۱۳۹۲ شهریور ۲۷, چهارشنبه


با درود
زکریای رازی آمد و رفت! انیشتین آمد و رفت! فروید آمد و رفت ! استیو جابز که به نوعی پدر تکنولوژی نوین بود هم آمد و رفتاما هنوز در همسایگی ما
مادری اسپند دود می کند !
پدری گوسفند می کشد !  
دختری طالع بینی می خواند که شوهرش باید متولد چه ماهی باشد !
پسری پشت ماشینش می نویسد: بیمه قمر بنی هاشم !
هنوز برای ازدواج استخاره می کنند !
هنوز مردی به همسرش به جرمِ کم حجابی!! تهمت فاحشه میزند!
توی چاه پول میریزند و نامه پست می کنند !
از کشتن یک بچه 
۱۷ساله ذوق می کنند !
آیا عقب ماندگی زیر پوست مملکت من است؟!!!
فردوسی:

در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین

ھمه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود

چو مھر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان

ھمه بنده ناب یزدان پاک
ھمه دل پر از مھر این آب و خاک

پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نھاد

بزرگی به مردی و فرھنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود

کجا رفت آن دانش و ھوش ما
چه شد مھر میھن فراموش ما

که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان

چه کردیم کین گونه گشتیم خوار؟
خرد را فکندیم این سان زکار

نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟

به یزدان که این کشور آباد بود
ھمه جای مردان آزاد بود

در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت

گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر

نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت

از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت

از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد

چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند

به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم

بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن

اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است

بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم

آرامگاه دکتر محمد مصدق


آرامگاه دکتر محمد مصدق  



آرامگاه دکتر محمد مصدق  
عکس : مسعود دلبری 
مدتی بود که تصمیم داشتم تا به احمدآباد) بعد از کارخانه سیمان آبیک قزوین) ، عمارت دکتر محمد مصدق بروم، تا اینکه جمعه 15 شهریور 92 به احمد آباد رفتم.
روستای احمد آباد امروز دیگر شهرکی بود با خیابانهایی آسفالت و خانه هایی نو ساز.هیچ تابلویی نبود. همه اهالی آن خانه را میشناختند و با افتخار آدرس میدادند. موتورسواری جوان مسیرش را تغییر داد و از من خواست تا به دنبالش بروم.  مقابل در خانه ایستادم و زنگ خانه را زدم. همسر سرایدار آمد و در را باز کرد. به او گفتم که از تهران آمده ام و میخواهم خانه و آرامگاه مصدق را ببینم. میگفت از کلانتری و بسیج نظرآباد، هشدار داده شده که در را به روی هر کسی باز نکنند و ورود به خانه مصدق بدون مجوز امکانپذیر نیست!
با کمی اصرار وارد شدم.
دروازه آبی رنگ، درب ورودی به عمارت دکتر محمد مصدق، در عکس دیده میشود.      نصب هرگونه تابلو و علائمی که نشان دهد این عمارت دکتر مصدق است ، کاملا ممنوع میباشد!      اما همه مردم احمداباد به این خانه و دکتر مصدق افتخار میکنند. 
 
وارد که میشوی ، عمارت آجری را از لابلای درختان می بینی  
 
 


محل دفن دکتر مصدق داخل اتاقی کوچک است که از در آبی رنگ طبقه اول آن وارد می شوید 
 
همسر سرایدار در اتاق محل دفن، که قفل بود را باز میکند 



دست خط دکتر مصدق


موزه و کتابخانه دکتر مصدق
اتومبیل مصدق در داخل این ساختمان است