عکس / ابوالفضل سلمانزاده
|
۱۳۹۱ دی ۷, پنجشنبه
دی.واکنش زندانی سياسی سيامک قادری
به گزارش فائزه هاشمی:تو هرگز حس کردهای محتويات عفن داخل توالت استيل
بازجويی بند ۲۴۰ هنگامی که سرت را به داخل آن ميکنند..
سيامک قادري، روزنامه نگار زندانی که در بند ۳۵۰ اوين به سر می برد، در نامه ای همدلانه به فائژه هاشمي، ديگر زندانی محبوس در بند زنان اوين، ابعاد ناگفته در نامه خانم هاشمی را که موجب سوء استفاده اقتدارگرايان شده را برشمرد.
، در اين نامه ضمن تائيد نکات مثبتی از زندان که در يادداشت فائزه هاشمی به آن اشاره شده بود، اين نکته مورد تاکيد قرار گرفته که همه آن نکات مثبت به شخصيت و تلاش و از خودگذشتگی خود زندانيان و ياری خانواده های آنها تهيه شده است.
قادری با اشاره به گوشه هايی از جنايات و شکنجه هايی که زندانی بايد پيش از رسيدن به بند عمومي، در بندهای ۲۰۹، ۲ الف و گاه ۲۴۰ اوين تحمل کند و نيز سابقه ويران و غير قابل تحمل بند ۳۵۰ پيش از اواسط سال ۸۹، با ”خواهر“ خطاب قرار دادن فائزه هاشمي، نوشته است: خواهرم! تو نيمه پر ليوان را با نفسی سليم و نگاهی مثبت بين که طبيعی يک انسان است ديدهای و شرح دادهای ولی بدان آن بخش پرليوان نه آب که اشک چشم همسران و فرزندان زندانيان است، خون جگر زندانيان سياسی است که آن بخش پر ليوان را لبريز کرده است.
فائزه هاشمی اگرچه در يادداشت ”زنان، مدرسه دمکراسی“ به گوشه های مثبت زندان مانند اداره دموکراتيک فضای داخل زندان اشاره کرده که که برگرفته از خود زندانيان است، اما در يادداشت ديگری که در کلمه منتشر شد، بخشی از مشکل تراشی های مديريت زندان برای زندانيان سياسی را نيز توضيح داده است.
سيامک قادري، روزنامه نگار، مرداد ماه سال ۸۹ بازداشت و به اتهام تبليغ عليه نظام، تشويش اذهان عمومی و نشر اکاذيب به ۴ سال حبس تعزيری محکوم شد.
يکی از اتهامات اصلی اين روزنامه نگار اداره کردن وبلاگ“ ايرنای ما ”بوده است. وبلاگی که او در آن به برخی عملکردها و اقدامات مسوولان خبرگزاری دولتی ايرنا انتقاد کرده و همچنين درباره جنبش سبز و رهبرانش مطالبی را در اين وبلاگ نوشته بود.
متن کامل نامه ی سيامک قادری به فائزه هاشمی دو زندانی سياسی محبوس در زندان اوين به شرح زير است:
بسم الله الرحمن الرحيم
وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ (ابراهيم آيه ۴۲)
و هرگز مپنداريد که خدا از کردار ستمکاران غافل است بلکه کيفر ظالمان را به تاخير ميافکند تا آن روزی که چشمهايشان در آن روز خيره و حيران است.
به خواهر دربندم فائزه هاشمي؛
خواهر فائزه!
نامه تو جز معدود اسناد و نامههای زندانيان سياسی بود که در فضای بسته رسانهای امروز ايران، انعکاس يافت و برای ما زندانيان که نقل هم بنديانمان را در ملاقات و شکسته بسته از زبان عزيزانمان ميشنويم، مايه اعجاب و شگفتی شد.
بخشهای زياد از نامه سرکار عالی را در سرمقاله روزنامه رسالت به قلم کاظم انبارلويی در تاريخ ۲۷/ ۰۹/ ۹۱ خوانديم و دردمندانه لحن زنده و روح مقاومت ستيز در آن را ستوديم.
غرض اين نيست که به واسطه چاپ بخشهايی از آن در روزنامه مذکور قلم تخطئه بر آن بکشم ولی چند نکته کليدی در محتوای آنکه موجب استقبال رسانههای يکه تاز از آن شد برآنم داشت تا چند سطری من باب تذکر، قلمی کنم. به طور مشخص تاکيد بر آن دارم اگرچه جغرافيای اسارت امروز ما يکسان است اما تاريخ آن از آغاز تا به امروز و در طول زمان تفاوتهای بسياری را مورد اشاره قرار ميدهد.
