد.
از این رو، در بخش‌ِ بعدی این نوشتار به «حیره» می‌پردازیم.
ویراستار: اصغر نصرتی
http://www.eslamshenasi.net
پایان بخش سوم
———————————
۱- پیگولوسکایا، نینا: اعراب، حدود مرزهای روم شرقی و ایران در سده‌های چهارم - ششم میلادی. ترجمة عنایت‌الله رضا، تهران، ۱۳۷۲، انتشارات علمی و فرهنگی، ص ۷۰
۲- پیگولوسکایا ۱۳۷۲: ۸۷ .
۳- Al-Hira, Isabel Toral-Niehoff: Al-Hira. Leiden-Boston 2014, p. 47
۴- پیگولوسکایا، نینا: شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان. ترجمه: عنایت‌الله رضا، تهران، ۱۳۸۷، انتشارات علمی و فرهنگی، ص ۱۱۲
۵- پیگولوسکایا ۱۳۷۲: ۱۱۲.
همچنین مورخ عراقی جواد علی (۱۹۰۷-۱۹۸۷) در کتاب ۱۰ جلدی خود، «المفصل فی تاریخ العرب قبل از اسلام»، جزء الاول، ص ۵ تا ۱۳ واژه عرب را موشکافانه مورد پژوهش قرار داده است و نتیجه می‌گیرد که «عرب» ربطی به زبان، دین و نژاد مشترک ندارد و از زمان آشوریان تا ساسانیان به مردمانی گفته می‌شدند که در یک محدودة جغرافیایی معین زندگی می‌کردند. در زمان آشوریان این منطقه بخش‌ِ کوچکی از سوریه کنونی بوده ولی در زمان‌های بعدی همواره گسترده‌تر شد و سرانجام از میانرودان تا یمن را شامل گردید.
۶- پیگولوسکایا ۱۳۷۲: ۵۴۸.
۷- پیگولوسکایا ۱۳۷۲: ۵۲۰.
۸- پیگولوسکایا ۱۳۷۲: ۱۵۲-۱۵۳.

(بخش دوم) نگاهی دیگر به فرایند اسلامی‌شدن ایران ب. بی‌نیاز (داریوش)


(بخش دوم)

نگاهی دیگر به فرایند اسلامی‌شدن ایران

ب. بی‌نیاز (داریوش)


iran-emrooz.net | Sun, 15.03.2015, 19:42

همان‌گونه که در نوشتار پیشین اشاره شد، فروپاشی حاکمیت ساسانی نه معلول حمله‌ی اعراب مسلمان، بلکه به عکس، اسلام معلول‌ِ فروپاشی ساسانیان است. این که چرا اسلام یک دین‌ِ به غایت سیاسی است، باید آن بستر و گستره‌ی واقعی را پژوهید که این دین توانسته از دل آن، طی دو سده، آرام آرام شکل بگیرد و سرانجام تبلور خود را در حکومت‌ِ مأمون، خلیفه عباسی، بیابد. خواننده طی مقالات آتی خواهد دید که قرآن در بافت‌ و تار و پود‌ِ تفکر اسلامی نقش‌ِ اساسی ایفا نمی‌کند: تفکر اسلامی خود را با قرآن به مثابه‌ی عالی‌ترین مرجع دینی توجیه می‌کند ولی این دستگاه دینی- سیاسی ورای قرآن است. هدف این نوشته‌ها این است که روشن سازد که چگونه اسلام بر بستر تحولات‌ِ سیاسی در ایران بزرگ آن روزگار شکل گرفته است.
نخست ببینیم که شرایط و اوضاع ایران پیش از فروپاشی ساسانیان چگونه بوده است.
ایران‌: گلستان ادیان و زبان‌ها
ایران را باید گلستان ادیان و زبان‌ها نامید. این گلستان که بر چهار راه حوادث تاریخی نیز قرار داشت، همواره در حال بده بستان و آمیزش با ادیان، ایده‌ها، سنت‌ها و آیین دیگر بوده است. خانواده‌ی زبان‌های ایرانی یکی از بزرگ‌ترین خانواده‌های زبانی است که ده‌ها زبان و گویش را در بر می‌گرفت؛ این گوناگونی‌ِ زبانی در کنار تنوع‌ِ دینی باعث شد که ایران [منظور فقط ایران‌ِ امروزی نیست!] به یکی از پیچیده‌ترین هزارتوی‌های فرهنگی تبدیل شود و به تبع آن نیز مردمانش آمیخته‌ای بشوند از رگه‌های گوناگون‌ِ فرهنگی و دینی و حتا بیولوژیک. در ایران روزگار ساسانی، ادیان‌ِ زرتشتی، بودایی، یهودی، مسیحی، مندایی، مانوی، مزدکی، زُروانی، میترائی، آناهیتایی و گنوسی‌ (عرفانی) با زیرمجموعه‌های گسترده وجود داشتند. مایکل آکسورتی (Michael Axworthy) ایران را به درستی «امپراتوری روح/ فکر» Empire of the Mind نامید.(۱) این ادیان، سده‌ها در کنار هم می‌زیسته‌اند و تحت تأثیر آرا و ایده‌های یکدیگر بودند. شگفت‌آور نیست که ما رد پای این ادیان را به طور برجسته در یکدیگر مشاهده می‌کنیم.

در امپراتوری ایران‌ِ ساسانی، نه زرتشتی دین غالب بوده و نه زبان پارسی (میانه)، زبان‌ِ غالب و اکثریت بوده است. ولی دین‌ِ دولتی، زرتشتی و زبان‌ِ دیوان‌سالاری (بوروکراسی)، پارسی میانه بوده است. دولتی بودن دین زرتشتی و زبان دیوان‌سالاری در تاریخ ایران این اثر‌ِ احساسی را از خود باقی گذاشته که گویا این دو حوزه (زرتشتی‌گری و زبان پارسی) متعلق به اکثریت ایرانیان‌ِ آن روزگار بوده است. اشتباهی که هنوز تکرار می‌شود.
به طور کلی چهار جریان دینی در ایران قوی‌ترین را تشکیل می‌دادند: آیین زرتشتی، مسیحیت، بودیسم و جریان‌های گنوسی. گفتنی‌ست که هر کدام از ادیان اصلی، از زیرمجموعه‌های گسترده‌ای برخوردار بودند.

مسیحیت
شاید واژه «اقلیت دینی» برای مسیحیان در ایران چندان درست نباشد. زیرا این دین از پیشینه‌ی تاریخی دراز و جماعت‌ِ بزرگی برخوردار بود. بیشتر تاریخ‌نویسان آغاز مسیحیت را در ایران از دوره‌ی اشکانیان و از سده‌ی اول میلادی می‌دانند. «در قرون اول میلادی مسیحیت از دو راه وارد ایران شده است: نخست از مغرب یعنی سرزمین بین‌النهرین و عراق کنونی که در سراسر‌ِ دوره‌ی پیش از اسلام جزو ایران بوده و همواره مرز طبیعی ایران رود فرات بشمار می‌رفته است. دوم از ارمنستان که در سراسر دوره‌ی هخامنشی جزو ایران بوده و سپس در دوره اشکانی شاهزادگانی از همین سلسله در آنجا سلطنت کرده‌اند. و پس از آن در دوره‌ی ساسانی اگر گاهی شاهزادگان اشکانی که پادشاهان ارمنستان بوده‌اند دست‌نشانده امپراطوری روم شده‌اند، این دست‌نشاندگی موقتی و حتی غیرطبیعی بوده است. در دوره‌ی ساسانی، نستوریان مغرب ایران به دورترین ایالات شمال شرقی ایران یعنی به آسیای مرکزی و افغانستان امروز، رفته و کلیساهایی در این سو و آن سوی رود جیحون تشکیل داده‌اند و از آنجا اندک اندک به چین رفته‌اند.»(۲)

چند سده پس از ورود مسیحیت به ایران، این دین در همه‌ی کاست‌های اجتماعی رخنه کرده بود. حتا در دربار ساسانی نه تنها بخشی از همسران شاه و درباریان بلکه مشاوران و پزشکان شاه نیز پیرو مسیحیت بودند. «از این رو بود که پیش از اسلام آیین عیسی رفته رفته رواجی تمام می‌یافت و دین زرتشت را در بین طبقات دردمند و حتی در بین اشراف تربیت‌یافته پس می‌زد و حتی گفته‌اند که اگر اسلام در آن روزگاران به ایران راه نمی‌یافت شاید کلیسا خود آتشکده‌ها را ویران می‌کرد.» (۳)
گنوسیسم (عرفان)
«گنوس» در زبان یونانی، «شناخت یا معرفت» معنی می‌دهد. جریان‌های عرفانی را می‌توان زیر یک سقف قرار داد ولی نمی‌توان آن‌ها را در یک چهارچوب معین و بسته گنجاند. ولی آن‌ها در یک نقطه همه با همه مشترک هستند: رسیدن انسان به رستگاری، یک امر فردی است. همه‌ی عارفان چنین می‌اندیشند. همین اصل‌ِ پایه‌ای باعث شد که امپراتوری مسیحی بیزانس جریان‌های گنوسی را که حاضر نبودند زیر حاکمیت ِ دین رسمی بروند قلع و قمع کند. از این رو، شریعت - از نوع‌ِ یهودی، مسیحی و اسلامی- جایی در این دستگاه‌ِ فکری (عرفانی) ندارد، زیرا شریعت یا احکام‌ِ دینی‌ به فرد می‌گوید: «تو باید این یا آن احکام یا شریعت را اجرا کنی تا به رستگاری برسی!» از این رو، شریعت با سامان‌ِ فکری عرفانی که فرد را مسئول‌ِ رستگاری خویش می‌داند در مغایرت کامل است.

