۱۳۹۱ خرداد ۱۰, چهارشنبه

بهروز سورن: رسانه های وابسته, پشتوانه یا پشت پا

بهروز سورن: رسانه های وابسته, پشتوانه یا پشت پا


بنیه مالی یک رسانه نه تنها میتواند بلحاظ تکنیکی آنرا تامین کند و کیفیتی بالا را به خوانندگان یا شنوندگان و بینندگان خود عرضه کند بلکه میتواند زمینه های بالا رفتن تیراژ ( بازدیدکنندگان ) آن نهاد مطبوعاتی را نیز فراهم نماید. اما اینها تمامی قضایا نیستند و موفقیت آن مشروط به جلب اعتماد مخاطبین در پروسه فعالیت خود هم میباشد.اعتماد سازی یک رسانه منوط بر پرداختن به نیاز مخاطبان و تولیدگری آن رسانه است. این دو محور در ارتباطی مستقیم با توانائی های مالی آن است. قطعا تجربیات و دانسته ها و تخصص حرفه ای کارکنان و گردانندگان رسانه در امر اعتمادسازی دخیل هستند اما نیازهای بر شمرده شامل دریافت های خبری تحلیلی اطلاعاتی مخاطب هم میباشد.
از آنجا که مطالب خبری – اطلاعاتی, عمومی محسوب میشوند, بیشترین علاقه ها را برانگیخته و در جذب خواننده یا شنونده وبازدیدکننده نقش اصلی را بعهده دارند. بالارفتن تیراژ یک رسانه ارتباط مستقیم با این نکته دارد. همانطور که مطالب تحلیلی مورد علاقه بخشی از لایه های روشنفکری است.

رسانه هائی همچون بی بی سی فارسی و صدای آمریکا  و رادیو فردا با علم بر جذابیت این بخش از فعالیت, بیشترین سرمایه گذاری را در این زمینه سازمان میدهند. امکانات مالی دولتی آنها و رسانه های دولتی ( مادر ) ابزار کافی برای فعال نمودن خبرنگاران و انتشار خام اخبار آنهم در محدوده ای مفید!! را برای بالا بردن تیراژ در اختیار آنها قرار میدهد. اخبار رسانه های مادر و دولتی توسط کادر پرسنلی بی بی سی فارسی و صدای آمریکایی فارسی ترجمه و مورد استفاده قرار می گیرند.

این نقطه آغازی است برای بخش تحلیلی و یا بعبارتی سیاستگذاری این نهادها که در گزارشات و گفتگوها و میزگرد ها منعکس میشود. مشاوران استراتژیک این رسانه ها که حلقه واسط میان رسانه و دول مطبوع خود هستند بموازات خبر رسانی آن ارگان به برنامه ریزی بخش تحلیل و سیاستگذاری رسانه میپردازند و بر آن نظارت دارند.


فعالیت این دو رسانه در بخش فارسی خود چه در زمینه خبر رسانی و چه در بستر تحلیل و سیاست گذاری متاثر از روابط زمانی و مکانی دولت های خود با حاکمان در ایران هستند و نقش بسیار حساسی را نیز بعهده دارند. بدین معنی که چنانچه فاز تهدید نظامی و تجاوز مهیا باشد, رسانه ای همانند بی بی سی فارسی توسط ابزار های یدکی خود همانند وبلاگ گزارشگران! به تزئین و تطهیر وسایل جنگی غرب مشغول می شود ( بازدید از ناو جنگی آمریکا در خلیج فارس ) و تبلیغات تسلیحاتی و نظامی این جناح را بزبان فارسی بر عهده می گیرد. تبلیغات برای که؟
برای همان مخاطبان که در پروسه خبررسانی و در نبود نهادهای مقتدر و مستقل خبری, جذب این رسانه شده اند.

میدانیم که بی بی سی فارسی از سوی وزارت خارجه بریتانیا تغذیه مالی میشود و در برابر آن پاسخگوست. بدین معنا که آب بدون اجازه این وزارتخانه نمیخورد و تابعی از تصمیمات کلی و استراتژیک این نهاد دولتی است. همچنین میدانیم که کارمندان فارسی زبان این رسانه تا زمانی کارمند و حقوق بگیر آن باقی می مانند که این سیاست ها را دنبال کنند.
بخش مهمی از فعالیت شبکه فارسی بی بی سی و صدای آمریکا به انعکاس اخبار خام و گاها بی طرفانه اختصاص دارد. این نکته همانطور که قبلا گفته شد در ارتباط مستقیم با جلب اعتماد مخاطبان و بالا بردن تیراژ آن میباشد. اما این همه حقیقت نیست بلکه رقابت رسانه ای ناچارا رسانه ها را علیرغم وابستگی شان به اینسو سوق میدهد. امروزه رسانه ها اگر با تکنیک و تخصص بسبک جدید آمیزش نداشته باشند بسرعت تضعیف و به جرگه فراموش شدگان می پیوندند.رقابت های سیاسی اقتصادی, رقابت های رسانه ای را نیز امروزه بدنبال دارند. همانگونه که جمهوری اسلامی در ادامه تنشهای سیاسی خود بر امکانات و تلاشهای رسانه ای خود در همه جا و بویژه در ایران ومنطقه افزوده است و افسار گسیخته بر آزادی بیان و قلمزنان در تبعید میتازد.

در مورد صدای آمریکا قضیه کمی شفاف تر است.

دعوا در میان رسانه صدای آمریکا با کنگره نمایندگان این کشور شرط و شروط هائی را بمیان میکشد که به قرار زیر است و خود گویای نکاتی است که پیش از این طرح شد.

گامهای ضروری و اضطراری که بخش های فارسی رسانه های دولتی آمریکا (رادیو فردا و صدای آمریکا) برای حل مشکلاتشان باید بردارند، به شرح زیر است:

الف. بررسی کامل صلاحیت مدیران و کارمندانی که از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۱ استخدام شده اند و اطمینان یافتن از شایستگی آنان و حرفه ای بودنشان در امر خبرنگاری و همچنین تسلط کامل بر زبان فارسی

ب. تصویب قوانین جدید برای کارمندان قراردادی و موقت بخش فارسی و ایجاد شرایط عادلانه جهت تقویت روحیه آنان

ج. تشکیل گروه مشاوران از بین ایرانیان در تبعید، با هدف نظارت بر  پخش برنامه های بخش فارسی و انتقال واکنش بینندگان به مدیران این رسانه

د. برگزاری جلسات کمیته های فرعی کنگره ایالات متحده برای نظارت دائمی بر مدیریت و برنامه های بخش فارسی صدای آمریکا

ه. مدیران و برنامه گذاران بخش فارسی باید از منابع مالی که توسط مالیات دهندگان آمریکایی تامین می شود، به نحوی استفاده کنند تا برنامه هایی که ارائه می دهند از ارزشهای آمریکائی نشات گرفته و با منافع ملی این کشور همخوانی داشته باشد و در عین حال از بالاترین کیفیت حرفه ای نیز برخوردار باشد
بنابر مختصات تاکید شده و از دیدگاه دولت آمریکا :

کارمندان و مدیران ایرانی این رسانه اول بایستی ( صلاحیت ) داشته باشند. دوم ( شایسته باشند ). سوم ( حرفه ای باشند ). چهارم اینکه ( مسلط به زبان فارسی ) باشند. پنجم حقوق بگیر آمریکا باشند. ششم ارزش های آمریکائی را مد نظر داشته باشند. هفتم منافع ملی آمریکا را پاسداری کنند.
این نکات قطعا در بر گیرنده میزان تعلق و همبستگی مشاوران و برنامه گذاران رسانه رادیو فردا و صدای آمریکا نیز هست.
نتیجه اینکه قلم زنان و چهره های سیاسی و بویژه شخصیتهای معروف به آزادیخواهی و برابری طلبی که در حیاط خلوت این رسانه ها قدم میزنند!! قطعا آگاهند که ( مسئولیتهای غیر متعارفی ) بر دوش آنها قرار خواهد گرفت که از دید اپوزیسیون رادیکال و بیدار پنهان نخواهد ماند. بی تردید هر انسانی حق تغییر عقیده و چرخش نظری دارد و اینکه دگراندیش شود و بماند اما شفافیت بخشیدن به چرخشهای سیاسی واقع شده شرط ضروری رفتاری سیاسی و مسئولانه است.