مشخصا کاربرد عباراتی نظير: «گزارشگری صادق»، «اينجا دمکراسی حاکم است»، «اينجا دانشگاه است»، «اينجا پر از خاطرههای زيباست»، «اينجا مدرسه عشق است»، «شهادت نامه صادق» و سپس اين نتيجه گيری که گزارشهای احمد شهيد سياه نمايی و کذب است و در نهايت انتقاد از قوه قضاييه که زندان را برای ناقصان حقوق ۷۵ ميليون ايرانی به «هتل» و يا «آرمان شهری برای مجرمان» تبديل کرده است، قلقلکم داد تا تنها تجربيات خود را در تحمل سه سال حبس در بندهای ۲۰۹، ۲۴۰ و ۳۵۰ و فقط بخشی از آن را که به چشم ديده يا به گوش شنيدهام بازگو کنم.
خواهرم! تو جلب توام با تحقير و وحشت زن و فرزند معصوم را در مقابل ديدگان بهت زده همسايگان را نيمه شبان يا صبحگاهان فراموش کردي، يادآوری کنی. تو ماهها حرکت از سلول به دستشويي، هواخوري، حمام، اتاق بازجويي، دادسرا، دادگاه و حتی گذر از معابر شهر را با چشم بند از ياد بردهای ذکر کنی. تو فريادهای جانکاه مردان را در اتاق بازجويی روبروی بند شش بازداشتگاه ۲۰۹ از قلم انداختهای. من پاييز ۸۹ صدای فريادهای مادری را در اين اتاق ميشنيدم که زير بازجويی از حال ميرفت و جيغ معصومانه نوزادی را از بند يک همين ساختمان که با صدای آشنای مادر به هوا بلند ميشد. تو آيا صحنه آرايی اتاق بازجويی ۲۰۹ را که دکور آن خون های دلمه شده بر ديوار و کف آن بود ديده يا وصفی از آن شنيدهاي؟ تو احيانا صدای عزيزی از نزديکانت را هنگامی که با چشم بند رو به ديوار، بازجويی پس نميدادی نشنيدي؟
نفهميدی که او را برای خرد کردنت و تاييد سناريوهای ذهنهای بيمار بازجويان به ميدان آورده بودند؟ تو تحقير توسط بازجو و نگهبان را با پوست و استخوان و ذهن خود درک کردهای يا حتی سوزش سيلی بازجو را برگونه است؟ تو هرگز حس کردهای محتويات عفن داخل توالت استيل بازجويی بند ۲۴۰ هنگامی که سرت را به داخل آن ميکنند که عنقريب وارد منافذ چشم و گوش و دهانت ميشود؟ بازپرس پرونده تو آيا همراه با بازجو و کارشناس به پدر و مادر و فرزند و همسرت فحاشی کردهاند؟ تو آيا مقابل قضات معروف شعبات بدنامی چون ۲۸ و ۱۵ دادگاه انقلاب به خود جرات دادهای همه اين مصيبتها را به سودای شنيدن فرياد تظلم خواهی از سوی قاضی در محضر دادگاه بيان کنی و در کمال ناباوری متهم به دروغ گويی و بهتان زنی شدهاي؟
تو خواهر من، آيا زجر هم نشينی با سوداگران مواد مخدر، خيانت کاران به بيت المال، زورگيران را در اتاقهای ۱/۵*۲/۵ نيز بودهاي؟ تو ميدانی التماس برای يک تماس تلفنی با خانواده فقط و فقط برای اينکه اطلاع دهی نمردهای تا آنها را از رنج دربدری در بيمارستانها، پاسگاههای پليس، پزشکی قانونی رهايی دهی و بازجويت اين حق مسلم را منوط به پذيرش سناريوهای ذهن توهم زده از دشمنان خيالی کرده باشد؟
تو درخواست ملاقات با وکيل يا حتی حق امضا وکالت نامه برای داشتن وکيل غير تسخيری را تا قبل از برگزاری جلسه دادگاه، داشتهای که هنوز هم سه سال پس از صدور حکم ديدار با وکيل برايت آرزو خواسته باشد؟
تو همراه من در جنبش اعتراضی مردم ايران؛ با مفهوم بازی «حکم تو اعدام است» و سپس بازجويی پشت بازجويی و بيدارباشهای شبانه برای شرکت در اين بازی دو نفره را با بازجو درک کردهاي؟
تو آيا تصوير حکم ناعادلانهای که امثال ما را به ۲، ۳، ۵، ۷ و ۱۰ سال و يا برای هميشه از ديدار عزيزانمان محروم ميکند توانستهای ببيني؟ باور ميکنی هستند بسياری از هم بنديان ما که بدون داشتن وکيل، بدون رويت حکم و بدون دانستن ادله و استنادات حکم از احکام بدوي، تجديد نظر خواستهاند؟ تو آيا ماهها ممنوع الملاقات بودن را ميدانی چيست؟ آيا ترا با دزدان و جنايتکاران دستبند زده و در دالان های دادگاه انقلاب، بيمارستانها، دادسراها و نزد نزديکانت به نمايش گذاشتهاند؟ آيا حضرت آيت الله هاشمی رفسنجانی تحقير و توهين ماموران معذور و منشيان وابسته به دستگاههای امنيتی شعب خاص را تجربه فرمودهاند!