بخشی از عناصر گنوسیسم در ادیان باستان ایران مانند میتراگرایی، آیین آناهیتا، آیین زرتشت و کیش‌ِ زُروانی قرار داشتند (۴). مانویت که توسط مانی در میانرودان پایه‌ریزی شده بود، نمونه‌ی برجسته یک جریان گنوسی بود. می‌توان گفت که این جریان گنوسی از همه‌ی ادیان، عناصری برگرفته و آن را در دستگاه فکری خود گنجانده بود. مانی حدود سال ۲۱۵ میلادی در بابل زاده شد و حدود ۲۰ ساله بود که ادعای پیامبری کرد. او همه‌ی خردسالی و جوانی‌اش را در صومعه گذراند و تقریباً مهم‌ترین آثار دینی آن زمان را مطالعه کرده بود. او می‌گفت که تنها پیامبری است که خودش کتاب‌‌هایش را نوشته است. بر این اعتقاد بود که موسا و عیسا، خود کتاب‌هایشان را ننوشته‌اند. به هر رو، «آیین مانی، هم در قلمرو بیزانس و هم در آن سوی آمویه بسرعت انتشار و رواج یافت. هنوز یک قرن از مرگ مانی نگذشته بود که آیین او از ترکستان تا کارتاژ [تونس امروزی] انتشار یافت و در آن زمان چندان بعید نمی‌نمود که مانویت روزی بر جهان حکمروایی یابد ... حتا تا زمان اسلام در ایران به صورت “زیر زمینی” می‌زیست و حتی آیین مزدک تا حدی تحت تأثیر آن بوجود آمد.» (۵)
پس از قتل مانی در سال ۲۷۶/۲۷۷ میلادی به فرمان‌ِ کرتیر، روحانی بزرگ ساسانی، سرکوب و کشتار‌ِ پیروان او نیز آغاز گردید. مانوی‌ها در دوره‌ی ساسانی زیر عنوان «زندیک» [زندقه] طبقه‌بندی شده بودند و بعدها در عصر‌ِ خلفای عباسی که «دیوان زنادقه» برپا شد، به هر جریان گنوسی یا مخالف‌ِ حکومت اسلامی، زندقی می‌گفتند.
به هر رو، میانرودان محیط تمرکز جریان‌های گنوسی بود. البته در کنار‌ِ مانوی‌ها و باقی‌مانده‌های مزدکیان، مندائیان که یک جریان ناب‌ِ گنوسی بودند، نیز حضور داشتند. بعضی مورخان بر این نظرند که مانویت تحت‌ِ تأثیر مندائیان و صابئان پدید آمد؛ در قران صابئین در کنار ادیان دیگر به عنوان اهل کتاب ذکر شده‌اند (۶). مجموعه این شرایط باعث شد که «در پایان دوره‌ی ساسانی، در آیین زرتشت خلاف و اختلاف بسیار بود. این آیین در قلمرو پهناور حکومت ساسانی با ادیان و مذاهب گوناگون روبرو بود. آیین عیسی و مذاهب منداییان و صابئان از جانب غرب با آن در جدال بود و آیین برهمن و دین شمنان [بودایی] از جانب مشرق آن را تهدید می‌کرد.» (۷)
کیش‌ِ بودایی
بوداگری از یک سده پیش از میلاد از گنداره‌ی هند به قلمروی پارتیان و منطقه باختر (باکتریا) راه یافت. سپس از باختر (باکتریا) به منطقه سُغد توسعه یافت. این گستره جغرافیایی کوچک‌تر از مابقی‌ِ قلمروی ساسانی نبوده است. آیین بودایی، هم در زمان پارتیان و هم در زمان‌ِ ساسانیان، توانست سرانجام شرق‌ِ ایران را به بزرگ‌ترین مرکز بودیسم شرق‌ِ میانه تبدیل کند. با گسترش‌ِ هندوئیسم در هند، موقعیت برتر‌ِ بودیستی هند رفته رفته از میان رفت. حالا شرق‌ِ ایران، به بزرگ‌ترین مرکز بودیستی شرق [میانه] تبدیل شده بود (۸). گسترش بودیسم در سده هفتم میلادی با قدرت‌گیری‌ِ اقوام ترک در سُغد [با مرکزیت سمرقند] تا قزاقستان و قرقیزستان ادامه یافت. کریستن‌سن نیز تأیید می‌کند که «در دوره تسلط یونانیان [سلوکیان] دیانت بودایی در ولایات شرق ایران نفوذ یافت. پادشاه هند موسوم به آشوکا که در حدود سال ۲۶۰ قبل از میلاد دین بودایی گرفته بود، مبلغانی به ایالت گنداره (دره کابل) و باختر [باکتریا/ با مرکزیت بلخ] گسیل داشت.» (۹)

بنابراین، دست کم از ۲۵۰ سال پیش از میلاد، بودیسم به «ولایات شرق ایران» نفوذ کرده بود. یعنی تا گرفتن قدرت توسط ساسانیان در سال ۲۲۴ میلادی، بودیسم حداقل ۴۰۰ سال برای گسترش خود در ایالات شرقی ایران فرصت داشت تا در مناطقی مانند بخارا، بلخ و شهرهایش (بامیان و سمنگان)، منطقه سغد (پایتخت سمرقند)، مرو، غزنه، کابل، قره تپه، ترمذ و … گسترش یابد.
بخارا، بلخ و بامیان مراکز‌ِ بزرگ‌ِ کیش بودایی در شرق ایران بودند. خوشبختانه در همین باره کتاب‌های همزمان وجود دارد که این ادعا را گواهی می‌کنند. بامیان از زمان انفجار مجسمه بودا (بزرگ‌ترین مجسمه ایستاده بودا در جهان) توسط طالبان، به جهانیان شناسانده شد. حتا نام شهر‌ِ بخارا، بودیستی است که از واژه‌ی «بخار» مغولی برگرفته شده (گلدزیهر) و «دیر» یا «معبد بودایی» معنا می‌دهد.
در زمان حاکمیت‌ِ کوشانیان در باکتریا / باختر (که مرکز آن بلخ بود)، بودیسم با سرعت هر چه بیشتری گسترش یافت. کانیشکا، مشهورترین شاه کوشانی که میان سال‌های ۱۰۲ تا ۷۸ پیش از میلاد حکومت می‌کرد، کاپیشا را پایتخت خود کرد. در همین زمان نیز به معبد یا صومعه بلخ، نام «ناوا ویهارا» [به معنای «معبد نو»] داده شد که ایرانیان به آن «معبد نوبهار» می‌گویند. این معبد هیچ گاه نه به زرتشتیان تعلق داشت و نه آتشکده بود.
طبق منابع چینی و همچنین پژوهش‌های دیاکونف، پژوهشگر شوروی، یکی از شاهزادگان اشکانی که به کیش‌ِ بودا گرویده بود و سالیان دراز در چین زندگی می‌کرد، آیین بودایی را در ۳۹ جلد به زبان ساده چینی ترجمه کرد. (۱۰)

در کنار‌ِ این تنوع‌ِ دینی، تنوع‌ِ زبانی نیز وجود داشت: ده‌ها زبان و گویش که متعلق به زبان‌های ایرانی بودند. بخش بزرگی از آن‌ها در ایالات شرقی ایران قرار داشتند. در میانرودان زبان‌ها آرامی، سُریانی و عربی در کنار زبان‌های ایرانی رایج بود که زبان‌ِ نوشتاری آن‌ها سُریانی بود ولی زبان‌ِ گفتاری‌شان، گویش‌های گوناگون‌ِ عربی‌ِ آمیخته به سُریانی و آرامی بود. در آن روزگار، در هیچ قلمرویی در جهان یک چنین گوناگونی‌ِ دینی، زبانی و فرهنگی وجود نداشت.
آغاز فروپاشی شاهنشاهی ساسانی
خسرو پرویز، موریکیوس و هراکلیوس
پس از مرگ هرمز چهارم (۵۷۹ تا ۵۹۰ میلادی)، بهرام چوبین توانست طی کودتایی قدرت را به دست بگیرد. خسرو پرویز که خود را پادشاه قانونی می‌دانست مجبور شد نزد‌ِ موریکیوس امپراتور بیرانس پناهنده شود. موریکیوس از خسرو پرویز استقبال بسیار خوبی کرد و به او اطمینان داد که در صورت تمایل می‌تواند سپاهیانش را برای به دست آوردن قدرت در اختیارش بگذارد. و همین کار را کرد. خسرو پرویز توانست با کمک سپاهیان بیزانس بهرام چوبین را شکست بدهد و تاج پادشاهی را بر سر بنهد. البته در این میان نیز خسرو پرویز با دختر موریکیوس، ماریا، ازدواج کرد.

