۱۳۹۱ آذر ۹, پنجشنبه

تصاویر/ استتار جالب و دیدنی جغدها
منبع: انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان

۱۳۹۱ آذر ۵, یکشنبه

عاشورای ایرانی و نگاهی به برخی چشم اندازها

عاشورای ایرانی و نگاهی به برخی چشم اندازها

اسماعیل وفا یغمایی
به بهانه فرا رسیدن عاشورا و نگاهی به جانباختن دلاورانه آریوبرزن و یارانش دردوازدهم اوت سیصد و سی سال قبل از میلاد مسیح
اسماعیل وفا یغمایی

مقدمه و شرحی مختصر بر دردی بزرگ
با فرا رسیدن دوازده اوت دو هزار و نه میلادی ، از مقاومت دلیرانه و جانباختن پنجهزار و چهل دو تن، آریو برزن،خواهرش یوتاب و سربازان مدافع پایتخت ایران در مقابل ارتش اسکندر مقدونی، دو هزار و سیصد و سی و نه سال می گذرد،[می توان نامش را گذاشت عاشورای ایرانی] ولی تازه و پس از سی سال حکومت تباهکار و سیاه جمهوری اسلامی است که در بیداری و رستاخیز فرهنگی، که دامنه اش رو به وسعت است، نرم نرمک آتش گذشته ها در حال شعله کشیدن است و چهره های در خاکستر فراموشی فرو رفته در حال درخشیدن، و چرا؟
حمله سپاهیان خلیفه دوم به ایران و سقوط دولت ساسانیان تنها سقوط دولت چهار صد و شانزده ساله و بیمار ساسانی (از28 آوریل سال 224 میلادی با سقوط سلسله اشکانی و پیروزی اردشیر پاپکان بنیادگذار، وکشته شدن یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی به دست ماهوی مرزبان در مرو در سال651 میلادی) نبود.
در زمانی چهار صد و شانزده ساله شاهان بزرگ و کوچکی چون
اردشیربابکان • شاپور یکم • هرمز یکم • بهرام یکم • بهرام دوم • بهرام سوم • نرسی • هرمز دوم • آذرنرسی • شاپور دوم • اردشیر دوم • شاپور سوم • بهرام چهارم • یزدگرد یکم • بهرام پنجم یا بهرام گور • یزدگرد دوم • هرمز سوم • پیروز یکم • بلاش • قباد یکم • جاماسب • قباد یکم • خسرو انوشیروان یا خسرو یکم • هرمز چهارم • بهرام ششم • خسرو پرویز یاخسرو دوم • شیرویه یاقباد دوم • اردشیر سوم • شهربراز • خسرو سوم • جوانشیر • پوراندخت • گشناسب بنده • آزرمیدخت • هرمز پنجم • پیروز دوم • خسرو پنجم • یزدگرد سوم، بر ایران حکومت کردند
***
اندک زمانی پس از سقوط دولت ساسانی همراه با روانه شدن کاروانهای اسیران و باج و خراج و جزیه از ملتی که بیش از پانزده قرن فرهنگ و تمدن داشت و سه مصلح و پیامبر ایرانی، زرتشت و مانی و مزدک را به جهان عرضه کرده بود، فرهنگ و تمدن، زبان و سنتهای ایرانی و دین و آئین کهنسال ایران به زیر کشیده شد و لاجرم نامهای شهریاران و سرداران و بزرگان این سر زمین چه مستبد و چه نیک، در زمره نامهای ممنوعه قرار گرفت وآئین و آئینداران اجنبی با تلاش فراوان به نابودی حافظه تاریخی و فرهنگی و مذهبی مردم ایران کمر همت بستند و این آغاز یک تناقض دردناک در تاریخ ایران بود که هنوز هم از عوارض آن ایران و ایرانی رنج می کشد و در یک نگاه عمیق تاریخی از زوایائی حکومت آخوندهای شیعه بر ایران زاده این تناقض است.
بخشهائی و ژنهائی ازفرهنگ و تمدن کهن ایران در میان مردم ایران و با در آمیختن با فرهنگ بعدی حفظ شد و با نرمش در میان مردم تنفس کرد و مثلا آن شمشیر و تهاجم و قاتلو و قتلو وگردن زدن و دست و پا بریدن و تجاوز و خشونت بدوی و نظامیگری و قدرت طلبی[که امروز هم در جمهوری اسلامی شاهدش هستیم] آئین مهاجمان را، در طول سالیان به مثلا اسلام ایرانی و عرفان ایرانی تبدیل کرد، و غریو سواران سعد ابن ابی وقاص (پدر عمر سعد سپهسالار یزید)، فاتح ایران را به نوای نرم مولانا و خواجه عبدالله انصاری ودیگر شاعران و عارفان مسلمان مبدل نمود، ولی در ستون فقرات اصلی فرهنگ پنهان ایرانی و تاریخ، ایران همواره با فرهنگ بعد از خود در تصادم و تناقض بود و به نظر من این تناقض دردناک هنوز هم وجود دارد و در برخی اوقات نتایج مصیبت باری بوجور می آورد.
فرهنگ و آئین اشغالگران، که بر این اراده بود که فرهنگ و آئین کهن زاده شده از ریشه هند و اروپائی را ایران را تبدیل به فرهنگ و آئینی سامی و کاملا متفاوت بکند، تمام سنتهای گذشته را برای خود خطرناک و آتش سوزان زیر خاکستر می دانست.به نظر فاتحان بیابان نشینی که یک امپراطوری عظیم را با تمام امکاناتش، امکانات مادی، انسانی، جغرافیائی و... مغلوب زیر پای خود می دیدند ، تاریخ و فرهنگ این امپراطوری خطرناک بود ،باید همه چیز را یا از بین برد و یا اسلامیزه کرد و در این وادی، بسیاری چیزها تغییر کرد. چند مثال می آورم.
سگ قدیمی ترین دوست انسان که از قابل احترام ترین حیوانات در آئین ایرانیان ودور کننده ارواح شریر و اهریمن،و مقامی در کنار مغ بزرگ در معابد دارا بود، در زمره نجس ترین حیوانات و مورد بی احترامی و ضرب و شتم قرار گرفت و نامش با بدترین دشنامها امثال پدر سگ ، مادر سگ، سگ مذهب، و امثالهم آمیخته شد.
شراب که نوشیدنی مقدس و مذهبی ایرانیان بود و حتی تا قرن چهارم و پنجم پس از تهاجم، در شعر و ادبیات ایران جایگاهی والا داشت و سمبل دگم شکنی بود حرام اعلام شد. شادی و موسیقی و طرب و سپیدی و سورها و جشنهای فراوان ایرانی که مورد تائید آئین زرتشت بود مذموم شمرده شد، شادی تبدیل به سوگ گردید، موسیقی در زمره صداهای مشکوک (به فتوای فقیهان و رساله ها،در زمره صداهائی که از انتهای روده بزرگ خارج میشود) محسوب شد و جای موسیقدانان بزرگی چون باربد( تنظیم کننده و اصلاح کننده دستگاههای موسیقی ایرانی) و نکیسا و سرکب و سرکش و رامتین( مخترع چنگ) و بامشاد را قاریان و مرثیه خوانان گرفتند، سپیدی تبدیل به رنگ سیاه و مجالس و جشنهای فراوان ایرانی تبدیل به مجالس پی در پی عزاداری آنهم برای کسانی گردید که بسیاری از آنها ربط و رابطه ای با تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران نداشتند ، شگفتا ! که جنگها میان گروههای غیرایرانی و بر سر مسائلی که ارتباطی به ایران اشغال شده نداشت و دعوای قدرت میان گروههای دیگر بود که اتفاق می افتاد ولی مجالس عزاداری اش در ایران برگزار می شد!.
زن ایرانی که خوب یا بد،با فرهنگ مستقل خود در لایه های مختلف اجتماعی ایران پرورده شده بود و روزگاری زن – خدایان ایرانی امثال آناهیتا و معبدهای فراوان آناهیتا، سمبلهای قدرت و احترام او بودند به روزگاری بسا مصیبت بار تر از قبل افتاد ، به مقام نیمه انسان تنزل کرد و همراه با به اسارت رفتن و به بردگی کشیده شدن و مورد تجاوزات شرعی در نه سالگی قرار گرفتن، در میان مقنعه و چادر و نقاب و روسری،(سمبل اسارت جنسی و پرچم پیروزی اندیشه ارتجاعی بیگانه بر زن ایرانی)، و هولناکتر از آن افکار و اندیشه های خرافی کفن پیچ شد.
تاریح گذشته ایران و سر گذشت اجداد و نیاکان ما تا آغاز دوره اسلامی چنان نجس و مردود و ملعون شمرده شد که تا همین دوران معاصر و تا قبلا ازتجربه سی ساله اسلامی، با چشم شک و تردید به گذشته خود می نگریستیم و تاریخ شاهنشاهی گذشته ایران را تاریخی دوزخی می پنداشتیم و در عوض به دور مقابر هر سید عبا پوش و عمامه بر سر نامدار یا گمنام نیمه اجنبی و نیمه ایرانی طواف نموده و برای خود ذخیره آخرت می اندوختیم و نام و نشان بسیاری از سرکوبگران ملت و میهن و نابود کنندگان فرهنگ و تمدن گذشته خود را بر فرزندان خود می نهادیم و بر آن بودیم و هستیم که دوازدهمین سید علوی سبز پوش با ظهور خود تاریخ اجتماعی و سیاسی ما را به فرجام رساند و نه تنها ایران بلکه پنج قاره عالم را شمشیربه کف و سوار بر اسب و شتر غرقه در عدالت اسلامی وبه طور خاص شیعی کرده خیمه جامعه بی طبقه توحیدی را بر فراز زمین بیفرازد و طبعا یک جمهوری اسلامی جهانی، با کدام معیار؟ حتما کتاب و سنت اسلامی! و یک امام و ولی و نایب بین المللی و جهانمداربر پا نموده واندک زمانی بعد با ظهور دجال یک چشم زنگ پایان جهان و قیامت را به صدا در آورد و با باز نمودن درهای بهشت و دوزخ گله های میلیاردی انسانی را که از میلیاردها گور بر انگیخته شده اند،به سوی جایگاه ابدیشان بهشت یا دوزخ هدایت کند تا دوزخیان در آتش بسوزند و بهشتیان با شنیدن طنین نعره های جانگداز سوختم سوختم دوزخیان درمانده و بدبخت، تئوریهای مازو- سادیستی مارکی دوساد را عینیت بخشند و کام دل بر گیرند و مست از شرابا طهورا در آغوش حوریان در سایه های درختان پرشکوفه و در کنار جویبارهای شیر و عسل بیارامند. میبینید که در فراسوی باور معمول چه آش کشکی پخته شده است و چه کابوس هولناکی را در رگ جان ما نسل در نسل سازماندهی کرده اند و چگونه والاترین کلمه ای را که مفهوم عظمت و روشنائی و نیکی از آن مستفاد می گردد، یعنی کلمه خدا را به اهریمنی خونخوار تغییر داده اند.
راستی ملایان چه آش مسموم و در هم جوشی در طول قرنها برای ما طبخ کرده اند که نه تنها بیسواد ترین و عوام ترین مردم را گیج و منگ و منکوب نموده اند بلکه اندیشمندان اهل درد و دل و حتی انقلابیون مسلمان میهن ما را از عوارض آن بی نصیب نگذاشته اند چنانکه آنان یک نظریه دست ساز آخوندهای شارلاتان و فریبکارقرن سوم هجری را که در میان مردم در طول سالیان دراز، تبدیل به یک باور قدرتمند شده است تبدیل به تئوریهائی کرده اند که سرانجام پذیرندگانش را در مسیر شناخت تاریخی و علمی به دلپیچه شدید و وحشتناکی در اندیشه دچار خواهد کرد و حاصلی جز یاس وبی ایمانی و بریدگی و خیانت ببار نخواهد آورد. این بزرگواران که در راه آرمان با شجاعت جانباختند و به شهادت رسیدند با تمام نیات خیر خودهرگز به این حقیقت نزدیک نشدند یا فرصت نیافتند نزدیک شوند که:
مردم کوچه و بازار یعنی بدنه اصلی جامعه ، با باورهای خارا شده و هاگ شده خود دلخوشند ومی آیند و زندگی می کنند و میمیرند و خطری هم برای دیگران ایجاد نمی کنند، ولی عنصر مبارزی که بعنوان مغز اندیشمند و عصب حساس هوش و شعور اجتماع می خواهد در جامعه تغییر ایجاد کند مطمئنا و اجبارا در پروسه مبارزه، که با اعتلای شناخت سیاسی و اجتماعی و تاریخی و فلسفی همراه است، ازباور، و در زمره باورها، از باورهای عوامانه و بی پایه عبور خواهد کرد و در وادی شناخت بدون تردید از عوامانگی و باورهای بقال و رختشور محله و نیز پدر بزرگ و مادر بزرگ خود، به سوی اعتقادی سفر خواهد کرد که با بدیهیات تاریخی و اجتماعی در تضاد نباشد و گرنه آن باورها را به دور خواهد افکند و اگر نتواند با دور افکندن باورهایش خود را به اعتقادی دیگر مسلح کند تبدیل به ظرفی تهی خواهد شد که می توان آن را با هر لجنی انباشت. حکایت برخی افراد که پس از به دور افکندن باورها سر بفرمان جلاد فرود می آورند را در همین حیطه فاجعه بار باید نگریست.
در هر حال...مهاجمان با تزریق سم باورهای خود در طول سالیان دراز کاری کردند که ما از بردن نام شهریاران ایران در دورانی که تمام جهان در دست شهریاران بود و به طور جبری و تاریخی، خوب یا بد، و بر اساس جبرهای تاریخی جهان متمدن با آئین شهریاری اداره می شد، ابا داشتیم ولی با آئین و سلطه خلافت و امامت بیگانگان، که حتی نوع معاصرش چه ارتجاعی و چه رادیکالش در عمق و در آنسوی باورهای خوشخیالانه ما، چون بر تخت قدرت نشیند ،بسا جبارتر و پوسیده تر و متعفن تر و خرافی تر از تئوری سلطنت و شهریاری ایرانی است دمساز گشتیم. ،خود خواهی ایدئولوزیک امامت و خلافت و ولایت، که بواقع باید نام آنرا وقاحت افسار گسیخته ایدئولوزیک گذاشت، با سلطه طلبی شهریاری و سلطنت قابل مقایسه نیست، که آئین شهریاری اگر دامنه جباریت را در زندگی مادی گسترده است و با بهره بردن از دسترنج مردمان و مالیاتها و استثمار آرامش میابد، آئین خلافت و امامت و ولایت هم دنیا را می بلعد و هم در حیطه خصوصی ترین مسائل زندگی و معنویت و حتی جهان پس از مرگ دامنه قدرت و سلطنت خود می گسترد و نهایتا بزرگترین باورهای دینی و اعتقادی را ه ملتزم به خویش می کند و پیام می دهد که: حتی برای ورود به بهشت و در نیفتادن به دوزخ باید بردگان مطلق من و اندیشه من باشید.
در طول قرنها و قرنها، چنان ما را به زهر باورها آلودند که حتی وقتی ایرانیان موفق شدند مهاجمان را برانند یا ذوب کنند به دلیل آلوده شدن به بیماری باورهای آنان،(من نام آن را ایدز یا سیدای ایدئولوزیک می گذارم) و فلج شدن و ناتوانی دفاع کامل فرهنگی و ایدئولوزیک، در تاریخ ایران خود ما به بهانه دین و مذهب بر روی یکدیگر شمشیر کشیدیم و خون هم را به بهانه اسلام و کفر یا اسلام در برابر اسلام ریختیم و هنوز هم میریزیم غافل از اینکه مشکل در جای دیگر است ونه بر سر اسلام و من در نوشته ای دیگر تحت عنوان دو اسلام متضاد به آن خواهم پرداخت.
از سوی دیگربه یمن وجود اسلامی این چنین و بخصوص در دوره معاصر، مردم مسلمان کوچه و بازار با روشنفکرانی روبرو بودند که اکثریت قریب به اتفاقشان از شاعر و نویسنده و موسیقیدان و منتقد و مترجم، اهل دین و مذهب نبودند، و این مسئله افتراقی را بوجود آورد که ملایان حرام لقمه از آن بیشترین استفاده را کرده و جای روشنفکران جامعه را در رابطه با مردم اشغال کردند. بگذرم، ماجرا بسیار دردناکتر از این چیزهاست و بررسی این موضوع و سخن گفتن از این درد فرصتی طولانی میطلبد .
از زمره کسانی که به همین دلایل، قرنها نامش در خاکستر فراموشی پنهان شده بود آریو برزن سردار دلاور ایرانی است که حماسه مقاومتش به نظر من و بدون اینکه دلیل و قصد اسائه ادبی به عاشورای مسلمین و شهیدان محترم و محبوب آن وجود داشته باشد ابعادی فراتر از عاشورای سال شصت و یک هجری دارد .
در گام نخست عاشورای سال شصت و یک هجری در رابطه با فرهنگ مذهبی مردم و تاریخ مذهب و بخصوص شیعیان قرار دارد و مورد احترام میلیونها تن است.این واقعه ، جنگی است میان دو گروه از مسلمانان غیر ایرانی، جنگی است میان دو جناح از مسلمانان ( خاندان علی و خاندان معاویه، امام حسین امام گروهی از مسلمانان و خلیفه یزید ، خلیفه بخشی از مسلمانان و امپراطور قلمرو اسلامی در سال 61 هجری) که بدون تردید هر کدام که پیروز می شدند در سرنوشت ایران بزنجیر کشیده شده تغییری حاصل نمی شد، یعنی ارتش اسلام ایران را تخلیه نمیکرد،ممنوعیت زبان پارسی لغو نمی شد، مالیاتها و جزیه ها برداشته نمی شد، آتشکده ها فروزان نمیشد، آئین کهن زرتشت باز نمی گشت، میکده ها گشوده نمیشد، ممنوعیت موسیقی لغو نمیشد، و زنان و کودکان اسیر به سرزمین خود باز نمی گشتند . در زمان حکومت پدران هر دو طرف، یعنی خلافت امام علی و نیز حکومت جبارانه معاویه این حقیقت در کوره آزموده شده بود که در سرنوشت ایران در معرکه جنگ میان آل علی و آل معاویه چیزی نصیب ایران و ایرانیان نمیشود، اگر باور نداریم تاریخ و اسناد تاریخی پیش روی ماست برویم و بخوانیم و بدانیم. حماسه آریو برزن اما، کاملا در رابطه با تاریخ ایران و حادثه ای تاریخی و کاملا ایرانی است. در طول یاداشت بازهم از این زاویه اشاراتی خواهم داشت، و اما ماجرای آریو برزن ، و پیش از ماجرای آریو برزن نگاهی به چند چشم انداز تا بتوانیم ماجرای آریو برزن را در زمینه ای تاریخی مشاهده کنیم تا بدانیم آریو برزن در یک نگاه عمیق ، بجز دفاع از پایتخت میهنش از چه چشم اندازهای سپری شده ای در پشت سر خود دفاع میکرد.

