۱۳۹۱ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

Isfahan Jolfa 120425فصلی از ترجمه فارسی کتاب تاریخ جلفای اصفهان نوشته ی هاروتون دِرهوهانیان
ترجمه کتاب تاریخ جلفای اصفهان نوشته هاروتون درهوهانیان کتاب منحصربه‌فردی است برای آشنایی با زندگی ارامنه جلفا که البته نمونه‌ای است از زندگی ارامنه ایران. کتاب در ربع پایانی سده نوزدهم به زبان ارمنی کهن (گراپار) نوشته شده و در دو جلد در سال‌های 1880 و 1881 در جلفای اصفهان به طبع رسیده است. یک قرن پس از انتشار کتاب، در سال 1980، کشیش بغوس پطروسیان آن را به زبان ارمنی امروز (آشخاراپار) برگردانده است. ترجمه فارسی آن به تقریر لئون میناسیان و تحریر م. ع. موسوی فریدنی در سال 1379 توسط نشر زنده رود و انتشارات نقش خورشید در اصفهان منتشر شده است. اصل کتاب به زبان ارمنی نگاشته شده است و قرار نبوده است کسی غیر از ارامنه آن را بخوانند، بنابراین مولف درباره وضعیت زندگی ارامنه جلفا و دشواری‌هایی که با آن روبه‌رو بوده‌اند به صراحت قلم زده است، هرچند مرتب بر جنبه‌های مثبت مناسبات ارامنه با میزبانان نیز تاکید کرده است. در مقدمه ناشر بر ترجمه فارسی کتاب می‌خوانیم:
«باید از هاروتون سپاسگزار بود که با کار بزرگ خود اولاً نسبت به قوم خودش ادای دین کرده است و ثانیاً گذشته‌ای از تاریخ اصفهان پایتخت امپراطوری صفویان را نوشته است. امّا نمی‌توانیم از هاروتون متوقع باشیم که با دید امروزی پیرامونش را بنگرد و خالی از تعصب قومی به قضاوت پردازد که خواننده هوشمند خود متوجه این نکات خواهد شد. در این کتاب به خوبی می‌بینیم که قدرت متمرکز و نیرومند داشتن و نداشتن چه آثاری بر جا می‌گذارد».
به نوشته ناشر، لئون میناسیان کتاب را از روی متن ارمنی کهن به فارسی خوانده و محمدعلی موسوی فریدنی آن را به نثری شیوا بر کاغذ آورده است.
در زیر تکه‌ای از کتاب را می‌خوانید که درباره آن می‌توان کتابی نوشت. چگونه در مخیله پادشاهی می‌گنجیده است که بنای کلیسای جامع عظیمی را از هزاران فرسنگ آن سوتر به اصفهان منتقل کند تا ارامنه از زادگاه تاریخی‌شان دل بکنند و در قلب امپراتوری صفوی، در میان جامعه‌ای مسلمان، خود را در خانه خود احساس کنند؟ هرچند این فکر برای زمامداری که با امکانات اندک آن روز ده‌ها هزار نفر از مردمان همان دیار را به اصفهان منتقل کرده است، چندان غریب هم نیست. تخریب و سازندگی، قهر و آشتی، توجه مهرآمیز و ستم بی‌پروا، همه در این عمل واحد جمع‌اند و کل کتاب پر است از نمونه‌هایی از این دست.
ر.ص.