موریکیوس در سال ۶۰۲ میلادی با یک کودتا توسط یک فرمانده‌ی نظامی به نام فوکاس به قتل رسید. خسرو پرویز از حکومت بیزانس خواست قاتل را به او تحویل بدهند. بیزانس تقاضای خسرو پرویز را نپذیرفت، و به دنبال آن شاه ایران علیه بیزانس اعلام جنگ کرد. او در سال ۶۰۵ دارا (شهری که قلعه آن شهرت داشت) را به تصرف خود در آورد و سپس رهسپار بیزانس شد. خسرو پرویز تا کالسدون پیشروی کرد، سپس به تعقیب سپاهیان بیزانس ادامه داد. سرانجام خود‌ِ بیزانسی‌ها برای آرام کردن شاه ایران، قاتل موریکیوس را به قتل رساندند. خسرو پرویز که متوجه ضعف و بحران‌ِ درونی بیرانس شد، به جنگ خود ادامه داد. او سرانجام پس از ۱۲ سال جنگ علیه بیزانس، توانست در سال ۶۱۴ میلادی سوریه، فلسطین و مصر را که استان‌های بیرانس بودند به اشغال در آورد. البته در این میان برای تحقیر مسیحیان، به مقبره رستاخیز مسیح (در اورشلیم) یورش بُرد و صلیب مقدس را با خود می‌برد. این توهین دینی را کلیسای بیرانس هرگز نبخشید. البته در این میان، پسر یکی از فرماندهان کارتاژ به نام هراکلیوس قدرت را در بیرانس گرفته (۶۱۰ میلادی) و حالا امپراتور بیزانس شده بود. هراکلیوس که از پیشرفت‌های نظامی خسرو پرویز به وحشت افتاده بود، تصمیم گرفت پایتخت بیزانس را ترک کند و به سوی سیسل برود. کلیساها البته جلوی او را گرفتند و چندین تُن طلا و نقره در اختیار او گذاشتند تا علیه خسرو پرویز بجنگد و صلیب مقدس را پس بگیرد. (۱۱)
طی این جنگ که از سال ۶۰۳ میلادی شروع شده بود، مالیات‌ها (گزیت) و مالیات‌های اضافی (سرگزیت) که از غیرزرتشتیان گرفته می‌شدند («جزیه» مسلمانان ادامه همین گزیت و سرگزیت می‌باشد) برای مردم کمرشکن بود. این جنگ در عمل، مردم امپراتوری ساسانی را که - اگر نسبی بنگریم- جزو «خوب‌زیستان» آن روزگار بودند، به فقر و فلاکت سوق داد. این جنگ ۲۵ ساله نه تنها مردمان «درجه دوم» یعنی غیر زرتشیتان و غیر‌ِ پارسیان را از قدرت دورتر کرد، بلکه شکاف عظیمی میان صاحبان قدرت نیز بوجود آورد.
باری، از سال ۶۱۸ میلادی، هراکلیوس شروع به جمع‌آوری نیرو کرد و توانست تا سال ۶۲۱ میلادی یک سپاه منظم و کارکشته گرد آورد. در این سال نخستین جنگ مذهبی جهان - در باستان پسین- آغاز شد. سپاه هراکلیوس با پرچم‌های صلیب‌دار، شعارهای مذهبی و شمایل‌های مسیح‌ِ مصلوب به سوی ارمنستان به راه افتاد.
زمانی که خسرو پرویز از این رویکرد‌ِ هراکلیوس آگاهی یافت به سپاهیان کارکشته خود در مصر، فلسطین و سوریه فرمان داد تا برای مقابله با هراکلیوس به سوی ارمنستان رهسپار شوند. خسرو پرویز در سال ۶۲۲ میلادی در ارمنستان از هراکلیوس شکست خورد (بازتاب این شکست در قرآن: سوره الروم) (۱۲). هراکلیوس پس از این پیروزی به عرب‌های ساکن آن مناطق که اکثراً مسیحی بودند اعلام کرد که خودشان می‌توانند اداره‌ی آن مناطق را به دست بگیرند.
امپراتور بیزانس هیچ گونه ادعای ارضی نسبت به ایران نداشت و حتا پس از سال ۶۲۲ میلادی اعلام کرد که نیروهای نظامی‌ِ دو طرف به مرزهای سابق بازگردند و خواستار پس گرفتن صلیب مقدس شد. خسرو پرویز ولی حاضر به پذیرش این شکست نبود و به جنگ ادامه داد. در ادامه‌ی جنگ، نیروهای هراکلیوس در اوایل سال ۶۲۸ میلادی در نینوا شکست بسیار سختی به نیروهای خسرو پرویز وارد آوردند. شکست‌ِ نینوا برای ارتش ایران که طی این ۲۵ سال جنگ رمق‌اش گرفته شده بود، عملاً تیر خلاص بود. این شکست باعث شد که درباریان و موبدان زرتشتی خسرو پرویز را از دین طرد کنند و کشتن او را آزاد اعلام نمایند. چند ماه بعد، در همان سال ۶۲۸ میلادی، خسرو پرویز دستگیر شد و پسرش قباد دوم (شیرویه) که از همسر مسیحی‌اش مریم، دختر موریکیوس، بود جانشین او شد. خسرو پرویز پس از چند روز در زندان گویا توسط شخصی به نام‌ِ مهر هرمزد پسر مردانشاه، پاذوسپان نیمروز، به قتل رسید.  شکست‌ِ نینوا شیرازه‌ی حاکمیت ساسانی را از هم پاشاند: ۲۵ سال جنگ نه تنها اقتصاد کشور را به نابودی کشاند، بلکه باعث گسترش سرکوب و خشونت‌های افراطی سیاسی و اجتماعی شد. همچنین دیگر عملاً ارتشی وجود نداشت که بتواند هم از مرزها و هم از استان‌ها محافظت کند. همین شرایط باعث شد تا راه برای شورش‌ها و طغیان‌ها در استان‌های ایران باز شود.
بحران چیره‌ناپذیر حکومت‌ِ ساسانی
پس از قتل‌ِ خسرو پرویز، حکومت‌ِ ساسانی فقط در حرف و نوشته‌ها وجود داشت. کریستن‌سن در این باره می‌نویسد: «مرگ خسرو پرویز موجب غلیان هوی و هوس و طغیان حرص و آز شد و قدرت دودمان پادشاهی، به علت سلطنت بی‌دوام و مستعجل جانشینان خسرو ضعیف و بی‌مایه گشت.» (۱۳)