چشم اندازکی از تاریخ ایران برای شناخت مختصات تاریخی آریو برزن
در تاریخ ایران ما با سه دوره کلی تاریخی روبرو هستیم.اول دوران تاریخ اساطیری ایران که مانند تاریخ اساطیری هر ملتی در حصار و قلمرو و سایه روشن در هم آمیخته افسانه ها و واقعیتهای گمشده قرار دارد و اثر بزرگ فردوسی، نگهبان و توضیح دهنده این دوران است. در این دوران ما با دو سلسله غول آسای پیشدادیان با نه پادشاه یا نه سلسله و کیانیان با نه پادشاه یا نه سلسله سر و کار داریم. این دو سلسله نمایندگان تاریخ اسطوره ای ایرانیان هستند.

پیشدادیان
سلسله پیشدادیان، بمعنای آورندگان داد و قانون، با کیومرٍث یا گلشاه و سپس هوشنگ پادشاه پیشدادی آغاز میشود. کیومرثٍ در متون اوستائی نقشی چون آدم ابوالبشر دارد و آغاز گر تاریخ انسانی و نخستین انسان آریائی است. پس از او هوشنگ(ترکیبی از کلمات هوش و فرهنگ، دارنده هوش و فرهنگ) حکم میراند و در زمان او و توسط اوست که آتش کشف میشود و آهن ذوب می گردد و عصر فلز آغاز میشود. پس از هوشنگشاه، طهمورث زیناوند( دارنده اسب و سلاح و بعد از او جمشید شاه( بمعنای شهریار درخشنده چون شید و خورشید) فرمان میرانند. در دوران جمشید شاه است که ضحاک ظهور می کند

ضحاک ماردوش و کاوه آهنگر
ضحاک فرزند مرداس شاه است. مرداس شاه امیری نیک سرشت و سامی نسب و از اهالی بابل است که سر انجام به دستور اهریمن به دست پسرش کشته می شود در همین دوران جمشید شاه دچار غرور می گردد و فره ایزدی او را ترک می کند و جمشید شاه دچار ضعف می شود و ضحاک به ایران می تازد و جمشید شاه را می کشد و ایران را زیر سلطه می کشد و دختران جمشید ارنواز و شهر نواز را به خدمت خود می گمارد.
در همین دوران اسطوره قیام کاوه آهنگر، اولین قیام و شورش مردمی علیه ظلم و ستم و به رهبری یک آهنگر ایرانی زاده میشود. کاوه بر علیه ضحاک می شورد و با قیام مردم او را به بند می کشد و فریدون فرزند آبتین وفرانک از خاندان جمشید فرمانروا می گردد و دوران دوم پادشاهی پیشدادیان پس از گسست تاریخی حکومت ضحاک مار دوش آغاز میشود جشن نوروز منجمله یادگار پیروزی بر ضحاک است. در اسطورها و متون اوستائی ضحاک مار دوش در کوه دماوند در بند است و روزی ظهور خواهد کرد و دوباره برای مدتی فرمانروائی خواهد نمود. حکایت ضحاک مشابهت جالبی با ظهوردجال و پایان جهان دارد.
فریدون ایران را قبل از مرگ میان فرزندانش سلم و تور و ایرج تقسیم می کند. سلم و تور که بر آبادانی قلمرو ایرج رشک می برند در جنگی برادر خود را می کشند. داستان سلم و تور و ایرج نشان می دهد ایرانیان و تورانیان و ترکها هر سه از تبار منوچهرند و هریک در گوشه ای فرمان میراندند .پس از آن منوچهر به خونخواهی ایرج بر سلم و تور پیروز می شود و بر تمامی ایران فرمانروا می گردد ماجرای حماسی و پر معنای آرش یا ارخش کمانگیر در این زمان و برای حل اختلاف مرزی ایران و توران اتفاق می افتد و مفهوم عمیق دفاع حماسی از تمامیت ارضی و استقلال ایران را در فراسوی مرزهای تاریخ بعهده دارد.

ظهور رستم
ظهور رستم پهلوان اساطیری آریائیها در این دوران است. منوچهر یا مینو چهر بمعنای بهشتی صورت، سردارى داشت به نام «سام» كه امير زابلستان و سيستان بود. او پدر زال و جد «رستم» پهلوان نامى ايران است و بخش عمده شاهنامه، دلاورى هاى او را دربرگرفته است. زال زر مو هاى سرش سفيد بود، سام اين طفل سفيدموى را به علت داشتن چنين وضعيتى نپذيرفت و او را درغارى در البرزكوه نهاد و رها کرد. «سيمرغ» او را در آن غار بزرگ كرد، بعد ها سام به البرزكوه رفت و او را با خود به زابلستان آورد و زال در زابلستان با «رودابه» دختر «مهراب» پادشاه كابل ازدواج كرد و در نتيجه اين وصلت «رستم» به دنيا آمد. رستم پهلوان تمام آریائیهاست و از دو سو نژادی زابلستانی و کابلستانی بمفهوم امروز ایرانی افغانی دارد. او در تمام طول شاهنامه سمبل دفاع از ایران است و جالب است بدانیم در شاهنامه تمام پرسوناژها می میرند ولی از مرگ سیمرغ و زال و رودابه خبری نیست. بنا بر تعبیری در شعر استاد نعمت آزرم گویا فردوسی آنها را برای زادن رستمهائی دیگر زنده نگهداشته است.

ادامه پیشدادیان
نوذر فرزند منوچهر در این دوران بر پدر میشورد و اختلاف میان پدر و پسر ایران را تضعیف می کند و موجب حمله افراسیاب به ایران می شود. نوذر در این ماجرا کشته میشود و سپاهیان زاب یا زو فرزند طهماسب به حکومت میرسد. گرشاسب فرزند طهماسب آخرین شهریار پیشدادی است که روزگارش چون پدر در جنگ با افراسیاب می گذرد

کیانیان
میان سلسله کیانیان و پیشدادیان گسستی نیست و کیانیان همان ادامه پیشدادیان هستند زیرا نخستین شهریار کیانی بنام کیقباد از نسل فریدون پادشاه نامدار پیشدادی و نابود کننده حکومت ضحاک است.ماجرا چنین است که گرشاسب، در اواخر سلطنت خود مواجه با حمله افراسیاب و درمانده ازدفاع گردید بنابراین به پیشنهاد «زال» پهلوان باستانی ایران رستم را به «البرز کوه» فرستاد تا کیقباد را که از نسل فریدون بود با خود به ایران بیاورد .تا رستم با کیقباد باز گردد گرشاسب مرده بود و افراسیاب پادشاه توران برقسمت هایی از ایران مسلط شده بود. پس مؤسس سلسله کیانیان کیقباد بود و علت اینکه این سلسله را کیانیان نامیدند به خاطر این است که سه تن از سلاطین اولیه آن لقب «کی» داشتند و «کی» بمعنی شاه و فرمانروا است مدت سلطنت کیانیان 450 سال ثبت شده است و در این مدت 8 پادشاه و یک ملکه ، کیقباد، کیکاووس، کیخسرو، لهراسب، گشتاسب، بهمن،همای، داراب و دارا سلطنت می کردند. تاریخ افسانه ای ایران باستان از بهمن به بعد کم کم با تاریخ باستانی غیر اسطوره ای ایران تطبیق پیدا می کند. وقایع بعضی از داستان ها مثل ظهور اسکندر یونانی در زمان داراب که آن را با ظهور اسکندر مقدونی در زمان داریوش سوم مطابقت داده اند. ماجرای سیاوش و جنگ رستم و اسفندیار و مرگ رستم در دوران کیانیان اتفاق می افتد و سر انجام تاریخ اساطیری ایران با دارا به پایان میرسد.دوران تاریخ اساطیری ایران زمانی سه هزار و پانصد ساله را به خود اختصاص می دهد. بخشی از این دوران به قبل از ورود آریائیها به فلات ایران و بخشی به دوران بعد از ورود آنها اختصاص دارد.

بخش دوم تاریخ ایران تاریخ باستانی است که در حقیقت با سلسله مادها در قرن هفتم قبل از میلاد شروع میشود و سایه سه هزار و پانصد سال تاریخ اساطیری ایران را بر سر دارد.
مادها، هخامنشیان، سلسله سلوکی غیر ایرانی، پارتیان یا اشکانیان و سر انجام ساسانیان سلسله های دوران تاریخ باستانی هستند. این دوران حدود پانزده قرن به طول انجامید و با حمله اعراب به ایران پایان یافت.

بخش سوم تاریخ ایران دوران اسلامی است که از قرن هفتم میلادی با اشغال ایران شروع میشود و در راستای حکومت چند ده سلسله ریز و درشت جلو می رود و تا حکومت خامنه ای و احمدی نژاد ادامه یافته است.

دوران خاص تاریخی آریو برزن
حماسه آریو برزن که حماسه ای حقیقی و در محتوا هم شان حماسه کاوه و آرش است و باید در کنار انها گرامی داشته شود در دومین دوران تاریخ ایران تاریخ باستانی و در انتهای دوران هخامنشیان و حمله اسکندر به ایران اتفاق می افتد.
پیش از آریو برزن ،حکومت صدو پنجاه ساله مادها در سال 550 قبل از میلاد بدست کورش دوم ، کورش بزرگ مضمحل شد و اندک زمانی نگذشت که امپراطوری قدرتمند هخامنشیان بعنوان بزرگترین امپراطوری ان روزگار نمایان شد. این امپراطوری که دویست و بیست سال دوام آورد با پادشاهانی چون:
شاخه ابتدائی :هخامنش. چیش پش اول. کمبوجیه اول. کوروش اول. چیش پش دوم.
شاخه اصلی :کوروش بزرگ . کمبوجیه دوم .کوروش سوم. کمبوجیه سوم.
شاخه فرعی:آریا رومنه.ارشام.ویشتاسب
گوماته مغ یا بردیا
شاخه اصلی: داریوش بزرگ.خشایارشا .اردشیریکم.خشایارشای دوم.سغدیانوس .داریوش
دوم.اردشیر دوم.اردشیر سوم.داریوش سوم .اردشیر چهارم ادامه یافت.
کورش، کمبوجیه، داریوش، خشایار شاه،دوران قدرت و عظمت این امپراطوری را نمایندگی کردند.در زمان داریوش امپراطوری به چندین شاهنشاهی تقسیم شده و هر سرزمین شاه خود را داشت و داریوش که پادشاهی هوشیار و قدرتمند و نیز جباری نامدار بود بمعنای واقعی کلمه شاه شاهان، شاه
بیست شاه دیگر در بیست قلمرو بود.
برای اینکه بهتر عظمت ایران آن روزگار را که اکنون ایران کنونی بازمانده از آن در دستهای آلوده مشتی ملای نیمه اجنبی سابقا شپش گرفته پلید اسیر شده است بدانید، بجاست که به این نکته توجه کنید که :

در زمان کورش دوم یا کورش بزرگ تنها پنجاه میلیون کیلومترمربع از مجموعه صدوچهل وهشت میلیون هشتصدوبیست و دو هزار کیلومترمربع خشکیهای روی زمین شناخته شده بود که تنها در حدود یازده میلیون کیلو متر مربع آن را جهان متمدن آن زمان تشکیل می داد و کورش موفق شده بود هشت میلیون کیلو متر مربع از آن سرزمینها را ،یعنی نه قسمت از یازده قسمت سرزمینهای متمدن آن روزگار را در نقشه ی امپراطوری ایران وارد کند و بر آن حکم براند .
امپراطوری هخامنشیان که به طور واقعی توسط کورش بنیان گذاری شد از بزرگترین امپراطوری های جهان بودو حدود آن از شمال به دریای سیاه و از مشرق به رود سیحون از جنوب به حبشه و از مغرب به مصر و قبرس منتهی می شد این امپراطوری وسیع همه کشورهای امروزی چون ترکیه ، سوریه ، لبنان ، اردن هاشمی ، اسرائیل و فلسطین ، عراق ، عربستان شمالی ،افغانستان ، پاکستان و جمهوریهای آسیای میانه شوروی تا کناره های رود سیحون را در بر می گرفت که با سپری شدن قر نهای بعدی جانشینان كوروش كمبوجيه و داریوش بزرگ و خشایار شاه به وسعت دامنه این امپراطوری افزودند و از لیدی تا هندوستان را به زیر سلطه گرفتند.
دولت هخامنشی صد و پنجاه سال در اوج قدرت بود و بعد از ان رو به ضعف رفت. یاد آوری این نکات برای این است که بدانیم آریو برزن در چه قاب جغرافیائی و تاریخی تنفس می کرد و حماسه تنگ تکاب یا در بند پارس او علیرغم اینکه پادشاهان هخامنشی جبار بودند یا خوب، دفاع از چه قلمروی بود. او از همان قلمرو و سرزمینی دفاع کرد که روزگاری در آن درفش کاویان کاوه علیه جباریت ضحاک اجنبی برافراشته شد وهمان سر زمینی که آرش برای حفظ تمامیت ارضی ان جان
خود را در تیر نهاد و پرواز داد.