آری خواهرم، بند بانوان و ۳۵۰ امروز محيط خوبی است اما راه رسيدن به اين بهشت موصوف در گزارش سرکار عالي، از برزخی و دوزخی سخت ميگذرد. ۳۵۰ و بند بانوان سال ۹۱ بسيار متفاوت است با همين نامها در سالهای ۸۸، ۸۹ و ۰-. در همين اتاقهايی که کاظم انبارلويی به يمن گزارش زيبای تو آنرا هتل مينامد، ده الی پانزده نفر در فضايی به اندازه درازکشيدن در کنار هم، کف خوابی کردهاند.
من از خاطرات سالهای ۸۸ تا يک سال پيش ميگويم نه دورتر. از دهه شصت نميگويم که در همين فضا فقط جا برای ايستاده خوابيدن وجود داشت.
خواهر من فائزه! هتلی که دولت کودتا برای آزادگان در بند تهيه کرده است محدود به ساختمانی قديمی و فرسوده با اتاق ای پر جمعيت است که حداقل امکانات مورد نياز يک انسان را فاقد است و از ميان تجهيزات اين هتل تنها ساختمان آن متعلق به سازمان زندان هاست. تلويزيونها، فرشها، يخچالها، وسائل پخت و پز، کولر، کتابخانه و کتابهای آن، ادوات کلاسهای آموزشی و فرهنگی توصيف شده در گزارش سرکار عالی مثل ميز و صندلي، وايت بورد و استاد و دانشجو، سندش بنام زندانيانی است که از نقد جان خود و خانواده برای چند صباحی مقاومت و ايستادگی تهيه شده است.
باور کن سهم زندان از اين امکانات و تسهيلات درها و ديوارها، سيمهای خاردار، قفلها، توالت های غيربهداشتی و حمامهای بيمصرف، لوله کشيهای زنگ زده و فاضلابهای مستهلک است. سهم زندانيان اما تعمير اين خرابيها، بازکردن هر هفته کانال فاضلاب قديمی و استخراج فاضلابها با دست و انتقال آن به بيرون از زندان است و هزينه پاک سازی و نظافت هم اين روزها بر عهده زندانی است.
خواهرم! سهم زندانيان از غذای زندان حمل ديگ های سنگين غذای بيکيفيت، غيرقابل استفاده به بند و سپس بازگرداندن سطل های زباله مملو از همان غذاها به بيرون است. سهم ما انواع بيماريها و جراحت های به جا مانده از دوران بازجويی که هزينه درمان آن باز هم بر گردن نحيف ما و خانوادهمان است، در اين هتل يا آرمان شهر به تعبير سرمقاله نويس روزنامه رسالت.
اما تو درست ميگويی اينجا همه خوبند. از يک سطحی نسبی امکانات برخوردارند و مسائل بند را خود رتق و فتق ميکنند و کلاسهای آموزشی و جلسات درس و فهم برپاست و آزادي، اين اکسير زيست، به طور نسبی در بندها جريان دارد. اما فراموش کردهای ياد آوری کنی که هزينه گزاف اصرار بر آزادی و آزادگی را دهها زندانی پرداخت کردهاند که اکنون در زندانهای قرون وسطايی در تبعيد به سر ميبرند و همين امروز هم برای اصرار بر استفاده از حق آزادی بيان، زندانيانی روزانه به بندهای ۲۰۹، ۲ الف، ۲۴۰ و دادسرا تردد دارند. کم نيستند هم بنديانی که به دليل استفاده از همان آزاديهای محدودگاه مجبور به تحمل ۱، ۲، ۳ يا ۵ سال حبس اضافه هستند.
