جنگ ایران و انگلیس، به خاطر یک بانوی ایرانی!
مطلبی که در زیر خواهد آمد، عللی را که منجر به قطع رابطه سیاسی ایران و انگلیس در عهد صدارت میرزاآقاخان نوری گردید، روشن کرده در ضمن از بهانهجوئیهای دولت انگلیس توسط وزیرمختارش «چارلزموری»، که عاقبت منجر به جنگ معروف ۱۸۵۶ ایران و انگلیس شد، پرده برمیدارد:
****
در سال ۱۸۵۴«لردکلارندون» (وزیر خارجه انگلیس) عالیجناب «چارلزاگوستوس موری» را به سمت وزیرمختار انگلیس در دربار ایران برگزید. «موری» باوجودیکه بههیچوجه تمایلی به این ماموریت نداشت، معهذا بهخاطر اینکه وزارت خارجه انگلیس او را از هر نظر برازنده و لایق این خدمت میدانست، ماموریت سفارت در تهران را پذیرفت.«چارلزموری» دومین پسر از مجموع پنج پسر «ارل دانمور» شمرده میشد که مادرش دختر «دوک هامیلتون» و پدر تعمیدی او نیز یکی از شاهزادگان درباری بود. تحصیلات «چارلز» به علت نقل مکانهای متعدد پدرش در نقاط مختلف انگلستان انجام شد و البته گاهی هم مجبور به استفاده از معلم سرخانه میگردید تا آنکه سرانجام توانست از دانشگاه آکسفورد فارغالتحصیل شود.
در بیست و یکسالگی به سفر اروپا و آمریکا رفت و در آمریکا بود که عاشق دختری بهنام «الیز واذرورث» شد ولی بهخاطر آنکه نمیتوانست پس از ازدواج در آمریکا اقامت کند، پدر دختر با ازدواج آنها مخالفت کرد. «چارلز»برای رفع این محضور تقاضای شغلی در سفارت انگلیس در آمریکا نمود که با آن موافقت نشد، و ناچار آمریکا را ترک کرد.
در انگلستان، «چارلز موری» برای راه یافتن به پارلمان کوشش فراوانی نمود ولی هیچگاه موفق نشد تا اینکه بالاخره توانست شغلی در دربار پیدا کرده و به سمت معلم شطرنج ملکه جوان منصوب شود.
این شغل هفت سال طول کشید و «موری» پس از آن وارد مشاغل سیاسی شد و به ماموریتهایی در ناپل و قاهره اعزام گردید. یکی از کارهای مهم او در مصر، ساختن خط آهن اسکندریه به قاهره است که بعدا تا سوئز امتداد پیدا کرد.
در سال ۱۸۵۰ «موری» به اسکاتلند بازگشت و تصادفا با «الیز» که ۱۴ سال قبل در آمریکا عاشق او شده بود برخورد نمود و چون مانعی در بین نداشتند با او ازدواج کرد. ولی عمر این زناشویی خیلی کوتاه بود و همسر او یکسال بعد، در حالیکه پسری به دنیا آورده بود خود از دنیا رفت. پس از آن «موری» به کنسولگری انگلیس در برن منتقل شد و پسر خردسال خود را در انگلستان به دست فامیل سپرد تا خود عازم ماموریت شود ولی دیری نپائید که به سمت وزیرمختار انگلیس در ایران منصوب گردید.
سفر «موری» به ایران مدتی طول کشید؛ چون یکقسمت از راه عبور او در فاصله دو شهر طرابوزان و ارض روم بهدست روسیه افتاده بود. «موری» موقعیکه به تهران وارد شد از وضع اسفبار سفارتخانه انگلیس بسیار افسرده و ناراحت شد؛ دیوارهای کثیف، پردههای پاره و مبل و صندلی اسقاط که اقلن ۲۰ مرتبه تعمیر شده بود. و از همه بدتر، بودجهای که برای تهیه اثاثه وجود داشت، که مبلغ ۲۰۰ لیره بود و البته به جائی نمیرسد. به عقیده «موری» این اهمالکاری در نتیجه تغییر اداره سفارت انگلیس در تهران از دست دولت هند به لندن بود. چون دستاندرکاران اداره دولت هند با روحیات شرقیها بیشتر آشنا بودند و به خواستههای سفارتخانه بیشتر میرسیدند در حالیکه در لندن فقط به جنبههای اقتصادی کار میاندیشیدند و کاری به سایر امور نداشتند. شاه و صدراعظم نیز که «موری» را بدون پیشکشی و جیب بیپول دیدند از او استقبال سردی کردند در حالیکه سفارت روسیه در تهران بدون ناراحتی از سختگیریهای وزارت خارجه روسیه دارای سفارتخانه مجلل و تشکیلات بینظیر بود و گاهگاه نیز هدایائی به شاه و صدراعظم میداد.