ظهور اسکندر و حمله به ایران
در همان حال که دولت هخامنشی رو به ضعف میرفت در کشور مقدونیه دولت فیلیپ پادشاه مقدونی و در حال اوج گرفتن بود. اسکندر پسر جنگجوی فیلیپ و المپیاس دختر پادشاه نه اوپ تولم، شاه ملسها بود که در سال356 قبل از میلاد متولد شده و از سیزده سالگی تحت نظر ارسطو فیلسوف معروف رشد کرده بود.. اسکندر از نوجوانی جنگجوئی کم نظیر و باده نوشی بی همتا بود . اسکندر پس از قتل پدرش که گویا دربار ایران در این قتل نقش داشت پادشاه مقدونیه و یونان شد.
اسکندر در بهار سال 334 قبل از میلاد با ارتش نه چندان بزرگ ولی نیرومند خود به سوی آسیا حرکت کرد. او جهانگشائی بلند پرواز و اسطوره ای بود که تصمیم داشت جهان را به زیر عنان بکشد و برای اینکار طبعا ایران عظیم ترین طعمه بود، ایرانی که سابقا یونان را بزیر مهمیز کشیده بود و خاطره دفاع دلیرانه لئونیداس با 300 سرباز یونانی در نود سال قبل هنوز در خاطره ها زنده بود.
ارتش ایران در این دوران سیصد و شصت هزار نفر و ده برابر بیشتر از ارتش اسکندر بود ولی این ارتش دیگر آن ارتش دوران کورش و داریوش نبود و در برابر جنگاوری اسکندر و ارتش کار آزموده او و سیاست خشن قتل عام و سرکوب او نتوانست مقاومت کند.
اسکندر نخست شهرهای یونانی را که تحت تسلط ایرانیان بود فتح کرد.شهر تبس در برابر او مقاومت کرد ولی اسکندر با کشتاری خونین پاسخ این مقاومت را داد. اسکندر شهر تروا را تسخیر کرد و از تنگه داردانل گذشت. در نخستین رویاروئی بزرگ ایرانیان و اسکندر، ارتش ایران شکست خورد و در قتل عامی بزرگ تمام یونانیانی که در ارتش ایران خدمت می کردند قتل عام شدند.
نبرد دوم در سوریه و در شهر ایسوس باز هم با فتح اسکندر تمام شد و داریوش سوم فرار کرد. اسکندر شهرهای دمشق صور و صیدا را تصرف کرد و در شهر صیدا هشتهزار نفر از مردم شهر را کشت. او پس ار تصرف شهر غزه وارد مصر شد و در مصر در معبد آمون خود را فرعون قانونی و خدای مصریان خواند. در سومین جنگ بزرگ ارتش ایران و اسکندر در محل گوگامل، حوالی اربیل در عراق کنونی ارتش ایران شکست خورد و شهر بابل و شوش تصرف شد و از شوش ارتش
اسکندر روانه پایتخت ایران شهر پرسپولیس یا تخت جمشید شد.
اسکندر در این هنگام بیست و یکساله بود. حماسه آریو برزن نیز در این نقطه از تاریخ در دفاع از پایتخت ایران شکل گرفت. نبرد آریو برزن در هنگامی صورت گرفت که ارتش ایران شکست خورده و شاه گریخته بود و شوش پایتخت زمستانی شاهان فتح شده بود. در اینجاست که سیمای آریو برزن در جنگی نابرابر رنگی حماسی و انسانی بخود می گیرد. اوبعنوان یک سردار میهن پرست با سقوط ایران در برابر ارتش مقدونی نمیخواهد و نمی تواند در برابر سقوط پایتخت و ذلت و اسارت ساکنان پرسپولیس یا پارسه که بگفته مورخان زیباترین و پر جمعیت ترین شهر جهان متمدن آن روزگار بود خاموش بماند و جان خود را نجات دهد . او جنگ تا آخرین نفس را بر می گزیند. او می خواهد تمام شود و با این تمام شدن پیامی از خود بیادگار بگذارد پیامی که قرنها پنهان ماند و گرد و غبارهای
مذهبی و ایران ستیزی آن را پوشاند.

پایتخت ایران پرسپولیس.
امروز ما با ویرانه های کاخ شاهان روبروئیم ولی در آن روزگار تخت جمشید تنها کاخ شاهان نبود شهری عظیم و بقول بسیاری مورخان زیباترین شهر جهان بود که قلب امپراطوری هخامنشیان از یونان تا هند در آن می تپید. دیودور از مورخان قدیم می گوید:
در آن روزگار در روی زمین شهری به زیبائی و ثروتمندی پرسپولیس نبود.
اینجا پایتخت بزرگ مشرق زمین بود با جمعیتی فراوان، کتابخانه ها، معابد، بازارها، ورزشگاهها، مراکز علمی و...حماسه آریو برزن در فاصله سقوط شوش و پرسپولیس شکل گرفت.

آریو برزن که بود؟
در طول دوهزار و سیصد و چهل و یکسال کمتر از آریو برزن سخن گفته شده است. کسی برای او روضه نخوانده، کسی تعزیه آریو برزن بر پا نکرده است. کسی صحنه های نبرد او را ترسیم و در آن اغراق نکرده است و لشکر جنیان و تاریخنویسان مذهبی بیاریش نیامده اند و اگر تاریخنویسان یونانی اسناد این مقاومت را ثبت نکرده بودند ما چیزی از او نمی دانستیم . اما آریو برزن که بود؟آريوبرزن یا آریا برزن یا آریا بردن نه از تبار مستضعفان و کارگران و دهقانان ونه پیامبر زاده و امامزاده و تقدیس شده، و نه چون اسپارتاکوس برده ای شورشی ،که از نوادگان فارنابازوس اشرافزاده ایرانی است و چندین نسل او خون اشرافزادگی را در رگ داشتند .فارنا بازوس جد آریو برزن در سال 387 قبل از میلاداستاندار آناتولی در ترکیه امروزی بوده است.
پدر آریو برزن آرتا بازوس نام داشت که در فاصله سالهای 289 تا 225 میلادی میزیست. آرتا بازوس در دربار داریوش سوم از اعتبار زیادی برخوردار بود. تاریخ دقیق تولد آریو برزن مشخص نیست ولی احتمال دارد در سال 368 پیش از میلاد متولد شده باشد و با این حساب در روز جانباختن اش در دوازدهم اوت سرداری جوان و سی و چهار ساله بوده است. آریو برزن در سال 235 قبل از میلاد فرمانده نظامی و فرماندار پرسیس یا پارس بوده است و مورخان نوشته اند در پارس به دلیل بودن شاه، معمولا فرماندار وجود نداشت به همین علت به نظر می رسد داریوش سوم به دلیل جنگ و مقابله با اسکندر خود از پارس خارج شده و فرماندهی آن را به آریو برزن سپرده است.