بهروز سورن

28.05.2012

سخنی پیرامون جزایر سه گانه ایران و خلیج فارس


هوشنگ کردستانی

سخنی پیرامون جزایر سه گانه ایران و خلیج فارس

    
     خلیج فارس یا در حقیقت پارس، از آن تاریخ که داریوش بزرگ فرمان حفر آبراهی را میان رود نیل و دریای سرخ صادر کرد تا امروز خلیج فارس نامیده شده است.
متن فرمان داریوش چنین است:
     «من پارسی ام، از پارس، مصر را گشودم. من فرمان کندن این آبراه را داده ام، از رودی که از  مصر روان است به دریایی که از پارس می آید. سپس این آبراه کنده شد چنانکه فرمان دادم و کشتی های آینده از مصر با عبور از این آبراه به پارس روند چنانچه من خواستم» (کتاب خلیج فارس، نوشته احمد اقتداری)
     از زمان صدور این فرمان تا کنون که بیش از 2500 سال می گذرد، خلیج فارس همواره به این نام نوشته و نامیده شده است.
     جمال عبدالناصر که پس از برکنار کردن ژنرال نجیب قدرت را در مصر بدست گرفت و در سال های میان 1954 تا 1970 رئیس جمهور مصر بود و می خواست اسرائیلی ها را به دریا بریزد و تنها پس از شش روز جنگ از ارتش اسرائیل شکست خورد، به دلیل ضدیتش با محمد رضا شاه و بخاطر کسب محبوبیت میان توده های مردم عرب برای نخستین بار از خلیج فارس بنام خلیج عربی نام برد.
     در سال های اخیر که استبداد مذهبی بر ایران حاکم شده و آزادی ها و حاکمیت ملی از میان رفته است، شیوخ شیخ نشینان جنوب خلیج فارس و بیش از همه عربستان سعودی که در پی دامن زدن به اختلاف های مذهبی هستند با آگاهی از نارضایتی مردم ایران و نداشتن پایگاه مردمی سردمداران جمهوری اسلامی و به امید برخورداری از حمایت قدرت های غربی حاضر در منطقه، از فرصت سوء استفاده کرده و در طبل جنگ می کوبند. جنگی که سرآغاز آن عنوان کردن خلیج عربی به جای خلیج فارس و سپس ادعای مالکیت نامشروع جزایر سه گانه ایرانی ابو موسی، تنب بزرگ و تنب کوچک است. از آنجا که سردمداران جمهوری اسلامی هر یک به دلایلی، اقدامی شایسته و در خور در برابر این یاوه گویی های پوچ چند شیخ عرب که سرزمین هایشان در درازای تاریخ جزیی از قلمرو ایران و حاکمانشان دست نشانده پادشاهان ایران بوده اند، نشان نداده اند. اکنون وظیفه ما ایرانیان است که در برابر این توطئه های برنامه ریزی شده ساکت نمانیم و آرام ننشینیم و با همبستگی ملی به این ادعاهای عاری از حقیقت و مغایر با واقعیت های تاریخی و البته ضد منافع ملی، پاسخ کوبنده و دندان شکن بدهیم و خاطرنشان کنیم که شیوخ امارت نشین های جنوب خلیج فارس نه با سران جمهوری اسلامی بلکه با ملت بزرگ ایران رو در رو هستند، نشان دهیم که مخالفت مردم ایران با نظام استبداد مذهبی و سردمداران جمهوری اسلامی هرگز مانع از آن نخواهد بود که از منافع ملی و تمامیت ارضی کشور دفاع نکنیم.
     باید اضافه کرد که در ایجاد همبستگی برای دفاع از منافع ملی، احزاب، سازمان ها و شخصیت های ملی وظیفه ای خطیر بر عهده دارند. وظیفه آن ها است که ثابت کنند هنگامی که پای منافع ملی در میان باشد در برابر بیگانگانی که قصد تهدید آنرا دارند، بدور از وابستگی های سازمانی، اعتقادات سیاسی و عقیدتی، در کنار هم خواهند بود و به اتفاق هم بپا خواهند خاست. وابستگی های سازمانی نمی تواند و نباید مانع شکل گیری اتحاد و همبستگی در  دفاع از منافع ملی و تمامیت ارضی کشور شود.
     یگانگی و همبستگی که مردم و سازمان های سیاسی در دفاع از نام خلیج فارس و تمامیت ارضی نشان داده اند گام بلندی در مسیر ایجاد یک همبستگی بزرگ ملی است که باید ادامه یابد.
     این جنبش باید ما را آگاه کند که تحقق آرمان هائی نظیر آزادی، مردم سالاری و ناوابستگی از مسیر یگانگی و همبستگی می گذرد. اگر پس از گذشت بیش از سی و سه سال هنوز نتوانسته ایم به حاکمیت ملی و آزادی برسیم، یکی از دلایل آن همین است که برخی از هموطنان متأسفانه منافع ملی را فدای منافع شخصی و سازمانی کرده اند.
     کشور استعمار ساخته امارات، از هفت شیخ نشین به نام های ابوظبی، دبی، شارجه، عمان، فجیره، رأس الخمیه و ام القرین که از پایان سال 1971 میلادی به ظاهر به استقلال رسیده، حدود پنج میلیون جمعیت دارد که اکثریت آن خارجیانی هستند که در جستجوی کار به این امارات آمده اند. در سال 1908 کشور انگلستان خود را قیم و سرپرست شیخ نشین های این بخش از جنوب خلیج فارس اعلام نمود و آنرا اِشغال کرد.
تا پایان سال 1971 ایران هیچگاه این اِشغال را نپذیرفت و سه جزیره ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک همواره جزو تقسیمات کشوری ایران بود. در پایان سال 1971 پس از  توافق ایران و انگلستان و پیش از تأسیس کشور استعمار ساخته امارات متحده، سرانجام این سه جزیره به ایران بازگردانده شدند.
     موضوع مهمی که باید به آن توجه داشت این است که حتی بسیاری از هموطنان که به دلیل نیاز یا از روی اجبار هنوز بطور کامل از جمهوری اسلامی نبریده اند در دفاع از منافع ملی و تمامیت ارضی با آزادیخواهان و ملی گرایان همصدا شده اند. به این همصدایی و همدلی مهم باید توجه و از آن استقبال کرد و در جهت ایجاد یک همبستگی بزرگ ملی در راستای تحقق حاکمیت مردم از آن بهره گرفت.
     امارات عربی و کشورهای عرب پشتیبان آن توجه داشته باشند که چنانچه در ادعای غیرقانونی خود در مورد  جزایر سه گانه ایران پافشاری نمایند بی شک ملت ایران مسایل ناگفته قرارداد 1971 را که باعث جدایی بحرین از مادر وطن شد برملا خواهد کرد.

گین نگاره های "میرملاس" به تاریخ پیوست/ میراث 12 هزار ساله محو شد

mirmelass 1 29052012۱۳۹۱/۰۳/۰۹- کوهدشت - خبرگزاری مهر: "غار میرملاس" که در کوه سرسرخین شهرستان کوهدشت واقع شده نخستین غاریست که بر روی دیوار آن رنگین نگاره هایی را یافتند که امروز این میراث 12 هزار ساله بشر در مسیر نابودی و نیستی قرار دارد.
به گزارش خبرنگار مهر، نقاشی های میرملاس روی دیواره ای سنگی در کمرکش کوه "سرسورن" بر فراز دره میرملاس و در حدود 15 کیلومتری شمال غربی کوهدشت قرار دارند. بر سینه ستبر این دیواره شکوهمند نگاره های شکار، شکارچیان و میدانهای جنگ اقوام بدوی نقش بسته که پیشینه 12هزار ساله دارند.
در کتاب "لرستان در گذر تاریخ" در مورد این غار آمده است: پاره ای از آثار و شواهد غار از جمله نقاشی های بدنه آن قدیمی تر از دوره نئولیتیک و بسیاری از تصاویر و شواهد مکشوفه اش به دوره ی نئولیتیک برمی گردد.