ابتدا کواد دوم شیرویه (قباد دوم) پسر خسرو پرویز، پس از یک برادر‌کُشی گسترده و یک حکومت‌ِ شش ماهه مُرد. می‌گویند او را مسموم کردند. سپس پسر‌ِ قباد که خردسال بود و اردشیر سوم نام گرفت، پادشاه شد. در این میان، شهروراز، سردار نامدار خسرو پرویز، با کمک نیروهای بیزانس توانست اردشیر سوم را به قتل برساند و خود شاه شود. ولی شهروراز هم پس از مدتی توسط گارد سلطنتی به قتل می‌رسد. پس از او خسرو سوم، برادر زاده‌ی خسرو پرویز، به قدرت رسید که او نیز توسط فرمانفرمای خراسان کشته شد. بعد از او در تیسفون پوران، دختر خسرو پرویز، به شاهی نایل آمد که یک سال و چهار ماه سلطنت کرد. در این زمان، سرانجام صلیب مقدس به بیرانس باز گردانده شد و پیمان صلح نیز با بیزانس به امضا می‌رسد. این رویداد در پایان‌ِ سال ۶۲۹ میلادی رخ داد. پس از پوران، شخصی به نام پیروز دوم به شاهی رسید. پیروز نیز از قدرت خلع می‌شود و به جای او آزرمیدخت خواهر پوران در تیسفون تاج بر سر می‌نهد که البته چند ماه بیشتر حکومت نمی‌کند. طبق اسناد دو نفر دیگر به نام‌های هرمزد پنجم و خسرو چهارم عنوان شاهی داشتند. سرانجام کسی به نام فرخزاد خسرو که از خویشاوندان خسرو پرویز بود، بر پایتخت ایران تیسفون حاکم شد.
«در فاصله چهار سال، تقریباً کشور ایران ده شاهنشاه دید. عاقبت یکی از اخلاف خسرو پرویز را که پسر شاهزاده شهریار بود و یزدگرد نام داشت، یافتند.» (۱۴) یزدگرد سوم، از سال ۶۳۲ میلادی (طبق روایات اسلامی سال وفات محمد) تا سال ۶۵۱ میلادی حکومت کرد. ولی از سال ۶۲۸ تا ۶۶۱ میلادی چه رویدادهای تعیین‌کننده‌ای در ایران رخ دادند؟
ایران‌ِ از سال ۶۲۸ تا ۶۶۱
ملوک‌الطوایفی به سبک اشکانیان (تقسیم ایران میان حاکمان‌ِ محلی)
از سال ۶۲۸ میلادی حکومت متمرکز ساسانی متلاشی و ایران عملاً چند پاره شد. دیگر نه ارتش‌ِ منظمی وجود داشت و نه کشاورزی و نه صنعت. به این فلاکت، آفت بیماری واگیر (اپیدمی) نیز اضافه شد که بخش قابل‌ِ توجهی از جمعیت فلاکت‌دیده را به کام مرگ کشاند. بسیاری از استان‌های ایران دیگر تابع حکومت مرکزی نبودند. دعواها و ستیزها در درون حاکمیت آن چنان شدید، بیمارگونه و خونین بود که در عمل هیچ کس حرف کسی دیگر را گوش نمی‌داد. در این دوره‌ی بحران و فترت، مملکت به حال خود رها شده بود. جالب این جاست که حتا بقایای اشکانیان (پس از ۴۰۰ سال) ادعای حکومت داشتند و به ویژه در ایالات شرقی حکومت‌های خود را برقرار کردند.

فروپاشی ساسانی بر خلاف روایات اسلامی نه با جنگ‌ِ قادسیه (۶۳۵ میلادی) و جنگ نهاوند (۶۴۲ میلادی) که پیش از آن صورت گرفته بود. در همین باره کریستن سن می‌نویسد: «... حتی از زمان پیروز (اول) هم، ممالکی که در مشرق مروالرود واقع است، از تسلط دولت ایران خارج بود. هرات هم دیگر جزو قلمرو ساسانی محسوب نمی‌شد. مقارن حمله عرب، ولایات ساحلی بحر خزر در تصرف یکی از سرداران دیلمی بود، که او را موتا یا مورتا می‌خوانند. سلاطین ممالکی که مجاور سرحدات شرقی و شمالی ایران بودند، اغلب به القاب مخصوص معروف‌اند. در این جا چند ولایت را با لقب امرای آن‌ها ذکر می‌کنیم: نسا (ورزا) - ابیورد (وهمنه) - خوارزم (خسرو خوارزم) - بخارا (بخار خوداو) - وردانه (وردانشاه)، سمرقند (طرخان)، اُسروشنه (افشین)، سغد (اِخشید)، فرغانه (اخشید)، خُتل (خُطلان شاه یا شیر خطلان)، ترمد (ترمد شاه)، جوزجان (گوزگان خودای)، روب (روب‌خان)، طالقان (شهرگ)، هرات (ورازان)، غرچستان (ورازبندگ)، سیستان (زُنبیل)، کابل (کاولشاه) ... در تخارستان، مشرق بلخ، یبغو سلطنت می‌کرد و امیری به نام شاد تابع او محسوب می‌شد. نیزک طرخان که در بادغیس بود، مطیع این شاه به شمار می‌آمد»(۱۵) البته در مناطق غربی ایران، میانرودان، یعنی از حیره تا سوریه امروزی نیز سُریانی‌- آرامی‌ها هم حکومت‌های محلی خود را بوجود آورده بودند.
باری، امپراتوری ساسانی پس از سال ۶۲۸ میلادی عملاً به یک قلمروی پاره پاره تبدیل شده بود و هر ایالت یا استانی زیر فرماندهی یک حاکم محلی قرار داشت. این چهره‌ی واقعی ایران‌ِ ساسانی پس از شکست‌ِ نینوا است. تنها چیزی که توانست در این بحران عمیق خود را حفظ و پاسداری کند، دیوان‌سالاری ساسانی بود که بذرش در دوره‌ی هخامنشیان کاشته شد و از شالوده و شبکه‌های مستحکمی برخوردار بود (به نقش‌ِ تعیین‌کننده‌ی دیوان‌سالاری در بخشی جداگانه پرداخته خواهد شد).
پیش از آن که به این موضوع بپردازیم که: پس اسلام از کجا آمد؟ باید به چند نکته‌ی ظریف که شوربختانه پژوهشگران با سهل‌انگاری از کنار آن گذشته‌اند اشاره کنیم: ۱- عرب‌ها چه کسانی بودند؟ ۲- امیرالمؤمنین به چه کسی گفته می‌شد؟ ۳- نقش‌ِ شهر‌ِ حیره در تحولات‌ِ سیاسی و دینی چه بوده است؟ ۴- نقش‌ِ غسانیان در امپراتوری بیزانس و مناسبات‌ِ بعدی آن‌ها با ساسانیان، ۵- وضعیت‌ِ دیوان‌سالاری ساسانی پس از سال ۶۲۸ میلادی و نقش‌ِ آن در حفظ تمامیت ارضی ایران.
ویراستار: اصغر نصرتی
http://www.eslamshenasi.net

پایان بخش دوم
————————
۱- Axworthy, Michael: A History Of Iran, Empire Of The Mind
۲- نفیسی، سعید: مسیحیت در ایران تا صدر اسلام. به کوشش‌ِ عبدالکریم جربزه‌دار، تهران، ۱۳۹۲، انتشارات اساطیر، ص ۱۴
۳- زرین‌کوب، عبدالحسین: تاریخ ایران بعد از اسلام. تهران، ۱۳۶۲، انتشارات امیرکبیر، ص ۱۵۹
۴- هادی‌نیا، محبوبه: مکاتب‌ِ گنوسی، خاستگاه و اعتقادات. در: نیمسال‌نامه‌ی تخصصی‌ِ پژوهشنامه‌ی ادیان، سال سوم، شماره‌ی پنجم، بهار و تابستان ۱۳۸۸.
۵- زرین‌کوب ۱۳۶۲: ۱۷۲.
۶- در سوره‌ی حج، آیه ۱۷ آمده است: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ.
«خدا میان آنان که ایمان آوردند و آنان که کیش یهودیان، صابئان یا نصاری یا مجوس برگزیده‌اند و آنان که مشرک شده‌اند، در روز قیامت حکم می‌کند. زیرا او بر هر کاری ناظر است.» (ترجمه آیتی). بنابراین طبق‌ِ این آیه‌ی قرآن، یهودیان، صابئان (که گنوسی‌ِ ناب بودند)، مسیحیان و زرتشتیان (که اساساً دوآلیسم بودند) مشرک نیستند.
۷- زرین‌کوب ۱۳۶۲: ۱۶۸.
۸- مشایخ فریدنی، آزرمیدخت: بلخ، کهنترین شهر ایرانی آسیای مرکزی در قرون نخستین اسلام. تهران، ۱۳۷۶، انتشارات‌ِ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۳۱-۳۱ و ۳۶-۳۷.
همچنین حفاری‌های باستان‌شناسان شوروی در سال های ۱۹۳۳، ۱۹۳۷ و ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۵ در ازبکستان، تاجیکستان و ترکمستان که در ایالات شرقی ساسانی قرار داشتند، نشان می‌دهند که بوداگری نسبت به ادیان دیگر گسترش بیشتری داشته است. برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به: «بودیسم در آسیای مرکزی»، «دانشنامه بودیسم در آسیای میانه» و همچنین به مقاله «نتایج حفاری‌های مربوط به ازبکستان» در مجله باستان‌شناسی شوروی ۱۹۶۷٫ همچنین نگاه کنید به:
Historische Skizze des Buddhismus und des Islam in Afghanistan – Alexander Berzin
بودیسم و اسلام در: : http://www.berzinarchives.com/web/fa/index.html
۹- کریستن‌سن، آرتور: ایران در زمان ساسانیان. ترجمه‌ی رشید یاسمی، تهران، ۱۳۸۹، انتشارات نگاه، ص ۵۵
۱۰- آذری، علاالدین: تاریخ روابط ایران و چین. تهران، ۱۳۷۷، انتشارات امیرکبیر، صص ۳۲-۳۳
۱۱- پُپ، فُلکر: آغاز اسلام، از اوگاریت به سامره. ترجمه‌ی ب. بی‌نیاز (داریوش)، کلن، ۲۰۱۴
۱۲- سوره الروم، آیات ۱ تا ۵ به جنگ ایران و بیزانس (روم شرقی) اشاره کرده است: همان‌گونه که می‌دانیم در ابتدا ایران پیروز می‌شود ولی در پایان هراکلیوس می‌تواند ایران را شکست بدهد.
غُلِبَتِ الرُّومُ، فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ، فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِن بَعْدُ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ، بِنَصْرِ اللَّهِ يَنصُرُ مَن يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ
ترجمه از فولادوند: روميان شكست‏خوردند، در نزديكترين سرزمين و[لی] بعد از شكستشان در ظرف چند سالی به زودی پيروز خواهند گرديد، [فرجام] كار در گذشته و آينده از آن خداست و در آن روز است كه مؤمنان از ياری خدا شاد می‏گردند، هر كه را بخواهد ياری می‏كند و اوست ‏شكست‏ناپذير مهربان.
۱۳- کریستن‌سن ۱۳۸۹: ۵۵.
۱۴- کریستن‌سن ۱۳۸۹: ۴۷۹.
۱۵- کریستن‌سن ۱۳۸۹: ۴۸۰-۴۸۱.