آری خواهر من، آن آزادی که در اين آرمان شهر وجود دارد تاوان و بهای اسارت ماست. اگر بنا بود تن به خفقان و سکوت داد چه لزومی به زندان و اسارت. اگر اين آزادی در زندان است- که هست- به بهای نقد زندگی زندانيان و صرف فرصت زيست آنها و خانواده آنان پرداخت شده است. راستی کاش چندی دست نگه ميداشتی و از هم بنديان خود و همسايگان دربندت در مورد چگونگی طی دوران اسارتشان سوال ميکردی! از ابوالفضل قديانی ميپرسيدی که بهای آزادی بيان خود را پس از طی دوران يک ساله حبس خود تا چند سال ديگر بايد بپردازد! از تاجزاده ميپرسيدی که چرا شب پرستان از انتقالش به بند عمومی وحشت دارند؟ از سعيد مدنی ميپرسيدی از چه دوازده ماه آزگار در بند ۲۰۹ در انفرادی نگه داشته شده، از ژيلا و بهمن ميپرسيدی که نداشتن ملاقات با همسر و همراه زندگی در اسارت چه طعمی دارد. از شيوا نظرآهاری ميپرسيدی که معنی سگدونی چيست؟
از کبری ميپرسيدی تبعيد به زندان قرچک چرا صورت گرفت؟ از خانم بنازاده ميپرسيدی سوی چشمانش را در کدام گوشه زندان و کی فراموش کرده است؟ از آرش صادقی ميپرسيدی چگونه مرگ ناشی از وحشت مادر در هنگام بازداشت را تحمل کرد و وقتی شکايت به قاضی برد تنها يک ماه پس از آزادياش اکنون در کدام سياهچال روزگار سپری ميکند؟
فائزه جان، ای هم درد و هم سرنوشت من؛
آيا فرزند تو هم مانند فرزند محمدرضا مقيسه برای ايستادن بر سر آرمانهای پدرش جشن ازدواج خود را پشت ديوار اوين گرفت؟ آيا خدايی ناکرده بودند عزيزانی که در طول دوران حبس تو چشم از جهان فروبندند مثل سيدمحمد ابراهيمی و اصغر محموديان و� ولی حتی تماس تلفنی برای تسليت به بازماندگان را اجازه نيابند؟ آيا تو هم صدای عزيزی را از بند همسايه هر روز ميشنوی و ماهها انتظار ميکشی تا شايد زندانبانان نيم ساعت اجازه ديدار دو زندانی را صادر کنند!
آيا حيواناتی چون اوسط به همسر تو هم چون عليرضا رجايی پيشنهاد دادهاند از قيد زندگی با يک زندانی سياسی خودش را رها کند؟ آيا درد حصر خانگی و نبود در ميان هم بنديان همفکر و همراه را مثل رهنورد، موسوی و کروبی درک کردهاي؟ آيا چون نسرين ستوده، دختر دوازده سالهات را همراه با تو مجازات کردهاند؟ آری زندان سياسی امروز يک دانشگاه است. اما اشتباه نشود اين مهم به مدد و يمن حضور صدها نخبه و انديشمند و فرهيخته اين مرز و بوم فراهم آمد که ستم و جهل را برنتافتهاند.
خواهرم! من تلاشهای فائزه را، ايستادگياش را در ميادين اعتراضی ارج مينهم، عدم استفاده از امتياز خانواده معتبرش را محترم و منصفانه ميشمارم، نرفتن به مرخصياش را گرامی ميدارم و بودنش را در ميان ساير زندانيان سياسی و عقيدتی مرهمی بر جراحت تبعيض و بيعدالتی ميدانم، اما آيا ميدانی که برای اتهام تبليغ عليه نظام و شرکت در تظاهرات که تو به دليل آن مجبور به تحمل شش ماه حبس ناعادلانه شدي، هستند کسانی که بايد حداقل تا شش سال در زندان بمانند!؟
فراموش نکردهای که برادرت مهدی را چگونه در طی مراحل تشخيص پزشکی و برغم دستور پزشکان از بيمارستان ربودند و به زندان بازگرداندند. درست که اينجا مدرسه عشق است، آری برای آنانی که آرمانی و هدفی دارند حتی ۲ الف، ۲۰۹ و ۲۴۰ بازداشتگاههای جهنمی که هر روز قربانی ميگيرد، ميتواند زيبا باشد.