این در حالیست که نقش های میرملاس که هزاران سال است از گزند باد، بوران، آفتاب و آفات با شکوه بر جای مانده اند و رنگ نباخته اند؛ امروز می روند تا برای همیشه از گردونه روزگار محو شوند.
میرملاس از دید متخصصین و باستانشناسان
پرفسور مک بورنی استاد باستان شناس دانشگاه کمبریج که در تیرماه 1348 برای کاوش و بررسی نقاشی های غار هُمیان و میرملاس به کوهدشت سفر کرده بود در گزارش خود چنین به اهمیت سنگ نگاره های تازه کشف شده می پردازد: نقوش روی صخره های کوهدشت شبیه نقش های مکشوفه در شرق اسپانیا در دوره اخیر، مربوط به دوره ماقبل تاریخ است و تمامی نقوش صخره ای کوهدشت روی بلندی هایی متراکم و در چند کیلومتری جنوب غربی کوهدشت در یک ردیف دایره شکل قرار گرفته اند. در محل غار تیغه های فلینت و خرده سفال پیدا شد، که دلالت بر سکونت در جوار این برجستگی ها دارد، این نقوش نخستین تجلیات ذوق هنری مردمان غارنشین منطقه کوهدشت لرستان به شمار می رود. اندازه صورتها در نگاره های سنگی میرملاس بین 10 تا 30 سانتی متر و بیشتر به شکل حیوانات و به گونه نیم رخ هستند. رسم کردن حیوانات به گونه نیم رخ، روشی است که در دوره های گوناگون شکارگری ایران حفظ شده و حتی تا به حال نیز متداول مانده است و سابقه نگارگری در ایران را حداقل به دوره نئولتیکِ حجرِ جدید یعنی حدود 6500 سال می رساند. من تصور می کنم که این نقاشی ها به وسیله ساکنان لرستان در دورانی که بشر به حالت جوینده خوراک می زیسته است ترسیم شده اند؛دورانی چندین هزار سال پیش از آن که دره ها خشک شوند و انسان بتواند از کوهسار پایین آمده و بیرون از کوهستان زندگی نماید."
 mirmelasse 2 29052012
 خانم ماری لیز لوژن بلژیکی متخصص هنرهای صخره ای نیز در مورد نقوش پناگاه میرملاس می گوید: این نقوش بسیار بی نظیر هستند و مانند اینها را در اروپا نداریم، بنابراین مهم است که حفاظت شوند.
 پروفسور گیرشمن پس از کشف غار میرملاس و همیان با مشاهده عکس ها و اسلایدهای آن، چنین اظهار نظر کرده است: "کشف نقاشی ها در یک غار لرستان مطلبی حایز اهمیت است، طی تمام تجسس هایی که درباره کاوش های مربوط به غارهای میهن شما انجام یافته است اعم از آنچه اینجانب در کوههای بختیاری به عمل آورده ام و یا آنچه در بیستون و البرز و کوههای خراسان معمول داشته است همچنین آنچه به وسیله دانشمندان آمریکایی در افغانستان صورت پذیرفته در هیچ جا نقاشی هایی بر روی بدنه سنگ کوهستان دیده نشده است و از اینجا اهمیت موضوع به خوبی روشن می شود."
 میرملاس و دیگر غار نگاره های با اهمیت جهان
 بنا بر این گزارش، تنها غارنگاره های کرکس و لاسکوی فرانسه و آلتامیرای اسپانیا از لحاظ پیشینه و اهمیت به پای نقاشی غارهای لرستان اعم از میرملاس، هُمیان 1و 2، دوشه، گرارجنه، برد اسبی، یافته و ... می رسند.
 در غار اصلی آتامیرا 21 نقاشی از گاومیش ها به رنگ قرمز و مشکی بر سقف هایی کوتاه غار کشیده شده اند و بین 14 تا 20 هزار سال قدمت دارند. این نقاشیها در سال 1868 کشف شدند به جاذبه گردشگری بدل گشتند.
mirmelass 3 29052012
 غار آلتامیرا از سال 1985 به بعد جز میراث جهانی یونسکو به شمار می رود و روزانه 3 هزار نفر بازدید کننده داشت ولی برای اینکه گرمای بدن و رطوبت نفس آدم ها به مرور نقاشی ها را از بین می برد از سال 1982 تا2002 روزانه تنها چند بازدید محدود - مختص سران کشوری و پژوهشگران- از این غار مجاز بود.
میراث تاریخی به دست انسان معاصر از پای درآمد
و اما امروز سنگ نگاره های بی بدیل غار میرملاس را خطوط یادگاری درهم فشرده و در جاهایی رنگ های اسپری نابود کرده اند و دیگر نقشهای اولیه قابل رویت نیستند. طبیعت هم بیکار ننشسته و نور مستقیم آفتاب و شوره های آهکی از دیواره های فوقانی هم آنچه آدمیان تخریب نکرده بودند را خراب و غیرقابل رویت کرده است.
آدمی از دیدن چنین صحنه هایی متاثر می شود زیرا نقوش اینجا همگون غارهای کرکس و لاسکو در فرانسه است ولی به طور قطع مهجوریت این میراث فرهنگی و تاریخی به مانند سنگ نگاره های غارهای کرکس و لاسکو فرانسه نخواهد بود.
mirmelasse 4 29052012
 به رغم اینکه سنگ نگاره های غار میرملاس شهرستان کوهدشت در ردیف نقوش غارهای کرکس و لاسکو در فرانسه است اما امروز در حالی که آنجا برای محفوظ بودن حتی از رطوبت تنفس انسان های بازدیدکننده، مقابل آنها حصار شیشه ای کشیده اند سنگ نگاره های میرملاس با اسپری، نور خورشید، باد و باران و یادگاری های مردم نا آگاه از دست رفته است.
میرملاس از صفحه تاریخ محو می شود
غارنگاره های کهن جهان در پستوی دره میرملاس، خاموش و بی نشان در معرض آسیب های جدی قرار گرفته اند و حتی تابلوی کوچکی در ابتدای دو سه کیلومتر جاده خاکی نامناسب و پر دست اندازی که از مسیر راه اولاد قباد به سوی غار شاخه می شود نیز برای راهنمایی افرادی که برای اولین بار به دیدار صحنه ی های دلخواه شان می شتابند، وجود ندارد.
 متاسفانه امروز هیچ گونه پاسداری از این آثار که نه تنها شناسنامه مکتوب سرزمینمان هستند، بلکه نمایانگر گوشه ای از زندگی انسانهای نخستین و برگی زنده از تاریخ بشر محسوب می شوند در راستای انتقال این آثار به آیندگان صورت نگرفته است.
 متاسفانه طی سالهای اخیر برخی افراد ناآگاه با نوشتن یادگاری روی نقش ها، پاشیدن آب روی آنها به بهانه عکس گرفتن برای اینکه تصویر واضح تری از نقوش بگیرند، روشن کردن آتش در پای دیوار صخره و سیاه ساختن تابلوی سنگی نقوش، متلاشی کردن صخره با مواد منفجره به سودای دست یابی به عتیقه، ضربه زدن به سنگ و خراشیدن و وارد کردن زخم های ژرف و درمان ناپذیر بر پیکره نقاشی ها کاری کرده اند که نقوش مانای میرملاس به زودی برای همیشه از صفحه تاریخ محو شوند.

تجمع هنرمندان کوهدشتی در حمایت از میراث 12 هزار ساله

به هر روی وضعیت اسف بار امروزی غار میرملاس موجب تجمع تعدادی از هنرمندان و فعالان رسانه ای کوهدشتی در حمایت از این میراث ملی و تاریخی شد.
mirmelasse 5 29052012
 در این تجمع که طی روز گذشته در محل این غار تاریخی به همراه پوشش رسانه ای خبرنگاران و با حضور برخی مسئولان میراث فرهنگی برگزار شد هنرمندان که از هر رشته هنری نمایندگانی در بین آنان بود، گله مندی و انتقاد خود را از عدم رسیدگی به این آثار ارزشمند در قالب مصاحبه نشان داده و خواستار رسیدگی جدی و بی درنگ به وضعیت این آثار شدند.
 آنها معتقد بودند که وضعیت رنگین نگاره های میرملاس روز به روز و لحظه به لحظه وخیم تر از گذشته می شود و این مراث 12 هزار ساله نیازمند رسیدگی اورژانسی است.
میرملاس نامی آشنا برای جهانیان، عنوانی مهجور در ایران!
به هر روی آنچه ذهن همگان را درگیر کرده این است که به راستی چرا باید میرملاسی که برای باستانشناسان و علاقمندان تاریخ و پژوهشگران و هنرمندان دنیا، نامی آشناست؛ در میان مردم محل خویش چنین با بی مهری روبرو شود و چه کسی مسئولیت حفظ این آثار را بر عهده دارد؟
اگر دغدغه میراث باستانی و فرهنگی مان را داریم بایستی دست به کار شده و نگذاریم وضع از این بدتر شود چرا که در این فاجعه همه مسئولیم ولی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری که متولی چنین اموری است بیش از دیگران وظیفه دارند.
گزارش :محمد بساطی