  نظر خوانندگان:

■ البرز گرامی
با سپاس فراوان از کامنت تان و من نیز برای شما سالی سرشار از تندرستی و کامیابی آرزو دارم.
اساساً ایرانی‌زبانان و همچنین هندی‌ها علاقه‌ای به ثبت نوشتاری دستاوردهای معنوی خود نداشتند، به اصطلاح فرهنگ‌ِ نوشتاری در میان این اقوام از لحاظ دینی مورد پذیرش نبود. سوزندان کتاب‌خانه‌ها اسطوره‌ای بیش نیست.
در مقابل، اقوام سامی تحت تأثیر فینقی‌ها ابتدا دارای خط شدند (آرامی‌ها) و سپس رو به «کتابت» (نگارش) آوردند. به همین دلیل ما آثار فراوانی به زبان‌های آرامی، عبری و سُریانی در دست داریم.
در عصر ساسانی، ایرانیان تحت تأثیر سُریانی‌ها که علاقه‌ای ویژه به مستند کردن حوادث و یا امور دینی و فرهنگی خود داشتند به نگارش امور دینی و سیاسی خود پرداختند. به همین دلیل، اکثر آثار دوره ساسانی از سده ۷ به بعد است تا سدة ۱۱ میلادی (اوج نوشته‌ها به زبان پارسی میانه در سده‌های هشتم و نهم میلادی بوده است).
بهترین کتاب در این باره را زنده یاد دکتر احمد تفضلی با عنوان «تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام» نوشته است. همچنین چندین مقاله در همین مورد در سایت ایرانیکا (به انگلیسی) وجود دارد که البته منبعِ همة نویسندگان باز کتاب‌ها و نوشته‌های دکتر تفضلی است.
شاد و تندرست باشید
بی نیاز

■ داریوش گرامی، ضمن شادباش نوروز، جشن باستانی آغاز سال به شما و تمامی خوانندگان این سطور، میخواهم به نوبه خود سپاسگزار زحمات شما در باره تاریخ کشورمان باشم.
پرسشهایی را که مطرح می کنم شاید ارتباط مستقیمی با موضوع این سلسله مقالات نداشته باشد، اما این پرسشها آنی مرا راحت نمی گذارند، ممنون خواهم شد، اگر که توضیحاتی در این زمینه برایم بنویسی، و یا کتابها یا سایتهایی را در این زمینه معرفی کنی.
گفته می شود که ایرانیان به سبب دانش و مهارتهای خود نقش بسزایی در تحولات یا پیشرفت اسلام داشته‌اند، حال سئوال اینجاست چرا همه این دانشها و مهارتها نتوانست قبل از اسلام جامعه‌ای متعادل در ایران بوجود آورد.
گفته می شود که در ایران باستان، و در دوره های مختلف، کتابخانه هایی مملو از کتابهای مختلف وجود داشته است، که توسط اقوام مهاجم به کرات سوزانده شده و از بین رفته اند. حال سئوال اینجاست، چرا این کتب، که مسلما دستاورد پژوهشها و کنکاش بسیار اندیشمندان بوده است، نتوانسته ایرانیان را در برابر اقوام مهاجم بیمه و محفوظ دارد. آیا مدارک مستندی دال بر این کتابسوزیها در دست هست.
وقتی به رُم سفر می کنیم، می توانیم شاهد عظمت رُم باستان از طریق بقایای به جا مانده از معابد و کاخها باشیم، و در کنار این کاخها بعضا خانه های اعیان و اشراف نیز بجای مانده اند، که گرچه شکوه قصرهای سلطنتی را ندارند، اما همگونیهایی بین این معماریها وجود دارد. حال سئوال اینجاست، چرا در منطقه شیراز یا مدائن آثار کشف شده دیگر، تشابهاتی با نوع معماری تخت جمشید یا تیسفون ندارند.
پیشاپیش ممنون زحمت شما هستم

(بخش یک) نگاهی دیگر به فرایند اسلامی‌شدن ایران ب. بی‌نیاز (داریوش) iran-emrooz.net | Fri, 06.03.2015, 7:02


(بخش یک)

نگاهی دیگر به فرایند اسلامی‌شدن ایران

ب. بی‌نیاز (داریوش)


iran-emrooz.net | Fri, 06.03.2015, 7:02

پیش‌گفتار
آنچه در اینجا می‌خوانید خلاصه‌ای از یک کتاب مبسوط و تخصصی در زمینه‌ی تاریخ اسلام است که در آینده به چاپ خواهد رسید. در اینجا نگارنده کتاب مذکور را به شکل بس خلاصه و ساده برای مراجعه کنندگان اینترنتی تنظیم کرده تا آغازی برای آشنایی در این زمینه باشد.
هدف نگارنده این است که با تکیه بر فاکت‌ها و واقعیت‌های تاریخی که تاکنون در دسترس ماست نشان بدهد که دین اسلام و به تبع آن قرآن، محصول پیامبری به نام محمد نبوده است. زیرا همان گونه که خواننده در این نوشتارها خواهد دید، شخصیتی به نام محمد در طول تاریخ وجود نداشته است. از همین رو، فرآیند شکل‌‌گیری اسلام بسی پیچیده‌تر از صرف اعلام یک دین در مکه است.
به سخن دیگر، شکل‌گیری اسلام که نزدیک‌ِ دو سده طول کشید، از یک سو پیامد‌ِ مناسبات سیاسی- نظامی دو امپراتوری بزرگ آن روزگار، یعنی امپراتوری ساسانی و امپراتوری بیزانس و از سوی دیگر، مناسبات‌ِ سیاسی - دینی آشوب‌مند‌ِ حاکم پس از فروپاشی‌ِ شاهنشاهی ساسانی است. پس ضروری خواهد بود که به بسیاری پرسش‌ها در همین رابطه پاسخ‌ داده شود: ۱- فروپاشی ساسانی چگونه رخ داد؟ ۲- عرب‌ها چه کسانی بودند؟ آیا آن‌ها از «خارج» به ایران حمله کردند یا بخشی از ایرانیان را تشکیل می‌دادند و در درون قلمرو ساسانی می‌زیستند، ۳- اگر در آغاز، دینی نوین به نام اسلام وجود نداشته، چگونه از دل مناسبات‌ِ دینی و سیاسی آن زمان چنین دینی شکل گرفته است؟ ۴- تاریخ‌ِ دینی یا روایات اسلامی که به ما رسیده، چگونه و در چه روندی شکل گرفته‌اند؟ ۵- نقش‌ِ دیوان‌سالاری پساساسانی در شکل‌گیری این دین (اسلام) چه بوده است؟ ۶- شکل‌گیری قرآن و به تبع آن شکل‌گیری زبان‌ِ نوشتاری عربی چه هنگام بوده است؛ و بسیاری مسایل ریز و درشت که در روایات اسلامی بازتاب یافته‌اند، موضوع این نوشتارها خواهند بود.
آنچه روایات اسلامی برای ما به ارث نهاده‌اند
منظور از روایات اسلامی در این جا همه‌ی نوشته‌های علمای مسلمان به جز قرآن می‌باشد که در برگیرنده‌ی روایات نبوی، روایات غیرنبوی، روایات دفاعی کلامی، روایات تاریخی و سرانجام روایات تفسیری است. آن چه ما امروز زیر عنوان‌ِ تاریخ‌ِ رسمی‌ِ ایران‌ِ پساساسانی و اسلام می‌شناسیم، مرده‌ریگ‌ِ راویان اسلامی در دوره‌ی خلفای عباسی است. تاکنون ارزیابی‌ِ بسیاری از پژوهش‌گران بر این بوده و هست که علت فروپاشی حاکمیت ساسانی، حمله‌ی اعراب مسلمان به ایران بوده است. هدف این سلسله مقالات، نشان دادن این نکته‌ی بنیادین است که فروپاشی ساسانیان نه معلول «اسلام و تهاجم‌ِ اعراب به ایران» بلکه به عکس، این اسلام است که از دل‌ِ فرآیند‌ِ فروپاشی ساسانیان سر برآورده است.
باری، اگرچه ۱۲۰۰ سال از تاریخ نگاری عصر خلفای عباسی می‌گذرد، ولی هنوز این تاریخ‌نگاری، الگوی‌ِ بخشی بزرگی از پژوهشگران برای تبیین تحولات‌ِ سیاسی تاریخ ایران و اسلام است. این تاریخ‌ِ دینی یا به اصطلاح فنی «تاریخ رستگاری» هنوز برای بخش‌ِ بزرگی از پژوهشگران به عنوان الگوی بنیادین (پارادایم) و نقطه‌ی آغاز مطالعات تاریخی قرار می‌گیرد. میراث‌ِ راویان اسلامی را می‌توان در چند سطر خلاصه کرد. بنا بر روایات‌ِ اسلامی، دین اسلام و فروپاشی ساسانی مسیر زیر را پیموده است:
در سال فیل (عام الفیل) - که طبق‌ِ روایات اسلامی باید سال ۵۷۰ میلادی باشد- پیامبر اسلام در مکه به دنیا آمد. او در سن‌ِ چهل‌ سالگی، یعنی در سال ۶۱۰ میلادی از سوی خدا به پیامبری برگزیده شد. محمد همچنین به دلیل‌ِ فشارهای مخالفانش در مکه، مجبور شد در سال ۶۲۲ میلادی مکه را ترک و به یثرب (مدینه‌ منوره بعدی) هجرت کند. او در همین جا، نخستین دولت‌- شهر اسلامی (حکومت‌ِ اسلامی) را پایه‌گذاری کرد. محمد در سال ۶۳۲ میلادی به مرگ‌ِ طبیعی در مدینه می‌میرد. از سال ۶۳۲ تا ۶۶۱ میلادی چهار خلیفه (خلفای راشدین) جانشین محمد شدند: ابوبکر، عمر، عثمان و علی.