آری خواهرم! تو نيمه پر ليوان را با نفسی سليم و نگاهی مثبت بين که طبيعی يک انسان است ديدهای و شرح دادهای ولی بدان آن بخش پرليوان نه آب که اشک چشم همسران و فرزندان زندانيان است، خون جگر زندانيان سياسی است که آن بخش پر ليوان را لبريز کرده است. آن نيمه پر حاصل اشک دخترکان و پسرکانی است که پدرو مادر نديده مراحل طفوليت به کودکي، نوجوانی و جوانی را طی ميکنند.
خواهرم! اين همه ظلم و بيعدالتی واقعی است. آنها را بايد ديد و همان گونه که هستند نه بيشتر و نه کمتر بايد فرياد کرد تا فرزندان من و تو در کمند آن گرفتار نيايند.
اين درست است که بايد هيمنه نظام جور و ظلم و زندان آن را به ريشخند گرفت و آنرا مرحلهای از زيست و تکامل انسان خواند اما نبايد برای ظالمانی که دستشان هنوز از خون ستارها خيس است مستمسکی فراهم آورد که گزارشهای حقوق بشری و مساعی مردان و زندان در اقصی نقاط جهان برای ارتقا وضع حقوق بشر را در اين جغرافيای شب زده يکسره دروغ و باطل و سياه نمايی بخوانند.
فراموش نکنيم در همين ۲-۳ ساله هيجده زندانی در زندانهای کشور به انحا مختلف کشته شدهاند. نميگويم اعدام، اين کشتهها نتيجه غفلت و نبود گزارشهای حقوق بشری از يک سو و جسارت و سبعيت ناشی از بيخبری است.
باری خواهر عزيزم پايدار باشی و سرافراز بمانيد که سرشکستگی و ضعف شايسته آنانی است که حقوق بشر را بازی ميدانند و به بهانههای مختلف آن را به ريشخند و استهزا ميگيرند و درک نميکنند حقوق بشر ناموس بشريت برای امروز و فردای انسانها است، ناموسی که به راحتی بر آن چشم نخواهيم بست.
آری خواهر من، هزاران و ميليونها چون من قدر، سرکارعالی و تلاشهای بيشائبه شما و مجاهدتهای امثال شما و کسانی که در ساختار قدرت موجود ميتوانستند آسوده باشند و بهرهمند، ولی راه مسووليت انسانی و شرعی و ملی را پذيرفتهاند، نيک ميدانند، همان سان که چنان هدف را مقدس و پاک، که حاضرند بر سر آنجان فدا کنند.
سيامک قادری
زندان اوين
۲۸ آذر ۱۳۹۱
7 دی 1391
۱۳۹۱ دی ۶, چهارشنبه
تلخ تر از تلخی ، گزارش یک واقعه !
صبح 26 مرداد 1391 دختری حدودا 15 ساله با ظاهری آشفته و ناراحت کننده جلوی
کمپ ظاهر شد ، در نگاه اول متوجه کبودی صورت و دست هایش می شدی ، از حرکات
و نوع برخوردش می شد فهمید که معلول ذهنی است ، برایمان سوال بود که چرا
با چنین وضعیت ناراحت کنند ه ای و اینجا چه می کند ؟
یکی از دختران کمپ را که مددکار اجتماعی هم بود صدا کردیم ، آمدند و دست
دخترک را گرفتند ، بشدت از ماشین و آدمها هراس داشت ، بخصوص از مردان می
ترسید ، دختران او را داخل کمپ آورند و بعد از حمام بردنش ، لباس مناسبی
تنش کردند و به او آب و غذا دادند .
اسمش هانیه و یکی از هم میهنان فارس زبان بود بومی و اهل منطقه آذربایجان
نبود . بومی های منطقه می گفتند که از روز اول زلزله در آن منطقه ولش کرده
اند و رفته اند ! روز اول چنین وضعیت بدی نداشت ، آری ، به گفته دختران
مددکاردخترک بارها مورد تجاوز قرار گرفته بود ، تمام بدنش کبود بود ، دست
ها و پاهایش را با طناب بسته بودند و جای آن در دست و پای دخترک بی گناه
کبود شده بود .