۱۳۹۱ خرداد ۸, دوشنبه

چرا باید از رضا پهلوی ترسید؟: پاسخ به اسماعیل نوری علا

چرا باید از رضا پهلوی ترسید؟: پاسخ به اسماعیل نوری علا

دوشنبه, ۸م خرداد, ۱۳۹۱
اندازه قلم متن

آقای نوری علا، مدتی است که زیر ضربات انتقادی قرار گرفته و این انتقادات بی دلیل هم نیست، سابقه آن بر می گردد به نقش ایشان در تحریف واژه های سیاسی، رنگ آمیزی معانی و اصول دموکراسی و جمهوری خواهی . نوری علا ، که دستی هم در سینما داشته ، در آغاز در سناریوی فیلم خود که پشت زمینه سبز به آن داده است، برای خود نقش یک منورالفکر راوبط  اجتماعی در نظر گرفته بود.
نور علا، پس از مدتی با شنیدن چند تعریف و تمجید از کسانی که گویا به گفته وی دانشجویان علوم سیاسی! دانشگاه ها می باشند، در پی آن برآمد که نقش رهبری سیاسی جامعه را پذیرا شود و در این راه گام بردارد، و جمیع اپوزیسیون گم گشته ایرانی را به زیر مهمیز سبز! خود آورده و رام کند. او در این راه هیچ انتقادی را بر نمیتابد، تا جاییکه منتقدین خود را تهدید به شکایت و کشاندن به دادگاه میکند، نمونه آن تهدید علنی دکتر حسین لاجوردی در شبکه تلویزیونی پارس بود.
نوری علا، هم مانند بسیاری از بندبازان سیاسی! تنها توانست برای چند صباحی در جالیز سیاست ایران جایگاه مترسکی را اشغال کند. نوری علا، بخوبی آگاه است که در سیاست نه تنها وزنی ندارد، بلکه در بحث روشنفکری و فلسفه نیز افکارش مغشوش و مشکوک  به نظر میرسد و  هنوز با رسوبات شیعی آمیخته است.
نوری علا، در تنگنا قرار گرفته است، بسیاری از کسانی که در آغاز سناریوی سکولار سبز! وی را یاری می کردند و رهبری وی را پذیرفته  بودند ، با گذشت زمان و روشن شدن بسیاری از پشت پرده ها، وی را ترک کردند و به گفته معروف؛ اسماعیل ماند و حوض سبز رنگش!
تعجب آور نیست که نوری علا هم مانند بسیاری از واماندگان اپوزیسیون که در تشخیص واقعیت های امروز جهان در مانده اند، تحت تاًثیر برخی دورنما های مشکوک قرار بگیرد  و برود و تمام قد پشت سر آقای رضا پهلوی بایستد!. در چند ماه گذشته چند نمونه از این فرصت طلبی ها دیده شد. البته این خانم ها و آقایان همیشه یک مفری برای خروج پیش بینی می کنند و با جبهه گیری های دو پهلو! و بند بازی،  پل بازگشت به اپوزیسیون طرفدار مردم سالاری را  بکلی خراب نمیکنند .
نوری علا، در مقاله ای با عنوان چرا نباید از رضا پهلوی ترسید! پس از کلی تعارفات و تعریف و همشهری خطاب کردن آقای فرهنگ قاسمی، به نوشته هشدار آمیز وی که به راستی قابل تعمق میباشد اشاره می کند. قاسمی نوشته بود: « امروز ما در دوران تحول اجتماعی و فرهنگی و سیاسی تازه ای، یعنی در مرحله گذار از حاکمیت مذهب و دین به حاکمیت ملت، هستیم [و] تنها همراهی شفاف آقای رضا پهلوی با جمهوری‌ خواهان و دفاع او از جمهوریت می‌تواند یکی از شکاف‌های موجود بین اپوزیسیون را از بین ببرد و به پیروزی مردم ایران کمک کند… اگر قرار باشد رژیم سلطنتی در ایران روی کار آید از آنجا که برای سلطنت رقابتی وجود ندارد، همواره این خطر وجود دارد که او [رضا پهلوی] بدون کوچک ‌ترین رقابتی، شانس پادشاه شدن را خواهد داشت…»
گویا نوری علا، خود را در برابر آئینه قرار میدهد و از این پس کسی را به برجستگی رضا پهلوی نمی بیند و یک باره لنگ رهبری را به گوشه ای می اندازد و می گوید:« ما جمهوری خواهان باید کم کاری و نازائی خود را بپذیریم. ما اگر رضا پهلوی را بازماندهء دوران منقرض سلطنت پهلوی ها می بینیم، باید به یاد داشته باشیم که هنوز هم در بین ما کسی برجستگی همآوردی با او را ندارد» نوری علا در سناریو تغییراتی میدهد و این بار در نقش یک سلطنت طلب خجالتی ! ظاهر میشود.
دکترهمایون مهمنش، از اعضای نهضت مقاومت ملی به رهبری شادروان دکتر شاپور بختیار در مقاله ای زیر نام « مبارزه هدفمند و اتحاد برای دستیابی به دموکراسی» که در سایت ایران لیبرال منتشر شد، نوشت: « در مورد طیف طرفداران پادشاهی باید قبول نمود که اتحاد با هر بخش از این طیف در واقع اتحاد با آقای رضا پهلوی است. ایشان هنوز لزومی ندیده است کودتای بیست و هشتم مرداد، تعطیل نمودن مشروطه، زندان و شکنجه و اعدام مخالفان توسط حکومت خودکامه پدر خویش را بروشنی و بدون بازگشت محکوم نماید. با اینهمه ایشان نه تنها با احزاب و تشکل های سیاسی به رقابت برخاسته است، بلکه حتی کوشش دارد گوی سبقت را از ایشان برباید. ایشان از موقعیت خویش به نفع طیف خاص طرفداران پادشاهی استفاده مینماید. شاید همین بهتر باشد که ایشان کاملا وارد صحنه سیاسی شود و مانند سایر بخش های اپوزیسیون اهداف و برنامه سیاسی گروه خود را ارائه دهد. به هر حال بازگشت سلطنت به ایران عملا به معنی پذیرش دیکتاتوری گذشته و آبستن خطر ایجاد یک دیکتاتوری جدید در ایران است: تاریخ معاصر ایران نشان میدهد که هرگونه مقام دائمی یا موروثی مانند رهبر یا پادشاه در مقامات بالای کشور هر چقدر هم در آغاز قانونی عمل کند، به مرور به مانعی بزرگ در راه رسیدن به دموکراسی و حاکمیت مردم تبدیل میشود.»
آنچه که همایون مهمنش، دربخش پایانی مقاله خود به آن اشاره میکند به نظر من هم کاملاً درست است، آقای رضا پهلوی نه تنها با احزاب و سازمان های سیاسی به رقابت می پردازد، بلکه در کار اتحاد و هماهنگی میان این گروه ها نیز اخلال می کند. وی حتی به  خودی ها نیز رحم نمی کند، چند سال پیش عوامل وابسته به ایشان کنگره همبستگی ایرانیان در واشنگتن را که با شرکت اکثریت طرفداران سلطنت تشکیل شده بود  متلاشی کردند. البته ایرانیان مقیم کالیفرنیا، در این مورد  نمونه های دیگری هم سراغ دارند.
آقای نوری علا باید بداند که اگر به گمان وی و برخی از ساده اندیشان یا فرصت طلبان ، آقای رضا پهلوی، آدم بی کفایت یا بیعرضه ای به نظر میرسد و میتواند نقش احمد شاه قاجار را بازی کند. منتقدین حکومت سلطنتی ، ترسشان از رضا پهلوی ویا محبوبیت  احتمالی وی در میان طبقات ناآگاه و غیر سیاسی ایران نیست، بلکه ترس از ساختار پیرامون رضا پهلوی و کسانی است که در اطراف وی برای رسیدن به منافع شخصی خود و انتقامجویی و در نتیجه اهداف ضد مردمی و ضد دموکراسی گرد آمده اند. آقای رضا پهلوی، نه تنها تاکنون کوچکترین قدمی در پاکسازی دربار خود برنداشته است  بلکه با سکوت و مماشات با این اشخاص  آنان را در کار خود گستاخ کرده است.
منتقدین سلطنت نمیتوانند تنها به سخنان رضا پهلوی در باره رعایت دموکراسی اعتماد کنند. خمینی هم که از او به عنوان یک مرد روحانی  یاد میشد به دروغ متوسل شد و همه وعده های فریبنده خود در پاریس را زیر پا گذاشت. آقای رضا پهلوی تاکنون و بار ها حتی به سخنان و وعده های خود احترامی نگذاشته است، به شهادت کتاب خاطرات احمد علی مسعود انصاری، مرد مورد اعتماد و مسئول امور مالی رضا پهلوی، آقای رضا پهلوی  در یک جلسه دادگاه در واشنگتن که برای حل اختلاف مالی میان وی و انصاری تشکیل شده بود سوگند خورد و حداقل نه بار دروغ گفت.