همچنین بنا بر روایات اسلامی، ایران در زمان عمر یعنی میان‌ِ سال‌های ۶۳۴ تا ۶۴۴ میلادی به دست «اعراب مسلمان» افتاد. در این میان عمر توانست یک بار سپاهیان ایران را در سال ۶۳۵ میلادی در منطقه «قادسیه» شکست بدهد و بار دوم در سال ۶۴۲ میلادی در نهاوند. شکست‌ِ نهایی ایران در نهاوند رقم می‌خورد و راه برای اسلامی شدن ایران باز می‌شود. این مسیر رسمی تاریخ‌ِ اسلامی‌ شدن ایران است.
این تاریخ رسمی در واقع یک تاریخ‌نویسی دینی- اسطوره‌ای‌ست که در دوره‌ی خلفای عباسی شکل نهایی‌اش را یافت و همان طور که در بخش‌های بعدی خواهیم دید شکل تعدیل یافته‌ی جهان‌بینی‌ِ شاهنشاهی ساسانی است.

هدف اصلی در این نوشتارها تأکید بر نگرش و روش‌ِ تاریخی - انتقادی است و نه الزاماً کسب‌ِ نتایج قطعی که از این نوشتارها می‌توان گرفت. چرا که علم پدیده‌ای‌ست پویا؛ و پویایی با نتیجه‌گیری قطعی و مطلق سر سازگاری ندارد.
حال بپردازیم به نکات‌ِ اساسی‌ِ روایات‌ِ اسلامی در همین باره:
سال فیل یا «عام‌الفیل» در قرآن
سیره‌نویسان‌ِ محمد با استناد به سوره‌ی ۱۰۵، سوره‌ی فیل، زندگی‌نامه‌ی محمد را ساخته‌اند. البته سوره‌ی فیل که فقط از ۵ آیه تشکیل شده است هیچ اطلاعاتی در باره‌ی زندگی محمد یا حتا تاریخ این واقعه نمی‌دهد. با این وجود، اطلاعات‌ِ سیره‌نویسان اسلامی درباره‌ی زندگی‌ِ محمد که مبتنی بر همین سوره است، مورد نقد‌ِ جدی قرار نگرفته است. در سوره‌ی فیل آمده است:
أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ ﴿١﴾ أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ ﴿٢﴾ وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ ﴿٣﴾ تَرْمِیهِم بِحِجَارَهٍ مِّن سِجِّیلٍ ﴿۴﴾ فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَّأْکُولٍ ﴿۵﴾

«آیا ندیدی پروردگارت چه بر سر اصحاب فیل آورد؟ (۱) آیا نقشه‏های شومشان را خنثی نکرد؟ (۲) آری پروردگارت پرندگانی (ابابیل) که دسته دسته بودند به بالای سرشان فرستاد (۳) تا با سنگی از جنس کلوخ بر سرشان بکوبند (۴) و ایشان را به صورت برگی جویده شده درآورند (۵)»
هیچ خواننده‌ی امروزین از سوره‌ی بالا نمی‌تواند به زندگی‌نامه‌ی محمد پی ببرد. پس چگونه و طبق‌ِ چه مدارکی ۱۸۰ سال بعد از «هجرت»، ابن هشام به چنین اطلاعات «دقیقی» دست می‌یابد که محمد در این سال و روز متولد شده است؟
خلاصه این که، تاریخ‌ِ اسلامی، یعنی تاریخی که در زمان‌ِ خلفای عباسی نسخه‌ی نهایی خود را یافت، به ما می‌گوید که «اصحاب فیل» به «مکه» حمله بردند، و این در حالی است که در این سوره هیچ اشاره‌ای به مکه نشده است. همچنین راویان گفته‌اند که این حمله توسط ابرهه حبشی در تاریخ ۵۷۰ میلادی بوده است و در همین سال پیامبر اسلام، محمد، در تاریخ ۱۲ ربیع الاول [به قول شیعه‌ها ۱۷ ربیع‌الاول] در مکه متولد شد.
با نگاهی به سنگ‌نبشته‌ها و رویدادنگاری‌های هم‌زمان می‌کوشیم دریابیم که ابرهه حبشی چه هنگام و به چه کسانی حمله برده و این به اصطلاح «عام‌الفیل» در چه تاریخی رخ داده است:
«... با وجود این، سیاست ساسانیان نسبت به عربستان به شمال شبه جزیره محدود نمی‌‌شد. خسرو انوشیروان سپاهی به فرماندهی وهرز (وهریز) به جنوب عربستان فرستاد که این سپاه تا صنعا نیز پیش رفت، حبشیان را که متحد بیزانس بودند از آن جا بیرون راند و امیری محلی را در یمن به عنوان رعیت شاهنشاه منصوب کرد.» (۱)

یوزف ویسهوفر کارشناس‌ِ تاریخ باستان‌ِ ایران در گفتاور بالا به تاریخ دقیق‌ِ تسلط ایران بر یمن اشاره نکرده، ولی آرتور کریستن‌سن آن را دقیق‌تر فرموله کرده است:
«در قسمت جنوب، کسری [خسرو انوشیروان] قدرت خود را بر یمن بسط داد. این مملکت در آن زمان در دست حبشیان بود. وهریز که یکی از سرداران کسری بود، با اعراب همدست شد و در سال ۵۷۰ (میلادی) حبشی‌ها را خارج کرد و از جانب شاهنشاه به حکومت آن کشور منصوب گردید» (۲)