این اتفاق پس لرزه ای هولناک برای تمام بچه های کمپ بود که ذهن بسیاری از
ما را درگیر کرد ، اینکه واقعا پدر و مادری پیدا شده اند و این موجود بی
گناه را در آنجا رها کرده اند ؟ اینکه در مدت پنج روز زلزله چرا هیچ کسی به
این کودک بی زبان کمک نکرده بود ؟ این نشان از روزگار مرگ انسانیت در
ایران ما است که بجای کمک به دخترک معلول به او تجاوز کرده و او را در
مکانی سرد و نامعلوم رها می کنند .
آنروز ما با تلاش بسیار اورژانس اجتماعی تبریز را به منطقه کشاندیم و هانیه
را تحویل بهزیستی دادیم ، امروز من هم همچون شما اطلاعی از سرنوشت آن دختر
ندارم چرا که هر کاری در توانم بود انجام دادم تا از احوال وی باخبر شوم
اما نتوانستم و کسی جوابگو نبود .
ای کاش آنان که با انسانهای همچون امدادگران کمپ سرند برخورد می کردند حضور
موثر و اعمال نیک این امدادگران در مناطق زلزله زده را که خودشان نیز به
آن اقرار می کنند ملاک قضاوت خود قرار می دادند که اگر آنگونه بود شاید کمک
قابل توجهی به هم میهنان آذری می کردند .
شعری از فریدون مشیری به یاد هانیه
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا زخوبی ها تهی است
صحبت ازآزادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسا و عیسا و محمد نابجاست
قرن موسی چنبه ها است
روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را درپیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان یا جان انسان می کنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است
سینه دنیا زخوبی ها تهی است
صحبت ازآزادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسا و عیسا و محمد نابجاست
قرن موسی چنبه ها است
روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را درپیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان یا جان انسان می کنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است
تصاویر منتشر نشده ای از اعتراضات مردمی 30 خرداد
تصاویر منتشر نشده ای از اعتراضات مردمی 30 خرداد
تکان
دهنده ترین مورد، عکس یک سرباز تفنگ به دست نیروی انتظامی است که در وسط
خیابان ایستاده است. اسلحه در دست او، قناسه (مخصوص تک تیراندازی) است.
(به وسط تصویر توجه کنید روی جدول خیابان)
تصاویر دیگری از همان محل:
عکس جالب بعدی، تصویری از مسجد لولاگر است که تیرانداز بسیجی در بالای آن قابل مشاهده است.
تصاویر دیگری از همان محل:
جیرفت، قلب پنج هزار ساله یک تمدن گمشده در جنوب ایران+عکس
اریخ و تمدن ایران
Monday 24th of December 2012 20:04:04 ________ ۱۳۹۱-دي-۰۴ | |||
|
|||
حلقه گمشده بشریت را بیابید!
تمدن پنج هزار ساله جیرفت یکی از ناشناخته ترین و اسرارآمیزترین تمدن های بشری است که از کشف آن کمتر از یک دهه می گذرد، بسیاری اسرار این تمدن را حلقه گمشده بشریت می دانند. چند سالی است بود که جیرفت خشکسالی آمده بود و معیشت روستائیانی که تنها درآمدشان ناشی از لطف زمین بود را دچار نقصان کرده بود. مردم روز به روز فقیرتر می شدند. نه آبی و نه نانی. گرما هم طاقت فرسا بود. تا اینکه یک روز یکی از کشاورزانی که در ناامیدی داشت زمینش را شخم می زد با بخشی از یک کاسه رو به رو شد که از زمین بیرون آمده بود. زمین را کند غافل از آنکه زمین او گورستان پنج هزار ساله ای بود که بخشی از تاریخ سرزمین مان در آن مدفون شده بود. خبر خیلی زود در آبادی پیچید. آنها فکر می کردند به «گنج» رسیده اند غافل از آنکه «گنج» هویت تاریخی تمام مردم ایران زمین است، اشیایی ملی که به همه مردم ایران تعلق دارد و نباید توسط قاچاقچیان هویت، به کشورهای دیگر قاچاق شود. خیلی زود هم به گوش قاچاقچیان اشیای تاریخی رسید. مردم از شدت فقر حتی زیر خانه های خود را می کندند و اشیایی را که به دست می آوردند به قیمتی نازل گاه در حد چند هزار تومان به قاچاقچیان می فروختند. یکسال و نیم وضع به همین منوال بود. تاریخ پنج هزار ساله قاچاق می شد و کسی هم کاری نمی کرد تا تاینکه دکتر حمیده چوبک، باستان شناسی که تخصصش دوره اسلامی بود تک و تنها به جیرفت رفت تا تپه تاریخی کنار صندل را کاوش کند اما این تمدن عظیم نیاز به باستان شناسی داشت که در دوره های پیش از اسلام زبده باشند. رئیس سازمان میراث فرهنگی وقت، از دکتر یوسف مجیدزاده که در فرانسه زندگی می کرد دعوت کرد تا هدایت کاوش در این محوطه تاریخی ارزشمند را که کشف جدیدی در دنیای باستان شناسی بود برعهده گیرد. مجیدزاده به ایران آمد و کاوش های علمی اش را در جیرفت آغاز کرد. نخستین تلاش او برای حفظ این محوطه کوتاه کردن دست قاچاقچیان بود. مجیدزاده با فرهنگ سازی که در بین مردم جیرفت انجام داد توانست بسیاری از اشیایی را که هنوز در خانه مردم نگهداری می شد باز گرداند. اما به دلیل نبود ثبات مدیریتی در سازمان میراث فرهنگی، مجیدزاده پس از چند سال کاوش و تلاش برای معرفی تمدن جیرفت، از مسئولیت گروه کاوش در جیرفت کنار گذاشته شد. مجیدزاده معتقد است تمدن جیرفت همان تمدن گمشده «ارتا» است که مورخان بزرگ در کتاب های خود به آن اشاره کرده اند.