نبرد در بند پارس و جان‌باختن آریو برزن و خواهر و یارانش
یکی از منابع پر بار برای شناخت نبرد آخرین آریو برزن یاداشتهای روزانه مورخ و روزنامه نویس رسمی اسکندر کالیسپس است. بر پایه این یاداشتها اسکندر پس از فتح شوش برای فتح پارسه یا پرسپولیس نیروهایش را دو قسمت کرد.بخشي به فرماندهی «پارمن يونوس» از راه جلگه رامهرمز و بهبهان به سوی پارسه روان شد؛ و بخش ديگر به فرماندهي خوداسكندر با اسلحه‌هاي سبك راه كوهستان كهگيلويه را در پيش گرفتند. آریو برزن قصد داشت پیش از اسکندر خود را به پایتخت برساند و در آنجا دست به مقاومت بزند ولی در میان راه با سپاهیان اسکندر روبرو شد در اینجا بود که آریو برزن در کنار خواهردلاورش یوتاب (به معنای درخشنده ،خورشید رخ ،بی مانند و بیتا) و پنجهزار پیاده و چهل سوار( در برخی منابع 1200 پیاده و چهل سوار) تصمیم گرفت تا آخرین نفس بجنگد. یوتاب خواهر آریو برزن سوارکاری و تیراندازی و شمشیر زنی می دانست و زنی رزمجوی بود . اسناد تاریخ ایران باستانی متاسفانه در زوایای بسیار از بین رفته و تاریک است ولی باید توجه داشته باشیم سالها قبل از این در حدود 484 قبل از میلاد در زمان خشایارشاه فرماندهی ناوگان نظامی ایران را بانوئی بنام آرتمیس به عهده داشت. آرتمیس از سوی خشایارشاه فرماندار سرزمین کارپه بود و با شروع جنگ بین ایران و یونان با پنج فروند کشتی که خود فرماندهیشان را بر عهده داشت در فتح آتن شرکت نمود.. در سال 480 قبل از میلاد او در جنگ دریائی سالامیس شرکت نمود و دلاوریهای فراوان نمود و از سوی شاه به فرماندهی نیروی دریائی ایران منصوب شد. نمونه دیگر آرتادخت زیر خزانه داری و امور مالی دولت ایران در زمان اردوان چهارم اشكانی است. دیاكونوف خاور شناس بزرگ روسی در کتاب اشکانیان می نویسد او مالیات ها را سامان بخشید و در اداره امور مالی كوچكتـــــرین خطایی مرتكب نشد و اقتصاد امپراتوری پارتیان را رونق بخشید.
بجز این سمبلهائی چون گرد آفرید که در شاهنامه رخ می نماید و زنان دلاوری چون زربانو و گردیه و امثال آنها که در ادبیات ایران خود را می نمایانند از عالم خیال پدید نیامده بلکه بایست سمبلهائی در تاریخ ایران داشته باشند تا دانای طوس و دیگران این سمبلها را باز آفرینی کنند و چهار قرن پس از اسلامی شدن ایران بجای نامهائی چون سکینه و رقیه و صغری و کبری و کلثوم، این نامها را بر
قهرمانان زن شاهنامه نهد.
با توجه به اینکه گفته می شود ماجرای مقاومت آریو برزن در برابر اسکندر چهل و هشت روز به طول انجامید باید اسکندر در ماه ژوئن حرکتش را آغاز کرده باشد . آریو برزن و یارانش در منطقه صعب العبور دربند پارس یا تنگ تکاب در منطقه کهگیلویه و بختیاری، با ارتشی که نفراتش مرگ را در برابر تسلیم به بیگانه برگزیده بودند راه او را بستند .تیر کمان، فلاخن، شمشیر و سنگ سلاح آریو برزن و یارانش بود.آنان که از جان گذشته و مرگ بر کف به مصاف آمده بودند چندین روز اسکندر را بخصوص با باران تخته سنگهائی که از فراز کوه فرود می آمد و سپاهیان اسکندر را خرد می کرد سپاه اسکندر رامتوقف کردند و شمار زیادی از نیروهای او را کشتند. سپاهیان مقدونی که تا آن هنگام در سه جنگ بزرگ با چنین مقاومتی روبرو نشده بودند پس از چندین روز با دادن تلفات فراوان در زیر باران سنگ و تیر عقب کشیدند. مورخ اسکندر می نویسد که اگر ما در گوگمل با چنین مقاومتی روبرو می شدیم شکست می خوردیم. اسکندر دریافت که عبور از این تنگه ممکن نیست. در اینجا خیانت چوپانی ، یا یکی از روسای قبایل که اسیر شده بود سرنوشت این نبرد را رقم زد. این فرد که نام او را لی بانی نوشته اند بخشی از سپاهیان اسکندر را از راه کوه به آنسوی تنگه راهنمائی کرد و آریو برزن و یارانش از چند جهت مورد حمله قرار گرفتند
روز دوازدهم اوت سال سیصد و سی قبل از میلاد مسیح، و پس از چهل و هشت روز مقاومت روز آخر نبرد بود آریو برزن و یارانش از سه جهت مورد حمله قرار گرفتند. از شمال توسط فيلوتاس (Philotas)، از غرب توسط كراتروس(Craterus) و از شرق توسط خود اسكندر در پایان روز داغ دوازدهم اوت آریو برزن پس از انکه پیام اسکندر را در مورد تسلیم شدن و عفو شدن رد کرد با بازمانده سربازانش جنگ را ادامه داد و در زیر باران تیر و نیزه های مقدونیان بخاک افتاد. نوشته اند سپاهیان مقدونی از نزدیک شدنبه آریو برزن هراس داشتند و در پایان او را با باران تیر و نیزه کشتند.
در پایان روز دوازدهم اوت سیصد و سی قبل از میلاد، دربند پارس از اجساد آریو برزن و خواهرش یوتاب و پنجهزار و چهل و یک جنگاور ایرانی که برای دفاع از پایتخت که تا آخرین نفس جنگیده بودند پوشیده شده بود. اسکندر با عبور از اجساد اینان به طرف پارسه و تخت جمشید حرکت کرد. در تخت جمشید نه تنها پایتخت بلکه شهرکهای اطراف هم در آتش جور و ستم فاتحان سوختند.
مورخان نوشته اند زنان و کودکان بخاطر لباسها و زینت آلات خود کشته می شدند. بسیاری از ساکنان شهر پرسپولیس اقدام به خود کشی کردند. پدران و مادران ابتدا دختران و پسران نوجوان حود را می کشتند و بعد خود را نابود می کردند.مورخ نامدار پلوتارک می نویسد در غارت خزائن سلطنتی پنجهزار گاری و پنجهزار شتر تنها برای حمل خزائن شهر استخر مورد استفاده قرار گرفت. پس از آن در تخت جمشید کشتاری رخ داد که گویا به درخواست اسیران یونانیی بود که سالها در پرسپولیس در اسارت بودند و بهای این اسارت را مردم شهر پرداختند. در حالیکه در شهر خرد شده و تسخیر شده پایتخت هخامنشیان سربازان مقدونی در کنار اجساد مردان بر سر زنان و زینت آلاتشان با هم می جنگیدند و در تخت جمشید خرد کردن مجسمه ها و وسائل درون کاخ ادمه داشت آتشی که از کاخ شاهان هخامنشی زبانه کشید مهر پایان بر حیات پرسپولیس نهاد و همراه با سرد شدن اجساد کشتگان مقاومت در بند پارس حیات دولت هخامنشیان برای همیشه به سردی گرائید و آتش اقتدار اسکندر وپس از او دولت بیگانه صد وچند ساله سلوکیان غیر ایرانی زبانه کشید.
اجساد کشتگان در بند پارس توسط بومیان منطقه، اجداد لرهای بختیاری، دفن شد و نوشته اند جسد آریو برزن را به بالای کوهی برده و بر چکاد کوهی دفن نمودند.در دوران کنونی از جمله این نظر و شایعه وجود دارد که پیکر بیجان آریو برزن دردخمه سنگی داو دور، داو دختر( بمعنای مادر و دختر)،در منطقه حسین آباد در دامنه کوه انا در فارس دفن شده است.
دخمه سنگى داو و دختر که برخى آن را داو دُوَر مىنامند، از آثار تاریخى مهم فارس است که در محلى به نام داو و دختر در منطقه حسینآباد و مراس خان رستم ممسنى و در دامنه کوه انا قرار دارد. این نقش حجارى شده را در اصطلاح محلى «دى دوور» یا «دى و دوور» به معنى مادر و دختر مىنامند.این دخمه در ارتفاع تقریبى 300 مترى قرار گرفته و شبیه به دخمههاى هخامنشى است. دخمه، تشکیل شده از سطح پهن و بلندى است که قسمت پایین آن را به صورت صاف درآوردهاند. این دخمه داراى سکویى به طول 80/5 متر و عرض 5 متر است که فاصله آن تا پایین دخمه 100 متر است. مدخل دخمه در قسمت وسط قرار دارد و هر جانب آن داراى دو ستون به ارتفاع 3 متر و قطر 75 سانتىمتر است. اتاقک درون دخمه داراى طول 5 متر و عرض 45/3 متر و ارتفاع 260 سانتىمتر است. بالاى ستونها نیز حاشیه صاف و مسطحى وجود داشته و بر فراز آن شکل کنگرههاى دندانهدار هخامنشى را بر سنگ کوه تراشیدهاند. برخى این دخمه را مربوط به دوره ماد مىدانند و برخى نیز آن را مربوط به یکى از شهریاران هخامنشى پیش از کوروش کبیر مىدانند.برخى نیز این دخمه را مقبره آریوبرزن مى شناسند.در ضلع جنوب شرقى این دخمه استودان یا محل دفن مردگان در قبل از اسلام قرار دارد. این دخمه در تاریخ 29/9/1316 با شماره 299 در فهرست آثار ملى به رسیده است. چند سال قبل با تلاشها و درخواستهای مردم در استان کهگیلویه و بختیاری تندیسی از آریو برزن در شهر باشت از شهرهای کهگیلویه و بختیاری نصب شده است که یاد آور خاطره ارجمند این سردار جانباخته ایرانی است.
اسماعیل وفا یغمایی

_پاورقی
1-آناهیتا یا ناهید در پارسی به معنای دور از آلودگی است . ناهیدشکل پارسی امروزی از نام «آناهیت» در پارسی میانه و «آناهیتا» از پارسی باستان آمده است . معنی آن «نا آلوده» (یعنی پاک یا بی آلایش) و یا ناخشمگین یعنی آرام و با آرامش است . هر دو معنی می‌تواند درست باشدچون هیتا هردو معنی «آلوده» و «خشمگین» را داراست . در بعضی منابع ذکرشده «اهیته» به معنی آلودگی و «ا» پیشوند نفی بوده که به دلیل وجود دو حرف مشابه آ ، حرف ربط «ن» بین آن دو آمده: ا + اهیته = اناهیته = اناهیتا .بخش بزرگی در کتاب اوستا به نام «آبان یشت» (یشت پنجم) که یکی ازباستانی‌ترین یشت‌هاست به این ایزدبانو اختصاص دارد . در این یشت او زنی است جوان ، خوش‌اندام ، بلندبالا ، زیباچهره ، با بازوان سپید و اندامی برازنده ، كمربند تنگ بر میان بسته ، به جواهر آراسته ، با طوقی زرین برگردن ، گوشواری چهارگوش در گوش ، تاجی با سد ستاره‌ی هشت‌گوش بر سر ،كفش‌هایی درخشان در پا ، با بالاپوشی زرین و پاچینی از پوست سگ آبی .اَناهید گردونه‌ای دارد با چهار اسب سفید . اسب‌های گردونه­ی او ابر ، باران ، برف و تگرگ هستند .)
2- دوستان عزیزی که می خواهند مستندات بیشتری در باره آریو برزن یا برخی اسمها ونکاتی که من در این نوشته به آنها اشاره کرده ام به دست آورند با مراجعه به گوگل فارسی و یا ویکیپدیای فارسی این امکان را دارند. با تایپ کلمات مورد نظر می توانید به منابع فراوانی دسترسی داشته باشید
3- در فرصتی دیگر به مقایسه دو عاشورای ایرانی و اسلامی خواهم پرداخت.