اصولن شاه رغبتی به «موری» نشان نداد، چون میدانست که او قبلن در قاهره بوده و یکی از دوستان پاشای مصر و امام مسقط میباشد که هر دوی آنان جزو دشمنان شاه شمرده میشدند. ولی مهمترین علت دلخوری شاه از «موری» مقالهای بود که روزنامه «تایمز» به هنگان عزیمت «موری» به صوب تهران نوشت، چون روزنامه «تایمز»در ممالکت شرقی خواننده فراوانی داشت و نوشتههایش در ضمن، منعکسکننده عقاید دولت انگلیس نیز بود. وقتیکه روزنامه «تایمز» به تهران رسید، بعضیها برای خودنمائی مقاله آن را برای شاه ترجمه کردند. جمله زیر در مقاله روزنامه «تایمز» عامل اساسی ناراحتی شاه شد:
«موری بهزودی دماغ ناصردینشاه را بهخاک خواهد مالید»
«موری بهزودی دماغ ناصردینشاه را بهخاک خواهد مالید»
«موری» در ۵ مه ۱۸۵۵ طی نامهای به «لرددالهوزی» (فرماندار کل هندوستان) درباره این مقاله چنین نوشت: «… شما میتوانید تصور کنید که نوشتن چنین جملهای، در پادشاهی که از بچگی لوس بار آمده و خود را جز قبله عالم و شاه شاهان نمیداند چه تاثیری خواهد داشت؟»
صدراعظم ایران، میرزاآقاخان نوری در این موقع تنها قدرت حاکم بر ایران بود. سنش در حدود ۴۵ سال، با صورتی کشیده و کلاه درازی به سبک ایرانی بر سر و ریش سیاه دراز پریشانی بر چانه. در انظار عام جدی و عبوس و در خلوت و در جمع دوستانه لطیفپرداز و خوشبرخورد. دارای انرژی فراوانی در کار بود، بهطوری که تمام مدت روز و چندین ساعت از شب به کار میپرداخت تا از کلیه مسائل و وقایع مطلع و به تمام دوائر دولتی نظارت کامل داشته باشد. همیشه در اطرافش منشیان و مستوفیان جمع بودند تا دستورات او را در حضورش بنویسند. او شخصن فرامین و دستورات را مهر میکرد و به نامهرسان میسپرد.
مانند سایر اعضاء دولت، او هم برای کسب ثروت به تجارت اشتغال داشت و به خرید و فروش برنج، ابریشم و نمک و غیره میپرداخت. دشمنان زیادی داشت و خیلی هم از او انتقاد میشد ولی انصافن باید گفت که قوانین عادلانهای بهجای روشهای خشونتآمیز صدراعظمهای پیشین وضع کرد و تمام دوره صدارتش شرارتها تخفیف قابل ملاحظهای یافته بود. به خویشاوندان خویش خیلی علاقه داشت (و شاید تصور میکرد که آنها قابلاعتمادتر هستند) و آنان را در راس ادارات مختلف بهکار میگمارد. او در هر نوع مکر و فریب استاد فن بود و اصولن حقیقت برایش اهمیتی نداشت.