نخستین خط در جهان
طبق یافته های باستان شناسی نخستین خط جهان در تمدن بین النهرین کشف شد اما مجیدزاده باتوجه به لوح های گلی که روی آنها چند شکل هندسی کشیده شده بود به این نتیجه رسید که نخستین خط جهان متعلق به تمدن پنج هزار ساله جیرفت است. او در بسیاری از کنفرانس های علمی و معتبر باستان شناسی جهان سعی داشت تا این کشف جدید را هرچه بیشتر معرفی کند و همین امر باعث سفر باستان شناسان و پژوهشگران زیادی به جیرفت شد.
مجیدزاده در این باره پیش از این گفته بود که برخلاف تصور موجود درخصوص بی
سوادی مردم ایران تا زمان هخامنشیان کتیبه ها و الواح کشف شده در این
منطقه نشان می دهد مردم ایران شاهد تمدنی پیشرفته بوده اند که همزمان با دو
تمدن بزرگ بین النهرین و مصر به نگارش مشغول بوده اند.
او با اشاره به اینکه دو هزار و 700 سال قبل از میلاد مردم در این منطقه از خط استفاده می کردند می گوید: «خطی که مردم کنار صندل از آن استفاده می کردند هیچ شباهتی با خط های تمدن های مصر و بین النهرین ندارد و خطی منحصر به فرد است».
یافته های تمدن کنار صندل
هرچند بخش اعظمی از داشته هایی که باستان شناسان می توانستند رموز آنها را کشف کنند بر اثر غارت گورستان عظیم این تمدن از بین رفت اما سازه هایی نیز از این شهر شگفت انگیز به دست آمد. در این منطقه شهری با وسعت مشابه شهر سوخته وجود دارد که در مرکز آن دژی وجود داشته که در سال 1388 پس از چند فصل کاوش ارتفاع آن به 23 متر رسید. در این حاکم نشین، برای نخستین بار معبد هزاره سوم که مختص ایرانیان بوده است و ماهیتی اصالتا ایرانی دارد کشف شده که نشان از وجود تمدنی بزرگ در این منطقه دارد.
اشیایی هم که از این تپه باستانی به دست آمده بیشتر ظروف سفالی و سنگی،
قطعات سنگ صابون و گاه وسایل مفروغی است. مهمترین صنعت مردمان این تمدن
کنده کاری روی سنگ صابون است که دارای ظرافت خاصی است روی این قطعات
تصاویری از قبیل انسان، بز و گوسفند، نخل، مار و عقرب وجود دارد که البته
تصاویر مار و عقرب معمول تر است. نکته دیگری که قطعات سنگ صابونی این منطقه
را از سایر مناطق و تمدن های دیگر جدا می کند چشم درخشان و مرصع کاری روی
قطعات است. در برخی طرح ها دیده می شود در دور تا دور ظرف چند حیوان در هم
تنیده وجود دارند که برای کنار هم قراردادن آنها نیاز به محاسبات پیچیده
بوده است.
موزه باستان شناسی جیرفت
بسیاری از اشیایی که از تمدن جیرفت به دست آمدند در حراجی های بین المللی به فروش رسیدند هرچند ایران توانست آبان امسال پس از سال ها دوندگی 18 شی تاریخی مشتمل بر دو عدد کوزه، پنج جام، سه عدد وزنه، یک ظرف باستانی، یک کاسه باارزش و شش گلدان زیبا را از یک حراجی در انگلستان بازپس گیرد.