۱۳۹۱ آذر ۴, شنبه

ماه محرم : باید معنی جدیدی از "عزاداری" ارائه داد

ماه محرم : باید معنی جدیدی از "عزاداری" ارائه داد

































علی خامنه ای در حکمی حکومتی سئوال از احمدی نژاد را دسیسه دشمنان خواند


علی خامنه ای در حکمی حکومتی سئوال از احمدی نژاد را دسیسه دشمنان خواند
...............................
پدر ملت ايران، اگر اين بي پدر است
به چنين ملت و گور پدرش بايد ريد
..........................................
بی تردید یکی از برجسته ترین ر
وشنفکران دوران پس از مشروطیت میرزاده عشقی می باشد که به صراحت لهجه و نکته سنجی های سیاسی روز شهره است. او در روز ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳ خورشیدی، در تهران هدف گلولهٔ افراد ناشناس قرار گرفت و در اوج جوانی در حالی که تنها سی بهار از عمرش سپری شده بود چشم از جهان فرو بست. بخش هایی از زیباترین و مشهورترین اشعار عشقی که بی مناسبت با حکم حکومتی خامنه ای مبنی بر عدم پرسش از انچوچک احمدی نژاد است را با یاد شاعر آزاد اندیش مرور می کنیم
....................................................................
پدر ملت ايران، اگر اين بي پدر است
به چنين ملت و گور پدرش بايد ريد
.......................................
بعد از اين بر وطن و بوم و برش بايد ريد
به چنين مجلس و بر کر و فرش بايد ريد
.............................................
در حقيقت در عدل، ار در اين بام و درست
به چنين عدل و به ديوار و درش بايد ريد
..............................
آن که بگرفته از او تا کمر ايران گه
به مکافات، الا تا کمرش بايد ريد
.....................................
پدر ملت ايران، اگر اين بي پدر است
به چنين ملت و گور پدرش بايد ريد
........................................................

گر رود موتمن الملک به مجلس گاهي
احتراماْ به سر رهگذرش بايد ريد
.............................................
به مدرس نتوان کرد جسارت اما
آنقدر هست که بر ريش خرش بايد ريد

بی‌اطلاعی از سرنوشت درآمد ۱۲۷هزار موقوفه


بی‌اطلاعی از سرنوشت درآمد ۱۲۷هزار موقوفه


 
بی‌اطلاعی از سرنوشت درآمد ۱۲۷هزار موقوفه٬ یک‌ میلیون رقبه و ۱۸هزار بقعه و امامزاده
  دیگربان: احمد شرفخانی٬ معاون فرهنگی، اجتماعی سازمان اوقاف و امور خیریه از وجود یک میلیون و ۲۰۰ هزار رقبه٬ ۱۲۷ هزار موقوفه٬ هشت هزار و ۱۵۱ بقعه و ۱۰ هزار امامزاده در ایران خبر داد.
به گزارش ایرنا آقای شرفخانی روز جمعه (سوم آذر) این مطلب را بیان کرده و افزوده در ایران ۳۳ پیامبر «واجب التعظیم» مدفون هستند.
وی همچنین اظهار کرده که «۲۰ درصد درآمد حاصل از موقوفات صرف برنامه‌های فرهنگی و مابقی برای فعالیت‌های عمرانی و مدیریت بقاع اختصاص داده می‌شود.»
شرفخانی به میزان درآمد‌ سالانه موقوفات٬ رقبه‌ها٬ بقاع و امامزاده‌ها هیچ اشاره‌ای نکرده است.
«امامزاده‌ها» و «بقاع متبرکه» یکی از مهم‌ترین منابع درآمدی سازمان اوقاف محسوب می‌شوند که گردش مالی این اماکن مذهبی روشن نیست.
گروهی از نمایندگان تلاش‌ها برای اطلاع از گردش مالی هشت هزار امامزاده را در مجلس آغاز کرده‌اند٬ اما تاکنون تلاش آن‌ها به نتیجه‌ای نرسیده است.
بسیاری از مرغوب‌ترین زمین‌های شهر‌های مهمی همچون تهران با این عنوان که «وقف» شده‌اند در مالکیت سازمان اوقاف و چند نهاد مذهبی قرار دارد.
از میان دقیق درآمد‌های هنگفت این موقوفه‌ها که در اختیار سازمان امور اوقاف و امور خیریه قرار می‌گیرد٬ هیچ اطلاعی در دست نیست.
محمود احمدی‌نژاد سال ۱۳۹۰ تلاش‌های گسترده‌ای برای خارج کردن اداره اموال وقفی از زیرنظر این سازمان تحت نظر علی خامنه‌ای آغاز کرد که در ‌‌نهایت موفق به این کار نشد.
رئیس سازمان اوقاف و امور خیریه به طور مستقیم از سوی خامنه‌ای منصوب می‌شود. حیدر مصلحی وزیر اطلاعات کنونی٬ پیش‌تر رئیس این سازمان بود.