دکتر رامین کامران، در مقاله تازه خود به نام :« مرگ دوم سلطنت» در سایت ایران لیبرال می نویسد: « رضا پهلوی بزرگترین نقطهُ قوت و در عین حال بزرگترین نقطهُ ضعف سلطنت طلبان است. نقطهُ قوت است چون محور تجمع آنهاست، ولی نقطهُ ضعف است چون نمیتواند نقش رهبر سیاسی را بازی کند و هر گامی که در این راه بردارد به سوی استبداد خواهد بود. این برای آنهایی که خواستار حکومت اتوریتر هستند عیب محسوب نیست ولی کسانی که به هر ترتیب صحبت از مشروطیت و دمکراسی لیبرال میکنند، نمی توانند با این وضعیت بسازند.» رامین کامران می افزاید : « به تصور من وضعیت فعلی عملاً سلطنت را از فهرست گزینه های ممکن برای آیندهُ ایران حذف خواهد کرد و هرچند ممکن است این امر امروز خیلی روشن به چشم نخورد، در فاصله ای که چندان دراز نخواهد بود بر همه معلوم خواهد گشت. این سخن خوشایند سلطنت طلبان نیست ولی از قبول نتایج این تحول ناگزیر خواهند بود. هشدار تاریخ اول زمزمه است ولی کم کم تبدیل به نهیب میشود و هر خفته ای را بیدار میکند، حتی آنان که خود را به خواب زده اند.» البته بخش بزرگی از مقاله رامین کامران، حول محور سخنان رضا پهلوی در تاًیید ضمنی فدرالیسم دور میزند.
نیما فرمین، کارشناس حقوق اساسی از فرانسه،  در سایت فرهنگ ایران نوشت: در تعریفی گویا تر، دموکراسی:  حق حاکمیت مردم ، آزادی های شهروندی واجتماعی ، برابری ، آزادی واستقلال احزاب، آزادی اندیشه و بیان ، آزادی مطبوعات ، حق نامزدی برای گزینش در بنیادهای سیاسی کشور(مجریه، مقننه وقضاییه) و حق دادن رای در همه ی بنیادهای کشور، حقوق کار وخدمات اجتماعی( درمان، دستمزدها، بی کاری، ازکارافتادگی ، بازنشستگی ، حق مسکن و برابری دستمزد زنان و مردان).
دموکراسی دارای ارزش های دیگری نیز است، که مهمترین آن ها ارج نهادن به مردم و اقلیت های حزبی در پارلمان و لزوم آلترناتیو در میان احزاب است. در غیر این صورت کشور به استبداد کشیده می شود.
بنابرآن چه گذشت، دموکراسی یک سیستم سیاسی و فلسفی است. و برآن است زندگی اجتماعی را سازمان داده و با ارج نهادن به ارزش های فرهنگی و اجتماعی، با برد باری، همبستگی و یکدلی و از میان بردن پندارهای جدایی افکن دینی ونژادی، آرامش و پیشرفت را درجامعه فراهم ساخته و در والایی و بهبودی جامعه بشری بکوشد.»
با نگر به تعریف حکومت های دینی و سلطنتی ، تضاد آنان با دموکراسی به خوبی آشکار می شود:
در حکومت های دینی و سلطنتی ، یک تن خود را نماینده آسمانی می داند وبا خدعه و نیرنگ و با برخورداری از نیروی سرکوب خود را رهبر می نامد ومردم را ازحاکمیت محروم می سازد . در دموکراسی، برگزیدگان از میان مردم وباآرای مردم برگزیده می شوند.
آلترناتیو، در حکومت های استبدادی دینی و سلطنتی وجود ندارد. تجربه تاریخی وبه ویژه انقلاب فرانسه نشان می دهد، یگانه راه  پایان دادن به این گونه حکومت ها زور است.
آلترناتیو،  تنها در حکومت جمهوری برپایه ی دموکراسی مطرح می شود. در حکومت دموکراسی  برای این که یک حزب نتواند پی درپی حاکمیت را ازآن خود سازد، برای جلوگیری از انحراف به سوی حکومت استبدادی، قانون اساسی به حزب اقلیت امکان می دهد، تصمیماتی را که با منافع مردم درتضاد است در شورای قانون اساسی مطرح کنند، واز سوی دیگر مطبوعات با آگاه کردن مردم، از دادن رای به حزب حاکم خودداری می کنند.»
شاید آقای نوری علا نمی داند که از تاریخ اعلام منشور حقوق بشر و شهروند وقانون اساسی ۱۷۹۳ فرانسه، اصل حاکمیت ملی به تاریخ پیوسته و اصل حاکمیت مردم یامردم سالاری جای آن را گرفته است. بنابراین هر نوع حکومت موروثی، فردی حتی زیر نام های فریب انگیز مشروطه، پارلمانی و غیره، سیر قهقرایی محسوب میشود و نباید آینده کشور ایران را فدای یک خاندان و گزینه وراثت کرد.
در زمینه سیاست جهانی، چه در آمریکا و چه در اروپا، رضا پهلوی نتوانست با همه کوشش هایش موفقیت چندانی برای جلب حمایت خارجی بدست آورد. درآمریکا با روی کار آمدن اوباما، کمک های مالی آمریکایی ها قطع شد و خاندان پهلوی از صحنه رسانه ها حذف گردید.
رضا پهلوی که در مصاحبه اخیر خود با رادیوی آلمان گفته بود؛ بیش از سی در صد مردم در تهران دچار بیماری های روحی و روانی میباشند فراموش کرده بود که ایرانیان در خارج از کشور نیز گرفتار این مسئله میباشند. خودکشی شادروان شاپور  علیرضا، به موقعیت اجتماعی و سیاسی رضا پهلوی آسیب جدی رساند.
در ذهن رضا پهلوی، اروپای غربی نقطه اتکای دیگری بشمار میرفت، وی پس از ماجرای سقوط سرهنگ قذافی توسط نیرو های پیمان ناتو، روی نیکلا سارکوزی رئیس جمهور سابق فرانسه حساب باز کرد. سارکوزی خلاف انتظار و میل سلطنت طلبان ایرانی  با رای مردم از صحنه سیاست فرانسه و اروپا حذف شد و جایش را به سوسیالیست ها داد . سوسیالیست های فرانسه از آغاز هم با سلطنت میانه ای نداشتند، سیاست فرانسوا میتران اولین رئیس جمهور سوسیالیست فرانسه شاهد این گفتار میباشد.
چند روز پیش آلمان ها، برنامه ملاقات ازپیش تنظیم شده رضا پهلوی با کمیسیون حقوق بشر پارلمان آلمان را یکطرفه لغو کردند. چند هفته پیش هم گفته شد که شهبانوی سابق، پول هنگفتی به رئیس بخش فارسی بنگاه سخن پراکنی انگلیس، بی بی سی پرداخته تا برای خاندان پهلوی تبلیغ کند! سکوت درباره این شایعه ادامه دارد. با توجه به این مسئله ، مصاحبه های از پیش تنطیم شده و پی در پی برخی از روزی نامه نگاران رادیو فردا و دویچ وله نمی تواند به طور رایگان! صورت پذیرد.
 به گفته منابع نزدیک به آقای رضا پهلوی، بسیاری از هوادارا ن وی ناامید و دلسرد شده اند و اظهار نارضایتی میکنند. سال گذشته یک تحلیل از اوضاع ایران به رضا پهلوی داده شد، در این تحلیل سفارش  شده است که آقای رضا پهلوی تنها یک سال فرصت دارد تا کاری انجام دهد وگرنه پرونده باز گشت سلطنت به ایران برای همیشه بسته خواهد شد. منابع آگاه میگویند؛ حرکاتی که رضا پهلوی در این چند ماه انجام داده است، از درخواست محاکمه سید علی خامنه ای گرفته تا تماس با گروههای اپوزیسیون و مطرح کردن خود در رسانه ها، ناشی از این زمانبندی میباشد. به پایان یک سالی که وعده داده شده است  چند ماه بیشتر نمانده و تعطیلات تابستان نیز در پیش است. به همین دلیل بود که رضا پهلوی از اسرائیلی ها درخواست کمک کرد. به شهادت تاریخ، دخالت اسرائیل به سود هر گروهی در خاورمیانه از پیش محکوم به شکست میباشد.
اپوزیسیون ایران دیگر نباید روی رضا پهلوی حساب کند، بهتر است بجای از دست دادن فرصت، گزینه جمهوری خواهی و دموکراسی هر چه زودتر جایگزین همه گزینه ها گردد، تنها راه کوتاه و مستقیم بر پایی یک دموکراسی، مانند کشور های پیشرفته جهان جمهوری می باشد، همان روش حکومتی که رضا خان میر پنج، شاه بعدی و پدر بزرگ رضا پهلوی، در آغاز کودتای سوم اسفند خواستار آن بود و در اندیشه می پروراند، تا جاییکه تمبر های جمهوری ایران نیز به چاپ رسیده بود.
بر خلاف ادعای سطنت طلبان و  پایوران حکومت اسلامی ، حکومت کنونی ایران هیچگاه یک جمهوری نبوده و نیست، بلکه یک خلافت و سلطنتی از نوع دینی میباشد و بجز چند مورد تفاوت زیادی با حکومت سابق، پهلوی ندارد. 
آقای رضا پهلوی هم بهتر است بجای فرامسلکی فکر کردن و در نتیجه عقیم کردن اپوزیسیون ومبارزات مردم ایران، مانند همان روز های اول تبعید به خارج ،طرفداران خود را در چارچوب یک سازمان و یا حزب گرد آورد، تا میزان نیرو و طرفدارانش در مناسبات سیاسی برای همه مشخص شود وبتواند در آینده ایرانی آزاد و دموکرات به عنوان یک نیروی سیاسی در انتخابات آزاد شرکت کند.
غلامعلی بیگدلی، دکتر در حقوق از دانشگاه تولوز فرانسه- خرداد ماه ۱۳۹۱