امروزه با اتکا به اسناد و مدارک واقعی می‌دانیم - و این مورد‌ِ توافق همه‌ی مورخان کنونی است- که در سال ۵۷۰ میلادی سپاهیان ایران، یمن را اشغال کردند و سردار‌ِ خسرو انوشیروان، یعنی وهریز، حاکم یمن شد. یعنی، در سال ۵۷۰ میلادی دیگر از ابرهه خبری نیست و این سال با تسخیر یمن توسط ایران‌ِ ساسانی منطبق است.
البته چند دهه پیش از آن ابرهه حبشی به یکی از قبایل عرب در عربستان مرکزی، قبیله‌ی معدّ، که از متحدان لخمیان بودند حمله کرده بود. در همین باره، احسان یارشاطر می‌نویسد:
«به گفته‌ی پروکوپیوس (Persian Wars I.XX 1-13) چند سالی پیش از سال ۵۳۱ میلادی پادشاه حبشه، به تشویق یوستی‌نیان  (Justinian)  امپراتور بیزانس و برای دفاع از همدینان مسیحی خود، که مورد آزار مشرکان و یهودیان یمنی بودند، جنوب یمن را اشغال کرد، پادشاه آنجا را کشت و دست‌نشانده‌ای را به جای او گمارد. اما این دست‌نشانده محبوبیت نیافت و نتوانست شورش علیه خود را فرونشاند. ابرهه (که ظاهراً شکل حبشی ابراهیم است  (Abraha) جانشین او شد که به گفته‌ی پروکوپیوس اصلاً برده‌ی بازرگانی بیزانسی بود. در کتیبه‌ای که یادگار‌ِ پایان یافتن تعمیرات سد مأرب است، ابرهه ادعا می‌کند نمایندگانی از دربارهای حبشه، بیزانس، ایران، حیره و غسان به حضور وی بار یافته‌اند. یوستی‌نیان او را تشویق کرد که به حیره حمله کند، اما او از روی احتیاط جز تظاهر به این کار اقدامی نکرد. (Procopius, Persian Wars I.XX ۱۳) اما به قبیله‌ی مَعدّ در مرکز عربستان حمله کرد، که تابع پادشاه لخمی حیره، عمرو بن منذر سوم، بود.» یارشاطر نتیجه‌گیری می‌کند که: «احتمالاً همین لشکرکشی به شمال برای مقابله با سپاه حیره است که در سوره ۱۰۵ قرآن درباره‌ی حمله به مکه و وسیله‌ی “اصحاب الفیل” به منظور ویران کردن کعبه بازتاب یافته است.» (۳)

در تأیید این که «عام‌الفیل» در سال ۵۷۰ میلادی نبوده است، در میانه‌ی سده‌ی ۲۰، در سال ۱۹۶۴، پژوهشگر شوروی، خانم نینا پیگولوسکایا، آن را روشن کرده بود. او می‌نویسد:
«پروفسور ف. آلتهایم یکی شمردن لشکرکشی ابرهه علیه [قبیله] معدیان و “عام‌الفیل” را ممکن دانسته، چنین اظهار عقیده کرده است که در روایات عربی این واقعه از سال ۵۴۷ به ۵۷۰ میلادی و سال تولد پیامبر اسلام تغییر یافته است. به هر تقدیر به دشواری می‌توان پذیرفت که سلطنت ابرهه تا سال ۵۷۰ میلادی ادامه یافته باشد.» (۴)

بنابراین، تاریخ‌گذاری سال فیل‌ (عام الفیل) در روایات اسلامی از بنیاد اشتباه است. با این وجود، داستان‌پردازان اسلامی بر این نکته پافشاری می‌کنند که محمد در سال ۵۷۰ میلادی متولد و در سن چهل سالگی به پیامبری برگزیده شد.
حالا چرا «۴۰ سالگی»؟ مگر در سال ۶۱۰ میلادی - یعنی اگر ۵۷۰ میلادی را عام‌الفیل و تولد محمد بگیریم- چه رویداد جهانی صورت گرفت که باید به عنوان‌ِ «بعثت پیامبر» به ثبت برسد؟
سال ۶۱۰ میلادی، سال به قدرت رسیدن یک مسیحی مؤمن و خداترس است که خود را بعدها «خادم مسیح» و «منجی عالم» معرفی کرد، سال‌ِ «مردی بزرگ» است که توانست دشمنان‌ِ «آتش‌پرست» خود را محو و نابود کند و راه مؤمنان شرق را به سوی رستگاری بگشاید. سال‌ِ مردی‌ است که در قرآن در سوره‌ی «الروم» (۵) بر کفار پیروز می‌شود و راه نجات را به همگان نشان می‌دهد: سال برگزیده شدن هراکلیوس (هرقل) مسیحی به عنوان‌ِ امپراتور‌ِ بیزانس است. سال ۶۱۰ میلادی نقطه عطفی‌ست که باید به گونه‌ای به ثبت برسد حتا به بهای انتقال‌ِ سال‌ِ ۵۴۷ میلادی- سال حمله ابرهه حبشی به قبیله مَعدّ- به سال ۵۷۰ میلادی.
تاریخ‌های ثبت شده در روایات‌ِ اسلامی همه دارای معنا هستند، هیچ چیز به اصطلاح «پا در هوا» نیست، همه چیز دارای مبنای واقعی است، فقط اندکی نام‌ها و تاریخ‌ها جابجا شده‌اند!
سال‌های «هجرت» یا سال‌های آشوب؟
طبق روایات‌ِ اسلامی، محمد در سال ۶۲۲ میلادی از مکه به مدینه هجرت کرد و در سال‌ِ ۶۳۲ میلادی به مرگ طبیعی در همان‌جا مُرد. سال ۶۲۲ میلادی منطبق است با شکست‌ِ خسرو پرویز از هراکلیوس در ارمنستان. در همین سال هراکلیوس پس از پیروزی‌اش بر خسرو پرویز به عرب‌های غسانی یعنی واسال‌های خود (دست‌نشاندگانش) اعلام می‌کند که می‌توانند بر مناطق‌ِ سابق‌ِ بیزانس حکمرانی کنند. و سال ۶۳۲ میلادی منطبق است با پایان موقتی‌ِ بحران حکومت ساسانی و انتخاب یزدگرد سوم به پادشاهی.
حال به مقاطع تاریخی‌ِ در زندگی‌نامه‌ی محمد نظری بیفکنیم: محمد در سال ۵۷۰ میلادی زاده شد. این سال منطبق است با تصرف یمن توسط خسرو انوشیروان و نه حمله ابرهه به «مکه» (۵۴۷ میلادی)، زیرا ابرهه هیچ‌گاه به مکه حمله نکرد، بلکه در سال ۵۴۷ میلادی به قبیله مَعدّ از متحدان لخمیان در عربستان مرکزی حمله کرد. پنج سال پس از این تاریخ یعنی در سال‌ِ ۵۷۵ میلادی هراکلیوس متولد شد (مورخان عثمانی به اشتباه سال تصرف یمن توسط کسری را ۵۷۵ میلادی [سال تولد هراکلیوس] تشخیص داده‌اند). به هر رو، هراکلیوس در سال ۶۱۰ میلادی در بیزانس به عنوان‌ِ امپراتور و در روایات‌ِ اسلامی، محمد به پیامبری برگزیده شد. در تاریخ ۶۲۲ میلادی هراکلیوس، خسرو پرویز را در ارمنستان شکست داد و قدرت را در منطقه به عرب‌ها واگذار کرد. همین سال، سال‌ِ هجرت محمد نیز شد. در سال‌ِ ۶۳۲ میلادی بحران حکومتی ساسانی موقتاً حل شد و یزدگرد سوم‌ که از نگاه‌ِ بیزانس یک «پادشاه مسیحی» بود (در بخش جداگانه‌ای به این موضوع خواهیم پرداخت)، به عنوان شاه ایران برگزیده شد. در همین سال، ۶۳۲ م.، نیز محمد به مرگ طبیعی می‌میرد.
ولی راویان اسلامی به ما گفته‌اند که از زمان‌ِ مرگ پیامبر (۶۳۲ میلادی) تا ۶۶۱ میلادی یعنی سال‌ِ به قدرت‌ رسیدن معاویه، چهار خلیفه جانشین پیامبر شدند و با جزئیات و ریزه‌کاری‌های باورنکردنی به شرح حال آن‌ها و حوادث پرداخته‌اند (البته پس از ۱۵۰ سال). چنین جزئیات و ریزه‌کاری‌ها فقط (با تأکید بر فقط) در داستان‌ها (fictions) پدید می‌آیند. ما انسان‌ها به هر دلیلی، توانایی ثبت چنین جزئیات‌ِ تاریخی را نداشتیم، نداریم و نخواهیم داشت. اگر هم جزئیاتی ثبت شوند، پراکنده هستند و فاقد‌ِ انسجام درونی. به همین دلیل، سرگذشت‌ها (تاریخ‌ها) - چه فردی، چه اجتماعی، بیشتر از «حفره»‌ها [ندانستن‌ها] برخوردارند تا اطلاعات [دانستن‌ها] که البته در روایات اسلامی این قضیه عکس شده است. اطلاعات دقیق با ریزه‌کاری‌های ظاهری و درونی افراد و شخصیت‌ها، ویژه نوشتارهای داستانی هستند نه تاریخ‌ِ واقعی.
این چهار خلیفه یا خلفای راشدین - صرف‌نظر از داستان‌های اسلامی- به طور ملموس یا واقعی از خود چه به جای گذاشته‌اند؟ به معنی واقعی کلمه هیچ چیز!
ما هیچ گونه مدرک یا سند ملموس درباره‌ی خلفای راشدین نداریم. عُمر که اکثر «فتوحات اسلامی» به او نسبت داده می‌شود، هیچ چیز از خود باقی نگذاشته است (نه سنگ‌نوشته، نه سکه و نه پاپیروس یعنی چیزی که بتوان به آن اتکا کرد). در صورتی که می‌دانیم - طبق تجربیات تاریخی‌مان- هر شاه، سردار، فرمانده که ده سال تمام در جنگ بوده و پی در پی کشور گشایی کرده باشد، از خود آثاری مانند سنگ‌نوشته، پاپیروس، سکه، ساختمان‌ و به اصطلاح نشان یا علامتی به جای گذاشته‌ است.
تنها «مدرک» ملموسی (؟) که به علی نسبت داده می‌شود، «نهج‌البلاغه» است که همه می‌دانیم نویسنده یا گردآورنده‌ی آن شخصی بوده به نام ابوالحسن محمد بن الحسین بن موسی، معروف به سید رضی که چهار سد سال پس از «مرگ علی» آن را نوشته است.
تا این جا دیدیم که سال «تولد محمد» یعنی عام‌الفیل واقعی در سال ۵۴۷ میلادی رخ داده است و نه سال ۵۷۰ میلادی. از سوی دیگر در قرآن هیچ جا درباره‌ی تولد و مرگ محمد سخن نرفته است. همچنین ما هیچ تاریخ همزمانی درباره‌ی محمد نداریم و هر اطلاعی که از محمد داریم مربوط به سال‌های ۱۸۰ تا ۲۰۰ پس از «هجرت» است.
همچنین ما دو سنگ‌نبشته از معاویه داریم. یکی مربوط است به سال ۴۲ و دیگری مربوط به سال ۵۸. سنگ‌نبشته‌ی سال ۴۲ به زبان یونانی است که در حمام شهر قدره (اُردن) کشف شده و در کنار‌ِ عدد ۴۲ به زبان یونانی آمده است: KATA ARABAS . (نگاره ۱) یعنی طبق [قدرت‌گیری] عرب‌ها: یعنی، ۴۲ سال پس از آن که (از طرف‌ِ هراکلیوس) قدرت به عرب‌ها واگذار شد. در سال ۶۲۲ م. هراکلیوس خسرو پرویز را در ارمنستان شکست می‌دهد و قدرت‌ِ را در استان‌های بیزانس به عرب‌ها واگذار می‌کند.