از کارهایی که در دوره صدارتش انجام داده بهخوبی مشهود است که آدم زرنگی بود و از خفقان سیاسی که در ایران به هنگام جنگ کریمه وجود داشت لذت میبرد. او دائما مشغول شعبدهبازی برای سه نفر از سفرای خارجی بود که دو نفر از آنها یعنی سفرای روس و انگلیس اگر یک لحظه متوجه تمایل او به طرف دیگری میشدند میتوانستند هرآن که بخواهند قوای خود را به ایران سرازیر کنند؛ انگلیسها از جنوب و روسها از شمال. ولی بهعلت نزدیکی روسیه و خطر بیشتر از جانب آنها، صدراعظم میگفت: «از یک کفتار نزدیک باید ترسید تا از یک شیر دور» وی با گفتن این حرف به روسها میخندید و به «موری» بیاعتنائی میکرد و در عینحال با فرانسویها لاس میزد.
صدراعظم و «مسیو بوره» سفیر فرانسه اغلب با یکدیگر ملاقات میکردند و هدایای مختلفی با هم رد و بدل مینمودند. سفیر فرانسه اغلب بهجای پشتیبانی از «موری» در مقابل صدراعظم، بهکرات انگلیسها را موجوداتی غیرقابل ترحم معرفی کرده و میگفت که اگر به خواستههای آنان تن در داده نمیشد اینقدر پررو نمیشدند؛ این موضوع «موری» را عصبانی میکرد، علیالخصوص که صدراعظم حلقهای به دور «موری» ایجاد کرده و مواظب تمام اعمال او بود.
بعد از «مسیو بوره» دومین شخصیت سفارت فرانسه یکی از اعیان فرانسوی بهنام «کنت ژوزف آرتور دو گوبینو» بود که نظریه نابهجای او درباره برتری نژاد آریائی مشهور شد و اشخاصی مانند واگنرو نیچه و نازیها را تحتتاثیر قرار داد «کنت دو گوبینو» در سال ۱۸۵۵ مشتاقانه برای دیدن مهد نژاد آریائی و اثبات تئوری خویش به ایران آمد ولی با کمال تعجب با جامعهای روبرو شد که در آن علاوه بر اینکه تعصب نژادی اصلن وجود نداشت بلکه سیاهپوستان نیز حقوقی مساوی با دیگران داشتند.
وقتیکه «موری» وارد تهران شد، جنجالی درباره شخصی به نام هاشمخان که شغلش منشیگری سفارتخانه بود، وجود داشت. آتش این جنجال که در زمان سفیر قبلی انگلیس افروخته شده بود بهوسیله «موری» مشتعلتر شده و به یک آتشسوزی وسیع و دامنهدار مبدل گردید: هاشمخان ابتدا بهعنوان پیشخدمت در دستگاه شاه سابق مشغول کار شد و پس از مدتی در اثر حسنخدمت جزء نوکران خاصه و محافظ شاه فعلی در آمد و در قشون درجه افسری گرفت. سپس با زنی که به ادعای خودش خواهرزن سوگلی شاه بود و قبلن نیز دوبار شوهر کرده بود ازدواج نمود. یکروز تابستان که شاه و اعضاء دربارش در ییلاق اطراق کرده بودند، هاشمخان از صدراعظم تقاضای اضافه حقوق کرد. ولی صدراعظم از اجابت خواهش او امتناع نمود و به او گفت که با تقاضایش موافق نیست و بهتر است بهدنبال کار خودش برود تا از هر کسی که زورش رسید پول بگیرد. (این گفتگو را موری از قول صدراعظم نقلقول میکرد) و به اینترتیب بود که هاشمخان بهسوی سفارت انگلیس آمد و به سمت منشی اول سفارتخانه برگزیده شد. (۱۸۵۴)
از نظر مردم ایران این عمل شایسته نبود، چون هاشمخان از خانواده اعیان و زنش از بستگان شاه محسوب میشدند و علاوهبراین، او هنوز مستخدم دولت ایران بود. البته این مسائل زیاد اهمیت نداشت ولی لجاجت صدراعظم با هاشمخان (بهعلت خوردهحسابهای شخصی و سوءتفاهمات خانوادگی) باعث شد که صدراعظم نسبت به واگذاری یک شغل پراهمیت به او در سفارتخانه یک کشور قدرتمند اعتراض نماید. هاشمخان برای کار کردن در سفارت آزادی عمل لازم را نداشت چون بهعنوان یک عضو تقریبن فراری و پناهنده قلمداد میشد و دولت ایران نیز هیچیک از مراسلات سفارت را که بهوسیله او نوشته شده بود قبول نمیکرد. چون تحت این شرائط، وظیفه او بهعنوان منشی سفارت کاملن مختصر و محدود شد، لذا «تامسون» (سفیر وقت انگلیس) هاشمخان را از کار برکنار و شخص دیگری را به جای او منصوب نمود. ولی چون بههرحال وی از نیش صدراعظم در امان نبود برای حفظ امنیت، وی را در حریم سفارت نگه داشت تا به کارهای غیر اداری بپردازد.