۱۳۹۱ آذر ۳, جمعه

زمینه ای برای بازنگری بخش مهمی از؛ تاریخچه «نهضت ملی ایران» محمد حسیبی

نوامبر 2012- آبان و آذر 1391
بزرگداشت دکتر محمد مصدق شنبه، 10 نوامبر 2012 ساعت 12 ظهر در باشگاه خبرنگاران (National Press Club) باعث شد تا زمینه ای برای بازنگری سفر مهم آن مرد بی نظیر تاریخ و رهبر «نهضت ملی ایران» فراهم گردد.  
Tribute Event for Dr. Mohammad Mossadegh
Saturday, November 10, 2012 at 12:00 p.m.
National Press Club, 529 14th Street
Northwest Washington, DC 20045
Prime Minister Mohammed Mossadegh of Iran being greeted by Henry F. Grady,
US Ambassador to Iran at the time
درج تمام مطالب در رابطه با این سفر نه تنها در یک مقاله ممکن نیست، بلکه در پنجاه مقاله هم نمی گنجد. بخشی از جزئیات این سفـر تاریخی منجمله متن سخنرانی دکتر محمد مصدق در باشگاه خبرنگاران(Press Club) شهر واشنگتن و پرسش و پاسخ هائی که بین خبرنگاران و آن بزرگمرد تاریخ ردّ و بدل شده بود همچنان برخلاف قوانین و عرف جوامع جهان در زمره اسناد طبقه بندی شده و سرّی سازمان سی آی اِ (CIA) باقی مانده است. سخنرانی هر شخصیت سرشناس در کشوری به غیر از کشور خودش، قانونا متعلق به خود او و مردم کشورش می باشد، با این وجود، بسی حیرت آور است که تا امروز هم متن کامل سخنرانی دکتر محمد مصدق در باشگاه خبرنگاران به نحوی غیرقانونی و غیرقابل قبول توسط سازمان سی آی اِ (CIA) مهر و موم شده و به صاحبان اصلی وی مسترد نشده است. در این مورد، بهانه های فراوانی از منابع و نشریات امریکائی در آن دوران ابراز شده، اما هیچکدام قانع کننده نیست و به عذر و بهانه امپریالیستی شبیه است. نگارنده این مقاله قریب سه هفته پیش از یکی از ایرانیان ساکن واشنگتن خواهش کرد که او به اداره عریض و طویل آرشیو باشگاه خبرنگاران مراجعه و در صورت امکان نسخه ای از سخنان دکتر مصدق در آن باشگاه را دریافت کند. وی در بازگشت، اطلاع داد که به او گفته اند، اینکه شما می خواهید در زمره اسناد طبقه بندی شده است و دسترسی بدان دسترسی بدان غیرممکن است!
از جریان کامل برگزاری بزرگداشت دکتر محمد مصدق در روز دهم نوامبر سال جاری که توسط دانشگاه شیکاگو بر پا شده بود تاکنون خبر و یا تفسیر و تعبیر چشمگیری به غیر از دو گزارش از سوی برنامه فارسی صدای امریکا و صدای انگلستان ( بی بی سی BBC) که لینک هردو برای استفاده عموم در زیر درج می شود در دست نیست:
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/11/121111_l42_tribute_mossadegh.shtml
http://ir.voanews.com/media/video/1543670.html
اکنون به یمن زمینه ایجاد شده از سوی برگزار کنندگان آن بزرگداشت در دهم نوامبر، موارد مهمی از آن سفر تاریخی زنده یاد دکتر محمد مصدق برای دفاع از حقوق ملت ایران در شورای امنیت و متعاقب آن مسافرت وی به دیگر نقاط امریکا از جمله شهر واشنگتن در این مجموعه به صورت چندین مقاله به علاقمندان تقدیم می گردد:
یکی از صادقانه ترین و در نتیجه معتبرترین مطالب را می توان در کتاب «خاطرات دکتر غلامحسین مصدق» یافت. در صفحه 76 چاپ سوّم این کتاب چنین آمده:
در شورای امنیت سازمان ملل
سفر به امریکا
            روز پنجم مهر 1330، وزارت خارجه انگلیس، طی اعلامیه ای تصمیم دولت ایران را در مورد اخراج کارکنان انگلیسی شرکت نفت از آبادان، به عنوان تخلف از قرار تأمین صادره از دیوان دادگستری بین المللی و در حکم توسل به زور و مغایر با اصول بین المللی اعلام کرد. در اعلامیه وزارت خارجه انگلیس گفته شده بود:
« . . . با وجود این که تصمیم دولت ایران، استفاده از قوای نظامی را بـــرای حفظ منـــافع انگلیس موجّه می سازد، مع هذا، دولت انگلیس برای حفظ قدرت سازمان       ملل، از توسل به زور خودداری خواهد کرد. . . . و در عین حال برای جلــوگیـــری از فروش نفت ایران به دیگران، به هرگونه اقدام مقتضی مبادرت خواهد نمود . . . .».
            دولت انگلیس در همان روز، نامه ای به دبیرکل سازمان ملل فرستاد. در این   نامه تقاضا شده بود: چون دولت ایران به قرار صادره از سوی دیوان بین المللی دادگستری توجه نکرده است، شورای امنیت موضوع را قبل از اخـــراج کارمنـــدان انگلیسی، مورد رسیدگی قرار دهد و دولت ایران را ملزم به رعایت قرار موقت دیـــوان دادگستری نماید.
            شـــورای امنیت سازمان ملل، شکایت دولت انگلیس را در دستــور خــــود قـــرار داد. سپس روز 6 مهــر، به دولت ایـــران اطلاع داد: هیئت نماینـــدگی ایــــران در جلسه شــورای امنیت، که بنا به تقاضای ایران، روز 22 مهــر تشکیل می شود حضــور یابد. ناگفته نماند که دولت ایران روز 11 مهر، باقیمانده کارکنان انگلیسی شرکت سابق       را از آبادان اخراج کرده بود.
            روز 14 مهر 1330، پدرم در رأس هیئت نمایندگی ایران، به منظور شرکت در اجلاس شورای امنیت سازمان ملل و دفاع از حقوق ایران عازم امریکا شد. اعضای   هیئت نمایندگی ایران عبارت بودند از: الله یار صالح، دکتر سید علی شایگان،           سهام السلطان بیات، دکتر احمد متین دفتری (اعضای هیئت مختلط)، دکتر کریم سنجابی، دکتـــر مظفـــر بقــائی (نماینــدگان مجلس شورای ملـــی)، بوشهـری ( وزیــر راه )، دکتـــر حسین فاطمی( معاون سیاسی و پارلمانی و سخنگوی دولت)، حسین نـــواب         ( وزیـــر مختــار ایران در هلند ), دکتــــر عیسی سپهبدی (مترجم زبان فرانسه )، محسن اسدی (مترجم زبان انگلیسی)، عباس مسعودی و دکتـــر مصطفی مصباح زاده، مــــدیران روزنامه های اطلاعات و کیهـــان؛ سیف پور فاطمی، نماینده روزنامه باختــر امروز؛ شجاع الدین شفا، رئیس اداره تبلیغات نیز از اعضای هیئت بودند. دکتر علی قلی اردلان نمایندگی دولت ایران را در سازمان ملل به عهده داشت، و دکتـــر جلال عبـــده معاون نماینده ایران در سازمان ملل متحد بود. در این سفر، من و خــواهـــرم         خانــم ضیــاء اشرف نیز همراه هیئت بودیم، پدرم هزینه مسافرت خود و ما را شخصا پرداخت کرد.
مسافرت هیئت با هـــواپیــمای K.L.M. صورت گرفت. در فـــرودگاه های              رم، فــرانکفـورت، آمستــردام، جمـــع کثیــــری از ایـرانیـان به استقبـال هیئت آمـده بودند. خبــــرنگاران خـــارجــی نیــز با اعضـــای هیئت مصاحبه و گفتگو به عمل آوردند. دوسه ساعت پس از پرواز، پدرم تلگرافی از حاج محمد نمازی، بازرگان ایرانی که در آن موقع مقیم امریکا بــود دریافت کرد. آقای نمــازی از پدر و همــراهان دعـــوت کــرده بود هنــگام اقامت در امــریکا مهمــان او باشند. بیشتـر همـــراهان این دعـوت را استقبال کـــردند، ولــی پــدرم در پاسخ تلگــرام، ضمن تشکر از آقــای نمازی خـــاطرنشان ساخت که هیئت نماینـــدگـی ایـــران با هزینـــه دولت عازم انجـــام مأموریت است و مهمـــان هیچ کس نخواهد شد.
ناگفته نگذارم که برای هریک از افراد عضو هیئت، روزانه مبلغ 60 دلار             هزینه سفر تعیین شده بود. که شامل کرایه هتل، صبحانه، شام و نهار بود. در آن     موقع، هزینه زندگی در امریکا خیلی ارزان بود. به عنوان مثال، کرایه هتل ما در نیویورک که یک هتل درجه اول محسوب می شد، شبی 20 دلار بود؛ هزینه شام و   ناهار و صبحانه، جمعا 18 دلار بیشتر نمی شد. پدرم به همـــراهان توصیه کرد مهمــان کسی نشوند و همگی در یک هتل منزل کنند تا با یکدیگــــر ارتباط و به همدیگـــر دسترسی داشته باشند.
در آن موقع، پرواز از اروپا به امریکا، با هواپیمای چهارموتوره ملخ دار انجـــام         می گرفت و هنوز از هواپیماهای سریع السیر «جت» خبری نبود. پرواز ما از آمستردام به نیویورک، بیش از 12 ساعت طول کشید. در فرودگاه نیویورک، نصرالله انتظام،   سفیر کبیـــر ایـــران در ایالات متحده، کادیلاک سفارت را دور از محل پیـــاده شدن مسافرین نگه داشته بود. این عمل که به زعم انتظام جنبه امنیتی داشت، برخلاف     میـــل پدرم بود.
            اتومبیل کادیلاک سفارت، که پرچم ایران در جلوی آن نصب شده بود و                                         پدرم، انتظام و من در آن نشسته بودیم، برای خارج شدن از فرودگاه حرکت کرد. از                  دور جمعیت زیادی به چشم می خورد. آن ها ایرانیانی بودند که که از نقاط مختلف                     امریــکا، برای استقبال از نخست وزیر و هیئت نماینــــدگی ایــــران، به نیویورک آمده         بودند. انتظام به راننده دستور داد از مسیری که مستقبلین آمـــده اجتماع کـــرده بودند، دور              شود. پــدرم، شگفت زده علت این تغییر مسیر را از انتظام جویا شد، سفیر ایران پاسخ                         داد که به خاطر رعایت مسائل امنیتی است. راننـــده در همـــان مسیـر به حرکت ادامــه                    داد. در این موقع، مشاهده کردیم مردی از صف مستقبلین جــــدا شده و بـه طــرف ما                 می دود. وی مسافت حدود یکصد و پنجاه متری بین اتومبیل ما و جمعیت                                   استقبال کننده را با شتاب طـــی کـــرد و فریادکننان گفت: « آقای دکتــر مصــدق، کجا                        می روید؟ مردم برای استقبال شما آمده اند . . .» به دستور پدرم، راننده اتومبیل را متوقف             کرد. در همین موقع، سه تن از مأموران پلیس که به دنبال آن شخص می دویدند، به                                 اتومبیل رسیدند و با سلاح های کمری در صدد دستگیری وی بر آمدند. پـــدرم از اتومبیل      پیـــاده شد و به پلیس گفت قصــد ســوئی در میـــان نیست. سپس بــه طـــرف صف         مستقبلین و روزنامه نگاران خارجی رفت. دختــــر خردسالی، به نماینـــدگی از ایرانیان،                   دسته گلی به پدر داد و خوش آمد گفت. ایـــرانیان ذوق زده نسبت به نخست وزیر و             هیئت نمایندگی ایران ابراز احساست کردند. چند تن نیز، در زمینه نهضت ملی                           ایــران و اثرات آن در جهـان بیاناتی ایراد نمودند. پـدرم از آنها تشکر کرد و از فرودگاه                   یکسره به بیمارستان Cornell Medical Center رفت و همراهان، به هتل والدورف                    تاور Tower Waldorf که برای اقامت آنها در نظـــر گــرفته شده بود رفتند. ناگفته       نگذارم، شخصی که از صف مستقبلین جـــدا شد و اتومبیل ما را متوقف کرد و پدرم را                       به محلی که ایــرانیان اجتماع کرده بودند، برد؛ مهندس پرخیده، یکــی از ایـــرانیان                          مقیم امریکا بود.