1
شاه عباس ژرف اندیش نه فقط با خوش رفتاری و مراحم شاهانه می کوشید قلب های ارمنیان را برای سکونت در اصفهان جلب نماید، بلکه در پی آن بود که آنان را از ارمنستان به کلی نومید گرداند، با این هدف که از آن پس اندیشه ی بازگشت به فکرشان خطور نکند. از این جهت فقط به تخریب و انهدام خانه ها و بناهای جلفای قدیم بسنده نکرد بلکه در صدد بود ساختمان کلیسای اجمیادزین را پیاده، و سنگ و خاک آن را به اصفهان حمل و در آن جا از نو سوار کند تا ارمنیان هرگز میلی به ترک اصفهان نداشته باشند. باغ زرشک1 را هم برای این مهم در نظر گرفته بود و فرمانی بدین مضمون صادر کرد:
«فرمان همایون شد. آن که کشیشان و رهبانان و ملکان و ریش سفیدان و کدخدایان و رعایای ارامنه ی ساکنین دارالسلطنه ی اصفهان به عنایت بی غایت شاهانه و شفقت و مرحمت بی نهایت پادشاهانه مفتخر و سرافراز و مستهظر و امیدوار بوده، بدانند که چون میانه ی نواب کامیاب همایون ما و حضرات سلاطین رفیع الشان مسیحیه، خصوصا سلطنت و شوکت السلاطین العیسویه، کمال محبت و دوستی است و در میانه ی ما و طوایف مسیحیه یگانگی است و اصلا جدایی نیست و توجه خاطر اشرف بدان متعلق است که همیشه طوایف مسیحیه از اطراف و جوانب این دیار آمدشد نمایند، و چون دارالسلطنه ی اصفهان پایتخت همایون است و از همه طبقه و هر طبقه و مردم و هر ملت در آن جا هستند می خواهم که جهت مردم مسیحیه در دارالسلطنه ی مذکور کلیسای عالی در کمال رفعت و زیب و زینت ترتیب دهم که معبد ایشان بوده جمیع مردم مسیحیه در آن جا به کیش و آیین خود عبادت نمایند و کس نزد حضرت پاپا خواهیم فرستاد که یکی از کشیشان و رهبانان ملت مسیحی را به دارالسلطنه اصفهان فرستد که در آن کلیسا به آداب عبادت قیام نموده و طوایف مسیحیه را به طاعت و عبادت ترغیب نماید و ما نیز از ثواب آن عبادات بهره مند باشیم، و چون چند عدد سنگ متبرک در اوچ کلیسای ایروان بود و عمارت آن کلیسا منهدم گشته، خرابی تمام به آن راه یافته بود که دیگر شایستگی تعمیر نداشت و کشیش آن جا نیز استخوان های پیغمبران را که در آن مکان مدفون بود از آن جا بیرون آورده به جماعت نصارا و ترسایان فروخته، آن مقام را عزت و شرافت انداخته بود، بنابر آن سنگ های مذکور را از آن جا بیرون آورده، روانه ی دارالسلطنه اصفهان فرمودیم، که در کلیسای عالی که در آن جا ترتیب می دهیم نصب فرماییم. می باید که چون سنگ های مذکور را بدان جا آورند، همگی طوایف مسیحیه را جمع نموده، از روی تعظیم و احترام تمام استقبال کرده، سنگ ها را آورده به اتفاق سیادت و وزارت پناه شمس الوزراه علیا وزیر دارالسلطنه مذکور، و رفعت پناه کمال الرفعه محب علی بیگ اله در جایی که مناسب داند بگذارند و به اتفاق یکدیگر معماران خاصه شریفه را همراه برده، در پشت باغ زرشک، در زمینی که به جهت کلیسا قرار داده بودیم، طرح کلیسای عالی که کشیشان و پادریان عظام قرار دهند انداخته، طرح آن را در تخته و کاغذ کشیده، به خدمت اشرف فرستند که ملاحظه نماییم و بعد از ملاحظه امر فرماییم که استادان شروع در کار کرده به اتمام رسانند. در این باب اهتمام لازم دانسته به همه جهتی به شفقت بی دریغ خسروانه واثق و امیدوار باشند، تحریرا فی شهر شعبان المعظم، سنه 1023».