یکسال بعد از این ماجرا «موری» به سراغ هاشمخان رفت تا از وجود او برای مقاصد خویش استفاده کند، زیرا احتمالن اینکه وی منافع سفارت را به صدراعظم که دشمنش بود ترجیح ندهد، وجود نداشت. برای اینکار «موری» تصمیم گرفت هاشمخان را به سمت نماینده سفارت انگلیس در شیراز، که اهمیت فراوانی داشت منصوب کند. این ماموریت که در ظاهر بدون میل «موری» و صرفن به خواست وزارت خارجه انگلیس وانمود شده بود، بهشدت مورد اعتراض دولت ایران قرار گرفت و صدراعظم تهدید کرد که اگر هاشمخان پایش را از حریم سفارت به قصد شیراز بیرون بگذارد بلافاصله دستگیر شده و مسئولیت هر حادثهای بهعهده سفارت انگلیس خواهد بود. موری در نامه تهدیدآمیزی برای صدراعظم نسبت به مصونیت سیاسی کارمندان سفارت به او هشدار داد ولی صدراعظم در نامهای به او نوشت که اگر هاشمخان جرات دارد، پایش را از در سفارت بیرون بگذارد.
ناگهان تهران مملو از شایعاتی درباره زن هاشمخان و هرزگی این شاهزاده خانم بهعلت ملاقاتهای مکرر او در سفارت انگلیس با «تامسون» (سفیر قبلی) و «موری» (سفیر فعلی) شد. دولت ایران سعی کرد عواقب این شایعات را به سفارت انگلیس گوشزد کند ولی «موری» اعتنائی نکرد و در عوض به هاشمخان اجازه داد که زنش را به محل تابستانی سفارتخانه در قلهک بیاورد تا با او زندگی کند. انتشار این موضوع برای تحریک مردم کافی بود. چون بلافاصله برادر این شاهزاده خانم به روستای محل اقامتش که کمی دورتر از محل تابستانی سفارت بود رفت و او را به منزل خودش آورده و زندانی کرد (۱۴نوامبر ۱۸۵۵). و در ضمن با تهدید از او خواست که یا با شوهرش دوباره زندگی خود را از سر بگیرند و یا در غیر اینصورت بهزور طلاق او را از هاشمخان خواهد گرفت.
«موری» که مستقیمن مشغول بازی با احساسات مردم بود، میرزاهاشمخان را تحتحفظ برای مطالبه زنش فرستاد که البته به او جواب رد دادند. «موری» سپس نامهای به صدراعظم نوشت، که صدراعظم در جواب او طی نامهای به تاریخ ۱۷ نوامبر اعلام داشت که «برایش امکان بحث در این موضوع نیست. چون مطلب درباره زنانست و بالاتر از همه مربوط به زنان درباری و بدتر از همه از زنان وابسته به شاه. لذا نامه موری را اصلن دریافت نشده، تلقی میکند». «موری» در جواب پیغام داد که بایستی حتمن درباره این مسئله بحث بشود وگرنه ظهر روز دوشنبه ۱۹ نوامبر پرچم سفارت را پائین کشیده و روابط سیاسی انگلستان را با دولت ایران قطع خواهد کرد.