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۹, جمعه

سروده هایی از شاعران میهن دوستِ نامی برای پیر محمّدِ احمدآبادی (مصدق)- پرویز داورپناه


پرویز داورپناه
ای غریبان سفر کرده کدامین غربت
بد تر از غربت مردان وطن در وطن است.
سین منزوی)

در یکصد و سی امین سالروز تولد دکتر محمّد مصدّق می رویم سراغ شاعران مشهوری که برای مصدق و احمد آباد، شعر سروده اند.
دوستداران مصدق دست کم سالی دو بار به دهکده عشق می روند و یاد مصدق را در سالروز تولد و مرگ او زنده نگاه می دارند.
جهانگردان و خبرنگان خارجی وقتی به ایران می آیند از احمد آباد و مزار مصدق می پرسند.
احمدآباد همانجاست که می فهمی چرا ایرانی ، ایرانی مانده است و تن به پستی و خفت و خواری هیچ قوم دیگری نداده است، احمد آباد آنجاست که حس می کنی امیرکبیرها، فاطمی ها، تختی ها، ، بختیارها، فروهرها و... برای چه آمده اند و برای چه سلاخی شده اند. احمد آباد میعادگاه عاشقان ایران است. آری، مصدق صدای تاریخ است. مصدق از زمان برتر و از مکان بالاتر است.
نام مصدق، احمد آباد را به نمادی برای ملت بزرگ ایران، و برای کسب آزادی و استقلال ایران تبدیل کرده است.
احمد آباد چنان به نام مصدق گره خورده است که شاعر برجسته ی معاصر ایران مهدی اخوان ثالث (م. امید) در فروردین ۱۳۳۵شعری به نام "تسلی و سلام" سرده و آن را به "پیر محمد احمد آبادی" تقدیم کرده است.
مصدق آتشی در سینه دارد که آتش عشق است به ایران، عشق به استقلال و سرافرازی ایران و این عشق را ملت ایران حس کرده است و برای آن احساس عمیقی در دل دارد و آن روز فرا خواهد رسید که نام مصدق تمام فضای ایران را با نسیم آزادی ودموکراسی پر خواهد کرد.
بیش از ده سال مصدق اجازه نداشت از این خانه و آبادی خارج شود و در خاطراتش نوشت: "من در این روستا محبوس و از همه ی آزادیها محروم شده ام. آرزو می کنم که هرچه زود تر عمرم به پایان برسد و از این زندگی رهایی یابم."
اکنون او در کف اتاقی به خاک سپرده شده است که زمانی اطاق غذاخوری اش بود.


«بگذار تا پیام تو را
با چشم های ساکت خود منتشر کنیم
بگذار تا عصای تو
با انتظار ما
بر گور روستایی ات آهسته گل کند
بگذار آب های پر آواز
همواره در ستایش آزادی
زیر درخت پیر
روان باشد.»
(محمد علی سپانلو، تابستان ۱۳۵۵)

در باره ی مصدق بسیار گفته و نوشته اند اما سروده های شاعران نامی ایران دوست معاصر لطف دیگری دارد. این سروده ها برای ملت ایران سرود آزادی است.
"تسلی و سلام" قصیده ای است که مهدی اخوان ثالت در فروردین ۱۳۳۵برای مصدق سرود.
اخوان ثالث آنزمان بیست و هشت ساله بود و بواسطه مبارزات سیاسی، دوران محکومیت اش را در زندان زرهی می گذراند. اخوان می گوید:
«این شعر را برای زنده یاد دکتر مصدّق گفته ام . در آن وقت ها ـ در سال ۳۵ ـ نمی شد اسم مصدّق را ببری ؛ این بود که بالای شعر نوشتم : برای پیر محمّدِ احمدآبادی . من خودم در زندان بودم که آن مرد بزرگ و بزرگوار تاریخ معاصر ما را گرفته بودند و تقریباً محکوم کرده بودند . وقتی ما را در زندان زرهی برای هواخوری می بردند ، او [دکتر مصدّق] را می دیدیم که در یک حصار سیمی خاص و جداگانه ای به تنهایی راه می رفت و قدم می زد؛ مثل شیری درون قفس. بعدها این شعر را برایش گفتم.»
دیدی دلا که یار نیامد؟ / گرد آمد و سوار نیامد / بگداخت شمع و سوخت سراپای / و آن صبح زرنگار نیامد
آراستیم خانه و خوان را / و آن ضیف نامدار نیامد / دل را و شوق را و توان را / غم خورد و غمگسار نیامد
آن کاخ ها ز پایه فرو ریخت / و آن کرده ها به کار نیامد / سوزد دلم به رنج و شکیبت / ای باغبان، بهار نیامد
بشکفت بس شکوفه و پژمرد / اما، گلی ، به بار نیامد / خوشید چشم چشمه و دیگر / آبی به جویبار نیامد
ای شیر پیر بسته به زنجیر / کزبندت ایچ عار نیاید / سودت حصار و پیک نجاتی /  سوی تو و آن حصار نیامد
زی تشنه کشتگاه نجیبت / جز ابر ز هر بار نیامد / یکـّی از آن قوافل پر با / ران گهر نثار نیامد
ای نادر نوادر ایام / کت فرّو بخت عار نیامد / دیری گذشت و چون تو دلیری / در صف کارزار نیامد
افسوس کان سفاین حری / زی ساحل قرار نیامد / و آن رنج بی حساب تو، درداک / چون هیچ در شمار نیامد
و ز سفله یاوران تو در جنگ / کاری بجز فرار نیامد / من دانم و دلت که غمان چند / آمد، ور آشکار نیامد
چندان که غم بجان تو بارید / باران به کوهسار نیامد

علامه علی‌اكبر دهخدا هم با اوج گرفتن جنبش ملی کردن نفت و آغاز نخست وزیری دکتر محمد مصدق باردیگر به صحنه ی سیاست روی آورد و در رادیو ایران، مصدق را نابغه‌ شرق نامید.
آتش پر فروغ و گرمی‌بخش وطن‌پرستی دهخدا باردیگر چنان افروخته شده بود که برای پشتیبانی از دولت مصدق به سرودن شعر روی آورد:
ای مردم آزاده کجایید کجایید/ آزادگی افسرد بیایید بیایید
در قصه و تاریخ چو آزاده بخوانید/ مقصود از آزاده شمایید شمایید
بی‌شبهه شما روشنی چشم جهانید/ در چشمه‌ی خورشید شما نور و ضیایید
با چاره‌گری و خرد خویش به هر درد/ بر مشرق رنجور دوایید دوایید
بسیار مفاخر پدرانتان و شما راست/ کوشید که یک لخت بر آن‌ها بفزایید
بنمود مصدقتان آن نعمت و قدرت/ کاندر کفتان هست از آن سر مگرایید
گیرید همه از دل و جان راه مصدق/ زین ره بدرآیید اگر مرد خدایید

منیر طه، شاعر نامی ایرانی از اولین زنانی می باشد که به ترانه سرایی پرداخته است. از او به عنوان پوینده راه مصدق نیز یاد می شود. با آغاز مبارزۀ ملی و میهنی علیه سلطه گران و متجاوزین به حقوق ملت ایران، خانم طه هم گام در این راه نهاد و پا به پا همراه آن پیر احمدآبادی رفت. سرش را به توفان و دلش را به دریا سپرد:
وقتی بهارستان، سرود افشان
به شوق و شور می جوشید،
وقتی که تابستان شراب خانگی را
از لب خورشید می نوشید،
وقتی که پیر احمدآبادی
عصای آهنین بر داشت
کفش آهنین پوشید،
من هم به همراهش به راه افتادم و رفتم
سر را به توفان، دل به دریا دادم و رفتم

از میان سروده های بی نظیر خانم طه، شعر"عزيزِ سرزمينم، تولّدت مبارك" را که براي زاد روزِ دکتر محمد مصدق (بیست و نهم اردیبهشت ماه) ا سروده است در اینجا می آوریم.
تو باغ احمد آباد، مهموني دادم امشب
شكوهِ سربلندي به سر نهادم امشب
هزار ماهِ غلتان از آسمان ستاندم
به سر درِ كوچه‌هاش، خيابوناش نشاندم
گُلِ ستاره ها را دونه به دونه چيدم
چيدم و دونه دونه باز به نخ كشيدم
اينهمه آسمان را، به ايووناش بردم
به نرده‌هاش بستم، به خادمش سپردم
به آسمونا گفتم، باغچه‌ها رُو آب بدن
درختا رُو بشوین، گلارُو آفتاب بدن
به كاكل قمريا، گل وگياه بستم
قفلِ هر آن قفس را بريدم و شكستم
«درِ شكسته»‌ را هم ميان باغ بردم
گرد و غبارِ آن را با مژه هام ستردم
آن تنِ آهنين را به سينه‌ام فشردم
بوسه به زخمش زدم، خروشمو نخوردم
كه زخمِ روزگاران به روزِ آن ستوران
هزار لعن و نفرين، از رگ و ريشة جان
گلخونه ها رو بردم توي اتاقا كاشتم
يكي يه سروِ آزاد رو پله‌ها گذاشتم
به شاخة درختا، بادكنك ها رُو بستم
به شوق و شورِ روزت كنارشون نشستم
سبز و سفيد و قرمز، بيرق ايران شده
انگاري‌كه اين سه رنگ رنگِ دل و جان شده
نقل و نبات بردم به پيشگاهِ مهمان
نون و پنير و سبزي، چاييِ خوبِ گيلان
كنارِ حوضِ کاشي، مهموناتوُ نشوندم
سازمُو كوك كردم، ترانه هامُو خوندم
ترانه هاي اون وقت، زمونه‌اي كه بودي
سرود زندگي را اومدي و سرودي
همان سرود، امروز، سرودِ هستيِ ماست
از آن سرود، امشب، سرور و غوغا بپاست
بزرگِ احمد آباد، خيالت آسوده باد
به سال و ماه و روزت، هيچي نرفته از ياد
به بچه ها هم امشب كه مانده بود يادم
يه بادكنك يه بيرق يه نونِ قندي دادم
يه كيكِ خونگي هم برات آوُرده بودند
تا برسم به دادَش گنجشكا خورده بودند
خوب شد پرنده ها هم به مهمونيت اومدن
قناريا، قمريا، خوندن و چهچه زدن
يكي دو روز جلوتر، طلاهامُو فروختم
براي سالروزت عباي ترمه دوختم
عباتو جاي دادم به روي خوابگاهت
پهلويِ چوبدستت كنارِ شب كلاهت
عزيزِ سرزمينم،
تولدت مبارك
منیر طه، ونكوور ـ ۲۹ ارديبهشت ۱۳۸۶ـ ۱۹مي۲۰۰۷