            پیش از عزیمت به امریکا، به توصیه پروفسور عدل، یک اطاق در بیمارستان       معروف به کورنل مدیکال سنتر، در شهر نیویورک برای بستری شدن پدرم ذخیره شده    بـود. منظــــور پـدر از رفتن به بیمــارستان، پس از ورود به نیـویـورک، ایـن بود کـــه از      ملاقاتها و دیـد و بازدیدهای تشریفاتی و خسته کننــده با رجـــال و شخصیت های              سیاسی و مصاحبه با روزنامه نگاران، خـــودداری کنــد در عین حـال معـاینه ای از او به            عمل آید.
من برای مخـــارج خـــودمان، مبلغ ده هزار دلار از صـــرافی مهدی لاله در تهـــــران خریده بودم. در آن موقع، قیمت دلار 40 ریال بود. مطلعین هـــزینه بیمارستان را روزی پنجاه - شصت دلار پیش بینی می کـــرده بــودند. با این محاسبه، پـــدرم                   می توانست چندروزی در بیمــارستـــان بماند، سپس به دیگـــر اعضـــای هیئت در هتل ملحق شود.
فردای روزی کـــه وارد نیـــویــورک شدیم، آقای تریگوی لی، دبیر کل سازمان ملل،     در معیت انتظام، سفیر کبیـــر ایــران، بــرای دیدن پدرم، به بیمارستان آمد و خوشامد گفت. روز بعـــد روزنامه نیویورک هرالد تریبیون، خبــر ورود نخست وزیـــر و اعضای هیئت نمــایندگی ایـــران را همــــراه با عکسهائی چاپ کـــرده بود و در ضمن نوشته بود:دکتر مصدق در «سوییت» 450 دلاری بیمارستان Cornell Medical Centerشاد و سرحال است.
روزنامه را که دیدم، به پدرم گفتم بابت هرشب توقف در این بیمارستان، بایـد 450 دلار بپــردازیم. پـدر سخت ناراحت شد و گفت « عجب کاری کـــردیم، مــا کـــه             چنین پولی نداریم. فکری بکن، تا هرچه زودتر، همین فردا، از اینجا بیرون برویم.»
هــــر روز وقت و بی وقت، پــزشکان، پرستــارها، به دیـدن و احــوال پرسی آقا         می آمـدند. رئیس بیمـارستان سعی می کـرد رضایت او را جلب کنــد، دائما سفـارش     می کرد. خودش می آمد، با پدرم صحبت می کـرد. حضور نخست وزیر ایران در امریکا و بستری شدن وی در آن بیمارستان از خبــرهای مهــم روزنامه ها و رادیوهای امریکا شده بود.
به یـاد دارم، روز دوشنبه بــود که پدرم در بیمــــارستـان بستری شد. دو روز بعــد کــه از میزان هزینه زیاد و بقــول خودش «کمــرشکن» بیمــــارستـان اطلاع یافت، اصـــرار داشت هرچه زودتر آنجـــا را ترک کند. سرانجـــام روز پنج شنبه، به دفتر رئیس روابــط عمومی بیمــــارستـان که خانمی بــود رفتم و گفتم: پدرم فــردا (جمعــه) باید از بیمارستـان مرخص شود. وی پس از چند تلفن به قسمت های مختلف بیمــــارستـان گفت: هنـــوز معاینات و آزمایش های ایشان تمــام نشده است. گفتم: پـدرم باید در اجلاس شورای   امنیت حاضر شود و سخنرانی هایش را آماده کند. به هــر ترتیب، قبــول کـــردند و صورتحسابمان را آوردند. هزینه پنج روز بیمارستان 14 هزار دلار شده بود! چـــاره نداشتم، پنج هــزار دلار از یک تاجـــر ایرانی قرض کـردم و به تهـران به برادرم تلگراف کردم برایمان پول بفرستد.
این راهم بگـــویم کــه این 14 هـــزار دلار هــزینه معاینات، اطاق، آزمایشها و عکس برداریهای طبی بود، دستمزد دکتـــرها را حساب نکرده بودند. پرسیدم اجـــرت     معـــاینه پزشک ها چنـــد است؟ گفتند چـــون شما پزشک هستید و پدرتان مورد احتـــرام جامعه امریکاست، از این بابت پولی قبــول نمی کنیم. وقتی به پدرم گفتم، خنــدید و گفت: غلط کـــرده اند، خرج تــورا هــم من می دهم! برو چندتخته قالچـــه بخـــر و به دکتـــرهائی که از من عیادت کرده اند هدیه کن. از یک تاجــــر ایــرانی اهل     آذربایجان شش تخته قالیچه به قیمت هــرکدام دویست تا سیصد دلار خـــریدم و به دکتـــرهای بیمارستان هـــدیه کـــردم.
روزهای اول اقامتمان در نیویورک ، روزنامه نیویورک هرالد تریبیون، سرمقــــاله مفصلی درباره ایــران، جنبش ملی شدن صنعت نفت و شخصیت سیــــاسی دکتــــر مصدق نوشت. این مقالات را خانمی به نام، مارگرت هیگنز Margret Higgens خبرنگار روزنامه مزبور نوشته بود و روی هم رفته، از ایران و منافع کشورمان، جانبداری کرده بود. مارگرت هیگنز از زمره خبرنگاران مشهور امریکا بود. وی در جنگ کره، همراه با سربازان امریکائی با چتر نجات در پشت جبهه فرود آمده بود و اخبار عملیات را برای روزنامه اش فرستاده بود.
پدرم از مطالعه این مقالات خوشحال شد و برای قدردانی از خانم خبرنگار به             من گفت او را پپیدا کنم و برای دیدار و تشکر از او، به منزلش بروم و یک تخته قالیچه به عنـــــوان یادگار به او هـــــدیه کنــــم. پــدرم سعی داشت، از همـــه کسانی که، به نحـــوی از انحاء، از ایران و منافع ایران حمایت می کنند قدردانی کند. پس از تلفن به روزنامه و تماس با او، درخواست خود را عنوان کـــردم؛ با خوشحالی پذیرفت. عصر روز بعــد، به محــل اقامتش که آپارتمان زیبائی بــود رفتم؛ پیام پدر را به او ابلاغ کردم و گفتم این قالیچه را نخست وزیر ایران از پول خود خریداری کرده و به عنوان هدیه و یادگار به شما می دهد. خانم خبرنگار، بسیار خوشحال شد و تشکر کرد، اما حاضــــر   به دریافت قالیچه نشد و اصــرار من، و تأکید این نکته که سنت و آداب ما دادن         چنین هــــدیه ای را تکلیف می کنـــد کارگـــر نیافتاد و گفت: « سلام مرا، به پدرتان، نخست وزیر ایران برسانید و بگوئید اگر هدیه ایشان را قبــــول کنم، مــــردم خواهند گفت: «درنوشتن مقالات مربوط به ایران تحت تأثیـر این هدیه قرار گرفته ام . . . »
وقتــــی موضوع ملاقات با خانم مارگرت هیگنز را بـــــرای پدرم نقــــل کـــردم، لحظاتی به فکر فرو رفت و سپس گفت: راز موفقیت این جامعه همین است، افــــرادشان،   عمــوما احساس مسئولیت می کنند؛ به آنچــــه اعتقاد دارند عمل می نمایند؛ بدیهـــی است در بین این جـــوامع، مانند همـــه جا، اشخاص نادرست و خیانتکار هـــم یافت می شود، اما در مجمــــوع سعی می کنند درستکار باشند. اینهــا را، به این آسانی نمی تـــوان از راه راست منحــــرف کـــرد. همین خانـــم را مثال می زنم؛ کسی از هــــدیه دادن ما بـــه او، آگاه نمی شود. تو، یک قالیچه کوچک برای او برده ای و به قول خودمان، هــــــدیه کــــرده ای، اما به گمانم، خـــود او احساس می کند که در قبال وظیفه اش درست عمل نکرده است؛ هرچنــــد هـــدیه را بعد از نوشتن مقـــاله گرفته باشد. چــه بسا، در آینده نیز، هنگام تهیه گزارش درباره ایــــران، همین احساس را داشته باشد.
روز بعـــــد، خانــــم خبـــرنگار، با درخواست قبلی، به دیدار پدرم آمـــد و از اقـــدام وی در فرستادن هــــدیه تشکر کرد. پدر که احساس می کرد نسبت به او، مدیــــون است، به خاطر مقالاتی که به سود ایران نوشته بو، از وی به عنــــوان یک دوست دعوت کرد تا به ایران بیاید و مهمان شخص او باشد. خانم هیگنز قبــــول کــــرد. چند هفته بعــــد، پس از بازگشت پدرم از امریکا به تهــــران آمــــد و یک هفته مهمــــان ما بـــود و باز، در مراجعت، مقالاتی درباره ایـــران و به طرفداری از نهضت نوشت. او سالها با ما   ارتباط داشت؛ یادش گرامی باد . . . .
خــــاطره دیگــــری دارم از مترجمین ایــــرانی که همــــراه هیأت به امریکا آمده بودند: پدرم از اسدی که انگلیسی دان بود، درخواست کرد، مطلبی درباره مأموریت هیئت و تصمیم شورای امنیت سازمان ملل تهیه کند، تا روز اقامتمان در نیویورک، کــــه       قرار بود با روزنامه نگاران امریکائی مصاحبه به عمــــل آید، بین آنها پخش شود. آقای اسدی مطلب مورد نظـر را تهیه کـرد. روزی که خانم مارگرت هیگنز برای ملاقات ما به هتل آمـــده بود، پدرم به منظــــور نظرخـــواهی، آن نوشته را به او داد. خانم خبرنگار، پس از مطالعه تبسمی کــــرد و گفت: این مطلب به شیوه ادبیات دوره شکسپیر نوشته   شده و ژورنالیستی نیست؛ در نتیجه مردم امریکا چیزی دستگیرشان نمی شود.
پدرم از او خواهش کـــرد، زحمت تهیه این متن را به عهــــده بگیرد؛ وی قبــــول کـــرد. روز بعـد آن را نوشته و ماشین شده به پدرم داد و بسیار مورد توجه روزنامه نگاران قـــرار گرفت.
*   *   *   *   *
در بخش بعد به قسمت دیگری در اینباره باره
خواهیم پرداخت.