فردای آنروز که یکشنبه بود معمولن سفارت را تعطیل میکردند و لذا روز دوشنبه قبل از ظهر و پایان مهلت، صدراعظم برای «موری» پیغام فرستاد که اگر ممکن است دو ساعت به او مهلت بدهد تا با شاه در اینباره مشورت کند. این دو ساعت تبدیل به چهار ساعت شد، زیرا شاه هنوز از شکار برنگشته و صدراعظم تا هنگام غروب موفق به ملاقات شاه نشده بود. دراین موقع همهچیز برای اجرای تهدید «موری» و پائینکشیدن پرچم آماده بود که کاردار سفارت عثمانی وارد شد و تقاضای تمدید مهلت کرد. در ساعت ۱۰بعدازظهر «موری» یادداشتهائی از کاردار عثمانی و سفیر فرانسه دریافت کرد که از او برای چند روز دیگر مهلت میخواستند؛ بهایندلیل که شاه پس از بازگشت از شکار برای ملاقات مادرش رفته است. «موری» از پذیرفتن این دو درخواست امتناع کرد و آماده برای اجرای عمل شد. ولی چون شبهنگام و موقع همیشگیِ پائین آوردن پرچم بود لذا اینکار اثری نداشت. ولی سهشنبه صبح پرچم را پس از بالابردن دوباره پائین کشیدند و هیئت سیاسی انگلستان آماده برای ترک ایران شدند.
«موری» بهشدت عصبانی بود و مانند حیوانی که در دام افتاده باشد برای همه نعره میکشید. و او مخصوصن از سفیر فرانسه دل پرخونی داشت، چون از ابتدا که دو نفره برای تصدی سفارت ایران از اروپا حرکت کرده بودند، وی از پذیرفتن تقاضای «موری» برای همراهی در سفر امتناع کرد و با یک کشتی جنگی فرانسوی به ایران آمد و همچنین باوجودیکه فرانسه و انگلیس هر دو با روسیه درحال جنگ بودند سفیر فرانسه پسر مترجم اول سفارت روسیه را در سفارت فرانسه استخدام نمود و به هشدارهای «موری» دراینباره توجهی نکرد و روابط صمیمانهای با روسها پیدا کرد.
نظیر آشوبی که درباره «موری» و شاهزادهخانم بپاشد چندسال پیشتر هم بهخاطر دو دختر گرجی و «گریبایدوف» سفیر روسیه در تهران اتفاق افتاد که عاقبت وخیمی پیدا کرد زیرا «گریبایدوف» بهاتفاق دو دختر مزبور وعدهای از اعضاء سفارت روسیه بهدست عدهای که به تحریک ملاها برای حمایت از دختران به سفارت روس حمله کرده بودند کشته شدند.
علیرغم خطریکه در اینباره «موری» را تهدید میکرد او ادعایش را بالاتر میبرد، تا حدیکه میخواست دولت ایران علاوه بر بهرسمیت شناختن موضع میرزاهاشمخان بهعنوان کارمند سفارت انگلیس، ملاهای ایران را نیز وادار کند که بهخاطر بدگوئیهایشان از «موری» و تحریک مردم، از او طلب استغفار نمایند.
«موری» بعد از ترک تهران، ایرانیان را تحقیر کرد و تقاضای انفصال صدراعظم را نمود. وی در نامه مورخ اول دسمامبر ۱۸۵۵ به «دهوزی» فرماندار کل هندوستان نوشت: «… اگر شما و لرد پالمرستون (نخستوزیر انگلستان) بهجرم اینکار اشک دولت ایران را در نیاورید دیگر ایمانی در بشریت باقی نخواهد ماند»
بعدازگذشت یک شبانهروز از اجرای تصمیم «موری» اعضاء سفارت آماده سفر ۸۰۰ میلی خود شدند. و موقعیکه کاروان «موری» به همراه ۱۰۰ قاطر حامل چادرها و اثاثه سفارتخانه از بازار میگذشت، سربازان آماده دستگیری میرزاهاشمخان میشدند. کاروان «موری» پس از رسیدن به تبریز بهعلت شدت سرما و سنگینی برف قادر به ادامه راه نشدند و در همانجا منتظر ماندند تا عکسعمل «لردپالمرستون» از طرف دولت بریتانیا و «لردکانینگ» فرماندار جدید هندوستان را مشاهده کنند.
………………………………………………………………..
این مقاله از کتاب «جنگ به خاطر یک بانوی ایرانی» نوشته باربارا انگلیش استخراج شده است.
Barbara English »The war for a Persian Lady» 1971 Boston