2
به خواست الهی و مراحم خاص او، بازسازی کلیسای اجمیادزین در جلفا سر نگرفت. آراکل مورخ می گوید: «روزی شاه به همراه خواجه نظر به محلی که قرار بود کلیسا بدان جا (باغ زرشک) انتقال یابد، رفته بود... شاه به خواجه نظر گفت: کلیسای اجمیادزین را در این جا بنا می کنم تا از غربت آن دلتنگ نشوید و فرمان می دهم با شتر و قاطر و ارابه، خاک و سنگ آن را به این جا بیاورند و از نو بسازند، تا وسوسه ی شما از بین برود و به این بنای جدید دلگرم شوید. اما خواجه نظر نمی خواست اجمیادزین منهدم شود تا خود شاهد این مصیبت باشد و برای آن که شاه را از این تصمیم منصرف کند پاسخ می دهد که اعلی حضرت پایدار باشد، اگر اراده همایونی بر ساختن کلیسای مجلل و استوار قرار گرفته، می-توانید با طلا و نقره بسازید نه با سنگ. چه حاجت که برای کمی سنگ و خاک این قدر متحمل رنج و خرج شوید و از مملکتی دور و بیگانه سنگ و خاک بیاورید. در این مملکت هم سنگ و خاک به قدر کافی هست. اگر بخواهید بسازید با همین ها هم که بسازید ما قبول داریم».
3
چنان به نظر می رسد که مهم ترین دلیل انصراف ارمنیان از بنای کلیسا، این بود که شاه در فرمان خود از پاپ نام برده بود و چنین توقع داشت که کلیسای بزرگ اصفهان توسط ارمنیان و کاتولیک ها به اشتراک ساخته شود. علی الخصوص که کاتولیک ها در کلیسا مرام خود را تبلغ می کردند و چنین بر می‌آید که قصد داشته‌اند ارمنی ها را هم زیر چتر خود در آورند. اما سردار جلفا می‌خواست راه نفوذ پاپ در ارمنیان را قطع کند و تمام کوشش خود را به کار برد تا فرمان شاه تحقق نیابد. من در فصل مربوط به ارمنیان کاتولیک ساکن جلفا این نکته را ثابت خواهم کرد. صدور چنین فرمانی از شاه عباس در مورد ارتباط ارمنیان با کاتولیک ها، تحت تأثیر سفیران ممالک کاتولیک مذهب اروپایی یا سفیر واتیکان در جلفا صورت گرفتند. زیرا با تحقق این فرمان ارمنیان جلفا تحت تسلط کاتولیک ها قرار می گرفتند. نمی دانم کوشش جلفا را در القای آن فرمان و جلوگیری از انهدام اجمیادزین باید کاری مهم و قوم دوستانه به شمار آورد یا آن را مسأله ای جزئی تلقی کرد. به هر حال اگر جلفاییان نجنبیده بودند و آن فرمان را لغو نکرده بودند، همو که ارمنستان را ویران کرد، اجمیادزین را هم در هم می کوبید. (اجمیادزینی که تحت ریاست کاتولیکوس مایه افتخار ما بود)».
4
طهماسب قلی بیک به فرمان شاه عباس پانزده قطعه سنگ از کلیسای اجمیادزین کند. این سنگ ها را در چرم پیچیدند و به سرپرستی نقدی بیگ و نگهبانان به اصفهان آوردند. کشیش هونان نیز به همراه این قافله بود. این سنگ ها عبارت اند از: سکوی محراب که نیایش ذبح روی آن انجام می گرفت. ستون سکوی محراب. سنگ محل هبوط مسیح. سنگ حوضچه تعمید، سنگی از قسمت جنوب پله های محراب، سنگی از طرف شمال پله های محراب... چهار قطعه از چهار گوشه صحن کلیسا، دو شمعدان سنگی و سه عدد دیگر و چند قطعه از کف محراب که در جمع پانزده قطعه می شوند. این سنگ ها به سال 1064 ارمنی(1615م.) به اصفهان رسیدند. ارمنیان جلفا به پیشواز رفتند و آن ها را به آبادی باتون، در نزدیکی محله دروازه طوقچی بردند و در اتاقی گذاشتند. هفت سال آن جا ماندند تا این که مردم باتون لب به اعتراض گشودند که وجود این سنگ ها سبب ازدیاد مرگ ومیر شده و کشتزارها هم خوب حاصل نمی دهند. به فرمان شاه عباس سنگ ها را با احترام خاص به جلفا آوردند و در کلیسای سورپ گورگ، که کلیسا خواجه هم نامیده می شود، نهادند. تا امروز هم همان جا و مورد احترام اند.