در جیرفت ساختمانی تاسیس شده که تعدادی از اشیای پیدا شده از تپه باستانی
کنار صندل در آن نگهداری می شود هرچند بیش از آنکه این اشیا قیمت داشته
باشند اطلاعات و یافته های علمی از این تمدن شکوهمند ارزش دارد که می تواند
باعث غرور همه ما ایرانی ها شود و نام کشورمان را بیش از پیش به عنوان یک
کشور تاریخی در جهان طنین انداز کند.
چطور برویم؟
اگر می خواهید این تمدن اسرارآمیز را از نزدیک ببینید باید به جیرفت سفر کنید. جیرفت در استان کرمان قرار دارد و در زمستان هوای بهتری دارد و گرمایش برای کسانی که به گرمان عادت ندارند؛ آزاردهنده نیست. فاصله جیرفت تا کرمان که مرکز استان کرمان است، 250 کیلومتر است. این شهرستان از شمال به شهرستان های بم و کرمان، از جنوب به شهرستان کهنوج، از شرق به قسمتی از شهرستان بم و از غرب به شهرستان بافت محدود شده است. جیرفت یک فرودگاه کوچک هم دارد و بلیت آن از تهران تا جیرفت 85 هزار تومان است. برای اقامت در شهر جیرفت هم نگران نباشید هتل های هتل ناجی، جام جم، دقیانوس و هلیل می توانند پذیرایی شما باشند. |
|||
|
|||
۱۳۹۱ دی ۲, شنبه
دو ببر بنگال در پارک ملی بانداوگار (Bandhavgarh) در هند، عکاس: استیو وینتر (Steve Winter)
فلامینگوها در منطقه سیسال درمکزیک، عکاس: کلوس نیکس (Klaus Nigge)
صاعقه در آسمان ساحل دریای خزر در ایران، عکاس: امیرعلی شریفی عکاس ایرانی
گرگ خاکستری در پناهگاه بینالمللی گرگها در ایالت واشنگتن، عکاس: ماکال سومن (Mukul Soman)
چشمانداز کلیسای رودل (Rodel) در جزیره لوییس (Lewis) در اسکاتلند، عکاس: جیم ریچاردسون (Jim Richardson)
کروکودیل در رودخانه داینتری (Daintree) در ایالت کوئینزلند در استرالیا، عکاس: فلورین هید (Florian Haid)
خانهای در وسط رودخانه درینا در صربستان، عکاس: ایرنه بیکر (Irene Becker)
سنجاب پوشیده از برف در ایالت نیوجرسی، عکاس: ری ییگر (Ray Yeager)
آسیاب بادی در شهر کوچک بوسکوپ (Boskoop) در هلند هنگام بامدادی مهآلود، عکاس: ووتر فان دن هوول (Wouter van den Heuvel)
گله اسبها در چمنزارهای مغولستان، عکاس مارک لئونگ (Mark Leong)
گله فیلها در پارک کویین الیزابت (Queen Elizabeth) اوگاندا، عکاس: جوئل سارتور (Joel Sartore)
غرق شدن یک هواپیمای کوچک پس از سقوط در منطقه اگزاماس (Exumas) در جزایر باهاماس، عکاس: بجورن مورنمن (Bjorn Moerman)
منظره هوایی آبشارهای ایگوازو (Iguazu) در مرز برزیل و آرژانتین، عکاس: کریس اشمید (Chris Schmid)
بچه فیل در میان پاهای مادرش در منطقه سرنگتی (Serengeti) در آفریقا، عکاس: استیو فوجیناکا (Steve Fujinaka)
گاوها در کنار جادهای در هند، عکاس: ماریاجوزف جانباسکو (Mariajoseph Johnbasco)
رصد ستارگان در مالاوی (Malawi) در آفریقا، عکاس: کریس کاناکیان (Chris Cannucciari)
نمایی از محل موزه هنرهای اسلامی در قطر، عکاس: خوان خوزه اکودو (Juan Jose Acevedo)
نمایی از یک خیابان در اونتاریو در کانادا از شت شیشه مغازه، عکاس: فردریک مرنیک (Frederic Mercnik)
فیلها در پارک ملی اتوشا (Etosha) در نامیبیا، عکاس: سوزان مک کانل (Susan McConnell)
اشتراک در:
پستها (Atom)