صادق هدایت؛ مردی در تعقیب مرگ!






صادق هدایت؛ مردی در تعقیب مرگ! (+گزارش تصویری)
صادق هدایت در سال 1307 برای اولین بار دست به خودكشی زد و در ساموا حوالی پاریس عزم كرد خود را در رودخانه مارن غرق كند ولی قایقی سررسید و او را نجات دادند...
 
 
 
 
 
صادق هدایت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدری در تهران تولد یافت.
 
 
پدرش هدایت قلی خان هدایت (اعتضادالملك)‌ فرزند جعفر قلی خان هدایت (نیرالملك) و مادرش خانم عذری- زیورالملك هدایت دختر حسین قلی خان مخبرالدوله دوم بود.
 
او در سال 1287 وارد دوره ابتدایی در مدرسه علمیه تهران شد و پس از اتمام این دوره تحصیلی در سال 1293 دوره متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز كرد.
 
 
 
در سال 1304 صادق هدایت دوره تحصیلات متوسطه خود را به پایان برد و در سال 1305 همراه عده ای از دیگر دانشجویان ایرانی برای تحصیل به بلژیك اعزام گردید.
 

او ابتدا در بندر (گان) در بلژیك در دانشگاه این شهر به تحصیل پرداخت ولی از آب و هوای آن شهر و وضع تحصیل خود اظهار نارضایتی می كرد تا بالاخره او را به پاریس در فرانسه برای ادامه تحصیل منتقل كردند.
 
 

صادق هدایت در سال 1307 برای اولین بار دست به خودكشی زد و در ساموا حوالی پاریس عزم كرد خود را در رودخانه مارن غرق كند ولی قایقی سررسید و او را نجات دادند.
 
سرانجام در سال 1309 او به تهران مراجعت كرد و در همین سال در بانك ملی ایران استخدام شد. در این ایام گروه ربعه شكل گرفت كه عبارت بودند از: بزرگ علوی، مسعود فرزاد، مجتبی مینوی و صادق هدایت.
 
 
در سال 1311 به اصفهان مسافرت كرد در همین سال از بانك ملی استعفا داده و در اداره كل تجارت مشغول كار شد.
 
در سال 1312 سفری به شیراز كرد و مدتی در خانه عمویش دكتر كریم هدایت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره كل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال یافت.
 
 
در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همین سال به تامینات در نظمیه تهران احضار و به علت مطالبی كه در كتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجویی و اتهام قرار گرفت.
 
در سال 1315 در شركت سهامی كل ساختمان مشغول به كار شد. در همین سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندی بهرام گور انكل ساریا زبان پهلوی را فرا گرفت. در سال 1316 به تهران مراجعت كرد و مجددا در بانك ملی ایران مشغول به كار شد.
 
در سال 1317 از بانك ملی ایران مجددا استعفا داد و در اداره موسیقی كشور به كار پرداخت و ضمنا همكاری با مجله موسیقی را آغاز كرد و در سال 1319 در دانشكده هنرهای زیبا با سمت مترجم به كار مشغول شد.
 
در سال 1322 همكاری با مجله سخن را آغاز كرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتی آسیای میانه در ازبكستان عازم تاشكند شد.
 
ضمنا همكاری با مجله پیام نور را آغاز كرد و در همین سال مراسم بزرگداشت صادق هدایت در انجمن فرهنگی ایران و شوروی برگزار شد. در سال 1328 برای شركت در كنگره جهانی هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد ولی به دلیل مشكلات اداری نتوانست در كنگره حاضر شود.
 
در سال 1329 عازم پاریس شد و در 19 فروردین 1330 در همین شهر بوسیله گاز دست به خودكشی زد.
 
و سرانجام در 48 سالگی خسته از تعقیب و گریز مرگ صادق هدایت درگذشت.

گردآوری و تنظیم:گروه فرهنگ و هنر پرشین پرشیا