برخی بیماران از سر تعصب مذهبی، روی آن ها آب می ریزند و می خورند و معتقدند که از بعضی بیماری ها شفا می یابند.
5
اسقف هوانس شاه خاتونیان، در کتاب خود راجع به کلیسای اجمیادزین، در جلد اول در صفحه های 25 و 36 درباره سنگ ها آورده است: «این سنگ ها مدت مدیدی در جلفا ماندند چون آن ها را در جای معروفی نهاده بودند. پس از گذشت مدتی، سکوی مقدس محراب را برداشتند و به جای سنگ سکوی محراب کلیسای وانک گذاشتند. دو شمعدان سنگی را هم روی محراب همان کلیسا نهادند و سه سنگ دیگر را هم روی سکوی محراب تاقدار گذاشتند».
مرحوم اسقف هوانس شاه خاتونیان این حرف ها را مطمئنا از افواه عوام شنیده و در تاریخ خود آورده است. اما عذر مرا بپذیرید که باید بگویم این پانزده سنگ کلیسای مقدس اجمیادزین هنوز در همان کلیسای سورپ گِوُرگ معروف به خواجه قرار دارند.
کاتولیکوس داوید و جلفاییان بسیار آزرده شدند و همراه با خواجه صفر و کشیش ارشد کلیسای ایروان، معروف به آقا کشیش، نزد میرزامحمد حاکم رفتند و اعتراض کردند. از حاکم چند مأمور گرفتند و به دیر کاتولیک ها وارد شدند و نشخارها را با آن جعبه گرفتند و نزد حاکم بردند. حاکم آن جعبه را با نگین انگشتری خود مهر کرد و به خواجه صفر سپرد. در آن اوقات شاه عباس در تبریز و خواجه نظر، برادر خواجه صفر، ملتزم رکاب بود. خواجه صفر جریان نشخارها را به برادر خبر داد. او نزد شاه عباس شکایت کرد و فرمانی مبنی بر احضار پدران روحانی کاتولیک از شاه گرفت. نام غلام مأمور این کار، آودیک معروف به آلتون بود. او به روستای آپارانر رفت. پدران روحانی کاتولیک را دستگیر کرد و ایشان را با نشخارها نزد شاه برد. شاه عباس پس از سرزنش آن ها نشخارها را به جلفا نزد خواجه صفر فرستاد. خواجه آن ها را با احترام زیاد گرفت و در خانه محفوظ داشت. چون شاه عباس به اصفهان بازگشت روزی به خانه خواجه صفر رفت. چند تن از پدران روحانی کاتولیک نیز بدان جا رفتند. در خانه ی خواجه صفر سخنی از نشخارها به میان آمد و شاه فرمان داد آن ها را به حضور آورند و برای خوش آمد پدران روحانی کاتولیک قطعه ای از آن ها را برداشت و شکست و تکه ای را به پدران روحانی داد و سپس به خواجه صفر سفارش کرد از آن ها خوب مراقبت کند. پدران روحانی کاتولیک آن تکه نشخار را به شهر گوا (نزدیک بمبئی) بردند و دِیر خواهران راهبه را آن جا ساختند (آراکل مورخ، فصل 16).
توضیحات:
1- باغی در مشرق جلفا [مؤلف معنی کلمه های «باغ» و «زرشک» را به ارمنی توضیح داده است].
مطلب مشترک انسان شناسی و فرهنگ ودوهفته نامه "هویس"