نگاره ۱: سنگ نوشته‌ی معاویه در حمام شهر قدره در اردن به زبان یونانی


نگاره ۲، نام آرامی معاویه (ماآویا) در سنگ‌نوشته‌ی حمام شهر قدره

سنگ‌نبشته‌ی دیگر معاویه در طائف به زبان عربی است که فقط عدد ۵۸ نوشته شده است، بدون هجری، بدون مسلمانان و بدون عرب‌ها، یعنی بدون هرگونه پسوندی.

نگاره ۳، سنگ‌نوشته‌ی معاویه در طائف است که به مناسبت ساختن سدّ طائف کنده‌کاری شد. (۶)

همان‌گونه که خواننده می‌بیند ما تا سال‌ِ ۵۸ (۶۸۰ میلادی) هیچ سند ملموسی نداریم که نشان بدهد چیزی به نام تاریخ هجری (هجرت محمد از مکه به مدینه) وجود داشته است [به موارد دیگر در تأیید همین تشخیص اشاره خواهد شد].
در این جا البته نکات ریز، فراوان هستند. برای نمونه راویان اسلامی گفته‌اند که محمد در سال ۶۱۰ در غاری به نام «حرا» به پیامبری برگزیده شد. «حرا»؟ حرا کجاست؟ امروزه همه می‌گویند در کوهی نزدیک مکه.
بدون شناخت‌ِ دقیق از تاریخ «حیره» و نقش‌ِ کلیدی آن در تحولات دینی نمی‌توان ارتباط میان‌ِ «حیره» و «حرا» را درک کرد.
در منابع‌ِ سُریانی «حیره، شهر بزرگ اعراب» نامیده شده است (۷) حیره‌ای‌ها خود را عرب می‌نامیدند ولی مانند ایرانیان به بیابان‌گردهایی که از عربستان امروزی به آن‌ها تاخت و تاز می‌کردند، «تازی» [برگرفته از واژه پهلوی «تاختن»] می‌گفتند (در نوشتارهای بعدی به این موضوع دقیق‌تر پرداخته خواهد شد). از این رو، در این جا باید تأکید کرد که عرب‌ها بر خلاف‌ِ تازی‌ها (نیمه‌بدوی‌ها و بدوی‌های کامل) از یک تمدن بسیار کهن برخوردار بودند ولی تازی‌ها که زندگی‌شان بر مبنای اقتصاد‌ِ غارتی استوار بود، فاقد تمدن بودند. به سخنی دیگر، عرب‌ها بخش‌ِ قابل‌ِ توجهی از ایرانیان را تشکیل می‌دادند و بخشی از فرهنگ‌ِ ایرانی متعلق بدان‌ها بود. از این رو، درست آن است که از عرب‌های ایرانی سخن گفته شود؛ این هم‌میهنان از «خارج» نیامده بودند بلکه در درون قلمرو ایران‌ِ ساسانی زندگی می‌کردند: از میانرودان تا خراسان بزرگ.
تاکنون تاریخ ایران و میانرودان با روایات اسلامی توضیح داده شده است و بسیاری از پژوهشگران نیز تلاش کرده‌اند تا تاریخ‌ِ واقعی را بر اساس‌ِ این روایات (داستان‌ها) که دویست سال بعد تدوین شده توضیح بدهند. در حالی که شکل‌گیری این دین (اسلام) بر بستر‌ِ تاریخ‌ِ سیاسی- نظامی‌ِ فروپاشی‌ِ شاهنشاهی ساسانی رخ داده است، به عبارتی دیگر، اسلام، محصول‌ِ جانبی فروپاشی ساسانی است.
ویراستار: اصغر نصرتی
http://www.eslamshenasi.net

پایان بخش نخست
——————————
۱- ویسهوفر، یوزف: ایران باستان، از ۵۵۰ پیش از میلادی تا ۶۵۰ پس از میلاد. ترجمه‌ی مرتضی ثاقب‌فر، تهران، ۱۳۷۸، انتشارات ققنوس، ص ۲۴۴
۲- کریستن‌سن، آرتور: ایران در زمان ساسانیان. ترجمه‌ی رشید یاسمی، تهران، ۱۳۸۹، انتشارات نگاه، ص ۳۶۷
۳- یارشاطر، احسان: حضور ایران در جهان اسلام. ترجمه فریدون مجلسی، ۱۳۸۹ تهران، انتشارات مروارید، ص ۴۳
۴- پیگو لوسکایا، نینا: اعراب، حدود مرزهای روم شرقی و ایران در سده‌های چهارم- ششم میلادی. ترجمه‌ی عنایت‌الله رضا، تهران، ۱۳۷۲، انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ص ۲۴۶-۲۴۷
۵- بازتاب جنگ ایران و بیزانس در سوره‌ی «الروم»:
غُلِبَتِ الرُّومُ، فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ، فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِن بَعْدُ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ، بِنَصْرِ اللَّهِ يَنصُرُ مَن يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ
ترجمه از فولادوند: روميان شكست‏خوردند، در نزديكترين سرزمين و[لى] بعد از شكستشان در ظرف چند سالى به زودى پيروز خواهند گرديد، [فرجام] كار در گذشته و آينده از آن خداست و در آن روز است كه مؤمنان از يارى خدا شاد مى‏گردند، هر كه را بخواهد يارى مى‏كند و اوست ‏شكست‏ناپذير مهربان.
روند جنگ ایران علیه بیزانس همین مسیر را طی کرده است، در آغاز بیزانس شکست می‌خورد ولی سرانجام پیروز می‌شود. همچنین در این جا منظور از مؤمنان، مسیحیان می‌باشند.
۶- همچنین بنگرید به «سقوط ساسانیان» نوشته‌ی دکتر مسعود امیرخلیلی، در: http://www.chubin.net/?p=۱۰۱۰۲
۷- پیگو لوسکایا، همانجا، ص ۵۶۹