فريدون مشيري يكي از مهربانان روزگار ما در مقدمهً «آواز ِآن پرندهً غمگین» و «یک گرد باد آتش» می نویسد:
«دو شعر با یاد بزرگ مردی که برای رهائی ملّت های شرق برخاست و جان بر سر این کار گذاشت.»
آواز ِآن پرندهً غمگین
هر چند پای ِباد درین دشت بسته است؛ / روزی پرنده ای / خواهد گذشت از سر ِاین خانه های تار،
خواهد شنید قصهً خاموشی تو را / از زاری ِ خموش ِ درختان ِ سوگوار
****
بر بال ابرهای مسافـر / خواهد گریست در دشت. / همراه باد های مهاجر، / خواهد پرید در کوه.
آنگاه آن پرنده / از چشم های گمشده در اشک / از دست های بسته به زنجیر / از مشت های پر شده از خشم
آوازهای غمگین، / خواهد خواند.
****
آواز های او را / جنگل برای دریا / دریا برای کوه / تکرار می کنند / وان موج نغمه ها / جان های خفته را
در هر کرانه ای / بیدار می کنند.
****
البرز، این شاهد صبور ، که آموخت؛ / زآن روح استوار تر از کوه، / درس شکوهمندی، / با یاد رنج های تو،
سیلاب ِ دَرد را / تا سال های سال / بر گونه های سوخته خواهد راند.
****
بعد از تو ، تا همیشه، / شب ها و روزها، / بی ماه و مهر می گذرند از کنار ما.
اما، / پشت دریچه ها، / در عمق سینه ها، / خورشید ِ قصه های تو همواره روشن است.
از بانگ راستین تو، ای مرد ، ای دلیر / آفاق شرق تا همه اعصار پر صداست.
****
نام بزرگ تو / این واژه ی منزه، / نام پیمبرانه / آن " صاد" و " دال " ُمحکم / آن " قاف" آهنین
ترکیب خوش طنین، / تشدید ِ دلپذیر ِ مُصدّق، /
مصداق صبح صادق؛ / یاد آور طلوع رهائی، / پیشانی سپیده ی فردا است!
****
نام بزرگ تو / در برگ برگ یاد درختان ِ این دیار
در قصه ها و زمزمه ها و سرود ها
در هر کجا و هر جا / تا جاودان به گیتی / خواهد ماند.
هر چند پای باد درین دشت بسته است!
اسفند ۱۳۴۶ فریدون مشیری

یک گرد باد آتش
در سوگ مرد ِ مردان، / از درد می گدازم. / اشکی نمی فشانم. / شعری ، نمی توانم!
جان، نه، که این دوار ِ جنون است در سرم / خون، نه، که شعله های مذاب است در تنم
****
اینجا هزار صاعقه افتاده ست. / اینجا هزار خورشید، ناگاه / خاموش گشته است
اینجا هزار مرد، نه، صد ها هزار مرد / از پا در آمده است!
در سوگِ مردِ مردان / از درد می گدازم / آن جان تابناک نباشد؟ / باور نمی کنم.
****
از قلّه های شرق / مانندِ آفتاب بر آمد / تنها.
تنها تر از تمامی تنهایان / فرهاد وار تیشه به کف، راه می گشود، / هر واژهء کلامش،
یک شاخه نور بود، / هر نقطه ی پیامش / یک گِردباد آتش!
می رفت برج و باروی بیداد بشکند. / می رفت توده های پریشان خلق را / از تنگنای رنج اسارت رها کند.
****
اهریمنان عالم ، / همداستان شدند! / توفان و سیل و موج و تلاطم / شمشیر می زدند که : تاراج!
فریاد می کشید که: ـ « مَردُم » !
****
بسیار تیر ها که رها شد به پیکرش / بسیار سنگ ها که شکستند بر سرش
او، همچنان رهائی مردم را / فریاد می کشید.
****
در دره های شرق / خود کامگان ظلمت / خورشید را به بند کشیدند
خورشید در قفس! / چون شیر می خروشید / تا آخرین نفس.
****
فریاد های او /در لحظه های آخر / در های و هوی سنگدلان گم بود.
امّا، / هنوز، بر لب لرزانش. / یک حرف بود، / آن هم: مردم بود!
****
در سوگِ مردِ مردان / شعری نمی توانم.
اسفند ۱۳۴۶فریدون مشیری

محمد رضا شفیعی کدکنی (م. سرشک) در مورد سرایش "مرثیه ی درخت" می گوید
"نسبت به مصدق نوعي حُبّ و بغض توأمان ambivalence پيدا كردم.گاه اين طرف غلبه مي كرد،گاه آن طرف. غالبا شيفتگي بود و كم تر خشم و ترديد. و اين بود و بود تا روزي كه با دوستم رضا سيدحسيني در خيابان استانبول نزديكي هاي ميدان مُخبرالدوله از كتاب فروشي نيل مي آمديم. روزنامه هاي عصردرآمده بود. كيهان در گوشه ي صفحه ي اول خبر مرگ مصدق را چاپ كرده بود. مدتي به روزنامه خيره شدم و خطاب به مصدق عباراتي گفتم: كه خوب، پيرمرد بالاخره... يكباره زدم زير گريه؛ از آن گريه هاي عجيب و غريب كه كم تر در عمرم بر من مسلط شده است. رضا سيد حسيني دست مرا گرفته بود و مي كشيد كه بي صدا! الان مي آيند و ما را مي گيرند و من همان طور نعره مي زدم. بالاخره از او جدا شدم و خودم را رساندم به خانه مان. منزلي بود در خيابان شيخ هادي... با يكي از هم كلاسي هاي هم شهري ام اجاره كرده بودم. گريه كنان رفتم به خانه و در آن جا شعر "مرثيه ي درخت" را سرودم:»

مرثیه ی درخت
دیگر کدام روزنه، دیگر کدام صبح / خواب بلند و تیره ی دریا را
- آشفته و عبوس- / تعبیر می کند؟ / من می شنیدم از لب برگ / - این زبان سبز-
در خواب نیم شب که سرودش را / در آب جویبار، بدین گونه شسته بود:
- در سوكت ای درخت تناور! / ای آیت خجسته ی در خویش زیستن!
ما را / حتی امان گریه ندادند.
من، اولین سپیده ي بیدار باغ را - آمیخته به خون طراوت -
در خواب برگ های تو دیدم / من، اولین ترنم ِ مرغان صبح را
- بیدار ِ روشنایی ِ رویان ِ رودبار - / در گل فشانی تو شنیدم.
دیدند بادها، / کان شاخ و برگ های مقدس
- این سال و سالیان که شبی مرگواره بود - / در سایه ی حصار تو پوسید
دیوار، / دیوار ِ بی کرانی ِ تنهایی تو -
یا / دیوار باستانی ِ تردیدهای من / نگذاشت شاخه های تو دیگر
در خنده ی سپیده ببالند / حتی، / نگذاشت قمریان پریشان
(اینان که مرگ یک گل نرگس را / یک ماه پیش تر/ آن سان گریستند)
در سوك ِ ساکت ِ تو بنالند.
گیرم، / بیرون ازین حصار کسی نیست / گیرم در آن کرانه نگویند
کاین موج روشنایی مشرق / - بر نخل های تشنه ی صحرا، يمن، عدن...
یا آب های ِ ساحلی ِ نیل - / از بخشش ِ کدام سپیده ست
اما، / من از نگاه آینه / - هر چند تیره، تار- / شرمنده ام که: آه
در سکوتت ای درخت تناور، / ای آیت خجسته ی در خویش زیستن،
بالیدن و شکفتن، / در خویش بارور شدن از خویش،
در خاک خویش ریشه دواندن / ما را / حتی امان گریه ندادند.
۱۵ اسفند ۱۳۴۵

فریدون تولّلی در سال ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۰ نوشته هایش را در دفاع از ملی شدن صنعت نفت و مخالفت با استعمار انگلیس در روزنامة صدای شیراز به چاپ رساند. فریدون تَوللّی در سال ۱۳۳۱ در وصف پایداری مصدق سروده است:
تا به تاریخ بشر، دست امان خواهد بود / نام والای مصـدق به جهان خواهد بود
جان فدای سخنش باد که تا دامن حشر / درس بیداری ابناء زمان خواهـــد بود
مشت کوبنده، نشان داد به کوبنده ی خلق / که به فرجام سخن، مشت گران خواهد بود
بانگ ناقوس وی از وحشت ایرانِ خموش / نهضتی ساخت که جوشان و دمان خواهد بود...
نام ایرانِ کهن زنده شد از همّتِ خلق / خُنک آن قوم کزو نام ونشان خواهد بود

توللی در شعر «سوگند» می گوید:
مصّدقا! چه ستم ها، که بر تو رفت و، نرفت / به پیشگاه ِ تو، کاری ز دست ِ بسته ی ما!
شرار ِ عشق ِ تو ، با کینه های ِ تشنه، هنوز / زبانه می کشد، از سینه های ِ خسته ی ما!
چه همرهان، که درین گیر و دار ِ مرگ و حیات / به "نام ِ پاک ِ تو" بر موج ِ خون، روانه شدند!
ز ِ جان ِ پاک، گذشتند و، پیش ِ تیر ِ هلاک / شهید ِ شوق و، سرافراز ِ جاودانه شدند!
چه همرهان! که به بیغوله های ِ سرد و خموش / سرود ِ مهر ِ تو خواندند، در شبان ِ دراز!
سپیده دم، به یکی "خوشه تیر" سرکش و مرد / نگون شدند و به گل رفت، آن فسانه ی راز!
شکنجه بود و، بلا بود و، بند بود و، عذاب / سزای ِ هر که برآورد دم، به یاری ِ تو!
تو ایستاده، چو کوه از میان ِ آتش و، خلق / گرفته، درس ِ شهامت، ز پایداری ِ تو!
ز حکم ِ محکمه، قدر ِ تو، برفزود و، به دهر / به داوران ِ تو، جز ننگ ِ جاودانه، نماند!
"دفاع ِ گرم ِ تو" پرتو فشان، به ظلمت ِ شرق / چنان گرفت، که دامی، بزیر ِ دانه، نماند!
تو، گر بمانی و گر بگذری، درین دم ِ عمر / به انتقام ِ تو، آماده، جمله مرد و زنیم!
پیام ِ نغز ِ تو، در گوش و، خون ِ تشنه، بجوش / ستاده، بر سر ِ سوگند و عهد ِ خویشتنیم!
در قصیده‌ای از دكتر مظاهر مصفا می‌خوانیم كه وصف دادگاه مصدق است:
رفتم به دادگاهِ مصدق/ دیدم جلال و جاهِ مصدق
كشتیِّ دل شكست چو برخاست/ توفانِ اشك و آهِ مصدق
بر پاكی و عقیدت و نیّت/ دو چشمِ تر ، گواهِ مصدق
برقِ نجاتِ مردمِ مشرق/ می‌جَست از نگاهِ مصدق
كوهی زِعزم و رایْ نهان بود/ در پیكرِ چو كاهِ مصدق...
فردا زِ سوی شرق برآید/ فریادِ دادخواهِ مصدق
ای‌ دل غمین مباش كه باشد/ دستِ خدا پناهِ مصدق
ایرانیان غریو برآرند/ یا مرگ یا که راه مصدق

بعد ازکودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در ديماه، يعني حدود پنج ماه بعد، شعر "منادي" از نصرت رحماني منتشرشد. در اين اثر شاعر از زبان «منادی»، خبر«زنده بودن سردار» را، در جّوي مشحون از اندوه و وحشت و ارعاب، بيان داشته بود.
در آن دوران نام نصرت رحماني، که چند سالي بود بصورت يکي از با استعداد ترين شاعران نو پرداز نسل خود در عرصه ي شعر ايران ظاهر شده بود، درخشيدن آغازکرده بود.
آثار بعدي او نشان داد که آوازه ي بلند اين سخنسراي پرمايه بي دليل نبوده و او با آفرينش سبک و زبان و مضاميني از هر جهت بديع بر بلند ترين قله هاي شعر معاصر و بلکه اشعار همه ي اعصار زبان فارسي جاي گرفت.
رحماني، که مانند دوستانش، در اشعارش نيز از خود به نصرت نام مي برد، در سال ۱۳۷۹ در سن۷۰ سالگي درگذشت.
منادي يا «سردار زنده است!...»
درظلمت فشرده ي يک شام وهمناک / يک قطره خون ز حنجره ي مرغ شب چکيد
خاري برُست بر سر بيراهه ي کوير / شعري به آسياب دو دندان من لِهيد
در نعره هاي خامشي و مرگ نعره ها / تيغ سکوت دوخت لبان اميد را !
اشکي فتاد و شمع فروخفت و ماه مرد / کفتار خورد لاشه ي مردي شهيد را
اي قصر هاي مات! کجا شد حماسه ها؟ /سردارِ پيرِ شهرِ طلاي سياه* کو؟
خورشيد از چه روي نمايان نمي شود؟ / مداح هرزه شاعرِ آن بارگاه**کو؟
برف از درخت کاج فروريخت، سارها / در آبي و کبود افق دور مي شدند
سگ پارس کرد، جغد به بيغوله اي گريخت / خفاش ها ز نور شفق کور مي شدند!
روبان سرخ دخترکي را گرفت باد / آن را به شاخه هاي بلند چنار زد
شب دست و پاي مي زد و افتاد و جان سپرد / در کوچه هاي شهر منادي هوار زد:
ــ سردار زنده است!...
نصرت رحماني (ديماه ١٣٣۲)
*) اشاره به دکتر مصدق. **) منظور از «مداح هرزه، شاعر آن بارگاه...» شاعر چاپلوس و تـُنـُک مايه اي بود بنام صادق سرمد که به هرمناسبتي شعري بي مايه و سرشار از مداهنه تقديم محمد رضا شاه مي کرد و بهمين مناسبت به شاعر مداح درباري معروف شده بود. با اين اشاره نصرت رحماني از او نمادي ساخته از چاپلوسان و مديحه سرايان درباري.

شاعر برجسته، حمید مصدق در شعر "رهنورد آزادگی" می گوید:
روزگاری رفت و مردی برنخاست / زین خراب آباد گردی برنخاست
دشمنان را دشمنی پیدا نشد / دوستان را همنبردی برنخاست
هر که چون من گرمخویی پیشه کرد / از دلش جز آه سردی برنخاست
صد ندا دادیم دشمن سر رسید / از میان جمع فردی برنخاست
درد از درمان گذشت و هیچ کس / از پی درمان دردی برنخاست
در ره آزادگی از جان حمید / چون مصدق رهنوردی برنخاست

با آخرين پيام تاريخی دکتر محمّد مصدق در دادگاه تجديد نظر نظامی بعنوان وداع با ملت ايران و شعر «بزرگداشت، از حمید مصدق، به یاد آن بزرگ مرد» به این سرده های تاریخی پایان می دهیم:
"عمر من و شما و هرکس چند صباحی دير يا زود به پايان می رسد ولی آن چه می ماند حيات و سرافرازی يک ملت مظلوم و ستم ديده است. از مقدمات کار و طرز تعقيب و جريان دادرسی معلوم است که در گوشه زندان خواهم ماند و اين صدا و حرارت را که هميشه درخير مردم به کار برده ام خاموش خواهند کرد و ديگر جزدراين لحظه نمی توانم با هموطنان عزيز صحبت کنم. بدينوسيله از مردم رشيد و عزيز ايران مرد و زن و پيروجوان توديع ميکنم و تاًکيد مي نمايم که در راه پرافتخاری که قدم برداشته‌اند از هيچ حادثه‌ای نهراسند و نهضت مقدس خود را ادامه دهند و يقين بدانند خدا يار و مدد کار آن‌ها خواهد بود."

به یاد آن مرد بزرگ از حمید مصدق
«نمی دانی که بعد از تو/ چه بر ما رفت / و چه گل های سرخی / بهتر از صد گل / هزاران گل / به روز تيرباران ها / به روی خاک افتادند / چه تختی ها / پس از آن گونه سختی ها / به مردی جان سپردند و به پيش خصم / جوانمردانه اِستادند /// تو بودی اوستاد مردی و رادی / تو درس راد مردی را / به مردان ياد می دادی / و ما پويندگان راه تو/ تا روز پيروزی / و بهروزی / به جان راه تو را پيوسته می پوئيم / و می گوئيم / گرامی باد نام تو / و نامی باد / نام تو

دکتر پرویز داورپناه